آشنايى با قرآن جلد ۷

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲ -


دروغ بستن به خداوند

حال آيه بعد را بخوانيم: «و من اظلم ممن افترى على الله الكذب و هو يدعى‏الى الاسلام و الله لا يهدى القوم الظالمين‏» .اين تعبير و تعبيرهاى مشابه در قرآن‏زياد آمده است: «و من اظلم ممن افترى على الله‏» (1) (و يا «و كذب بالصدق‏» (2) ستمگرتر از كسى كه به خدا افترا ببندد كيست؟

مى‏دانيم كه دروغ گناه كبيره و ظلم است،يعنى در مورد هر چيزى و به‏هر كسى انسان دروغ بگويد،چون او را از حقيقت منحرف كرده،بنابراين‏به او ظلم كرده است.دروغ به طور كلى در قرآن ظلم تلقى مى‏شود.ولى‏دروغ تا دروغ تفاوت دارد.هر دروغى گناه كبيره است،هيچ دروغى‏نداريم گناه صغيره باشد،ولى در ميان دروغها،دروغ بستن به خدا ورسول،شنيع‏ترين دروغهاست و لهذا مى‏بينيد كه روزه ماه رمضان بادروغهاى عادى باطل نمى‏شود(البته چنين دروغى گناه كبيره است ولى‏روزه را باطل نمى‏كند)ولى اگر انسان به خدا و رسول دروغ ببندد،روزه‏اش باطل است.مثلا اگر انسان در بيان يك مساله شرعى[عمدا]برخلاف قيقت‏بگويد كه حكم خدا اين است،اصلا روزه باطل است.

اين نشان مى‏دهد اين دروغ با دروغهاى ديگر چقدر تفاوت دارد.بازدروغ بستن به خدا هم همه مانند يكديگر نيست.يك وقت كسى دروغ به‏خدا مى‏بندد و مثلا در مورد مساله‏اى از مسائلى كه در رساله‏ها داريم‏مى‏گويد:حكم الله اين است،در صورتى كه حكم الله اين نيست.از اين‏بالاتر اين است كه كسى بيايد ادعا كند كه من پيغمبر خدا هستم.اين دروغ‏بستن به خداست ولى خيلى بالاتر از آن قبلى است.اين فرد دارد ادعامى‏كند كه خدا من را به پيغمبرى مبعوث كرده است;ديگر ظلمى از اين‏بالاتر نيست.

و در رديف اين ظلم اين است كه انسان افتراى منفى به خدا ببندد;

يعنى كسى را كه خدا فرستاده است‏بگويد او را خدا نفرستاده است.اين‏هم باز دروغ بستن به خداست.يك وقت‏خدا كسى را نفرستاده است وفردى به دروغ مى‏گويد خدا من را فرستاده است و يك وقت‏خدا كسى رافرستاده است و فردى مى‏گويد:نه،من مى‏فهمم،من اطلاع و خبر دارم كه‏خدا هيچ كس را نفرستاده است.اين هم در رديف آن است;يعنى تكذيب‏انبياى حقيقى و واقعى،چيزى در رديف ادعاى پيغمبرى كردن است واين قدر اين ظلم فاحش است.

در اين آيه همين قسمت اخير ذكر شده است: «و من اظلم ممن افترى على‏الله الكذب‏» چه كسى ستمگرتر است از آن كه به خدا دروغ مى‏بندد؟دراينجا بحث در مورد كسانى است كه پيغمبر راستين را تكذيب كرده‏اند نه‏كسانى كه ادعاى پيغمبرى كرده‏اند،چون بعد مى‏فرمايد: «و هو يدعى الى‏الاسلام‏» در حالى كه خود او به سوى اسلام دعوت مى‏شود.آدمى كه اسلام‏را شناخته است،آدمى كه براساس بشارتهاى گذشته و بر اساس آيات وبينات و معجزات مى‏داند كه اين شخص،پيغمبر خدا و از طرف خداست‏و مع ذلك خودش را به نادانى مى‏زند و مى‏گويد:نه،دروغ است،اين‏شخص پيغمبر نيست;به اين وسيله با تكذيب پيغمبر به خدا دروغ‏مى‏بندد. «و الله لا يهدى القوم الظالمين‏» خدا مردم ستمكار را هرگز هدايت نمى‏كند تا چه رسد به اين بزرگ ستمكاران،كه‏«اظلم‏»هستند،ظالمترين‏ظالمان عالم هستند.

نور خدا خاموش شدنى نيست

اينجا يك سؤال پيش مى‏آيد.پيغمبرانى و مخصوصا عيساى مسيح‏چنين بشارتهايى دادند ولى بعد اكثريت مردم قبول نكردند و دانسته انكاركردند.پس آيا بايد فاتحه اسلام را خواند؟ قرآن جواب مى‏دهد كه عيساى‏مسيح و ديگران كه به آن مردم بشارت دادند،اين براى خير آنها بود كه‏وقتى آن پيغمبر مى‏آيد و آن مائده الهى پهن مى‏شود،صلاح و سعادت آنهادر آن است كه به او بگروند،نه اين كه اگر نگرويدند بگويند اين دين تاييدنمى‏شود.مى‏فرمايد:اينها تكذيب كنند يا تكذيب نكنند،نور خدا با اين‏حرفها خاموش نمى‏شود: «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون‏» .اشتباه نشود،با موضع منفى گرفتن آنها سد راه اسلام‏نمى‏شود.اسلام حقيقتى است كه بايد نقش و رسالت‏خود را در عالم انجام‏بدهد و انجام هم مى‏دهد.قرآن-كه در سوره توبه هم قريب به همين بيان‏آمده است-چنين تشبيه مى‏كند كه مثل اينها براى جلوگيرى از توسعه‏اسلام،مثل كسى است كه بخواهد اين خورشيد عالمتاب را با پف خودش‏خاموش كند: «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم‏» اينها مى‏خواهند با دهانشان‏نور خدا را خاموش كنند.نورى را كه خدا روشن كرده است،اينهامى‏خواهند با پفشان خاموش كنند؟!نه،خدا نور خودش را به تمام و كمال‏به مرحله نهايت‏خواهد رسانيد، مى‏خواهد كافران خوششان بيايد،مى‏خواهد بدشان بيايد،خوشامد و ناخوشامد آنها در سرنوشت‏خودشان‏مؤثر است نه در سرنوشت اسلام. «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم‏نوره و لو كره الكافرون‏» .عجيب است اين سياق و انتظام آيات قرآن كه هر كدام به دنبال ديگرى چطور نظم خاصى دارد و به سؤالات جواب مى‏دهد.

پس در آن آيات مساله بشارت مطرح شد و در اين آيه مطلب اين طوربيان شد كه خيال نكنيد كه توسعه اسلام و عالمگير شدن شعاع دين اسلام‏بستگى دارد به اين كه اين بنى‏اسرائيلى كه عيسى عليه السلام به آنها بشارت داده،گرايش پيدا كنند يا نكنند،مردم دنيا همه منتظر ايستاده‏اند كه آيا اينهامسلمان مى‏شوند;نه،مسلمان شدن آنها فقط براى خود آنها خوب بوده‏است.اين نور خداست و نور خدا خاموش شدنى نيست.اراده خدا تعلق‏گرفته است كه اين نور را جهانگير كند.

سر خاموش نشدن نور خدا

اينجا سؤال ديگرى پيش مى‏آيد و اين سؤال خيلى مهم است:خداچطور نور خودش را جهانگير مى‏كند؟وقتى مى‏گوييم خدا نور خودش‏را تمام مى‏كند،آيا مقصود اين است كه اين نور خود به خود خاموش‏مى‏شود ولى خدا با يك قوه قسرى(به قول حكما)جلوى خاموشى آن رامى‏گيرد؟يا نه،خدا در خود اين نور،در خود اين حقيقت،چيزى قرار داده‏كه چون حقيقت است،اراده خدا تعلق گرفته كه حقيقت‏باقى بماند؟اين‏نكته عجيبى است كه در اين آيه و در آيات ديگر به آن اشاره شده است.

ابتدا آيه ديگرى را كه اين معنا را بيان كرده ذكر مى‏كنم و بعد به اين آيه‏مى‏پردازم.قرآن منطقى دارد كه خيلى با منطقهاى ما در امروز متفاوت‏است و همين منطقهاى كج و كوله ما فعلا حجاب اسلام است.حقيقت‏مطلب اين است كه اين حرفى كه سيد جمال الدين اسد آبادى گفته،بسيارحرف حسابى است:«الاسلام محجوب بالمسلمين‏»اسلام يك حجاب بيشترندارد و آن همين مسلمين هستند.گفت:«تو خود حجاب خودى حافظ ازميان برخيز». اسلام مثل يك نورى است كه در پشت‏شيشه‏هاى كج و كوله و شكسته و كثيف و آلوده‏اى قرار گرفته باشد كه وقتى مردم مى‏خواهند آن‏نور را ببينند،چون از وراى اين شيشه‏ها مى‏بينند و آن نور را به اين شكل‏شكسته و كثيف و سياه و تيره مى‏بينند،نمى‏دانند كه اين،خاصيت اين‏شيشه است;اين شيشه را بشكن،مى‏بينى كه آن نور جور ديگرى است.

اسلام محجوب به مسلمين است.من نمى‏دانم مسلمين چقدر بايد شلاق‏بخورند تا به حقيقت اسلام بازگردند و به صورت يك شيشه پاكيزه خوبى‏در بيايند كه نور اسلام را خوب نشان بدهند.

منطق قرآن اين است كه حق چون حق است‏باقى مى‏ماند و باطل‏چون باطل و پوچ است از ميان رفتنى است.اگر باطلى را ديديد كه مقدارى‏باقى مانده،حتما حقى را با خودش مخلوط كرده است.اين كلام‏امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه است:«فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق لم‏يخف على المرتادين‏» (3) .باطل هميشه خودش را با حقى ممزوج مى‏كند و درپناه آن خودش را نگه مى‏دارد،و الا[در مواجهه]حق صريح با باطل‏صريح،باطل فورا از بين مى‏رود.اين منطق قرآن است كه حق،باقى ماندنى‏و باطل از بين رفتنى است.اگر مى‏بينيد حقى خودش را ضعيف مى‏بيند درخود تجديد نظرى كند،عيبهاى خود را رفع كند،آنوقت مى‏فهمد كه نيرودارد يا نيرو ندارد.

قرآن مثال مى‏زند به آب باران و به كفى كه روى آب را مى‏گيرد.درسوره رعد مى‏فرمايد: «انزل من السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل‏زبدا رابيا...فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض‏» .كف‏زود از بين مى‏رود،پوچ و نابود مى‏شود و آب باقى مى‏ماند،چرا؟آب‏چون نافع است و وجودش در نظام عالم خير است‏باقى مى‏ماند. «كذلك‏يضرب الله الحق و الباطل‏» (4) مثل حق و باطل هم همين است.باطل مثل كف‏است، امر پوچى است كه به طفيل حق پيدا مى‏شود و زود هم از بين‏مى‏رود،حق باقى ماندنى است.

چرا خدا نور خودش را باقى نگه مى‏دارد؟حتى اگر آيه بعد از اين هم‏نبود،آيه سوره رعد اين آيه را تفسير مى‏كرد:چون حق است‏باقى مى‏ماند.

ولى در اينجا آيه بعد،خودش خوب اين را بيان مى‏كند كه اين كه مامى‏گوييم خدا نگه مى‏دارد،اين طور خيال نكنيد كه هميشه خدا به زور نگه‏مى‏دارد;بلكه چون حق و حقيقت است،اراده الهى به اين تعلق گرفته كه‏حق و حقيقت‏باقى باشد.

پيغمبر فرمود:قرآن و اسلام جارى مى‏شود مثل جريان ماه وخورشيد;يعنى همان طور كه ماه و خورشيد هر روزى و هر ساعتى به‏منطقه‏اى مى‏تابد،اسلام هم به منطقه‏اى مى‏تابد.اين طور نيست كه قول‏داده باشند هميشه اسلام مثلا بايد در سرزمين ايران باشد،هميشه درسرزمين عراق و يا مصر باشد;اين خود مردم هستند كه بايد آن را حفظكنند.اگر مردم كفران نعمت كنند اسلام از اينجا مى‏رود;ولى از دنيانمى‏رود،از دنيا نخواهد رفت و زمان خواهد گذشت تا بالاخره روزى‏همه دنيا اين حقيقت را بپذيرد.چون حقيقت است و دنيا رو به تكامل‏مى‏رود،در نهايت همه دنيا اين حقيقت را خواهد پذيرفت.

پس بعد از اينكه مى‏فرمايد: «يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم‏نوره و لو كره الكافرون‏» مى‏فرمايد: «هو الذي ارسل رسوله بالهدى و دين الحق‏ليظهره على الدين كله‏» خدا پيامبرش را همراه با يك برنامه راهنما و راهگشافرستاد و به دليل اينكه راهى كه او نموده است از همه راهها بهتر است (ان‏هذا القرآن يهدي للتي هى اقوم) (5) در آخر،دنيا مجبور است تسليم او بشود.پس‏چرا اين نور باقى مى‏ماند؟ «بالهدى و دين الحق‏» ،چون راه حقيقت ست‏خداآن را بر همه راهها و همه دينها غالب و پيروز مى‏گرداند: «ليظهره على الدين‏كله و لو كره المشركون‏» .آنجا فرمود: «و لو كره الكافرون‏» و اينجا مى‏فرمايد: «ولو كره المشركون‏» . مى‏خواهد مشركان خوششان بيايد يا بدشان بيايد.به قول‏معروف جبر است،با اين تفاوت كه بعضى مى‏گويند«جبر طبيعت‏»ولى‏قرآن مى‏گويد«جبر حقيقت‏»;جبر است ولى جبر حقيقت. «جبر حقيقت‏»

يعنى اراده حق به اين تعلق گرفته است كه حقيقت پيش برود،مى‏خواهدكافران خوششان بيايد مى‏خواهد بدشان بيايد;مى‏خواهد مشركان‏خوششان بيايد،مى‏خواهد مشركان بدشان بيايد.

اين مثل را عرض مى‏كردم كه خود قرآن ذكر فرموده است: «انزل من‏السماء ماء فسالت اودية بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا» خدا از آسمان بارانى‏مى‏فرستد،آب پاكى مى‏فرستد كه تمام فضا را مى‏گيرد،صحرا و دره و سركوه را مى‏گيرد،همه جا را مى‏گيرد.ضمنا وقتى كه بر سر كوهها نازل‏مى‏شود و در جويها و در دره‏ها مى‏ريزد،سيل تشكيل مى‏دهد.سيل باقدرت فراوان در مسير خودش مى‏آيد و زباله‏ها را حركت مى‏دهد.

برخوردهايى كه اين آبها و زباله‏ها و چيزهاى ديگر مى‏كنند كم كم توليدكف مى‏كند.بعد مى‏بينيد همين كف روى سيل را مى‏گيرد،يعنى همين شى‏ءپوچ و بى‏خاصيت كه زاييده همين سيل است،كه اگر اين سيل نبود آن هم‏نبود،مى‏آيد روى آن را فرا مى‏گيرد،به طورى كه آدمى كه عمق را نمى‏بيند فكرمى‏كند هر چه هست كف است و ديگر آب مغلوب كف شده است;

نمى‏داند كه اين كف يك حيات تبعى و طفيلى و موقتى دارد،حقيقت چيزديگرى است.قرآن بعد از اينكه مثال كف و آب را مى‏زند،مى‏فرمايد:

«كذلك يضرب الله الحق و الباطل‏» اين است مثل حق و باطل.

ما مى‏بينيم عين همين مطلب،هم مورد استناد امام حسين عليه السلام قرارگرفته،هم مورد استناد حضرت زينب سلام الله عليها واقع شده و هم مورداستناد ديگران.امام حسين عليه السلام چرا اين قدر ايستادگى روح دارد؟براى‏اينكه حق و حقيقت است و مطمئن است. جريان امام حسين عليه السلام كه‏معدوم نشد،فانى نشد،تحول پيدا كرد،تبديل شد به يك نيروى الهى كه تاجهان،جهان است‏باقى است.اول سخن حضرت زينب را نقل مى‏كنم.

حضرت زينب وقتى به شام رسيدند،اين جريان از نظر ظاهر و از نظرنيروى دنيايى آنها را به ضعيفترين مرحله و حد رسانده است،ديگرآخرين مرحله است... (6) خداوند ان شاء الله به همه توفيق عنايت‏بفرمايد.

باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا دلهاى ما به نور ايمان منور بگردان!

نيتهاى ما را خالص بفرما!

در اين ماه اگر از ما راضى شده‏اى بر رضا و خشنودى خودبيفزا!و اگر هنوز استحقاق اين خشنودى را پيدا نكرده‏ايم،به لطف و كرم خودت از ما خشنود باش!

خدايا از گناهان ما در اين ماه و در ماههاى ديگر درگذر!

توفيق توبه حقيقى و بازگشت‏به سوى خودت به همه ماعنايت‏بفرما!

توفيق عروج از معارج خودت به همه ما كرامت‏بفرما!

تفسير سوره صف (2)

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

يا ايها الذين امنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم×تؤمنون بالله و رسوله و تجاهدون في سبيل الله باموالكم و انفسكم‏ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون×يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات‏تجري من تحتها الانهار و مساكن طيبة في جنات عدن ذلك الفوزالعظيم×و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤمنين (7) .

اين خطاب دوم به اهل ايمان در اين سوره مباركه است.خطاب اول‏آيه دوم سوره بود.بعد از آن كه در آيه اول فرمود: «سبح لله ما فى السموات و مافى الارض و هو العزيز الحكيم‏» فرمود: «يا ايها الذين امنوا لم تقولون ما لا تفعلون‏» كه‏عرض كرديم گرچه مفاد آيه «لم تقولون ما لا تفعلون‏» عام است ولى‏همان طور كه مفسرين گفته‏اند،شان نزول آيه در مورد كسانى است كه درمورد جهاد در راه خدا قبل از اينكه دستور اين آيات برسد،خيلى ادعاهامى‏كردند ولى بعد در عمل به وعده خود وفا نكردند.

بعد آيه «ان الله يحب الذين يقاتلون في سبيله صفا كانهم بنيان مرصوص‏» بودكه باز مربوط به جهاد بود.پس از آن،آيه مربوط به حضرت موسى عليه السلام‏بود و بعد آيه مربوط به حضرت عيسى عليه السلام،و بعد هم راجع به اينكه‏اسلام كه نور خداست در عالم پهن خواهد شد، خواه كافران خوششان‏بيايد خواه بدشان بيايد و در آيه بعد از آن دليل اين امر آمده بود.

بار ديگر مخاطب،خود مؤمنين هستند.در اينجا قرآن مجيد به شكل‏استفهام و در لباس تجارت پيشنهاد خود را ذكر مى‏كند.

 

پى‏نوشتها:

1.صف/7.

2.زمر/32.

3.نهج البلاغة،خطبه 50.

4.رعد/17.

5.اسراء/9.

6.[افتادگى از اصل نوار است.]

7.صف/10-13.