آشنايى با قرآن جلد ۶

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


تفسير سوره حديد (2)

بسم الله الرحمن الرحيم‏الحمد لله رب العالمين...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم:

«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤتكم كفلين من رحمته‏و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم×لئلايعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى‏ء من فضل الله و ان الفضل‏بيد الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم (1) ×»

دو آيه آخر اين سوره مباركه است.در آيه اول خطاب به اهل ايمان‏مى‏فرمايد:اى اهل ايمان تقواى الهى را داشته باشيد و به پيامبر خداايمان بياوريد تا خداى متعال دو بهره و دو حظ از رحمت‏خود به شمابدهد و به شما نورى عنايت كند كه در پرتو آن نور راه برويد و تا خداى‏متعال شما را بيامرزد و خدا آمرزنده و مهربان است.اين ترجمه‏اى بود ازاين آيه.نكاتى كه در اين آيه هست،يكى نكته‏اى است كه در آيات اول‏اين سوره هم داشتيم و در واقع به منزله عود بر مطلبى است كه درگذشته بود.آن مطلب اين است كه در آيه هفتم اين سوره خطاب به‏مؤمنين داشتيم كه «امنوا بالله و رسوله‏» اى مؤمنين ايمان به خدا و رسول‏بياوريد. گفتيم اين سؤال قهرا به وجود مى‏آيد كه ايمان اهل ايمان كه‏تحصيل حاصل است!فرض اين است كه مخاطب خود اهل ايمان‏هستند،چگونه به اهل ايمان امر مى‏شود به ايمان؟مثل اين است كه به‏كسى كه روزه دارد امر كنيم كه روزه بگير.آن كه روزه دارد،ديگر«روزه‏بگير»يعنى چه؟!امر به كارى به كسى بايد كرد كه كارى را كه نكرده است‏انجام بدهد،و اما اگر كسى چيزى را واجد است امر به ايجاد آن از قبيل‏تحصيل حاصل است.پس چگونه است كه در اين سوره اين تعبير راجع‏به اهل ايمان آمده است؟

جواب اين سؤال واضح و روشن است به حكم‏«القران يفسر بعضه‏بعضا»كه از خود آيات كريمه قرآن اين مطلب كاملا استفاده مى‏شود كه‏امورى از قبيل ايمان-و مخصوصا ايمان-تقوا، احسان،حتى صبر،رضا،امورى به اصطلاح يكنواخت و يكدرجه نيستند،امورى هستند صاحب‏درجات.مثلا تقوا يك حقيقت صاحب درجات است‏يعنى يك درجه‏تقوا يك حكم دارد و درجه ديگر حكم ديگرى دارد،و حتى اين مطلب‏شامل اعمال هم مى‏شود و اين از آن اصول و حقايق و معارف اسلامى‏است.من از يك امر واضحتر مثال ذكر مى‏كنم،از روزه.روزه يك درجه‏عام دارد كه آن را صوم عوام مى‏گويند.آن درجه عام روزه همين است كه‏انسان امساك كند از اين امور معروفه‏اى كه در روزه هست:امساك كند ازخوردن،از نوشيدن،از جنب شدن عمدى،از داخل صبح شدن در حال‏جنابت،از سر زير آب كردن،از غبار غليظ در حلق فرو كردن،از دروغ‏بستن عمدى بر خدا و رسول.اين خودش درجه‏اى از روزه است.هركسى كه اينها را رعايت كند آن روزه عوام را گرفته است.اما روزه يك درجه بالاترش اين است كه با اين امساكهاى ظاهرى(امساك از خوردنهاو آشاميدنها و امثال اينها)توام بشود امساك از گناهان به طور كلى،يعنى‏دهان انسان كه روزه مى‏گيرد،زبان انسان هم روزه بگيرد،زبان هم درحال روزه امساك كند نه تنها از حرامهايى از قبيل غيبت و دروغ و امثال‏اينها،بلكه امساك كند حتى از سخنان لغو و بيهوده و بى‏اثر و بى‏فايده;

چشم انسان هم امساك كند از نظر به حرام;گوش انسان هم امساك كند ازاستماع امر حرام;دست و پاى انسان هم امساك كند از انجام دادن يك‏عمل حرام.حال اگر كسى اين كارها را نكرد و زبان و چشم و گوش ودست و پايش صائم نبود،آيا او روزه دارد يا روزه ندارد؟ هم دارد و هم‏ندارد.روزه دارد،آن درجه پايينش را،اولين درجه روزه را،روزه عوام را;

روزه ندارد،يك درجه از آن بالاتر را.مرتبه ديگر روزه اين است كه انسان‏در حال روزه از پاره‏اى حلالها هم امساك كند.اين مى‏شود يك درجه‏بالاتر و درجه سوم.بالاترين و چهارمين درجه‏اش امساك از غير الله‏است،يعنى در حال روزه قلب انسان از غير خدا به طور كلى خوددارى‏كرده باشد و جز خدا در قلب انسان چيزى نباشد.همه اينها روزه است،اما اينها مراتب و درجات يك حقيقت هستند.

يا مثلا طهارت هم همين‏طور است.يك درجه نازل طهارت همين‏طهارت از حدث و طهارت از خبث است،همين كه انسان مثلا بدنش‏آلوده به اين نجاسات معهود نباشد و طهارت داشته باشد به معناى اينكه‏وضو يا غسل يا تيمم داشته باشد.ولى خود طهارت هم همين‏طوردرجه به درجه دارد تا بالاترين درجات.

اساسا راجع به خود تقوا قرآن مى‏فرمايد: «...اذا ما اتقوا و امنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و امنوا ثم اتقوا و احسنوا» (2) ...هنگامى كه تقوا پيداكردند و ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند،سپس تقوا پيدا كردندو ايمان آوردند،سپس تقوا پيدا كردند و اهل احسان شدند.پس سخن ازتقوا و ايمانى است و از تقوا و ايمان بعد از تقوا و ايمان و باز از تقواى‏بعد از تقوا و ايمانى و از احسانى.اينها همه مراتب و درجات رامى‏فهماند.راجع به خود ايمان اين مطلب خيلى واضحتر و روشنتراست: «يرفع الله الذين امنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات‏» (3) كه ايمان‏درجات و مراتب دارد.آن مرتبه دانى ايمان كه اسمش‏«اسلام‏»است‏همان اقرار به زبان است.همين قدر كه به مرحله قلب برسد و يك‏اعتقادى در قلب انسان پيدا بشود،اين مرحله اول ايمان است ولى خوداعتقاد،مراتب و مراحل دارد;مى‏رسد به مرحله‏اى كه انسان را كاملاتحت تاثير و نفوذ خودش قرار مى‏دهد به گونه‏اى كه انسان از شرك وثنويت در وجود خودش خلاصى پيدا مى‏كند.پس ايمان يك امرصاحب مراتب و صاحب درجات است و صحيح است كه به اهل ايمان‏گفته بشود اى اهل ايمان باز ايمان بياوريد،يعنى اى كسانى كه در اولين‏پله ايمان قرار گرفته‏ايد،پايتان را روى پله بالاتر بگذاريد.

اين كه مى‏فرمايد: «يؤتكم كفلين من رحمته‏» يعنى ايمان بعد از ايمان‏پيدا كنيد تا دو بهره از رحمت‏حق ببريد;يعنى ايمان اولتان شما رامستحق يك رحمت از رحمتهاى حق مى‏كند و ايمان بعد از ايمانتان،ايمان دومتان[شما را مستحق]رحمتى فوق رحمت و رحمتى بالاتر ازرحمت[مى‏كند].البته مى‏بينيد كه اين تقسيم‏بندى‏ها و درجه‏بندى‏هاى‏ايمان قراردادى است;مى‏توانيم بگوييم ده درجه،مى‏توانيم بگوييم‏صد درجه،مى‏توانيم بگوييم هزار درجه. مثل اين است كه اين ديوار را مامى‏توانيم تقسيم كنيم به ده قسمت متساوى،مى‏توانيم تقسيم كنيم به‏صد قسمت مساوى،مى‏توانيم تقسيم كنيم به هزار قسمت متساوى.

مثلا مى‏توانيم به يك اعتبار ايمان را داراى دو درجه معرفى كنيم:ايمان‏تا در مرحله قلب است و هنوز از قلب نفوذ در اعضا و جوارح نكرده‏است‏يعنى اعضا و جوارح مسخر اين عقيده و ايمان نشده‏اند يعنى هنوزبه مرحله طاعت كامل نرسيده است،[و ايمان در مرحله طاعت كامل].

پس مى‏توان گفت ايمان داراى دو مرحله است:مرحله اعتقاد و مرحله‏اعتقاد مؤثر در عمل و طاعت،مرحله‏اى كه ايمان از مرحله اعتقاد خارج‏شده و بروز كرده و به مرحله عمل رسيده است;مثل بذر زنده‏اى كه درزمين باشد و ريشه داشته باشد و هنوز به بيرون بروز نكرده باشد، وبذرى كه بعد از مدتى بيرون دميده باشد و ظاهر و شكوفا شده باشد.

آثار ايمان در مرحله عمل است.

حال مطلب ديگرى كه باز جزء اصول معارف قرآنى است اين است‏كه در جواب اين سؤال كه آيا روح انسان اصل است و بدن فرع،يعنى آياهميشه اثر از روان به بدن مى‏رسد يا عكس قضيه است،بدن اصل است‏و روان فرع،يعنى هميشه روح از بدن متاثر مى‏شود،كدام يك از اينها؟

مى‏گوييم هر دو;روح و بدن در يكديگر تاثير متقابل دارند.آنگاه نتيجه‏اين است:ايمان در اصل و ريشه،عمل قلب است نه عمل اعضا وجوارح،ولى اطاعت و عمل از اعضا و جوارح است;آيا ايمان مبداعمل است‏يا عمل مبدا ايمان؟جواب اين است:هر دو;ايمان عمل‏مى‏زايد و عمل بر ايمان مى‏افزايد.ايندو روى يكديگر اثر مى‏گذارند.

احاديثى به اين مضمون در كافى و كتب ديگر هست كه:«من علم عمل و من عمل علم‏»آن كه بداند عمل مى‏كند و آن كه عمل مى‏كند مى‏داند;

يعنى علم به دنبال خود عمل مى‏آورد و عمل به دنبال خود علم‏مى‏آورد.از اين جهت نظير علوم تجربى است كه عمل است كه علم راتوليد مى‏كند و مى‏افزايد و زياد مى‏كند.اين است كه اين مطلب در قرآن‏آمده است كه ايمان را به مرحله عمل برسانيد تا عمل به نوبه خودش برايمان شما و بر نورانيت و روشنايى شما بيفزايد.

«يا ايها الذين امنوا اتقوا الله‏» .اول امر به تقواست.در تعبير قرآن تقوادر مقابل احسان است (ان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون‏» (4) .تقواجنبه منفى قضيه است،يعنى پاكى و طهارت. اينكه اول امر به تقوامى‏شود،چون اول تخليه است،اول طهارت و پاكى است.اى اهل‏ايمان پاك بشويد.يعنى:اين كه گفتيم طاعت و عمل مثبت بر ايمان و برنورانيت مى‏افزايد،شرط اولش پاكى و تقواست.اگر انسان تقوا را كناربگذارد يعنى در عين اينكه اهل طاعت است و عمل مثبت‏خوب انجام‏مى‏دهد ولى در مورد عملهاى منفى هم اهل خوددارى نيست،مثلش‏مثل بيمارى است كه دستورهاى مثبت طبيب را خوب به كار مى‏بنددولى پرهيزهايى را كه او دستور مى‏دهد به كار نمى‏بندد.اگر گفته فلان‏غذا و فلان دوا را بخور اما انگور و خربزه نخور، آن دواها و غذاها رامى‏خورد ولى خربزه را هم به جاى خودش حسابى مى‏خورد.اين،نتيجه نمى‏بخشد يا اگر نتيجه ببخشد،اين نتيجه‏ها يكديگر را خنثى‏مى‏كنند،يعنى اين روى آن اثر منفى مى‏گذارد و آن روى اين،بالاخره آن‏نتيجه نهايى گرفته نمى‏شود.اين است كه «قد افلح من زكيها» رستگار شدكسى كه نفس را پاك و پاكيزه نگه داشت.لذا قبل از آنكه امر به ايمان‏طاعتى بكند،بعد از ايمان قلبى،اول دستور تقوا و طهارت و پاكى رامى‏دهد،بعد امر مى‏فرمايد به ايمان طاعتى،يعنى طاعت رسول را به كارببريد.

«يؤتكم كفلين من رحمته‏» ايمان بعد از ايمان موجب مى‏شود كه شماداراى دو حظ و دو بهره از رحمت الهى بشويد.ايمان اول يك حظ وبهره مخصوص به خود به شما مى‏رساند و ايمان دوم حظ و بهره‏جداگانه‏اى. «و يجعل لكم نورا تمشون به‏» (اين همان اثرى است كه گفتيم‏عمل روى ايمان مى‏گذارد،روى قلب مى‏گذارد كه يك اصل مسلم درقرآن مجيد است) تا خداى متعال براى شما و در قلب شما نورى قراربدهد،به شما روشنايى‏اى بدهد كه در پرتو آن روشنايى راه برويد.البته‏مقصود راه در خيابان نيست;يعنى روش شما.اين مثل اين است كه مامى‏گوييم‏«راه و روشى كه فلانى در زندگى دارد»;مقصود آن قدم زدن درخيابان نيست كه آيا قدمهايش را تند برمى‏دارد يا كند،يا خودش را كج‏مى‏كند يا نمى‏كند;مقصود آن رفتارى است كه در ميان مردم و به طوركلى در زندگى دارد.يعنى طاعت‏حق و طاعت پيامبر حق به انسان يك‏روشنايى مى‏دهد كه رفتارش در زندگى در پرتو آن روشنايى باشد،كه به‏اين مضمون باز ما در قرآن داريم: «او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى‏به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» (5) آيا آن كه مرده بود و ما او رازنده گردانيديم و براى او نورى قرار داديم كه در ميان مردم با آن نور راه‏مى‏رود[مثل او مانند كسى است كه در تاريكيها قرار دارد و راهى به‏خارج ندارد؟].«آن مرده‏اى كه زنده كرديم‏»مقصود مرده قبرستان‏نيست.سخن از مرده قبرستان نيست كه مرده‏اى از قبرستان زنده شده;

صحبت از به اصطلاح مرده اجتماع است،مرده به صورت زنده،آن كه‏در پرتو ايمان زنده شده است.يا در همين سوره حديد،ما قبلا خوانديم‏كه «يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل‏ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا» در قيامت مردان منافق و زنان منافق-چون‏آنجا حقايق آشكار مى‏شود-وقتى كه مى‏بينند اهل ايمان در پرتو نورحركت مى‏كنند مى‏گويند كمى مهلت بدهيد كه ما هم از نور شما اقتباس‏كنيم.خيال مى‏كنند نور اقتباس كردنى و عاريه گرفتنى است.آنها جواب‏مى‏دهند متاسفانه اين نور عاريه‏اى نيست، بايد برگرديد به دنيا،اين نوررا از آنجا بايد كسب كنيد.

«و يجعل لكم نورا تمشون به‏» و قرار مى‏دهد براى شما نورى كه در پرتوآن نور رفتار كنيد و به راه برويد. «و يغفر لكم‏» .گفته‏ايم كه مفهوم اصلى‏«غفران‏»پوشش يا به يك اعتبار«جبران‏»است. اصل مغفرت،اصلى‏است كه شامل حال همه افراد انسان بايد بشود;يعنى كسريها ونقصهايى كه در وجود شما هست و بوده است‏خداى متعال روى آنها رامى‏پوشاند،مثل شئ شكسته‏اى كه از نو آن را ترميم كنند و مثل ديوارى‏كه يك خرابى پيدا كرده،بعد يك استاد بنا مى‏آيد جايش را پر مى‏كند ورويش را مى‏پوشاند به گونه‏اى كه مانند اول مى‏شود. «و يغفر لكم‏» كه‏خلاصه‏اش اين است:شما را مانند اول سالم و پاك مى‏گردانيم. «و الله‏غفور» ذات مقدس پروردگار آمرزنده است،غفور است،پوشاننده است «رحيم‏» مهربان است.

«لئلا يعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى‏ء من فضل الله‏» .اين مطلبى كه مادر اين آيه خوانديم-گفتيم-مطلبى است كه از آيات ديگر قرآن مجيدهم استنباط مى‏شود ولى خصوص اين آيه گويا شان نزول خاصى داردكه آيه بعد روشن مى‏كند و آن اين است كه قرآن مطلبى دارد درباره اهل كتاب،يهوديها و مسيحيهايى كه در آن زمان بودند كه آنها اگر به خاتم‏انبياء ايمان بياورند داراى دو اجر خواهند بود.قهرى هم هست،بايد هم‏داراى دو اجر باشند،براى اينكه آنها در ابتدا و در آن وقت وظيفه وتكليفشان همين بوده،مثلا به حضرت مسيح ايمان آوردند،چون‏ايمانشان ايمان صحيح بوده اجرى داشتند،بعد كه پيغمبر اكرم ظهورمى‏فرمايد و به ايشان ايمان مى‏آورند اين ايمان دومشان براى آنها اجرثانوى ايجاد مى‏كند.در آيه‏اى دارد كه به اهل كتاب بگو كه اگر ايمان‏بياورند[دو اجر خواهند داشت].اين سؤال برايشان بود كه آيا براى مامزيد اجرى هست؟قرآن فرمود: «اولئك يؤتون اجرهم مرتين‏» (6) البته‏اينچنين است. اين[موضوع]بعد مساله‏اى به وجود آورده بود.آن اهل‏كتابى كه مسلمان مى‏شدند به مسلمين مى‏گفتند ما بر شما برترى داريم‏براى اينكه ما مثل كسى هستيم كه دوبار متولد شده باشد، دوبار تشريف‏ايمان پيدا كرده‏ايم:يك بار ايمان به پيغمبر خودمان،بار ديگر به پيغمبراسلام، ولى شما چون مشرك بوده‏ايد و ايمان آورده‏ايد،يك بار واردحوزه ايمان شده‏ايد;ما داراى دو اجر هستيم،شما صاحب يك اجر.

اين براى مسلمين سؤالى ايجاد كرده بود كه آيا اين فضيلتى است براى‏اهل كتاب نسبت به مسلمين اصلى يا نه؟

قرآن جواب مى‏دهد كه شما از اين نظر كه دوبار وارد ايمان شده‏باشيد(يك بار ايمان به پيغمبرى،بعد به اين پيغمبر)مانند آنها نيستيد،ولى ايمان در جهت قوس صعودى و در جهت اعتلاء،خودش درجات‏و مراتب دارد.شما از ايمانى وارد ايمان ديگر بشويد و از ايمانى واردايمان ديگر ولى در طول ايمان;يعنى ايمان به پيغمبر آخر الزمان خودش‏يك امر صاحب درجات است.در واقع قرآن مى‏خواهد بگويد شمامى‏توانيد اجر ده ايمان را پيدا كنيد و اجر صد ايمان را پيدا كنيد ولى به‏شرط اينكه اين مراحل و مراتب ايمان را يكى بعد از ديگرى طى كنيد وبه هر مرحله‏اى كه بالا برويد،به فضلى و رحمتى جديد از پروردگاردست مى‏يابيد.پس،از اين جهت ناراحت نباشيد كه ما در وضعى قرارگرفته‏ايم كه فقط يك اجر و يك رحمت‏شامل حال ما مى‏شود;نه،شمادرجات و مراحل و مراتب ايمان را طى كنيد تا دائما به فضلى بعد ازفضلى و به رحمتى بعد از رحمتى برسيد.اين است كه مى‏فرمايد: «لئلايعلم اهل الكتاب الا يقدرون على شى‏ء من فضل الله‏» تا اهل كتاب گمان نبرند(علم در اينجا به معنى زعم است)،اعتقاد نكنند و خيال نكنندمخاطب خود پيغمبر اكرم است-كه مؤمنين و مسلمانان،ديگر بر فضل ورحمت پروردگار دست نمى‏يابند،يعنى يك بار كه ايمان آوردند كار تمام‏شده;نه،بدانند كه در جهت صعودى هر چه بالا بروند باز جا دارد. «و ان‏الفضل بيد الله‏» و اينكه فضل به ست‏خداست،به هر كه بخواهدمى‏دهد،و خدا صاحب فضل عظيم است.

امشب شب سيزدهم ماه مبارك رمضان است.ضمنا داريم نزديك‏مى‏شويم به شبهاى احياء از يك طرف و ايام مصيبت و شهادت‏امير المؤمنين عليه السلام از طرف ديگر.يك حادثه‏اى مربوط به امير المؤمنين‏على عليه السلام است كه نقل كرده‏اند در روز سيزدهم ماه مبارك رمضان رخ‏داده است و آن اين است كه در روز سيزدهم ماه رمضان-و ظاهرا آن‏روز،روز جمعه بوده است-ايشان موعظه مى‏كردند و خطبه‏مى‏خواندند،براى مردم صحبت مى‏كردند و مردم در مسجد نشسته‏بودند و از جمله كسانى كه در مسجد نشسته بودند دو فرزند بزرگوارشان امام حسن و امام حسين عليهما السلام بودند.يكمرتبه وسط حبت‏خطاب‏مى‏كنند به امام حسن،مى‏فرمايند فرزندم حسن!چند روز از اين ماه‏گذشته است؟عرض مى‏كند پدر جان!سيزده روز(معلوم است كه‏مطلبى را مى‏خواهد بگويد،خودش بهتر از ديگران مى‏داند چند روزگذشته است).باز به امام حسين مى‏فرمايد:فرزندم!چند روز از اين ماه‏مانده است؟پدر جان!هفده روز.آنگاه دستى به محاسن مباركش مى‏بردو مى‏فرمايد چيزى نمانده است كه اين محاسن به خون اين سر خضاب‏بشود.امير المؤمنين على عليه السلام در اين ماه مبارك رمضان به طور اشاره وكنايه و گاهى صريح ولى بدون اينكه جزئيات و خصوصيات و وقت[حادثه شهادت خود]را دقيقا تعيين بفرمايد يك حالتى را نشان مى‏دادكه نگرانى كلى براى همه و در درجه اول براى خاندان ايشان به وجودآورده بود.و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

باسمك العظيم الاعظم الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا عاقبت امر همه ما ختم به خير بفرما،دلهاى ما به‏نور ايمان منور بگردان،ما را اهل طاعت‏خود قرار بده،توفيق تجنب از معاصى به همه ما[عنايت بفرما].

 

پى‏نوشتها:

1.حديد/28 و 29.

2.مائده/93.

3.مجادله/11.

4.نحل/128.

5.انعام/122.

6.قصص/54.