آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۴ -


جلسه چهاردهم

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين‏فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انكم غير معجزى الله وان الله مخزى الكافرين و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم‏الحج الاكبر ان الله برى‏ء من المشركين و رسوله فان تبتم فهوخير لكم و ان توليتم فاعلموا انكم غير معجزى الله و بشر الذين‏كفروا بعذاب اليم الا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم‏ينقضوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم احدا فاتموا اليهم عهدهم‏الى مدتهم ان الله يحب المتقين.فاذا انسلخ الاشهر الحرم‏فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم‏و اقعدوا لهم كل مرصد فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة‏فخلوا سبيلهم ان الله غفور رحيم و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه،ذلك‏بانهم قوم لا يعلمون .

چرا سوره برائت فاقد بسم الله است؟

سوره برائت است.در هفته گذشته اجمالا عرض كرديم يك مطلب‏مسلم است كه سوره برائت در ميان همه سوره‏هاى قرآن اين وضع‏استثنائى را دارد كه فاقد«بسم الله‏»است،«بسم الله‏»در اول اين‏سوره نيست.حالا چرا اين سوره فاقد«بسم الله‏»است؟آيا اين سوره‏يك سوره مستقل است و يا دنباله سوره انفال است و سوره جداگانه‏اى‏نيست و از اين جهت‏«بسم الله‏»ندارد،زيرا در احاديث وارد شده كه‏وقتى آيات قرآن نازل مى‏شد،مسلمين،اين مطلب را كه آيا يك سوره‏تمام شده است و سوره ديگرى است‏يا دنباله سوره پيشين است،با«بسم الله الرحمن الرحيم‏»مى‏فهميدند يعنى اگر وقتى كه آيه نازل‏مى‏شد،با«بسم الله الرحمن الرحيم‏»شروع مى‏شد،اين امر علامت‏اين بود كه اين آيات يك سوره مستقل است.پس بعضى‏ها مى‏گويند«برائت‏»از اين جهت‏«بسم الله‏»ندارد كه سوره مستقلى نيست،وبعضى ديگر مى‏گويند علت اين كه‏«بسم الله‏»ندارد اين نيست بلكه‏اين آيات،سوره مستقلى است ليكن چون اين سوره،سوره اعلام خشم واعلام غضب است و«بسم الله‏»آيه رحمت است،از اين جهت‏«بسم‏الله‏»در اول اين سوره نيامده است.

در اين سوره ما به مسائل زيادى برمى‏خوريم كه اين مسائل بيشتر دراطراف دو سه مطلب است:يكى درباره روابط مسلمانان با مشركان. مشرك يعنى كسى كه در پرستشهاى رسمى غير خدا را پرستش مى‏كندمثل همان بت‏پرستهاى عربستان يا ستاره‏پرستان يا خورشيدپرستان ياانسان‏پرستها،يا آتش‏پرستها كه در دنيا بوده‏اند،و واقعا انسان يا ستاره‏يا آتش يا خورشيد و يا دريا را پرستش مى‏كرده‏اند.مشركين از نظر قرآن‏با ساير غير مسلمانان يعنى افراد موحد و خداپرست مخصوصا آنها كه به‏يكى از اديان آسمانى كه ريشه‏اى دارد معتقدند حسابشان فرق مى‏كند.

«مشرك‏»از نظر روابط مسلمان با غير مسلمان يك وضعى دارد وغير مشرك كه در قرآن آنها را اهل كتاب مى‏گويند وضع ديگرى داردكه بعد ان شاء الله در همين سوره توضيح خواهيم داد.پس يك قسمت ازبحث،مربوط به مشركين است و ابتدا هم از مشركين شروع مى‏شود.

قسمتى از آيات اين سوره مربوط به اهل كتاب است،غير مسلمانانى كه‏خود را پيرو يكى از كتابهاى آسمانى سابق مى‏دانند يعنى يهوديها ومسيحيها و حتى مجوسيها.يك قسمت از اين سوره بحث درباره منافقان‏است.درباره منافقان هم در اين سوره زياد بحث‏شده است. منافقان‏يعنى كسانى كه متظاهر به اسلامند ولى در قلبشان و در عمق روحشان‏مسلمان نيستند،كافرند،غير مسلمانند،و در نتيجه مردمى هستند دوچهره:يك چهره‏شان چهره مسلمانى و چهره ديگرشان چهره كفراست.وقتى با مسلمانان مى‏نشينند اظهار مسلمانى مى‏كنند و عمل‏مسلمانى انجام مى‏دهند،و وقتى با كافران مى‏نشينند مانند آنها هستند وخودشان را از آنها به حساب مى‏آورند.آيات اول اين سوره تا نزديك‏چهل آيه مربوط به مشركين است.

اينجا يك تاريخچه‏اى هست كه ما بايد متوجه آن باشيم تا اينكه مفهوم سوره برائت برايمان روشن بشود:

تاريخچه نبرد مسلمين و كفار قريش

مى‏دانيم كه اسلام دين توحيد است و براى هيچ مسئله‏اى به‏اندازه توحيد يعنى خداى يگانه را پرستش كردن و غير او را پرستش‏نكردن اهميت قائل نيست و نسبت به هيچ مسئله‏اى به اندازه اين‏مسئله حساسيت ندارد.مردم قريش كه در مكه بودند مشرك بودند.

اين بود كه يك نبرد پى‏گيرى ميان پيغمبر اكرم و مردم قريش كه همان‏قبيله رسول اكرم بودند در گرفت.سيزده سال پيغمبر اكرم در مكه بودند.

بعد آمدند مدينه و در مدينه بود كه مسلمين قوت و قدرتى پيدا كردند.

جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ كوچك ديگرميان مسلمين كه در مدينه بودند با مشركين قريش كه در مكه بودنددر گرفت.در جنگ بدر مسلمانها فتح خيلى بزرگى نمودند.در احدبر عكس شكست‏خوردند يعنى اول پيروز شدند ولى بعد در اثر يك‏اشتباه شكست‏خوردند و بعد دو مرتبه خودشان را جمع و جور كردند.پاى‏هم مسلمين در احد شكست‏خوردند.در خندق باز مسلمين فاتح شدند.

بعد جريان حديبيه پيش آمد كه در جلسه قبل عرض كردم:ايام حج وماههاى حرام بود و همه مردم مجاز بودند براى انجام عمل حج بروند به‏سوى كعبه.و طبق قانون جاهليت،قريش بايد به دشمنان خودشان‏هم اجازه بدهند ولى به پيغمبر و مسلمين اجازه ندادند.پيغمبر از نزديك‏مكه برگشت در حالى كه قرارداد صلحى با قريش امضا كرده بود.اين‏قرارداد،بعد،از طرف قريش نقض شد و چون نقض شد از طرف‏مسلمين هم ديگر نقض شده بود.جريان حديبيه در سال ششم هجرى‏است.در سال هشتم هجرت،پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد،فتحى بدون خونريزى.فتح مكه براى مسلمين يك موفقيت بسيار عظيم بودچون اهميت آن تنها از جنبه نظامى نبود،از جنبه معنوى بيشتر بود تاجنبه نظامى.مكه ام القراء عرب و مركز عربستان بود.قهرا قسمتهاى‏ديگر تابع مكه بود و به علاوه يك اهميتى بعد از قضيه عام الفيل و ابرهه‏كه حمله برد به مكه و شكست‏خورد پيدا كرده بود.بعد از اين قضيه اين‏فكر براى همه مردم عرب پيدا شده بود كه اين سرزمين تحت‏حفظ وحراست‏خداوند است و هيچ جبارى بر اين شهر مسلط نخواهد شد.

وقتى پيغمبر اكرم به آن سهولت آمد مكه را فتح كرد گفتند پس اين امردليل بر آن است كه او بر حق است و خدا راضى است.به هر حال‏اين فتح خيلى براى مسلمين اهميت داشت. مسلمين وارد مكه شدند.

مشركين هم در مكه بودند.تدريجا از قريش هم خيلى مسلمان شده‏بودند.

يك جامعه دو گانه‏اى در مكه به وجود آمده بود،نيمى مسلمان‏و نيمى مشرك.حاكم مكه از طرف پيغمبر اكرم معين شده بود يعنى‏مشركين و مسلمين تحت‏حكومت اسلامى زندگى مى‏كردند.بعد از فتح‏مكه مسلمين و مشركين با هم حج كردند با تفاوتى كه ميان حج‏مشركين و حج مسلمين وجود داشت.آنها آداب خاصى داشتند كه‏اسلام آنها را نسخ كرد. گفتيم حج‏يك سنت ابراهيمى است كه كفارقريش در آن تحريفهاى زيادى كرده بودند.اسلام با آن تحريفها مبارزه‏كرد.پس يك سال هم به اين وضع باقى بود.

ابلاغ سوره برائت به مشركين توسط على (ع)

سال نهم هجرى شد.در اين سال پيغمبر اكرم در ابتدا به‏ابو بكر ماموريت داد كه از مدينه برود به مكه و سمت امير الحاجى مسلمين را داشته باشد،ولى هنوز از مدينه چندان دور نشده بود (1) كه‏جبرئيل بر رسول اكرم نازل شد(اين را شيعه و سنى نقل كرده‏اند)ودستور داد پيغمبر،على(ع)را ماموريت بدهد براى امارت حجاج و براى‏ابلاغ سوره برائت.اين سوره اعلام خيلى صريح و قاطعى است به عموم‏مشركين به استثناى مشركينى كه با مسلمين هم پيمان‏اند و پيمانشان‏هم مدتدار است و بر خلاف پيمان هم رفتار نكرده‏اند;مشركينى كه بامسلمين با پيمان ندارند يا اگر پيمان دارند بر خلاف پيمان خودشان‏رفتار كرده‏اند و قهرا پيمانشان نقض شده است.اعلام سوره برائت اين‏است كه على(ع)بيايد در مراسم حج در روز عيد قربان كه مسلمين ومشركين همه جمع هستند،به همه مشركين اعلام كند كه از حالا تا مدت‏چهار ماه شما مهلت داريد و آزاد هستيد هر تصميمى كه مى‏خواهيدبگيريد.اگر اسلام اختيار كرديد يا از اين سرزمين مهاجرت كرديد،كه هيچ،و الا شما نمى‏توانيد در حالى كه مشرك هستيد در اينجا بمانيد.

ما دستور داريم شما را قلع و قمع كنيم به كشتن،به اسير كردن،به زندان‏انداختن و به هر شكل ديگرى.در تمام اين چهار ماه كسى متعرض شمانمى‏شود.اين چهار ماه مهلت است كه شما درباره خودتان فكر بكنيد.

اين سوره با كلمه‏«برائة‏» (2) شروع مى‏شود: برائة من الله و رسوله الاالذين عاهدتم من المشركين .اعلام عدم تعهد است از طرف خدا واز طرف پيغمبر خدا در مقابل مردم مشرك-و در آيات بعد تصريح‏مى‏كند-همان مردم مشركى كه شما قبلا با آنها پيمان بسته‏ايد و آنهانقض پيمان كرده‏اند.

على(ع)آمد در مراسم حج‏شركت كرد.اول در خود مكه اين[عدم تعهد]را اعلام كرد، ظاهرا(ترديد از من است)در روز هشتم‏كه حجاج حركت مى‏كنند به طرف عرفات (3) در يك مجمع عمومى درمسجد الحرام سوره برائت را به مشركين اعلام كرد ولى براى اينكه اعلام‏به همه برسد و كسى نباشد كه بى‏خبر بماند،وقتى كه مى‏رفتند به عرفات وبعد هم به منا،در مواقع مختلف،در اجتماعات مختلف هى مى‏ايستاد وبلند اعلام مى‏كرد و اين اعلام خدا و رسول را با فرياد به مردم ابلاغ‏مى‏نمود.نتيجه اين بود كه ايها الناس!امسال آخرين سالى است كه‏مشركين با مسلمين حج مى‏كنند.ديگر از سال آينده هيچ مشركى حق‏حج كردن ندارد و هيچ زنى حق ندارد لخت و عريان طواف كند.

يكى از بدعتهايى كه قريش به وجود آورده بودند اين بود كه به مردم غير قريش اعلام كرده بودند هر كس بخواهد طواف بكند حق نداردبا لباس خودش طواف بكند،بايد از ما لباس عاريه كند يا كرايه‏كند،و اگر كسى با لباس خودش طواف مى‏كرد مى‏گفتند اين لباس راتو بايد اينجا صدقه بدهى يعنى به فقرا بدهى.زورگويى مى‏كردند.يك‏سال زنى آمده بود براى حج و مى‏خواست با لباس خودش طواف‏بكند.گفتند اين كار ممنوع است.بايد اين لباس را بكنى و لباس‏ديگرى در اينجا تهيه بكنى.گفت آخر من لباس ديگرى ندارم،لباس‏من منحصر به همين يك دست است.گفتند ديگر چاره‏اى نيست.

بايد از ما لباس كرايه بكنى.گفت بسيار خوب،پس لخت و عور طواف‏مى‏كنم.گفتند مانعى ندارد.آنوقت بعضيها كه نمى‏خواستند با لباس‏قريش طواف بكنند و از لباس خودشان صرف نظر بكنند،لخت و عوردور خانه كعبه طواف مى‏كردند.

جزء اعلامها اين بود كه طواف لخت و عريان قدغن شد;

هيچكس حق ندارد لخت و عور طواف بكند و اين حرف مهملى هم كه‏قريش گفته‏اند بايد از ما لباس كرايه كنيد غلط است.اين هم كه‏اگر كسى با لباس احرام خود يا غير لباس احرام(لباس احرام را شرطنمى‏دانستند)طواف كرد بايد آن را بدهد به فقرا،لازم نيست،بايد نگه‏دارد براى خود.

به هر حال امير المؤمنين آمد و مكرر در مكرر و در جاهاى‏مختلف اين اعلام را به مردم ابلاغ كرد.نوشته‏اند آنقدر مكرر مى‏گفت‏كه صداى على(ع)گرفته بود،از بس كه در مواقع مختلف، هر جااجتماعى بود اين آيات را مى‏خواند و ابلاغ مى‏كرد تا يك نفر هم باقى نماند كه بعد بگويد به من ابلاغ نشد.وقتى كه على(ع)خسته مى‏شد وصدايش مى‏گرفت،صحابه ديگر پيغمبر مى‏آمدند از او نيابت مى‏كردندو همان آيات را ابلاغ مى‏نمودند.

يك اختلافى ميان شيعه و سنى در ابلاغ سوره برائت موجوداست و آن اينكه اهل تسنن بيشترشان به اين شكل تاريخ را نقل‏مى‏كنند كه پس از آنكه وحى خدا به رسول اكرم رسيد كه اين سوره رايا بايد خودت ابلاغ كنى يا كسى از خودت،و پيغمبر على(ع)را مامورابلاغ سوره برائت كرد،على به سوى مكه آمد.تا آمد،ابو بكر مضطرب‏شد،پرسيد آيا اميرى يا رسول؟ يعنى آيا آمده‏اى امير الحاج باشى يا يك‏كار مخصوص دارى؟فرمود:نه،من يك رسالت مخصوص دارم،فقطبراى آن آمده‏ام.پس ابو بكر از شغل خودش منفصل و معزول نشد;اوكار خودش را انجام داد و على(ع)هم كار خودش را.ولى اقليتى از اهل‏تسنن-كه در«مجمع البيان‏»نقل شده-و همه اهل تشيع مى‏گويندوقتى كه على(ع)آمد،ابو بكر به كلى از شغل خودش منفصل شد وبرگشت به مدينه.تعبير قرآن اين است كه اين سوره را نبايد به مردم ابلاغ‏كند مگر خود تو يا كسى كه از تو است.اهل تشيع روى اين كلمه‏«از تو است‏»تكيه مى‏كنند،مى‏گويند اين كلمه‏«كسى كه از تواست‏»:رجل منك كه در بسيارى از روايات هست، مفهوم خاصى‏دارد.حالا من نظائرش را بگويم:

درباره حضرت ابراهيم است كه فرمود: فمن تبعنى فانه منى (4) آنكه گام دنبال گام من بردارد از من است.اين معنايش اين است كه‏او از من جدايى ندارد.بزرگترين جمله‏اى كه پيغمبر اكرم درباره سلمان‏فرموده است و شايد بزرگترين جمله‏اى كه درباره يك صحابى غير ازامير المؤمنين فرموده است اين جمله است:سلمان منا اهل البيت‏سلمان جزء ما اهل بيت است.اين كلمه‏«جزء ماست‏»بسيار عالى‏است;يعنى او از ما جدايى ندارد،بينونتى با ما ندارد. گفت‏«من‏كى‏ام ليلى و ليلى كيست من‏»من او هستم و او من است.ديگر از اين‏بالاتر تعبير نيست.تعبير ديگرى كه اين حديث را هم شيعه و سنى‏روايت كرده‏اند درباره امام حسين است كه پيغمبر فرمود:حسين منى‏و انا من حسين حسين از من است و من از حسينم.يعنى اساسا ميان ماجدايى فرض نمى‏شود و وجود ندارد.آنوقت مفاد اين حديث با آن‏حديث معروف ديگرى كه على مع الحق و الحق مع العلى يدورحيث ما دار يكى مى‏شود.على با حق است و حق با على است;دورمى‏زند با او هر جا او دور بزند،يعنى على(ع)آنجا مى‏رود كه حق‏است و حق آنجا مى‏رود كه على(ع)است.يعنى جدايى ميان اين دووجود ندارد.اين مفهوم تقريبا همان مفهوم عصمت است.على از حق‏جدايى ندارد.مگر پيغمبر از حق جدايى دارد؟!مگر ممكن است العياذبالله پيغمبر حرفى بزند يا عملى انجام بدهد كه حق نباشد.همانطور كه‏پيغمبر از حق جدا شدنى نيست،تفكيكش فرض و امكان ندارد;

تفكيك على(ع)هم از پيغمبر امكان ندارد و اين دو جدا ناشدنى‏هستند.

اين جمله را[كه‏«اين سوره را نبايد به مردم ابلاغ كند مگر خود تو يا كسى كه از توست‏»]نه تنها اهل تشيع روايت كرده‏اند،اهل تسنن هم به همين شكل روايت كرده‏اند.اگر اختلافى هست،دررفتن ابو بكر است.اصل فضيلت هم در اين[جمله]است‏خواه ابو بكررفته باشد يا نرفته باشد.و حتى اگر ابو بكر رفته باشد به سفر حج،فضيلت على(ع)بيشتر ثابت مى‏شود;يعنى با اينكه ابو بكر هست اعلام‏مى‏شود كه او صلاحيت ابلاغ اين سوره را ندارد و تنها كسى كه‏صلاحيت اينچنين ابلاغ را به مردم دارد،به نص وحى الهى كسى‏است كه از پيغمبر است و ميان او و پيغمبر به هيچ وجه جدايى نيست.

اين است كه مسئله ابلاغ سوره برائت به وسيله على(ع)يكى از فضائل‏بزرگ امير المؤمنين است.

رسيديم به مسئله رفتار مسلمين با مشركين.گفتيم اين آيات‏مشتمل بر چند مطلب است. يكى اينكه اعلام عمومى عدم تعهدمى‏كند از طرف خدا و پيغمبر براى مشركان،و به مشركين مدت‏چهار ماه مهلت مى‏دهد كه آزادند هر جا بخواهند بروند و فكرهاى‏خودشان را بكنند و تصميمهاى خودشان را بگيرند.اتمام حجت‏مى‏كند و با كمال اطمينان به آنها مى‏گويد مطمئن باشيد كه كارى ازشما ساخته نيست چون اراده الهى است.مشركى نبايد در اين سرزمين‏باشد.شما در مقابل خدا نمى‏توانيد كارى انجام بدهيد.خدا را نمى‏توانيدناتوان بكنيد.نصيحت است:توبه كنيد،باز گرديد،برايتان بهتراست.از اين اعلام عمومى عدم تعهد استثنا مى‏كند مشركانى را كه‏هم پيمان با مؤمنين بوده و پيمان خود را به هيچ وجه نقض نكرده‏اند،عليه مسلمين اقدامى ننموده و دشمنى از دشمنان مسلمين را تاييد و تقويت نكرده‏اند.تصريح مى‏كند كه پيمان اينها را رعايت كنيد تاپايان مهلت آن.اما غير اينها،پس از گذشت اين چهار ماه-كه در آن‏حرمتى برايشان قائل است-ديگر هيچ حرمتى بين شما و مشركين‏نيست،حق داريد آنها را بكشيد،حق داريد زندانيشان بكنيد،حق‏داريد به عنوان اسير بگيريد،حق داريد براى اينها هر نوع تصميمى‏مى‏خواهيد بگيريد;ولى اگر توبه كنند و به راه مسلمين بيايند شما هم‏آنها را آزاد بگذاريد.

آيه ديگر:حالا اگر مشركى از شما پناه خواست براى اينكه‏حقايق را بشنود،به او پناه بدهيد، سخن خدا را به وى ابلاغ بكنيد وبعد هم او را سالم به محل امن خودش برسانيد.يعنى اين حرفها مربوط به‏مشركينى است كه نمى‏خواهند بيايند[سخن حق را]بشنوند و بفهمند،اما اگر مشركى سوداى شنيدن و فهميدن دارد متعرض او نشويد،اگراز شما پناه و امنيت‏خواست به او امنيت بدهيد;نه تنها متعرض اونشويد بلكه خودتان حفظ و حراستش بكنيد و او را به مامن يعنى محل‏امن خودش برسانيد.

آزادى عقيده

مطلب ديگرى كه بايد عرض كنم و در عصر ما مخصوصا زيادمطرح مى‏شود اين است كه مى‏گويند اينكه اسلام مى‏گويد مشركينى راكه پيمانى با شما ندارند يا پيمانى داشته‏اند و آن را نقض كرده‏اند به‏هيچ شكل تحمل نكنيد،به آنها مهلت بدهيد،بعد از مهلت اگر توبه‏كردند و اسلام اختيار نمودند،بسيار خوب،اگر توبه نكردند و سر سختى نشان دادند آنها را بكشيد،و اگر آمدند دنبال اينكه حقيقت را بفهمندبه ايشان پناه و امنيت بدهيد و در غير اين صورت آنها را بكشيد،آيا اين‏با اصل آزادى عقيده كه امروز جزء حقوق بشر به شمار مى‏رود منافات‏دارد يا نه؟و اگر منافات دارد چگونه مى‏شود اين مطلب را توجيه‏كرد؟يكى از حقوق اولى بشر آزادى عقيده است‏يعنى انسان در عقيده‏خودش بايد آزاد باشد،و قانون حقوق بشر اجازه نمى‏دهد كه متعرض‏كسى بشوند به خاطر عقيده‏اى كه انتخاب كرده است;و حال آنكه‏قرآن تصريح مى‏كند كسانى كه عقيده شرك را پذيرفته‏اند شما به هيچ‏شكل آنها را تحمل نكنيد.البته كسانى كه عقيده غير اسلامى ديگرى‏مثل مسيحيت و يهوديت و مجوسيت را اختيار كرده‏اند،اسلام متعرض‏آنها نمى‏شود،ولى نسبت به مشركين مى‏گويد اگر چنين عقيده‏اى‏انتخاب كرده‏اند شما ابتدا مهلتشان بدهيد و در يك شرائط معينى اگرنپذيرفتند آنها را به كلى از بين ببريد.آيا اين دستور با اين اصل سازگاراست‏يا نه؟همچنين با اصل ديگرى كه در خود قرآن هست چطور؟

مگر قرآن نمى‏گويد: لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى دركار دين اكراه و اجبارى نيست.از يك طرف قرآن مى‏گويد در كاردين اكراه و اجبارى وجود ندارد و از طرف ديگر در اينجا اعلام به‏برائت مى‏كند مى‏گويد: برائة من الله و رسوله ،بعد هم مى‏گويد:

فاذا انسلخ الاشهر فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم [هنگامى‏كه اين چند ماه گذشت مشركين را هر جا يافتيد بكشيد.]چرا؟

«فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم‏» ،در صورتى كه «لا اكراه‏فى الدين‏» [اين چگونه است؟] مسئله آزادى عقيده،امروز به عنوان حقى از حقوق بشر شناخته شده.مى‏گويند حقى است طبيعى وفطرى كه هر كسى اختيار دارد هر عقيده‏اى كه دلش مى‏خواهدانتخاب كند.اگر كسى بخواهد به خاطر عقيده شخص ديگر،متعرض‏او بشود،با حقى كه طبيعت و به اصطلاح خلقت به بشر داده است‏مبارزه كرده و در واقع ظلم كرده است.

ولى اساس اين حرف دروغ است.بشر حق فطرى و حق‏طبيعى دارد ولى حق طبيعى و فطرى بشر اين نيست كه هر عقيده‏اى راكه انتخاب كرد،به موجب اين حق محترم است. مى‏گويند انسان ازآن جهت كه انسان است محترم است،پس اراده و انتخاب انسان هم محترم‏است.هر چه را انسان خودش براى خودش انتخاب كرده،چون انسان‏است و به اراده خودش انتخاب كرده كسى حق تعرض به او را ندارد.

ولى از نظر اسلام اين حرف درست نيست.اسلام مى‏گويد انسان محترم‏است ولى آيا لازمه احترام انسان اين است كه انتخاب او محترم‏باشد؟!يا لازمه آن اين است كه استعدادها و كمالات انسانى محترم‏باشد؟لازمه احترام انسان اين است كه استعدادها و كمالات انسان‏محترم باشد يعنى انسانيت محترم باشد.

مثالى عرض مى‏كنم:انسان كه انسان است.به موجب يك‏سلسله استعدادهاى بسيار عالى است كه خلقت در انسان قرار داده‏است.قرآن هم مى‏فرمايد: و لقد كرمنا بنى آدم (5) ما بنى آدم را محترم ومورد كرامت‏خودمان قرار داده‏ايم.انسان فكر و انديشه دارد،استعدادعلمى دارد و اين در حيوانات و نباتات و جمادات نيست.به همين دليل‏انسان نسبت به يك حيوان يا گياه محترم است. و علم آدم الاسماءكلها (6) خداوند همه اسماء و شؤون خودش را به آدم آموخت. نمى‏گويد به‏گوسفند يا اسب يا شتر آموخت.كمال انسان در اين است كه عالم‏باشد.انسان يك سلسله استعدادهاى اخلاقى و معنوى دارد،مى‏تواندشرافتهاى بزرگ اخلاقى داشته باشد، احساسات بسيار عالى داشته باشدكه هيچ حيوان و گياهى اينگونه چيزها را نمى‏تواند داشته باشد.انسان‏بودن انسان به هيكلش نيست كه همين قدر كه كسى روى دو پا راه‏رفت و سخن گفت و نان خورد،اين ديگر شد انسان.اين انسان بالقوه‏است نه انسان بالفعل.بنابراين ممكن است بزرگترين جنايتها را برانسان خود انسان بكند يعنى من به عنوان يك انسان نسانيت‏خود را به‏دست‏خودم از بين ببرم،انسانى باشم جانى بر انسان.من اگر به اراده‏خودم عليه كمالات انسانى خودم اقدام بكنم،انسان ضد انسانم و درواقع حيوان ضد انسانم.من اگر دشمن علم از آب درآمدم و گفتم علم‏براى بشر بد است،يك انسان ضد انسانم و بلكه غلط است بگويند«انسان ضد انسان‏»بايد بگويند حيوان ضد انسان،يك انسان بالقوه‏بر ضد انسانيت واقعى و حقيقى.من اگر بر ضد راستى و امانت كه‏شرافتهاى انسانى است قيام بكنم و مثل‏«ماكياول‏»طرفدار سيادت‏باشم و بگويم اساسا اخلاق و انسانيت و شرافت و امانت،حربه افرادقوى است عليه ضعفا،و اساس سيادت است،يك انسان ضد انسانم.

شريفترين استعدادهايى كه در انسان هست بالا رفتن به سوى‏خدا است: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحافملاقيه (7) ،مشرف شدن به شرف توحيد است كه سعادت دنيوى واخروى در گرو آن است.حالا اگر انسانى بر ضد توحيد،كارى كرد،او انسان ضد انسان است‏يا بگوئيم حيوان ضد انسان است.بنابراين‏ملاك شرافت و احترام و آزادى انسان اين است كه انسان در مسيرانسانيت باشد.انسان را در مسير انسانيت بايد آزاد گذاشت نه انسان‏را در هر چه خودش انتخاب كرده بايد آزاد گذاشت و لو اينكه آنچه‏انتخاب مى‏كند بر ضد انسانيت باشد.كسانى كه اساس فكرشان درآزادى انسان،آزادى خواست انسان است‏يعنى هر چه انسان بخواهددر آن آزاد باشد،گفته‏اند«انسان در انتخاب عقيده آزاد است‏».بساعقيده‏اى كه انسان انتخاب مى‏كند بر ضد انسان است،بر ضد خودش‏است.

فرق علم و عقيده

البته فرق است ميان علم و عقيده.علم آن چيزى است كه‏بر اساس منطق پيش مى‏رود.انسان در علم بايد آزاد باشد.كسى كه‏در نظريات علمى انديشيده و با فكر آزاد،انتخاب كرده،بايد هم آزادباشد.اما عقيده را كه انسان انتخاب مى‏كند،بر مبناى تفكر نيست.

عقائد اغلب تقليد است،پيروى از اكابر و كبرا و بزرگان است.از نظرقرآن[انسان]تحت تاثير اكابر قرار مى‏گيرد،عقيده‏اى اتخاذ مى‏كند.

تحت تاثير پدر و مادر و آباء و اسلاف خود،عقيده‏اى در ذهنش نفوذمى‏كند.چرا انسان در عقيده يعنى گرايش اعتقادى كه ريشه آن پيروى‏كوركورانه از محيط يا پيروى از اكابر و شخصيتهاست و مغرضانه به اوالقاء كرده‏اند آزاد باشد؟!اين آزادى معنايش اين است كه شخصى‏اشتباه كرده،به دست‏خود زنجيرى به دست و پاى خويش بسته،بعدما بگوييم چون اين انسان اين زنجير را خودش به دست و پاى خودش‏بسته و اين،اراده و خواست او است آزاد است;چون به دست‏خودش‏زنجير را به دست و پاى خودش بسته است‏حقوق بشر اقتضا مى‏كند كه‏ما اين زنجير را از دست و پايش باز نكنيم.چون خودش مى‏گويد بازنكن،باز نكن. اين كه حرف نشد!

داستان طبيب و اهل ده

داستان معروفى است:مى‏گويند مردم دهى مبتلا به خارش‏بدن بودند.طبيبى اتفاقا آمد از آن ده عبور كند،بيمارى اينها را شناخت‏و دواى اين بيمارى را مى‏دانست.ولى اينها به اين بيمارى عادت‏كرده و انس گرفته بودند،و خوگرفته بودند كه دائما بدن خودشان راخارش بدهند.طبيب گفت من حاضرم شما را معالجه كنم،به خيال‏اينكه همه،پيشنهاد او را مى‏پذيرند.داد و فرياد مردم بلند شد كه بلندشو از اينجا برو!تو از جان ما چه مى‏خواهى؟!ولى طبيب مى‏دانست‏كه اينها مريض هستند و به تدريج با لطائفى ابتدا توانست‏يك نفر رابفريبد و او را معالجه كند.بعد كه آن شخص معالجه شد ديد حالا چه‏حالت‏خوبى دارد!اين چه كارى بود كه دائما داشت زير بغل يا سينه و يا پايش را مى‏خاراند.به همين ترتيب افراد ديگرى را نيز معالجه كرد تايك نيرويى پيدا كرد.وقتى كه نيرو پيدا كرد همه را مجبور به معالجه‏كرد.حالا آيا مى‏شود گفت كه اين طبيب كار بدى كرد و مردم‏دلشان آنطور مى‏خواست؟!دلبخواهى كه ملاك نشد!ممكن است‏انسانى از روى جهالت دلش بخواهد مريض بشود.

داستان سوار و عابر

داستان ديگرى را ملاى رومى نقل مى‏كند كه با اين بيت‏آغاز مى‏شود:

عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار
بر دهان مرده‏اى مى‏رفت مار

داستان اين است كه يك آدم عاقل فهميده‏اى سوار بر اسب بود.رسيدبه نقطه‏اى كه درختى در آنجا بود و مرد عابرى زير سايه اين درخت‏خوابيده بود،خيلى هم خسته بود،همين جور گيج افتاده بود و در حالى‏كه خور خور مى‏كرد دهانش هم باز مانده بود.اتفاقا مقارن با آمدن اين‏سوار،يك كرمى آمده بود گوشه لب اين آدم.يك وقت‏سوار ديد اين‏كرم رفت توى دهان اين شخص و او هم همان طور كه گيج‏خواب بودكرم را بلعيد.سوار،آدم واردى بود،مى‏دانست كه اين كرم،مسموم‏است و اگر در معده اين شخص باقى بماند او را خواهد كشت.فورا ازاسب پياده شد و او را بيدار كرد.ديد اگر به او بگويد كه اين كرم‏رفته توى معده‏ات،ممكن است باور نكند و اگر هم باور كند،وحشت‏كند و خود اين وحشت او را از پا درآورد.يك چماقى هم دستش بود.

ديد راهش منحصر به اين است:او را به زور از خواب بلند كرد.آن‏شخص نگاه كرد ديد يك آدم ناشناسى است.گفت:چه‏مى‏خواهى؟گفت:بلند شو!گفت چه كار با من دارى؟ديد بلند نمى‏شود،چند تا به كله‏اش زد.از جا پريد.سوار يك مقدار سيب‏گنديده و متعفن را كه در آنجا بود به او داد كه قى‏آور باشد.گفت اين‏سيبها را به زور بايد بخورى.هر چه گفت آخر چرا بخورم؟ گفت بايدبخورى;با همان چماق محكم زد توى كله‏اش كه بايد بخورى.آن‏سيبها را توى حلقش فرو كرد.بعد پريد روى اسب خودش و به اوگفت راه برو!گفت آخر مقصودت چيست؟ كجا بروم؟سوابق من وتو چيست؟بگو دشمنى تو از كجاست؟من با تو چه كرده‏ام؟شايدمرا با دشمن خودت اشتباه كرده‏اى.گفت بايد بدوى.خواست‏كوتاهى كند،زد پشت كله‏اش و گفت بدو!عابر داد مى‏كشيد وگريه مى‏كرد اما چاره‏اى نداشت بايد مى‏دويد(مثل اينهايى كه‏ترياك مى‏خورند،مى‏دوند براى اينكه قى بكنند).به سرعت او را به‏سينه اسب انداخت و آنقدر دواند كه حالت استفراغ به او دست داد.

نشست استفراغ كرد،سيبها آمد،همراهش كرم مرده هم آمد.گفت آه‏اين چيست؟سوار گفت: راحت‏شدى.براى همين بود.گفت قضيه‏از چه قرار است؟گفت اصلا من با تو دشمن نبودم. قضيه اين بود كه‏من از اينجا مى‏گذشتم،ديدم اين كرم رفت توى حلق تو و تو در خواب‏سنگينى هستى و اگر يك ساعت مى‏گذشت تلف مى‏شدى.ابتداموضوع را به تو نگفتم، ترسيدم وحشت بكنى.براى اينكه قى بكنى اين‏سيب گنديده‏ها را به تو خوراندم سپس تو را دوانيدم.حالا كه قى‏كردى ما ديگر به تو كارى نداريم،خدا حافظ.عابر مى‏دويد و پايش‏را مى‏بوسيد نمى‏گذاشت برود،مى‏گفت تو فرشته‏اى،تو را خدا فرستاده‏است،تو چه آدم خوبى هستى.

اين جور نيست كه بشر هر چه را كه بخواهد و خودش انتخاب‏كرده است‏حقش مى‏باشد. انسان حقوق دارد ولى حقوق انسانى وآزاديهاى انسانى،يعنى در مسير انسانى.بشر وقتى كارش برسد به جايى‏كه اين اشرف كائنات كه بايد همه موجودات و مخلوقات را در خدمت‏خودش بگيرد و بفهمد: و خلقنا لكم ما فى الارض جميعا اين‏چوب و اين سنگ و اين درخت و اين طلا و اين نقره و اين فولاد و اين‏آهن و اين كوه و اين دريا و اين معدن و اين همه چيز بايد در خدمت توباشد و تو تنها بايد خداى خودت را پرستش كنى و بس،يك چنين‏موجودى بيايد خرما يا سنگ يا چوب را پرستش كند،اين،انسانى‏است كه به ست‏خودش از مسير انسانيت منحرف شده.چون از مسيرانسانيت منحرف شده،به خاطر انسانيت و حقوق انسانيت بايد اين‏زنجير را به هر شكل هست از دست و پاى اين شخص باز كرد;اگرممكن است،خودش را آزاد كرد،اگر نه،لااقل او را از سر راه ديگران‏برداشت.هفته آينده باز راجع به مسئله آزادى عقيده و آيه لا اكراه‏فى الدين بحث مى‏كنم.

و صلى الله على محمد و آله.

 

پى‏نوشتها:

1-بعضى نوشته‏اند در«ذو الحليفه‏»در حدود مسجد شجره كه فاصله آن تا مدينه تقريبايك فرسخ است،و بعضى نوشته‏اند در جايى به نام‏«عرج‏»،كه همان نزديكيها است.

2-مصطلح است:برائت از دين.وقتى كه مديون دينش را مى‏پردازد و يا داين دين رامى‏بخشد، مى‏گويند برائت ذمه پيدا كرده يعنى ديگر تعهدى از نظر دين ندارد.

3-و الآن هم كه با اتومبيل مى‏روند باز هم شب روز هشتم حركت مى‏كنند.البته وقوف درعرفات از روز نهم واجب است تا غروب،و براى اينكه كار آسان بشود،روز هشتم حركت‏مى‏كنند.قديم كه با مال يا پياده مى‏رفتند،به طريق اولى روز هشتم حركت مى‏كردند ومستحب هم اين است كه روز هشتم،حجاج حركت كنند از راه منا بروند به عرفات،شب را در منا بمانند،روز بروند عرفات،وقوف عرفات را انجام بدهند و براى شب برگردندبه مشعر و روز بعد هم برگردند به منا.ولى اكنون اين مستحب عمل نمى‏شود يعنى كثرت‏حجاج و وسائل نقليه اجازه نمى‏دهد كه حجاج وقتى كه مى‏خواهند شب نهم بروند از راه‏منا بروند;از راه طائف مى‏روند به عرفات و شب بعد برمى‏گردند به منا.

4-سوره ابراهيم،آيه 36.

5-سوره اسراء،آيه 70.

6-سوره بقره،آيه 31.

7-سوره انشقاق،آيه 6.[اى انسان!تو با هر رنج و مشقت در راه طاعت و عبادت حق بكوشى، عاقبت‏حضور پروردگار خود مى‏روى و نائل به ملاقات او مى‏شوى].