تفسير سوره قلم (1)
بسم الله الرحمن الرحيم
ن و القلم و ما يسطرون.ما انت بنعمة ربك بمجنون.و ان لكلاجرا غير ممنون.و
انك لعلى خلق عظيم.فستبصر و يبصرون.
باييكم المفتون.ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلمبالمهتدين.فلا تطع
المكذبين. ودوا لو تدهن فيدهنون (1) .
سوره مباركه قلم است كه از سور مكيه استيعنى از سورى است كه در سالهاى
ابتداى بعثت در آن جريان درگيريهاى شديد پيغمبر اكرم با مشركين مكه نازل شده
است.سران قريش مردم نسبتا جهانديده و ثروتمند و باهوشى بودند به طورى كه از
كعبه به عنوان يك بتخانه استفادههاى اقتصادى از تمام عربستان مىكردند،يعنى
كعبه براى آنها تنها يك مركز عبادت و پرستش نبود،همه چيزشان بود.اينها عليه
پيغمبر اكرم و موجى كه به وسيله ايشان به وجود آمده بود دست به انواع اقدامات و
تبليغات مىزدند و شايعه پراكنى مىكردند كه يكى از آنها-كه شايد از ساير
تبليغاتشان بيشتر مىتوانست مردم عوام را اغفال كند-اين بود كه وقتى از پيغمبر
اكرم حالات غير عادى را مىشنيدند كه نقل مىكرد مثلا در حرا جبرائيل چگونه بر
من ظاهر شد و به من چه گفت و من به او چه جواب دادم،اين آيات را بر من خواند،در
همان اولين بار دستور نماز به من داد و من اين نماز را به دستور او
مىخوانم،اينها مىگفتند كه اين دروغ نمىگويد-چون پيغمبر اكرم شهرتش به امانت
و صدق به گونهاى بود كه نمىشد به سهولت اين نسبت را به او داد-ولى دچار
اختلال شده،اين حرفهايى كه مىگويد،به نظرش يك چيزهايى مىآيد،در اثر اختلال
دماغ اين حرفها را مىزند،يك ديوانه از اين حرفها زياد مىزند،چند روز هست و
بعد تمام مىشود.
معنى«ن»
اين سوره با دفع همين اتهام شروع مىشود،به اين صورت كه با يك سوگند شروع
مىشود و خود اين سوگند با موضوع سوگند كه به اصطلاح مقسم عليه است-يعنى مقسم
به با مقسم عليه-تناسب خاصى دارد.اول مىفرمايد:«ن».راجع به كلمه«ن»كه آيا
مقصود از اين كلمه چيست،يك معنى مسلمش همين است كه يكى از حروف هجائيه است،مثل
الم كه در اوايل سورههاى ديگر است،يس،حم و امثال اينها،يعنى يكى از حروف
هجائيه است.راجع به اينكه اين حروف مقطعه قرآن در ابتداى سور به چه منظورى
آورده شده است،تا به حال چند بار بحث كردهايم از جمله همين اواخر در اوايل
سوره حمعسق،آنها را ديگر تكرار نمىكنيم.
معنى ديگرى كه برايش ذكر كردهاند،گفتهاند«ن»به معنى دوات است،آن دواتى كه
قلم را در آن مىزنند و مىنويسند(محل مركب).البته معنى ديگرى هم دارد و
آن«ماهى»است.
از اين سه احتمال،آن احتمالى كه اشكالى بر آن وارد نيست همان است كه
اينجا«ن»به عنوان يكى از حروف هجائيه و يكى از حروف مقطعه در ابتداى سور واقع
مىشود.اينجا هم به همان جهت است و در اينجا تناسبش از جاهاى ديگر اگر بيشتر
نباشد كمتر نيست.در جاهاى ديگر هم يك جهت بود كه نظر مفسرين را جلب كرده بود و
آن اين بود كه هر جا كه اين حروف مقطعه آمده است بعد از آن ذكرى از قرآن مجيد
آمده است،از وحيى كه بر پيغمبر اكرم نازل شده است.اينجا هم مطلبى شبيه آن است
كه توضيح مىدهيم.
اگر«ن»به معنى دوات باشد(و يا به معنى ماهى باشد،كه اين معنى هيچ تناسبى
ندارد و قول ضعيفى است)معنايش اين است:سوگند به آن شيئى كه ابزار نويسندگى
است.ولى به دلائلى-كه گفتهاند اگر قسم مىبود بايد«ن»خوانده مىشد
نه«نون»-شايد بهتر اين است كه آن را قسم نگيريم،قسم از بعدش شروع
مىشود.«ن»همان حرف الفبا،همان حرفى كه مبدا همه سوادها و همه آموزشهاست،يعنى
اگر اين حروف الفبا وجود نمىداشت،به اين معنا كه اگر انسان قادر بر ايجاد اين
مقاطع نمىبود،اگر انسان مانند حيوانات[مىبود]كه فقط مىتوانند صدا را يكسره
بكشند،مثل گوسفند و اسب و الاغ،يا حد اكثر يك چهچه يكنواخت بزنند مثل بلبل،اگر
انسان اينچنين مىبود سخن نبود و اگر سخن نبود نوشتن نبود و اگر سخن و نوشتن
نبود تمدن و فرهنگ نبود،يعنى اساسا انسانيتى نبود.اين است كه اين حروف
الفبا،همين امر ساده كه انسان قدرت دارد نفس را كه بيرون مىآورد با صدا بيرون
آورد و اين صدا را با يك مقاطعى ايجاد كند كه از اينها همزه و ب و ت و ج و د
و...در مىآيد و غير از اين بيست و هشتحرف هم مىشود حروف ديگرى داشت،همين
منشا انسانيت انسان است،پايه انسانيت انسان است،يا بگوييم يكى از پايههاى
اساسى،چون پايه دومش قدرت قلم است.
معنى قسم
و القلم و ما يسطرون سوگند به قلم و سوگند به آنچه نويسندگان مىنويسند.مكرر
اين مطلب را در اوايل سورى كه قسم بوده است گفتهايم و بعد هم باز خواهد
آمد[كه]انسان به نام خدايا به نام اولياء خدا قسم مىخورد،وقتى شما مىگوييد«به
خدا»كانه مىگوييد به احترام حق سوگند،يعنى من احترام حق را گرو صدق سخن خود
قرار مىدهم.در قسم، انسان ابراز احترام مىكند به آن شيئى كه[به آن]قسم
مىخورد.حال گاهى انسان(كه اين در بيانات ديگر هم هست)قسمى مىخورد،احترام آنچه
كه به آن قسم مىخورد محرز است ولى تمام عنايتش اين است كه آن مطلب را ثابت
كند،مثل اينكه شما با رفيقتان صحبت مىكنيد، مىگوييد به خدا قسم كه من فلان
حرف را نزدم يا فلان حرف را در فلان جا گفتم.ولى گاهى انسان قسم مىخورد،عنايتش
به چيز ديگر استيا لا اقل به اين جهت هم عنايت هست،قسم مىخورد،مىخواهد به
طرف بفهماند كه من به اين شيئى كه به آن قسم مىخورم احترام مىگذارم.مىبينيد
در جايى كه كسى چندان انتظار ندارد،وقتى كه شخصى به جان دوستش قسم مىخورد،آن
دوستش به خودش مىبالد كه ببينيد فلانى براى من اين قدر اهميت قائل است كه به
جان من قسم مىخورد،اين علامت اين است كه براى من اهميت قائل است.
قرآن كريم براى اينكه مردم را به آيات و مخلوقات توجه بدهد،به انواعى از
مخلوقات قسم مىخورد،از جمادات گرفته تا نباتات و حيوانات و تا انسان و انسان
كامل.حال در اينجا خداى متعال به يك شىء خاصى سوگند ياد كرده است،يعنى به چيزى
ابراز احترام كرده است كه قدر مسلم اين است كه مردم عرب و غير عرب احترام آن را
به هيچ وجه نمىدانستهاند،بشر امروز است كه شايد مىتواند ارزش اين كار را آن
طور كه بايد درك كند.به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتهها سوگند،به قلم
سوگند و به نوشته سوگند.اگر«ما»ى ما يسطرون را«ما»ى مصدرية بگيريم(و بيشتر اين
طور گرفتهاند)اين جور مىشود:به قلم سوگند و به نوشتن سوگند.اين شايد بهتر
است،چون خود فن و استعداد نوشتن را مىگويد،يعنى بفهميد كه قلم و استعداد نوشتن
و قدرت نوشتن چه نعمت بزرگى است!و اگر«ما»را«ما»ى موصوله بگيريم اين طور
مىشود:به قلم سوگند و به نوشتهها سوگند.پس اصلا قبل از اينكه اصل مقسم عليه
را ذكر كنيم،از اينجا كه قرآن كريم به قلم و نوشتن سوگند ياد مىكند مىتوانيم
روح تعليمات اسلامى و قرآن را دريابيم كه روح اين تعليمات علم است و دانستن و
فهم و آن چيزى مىگويد.اصلا اسلام و قرآن دين علم و فرهنگ است.به همين
<جـçp¾]عa éf qقp×c êdىغk é@ئ دليل است كه قرآن در جاهاى ديگر هم همين مطلب يا
آن ركن ديگرش را كه استعداد سخن گفتن بوده باشد با اهميت فراوان ذكر مىكند.
خواندن اولين كلمه قرآن
از همه روشنتر اين است كه اولين آياتى كه بر پيغمبر اكرم نازل مىشود آيات
اول سوره مباركه«اقرا»است.تقريبا در اينكه آيات اول سوره مباركه«اقرا»اولين
آيات استشبههاى نيست:
اقرا باسم ربك الذى خلق.خلق الانسان من علق.اقرا و ربكالاكرم.الذى علم
بالقلم.علم الانسان ما لم يعلم (2) .
اين،آغاز قرآن و آغاز وحى است،ديباچه وحى است.اولين خطاب به پيغمبر اكرم اين
است كه«بخوان»اقرا يعنى بخوان،و اساسا قرائت به معنى خواندن يك متن است،يعنى
تا يك شىء حالت اوليهاش حالت مكتوب نباشد به آن قرائت نمىگويند،پس حرف زدن
قرائت نيست، ولى اگر يك متن محفوظ را بخوانم،چه از رو و چه ازبر،اين را قرائت
مىگويند.مثلا مىگويند اين كتاب را قرائت كن،حال يا از بر و يا از رو.به هر
حال يك متن تدوين شده تنظيم شده قبلى را خواندن،چه از رو و چه از بر،آن را
قرائت مىگويند،و الا مطلق حرف زدن را قرائت نمىگويند.يك سخنران كه دارد از
پيش خودش سخن انشاء مىكند،نمىگويند دارد قرائت مىكند.به پيغمبر اكرم
مىفرمايد:«اقرا»بخوان،كه در آن حديث معروف آمده است كه فرمود: «ما انا
بقارىء»من كه نمىتوانم بخوانم.دوباره آن فرشته به او گفت:«اقرا».فرمود در بار
سوم در قلبم چيزهايى را نقش شده ديدم كه از آنجا دارم مىخوانم،كه اين در واقع
همان اتصال قلب مبارك پيغمبر اكرم است به الواح عاليه آسمانى،چون از روى آنها
دارد مىگيرد،و لهذا به آنها كتاب و لوح محفوظ گفته شده است.نزديكترين تعبيرى
كه ما در محسوسات داريم،همين تعبير قرائت و كتاب است.پس اولين كلمهاى كه قرآن
با آن شروع مىشود كلمه خواندن است.
اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق بخوان به نام پروردگار
آفرينندهات،انسان را از علق(خون بسته يا حيوان زالو شكل)آفريد.دو مرتبه
كلمه«اقرا»تكرار مىشود و مىفرمايد: اقرا و ربك الاكرم بخوان و پروردگار تو
كريمترين است.نمىفرمايد:و ربك الكريم.اينجا وقتى مىخواهد لطف و عنايت
پروردگار را بر بشر ذكر كند به صورت اكرميت ذكر مىكند كه افعل التفضيل است.
الذى علم بالقلم آن پروردگار اكرمى كه اين نعمت را به بشر داد كه قلم به دست
گرفتن را به بشر آموخت،يعنى بشر است و قلم به دست گرفتن.
نوشتن منشا تمدن معنوى و صنعتى بشر
تمام ذخاير معنوى و فنى يعنى تمدن معنوى و تمدن صنعتى كه بشر دارد،محصول
تدريجى قرنها و هزارها سال تاريخ است كه دوره به دوره به دست بشر رسيده و منتقل
شده تا به اين حد رسيده است.اگر آثار هر دورهاى به وسيله تعليم و تعلم علم
الانسان ما لم يعلم و به وسيله نوشتن از نسلى به نسل ديگر منتقل نمىشد،اگر
نوشتن نمىبود و فقط تعليم و تعلم مىبود، از اين آثارى كه امروز هستيك صد
هزارم هم باقى نبود.مگر مىشود آثارى را كه هست از بر بيايند به نسل ديگر
بياموزند و نسل ديگر همه اينها را حفظ كند.غناى دنياى امروز يكى به
كتابخانههايى است كه وجود دارد(يعنى پشتوانه مدرسهها كه نسلى به نسل ديگر
مىآموزد، كتابخانههاست،اگر كتابخانهاى نباشد مدرسهاى نمىتواند باشد)،و
ديگر به آثار صنعتى است كه باقى مانده است.
پس اين است كه انسان آنچه را كه دارد-حال اگر صد در صد نگوييم،قطعا صدى نود
آنچه را كه دارد-در اثر نوشتن دارد،و الا حفظ كردنها كه نمىتوانند يك شىء را
آنچنان كه هست نگه دارند.
به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتن سوگند،كه در واقع يعنى به احترام علم
سوگند، چون اينها وسيله نگه داشتن علم هستند.به احترام علم سوگند كه تو به لطف
پروردگارت و به موجب نعمتهاى عظيم پروردگارت ديوانه نيستى.اين معنايش«قضايا
قياساتها معها»است، يعنى تو كه منشا و منبع علم و قلم هستى،تو هستى كه نهضت قلم
و علم را به وجود خواهى آورد(كه آيات بعد هم روشن خواهد كرد)،تو به موجب اين
نعمت پروردگارت[ديوانه نيستى.] اينكه مقصود از اين نعمت كدام نعمت است،بعضى
گفتهاند نعمت آن فهم و درك و عقل فراوانى كه الآن در تو وجود دارد،اخلاق
عظيمهاى كه دارى،و نبوتى كه در تو هست،اين سومى را ترجيح دادهاند.مجنون يعنى
كسى كه ما دون عقل عاقلهاست،تو ما فوق عقل عاقلها هستى،يعنى آنچه را عاقلها
دارند دارى و يك چيزى خيلى بالاتر از حد عقل عاقلها.تو اگر با مقياسهاى اينها
جور در نمىآيى،به دليل اين است كه تو بالاتر از حد اينها هستى.
اغلب،نوابغ دنيا را به نوعى جنون و انحراف متهم مىكنند،چرا؟ براى اينكه
مردم،حتى بىغرضها،يك مقياس در دست دارند و آن همان اكثريت مردم است،هر كه از
مقياس كثريتخارج بود،او را يك آدم غير طبيعى مىدانند.ولى يك وقت كسى از مقياس
كثريتخارج است به دليل اينكه از اين مقياس پايينتر است،و يك وقت كسى از مقياس
اكثريتخارج است به دليل اينكه از اين مقياس بالاتر است. ما انت بنعمة ربك
بمجنون. اگر«ب»باء سببيه باشد،يعنى به موجب اين انعام پروردگارت،و اگر«ب»باء
معيت و مصاحبه باشد(كه اين شايد بهتر است)يعنى تو با اين نعمتى كه همراهت هست و
با اين موهبت نبوتى كه همراه تو هست،آيا تو ديوانهاى؟!
و ان لك لاجرا غير ممنون .مىدانيم كه نزل القرآن على نحو اياك اعنى و اسمعى
يا جارة . تعبير«اياك اعنى و اسمعى يا جارة»مثلى است در زبان عربى كه نظير آن
در فارسى«به در بگو تا ديوار بشنود»است.قصه آن مثل در زبان عربى اين است كه
مىگويند زنى همسايهاى داشت(شايد مثل اين موجرها و مستاجرهاى فعلى تهران كه يك
ناراحتى وجود دارد)، مىخواست به او يك حرفى زده باشد،يك كس ديگر را مخاطب قرار
داده بود،به او حرفهايى مىزد كه با آن همسايه تطبيق كند.او درست
نمىفهميد.همينكه حرفهايش را زد،گفت:«اياك اعنى و اسمعى يا جارة»گوش كن،با تو
سخن مىگويم،اگر به او مىگويم مقصودم تو هستى.
در حديث است كه قرآن نازل شده است به«اياك اعنى و اسمعى يا جارة»يعنى در
بسيارى از موارد،مخاطب پيغمبر است ولى مقصود و منظور و آن كسى كه بايد گوش كند
پيغمبر نيست.كانه به مردم مىگويد اى مردم شما گوش كنيد،به او داريم مىگوييم
ولى او خودش كه در كار خودش ترديد ندارد اما شما بدانيد.پس در واقع اين طور
است:او به موجب نعمت پروردگارش(يا او با اينهمه لطف و عنايت پروردگارش)ديوانه
نيست.و ان لك لاجرا غير ممنون. از آنجا كه آدم ديوانه كارش عبث و بيهوده و
بىپاداش است،مىفرمايد:مطمئن باش،براى تو(و در واقع مخاطب،آنها هستند:مطمئن
باشيد،براى او)اجر و پاداش بىنهايت است(غير ممنون يعنى غير محصور).
اجر و پاداش بىنهايت
اين خودش به طور كلى يك حسابى است كه چطور مىشود اجر و پاداشى بىنهايت
باشد و يا اجر و پاداشى محدود باشد.انسان گاهى يك عمل فردى انجام مىدهد،فقط
خودش است و براى خودش.اين عمل به همان جا كارش تمام مىشود.بسيارى از مردم وقتى
كه بميرند دفتر عملشان هم با خودشان بسته مىشود: اذا مات ابن ادم انقطع عنه
عمله فرزند آدم كه بميرد عملش از او بريده مىشود،يعنى دفتر عملش بكلى بسته
مىشود«الا عن ثلاث»مگر از سه چيز(در واقع سه گروه مردم):«صدقة جارية»كار
خيرى انجام بدهد كه بعد از مردن او هم آن كار خير جريان دارد.براى خدا مدرسهاى
يا مسجدى و يا درمانگاهى تاسيس مىكند،هر كار خيرى،كه بعد از مردنش خودش رفته
است ولى كارش دارد كار مىكند،پس اجرش تا آن هست قطع نمىشود. او ورقة علم
ينتفع بها يك برگ دانش مفيد(گفتهاند يك برگ حداقل است،چون يك كتاب مشتمل بر
برگهاى متعدد است)،اگر از كسى فقط به اندازه يك ورق دانش بماند كه بعد از او
مردم منتفع شوند،تا اين برگ دانش و كتاب و ورقه وجود دارد و تا مردم از آن
استفاده مىكنند اجر اين آدم قطع نمىشود. او ولد صالح يستغفر له فرزند صالحى
را به دنيا آورده و تربيت كرده كه بعد از او براى او استغفار مىكند(يا به موجب
روايات، منحصر به استغفار نيست،بعد از او كار خيرى انجام مىدهد).
در حديث است:عيسى بن مريم از قبرستانى مىگذشت،با چشم غيبى و ملكوتى احساس
كرد كه شخصى معذب است.بار ديگر از آنجا گذشت و ديد عذاب از او برداشته شده
است.از خداى متعال رازش را خواست،به او گفتند اين فرزندى از خود باقى گذاشته
است كه او در اين خلال«اوى يتيما و اصلح طريقا»دو كار خير كرد،يكى اينكه يتيم
و بىپناهى را جا داد،ديگر اينكه راهى را اصلاح كرد،يك راه خرابهاى بود كه
مردم ناراحت بودند،جاده و راهى را اصلاح كرد،خداوند به موجب عمل فرزندش به اين
شخص پاداش داد كه آن فرزند را او اين طور ساخته بوده است.
وقتى كه يك انسان عادى-مثلا كسى كه يك كتاب مفيد تاليف كرده است كه سالها در
ميان مردم باقى مىماند-هنوز نزد خدا دفترش باز است،به يقين پيغمبر كه نه يك
نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه يك ميليون نفر،نه صد ميليون نفر،نه يك قرن و نه
دو قرن سرچشمه تمام خيرات و بركات است،از او قطع شدن[اجر]معنى ندارد،تا دنيا
دنياست[اجر و پاداش دارد.]آن وقت انسان اجر دارد كه كار او از روى كمال عقل و
دانايى و اختيار باشد،چون شرط تكليف اين است كه انسان عاقل و مختار و با اراده
باشد(و بالغ بودن كه يك امر مفروض و مسلمى است).
و انك لعلى خلق عظيم همانا تو بر خلقى عظيم هستى.اولا معنايش اين است كه تو
داراى خلق عظيم هستى،چرا«على خلق عظيم»گفته است؟