آشنايى با قرآن جلد ۴

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۸ -


اثر استفاده از نور هدايت الهى

بسم الله الرحمن الرحيم

...اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من‏فضله و الله يرزق من يشاء بغير حساب .

در آيات پيش به اين نتيجه رسيديم كه خداوند متعال اصل‏همه هدايتهاست و براى نور هدايت‏خودش مثالى ذكر كرد و فرمود:

«يهدى الله لنوره من يشاء» خدا هر كس را كه بخواهد به اين نورش‏هدايت مى‏كند.

يكى از آثار اينكه انسان از نور هدايت الهى استفاده كند اين‏است كه عمل انسان ارزش پيدا مى‏كند،يعنى چه؟

انسان يك سلسله اعمال و كارهايى در دنيا انجام مى‏دهد وبلكه تمام زندگى انسان تلاش و حركت و كار است.شما از اول‏صبح كه بيدار مى‏شويد،چه به خودتان نگاه كنيد و چه به مردم‏ديگر،مى‏بينيد همه زندگى تلاش و حركت و جنبش و دوندگى وكار است.اگر بپرسيد براى چه؟البته مقصدها خيلى فرق مى‏كند، ولى همه در نهايت امر يك چيز مى‏خواهند و آن سعادت خودشان‏است.

انسان بالفطره طالب سعادت خودش است نه طالب شقاوت‏خودش،و اگر دنبال كارهايى مى‏رود كه منجر به شقاوتش مى‏شود،آن كار را نه به قصد اينكه به شقاوت برسد انجام مى‏دهد بلكه در همان‏حال نيز به خيال خودش سعادتش در اين راه است.پس انسان به طور قطع ومسلم از عمل و كار و تلاش خودش،سعادت خودش را طالب است وهيچ كس قصدش اين نيست كه از تلاش و حركت و فعاليتش‏شقاوت نصيبش بشود.البته گاهى انسان تلاشهاى زيادى در همين‏دنيا مى‏كند به خيال اينكه به سعادت نائل بشود،بعد از مدتى خودش‏مى‏فهمد كه تمام اين تلاشها بيهوده بوده است و يا مى‏بيند كه از اين‏تلاشها نتيجه معكوس گرفته است و اگر تلاش نمى‏كرد براى سعادتش‏بهتر بود.

يكى از آثار ايمان به خدا و روشن شدن به نور خدا اين است‏كه عمل انسان ارزش واقعى پيدا مى‏كند،يعنى وضعى پيدا مى‏كندكه واقعا عمل و تلاش انسان موجب سعادت انسان مى‏شود آن هم‏سعادت ابدى.اينجا مساله‏اى طرح مى‏شود كه در آيه بعد بيشتر بر آن‏تصريح شده است و آن اين است كه آيا كار خوب انسان و كار بدانسان بستگى به ايمان انسان دارد،يا ندارد،كار خوب به هر حال‏خوب و سعادت بخش است و لو انسان به نور الهى روشن نشده باشد وكار بد هم براى انسان به هر حال بد است و لو آنكه انسان ايمان‏داشته باشد و به نور الهى روشن باشد؟اين يك مساله‏اى است كه زيادمطرح مى‏شود و مخصوصا جوانهاى امروز اين سؤال را زياد مطرح‏مى‏كنند،به اين صورت كه مى‏گويند چه دليلى هست و چه لزومى دارد كه براى اينكه عمل انسان مقبول درگاه خدا واقع بشود انسان‏حتما به خدا اعتقاد داشته باشد، مسلمان باشد،ايمان داشته باشد،يابه تعبيرى كه در اين آيات هست به نور الهى روشن شده باشد،كارخوب به هر حال خوب است،خدا هم كه غنى است،پس براى خداچه فرق مى‏كند كه بنده‏اى كه كار خوب و يا كار بد مى‏كند او رابشناسد يا نشناسد،خدا چون خداست و بزرگ و عظيم و غنى وبى اعتناست،نبايد بين بندگان-چه آن بنده‏اى كه او را مى‏شناسدو در درگاه او سر تعظيم فرود مى‏آورد،نماز مى‏خواند و روزه مى‏گيرد،وچه آن بنده‏اى كه اساسا او را نمى‏شناسد و بلكه نسبت به او مخالف‏و ياغى است ولى در عين حال اينها هر دو كار خوب مى‏كنند-فرق‏بگذارد.پس روز قيامت نبايد مساله ايمان،حسابى داشته باشد،فقط بايد عمل حساب داشته باشد،بنابراين اگر يك آدم مادى‏مسلك منكر خدا و منكر همه پيغمبران خدا كار خيرى كرده،مثلاخدمتى به بشريت كرده است،خدا بايد او را به بهشت ببرد،همان طور كه اگر يك بنده‏اى كه او را مى‏شناسد كار خوب بكند،بايد او را به بهشت ببرد،و غير از اين هم نمى‏تواند باشد.اگر غير ازاين باشد بايد بگوييم خدا-العياذ بالله-مثل آن رؤسايى است كه‏ميان افرادى كه مى‏آيند تعظيم مى‏كنند و تملقش را مى‏گويند و آن‏افرادى كه پيش او نمى‏آيند تعظيم كنند و تملق بگويند فرق‏مى‏گذارد،در صورتى كه ما مى‏گوييم رئيس خوب آن رئيسى است‏كه هيچ فرقى ميان افراد از اين نظر نگذارد،فقط به كار افراد توجه‏كند،اگر ديد كار فرد خوب است به او پاداش بدهد.اين موضوع راخيلى از افراد به صورت اشكال و ايراد سؤال مى‏كنند و من خودم درآخرين بخش كتاب عدل الهى همين مساله را مطرح و مفصل درباره اين موضوع بحث كرده‏ام.اكنون به تناسب اين سه آيه،مقدارى از اين‏مطالب را عرض مى‏كنم.

قرآن روى عمل و ايمان هر دو تكيه مى‏كند

اين صورت اشكال،و حال آنكه ما مى‏بينيم قرآن تنها روى‏عمل تكيه نمى‏كند،روى عمل و ايمان هر دو تكيه مى‏كند.مى‏بينيدقرآن هميشه مى‏گويد: «الذين امنوا و عملوا الصالحات‏» آنان كه‏ايمان دارند و عملشان صالح است.قرآن براى نيل بشر به سعادت،نه‏به ايمان تنها اتكا مى‏كند-كه بگويد اگر ايمانت درست بود ديگراهل سعادت هستى،عملت هر چه بود،بود-و نه به عمل تنها تكيه‏مى‏كند كه بگويد: «الذين عملوا الصالحات سواء امنوا او لم‏يؤمنوا» مى‏خواهد ايمان داشته باشند يا ايمان نداشته باشند،بلكه‏قرآن مى‏گويد اعمال و عمل صالح هر دو.

البته عده‏اى هم بودند از آن طرف كه مى‏گفتند عمل‏هيچكاره است و هر چه هست ايمان است.در ميان خودمان هم‏هستند افرادى كه عمل را تحقير مى‏كنند و مى‏گويند عمل در سعادت‏انسان اثر ندارد و فقط ايمان مؤثر است،عده‏اى هم از اين طرف‏مى‏گويند بايد عمل اثر داشته باشد نه ايمان،و عجيب اين است كه‏مدعى هستند خود قرآن هم در بعضى آيات همين مطلب را تاييد كرده‏است،مگر خود قرآن نمى‏گويد: «ان الله لا يضيع اجر المحسنين‏»

خدا كار نيكوكاران را ضايع نمى‏كند،-نمى‏گويد آن نيكوكار مؤمن‏باشد يا نباشد-و يا: «انا لا نضيع اجر من احسن عملا» (1) هر كسى‏كه كار خيرى بكند ما اجرش را ضايع نمى‏كنيم.

اين سؤال هم بيشتر از اينجا مطرح مى‏شود كه مى‏گويند ماافرادى را سراغ داريم كه اينها خدمات بزرگى به بشريت كرده ومى‏كنند و حال آنكه مسلمان نيستند و بعضى از آنها نه تنها مسلمان‏نيستند و ايمان به اسلام و پيغمبر اسلام ندارند،بلكه اساسا به خداايمان ندارند و خدا را نمى‏شناسند.مثلا آن كسى كه پنى‏سيلين راكشف كرد چه خدمت بزرگى به بشريت كرده، چقدر بيماريها بودكه قبل از كشف پنى‏سيلين غير قابل علاج بو و چقدر كودكان‏مثلا به همين بيمارى ديفترى مى‏مردند و معالجه نمى‏شدند،اما بعد ازكشف پنى سيلين معالجه مى‏شوند.همين طور آن كسى كه واكسن‏ضد كزاز را كشف كرد،و ديگران.آيا مى‏شود گفت‏خدا عمل اين‏اشخاص را به جرم اينكه ايمان نداشته‏اند ناديده مى‏گيرد؟

حال ببينيم قضيه از چه قرار است و مطلب چگونه است.

خدا يك اصلى را در قرآن بيان كرده است كه اين اصل ما را كاملاروشن مى‏كند و آن اصل اين است:در سوره بنى اسرائيل مى‏فرمايد:

من كان يريد العاجلة عجلنا له فيها ما نشاء لمن نريدثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا،و من ارادالاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم‏مشكورا،كلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربك و ماكان عطاء ربك محظورا . (2)

خلاصه اين آيه‏ها اين است كه هر كسى در هر راهى كه‏تلاش كند و به سوى هر مقصدى كه برود و فعاليت كند،خدا اجرش‏را در همان مقصد ضايع نمى‏كند.خدا اين عالم و اين دستگاه هستى‏را به صورت يك دستگاه آماده براى كشت كردن و محصول برداشتن‏ساخته است.شما از يك مزرعه چه انتظارى داريد؟انتظار داريدكه آنچه را كشت مى‏كنيد برداريد،اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه‏خوب و عالى باشد-اين انتظار غلط است كه انسان يك چيزى راكشت كند و چيز ديگرى بردارد و اين اساسا معنى هم ندارد.شمااگر در يك مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بكاريد گندم‏بر مى‏داريد،جو بكاريد جو بر مى‏داريد،درخت ميوه بكاريد ميوه‏برداشت مى‏كنيد،اگر گلابى غرس كنيد گلابى بر مى‏داريد و اگرحنظل بكاريد حنظل، اگر خار بكاريد خار برداشت مى‏كنيد و اگرگل بكاريد گل.

معنى يك مزرعه عالى و نمونه اين نيست كه به هر حال گل‏بدهد اعم از اينكه من خار بكارم يا چيز ديگر،يا برنج و يا گندم‏محصول بدهد،من ارزن بكارم يا جو.اين غلط است.

انسانها در تلاشهايشان مقصدى دارند.درست است كه همه‏طالب سعادت هستند ولى سعادتشان را در چه چيزى جستجومى‏كنند؟يك وقت هست انسان در اين دنيا تلاش مى‏كند، عمل‏مى‏كند،زحمت مى‏كشد براى محصولى و نتيجه‏اى كه مى‏خواهد درهمين دنيا بگيرد و اصلا به خدا و آخرت هم كارى ندارد،يعنى بذرى‏كه مى‏پاشد فقط بذر دنيايى است،كارى مى‏كند براى نتيجه‏اى درهمين دنيا.اما يك وقت هست انسان كارى مى‏كند نه براى نتيجه‏مادى در اين دنيا،بلكه براى اينكه قرب به حق پيدا كند،به خدانزديك شود و در جهان ديگر محصولى بردارد.قاعده اين است كه‏اگر كسى بذرى براى آن جهان كاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذرى براى اين جهان كاشته است در اين جهان به او بدهند.

قرآن مى‏گويد «كلا نمد» ما مدد خودمان را،هم به آنان كه‏خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از ماديت است‏مى‏رسانيم و هم به آنها كه نمى‏خواهند تا آنجا بروند و مى‏خواهندمحصول و نتيجه را در همين جا بگيرند،با يك تفاوت و آن اينكه‏چون دنيا دار تزاحم علل و اسباب است‏خدا تضمين نمى‏كند كه هركس براى دنيا و مقصد دنيا تلاش كند صددرصد به آن مى‏رسد،چون ممكن است به موانعى بر بخورد،بذرى را بپاشد براى اينكه دردنيا نتيجه بگيرد ولى بذرش در همين جا فاسد و خراب بشود و آفتى‏به آن برسد،نه افرادش را تضمين مى‏كنيم كه به همه صد در صد بدهيم‏و نه در همه اعمال تضمين مى‏كنيم كه در همه اعمال صددرصدبدهيم.بذرى كه به مقصد دنياست‏خيلى از اوقات به آفت بر مى‏خورد،ولى بذرى كه براى خدا و براى تقرب به حق و براى آخرت پاشيده‏شود،ديگر تخلف پذير نيست.آن[بذر]مطابق با مزاج هستى است‏و تخلف نمى‏پذيرد،و بلكه بيش از مقدارى كه شخص كاشته است‏محصول مى‏دهد.

حال من از شما مى‏پرسم اين اصل كلى چطور است؟آيااين اصل كلى يك اصل منطقى است‏يا منطقى نيست؟در آيات‏ديگرى هم اين مطلب به صورت ديگرى آمده است.در سوره شورى‏مى‏فرمايد: «من كان يريد حرث الاخرة نزد له فى حرثه و من كان‏يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصيب‏» (3) (اصلا اين‏تعبير كشت و زراعت كردن از خود قرآن است) هر كسى كه بخواهد بذر را به قصد آخرت بپاشد-يك بذر به قصد آخرت،نه اينكه دو جوربذر داريم:بذر دنيا و بذر آخرت،يك بذر با نيت انسان فرق مى‏كندكه آن را به نيت آخرت بكارد يا به نيت دنيا-هر كسى كه قصدش‏كشت آخرت باشد به او مى‏دهيم،زيادترش را هم مى‏دهيم و هركسى هم كه قصدش دنيا باشد(نمى‏گويد كه مى‏دهيم و بيشتر از آن‏چيزى به او مى‏دهيم) او را هم محروم نمى‏كنيم: «نؤته منها» (4) .

به نظر شما اين اصل و اين مطلب يك حرف منطقى است‏ياحرفى است كه منطقى نيست؟به نظر نمى‏رسد كه كوچكترين‏ايرادى بشود به اين مطلب گرفت و اگر غير از اين بود منطقى نبود.

حال سخن قرآن در مورد اينكه عمل چه كسى مقبول است وعمل چه كسى مقبول نيست، اين است كه آن كسى كه براى دنياتلاش مى‏كند حتما هدفى دارد،اگر شهوت و معروفيت است،محبوبيت است،پيشرفت كشورش است،بلند شدن آوازه هم نژادان ومردم كشورش است،به نتيجه‏اش هم مى‏رسد،اما[در]كارى كه‏براى اين مقصد انجام شده است ديگر توقع نداشته باشيد كه انسان‏به آن مقصد ديگر برسد،يعنى او كار را كرده نه براى اينكه به خدانزديك شود بلكه براى اينكه به مردم نزديك بشود،به مردم هم نزديك‏مى‏شود اما نمى‏تواند بگويد به خدا هم نزديك مى‏شود.مگر مى‏شودكه آدم راه بيفتد براى يك مسافرتى و مثلا قصدش اين باشد كه‏به طرف قم برود ولى به طرف شمال تهران حركت كند و بعد بگويدمن به طرف شمال مى‏روم ولى بالاخره به قم مى‏رسم.اين ديگرنمى‏شود،اگر انسان به طرف شمال حركت كرد به شمال مى‏رسد واگر به طرف جنوب حركت كرد به جنوب مى‏رسد،از هر جاده‏اى كه‏انسان حركت بكند به نهايت آن جاده مى‏رسد.

ايمان از اين نظر شرط[قبول عمل]است،نه اينكه-العياذبالله-خدا مى‏گويد عمل كسانى را كه پيش من تملق مى‏كنند قبول‏مى‏كنم و ديگران را با اينكه عملشان يكسان است،رد مى‏كنم،نه، آن‏كسى كه ايمان ندارد و اصلا خدا را نمى‏خواهد خدا هم مال اونيست.آن كسى كه ايمان ندارد آخرت را نمى‏خواهد،وقتى آخرت‏را نمى‏خواهد ديگر نمى‏شود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه‏را كه خواسته است مى‏دهند،معنى ندارد كه آنچه را كه نخواسته وبه سوى آن نرفته است به او بدهند.بله،براى اينكه اصل عمل كسى‏مقبول باشد شرطش اين نيست كه انسان مثلا حتما مسلمان و شيعه‏باشد.اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت‏اعتقاد داشته باشد و كارى را براى خدا و آخرت انجام بدهد آن‏كارش فى حد ذاته در درگاه الهى قابل قبول است مگر آنكه آفتى‏ايجاد كند و آن را از بين ببرد كه نام آن آفت‏«عناد»و«كفر»است‏كه آن را توضيح مى‏دهم.آن كسى كه پنى سيلين را كشف كرده‏به افراد بشر خدمت كرده ولى هدف و منظورش از اين خدمت چه‏بوده است،هر منظورى كه داشته، خدا او را به همان منظورش‏مى‏رساند،نه به منظورى كه نداشته است.محال است-و معنى هم‏ندارد-كه انسان به منظور و مقصودى كه ندارد برس،يعنى در راهى‏كه نرفته است به مقصد آن راه برسد.پس اينكه عرض كرديم روشن‏شدن به نور خدا-يا بگوييد ايمان به حق-به عمل انسان ارزش مى‏دهد،به اين دليل است كه عمل انسان را در همين دنيا دگرگون‏مى‏كند. دو نفر كه يك عمل را انجام مى‏دهند،آنكه به نور خدا روشن‏است و آنكه به نور خدا روشن نيست،اينها به ظاهر يك جور عمل راانجام داده‏اند ولى در باطن تفاوت اين عمل و آن عمل از زمين تاآسمان است: «اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه‏» (5) اين آيه را دو جور تفسير مى‏كنند و هر دو جورش هم درست‏است.همان طورى كه قبلا هم تذكر داده‏ام اساسا معنى ندارد كه ماآيات قرآن را هميشه به يك معنى خاص حمل كنيم.يك جا كه‏مى‏بينيم آيه در آن واحد دو معنى درست را تحمل مى‏كند،هر دومقصود است.اين از خصائص و جزء معجزات قرآن است كه گاهى‏تعبيرات خودش را طورى مى‏آورد كه آن را چند جور مى‏توان معنى‏كرد و هر چند جورش هم درست است.گاهى شاعرى شعرى‏مى‏گويد كه چند جور قابل معنى است و چه بسا از خودش هم‏بپرسيد مى‏گويد هر طور كه بخواهيد بخوانيد همان درست است.اين شعرسعدى كه در اول‏«بدايع‏»است معروف است و آن را چند جورمى‏توان خواند:

از در بخشندگى و بنده نوازى مرغ هوا را نصيب و ماهى دريا

يعنى خداى بخشنده و بنده نواز،هم مرغ هوا را نصيب انسان كرده وهم ماهى دريا را.

ولى اين شعر را هفت هشت جور ديگر هم مى‏شود خواند،از جمله‏اينكه:

از در بخشندگى و بنده نوازى مرغ،هوا را نصيب و ماهى،دريا

يعنى هوا را نصيب مرغ كرده و دريا را نصيب ماهى.

از در بخشندگى و بنده نوازى مرغ هوا را نصيب،ماهى دريا

يعنى ماهى دريا را نصيب مرغ هوا كرده.

اگر اينها را تلفيق بكنيد چند جور ديگر هم مى‏شود خواند،البته با اين تفاوت كه اينجا در خواندن بايد تغييرى بدهيم،يك دفعه‏مى‏گوييم‏«مرغ هوا را نصيب و ماهى دريا»و يك وقت مى‏گوييم‏«مرغ،هوا را نصيب و ماهى،دريا»ولى آيات قرآن را هيچ لزومى‏ندارد كه چند جور بخوانيم،يك جور هم كه مى‏خوانيم چند جورمعنى مى‏دهد.

«اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه‏» .

عدالت‏يعنى حسن روابط اجتماعى،و ظلم،گسيختگى روابط‏اجتماعى است.حال اگر يك ملتى مسلمان و با ايمان هم باشند،خدا شناس هم به قول خودشان باشند،خودشان را هم ملت قرآن‏حساب بكنند،فرياد«اشهد ان لا اله الا الله‏»و«اشهد ان محمدارسول الله‏»و«اشهد ان عليا ولى الله‏»آنها هم به آسمان بلند باشد،اما آن اصلى كه قرآن مى‏گويد: «ليقوم الناس بالقسط‏» (6) اصلا درميانشان برقرار نباشد و وقتى روابط اجتماعى آنها را مى‏بينيد سراسرفساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است،قرآن نه تنها مدعى‏نيست كه چنين ملتى قابل بقاست بلكه مدعى است كه اينها قابل‏بقا نيستند،و همه اينها از آن اصل ريشه مى‏گيرد:هر فردى و هر ملتى‏اگر از راهى بروند،به مقصدى كه در نهايت آن راه قرار گرفته است‏مى‏رسند ولى اگر به راهى نروند انتظار رسيدن به مقصد آن راه را هم نبايدداشته باشند. يك فرد ماترياليست‏يا يك ملت ماترياليست اگر راه‏دنياى خودش را درست طى بكند قرآن مى‏گويد به مقصد دنياى‏خودش مى‏رسد،اما يك ملت‏خدا شناس اگر همان راه دنيا را غلط طى بكندبه مقصودش نمى‏رسد.به همين دليل يك ماترياليست وقتى كه‏به طرف خدا نرفته و راه به سوى خدا يعنى راه تقرب به حق و راه‏بهشت را و راه اينكه سعادت آن جهانى را هم داشته باشد نرفته است‏اصلا توقع چه چيزى دارد؟!همين طور كه ما در دنيا راه نرفته رانبايد انتظار سعادتش را داشته باشيم،در آخرت هم نبايد چنين‏انتظارى داشته باشيم.اين است كه بعد از آيه نور كه همه نظرش-برطبق روايات و آنچه كه از خود آيه استفاده مى‏شود-به هدايت الهى‏است و در ذيل آيه هم مى‏فرمايد: «يهدى الله لنوره من يشاء» ،مى‏فرمايد: «ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله‏» .

(تعبيرهاى قرآن خيلى عجيب است!) «يجزيهم الله‏» يا به «يهدى‏الله‏» بر مى‏گردد و يا به «فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه‏يسبح له فيها بالغدو و الاصال...» ،فرق نمى‏كند،چه بگوييم خداآنها را هدايت مى‏كند براى اين منظور و چه بگوييم اهل هدايت آن طوردرست عمل مى‏كنند و خدا را فراموش نمى‏كنند به اين منظور:

«ليجزيهم الله احسن ما عملوا» اين نور خدا براى اين است كه‏خدا عمل آنها را به نيكوترين وجهى كه عمل كرده‏اند-يعنى‏به نيكوترين نحو عملى كه يك عمل كننده انجام بدهد-پاداش‏دهد.و اين همان مطلبى است كه عرض كردم،يعنى ايمان چنين‏ارزشى به عمل انسان مى‏دهد كه آن حد اكثر پاداشى كه بايد بگيردمى‏گيرد.چطور مى‏گيرد؟از نظر آخرت معلوم است كه قرب خدا وحيات ابدى و بهشت جاويدان و مغفرت گناهان هست،اما از نظردنيا چطور؟قرآن هرگز ميان آخرت و دنيا تناقض قائل نمى‏شود.آيابين دنيا و آخرت تضاد و تناقض هست‏يا نيست؟من يك مثلى‏برايتان عرض مى‏كنم شما ببينيد اسمش تضاد است‏يا تضاد نيست.

خود ما مثلى داريم كه مى‏گوييم‏«چونكه صد آمد نود هم پيش‏ماست‏».مولوى مثل ديگرى ذكر مى‏كند،مثال مى‏زند به قطار شتر،مى‏گويد شما يك وقت هست كه طالب و خريدار يك قطار شترهستيد و يك وقت هست كه طالب پشم و پشكل شتر هستيد.اگرشما طالب پشم و پشكل شتر هستيد خوب پشم و پشكل گيرتان‏مى‏آيد ولى ديگر قطار شتر به تبع گيرتان نمى‏آيد،اما اگر كسى برود وقطار شتر را بخرد پشم و پشكل هم گيرش مى‏آيد مى‏گويد:

آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنياش همچون پشك و مو

شما آخرت را بخواهيد-نه اينكه آخرت را بخواهيد تا دنيا رابه شما ندهند-دنيا هم هست،اما اگر دنيا را بخواهيد ديگر آخرت‏نيست.اگر قطار شتر مى‏خواهى پشم و پشكل هم فراوان است، امااگر فقط پشم و پشكل مى‏خواهى ديگر قطار شتر گيرت نمى‏آيد،قطار شتر مال ديگران است.

كى انسان از عمل خودش حد اكثر بهره را مى‏برد[و به]سعادت جاويدان اخروى،قرب به ذات حق،دورى از عذاب الهى وبه دنياى سعادتمند[نائل مى‏شود؟]آن وقتى كه به نور خدا روشن باشد وبراى خدا كار كند،مى‏شود: «ليجزيهم الله احسن ما عملوا» يعنى‏حداكثر آنچه كه به يك عملى مى‏شود پاداش داد،پاداش داده مى‏شود و ديگر جاى خالى نيست،دنيايش هست، آخرتش هم‏هست.بعد مى‏فرمايد: «و يزيدهم من فضله‏» از فضل خودش يك‏چيز اضافه هم مى‏دهد،يعنى علاوه بر اينكه حد اكثر پاداش رامى‏دهد،اضافه بر پاداش هم از فضل خودش مى‏دهد،كه يك‏منطقى هست در قرآن تقريبا به همين مضمون و به عبارات مختلف وآن اينكه اگر كسانى در راه خدا باشند،اينكه عملشان حد اكثر پاداش داده‏مى‏شود به جاى خود،آنچه مى‏خواهند به آنها داده مى‏شود نيز به جاى‏خود- و من اراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مؤمن فاولئك كان‏سعيهم مشكورا لهم فيها ما يشاؤون -علاوه بر آن «و لدينا مزيد» (7) در اينجا چون راه فطرى و طبيعت بشر است،يك چيزهايى هم كه‏نخواسته‏اند مافوق خواسته به آنها تفضل مى‏شود.

تعبير ديگر چنين است: «من كان يريد حرث الاخرة نزد له‏فى حرثه‏» (8) .

تعبير ديگرى در چند جاى قرآن هست كه آن خيلى عجيب‏است.در بعضى آيات،قرآن مى‏گويد اگر كسى كار بد بكند به همان‏اندازه كه كار بد كرده به او كيفر مى‏دهند،و اگر كار خوب بكندچند برابر كار خوب به او[پاداش]مى‏دهند: «من جاء بالحسنة فله‏عشر امثالها» (9) كسى كه كار خوب بكند ده برابر به او پاداش‏مى‏دهند.

يك منطق ديگرى در قرآن هست كه خيلى لطيف و عالى‏است و آن اين است: «و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا» (10) (اين‏خيلى عجيب است!)اگر كسى كار نيك و زيبا بكند ما به زيبايى‏كارش مى‏افزاييم،يعنى ما گريم و پرداختش مى‏كنيم.وقتى كار درمسير خلقت و رضاى الهى قرار بگيرد اينچنين است.شما كارى رادر مسير رضاى الهى انجام بدهيد،بسا هست اين كار شما معايب ونواقصى دارد،اما خدا به فضل و لطف خودش آن معايب و نواقص رابر طرف مى‏كند و زشتى‏هاى عمل شما را از بين مى‏برد و تبديل‏به زيبايى مى‏كند.خدا نسبت به كار نيك مشاطه گرى مى‏كند،بديهايش را مى‏پوشاند و به جايش خوبى مى‏آورد.

پس اين دو مطلب است:يكى اينكه يك كار خوب كه‏انسان مى‏كند خدا آن را ده تا كار خوب حساب مى‏كند.اين،جنبه‏كميت كار است،يعنى لطف الهى بر كميتش مى‏افزايد.يكى هم‏جنبه كيفيت كار است كه انسان يك كار نيمه زيبا انجام مى‏دهد،بعد مى‏بيند خدا تمام زيبا به او تحويل مى‏دهد.اينها همه فرع بر اين‏است كه انسان به آن نور هدايتى كه سراسر عالم را گرفته است روشن‏باشد،كور و تيره و گمراه نباشد.اين معجزه‏ها همه از همان روشنى‏ايمان و روشن بودن به مقصد اصلى خلقت پيدا مى‏شود «ليجزيهم‏الله احسن ما عملوا» كه خدا پاداش بدهد به آنها به نيكوترين وجهى‏كه عمل كرده‏اند.مقصود اين است كه آن عملى كه انجام داده‏اند،به حد احسنى كه مى‏شد آن را انجام دهند،آن طور به آنها پاداش‏مى‏دهد.اين آن عملى است كه انجام داده و خواسته‏اند «و يزيدهم‏من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه مى‏كند. «و الله‏يرزق من يشاء بغير حساب‏» خدا آنكه را كه بخواهد بدون حساب وبدون اندازه روزى مى‏دهد.روز فقط نان و آب نيست،همان فضل‏و رحمت الهى است.خدا هر كه را بخواهد[روزى بى‏حساب‏مى‏دهد.]البته خواستن خداوند از روى قرعه كشى و به گزاف نيست.

خدا چه كسانى را مى‏خواهد؟همانهايى كه خودش بيان كرده كه‏مشيت او چگونه حكمفرماست.

دو آيه بعد را فقط اشاره مى‏كنم و تفصيلش را جلسه آينده‏عرض مى‏كنم.

اين آيه راجع به عمل اهل ايمان بود.اما راجع به عمل‏كافران،آنها كه مؤمن نيستند و نه تنها مؤمن نيستند و قاصرند،بلكه‏مؤمن نيستند و مقصر و معاندند،قرآن براى آنها سه مثل ذكر كرده‏است كه دو مثل آن در اينجا آمده است و هر يك از اين سه مثل يك‏مطلب اساسى را بيان مى‏كند.گاهى مى‏گويد اعمال اينها در حكم‏تلى از خاكستر است كه باد شديدى-در روزى كه تند باد شديدى‏هست-بوزد و هر ذره آن را يك جا ببرد،كه به اين مضمون آيات‏ديگرى هم هست،البته نه به صورت مثال:

و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا (11) پس گاهى به اين صورت مى‏گويد كه عمل كافران،يك‏چيزى هست-نه اينكه چيزى نيست-ولى يك باد مى‏آيد وپراكنده و نابودش مى‏كند و هر ذره‏اش را به جايى مى‏برد.

مثل ديگرى كه براى اعمال كافران ذكر كرده مثل سراب است.در بيابانها و بخصوص بيابانهاى شنزار خيلى اوقات به هنگام‏تابيدن آفتاب،انسان از دور نگاه مى‏كند و خيال مى‏كند يك درياست‏كه در آن،آب دارد موج مى‏زند و اگر تشنه باشد به سوى آب مى‏رود،ولى هر چه نزديك مى‏شود مى‏بيند آب از او دور مى‏شود تا كم كم‏مى‏فهمد كه خيال بوده و از انعكاس نور يك چنين وضعى پيدا شده‏و اصلا آبى وجود ندارد،صورت و شكل و ظاهر و خيال آب هست‏ولى خود آب نيست.

گاهى نيز قرآن اعمال كافران را تشبيه مى‏كند به تاريكيهايى‏كه انسان در يك شب ظلمانى در ميان امواج طوفانى دريا گرفتاراست و همين طور موج از پس موج،حركت مى‏كند و هوا هم ابرى‏است،هيچ نورى وجود ندارد و به قدرى تاريك است كه حتى‏دستش را هر چه نزديك به چشمش بياورد كه آن را ببيند،دست‏خودش را نمى‏بيند.

اين سه مثل هر كدام ناظر به يك چيز بالخصوص است:يكى‏مثل كارهاى بد كافران است كه «ظلمات بعضها فوق بعض‏» (12) ،يكى مثل است براى كار خوبشان كه خيال مى‏كنند كار خوب‏انجام داده‏اند،بعد مى‏بينند سراب بوده است نه آب،و يكى ديگرمثل است براى كار خوبى كه اول هم يك چيزى بوده ولى بعدكارى انجام داده‏اند كه آن را به كلى نيست و نابود كرده‏اند.

باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...

 

پى‏نوشتها:

1. كهف/30.

2. اسراء/18-20.

3. شورى/20.

4. يك مطلب ديگر نيز از خود قرآن استفاده مى‏شود كه اگر كسى به قصد دنيا تلاش كند آخرت به تبع به او نمى‏رسد،ولى اگر كسى به قصد آخرت تلاش كند دنيا به تبع به اومى‏رسد و اين باز يك حساب ديگرى است كه از آيات قرآن مى‏توان استفاده كرد.

5. فاطر/10.

6. حديد/25.

7. ق/25.

8. شورى/20.

9. انعام/160.

10. شورى/23.

11.فرقان/23.

12.نور/40.