آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۵ -


تاثير ايمان در عمل

اين را مكرر عرض كرده‏ايم كه وقتى قرآن كلمه عمل صالح را به كارمى‏برد،عمل شايسته بايد از چه نظر شايسته باشد.«عمل‏»را پشت‏سر«ايمان‏»ذكر مى‏كند.هر ايمانى نوعى عمل را ايجاد مى‏كند;عمل انسان راايمان انسان تعيين مى‏كند.يك فرد وقتى موحد و خداشناس شد، خودخداشناسى،براى انسان برنامه تعيين مى‏كند.به قول امروزيها جهان‏بينى‏براى انسان ايدئولوژى مى‏سازد.انسان جهان را هر گونه كه ببيند،آن برنامه‏عملى كه بايد تنظيم كند خواه ناخواه بايد بر اساس آن نوع بينش باشد. «ومن يؤمن بالله‏» آن كسى‏كه بينش او بينش توحيدى باشد «و يعمل صالحا» وبر اساس بينش توحيدى عمل كند،عملش شايسته بينش او باشد،اولين‏بشارت قرآن براى چنين فردى اين است: «يكفر عنه سيئاته‏» ايمان و عمل‏صالح گناهان او را جبران مى‏كند و روى بديهاى او را مى‏پوشاند.اين همان‏مساله مغفرت الهى است. نمى‏شود كه از بشر عادى انتظار داشت كه گناه ازاو سر نزند.ولى يك وقت هست كه گناه در حدى است كه روى عمل‏صالح را مى‏پوشاند و يك وقت هم ايمان و عمل در حدى است كه روى‏گناه را مى‏پوشاند.اين كه در قرآن مجيد آمده است‏به اعمال مردم رسيدگى‏مى‏شود و ميزان و سنجشى در آنجا هست معنايش اين است كه تا كدام‏طرف بچربد;آيا اعمال صالح روى اعمال ناصالح را مى‏پوشانند و يا اعمال ناصالح روى اعمال صالح را مى‏پوشانند؟آنجا كه اعمال صالح روى‏گناهان را مى‏پوشانند قرآن تعبير به‏«تكفير»يعنى پوشاندن و جبران كردن‏مى‏كند و آنجا كه گناهان روى اعمال نيك را مى‏پوشانند و غلبه با گناهان‏است تعبير به‏«حبط‏»مى‏شود.اعمال صالح چنين افرادى حبط مى‏شود واز بين مى‏رود.

پس «يكفر عنه سيئاته‏» يعنى خداوند گناهان او را مى‏پوشاند.هميشه‏عرض كرده‏ايم كه ماده‏«كفر»كه كلمه‏«كفر»هم از آن مشتق است‏به معنى‏پوشاندن است.خداوند متعال هر انسانى اعم از مسلم و كافر را با فطرت‏توحيدى آفريده است و همه مردم در فطرت يكسان هستند.كافر از آن‏جهت كافر ناميده مى‏شود كه روى فطرت خودش را با اعمال ناصالح‏مى‏پوشاند،روى حقيقت را مى‏پوشاند;يعنى حقيقتى بر او ظاهر مى‏شودولى او روى آن را مى‏پوشاند و مى‏خواهد آن را نبيند.

اين اولين بشارت براى موحدى است كه عمل صالح انجام مى‏دهد.

«و يدخلهم جنات تجري من تحتها الانهار» و آنها را به بهشتهايى واردمى‏كند كه در زير آن نهرها جارى است. «خالدين فيها» و جاويدان و براى‏هميشه در سعادت باقى خواهند ماند. «ذلك الفوز العظيم‏» و آن است فوز ورستگارى بزرگ.

«و الذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار خالدين فيها و بئس‏المصير» .گروه مغبونها را شرح مى‏دهد،آنهايى كه كافر شدند.كسانى كه‏روى چهره حقيقت و روى نور فطرت خودشان را مى‏پوشانند و كفر وعناد مى‏ورزند و آيات ما را دروغ مى‏پندارند و عملا تكذيب مى‏كنند ياران‏آتش هستند و براى هميشه در آنجا خواهند بود.درباره بهشت فرمود:

«ذلك الفوز العظيم‏» آن است رستگارى بزرگ،و درباره جهنم مى‏فرمايد: «وبئس المصير» چه بد«گرديدنگاهى‏»است.«مصير»از ماده‏«صيرورت‏»است. صيرورت يعنى گرديدن و به اصطلاح امروز«شدن‏».چه بد است كه انسان‏گرديدنش و شدنش و تحولش به آنجا باشد كه جهنم است. دائما مى‏شودو مى‏گردد،چه مى‏شود؟«اصحاب النار»مى‏شود،يار آتش مى‏شود كه از اوجدايى ندارد.

آيه بعد كه «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤمن بالله يهد قلبه و الله بكل‏شى‏ء عليم‏» بحث ديگرى است كه در جلسه بعد مطرح خواهيم كرد.

عرض كرديم كه قرآن كريم قيامت را«يوم التغابن‏»ناميده است،روزمغبونيت و يا روز مغبونيت مشترك.روز مغبونيت مشترك يعنى روزى‏كه بعضى از آنچه در اين دنيا همكارى است در آن دنيا به صورت ضررمشترك ظاهر مى‏شود.

عكس قضيه هم هست.در آن جهان همكاريهايى به تعبير قرآن به‏صورت‏«خلت‏»و دوستيهاى مشترك ظاهر مى‏شود.از آيات قرآن چنين‏استنباط مى‏شود كه پيوندها و همكاريهاى افراد با يكديگر اگر براى خداباشد در قيامت گسسته نمى‏شود و بلكه مستحكمتر مى‏شود، ولى‏پيوندهايى كه در دنيا بر اساس گناه و ظلم است و بر اساس حق و حقيقت‏نيست،تمام اينها در آن جهان گسسته مى‏شود و تبديل به دشمنى مى‏شود.

آيه قرآن اين است: «الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين‏» (1) .تعبير قرآن‏در اينجا كلمه‏«خليل‏»است.«اخلاء»به معنى دوستان است ولى معناى آن‏مقدارى از كلمه دوستان عميق‏تر است.«خلت‏»از همان ماده‏اى است كه‏مى‏گوييم:«تخلل‏».مثلا اگر آبى در زمين فرو برود،مى‏گوييم متخلل شده‏است‏يعنى خلل و فرجى را كه در اينجا بوده پر كرده است.فرض كنيدمقدارى خاك در اينجا هست.آب كه روى آن مى‏ريزيم در خاك جذب‏مى‏شود،حجم بيشترى را ايجاد نمى‏كند.يا در استكان كه قدرى شكرمى‏ريزيم و روى آن آب مى‏ريزيم،بر حجم افزوده نمى‏شود.علتش اين‏است كه در اين وسطها جاهاى خالى و«خلل‏»وجود دارد.آب آن جاهاى‏خالى را پر مى‏كند.بعد كه مقدارى بيشتر آب بريزيم كه از آن جاهاى خالى‏بيشتر باشد آب بالا مى‏آيد.

دو نفر دوست،وقتى كه دوستيهايشان در يكديگر نفوذ كرده باشدمثل اين است كه در يكديگر فرو رفته‏اند يعنى جزء يكديگر شده‏اند.

محبت‏يكى جاهاى خالى قلب ديگرى را پر كرده و محبت دومى جاهاى‏خالى قلب اولى را پر كرده است.

ابراهيم عليه السلام را«خليل الله‏»مى‏گويند.بعضى از عرفا خيلى از اين كلمه‏خليل الله خواسته‏اند راجع به مرتبه حضرت ابراهيم استفاده كنند.گفته‏اندايشان‏«خليل الله‏»ناميده شده است از اين جهت كه آنچنان با خداونديگانگى پيدا كرده است كه گويى ابراهيمى وجود ندارد.

«الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين‏» .پيوندها در قيامت همه‏بريده مى‏شود و تبديل به دشمنى مى‏شود مگر پيوندى كه ميان متقين‏است;آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند،آنها كه به معنى‏واقعى برادر دينى هستند.آن سنخيتى كه ميان آنها وجود دارد كه آنها را بايكديگر دوست كرده است،سنخيت معنوى و الهى است.دوستى ميان‏متقين در قيامت از بين نمى‏رود و باقى مى‏ماند.

حديثى در كافى هست كه در داستان راستان هم نقل كرده‏ايم كه روزى‏پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله رو به اصحاب خود كرده و فرمودند:«اى عرى الايمان‏اوثق؟»كدام دستگيره ايمان مستحكمتر و محكمتر است؟ايمان‏دستگيره‏هاى زيادى دارد كه با تمام آنها انسان مى‏تواند خود را نگهدارى‏كند.فرمود كدام يك از دستگيره‏هاى ايمان محكمتر است؟يك نفر عرض كرد:نماز.ديگرى عرض كرد روزه.سومى گفت:زكات.چهارمى گفت:

حج...فرمود همه اينها كه شما مى‏گوييد درست است و از دستگيره‏هاى‏ايمان هستند،ولى آن محكمترين دستگيره‏ها چيز ديگرى است.عرض‏كردند شما بفرماييد يا رسول الله.فرمودند: «الحب فى الله و البغض فى الله‏» (2) اين‏كه افراد يكديگر را به خاطر حق دوست‏بدارند و به خاطر حق دشمن‏بدارند;يعنى انسان با كسى دشمن باشد به خاطر خدا،به خاطر ظلمش وفسقش،و با ديگرى دوست‏باشد به خاطر توحيدش و ايمانش و عدالتش‏و عمل صالحش. فرمود محكمترين دستگيره‏هاى ايمان اين است.

«الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقين‏» دوستان در آنجا همه بايكديگر دشمن هستند مگر پرهيزكاران،آن كسانى كه اساس دوستى‏شان‏خدا بوده است.

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات

تفسير سوره تغابن (3)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ما اصاب من مصيبة الا باذن الله و من يؤمن بالله يهد قلبه و الله بكل‏شى‏ء عليم×و اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان توليتم فانما على رسولناالبلاغ المبين×الله لا اله الا هو و على الله فليتوكل المؤمنون (3) .

آيات قبل از اين آيه كريمه به معاد مربوط بود و اين آيه و دو آيه بعد به‏توحيد و اخلاق و خلقياتى كه ناشى از توحيد مى‏شود مربوط است.

مى‏فرمايد: «ما اصاب من مصيبة الا باذن الله‏» مصيبتى به كسى نمى‏رسد مگر به‏اذن خدا، يعنى بدون اذن خدا هيچ مصيبتى به كسى نمى‏رسد.بعدمى‏فرمايد: «و من يؤمن بالله يهد قلبه‏» اگر كسى ايمان راستين به خدا پيدا كند،خدا قلب و دل او را راهنمايى مى‏كند تا حقيقت و حقايق را خوب درك‏كند. «و الله بكل شى‏ء عليم‏» خدا به هر چيزى داناست.اين ترجمه‏تحت اللفظى اين آيه كريمه بود.دو سه لغت در اينجا هست كه ابتدا آنها راتوضيح مى‏دهيم و بعد مجموع آيه را تفسير مى‏كنيم.

معناى كلمه مصيبت

كلمات‏«اصاب‏»و«مصيبة‏»در اينجا آمده است.اصل اين لغت‏يعنى‏ماده‏«اصاب يصيب‏»به معناى رسيدن است،ولى رسيدن چيزى از بالا.اگرچيزى از بالا به پايين بيايد،به اين امر«صوب‏»مى‏گويند.اين بيت در مطول‏آمده است:

و كان محمر الشقيق اذا تصوب او تصعد اعلام ياقوت نشرن على رماح من زبرجد (4)

گل شقايق را توصيف مى‏كند:آن شقايق قرمز به تبع حركت‏بادگاهى سر راپايين مى‏گيرد و گاهى بالا،گويى پرچمهايى از ياقوت است كه بر روى‏نيزه‏هايى از زبرجد قرار داده‏اند.چون خود گل قرمز است و ساقه سبز،شاعر چنين گفته است.غرض از بيان اين بيت،اين كلمه‏«تصوب‏»است كه‏در مقابل‏«تصعد»قرار گرفته است.«تصعد»يعنى بالا رفت و«تصوب‏»

يعنى فرود آمد.اين رسيدن از بالا به پايين،هم در مورد نعمت و رفاه و هم‏در مورد مصيبت و ناراحتى در قرآن به كار رفته است: «ما اصابك من حسنة‏فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسك‏» (5) .كلمه‏«اصاب‏»هم در مورد خوبى وهم در مورد بدى به كار رفته است.پس ماده‏«اصاب‏»به معناى فرود آمدن‏چيزى از بالا است،اعم از آنكه آن چيز خوب باشد و يابد.

ولى لغت‏«مصيبت‏»كه از همين ماده‏«اصاب‏»است و اسم فاعل مفردمؤنث از باب افعال ست‏بيشتر اختصاص پيدا كرده است‏به حادثه‏اى كه‏براى انسان ناراحت كننده و به اصطلاح حادثه‏اى سوء باشد،حادثه‏اى كه‏در آن سختى و رنج و ناراحتى باشد;ديگر به حادثه خوب مصيبت گفته‏نمى‏شود.ماده‏«اصاب و يصيب‏»در مورد خوبيها هم اطلاق مى‏شود ولى‏كلمه‏«مصيبت‏»اختصاص پيدا كرده است‏به حادثه‏هايى كه به انسان‏مى‏رسد و رنج‏آور و ناراحت كننده است.

ضمنا معلوم شد كه قرآن كريم در اين تعبيرى كه در باب نعمات و درباب بلايا و شدائد و سختيها و حوادثى كه به انسان مى‏رسد كرده است،به‏اعتبار انتسابى كه به خداوند متعال دارد-خداوندى كه قاهر است (و هوالقاهر فوق عباده) (6) و بالاى همه اشياء قرار گرفته است(نه بالاى مكانى)وهمه چيز در تحت قدرت و فرمان اوست-هم چيزهايى كه خوشاينداست(حسنات)و هم چيزهايى كه ناخوشايند است(سيئات)،همه را به‏اين تعبير ذكر مى‏كند:آنچه از بالا به پايين فرود مى‏آيد.

معناى كلمه اذن

كلمه ديگرى كه احتياج به توضيح دارد كلمه‏«اذن‏»است.ما معمولادر فارسى به جاى كلمه‏«اذن‏»كلمه‏«اجازه‏»و يا«جواز»را به كار مى‏بريم كه‏تا اندازه زيادى با هم فرق دارند و من به خاطر ندارم كه در قرآن به جاى‏كلمه اذن،ماده جواز به كار رفته باشد.

اذن يعنى چه؟ريشه اين لغت را اينچنين بيان مى‏كنند،مى‏گويند اذن‏اعلام رخصت است. كسى مى‏خواهد كارى انجام دهد و احتياج دارد كه‏شخص ديگرى موافقت‏يا عدم خالفت‏خود را اعلام كند.اين را«اذن‏»

مى‏گويند.«اين كار را به اذن پدرم كردم‏»يعنى پدرم اعلام كرد كه من‏مخالف نيستم.در مفهوم اذن،اعلام خوابيده است.اصلا اين لغت در زبان‏عربى هر جا به كار برده مى‏شود،به معناى اعلام است: «ثم اذن مؤذن ايتهاالعير انكم لسارقون‏» (7) كه در داستان يوسف است:اعلام كننده‏اى اعلام كرد[كه اى اهل قافله هر آينه شما سارق هستيد].به اذان به همين جهت كه‏اعلام است‏«اذان‏»مى‏گويند.فرق اذان با اقامه اين است كه اقامه مقدمه‏برپاداشتن نماز است، با اقامه نماز شروع مى‏شود،ولى اذان اعلام است.مااگرچه،هم اذانى كه مقدمه نماز باشد داريم و هم اذان اعلامى،ولى اصل‏معناى اذان اعلام است كه كسى بالاى ماذنه مى‏رود و با صداى بلند به مردم‏اعلام مى‏كند كه موقع نماز است و آماده براى نماز باشيد.پس مساله اذن،اعلام رخصت است،اطلاع دادن به طرف مقابل است كه مانعى نيست.به‏فارسى مى‏گوييم:اجازه داديم.كلمه‏«اجازه‏»كه در فارسى به كار مى‏رود وعربى است،از ماده‏«جواز»به معناى عبور است. وقتى كسى مى‏خواهد ازدروازه‏اى و يا مرزى عبور كند و از آنجا بگذرد،نياز دارد كه شخص‏ديگرى به او جواز بدهد،يعنى به او اعلام كند كه حق عبور كردن و گذشتن‏دارد.

در عالم آنچه به انسان مى‏رسد،دو جور است:بعضى چيزها براى‏انسان خوشايند است و بعضى چيزها ناخوشايند و ناراحت كننده،كه‏انسان آنها را براى خودش مصيبت مى‏داند. آسيبهايى را كه به جان و مال‏انسان مى‏رسد،آسيبهايى كه به فرزندان و دوستان انسان مى‏رسد«مصيبت‏»مى‏گوييم.

 

پى‏نوشتها:

1.زخرف/67.

2.بحار الانوار،ج 27/ص 56.

3.تغابن/11-13.

4.مطول،فن بيان،باب تشبيه،ص 313 از چاپ حروفى.

5.نساء/79.

6.انعام/18.

7.يوسف/70.