آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۰ -


بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

الم تر ان الله يسبح له من فى السموات والارض و الطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه و الله عليم بما يفعلون .

مخاطب،رسول اكرم است.مى‏فرمايد آيا مشاهده نمى‏كنى-يعنى مشاهده مى‏كنى و مى‏بينى-كه هر كه در آسمانهاست و هركه در زمين است و هم مرغان در حالى كه در آسمان بال گشاده وصف كشيده‏اند همه تسبيح گوى ذات اقدس الهى هستند. «كل قدعلم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون‏» و هر كدام از اينها به نمازخود(يا به خواندن و دعاى خود)و به تسبيح خود آگاه است و خدا هم‏به آنچه آنها مى‏كنند آگاه است.

آياتى كه در اين چند جلسه تفسير كرديم،از اول آيه نور تااينجا،مى‏بينيم همه ارائه صحنه‏هاى مختلف نور و ظلمت است،والبته ظلمت چيزى نيست جز همان بهره نگرفتن از نور،و فقط در مورد انسانهايى صادق است كه از يكى از پرتوهايى كه خداى متعال‏فرستاده است و انسان موظف و مكلف است كه خود را به آن پرتوروشن كند[استفاده نكند.]ظلمت از آنجا پيدا مى‏شود،يعنى‏انسان مكلف و موظف است كه از پرتو نور وحى و نبوت،با كمك ازنور فطرت خودش بهره‏گيرى كند،و وقتى از اين نورها استفاده نكندآنگاه انسان در ظلمت قرار مى‏گيرد، و نور خدا سراسر هستى رافرا گرفته است: «الله نور السموات و الارض‏» سراسر هستى روشن‏به نور خداست و سراسر هستى آگاه از وجود خداوند است(چون درروشنايى است نه در تاريكى)و شناساى خالق و بارى‏ء خودش است.

در اين آيه مطلبى را ذكر مى‏فرمايد كه اين مطلب به عبارات مختلف‏در قرآن مجيد آمده است.مطالب قرآن مجيد هميشه از بشر جلوتراست،طبعا اينطور است،يعنى بشر بايد كوشش كند خودش را به اين‏حقايق برساند.انسان هرگز نبايد انتظار داشته باشد كه قرآن مطالب راهميشه در سطح معلومات ما بيان كند،چون معلومات قابل پيشروى‏و توسعه و تكامل است.يك كتاب بشرى اين طور است.يك نفر كه‏مى‏خواهد به نور قرآن مهتدى باشد بايد گوشش به نداى قرآن باشد وببيند از اين حرفها چه در مى‏آيد.

تسبيح و تحميد موجودات

يكى از حرفهايى كه قرآن روى آن تكيه كرده است مساله‏تسبيح موجودات و تحميد موجودات-هر دو-است.قرآن در بعضى‏از بيانات خودش مى‏گويد تمام ذرات وجود،خدا را تسبيح مى‏كنند وحمد مى‏كنند،يعنى طبق منطق قرآن مثلا چوب و فلز،خدا را تسبيح‏مى‏كنند،ذرات هوا تسبيح گوى خدا هستند،هر ملكول از ملكولهاى‏آب و هر ذره از ذرات اتمى و هر ذره كوچكتر از اتم خدا را تسبيح‏مى‏كند.

حال ما اول بايد ببينيم اصلا قرآن چنين حرفى را مى‏زند يانمى‏زند.ابتدا آيات را مى‏خوانيم، بعد ببينيم بشر به حسب عقل وفهم و عرفان خودش چقدر توانسته خود را به اين منطق قرآن نزديك‏كند.پس ما دو مرحله داريم:يكى اينكه آيا قرآن چنين مطلبى رابيان كرده يا نكرده است،دوم اينكه بشر در تلاش و تكاپوى خودش‏چقدر خود را به اين حقيقت نزديك كرده است.

قرآن اين مطلب را با عبارات مختلف در جاهاى مختلف‏گفته است.من مقدارى را كه در نظر دارم و حفظ هستم برايتان‏عرض مى‏كنم.يكى در سوره بنى اسرائيل است كه شايد از همه جاعام‏تر و صريح‏تر بيان فرموده است،مى‏فرمايد: «و ان من شى‏ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏» (1) هيچ چيزى نيست(«ان من شى‏ء» يعنى‏«ما من شى‏ء»)چيزى نيست مگر آنكه خدارا تسبيح مى‏كند،تسبيح مقرون به حمد،ولى شما تسبيح آنها رانمى‏فهميد،يعنى نگو من گوشم را كه پاى اين چوب يا درخت‏مى‏گذارم نمى‏شنوم كه او خدا را تسبيح مى‏كند، همين طور ذرات بدن‏خودم.طبق گفته قرآن هر سلول از سلولهاى پوست و گوشت واستخوان و خون من و هر مويى از موهاى بدن من دائما در تسبيح حق‏تعالى است،در حالى كه من نمى‏شنوم.قرآن مى‏گويد بله،شمانمى‏شنويد،و بلكه‏«نمى‏فهميد»تعبير مى‏كند، نمى‏گويد«لا تسمعون‏»،مى‏گويد: «و لكن لا تفقهون‏» و ميان ايندو فرق است.

اگر«لا تسمعون‏»باشد[يعنى]ممكن است ما بفهميم چنين‏چيزى هست ولى نمى‏شنويم،مثل اينكه ما الآن مى‏فهميم كه دراين فضا امواج راديويى از ايستگاههاى مختلف راديويى دنيا هست‏ولى نمى‏شنويم.اما قرآن مى‏گويد«ولى اين مطلب را نمى‏فهميد»،نه تنها نمى‏شنويد، بلكه نمى‏فهميد،فهم نمى‏كنيد،هنوز فهمتان كوتاه‏است.

فرق ميان تسبيح و حمد

قبل از اينكه به آيات ديگر بپردازم،فرق ميان‏«تسبيح‏»و«حمد»را عرض كنم كه مى‏فرمايد: «الا يسبح بحمده‏» .چون‏تسبيح و حمد كار ماست اقلا بفهميم وقتى در نماز مى‏گوييم‏«سبحان‏ربى العظيم و بحمده‏»كه خلاصه‏اش اين است‏«تسبيح پروردگارعظيم مى‏كنم و حمد پروردگار عظيم‏»يا مى‏گوييم:«سبحان ربى‏الاعلى و بحمده‏»يعنى تسبيح مى‏كنم پروردگار برتر را و حمد مى‏كنم‏او را،«تسبيح مى‏كنم‏»يعنى چه؟و«حمد مى‏كنم‏»يعنى چه؟

ثناى خدا به دو شكل است:يكى تسبيح و ديگرى تحميد.

تسبيح يعنى تنزيه،يعنى خدا را از آنچه كه ذات او مبراست منزه‏كردن،و برتر دانستن او از آنچه كه شان مخلوقين است،از آنچه كه‏حاكى از نوعى نقص و ناتوانى و نارسايى است.اصلا كلمه‏«سبحان‏»معنايش اين است كه من او را تسبيح و تنزيه مى‏كنم ازاينكه به چشم ديده شود، با دست لمس شود،او را جسم بدانم وبگويم در جايى قرار گرفته است،او را محتاج و نيازمند بدانم به هرچيزى از جمله به عبادت خودم،خير،او منزه است از نياز و احتياج،تنزيه مى‏كنم او را از اينكه به او نسبت ظلم و ستم بدهم،براى اوشريكى قائل باشم،او را مركب و داراى اجزاء بدانم،بگويم از چه‏درست‏شده و از كجا آمده است.پس تسبيح يعنى يك سلسله‏چيزهايى را كه من مى‏فهمم كه خدا از اينها برتر و بالاتر است،باكلمه‏«سبحان‏»از او نفى مى‏كنم. ثناى الهى نظير اقرار به توحيد است كه مجموع نفى و اثبات‏است،وقتى مى‏گوييم‏«لا اله الا الله‏»نفى مى‏كنيم معبوديت غير را واثبات مى‏كنيم ذات او را.ثناى الهى هم هميشه نفى است و اثبات،نفى‏اش همين است:منزه است از...،ولى‏«حمد»توصيف‏پروردگار است به صفات اثباتى، او را ستايش مى‏كنم كه همه نعمتهااز اوست،همه كمالات از اوست و به او بر مى‏گردد،او به هر چيزى‏داناست: «بكل شى‏ء عليم‏» ،بر هر چيزى تواناست: «و هو على‏كل شى‏ء قدير» ،او سميع است،او بصير است،او حى است،اوقيوم است،او ملك است،او مؤمن است،مهيمن است، عزيزاست،جبار است،متكبر است (2) .اين صفات اثباتى.پس ما با يك‏«سبحان ربى العظيم و بحمده‏»،يا يك‏«سبحان ربى الاعلى وبحمده‏»يك دنيا نقص را به نظر مى‏آوريم و مى‏گوييم خداى ما ازاينها منزه است،و يك سلسله كمالات را[به نظر مى‏آوريم ومى‏گوييم]خداى ما داراى چنين صفاتى است.در نماز وقتى سوره‏توحيد را مى‏خوانيم مى‏گوييم: «قل هو الله احد، الله الصمد،لم يلدو لم يولد و لم يكن له كفوا احد» هم صفات اثباتى در آن است وهم صفات سلبى.بعد مى‏گوييم:«كذلك الله ربى‏»چنان است‏پروردگار من،آن صفات كمالى اثباتى را دارد و من او را به آن‏صفات ستايش و حمد مى‏كنم.نقصى در او نيست،اينكه فرزندداشته باشد، فرزند چيزى باشد،مثل و مانند داشته باشد،در اونيست‏«كذلك الله ربى‏».

قرآن مى‏گويد اين كار تسبيح و تحميد كه شما در اين شعور ظاهرى و انسانى تان بايد آن را با تعليمات انبياء ياد بگيريد و با اراده‏و اختيار خودتان انجام دهيد،تمام ذرات عالم وجود،خدا را تسبيح‏مى‏كنند و حمد مى‏كنند.اين يك آيه از آيات قرآن[راجع به تسبيح وتحميد موجودات].

همچنين ما در قرآن پنج‏سوره داريم-بلكه با سوره «سبح‏اسم‏» به اعتبارى شش سوره داريم-كه با تسبيح شروع مى‏شوند واينها را«مسبحات‏»مى‏گويند.سوره حديد اين طور شروع مى‏شود:

«سبح لله ما فى السموات و الارض‏» هر چه در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.

سوره حشر و سوره صف به اين شكل شروع مى‏شود: «سبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض‏» .در اينجا كلمه‏«ما»تكرار شده‏است.باز مفاد همان است:هر چه در آسمانهاست و هر چه-نه هركه-در زمين است‏خدا را تسبيح كرده است.

سوره جمعه و سوره تغابن[اينطور شروع مى‏شوند:] «يسبح‏لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم‏» .

«سبح اسم‏» نيز امر به تسبيح است.

در اين پنج‏سوره[فعل تسبيح را]در سه مورد به صورت‏ماضى و در دو مورد به صورت مضارع ذكر مى‏كند ولى با كلمه‏«ما»:

«هر چه‏»در آسمانها و زمين است‏خدا را تسبيح مى‏كند.اما قرآن‏مى‏گويد[همه موجودات خدا را سجود مى‏كنند]آن حقيقت‏سجود،كه اين سجود شما نماينده‏اى و نمايشگرى از آن است.ما كه سجودمى‏كنيم عمل ما نمايشگر خضوع ماست.قرآن مى‏گويد همه موجودات‏خدا را سجود مى‏كنند،خورشيد و ماه و ستاره هم خدا را سجودمى‏كنند،ولى البته معلوم است مقصود اين نيست كه مثلا خورشيد هم يك پيشانى دارد و پيشانى‏اش را روى خاك مى‏گذارد،نه،اين‏عمل شما كه نمايشگر منتهاى خضوع است (3) براى اين است كه‏روحتان خضوع پيدا كند.پس ما يك چنين آياتى در قرآن داريم‏كه در آنها تعبير«سبح‏»يا«يسبح‏»به كار رفته است.

بعضى آيات ديگر داريم كه در آن آيات مطلب به شكل‏ديگرى بيان شده است،مثلا بيان شده كه جمادات يا نباتات و ياحيوانات با فلان مقام مقدس معنوى الهى در تسبيح و حمد خداهماهنگى مى‏كردند.قرآن در سوره مباركه‏«ص‏»درباره داوود پيغمبرچنين مى‏گويد: «و اذكر عبدنا داوود ذ الايد انه اواب‏» (4) ياد كن بنده‏ما داوود نيرومند را،او بسيار بازگشت كننده به خدا بود،يعنى از غيرخدا بريده و به خدا پيوسته بود (5) .

بعد مى‏گويد: «انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى والاشراق،و الطير محشورة كل له اواب‏» كوهها را مسخر كرده بود،هرصبحگاهان و شامگاهان كه داوود خداى خودش را تسبيح مى‏كرد،كوهها و مرغها با داوود هم آواز بودند و تسبيح خدا مى‏گفتند.اين هم‏آيات ديگرى به اين مضمون.

از جمله[آيات مذكور]همين آيات[سوره نور است]كه بازنظيرش در قرآن هست.در اينجا مخاطب شخص پيغمبر اكرم است،مى‏فرمايد: «الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض‏» آيانديدى (6) ؟«هر كه در زمين است‏»را هم اختصاص به مؤمنين نمى‏دهد:

اى پيغمبر!آيا تسبيح مرغان را در حالى كه در اوج آسمان صف‏كشيده‏اند نديدى؟بالاتر اينكه بعد مى‏گويد: «كل قد علم صلاته‏و تسبيحه‏» هر كدام از اينها-كوهها،درختها،مرغها،انسانها و هرموجودى كه تسبيح مى‏كند-به تسبيح خود آگاه است،به نماز خودآگاه است.عجيب اين است كه اين امر را تعبير به‏«نماز»مى‏كند.

گفتيم يك جا تعبير به‏«تسبيح‏»و«حمد»مى‏كند و يك جا تعبيربه‏«سجود»مى‏كند،اينجا اصلا تعبير به‏«صلاة‏»كرده است،گواينكه بعضى مفسرين گفته‏اند مقصود از«صلاة‏»دعاست ولى همان‏نماز است،روح نماز هم دعاست.خود قرآن تعبير به‏«صلاة‏»كرده‏است:اينها نماز دارند و به نماز خودشان آگاهند و خداى آنها هم‏به كار آنها آگاه است.

بنابراين ما چنين آياتى در قرآن داريم و نبايد اول برويم‏ببينيم كه آيا مى‏توانيم معنى بكنيم كه مقصود از مثلا تسبيح چيست.

نه،قرآن چنين مطلبى مى‏گويد كه تمام ذرات عالم هستى خدا راتسبيح مى‏كنند و حمد مى‏كنند،و به ما هم مى‏گويد:ولى شما اى مردم‏فهم نمى‏كنيد اما چنين چيزى وجود دارد. البته خدا هم كه اين‏مطلب را بيان كرده نخواسته يك معمايى را كه هيچ وقت بشر به هيچ‏شكل آن را حل نمى‏كند بيان كرده باشد،قرآن اين را مى‏گويد براى‏اينكه ما تلاش كنيم تا به اين حقيقت برسيم و اين حقيقت را به اندازه‏ظرفيت‏خودمان كشف كنيم.

گفتيم مرحله دوم اين است كه ببينيم تلاشى كه افراد بشربعد از اين راهنمايى قرآن،در اين راه كرده‏اند چه بوده و در واقع اين‏آيات را چگونه خواسته‏اند تفسير كنند.اين سلسله آيات در قرآن‏مجموعا دو گونه تفسير شده است كه ما مى‏توانيم اين دو گونه را«حكيمانه‏»و«عارفانه‏»بناميم.بعضى اين آيات را حكيمانه تفسيركرده‏اند و گفته‏اند مقصود قرآن از اينكه مى‏گويد هر چيزى خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند،تسبيح‏«تكوينى‏»و به‏«زبان حال‏»

است.ما يك‏«زبان حال‏»داريم و يك‏«زبان قال‏».زبان حال اين‏است كه يك موجودى مثلا يك انسان حالتى پيدا مى‏كند كه بااينكه دهانش بسته است اما وضعش دارد با آدم حرف مى‏زند. مثلاشما دو نفر در خيابان ايستاده‏ايد و با همديگر صحبت مى‏كنيد،يك‏وقت‏شخص مفلوكى با يك قيافه ژنده‏اى مى‏آيد در مقابل شما دو نفرمى‏ايستد و گردنش را كج مى‏كند،حالتش نشان مى‏دهد كه[مى‏گويد]من نيازمندم،به من كمك كنيد.اين را«زبان حال‏»

مى‏گويند.ولى يك وقت كسى مى‏آيد به زبان مى‏آورد كه كمكى‏به من بكنيد،اين مى‏شود«زبان قال‏».بنابراين خيلى اوقات حالت‏بيرون انسان از ضمير انسان خبر مى‏دهد، چنانكه مى‏گويند«رنگ‏رخسار خبر مى‏دهد از سر ضمير».چگونه خبر مى‏دهد؟حرف كه‏نمى‏زند،دلالت مى‏كند.انسان خيلى حرفها را به زبان بى زبانى‏مى‏زند.شايد افراد انسان با يكديگر كه برخورد مى‏كنند بيش ازمقدارى كه با زبان ظاهر با هم حرف مى‏زنند،به زبان بى‏زبانى با همديگر حرف مى‏زنند و خودشان را به يكديگر معرفى مى‏كنند.

من در يكى از كتابهايم(مساله حجاب)نوشته‏ام كه بعضى‏از لباسها و بعضى از ژستها زبان دار است.آدمى كه وقتى راه مى‏رودبادى به غبغب مى‏اندازد،صدايش را كلفت مى‏كند و پايش را محكم‏به زمين مى‏كوبد در واقع مى‏خواهد به ديگران بگويد:دور باش،از من‏بترس.همچنين يك زن دو جور لباس مى‏پوشد:يك وقت طورى‏لباس مى‏پوشد و در خيابانها راه مى‏رود كه خود وضعش داد مى‏زند ومى‏گويد كه من عفيفم،كسى را نرسد كه طمع به من بدوزد، اصلاخود ژست و خود لباس مى‏گويد من چنينم و طبعا افرادى هم كه‏دنبال شكارى مى‏روند و مى‏خواهند ببينند كسى اهلش هست‏يا نه،سراغ آنها نمى‏روند (7) ،و يك وقت نقطه مقابل آن است:همان طور كه آن‏شخص طورى لباس مى‏پوشد كه مى‏گويد از من بترس،يك زن هم‏ممكن است طورى لباس بپوشد كه مى‏گويد بيا دنبال من،با زبان‏خودش حرف نمى‏زند ولى ژستش همه را دعوت مى‏كند كه بيا سراغ‏من و مرا تعقيب كن،من اينكاره هستم.اين را مى‏گويند«زبان‏حال‏».از مطلب خيلى خارج شديم.

حال بعضى گفته‏اند اينكه قرآن مى‏گويد همه چيز خدا راتسبيح مى‏كند و حمد مى‏كند، مقصود به زبان حال است،چون همه‏اينها مخلوق خدا هستند و«مخلوق‏»خاصيتش اين است كه يك‏جنبه نقص دارد و يك جنبه كمال،جنبه نقص لازمه مخلوقيت است‏و جنبه كمال[از ناحيه خالق]،هر چه نقص دارد از ذات خودش‏است و هر چه كمال دارد از خالقش(هر چه كمال در موجودات عالم‏مى‏بينيد از او بدانيد)پس در واقع به زبان حال خالق خودش را توصيف وحمد مى‏كند،به زبان بى‏زبانى مى‏گويد:«بارك الله به آنكه مرا آفريد»،تسبيحش هم اين است كه مى‏گويد اگر نقصى در من مى‏بينى،اين نقص‏لازمه ذات من است،او از اين نقص منزه است.

 

البته در اينكه هر مخلوقى به زبان حال حامد و مسبح خالق‏خودش هست‏شكى نيست،حرف درستى است،مخلوقات به زبان‏تكوين،خدا را تسبيح و حمد مى‏كنند،و هر اثرى حمد گو وتسبيح گوى مؤثر خودش است.گلستان سعدى هم سعدى را حمدمى‏كند،يعنى به زبان حال مى‏گويد بارك الله به آنكه چنين اثرفوق العاده‏اى را ايجاد كرده،اگر نقصى هم در يك جا باشد مى‏گويدعالم الفاظ است و بيش از اين ديگر نمى‏توانسته.ولى آيا قرآن كه‏مى‏گويد: «ان من شى‏ء الا يسبح بحمده‏» نظرش به همين است؟

تفسير دوم-كه من آن را به تفسير«عارفانه‏»تعبير مى‏كنم‏مى‏گويد حرف شما درست است كه موجودات به زبان حال مسبح وحامد پروردگارند،ولى قرآن بالاتر از اين را مى‏گويد،چون در ادامه‏آيه مى‏فرمايد: «و لكن لا تفقهون تسبيحهم‏» ولى اين تسبيح را شمانمى‏فهميد.تسبيح به زبان حال را همه مى‏فهمند.بعلاوه قرآن‏مى‏گويد«هيچ چيزى نيست مگر...»يعنى همه اشياء را مى‏گويد نه تنها عاقلها و ذى شعورها را،ولى ضمير را آنچنان بر مى‏گرداند كه‏گويى همه موجودات عالم عاقلند و شاعر،چون مى‏گويد: «و لكن لاتفقهون تسبيحهم‏» .«هم‏»در زبان عرب ضميرى است كه براى‏اشخاص مى‏آورند نه براى اشياء،و قرآن با اينكه سخنش درباره‏اشياء است ضمير را ضمير اشخاص آورده،يعنى مى‏خواهد بگويد كه‏همه اشياء از يك نظر اشخاصند[و شعور دارند]،و در همين آيه‏اى‏كه خوانديم‏«مرغان‏»را هم اضافه كرده، اگر«مرغان‏»نمى‏بودمى‏گفتيم قرآن مى‏گويد«كسانى كه در آسمان و زمين هستند»،كسانى كه در آسمان‏اند يعنى ملائكه و كسانى كه در زمين‏اند يعنى‏انسانها،مقصود از انسانها هم انسانهاى مؤمن است‏«كل قد علم‏صلاته و تسبيحه‏»همه اينها به نماز و تسبيح خودشان آگاهند،مى‏گفتيم اين ديگر مانعى ندارد،انسانها و ملائكه به تسبيح خودشان‏آگاهند.ولى مى‏گويد«...و مرغان‏»،مرغان را هم داخل كرده‏است،مرغ كه مسلم شعور انسان و شعور ملائكه را ندارد،پس معلوم‏مى‏شود در عالم مرغان هم يك حسابى هست كه ما وارد نيستيم ونمى‏دانيم.

گفتيم تفسير اول تفسير حكيمانه است.حكيم ابو نصر فارابى‏كه يكى از حكماى بسيار بزرگ جهان اسلام است عبارت خيلى‏شيرينى-ظاهرا در كتاب فصوص-دارد.او همين مطلب را ولى‏بيشتر با موضوع‏«زبان حال‏»بيان كرده است،مى‏گويد:«صلت‏السماء بدورانها و الارض برججانها و المطر بهطلانه‏»آسمان كه‏گردش مى‏كند،با گردش خود به درگاه الهى نماز مى‏برد. گردش‏آسمان نماز آسمان است.زمين كه تكان مى‏خورد،تكان خوردن زمين‏نماز زمين است. باران كه مى‏ريزد،ريزش باران نماز باران است،چون روح و حقيقت نماز چيزى جز تسليم بودن در مقابل امر حق وخالصانه و مخلصانه امر او را اطاعت كردن نيست.مى‏گويد آسمان‏كه مى‏گردد و زمين كه تكان مى‏خورد و باران كه مى‏ريزد همه اينهاامر پروردگارشان را اطاعت مى‏كنند،نماز آنها همين است.

ولى مولوى كه مرد عارفى است و مسائل را عارفانه تفسيرمى‏كند اين طور نمى‏گويد،مى‏گويد انسانهاى عادى[تسبيح و تحميدموجودات را]نمى‏فهمند،واقعا موجودات جهان خداى خودشان رامى‏فهمند و درك مى‏كنند و مى‏شناسند و تسبيح و حمد مى‏كنند،و اين‏را مكرر و در جاهاى متعدد گفته است،اشعار معروفى است كه‏مرحوم حاج شيخ عباس قمى هم در مفاتيح نقل كرده است،مى‏گويد:

جمله ذرات عالم در نهان با تو مى‏گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

چون شما سوى جمادى مى‏رويد محرم جان خدادان كى شويد

در جاى ديگر شعرهاى خيلى عالى‏اى دارد كه متاسفانه‏همه آن را حفظ نيستم،مى‏گويد:

معنى‏«الله‏»گفت آن سيبويه يولهون فى الحوائج هم لديه

«الله‏»يعنى موجودى كه همه موجودات نياز خودشان رابه درگاه او مى‏برند.بعد مى‏گويد خاك چنين،باد چنين،هواچنين،دريا چنين و صحرا چنين[و به اين شكل نياز خود رابه درگاه او مى‏برند.]

بلكه جمله ماهيان در موجها×جمله پرندگان در اوجهاو خلاصه مى‏گويد ذره‏اى در عالم نيست الا اينكه اينطوراست. حال آنها كه مى‏گويند واقعا غلغله‏اى از تسبيح موجودات درذرات عالم هست مقصودشان چيست؟آيا مقصودشان اين است كه‏در همين فضا الآن صدا پراكنده است-همين طور كه امواج راديوهست-ولى ما نمى‏شنويم؟نه،مقصودشان اين است كه هرموجودى و هر ذره‏اى كه در اين عالم هست دو وجهه و دو رو دارد،يك رو به اين جهان دارد كه در اين رو مرده است،و يك رو به جهان‏ديگر دارد،يك وجهه ملكوتى دارد كه در آن رو و در آن وجهه هرموجودى زنده و شاعر است.مى‏گويند مثلا چوبى كه شما مى‏بينيد،همه حقيقت آن را درك نمى‏كنيد.عميق‏ترين علوم بشر،آنجا كه علم‏بشر به عمق اتمها هم راه پيدا مى‏كند، يك روى اين موجود را درك‏مى‏كند و آن‏«وجهه ملكى‏»اين موجود است،همين موجود يك‏«وجهه ملكوتى‏»دارد كه از دست‏حس و علم ظاهر بشر خارج‏است.انسان بايد اهل دل و اهل معنا و اهل حقيقت بشود تا آن روى‏موجودات را هم درك كند.وقتى آن روى موجودات را درك كردمى‏بيند موجودات چگونه در آن رو همه دراك و هوشيار و عالم ومسبح و حامدند. داوود كه كوهها و مرغها با او تسبيح مى‏گفتند،نه‏اين است كه اگر ما كنار داوود بوديم صداى كوهها را مى‏شنيديم،مردم ديگر بودند و نمى‏شنيدند.داوود گوش ديگرى داشت كه‏به باطن و ملكوت اشياء راه پيدا كرده بود و صداى ملكوت آنها رامى‏شنيد.اگر گوش باطن ما باز بشود ما هم مى‏شنويم،و خيال نكنيدكه اين يك مطلب به اصطلاح دورى است و فقط پيغمبرى بايدباشد،نه،لزومى ندارد حتى پيغمبر باشد.

شنيده‏ايد كه سنگريزه در كف مبارك پيغمبر اكرم تسبيح‏گفت.از جمله معجزات پيغمبر اكرم اين بود كه مشتى سنگريزه را به دست گرفتند و مردم ديدند سنگريزه‏ها.در مشت پيغمبر تسبيح خدامى‏گويند.در اينجا معجزه پيغمبر اين نبود كه سنگريزه را به تسبيح‏در آوردند،معجزه پيغمبر اين بود كه گوش افراد را باز كردند و آنهاصداى سنگريزه را شنيدند.آن سنگريزه هميشه تسبيح مى‏گفت،معجزه پيغمبر در شنواندن اين صدا به آن گوشها بود نه در به صدادر آوردن آن سنگريزه‏ها.

حال من براى اينكه نشان دهم كه اين امور خيلى هم‏فوق العاده نيست‏يك نمونه نزديك از كسى كه خيلى مورد اعتماد وايمان همه شما و ماست عرض مى‏كنم.

داستان مرحوم حاج شيخ عباس قمى در وادى السلام

،اين (8) داستان را در قم بالاى منبر نقل كرده‏بود و من آن را از دو نفر از مراجع تقليد زنده حاضر كه پاى منبرش‏بوده‏اند شنيدم،يكى آيت الله گلپايگانى است،ايشان گفتند من‏خودم پاى منبرش بودم،گفت من در جوانى كه حالم خوب بود-ولى حالا چنين نيستم-يك وقتى كه حالى داشتم،رفتم‏به زيارت وادى السلام يك وقت احساس كردم كه يك صداى‏مهيبى از آن دور دستها مى‏آيد،درست مثل اينكه شترى را بخواهندداغ كنند و اين شتر نعره بكشد.ولى هر چه اطرافم را نگاه كردم‏شترى نديدم اما صداى نعره،عجيب مى‏آمد.وادى السلام خلوت بود.

در اين بين متوجه شدم كه در آن سر وادى السلام چند نفر حركت‏مى‏كنند.گفتم شايد اينها دارند شتر داغ مى‏كنند.همين طور آرام آرام‏راه افتادم و به طرف آنها رفتم.ديدم بله،صدا از همان جا مى‏آيد ولى‏وقتى كه رسيدم ديدم آنجا شترى نيست،ميتى را آورده‏اند ومى‏خواهند دفن كنند و اين صدا صداى همين ميت است و من به اين‏شدت مى‏شنوم و اينها نمى‏شنوند، من از آن سر وادى السلام اين صدارا مى‏شنيدم،خيال مى‏كردم شتر داغ مى‏كنند،حالا هم آمده‏ام اينجا ومى‏شنوم،ولى اينها نمى‏شنوند.

حال خيال نكنيد هر آواز و هر صدايى كه در عالم باشد همه‏مى‏شنوند.آن صدا،صداى ديگرى است و آن گوش هم بايد گوش‏ديگرى باشد.

داستان شيخ بهايى در تخت فولاد اصفهان

مجلسى اول-پدر مرحوم مجلسى معروف-كه او هم مردبسيار جليل القدر و عالم و متقى و فوق العاده‏اى بوده و از شاگردان‏شيخ بهايى است نقل مى‏كند كه شش ماه قبل از وفات شيخ بهايى،روزى ما در خدمت ايشان به زيارت اهل قبور در تخت فولاد اصفهان-كه قبر بابا ركن الدين در آن بوده است و شايد هنوز هم باشدرفتيم.يك وقت ديدم ايشان رو كرد به ما و فت‏شما چيزى‏نشنيديد؟گفتم نه.ديگر سكوت كرد و حرفى نزد،راه افتاد و آمد.ازآن روز ما ديديم حال شيخ تغيير كرده،بيشتر به خود پرداخته،حال‏توبه و انابه پيدا كرده و يك حال ديگرى غير از حال سابق دارد.

همه ما شاگردها حدس زديم هر چه بود آن روز اتفاق افتاد.ايشان مى‏گويد من از ساير شاگردها جسورتر بودم.قرار شد من از ايشان‏بپرسم كه منشا اين تغيير حالت‏شما چيست؟ رفتم از ايشان‏پرسيدم،ايشان گفت من آن روز وقتى از كنار قبر عبور مى‏كرديم اين‏صدا را از قبر شنيدم كه‏«شيخ در فكر خود باش،مرگت نزديك‏است،چرا به خودت نمى‏آيى؟»و شش ماه بعد مرد.

حال مى‏بينيد كه از يك گروه،يك صدا را يكى مى‏شنود وديگرى نمى‏شنود.

عالم ما عميق‏تر و پيچيده‏تر و رشته‏دارتر از اين‏حرفهاست كه وقتى قرآن به ما گفت تمام ذرات عالم تسبيح مى‏كنند،بگوييد من كه گوشم را مى‏گذارم نمى‏شنوم!و چرا در لابراتوارهاهر چه تجزيه كرده‏اند،اين صدا را نشنيده‏اند؟!اين حرفها از روى‏نادانى است، حقيقت چيز ديگرى است.

پيغمبر اكرم فرمود اول بار كه در كوه حرا به من وحى نازل‏شد و جبرئيل نازل گرديد آيات اول سوره‏«اقرا»را آورد:

اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من‏علق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم .

[رسول اكرم]يكمرتبه احساس كرد كه گويا همه جهان‏دگرگون شده،حركت كرد و به طرف منزل آمد.فرمود قدم به قدم كه‏بر مى‏داشتم سنگها و تمام ذرات عالم وجود را مى‏ديدم كه به من سلام‏مى‏كنند و با من حرف مى‏زنند.

اصلا معنى «الله نور السموات و الارض‏» همين است. كجاست كه در آنجا نور خدا نباشد،و مگر مى‏شود نور خدا در جايى‏باشد و آگاهى و شعور و ادراك در آنجا نباشد؟البته هر موجودى‏ادراك و شعور و آگاهى‏اش به آن درجه وجودى خودش بستگى‏دارد.

بنابراين وقتى كه ما مى‏گوييم جمادات حيات ندارند راست‏مى‏گوييم،نمى‏خواهيم بگوييم جمادات حيات دارند به آن معنا كه‏نباتات حيات دارند،نه،نباتات حياتى دارند،حيوانات حيات‏عالى‏ترى دارند و انسان حيات عالى تر و كاملترى دارد در اين رو،ودر اين رو جمادات هيچ حياتى ندارند،ولى در آن روى ديگرجمادات هم داراى نوعى حيات و بينش و دانش و آگاهى هستند واين حقيقتى است كه قرآن به ما آموخته است:

الم تر ان الله يسبح له من فى السموات‏و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته وتسبيحه .

عرض كردم راجع به اين «الم تر» بعضى گفته‏اند يعنى‏«الم‏تعلم‏»آيا نمى‏دانى؟كه منظورشان اين بوده كه تسبيح را به زبان حال‏بدانند،ولى مرحوم فيض در تفسير صافى (9) از يك مرد بزرگى نقل‏مى‏كند كه در اينجا مخاطب شخص پيغمبر است،به پيغمبر مى‏گويد:

«آيا شهود نكردى؟»يعنى تو كه اينها را به شهود درك كردى.

«الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض‏» [آياشهود نكردى كه]خدا را تسبيح مى‏كند هر كه در آسمانهاست و هر كه‏در زمين است.در اينجا چون‏«هر كه‏»(من)فرموده است، بعضى‏گفته‏اند اين آيه عموميت ندارد،خصوص ملائكه را در آسمانها وانسان را در زمين شامل مى‏شود،ولى عده ديگرى مى‏گويند نه،«من‏» در اينجا با«ما»در جاى ديگر فرق نمى‏كند چون فعلى را به اينهانسبت مى‏دهد كه از نوع[افعال مخصوص]«ذوى العقول‏»است.

اينكه كلمه‏«من‏»را به كار برده،نمى‏خواهد بگويد آنها[كه خدا راتسبيح مى‏كنند]انسان‏اند يا فرشته،ولى چون كارى كه مى‏كنند شبيه‏كار انسان است آنها را«كس‏»خوانده است نه‏«چيز»: آيانمى‏بينى كه خداوند را تسبيح مى‏كند هر كس در آسمان است و هركس در زمين است و هم مرغان در حالى كه صف كشيده‏اند؟

«كل قد علم صلاته و تسبيحه‏»

اين جمله را هم دو جور تفسير كرده‏اند:بعضى گفته‏اند خدااز نماز همه اينها و تسبيح همه اينها آگاه است،ولى نظر بهتر-كه‏قرينه‏اش هم آيه بعد است چون آن مطلب را در جمله بعد بيان كرده‏است-اين است كه خود اينها به نماز خودشان و به تسبيح خودشان‏آگاهند.«كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون‏»

اينها به كار خودشان آگاهند و خداى متعال به تمام كارهاى اينهاآگاه است.و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

 

پى‏نوشتها:

1. اسراء/44.

2. حشر/32-34.

3. البته نمايشگر خيلى ظاهرى:آدمى كه نماز مى‏خواند و فكرش صد جاى ديگر كارمى‏كند، و لو آنكه سرش را هم روى خاك بگذارد،ظاهر بدنش نمايشگر خضوع كامل‏هست اما روحش خضوع ندارد.

4. ص/17.

5. داوود از پيغمبران بنى اسرائيل است.يهود به داوود و سليمان رنگ يهوديگرى داده‏اندو اينها را پادشاهان دنيايى و-العياذ بالله-شهوت پرست معرفى كرده‏اند،ولى قرآن‏اينها را به آن مقامى كه شايسته است توصيف كرده.

6. بعضى مفسرين‏«ا لم تر»را«ا لم تعلم‏»معنى كرده‏اند و خواسته‏اند آن را به غيرپيغمبر تعميم بدهند،ولى بعضى ديگر مى‏گويند: «ا لم تر» همان «ا لم تر» است ومخاطب هم همان شخص پيغمبر است.

7. قرآن در آن آيه كريمه در سوره احزاب مى‏فرمايد:

يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نسآء المؤمنين يدنين عليهن من جلابيبهن‏ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين .(احزاب/59)

منظورم اين جمله است: «ذلك ادنى ان يعرفن فلا يؤذين‏» .

در شان نزول اين آيه ذكر كرده‏اند و خلاصه مطلب هم آنطور كه استنباطكرده‏ايم اين است كه طورى لباس بپوشند كه آدمهاى هرزه مشترى خودشان را بشناسند،يعنى به نحو لباس پوشيدن زنان آماده براى شكار لباس نپوشند.

8. ما دوره ايشان را درك نكرديم به اين معنا كه تا ايشان در مشهد بودند ما بچه وكوچك بوديم و وقتى هم كه ايشان به قم آمده بودند باز ما در قم نبوديم.وقتى مابه قم رفتيم ايشان تازه از قم رفته بودند و بعد هم طولى نكشيد كه در گذشتند و شرف[ملاقات و مصاحبت ايشان]نصيب ما نشد،ولى از هر كس كه با اين مرد بزرگ‏بوده است‏شنيديم،اين مرد را به عنوان مجسمه‏اى از تقوا و خدا ترسى و خدا شناسى‏شناخته بود.افراد شكاك بدبين-كه چنين اشخاصى را من ديده‏ام كه اينهابه اصطلاح به فلك ايمان پيدا نمى‏كنند،به همه مردم بدبين هستند و هر آدم عادلى راكه بگوييد،به او بدبينى دارند-به حاج شيخ عباس كه مى‏رسيدند مى‏گفتند:نه،اوآدم خوبى است.يك چنين آدمى بود.

9. ج 3/ص 439.