آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۸ -


سه نوع امتحان

گاهى امتحان همان است كه به آن اختبار و آزمايش مى‏گوييم كه‏شخص امتحان كننده وقتى مى‏خواهد مجهولى را تبديل به معلوم كندآزمايش مى‏كند.مثلا مواد غذايى را به آزمايشگاه مى‏برند براى اينكه ببينندسالم است‏يا نه.اين امتحانى است كه هدف امتحان كننده از آن اين است كه‏مى‏خواهد حقيقتى را كشف كند.در مورد خداوند متعال نسبت‏به بندگان‏چنين امتحانى معنى ندارد.

نوع دوم امتحانى است كه براى اتمام حجت است‏يعنى براى اين‏است كه به خود امتحان شونده[امرى را]ثابت كنند.يك معلم كه در طول‏سال با دانش‏آموز كار مى‏كند،خودش مى‏داند كه به كدام دانش‏آموز بايدنمره قبولى بدهد و به كدام نمره رد بدهد;به كداميك بايد بيست‏بدهد،به‏كداميك نوزده و به كداميك چهارده،ولى مسلم است كه اگر امتحان نكرده‏بخواهد اين نمره‏ها را بدهد غير از آن كسى كه بيست گرفته همه اعتراض‏مى‏كنند.او امتحان مى‏كند تا بر همه روشن شود كه نمره‏هايى كه مى‏خواهدبدهد همه درست است.البته ممكن است معلمى واقعا نتيجه امتحان رانداند ولى اگر هم بداند باز امتحان مى‏كند،براى اينكه مطلب براى همه‏روشن باشد و اتمام حجت‏شده باشد.امتحان به اين معنا در مورد خداى‏متعال معنى دارد.ممكن است‏خداى متعال بنده‏اى را مورد امتحان قراربدهد براى اينكه حجت‏بر آن بنده تمام شود.

نوع سوم امتحان كه مهمتر است[به معناى]عمل تمرينى براى‏امتحان شونده است‏يعنى خداوند متعال-كه البته در مورد غير خداوندمتعال هم صدق مى‏كند-انسان را در بوته‏اى قرار مى‏دهد براى اينكه در آن‏بوته آنچه از استعداد در درون او هست‏به فعليت‏برسد.مثل آدمى كه‏خودش يا ديگرى را به آب مى‏اندازد براى اينكه شنا ياد بگيرد.اين نوع امتحان نوعى عمل و رفتار براى كمال يافتن است در جنگيدن با آب،و درتلاش كردن در آب است كه انسان شناگر مى‏شود.اگر به كسى بگويند برودر آب شنا كن و او بگويد من شنا بلد نيستم،هر قت‏شنا ياد گرفتم داخل‏آب مى‏روم،چنين شخصى اگر پنجاه سال هم كنار يك رودخانه و يااستخر بايستد و شنا كردن ديگران را ببيند يا قواعد شنا كردن را در كتاب‏بخواند شناگر نمى‏شود;در داخل آب است كه انسان شناگر مى‏شود.

امتحان الهى

امتحانهاى الهى براى اين جهت است كه انسان در خلال آن گرفتاريها[كمال يابد].گرفتارى در نعمت‏يك جور گرفتارى است و گرفتارى درنقمت جور ديگر است.همه چيز براى اين است كه انسان گرفتار آن شودو خود را از آن آزاد كند.انسان در دنيا نيامده كه از كنار نعمتها و از كناربلاها و گرفتاريها بگذرد،بلكه آمده است در درياى نعمتها و در درياى‏گرفتاريها خودش را بيندازد و سالم بيرون بيايد.اگر كسى در عمرش‏اساسا خودش را در بلايا و مصائب و سختيها قرار ندهد و هميشه از آن‏كنار بگذرد،هرگز چيزى نمى‏شود.اگر كسى هم اساسا دستش به نعمت‏نرسد كمالى كه در اين دنيا بايد پيدا كند،پيدا نمى‏كند.كمال انسان به اين‏است كه در دنيا،هم با نعمتها و هم با شدتها هر چه بيشتر درگير شود و ازاين درگيرى آزاد بيرون بيايد.

در مورد ابتلاءها حديثى هست از امام صادق عليه السلام كه مى‏فرمايند:«ان‏الله اذا احب عبدا غته بالبلاء غتا» (1) يعنى خداى متعال آنگاه كه بنده‏اى رادوست‏بدارد او را در درياى بلا فرو مى‏برد.غت،فرورفتن در آب است.

تشبيه به فرورفتن در آب شده است.

امير المؤمنين عليه السلام جمله‏اى دارند در نهج البلاغه،مى‏فرمايند«الدنيادار ممر لا دار مقر»دنيا عبورگاه است نه قرارگاه،هر كسى كه مى‏آيد بالاخره‏از اينجا مى‏گذرد«و الناس فيها رجلان‏»و مردم در دنيا دو گروهند«رجل باع‏نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها» (2) يك گروه در اين بازار خودشان رامى‏فروشند و هلاك مى‏كنند حال يا در بازار نعمتها و يا در بازار نقمتها،وگروهى ديگر در اين بازار خودشان را مى‏خرند و آزاد مى‏كنند.ولى همه به‏اين بازار مى‏آيند و همه بايد در اين بازار بيايند،تا كه خودش را در اينجابخرد و آزاد كند و كه خودش را در اينجا بفروشد و هلاك كند.

خداوند متعال در آنجا كه فرمود «ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم‏»

آن جنبه دشمنى و خطر برخى از همسران و فرزندان را يادآورى كرد و درآيه بعد كه فرمود: «انما اموالكم و اولادكم فتنة‏» جنبه امتحان بودن و«لا بد منه‏»

بودن آنها را بيان كرد.اينها مايه‏هاى امتحان شما هستند،مايه امتحان بودن‏مستحق ملامت نيست،به شما بستگى دارد كه از اين امتحان چگونه بيرون‏بياييد.

«و الله عنده اجر عظيم‏» و آن كه در نزد او اجر بزرگ است الله است.

تقوا

«فاتقوا الله ما استطعتم‏» پس تقواى الهى داشته باشيد تا آن حدى كه‏قدرت داريد.«تقوا»از آن كلمات عجيبى است كه در قرآن و در نهج البلاغه‏زياد به كار رفته است و مكرر گفته‏ايم كه اين كلمه ترجمه فارسى ندارد.

ريشه‏اش از«وقى‏»به معناى نگهدارى است.پس در واقع‏«اتقوا»يعنى‏خود را نگه داريد،ولى بعد كلمه ديگرى ذكر مى‏كنيم كه به اصطلاح‏تضمين است:خود را نگه داريد،مثلا از فلان چيز بترسيد.

خود تقوا«خود نگهدارى‏»است،«خود نجات دادن‏»است و مستلزم‏مفهوم آزادى معنوى است.

در مورد«تقوا»دو سخنرانى در قديم داشتم و همه متكى به‏نهج البلاغه بود.امير المؤمنين عليه السلام مى‏فرمايد:«ان التقوى نجاة من كل هلكة وعتق من كل ملكة‏» (3) تقوا مايه نجات از هر هلاكتى و مايه آزادى از هرمملوكيتى است.

تقواى واقعى همان است كه انسان را نجات مى‏دهد،انسان را آزاد ورها مى‏كند.انسان در زير امتحانها(چه امتحان به نعمتها و چه امتحان به‏نقمتها)بايد تقوا داشته باشد كه اين تقواست كه او را نجات مى‏دهد و آزادو رها مى‏كند و گفتيم كه انسان بايد با همه اينها درگيرى پيدا كند منتها بايدخود را آزاد كند.لهذا بعد مى‏فرمايد: «فاتقوا الله‏» .حال كه ثروتها وفرزندان، نعمتها و فتنه‏ها و امتحانهايى است كه بايد شما با آنها درگيرى‏پيدا كنيد پس تقوا پيشه كنيد. «ما استطعتم‏»يعنى به هر اندازه كه قدرت‏داريد تقوا پيشه كنيد.

رفع يك شبهه

دو آيه در قرآن هست كه بعضى از مفسرين-و نه همه آنان-خيال‏كرده‏اند كه اين دو آيه به نوعى با يكديگر منافات دارند و يكى را ناسخ‏ديگرى دانسته‏اند.يكى آيه‏اى است كه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله‏حق تقاته‏» (4) يعنى تقواى خدا را داشته باشيد آنچنان كه شايسته اين‏تقواست.و آيه دوم همين آيه مورد بحث است: «فاتقوا الله ما استطعتم‏»

تقواى الهى داشته باشيد به آن اندازه كه قدرت داريد.

بعضى از مفسرين گفته‏اند كه آيه دوم ناسخ آيه اول است،تخصيصى‏است در مفاد آيه اول،چون اين كه‏«آنچنان كه او شايسته است تقواى او راداشته باشيد»ما فوق قدرت بشر است.آيه دوم مى‏فرمايد شما كه‏نمى‏توانيد آنچنان كه او شايسته است تقواى او را داشته باشيد پس به‏اندازه قدرت خودتان تقوا داشته باشيد.

همان طور كه بعضى از مفسرين مخصوصا صاحب تفسير الميزان‏مى‏فرمايند اين سخن درست نيست،اين دو آيه اصلا با يكديگر منافات‏ندارند.چنين نيست كه در آيه اول گفته شده باشد نسبت‏به خدا آنچنان كه‏شايسته اوست و لو اينكه مافوق قدرت شما باشد تقوا داشته باشيد;يعنى‏آن آيه تكليف به مافوق قدرت كرده باشد;خدا هيچ‏گاه تكليف به مافوق‏قدرت نمى‏كند،بلكه آيه اول ناظر به اين است كه تقواى هر چيزى‏متناسب با خود آن چيز است.با توجه به اينكه گفتيم تقوا يعنى‏«خودنگهدارى‏»،مثلا اگر انسان بخواهد خودش را از كيفرهاى قوانين دنيوى‏نگه دارد حداكثر خود نگهدارى اين است كه يك تخلف ظاهر و روشنى‏نكند. «حق تقاته‏»در مورد قوانين دنيوى همين مقدار است.اما آيا قانون‏بشرى اقتضا دارد كه من در قلب خودم هم رضايت‏به آن داشته باشم؟نه،ديگر قانون بشرى چنين اقتضايى ندارد.آيا من در دل خودم هم خلاف آن‏را خطور ندهم؟نه،اين يك امر قراردادى اجتماعى است كه بيش از آنچه‏گفتيم اقتضا ندارد.ولى تقواى الهى داشتن مطلب ديگرى است.اينكه‏انسان صرفا در عمل مخالفت نكند،يك درجه از تقواى الهى است.تقواى‏به قلب،تقواى به عقل،تقواى به تمام وجود، اينها هم درجات تقواهستند.پس آن آيه‏اى كه مى‏فرمايد: «اتقوا الله حق تقاته‏» نظر به كيفيت دارد وكيفيت تقواى الهى با كيفيت تقواهاى ديگر متفاوت است،و در «فاتقوا الله‏ما استطعتم‏» مى‏خواهد بفرمايد هر مقدار نيرو داريد صرف تقوا كنيد،هر اندازه كه مى‏توانيد.

«و اسمعوا»و بشنويد،يعنى امر خدا را و فرمان خدا را بشنويد.گفته‏اندمقصود از«بشنويد»نه اين است كه اطاعت كنيد،چون بعد مى‏فرمايد«و اطيعوا»«بشنويد»يعنى گوش شنوا داشته‏باشد،يعنى با قلب خودتان‏اعتقاد پيدا كنيد،بدانيد كه اين به سود شماست.و«اطيعوا»و در عمل‏اطاعت كنيد.«و اسمعوا»و«اطيعوا»دو درجه از تقوا هستند.

«و انفقوا خيرا لانفسكم‏» آن چيزى كه براى خودتان خير است انفاق‏كنيد.در معناى اين آيه احتمالاتى هست.«انفقوا»معنايش معلوم است كه‏همان انفاق است،مخصوصا كه قبل از آن، سخن از مال بود: «انما اموالكم واولادكم فتنة‏» .اگر«خيرا»مفعول‏«انفقوا»باشد يعنى خير را انفاق كنيد.

در قرآن به طور مكرر از ثروت حلال تعبير به‏«خير»شده است،مانند «ان ترك خيرا الوصية للوالدين و الاقربين‏» (5) .در اينجا هم مى‏فرمايد: «انفقواخيرا لانفسكم‏» از اين خيرها چيزى به خودتان انفاق كنيد،كه بعضى ازمفسرين گفته‏اند مفهوم اجتماعى دارد;يعنى شما اگر از مال خودتان به‏افراد ديگر خير برسانيد به خودتان رسانده‏ايد،يعنى ديگران هم مثل شماهستند;بايد آنها را از خودتان بدانيد و آنها را غير حساب نكنيد.ولى‏بعضى مثل صاحب تفسير الميزان آيه را جور ديگرى تفسير كرده‏اند،گفته‏اند:در قرآن مكرر اعمال انسان را به عنوان پيش فرستاده‏ها تعبيرمى‏كند مثل آيه سوره حشر: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت‏لغد» (6) و تعبير «ما قدمت‏يداه‏» (7) و «بما قدمت ايديهم‏» (8) هم در قرآن زياد آمده‏است.بنابراين معناى آيه چنين است:انفاق كنيد و پيش بفرستيد خير رابراى خود;اعمال شما پيش فرستاده‏هاست،كوشش كنيد كه آن چيزى راكه پيش مى‏فرستيد خير باشد.

شح نفس

«و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون‏» .اين مضمون در آيات پيش‏هم آمده بود;در سوره حشر هم اين مضمون را خوانديم.«شح‏»عبارت‏است از بخل توام با طمع و حرص.بخل يعنى امساك،در مقابل جود كه‏بخشندگى است.

در قرآن،هم كلمه‏«بخل‏»و هم كلمه‏«شح‏»آمده است.آن طور كه‏بعضى گفته‏اند بخل عبارت است از همان حالت امساك.در فارسى هم‏مى‏گوييم فلان كس آدم بخيلى است،يعنى آدم ممسكى است،جود وبخشش ندارد.شح،بخل است‏به علاوه حرص.حال ممكن است كسى‏بخيل باشد يعنى نسبت‏به آنچه دارد خيلى ممسك باشد اما حرص اينكه‏باز بيشتر به دست آورد نداشته باشد.حريص نيست اما آنچه را كه دارد باگاز انبر هم نمى‏توان از دستش بيرون آورد.بعضى ديگر حريص هستند،آزمند هستند و دائما مى‏خواهند جمع كنند اما متقابلا بخشنده هم هستند.

ولى‏«شحيح‏»به آدمى مى‏گويند كه هر دو را با هم جمع كرده باشد،هم‏آزمند است و دائما مى‏خواهد جمع كند و هم آنچه را كه دارد حاضرنيست‏به هيچ قيمتى جود كند.اين ديگر بدترين صفتها در مورد مال وثروت است.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در دوره اسلام در حال طواف بودند.مردى راديدند كه در حال طواف چنين دعا مى‏كند:خدايا مرا بيامرز اگرچه مى‏دانم‏كه مرا نمى‏آمرزى!فرمودند: چرا خدا تو را نيامرزد؟عرض كرد:يارسول الله!گناه من خيلى زياد است.از كوهها و از زمين و از آسمان هم‏بيشتر است.فرمودند:آيا گناه تو از خدا هم بزرگتر است؟گناه تو از خدا كه‏ديگر بزرگتر نيست;گناهت چيست؟گفت:يا رسول الله!من آدمى هستم‏كه اگر كسى سراغ من بيايد و از من يك درهم بخواهد جان من مى‏خواهدبيرون بيايد;اگر بفهمم كسى از من چيزى مى‏خواهد اينچنين ناراحت‏مى‏شوم.فرمود:دور شو،آيا نمى‏دانى كسى كه اينچنين باشد بوى بهشت‏را نمى‏شنود؟آيا اين آيه قرآن را نشنيده‏اى: «و من يوق شح نفسه فاولئك‏هم المفلحون‏» ؟

تعبير قرآن را ببينيد.شح را براى انسان به منزله يك دشمن تلقى كرده‏است.قبلا خوانديم: «ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم‏» برخى از همسران‏و فرزندان شما دشمنان شما هستند،و بعد خداوند چنين فرمود: «انمااموالكم و اولادكم فتنة‏» .در اينجا ديگر ازواج ذكر نشده است. اولاد دوبار،ازواج يك بار و اموال هم يك بار ذكر شده است.در آيه مورد بحث‏مى‏فرمايد: «و من يوق شح نفسه‏» .شح باز مربوط به مال است.هر كسى كه‏نگهداشته بشود از شر شح،يعنى از اين دشمن.مى‏بينيم شح كه صفتى‏مربوط به مال است مانند يك دشمن تلقى شده است. نتيجه اين مى‏شود كه‏همان طور كه ازواج و اولاد عملا گاهى به صورت دشمن در مى‏آيد،مال وثروت هم گاهى به صورت دشمن در مى‏آيد ولى آن كه دشمن است‏خود وجود عينى مال نيست‏بلكه آن صفت قائم به نفس انسان است كه نامش‏«شح‏»است.كسانى كه از شر اين دشمن نگهداشته بشوند آنها رستگاران‏هستند;يعنى در صورتى كه كسى از اين شر نگهداشته نشود هيچ وقت‏رستگار نمى‏شود.

«ان تقرضوا الله قرضا حسنا يضاعفه لكم‏» اگر قرض بدهيد به خدا،قرض‏نيك،قرض الحسنه، خدا آن را به شما رد مى‏كند و مضاعف هم مى‏كند. «ويغفر لكم‏» و از گناهان گذشته شما هم مى‏گذرد «و الله شكور حليم‏» و خداشكور و قدردان و حليم و بردبار است.اين تعبير را در گذشته داشتيم: «من‏ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا» (9) .در اينجا مى‏فرمايد: «ان تقرضوا الله قرضاحسنا» اگر به خدا قرض بدهيد قرض حسن.

قرض حسن

كلمه‏«قرض‏»معنايش در اصطلاح معمولى همين است كه كسى مالى‏را به شخص ديگرى به عنوان قرض بدهد تا بعد پس بگيرد.اين دو گونه‏است:يك وقت هست كه بدون هيچ گونه سودى و منفعتى آن را مى‏دهد وپس مى‏گيرد،اين را مى‏گويند قرض حسن.اما اگر سودى بخواهد،به هرنوع و به هر رنگى كه باشد،اين اسمش‏«ربا»ست كه از آن رام‏ترين‏حرامهاست‏يعنى يك گناه بسيار كبيره است.اين در مورد قرض.قرآن‏همين تعبير را ذكر كرده است ولى در تعبيرات قرآن وقتى مى‏فرمايد كه به‏خدا قرض الحسنه بدهيد،هم شامل قرض الحسنه معمولى مى‏شود و هم‏شامل امرى ديگر.در مورد اول،معناى آيه اين مى‏شود:آنچه كه شما به‏بندگانى كه نيازمند به قرض هستند بدون چشمداشت و سود قرض بدهيدگويى به خدا قرض داده‏ايد،اجرش را از خدا بخواهيد.ولى آيه قرآن‏منحصر به اين نيست.هر نوع عمل خيرى را قرآن قرض الحسنه تلقى‏مى‏كند،مخصوصا خيرات مالى را،يعنى آنچه را كه شما انفاق‏مى‏كنيد.انفاقاتى كه در راه خدا مى‏كنيد در واقع به خدا قرض داده‏ايد;يعنى‏هيچ انفاقى از انسان نيست كه از دست‏برود.همين كه انفاق مى‏كنيد بازدر واقع به خدا قرض الحسنه داده‏ايد.

رحم الله من قرا الفاتحة من الصلوات

 

پى‏نوشتها:

1.بحار الانوار،ج 15،جزء اول،ص 55،چاپ كمپانى،نقل از كافى.

2.نهج البلاغه،كلمات قصار،حكمت 133.

3.نهج البلاغه،خطبه 228،با اندك اختلاف.

4.آل عمران/102.

5.بقره/180.

6.حشر/18.

7.كهف/57;نبا/40.

8.بقره/95;نساء/62;قصص/47;روم/36;شورى/48;جمعه/7.

9.حديد/11.