آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۱ -


تفسير سوره قلم (1)

بسم الله الرحمن الرحيم

ن و القلم و ما يسطرون.ما انت بنعمة ربك بمجنون.و ان لك‏لاجرا غير ممنون.و انك لعلى خلق عظيم.فستبصر و يبصرون.

باييكم المفتون.ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم‏بالمهتدين.فلا تطع المكذبين. ودوا لو تدهن فيدهنون (1) .

سوره مباركه قلم است كه از سور مكيه است‏يعنى از سورى است كه در سالهاى ابتداى بعثت در آن جريان درگيريهاى شديد پيغمبر اكرم با مشركين مكه نازل شده است.سران قريش مردم نسبتا جهانديده و ثروتمند و باهوشى بودند به طورى كه از كعبه به عنوان يك بتخانه استفاده‏هاى اقتصادى از تمام عربستان مى‏كردند،يعنى كعبه براى آنها تنها يك مركز عبادت و پرستش نبود،همه چيزشان بود.اينها عليه پيغمبر اكرم و موجى كه به وسيله ايشان به وجود آمده بود دست به انواع اقدامات و تبليغات مى‏زدند و شايعه پراكنى مى‏كردند كه يكى از آنها-كه شايد از ساير تبليغاتشان بيشتر مى‏توانست مردم عوام را اغفال كند-اين بود كه وقتى از پيغمبر اكرم حالات غير عادى را مى‏شنيدند كه نقل مى‏كرد مثلا در حرا جبرائيل چگونه بر من ظاهر شد و به من چه گفت و من به او چه جواب دادم،اين آيات را بر من خواند،در همان اولين بار دستور نماز به من داد و من اين نماز را به دستور او مى‏خوانم،اينها مى‏گفتند كه اين دروغ نمى‏گويد-چون پيغمبر اكرم شهرتش به امانت و صدق به گونه‏اى بود كه نمى‏شد به سهولت اين نسبت را به او داد-ولى دچار اختلال شده،اين حرفهايى كه مى‏گويد،به نظرش يك چيزهايى مى‏آيد،در اثر اختلال دماغ اين حرفها را مى‏زند،يك ديوانه از اين حرفها زياد مى‏زند،چند روز هست و بعد تمام مى‏شود.

معنى‏«ن‏»

اين سوره با دفع همين اتهام شروع مى‏شود،به اين صورت كه با يك سوگند شروع مى‏شود و خود اين سوگند با موضوع سوگند كه به اصطلاح مقسم عليه است-يعنى مقسم به با مقسم عليه-تناسب خاصى دارد.اول مى‏فرمايد:«ن‏».راجع به كلمه‏«ن‏»كه آيا مقصود از اين كلمه چيست،يك معنى مسلمش همين است كه يكى از حروف هجائيه است،مثل الم كه در اوايل سوره‏هاى ديگر است،يس،حم و امثال اينها،يعنى يكى از حروف هجائيه است.راجع به اينكه اين حروف مقطعه قرآن در ابتداى سور به چه منظورى آورده شده است،تا به حال چند بار بحث كرده‏ايم از جمله همين اواخر در اوايل سوره حمعسق،آنها را ديگر تكرار نمى‏كنيم.

معنى ديگرى كه برايش ذكر كرده‏اند،گفته‏اند«ن‏»به معنى دوات است،آن دواتى كه قلم را در آن مى‏زنند و مى‏نويسند(محل مركب).البته معنى ديگرى هم دارد و آن‏«ماهى‏»است.

از اين سه احتمال،آن احتمالى كه اشكالى بر آن وارد نيست همان است كه اينجا«ن‏»به عنوان يكى از حروف هجائيه و يكى از حروف مقطعه در ابتداى سور واقع مى‏شود.اينجا هم به همان جهت است و در اينجا تناسبش از جاهاى ديگر اگر بيشتر نباشد كمتر نيست.در جاهاى ديگر هم يك جهت بود كه نظر مفسرين را جلب كرده بود و آن اين بود كه هر جا كه اين حروف مقطعه آمده است بعد از آن ذكرى از قرآن مجيد آمده است،از وحيى كه بر پيغمبر اكرم نازل شده است.اينجا هم مطلبى شبيه آن است كه توضيح مى‏دهيم.

اگر«ن‏»به معنى دوات باشد(و يا به معنى ماهى باشد،كه اين معنى هيچ تناسبى ندارد و قول ضعيفى است)معنايش اين است:سوگند به آن شيئى كه ابزار نويسندگى است.ولى به دلائلى-كه گفته‏اند اگر قسم مى‏بود بايد«ن‏»خوانده مى‏شد نه‏«نون‏»-شايد بهتر اين است كه آن را قسم نگيريم،قسم از بعدش شروع مى‏شود.«ن‏»همان حرف الفبا،همان حرفى كه مبدا همه سوادها و همه آموزشهاست،يعنى اگر اين حروف الفبا وجود نمى‏داشت،به اين معنا كه اگر انسان قادر بر ايجاد اين مقاطع نمى‏بود،اگر انسان مانند حيوانات[مى‏بود]كه فقط مى‏توانند صدا را يكسره بكشند،مثل گوسفند و اسب و الاغ،يا حد اكثر يك چهچه يكنواخت بزنند مثل بلبل،اگر انسان اينچنين مى‏بود سخن نبود و اگر سخن نبود نوشتن نبود و اگر سخن و نوشتن نبود تمدن و فرهنگ نبود،يعنى اساسا انسانيتى نبود.اين است كه اين حروف الفبا،همين امر ساده كه انسان قدرت دارد نفس را كه بيرون مى‏آورد با صدا بيرون آورد و اين صدا را با يك مقاطعى ايجاد كند كه از اينها همزه و ب و ت و ج و د و...در مى‏آيد و غير از اين بيست و هشت‏حرف هم مى‏شود حروف ديگرى داشت،همين منشا انسانيت انسان است،پايه انسانيت انسان است،يا بگوييم يكى از پايه‏هاى اساسى،چون پايه دومش قدرت قلم است.

معنى قسم

و القلم و ما يسطرون سوگند به قلم و سوگند به آنچه نويسندگان مى‏نويسند.مكرر اين مطلب را در اوايل سورى كه قسم بوده است گفته‏ايم و بعد هم باز خواهد آمد[كه]انسان به نام خدايا به نام اولياء خدا قسم مى‏خورد،وقتى شما مى‏گوييد«به خدا»كانه مى‏گوييد به احترام حق سوگند،يعنى من احترام حق را گرو صدق سخن خود قرار مى‏دهم.در قسم، انسان ابراز احترام مى‏كند به آن شيئى كه[به آن]قسم مى‏خورد.حال گاهى انسان(كه اين در بيانات ديگر هم هست)قسمى مى‏خورد،احترام آنچه كه به آن قسم مى‏خورد محرز است ولى تمام عنايتش اين است كه آن مطلب را ثابت كند،مثل اينكه شما با رفيقتان صحبت مى‏كنيد، مى‏گوييد به خدا قسم كه من فلان حرف را نزدم يا فلان حرف را در فلان جا گفتم.ولى گاهى انسان قسم مى‏خورد،عنايتش به چيز ديگر است‏يا لا اقل به اين جهت هم عنايت هست،قسم مى‏خورد،مى‏خواهد به طرف بفهماند كه من به اين شيئى كه به آن قسم مى‏خورم احترام مى‏گذارم.مى‏بينيد در جايى كه كسى چندان انتظار ندارد،وقتى كه شخصى به جان دوستش قسم مى‏خورد،آن دوستش به خودش مى‏بالد كه ببينيد فلانى براى من اين قدر اهميت قائل است كه به جان من قسم مى‏خورد،اين علامت اين است كه براى من اهميت قائل است.

قرآن كريم براى اينكه مردم را به آيات و مخلوقات توجه بدهد،به انواعى از مخلوقات قسم مى‏خورد،از جمادات گرفته تا نباتات و حيوانات و تا انسان و انسان كامل.حال در اينجا خداى متعال به يك شى‏ء خاصى سوگند ياد كرده است،يعنى به چيزى ابراز احترام كرده است كه قدر مسلم اين است كه مردم عرب و غير عرب احترام آن را به هيچ وجه نمى‏دانسته‏اند،بشر امروز است كه شايد مى‏تواند ارزش اين كار را آن طور كه بايد درك كند.به احترام قلم سوگند و به احترام نوشته‏ها سوگند،به قلم سوگند و به نوشته سوگند.اگر«ما»ى ما يسطرون را«ما»ى مصدرية بگيريم(و بيشتر اين طور گرفته‏اند)اين جور مى‏شود:به قلم سوگند و به نوشتن سوگند.اين شايد بهتر است،چون خود فن و استعداد نوشتن را مى‏گويد،يعنى بفهميد كه قلم و استعداد نوشتن و قدرت نوشتن چه نعمت بزرگى است!و اگر«ما»را«ما»ى موصوله بگيريم اين طور مى‏شود:به قلم سوگند و به نوشته‏ها سوگند.پس اصلا قبل از اينكه اصل مقسم عليه را ذكر كنيم،از اينجا كه قرآن كريم به قلم و نوشتن سوگند ياد مى‏كند مى‏توانيم روح تعليمات اسلامى و قرآن را دريابيم كه روح اين تعليمات علم است و دانستن و فهم و آن چيزى مى‏گويد.اصلا اسلام و قرآن دين علم و فرهنگ است.به همين <جـçp¾]عa éf qقp×c êdىغk é@ئ دليل است كه قرآن در جاهاى ديگر هم همين مطلب يا آن ركن ديگرش را كه استعداد سخن گفتن بوده باشد با اهميت فراوان ذكر مى‏كند.

خواندن اولين كلمه قرآن

از همه روشنتر اين است كه اولين آياتى كه بر پيغمبر اكرم نازل مى‏شود آيات اول سوره مباركه‏«اقرا»است.تقريبا در اينكه آيات اول سوره مباركه‏«اقرا»اولين آيات است‏شبهه‏اى نيست:

اقرا باسم ربك الذى خلق.خلق الانسان من علق.اقرا و ربك‏الاكرم.الذى علم بالقلم.علم الانسان ما لم يعلم (2) .

اين،آغاز قرآن و آغاز وحى است،ديباچه وحى است.اولين خطاب به پيغمبر اكرم اين است كه‏«بخوان‏»اقرا يعنى بخوان،و اساسا قرائت به معنى خواندن يك متن است،يعنى تا يك شى‏ء حالت اوليه‏اش حالت مكتوب نباشد به آن قرائت نمى‏گويند،پس حرف زدن قرائت نيست، ولى اگر يك متن محفوظ را بخوانم،چه از رو و چه ازبر،اين را قرائت مى‏گويند.مثلا مى‏گويند اين كتاب را قرائت كن،حال يا از بر و يا از رو.به هر حال يك متن تدوين شده تنظيم شده قبلى را خواندن،چه از رو و چه از بر،آن را قرائت مى‏گويند،و الا مطلق حرف زدن را قرائت نمى‏گويند.يك سخنران كه دارد از پيش خودش سخن انشاء مى‏كند،نمى‏گويند دارد قرائت مى‏كند.به پيغمبر اكرم مى‏فرمايد:«اقرا»بخوان،كه در آن حديث معروف آمده است كه فرمود: «ما انا بقارى‏ء»من كه نمى‏توانم بخوانم.دوباره آن فرشته به او گفت:«اقرا».فرمود در بار سوم در قلبم چيزهايى را نقش شده ديدم كه از آنجا دارم مى‏خوانم،كه اين در واقع همان اتصال قلب مبارك پيغمبر اكرم است به الواح عاليه آسمانى،چون از روى آنها دارد مى‏گيرد،و لهذا به آنها كتاب و لوح محفوظ گفته شده است.نزديكترين تعبيرى كه ما در محسوسات داريم،همين تعبير قرائت و كتاب است.پس اولين كلمه‏اى كه قرآن با آن شروع مى‏شود كلمه خواندن است.

اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق بخوان به نام پروردگار آفريننده‏ات،انسان را از علق(خون بسته يا حيوان زالو شكل)آفريد.دو مرتبه كلمه‏«اقرا»تكرار مى‏شود و مى‏فرمايد: اقرا و ربك الاكرم بخوان و پروردگار تو كريمترين است.نمى‏فرمايد:و ربك الكريم.اينجا وقتى مى‏خواهد لطف و عنايت پروردگار را بر بشر ذكر كند به صورت اكرميت ذكر مى‏كند كه افعل التفضيل است. الذى علم بالقلم آن پروردگار اكرمى كه اين نعمت را به بشر داد كه قلم به دست گرفتن را به بشر آموخت،يعنى بشر است و قلم به دست گرفتن.

نوشتن منشا تمدن معنوى و صنعتى بشر

تمام ذخاير معنوى و فنى يعنى تمدن معنوى و تمدن صنعتى كه بشر دارد،محصول تدريجى قرنها و هزارها سال تاريخ است كه دوره به دوره به دست بشر رسيده و منتقل شده تا به اين حد رسيده است.اگر آثار هر دوره‏اى به وسيله تعليم و تعلم علم الانسان ما لم يعلم و به وسيله نوشتن از نسلى به نسل ديگر منتقل نمى‏شد،اگر نوشتن نمى‏بود و فقط تعليم و تعلم مى‏بود، از اين آثارى كه امروز هست‏يك صد هزارم هم باقى نبود.مگر مى‏شود آثارى را كه هست از بر بيايند به نسل ديگر بياموزند و نسل ديگر همه اينها را حفظ كند.غناى دنياى امروز يكى به كتابخانه‏هايى است كه وجود دارد(يعنى پشتوانه مدرسه‏ها كه نسلى به نسل ديگر مى‏آموزد، كتابخانه‏هاست،اگر كتابخانه‏اى نباشد مدرسه‏اى نمى‏تواند باشد)،و ديگر به آثار صنعتى است كه باقى مانده است.

پس اين است كه انسان آنچه را كه دارد-حال اگر صد در صد نگوييم،قطعا صدى نود آنچه را كه دارد-در اثر نوشتن دارد،و الا حفظ كردن‏ها كه نمى‏توانند يك شى‏ء را آنچنان كه هست نگه دارند.

به احترام قلم سوگند و به احترام نوشتن سوگند،كه در واقع يعنى به احترام علم سوگند، چون اينها وسيله نگه داشتن علم هستند.به احترام علم سوگند كه تو به لطف پروردگارت و به موجب نعمتهاى عظيم پروردگارت ديوانه نيستى.اين معنايش‏«قضايا قياساتها معها»است، يعنى تو كه منشا و منبع علم و قلم هستى،تو هستى كه نهضت قلم و علم را به وجود خواهى آورد(كه آيات بعد هم روشن خواهد كرد)،تو به موجب اين نعمت پروردگارت[ديوانه نيستى.] اينكه مقصود از اين نعمت كدام نعمت است،بعضى گفته‏اند نعمت آن فهم و درك و عقل فراوانى كه الآن در تو وجود دارد،اخلاق عظيمه‏اى كه دارى،و نبوتى كه در تو هست،اين سومى را ترجيح داده‏اند.مجنون يعنى كسى كه ما دون عقل عاقلهاست،تو ما فوق عقل عاقلها هستى،يعنى آنچه را عاقلها دارند دارى و يك چيزى خيلى بالاتر از حد عقل عاقلها.تو اگر با مقياسهاى اينها جور در نمى‏آيى،به دليل اين است كه تو بالاتر از حد اينها هستى.

اغلب،نوابغ دنيا را به نوعى جنون و انحراف متهم مى‏كنند،چرا؟ براى اينكه مردم،حتى بى‏غرضها،يك مقياس در دست دارند و آن همان اكثريت مردم است،هر كه از مقياس كثريت‏خارج بود،او را يك آدم غير طبيعى مى‏دانند.ولى يك وقت كسى از مقياس كثريت‏خارج است به دليل اينكه از اين مقياس پايين‏تر است،و يك وقت كسى از مقياس اكثريت‏خارج است به دليل اينكه از اين مقياس بالاتر است. ما انت بنعمة ربك بمجنون. اگر«ب»باء سببيه باشد،يعنى به موجب اين انعام پروردگارت،و اگر«ب»باء معيت و مصاحبه باشد(كه اين شايد بهتر است)يعنى تو با اين نعمتى كه همراهت هست و با اين موهبت نبوتى كه همراه تو هست،آيا تو ديوانه‏اى؟!

و ان لك لاجرا غير ممنون .مى‏دانيم كه نزل القرآن على نحو اياك اعنى و اسمعى يا جارة . تعبير«اياك اعنى و اسمعى يا جارة‏»مثلى است در زبان عربى كه نظير آن در فارسى‏«به در بگو تا ديوار بشنود»است.قصه آن مثل در زبان عربى اين است كه مى‏گويند زنى همسايه‏اى داشت(شايد مثل اين موجرها و مستاجرهاى فعلى تهران كه يك ناراحتى وجود دارد)، مى‏خواست به او يك حرفى زده باشد،يك كس ديگر را مخاطب قرار داده بود،به او حرفهايى مى‏زد كه با آن همسايه تطبيق كند.او درست نمى‏فهميد.همينكه حرفهايش را زد،گفت:«اياك اعنى و اسمعى يا جارة‏»گوش كن،با تو سخن مى‏گويم،اگر به او مى‏گويم مقصودم تو هستى.

در حديث است كه قرآن نازل شده است به‏«اياك اعنى و اسمعى يا جارة‏»يعنى در بسيارى از موارد،مخاطب پيغمبر است ولى مقصود و منظور و آن كسى كه بايد گوش كند پيغمبر نيست.كانه به مردم مى‏گويد اى مردم شما گوش كنيد،به او داريم مى‏گوييم ولى او خودش كه در كار خودش ترديد ندارد اما شما بدانيد.پس در واقع اين طور است:او به موجب نعمت پروردگارش(يا او با اينهمه لطف و عنايت پروردگارش)ديوانه نيست.و ان لك لاجرا غير ممنون. از آنجا كه آدم ديوانه كارش عبث و بيهوده و بى‏پاداش است،مى‏فرمايد:مطمئن باش،براى تو(و در واقع مخاطب،آنها هستند:مطمئن باشيد،براى او)اجر و پاداش بى‏نهايت است(غير ممنون يعنى غير محصور).

اجر و پاداش بى‏نهايت

اين خودش به طور كلى يك حسابى است كه چطور مى‏شود اجر و پاداشى بى‏نهايت باشد و يا اجر و پاداشى محدود باشد.انسان گاهى يك عمل فردى انجام مى‏دهد،فقط خودش است و براى خودش.اين عمل به همان جا كارش تمام مى‏شود.بسيارى از مردم وقتى كه بميرند دفتر عملشان هم با خودشان بسته مى‏شود: اذا مات ابن ادم انقطع عنه عمله فرزند آدم كه بميرد عملش از او بريده مى‏شود،يعنى دفتر عملش بكلى بسته مى‏شود«الا عن ثلاث‏»مگر از سه چيز(در واقع سه گروه مردم):«صدقة جارية‏»كار خيرى انجام بدهد كه بعد از مردن او هم آن كار خير جريان دارد.براى خدا مدرسه‏اى يا مسجدى و يا درمانگاهى تاسيس مى‏كند،هر كار خيرى،كه بعد از مردنش خودش رفته است ولى كارش دارد كار مى‏كند،پس اجرش تا آن هست قطع نمى‏شود. او ورقة علم ينتفع بها يك برگ دانش مفيد(گفته‏اند يك برگ حداقل است،چون يك كتاب مشتمل بر برگهاى متعدد است)،اگر از كسى فقط به اندازه يك ورق دانش بماند كه بعد از او مردم منتفع شوند،تا اين برگ دانش و كتاب و ورقه وجود دارد و تا مردم از آن استفاده مى‏كنند اجر اين آدم قطع نمى‏شود. او ولد صالح يستغفر له فرزند صالحى را به دنيا آورده و تربيت كرده كه بعد از او براى او استغفار مى‏كند(يا به موجب روايات، منحصر به استغفار نيست،بعد از او كار خيرى انجام مى‏دهد).

در حديث است:عيسى بن مريم از قبرستانى مى‏گذشت،با چشم غيبى و ملكوتى احساس كرد كه شخصى معذب است.بار ديگر از آنجا گذشت و ديد عذاب از او برداشته شده است.از خداى متعال رازش را خواست،به او گفتند اين فرزندى از خود باقى گذاشته است كه او در اين خلال‏«اوى يتيما و اصلح طريقا»دو كار خير كرد،يكى اينكه يتيم و بى‏پناهى را جا داد،ديگر اينكه راهى را اصلاح كرد،يك راه خرابه‏اى بود كه مردم ناراحت بودند،جاده و راهى را اصلاح كرد،خداوند به موجب عمل فرزندش به اين شخص پاداش داد كه آن فرزند را او اين طور ساخته بوده است.

وقتى كه يك انسان عادى-مثلا كسى كه يك كتاب مفيد تاليف كرده است كه سالها در ميان مردم باقى مى‏ماند-هنوز نزد خدا دفترش باز است،به يقين پيغمبر كه نه يك نفر،نه دو نفر،نه هزار نفر،نه يك ميليون نفر،نه صد ميليون نفر،نه يك قرن و نه دو قرن سرچشمه تمام خيرات و بركات است،از او قطع شدن[اجر]معنى ندارد،تا دنيا دنياست[اجر و پاداش دارد.]آن وقت انسان اجر دارد كه كار او از روى كمال عقل و دانايى و اختيار باشد،چون شرط تكليف اين است كه انسان عاقل و مختار و با اراده باشد(و بالغ بودن كه يك امر مفروض و مسلمى است).

و انك لعلى خلق عظيم همانا تو بر خلقى عظيم هستى.اولا معنايش اين است كه تو داراى خلق عظيم هستى،چرا«على خلق عظيم‏»گفته است؟

 

پى‏نوشتها:

1- قلم/1-9

2- علق/1-5