آشنايى با قرآن جلد ۳

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱ -


جلسه اول

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض‏تخافون ان يتخطفكم الناس فآويكم و ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات لعلكم تشكرون.يا ايها الذين آمنوا لاتخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتكم و انتم تعلمون.و اعلمواانما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده اجر عظيم.ياايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا و يكفرعنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم.

ترجمه آيه اول:به ياد آوريد زمانى را كه جمعيتى اندك بوديد ومردمى ناتوان در روى زمين به شمار مى‏آمديد.بيم آن داشتيد كه مردم ديگر شما را بربايند.پس خداى متعال شما را ماوى داد و با يارى‏خودش،يارى و تاييد و تقويت نمود و شما را از نعمتهاى پاكيزه و خوب‏برخوردار كرد.همه اينها براى اين است كه شما شاكر و سپاسگزارباشيد.

به طور كلى قرآن كريم همواره كوشش مى‏كند كه اعتمادمسلمين و مؤمنين را به ايمانشان جلب كند.يعنى مى‏خواهد به آنهابفهماند كه ايمان داشتن و مسلمان درست و واقعى بودن چه آثار ونتايج‏خوبى دارد.خيلى كوشش مى‏كند كه توجه ما را به اين نكته جلب‏كند،و هرگز تايج‏خوب ايمان و مسلمانى را تنها محول نمى‏كندبه دنياى ديگر،و به اصطلاح حواله به نسيه نمى‏كند كه به مردم بگويدبياييد چنين عمل كنيد،زحمات عبادت را تحمل كنيد و نتيجه‏ايمانتان را فقط در دنياى ديگر از ما بخواهيد،بذرى است كه‏محصولش انحصارا در دنياى ديگر به انسان مى‏رسد.اين يك منطق‏است ولى منطق قرآن اين نيست.البته منطق قرآن يك منطق مادى هم‏نيست كه بگويد بذرى كه اينجا مى‏پاشيد محصولش را همين جامى‏بريد و استفاده مى‏نماييد.اينطور نيست كه نظر فقط به منافع مادى،آن هم در دنيا باشد.به انسانها ثابت مى‏كند كه در همين دنيا آثار ونتايج‏خوبى مى‏بريد،نتايج آن مختص به آخرت و آن دنيا نيست.لذامى‏فرمايد: و اذكروا اذ انتم قليل... فراموش نكنيد آثار را دردنيا. اينها را ببينيد اعتمادتان جلب مى‏شود،اطمينان بيشترى پيدامى‏كنيد.البته مخاطب، مسلمانان آنروزند:خداوند شما مردم را قبل ازاينكه به اسلام گرايش و به خدا ايمان پيدا كنيد،در آن وقتى كه ضعيف بوديد و كفار مى‏خواستند شما را از بين ببرند،در وضع نوينى‏قرار داد[و به اوضاع شما]بهبودى بخشيد.شما جماعتى اندك بوديد،از بركت اسلام و ايمان،كثير شديد و بر عده‏تان افزوده شد.قرآن‏مى‏گويد: مستضعفون فى الارض در روى زمين مردمى ناتوان بوده‏به حساب نمى‏آمديد.كلمه‏«مستضعف‏»از ماده ضعف و ضعيف‏است،يعنى ناتوان شمرده شده.

شما همين حالا بعضى ملتها را مى‏بينيد كه آنها را به حساب‏نمى‏آورند،ولى روى بعضى ديگر حساب مى‏كنند. و اذكروا اذ انتم‏قليل مستضعفون فى الارض. به ياد آريد زمانى را كه شما ناتوان‏بوديد و روى شما حساب نمى‏شد،ولى اكنون به خاطر اسلام و مسلمانى‏روى شما حساب مى‏شود.نه تنها ديگران روى شما حساب نمى‏كردندبلكه ضعف و ناتوانى شما به قدرى زياد شده بود كه خودتان هم روى‏خودتان حساب نمى‏كرديد.نزديك بود مردمى حمله كنند شما را بربايندمثل كركسى كه گنجشكى را بربايد.ترس داشتيد حمله كنند و هستى ونيستى شما را ببرند.ولى پس از ايمان و به كار بستن دستورات اسلام وقرآن،شما را ماوى داد.ببينيد! آثارش را خدا در همين دنيا ظاهرمى‏كند:شما ضعيف شدگان را تقويت كرد. ايدكم بنصره ورزقكم من الطيبات از نعمتهاى پاكيزه‏اى كه محروم بوديد در همين‏دنيا به شما داد.از اين دنياى پر از نعمت كه ديگران استفاده مى‏كردندو شما محروم بوديد روزيهاى پاكيزه‏اى نصيب شما كرد و شما از آنهااستفاده كرديد.ولى بايد دانست كه هدف نهايى اين نيست.اين‏مقدمه است براى توجه به خدا و نعمتهاى الهى.اين،اول دادن نعمتها است براى هدفى كه آن،شكر و سپاسگزارى خداست: لعلكم‏تشكرون.

معنى شكر

«شكر»كلمه‏اى است كه در قرآن زياد با آن برخورد داريم.

معنى‏«شكر»اين است كه انسان در مقابل فردى كه از او خيرى به‏وى رسيده است اظهار قدردانى كند و مثلا بگويد:من ممنون هستم.آيامعنى‏«شكر خدا»همين است كه بگوييم: «الهى شكر»؟نه،اشتباه‏است.«الهى شكر»صيغه شكر است نه خود شكر.خود شكر چيزديگرى است.مثل اينكه كلمه استغفر الله صيغه توبه است نه خودتوبه.توبه،پشيمانى از گناه و تصميم به عدم تكرار است.اظهار الهى‏استغفرك و اتوب اليك[اظهار صيغه توبه است نه خود توبه]. پس‏شكر يك معنى دقيقى دارد و آن عبارت است از قدردانى،اندازه شناسى،حق شناسى. لهذا«شكر»هم درباره بنده نسبت به‏خدا و هم خدا نسبت به بنده به كار مى‏رود: ان الله شكور حليم ،خدا شكور است‏يعنى او طاعت بندگان را قدرشناس است.هر طاعتى‏كه بنده مى‏كند حقى دارد.خدا اجر بنده‏اش را ضايع نمى‏گرداند.

يعنى از عمل بنده قدردانى مى‏كند،آن را از بين نمى‏برد.بنده اگربخواهد قدرشناس و شاكر باشد بايد قدر نعمتهاى خدا را بداند،يعنى هرنعمتى را بداند براى چه هدف و منظورى است و در همان مورد مصرف‏كند.در تعريف‏«شكر»چنين گفته‏اند:استعمال الشى‏ء فيما خلق‏الله لاجله.به كار بردن شى‏ء در راهى كه به خاطر آن آفريده شده.

آيا شكر مثلا چشم كه خدا به ما داده اين است كه بگوييم:خداياشكر كه به من چشم دادى؟ نه.عقل،فكر،عاطفه،احساسات، فرزند،مال،سلامت،و هر نعمتى كه دارى،اگر اين نعمت را از مسيرخودش منحرف نكنى و در مسير ديگر استفاده نكنى،شاكرى.مثلازبان را خداوند عبث نيافريده است.با اين زبان مى‏شود حقايق راقلب كرد،دروغ گفت،به مردم آزار رسانيد،دشنام داد،بديهاى مردم‏را پخش كرد،اشاعه فحشاء كرد،جعل كرد،ولى واقعا بايد حساب‏بكنيم آيا دست‏خلقت زبان را براى همين به ما داده:تهمت،غيبت،دشنام؟يا اينكه مقاصد خود را به ديگران بفهمانيم.فهماندن مقاصدخود به ديگران،تعليم،ارشاد،نصيحت،شكر زبان است.پس بايدهميشه نعمتها را در راه خودش مصرف كرد.مثلا فكر و انديشه صدى‏هشتاد مردم در راه شيطنتها صرف مى‏شود در حالى كه مى‏توان در راه‏علم و دانش و خير و صلاح مردم به كار برد.

اى مؤمنان!ضعيف بوديد،محروم بوديد،خداوند نعمتهائى‏نصيب شما كرد و شما را از چنگال دشمنان رهانيد.بايد بدانيد نعمتهارا در چه راهى بايد مصرف كنيد.اين معنى لعلكم تشكرون است.

مفاد آيه،توجه دادن مردم به وضع سابق است كه عده آنها اندك بود،مردمى ضعيف بودند و خودشان و ديگران آنها را به حساب نمى‏آوردند،خداوند در كنف قدرت خود آنها را تقويت و تاييد كرد،روزيها رانصيب آنان كرد تا آن نعمتها را در راهى كه خداوند فرموده و سعادت‏آنها در آن است مصرف كنند.

يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و رسوله و تخونوااماناتكم و انتم تعلمون. اى اهل ايمان!به خدا و پيغمبر خيانت‏نكنيد زيرا به خودتان هم خيانت مى‏كنيد(مضمون آيه اين است).در اينجا نهى شده از خيانت به خدا و پيغمبر و مسلمين،و خيانت‏خودشان‏به خودشان.احكام الهى امانت است نزد شما.آنها را ترك و تحريف‏نكنيد.همچنين به سنت پيغمبر،به مسلمين و خودتان[خيانت نكنيد].

خيانت به مسلمين،خيانت به خدا و پيغمبر هم هست.

شان نزول اين آيه اين است كه در جريان جنگ بدر،يك‏آدم ضعيف الايمان به خاطر حفظ مال و فرزند خود،يكى از اسرارمسلمين و جامعه اسلامى را افشا كرد،جاسوسى كرد.قرآن مى‏گويدبه خدا و پيغمبر و خودتان خيانت نكنيد.پيغمبر اكرم اسرار سياسى راخيلى مكتوم مى‏كرد مگر ضرورت ايجاب مى‏نمود.لذا نوشته‏اند[اتفاق‏نيفتاد كه]پيغمبر آهنگ و تصميم جنگى داشته باشد و كسى بداند.

فقط مى‏فرمود آماده باشيد مى‏خواهيم به اين طرف برويم.مگر درمواقعى مانند جنگ تبوك كه فرمودند صد فرسخ[راه در پيش داريم]،دشمن قوى است،روم است نه قريش و عرب (1) . برويد به طرف‏تبوك.سى هزار نفر بدون تجهيز كافى،به طورى كه اكثرا مركب عادى‏نداشتند. زمين حره است،آتشفشانى و در مقام تشبيه مانند جگرگوسفند.

بزرگترين خيانتها خيانت به اجتماع است

در اين مواقع پيغمبر اكرم تصميم خود را به كسى نمى‏گفت مگرموارد خاص.در جنگ بدر افشاء كرد.يكى از مسلمين ضعيف الايمان‏تصميم پيغمبر و مسلمين به جنگ با قريش را به آنها خبر داد.زن و بچه‏و مال او نزد آنها بود و خيال مى‏كرد اگر بگويد،مال و عيال او را حفظكرده برايش نگهدارى مى‏نمايند.آيه،خطاب كلى است ولى نظر به‏يك شخص معين است: يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله ورسوله .حضرت امير در نامه به يكى از حكام مى‏فرمايد: ان اعظم‏الخيانة خيانة الامة و افظع الغش غش الائمة (2) بزرگترين‏خيانتها خيانت به اجتماع است نه فرد.شما خداى نخواسته اگر به مال‏كسى كه نزد شما است‏يا ناموس او خيانت كنيد خيانت به يك فردكرده‏ايد به طور مستقيم،و به يك اجتماع به طور غير مستقيم. خيانت‏جاسوسى،خيانت به اجتماع است،و فظيع‏ترين و شنيع‏ترين خيانتهااين است كه كسى با پيشوايان مسلمين به غش رفتار كند.مانند اينكه‏در كشتى،كسى ناخدا را كه در نهايت صدق نيت كشتى را به ساحل‏نجات مى‏برد گمراه كند.در اين صورت خيانت به ناخدا خيانت به‏تمام ساكنين كشتى است.

از اين آيه انسان مى‏فهمد كه قرآن چقدر به مسائل اجتماعى‏اهميت مى‏دهد.

و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنة و ان الله عنده‏اجر عظيم .بدانيد ثروت و فرزندان،براى شما فتنه يعنى مايه آزمايش هستند.(چون خيانت آن شخص به خاطر مال و زن و بچه‏اش بود).

فتنه در قرآن يعنى آزمايش.بدانيد همين مال و ثروت وسيله آزمايشند.

يعنى هم شما زن و بچه نباشد.اينجاست كه مساله آخرت پيش مى‏آيد.

شما نبايد به اينها به عنوان ايده‏آل نگاه كنيد بلكه اينها وسيله هستند.

يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا ويكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم و الله ذو الفضل العظيم .

«تقوا»از ماده‏«وقى‏»به معنى خود نگهدارى است،اين كه انسان دريك حالى باشد كه بتواند خود را نگهدارى كند.تقواى الهى نگهدارى‏خود است از آنچه بد است،براى خدا.

تقوا و گشايش در كار

قرآن مى‏گويد اگر متقى واقعى باشيد دو اثر دارد.يكى اينكه‏گشايش در كار به وجود مى‏آيد در اثر تاثير معنوى آن.واقعا اگر كسى‏پاك و با تقوا زندگى كند،يك سلسله گرهها برايش پيش نمى‏آيد،واگر پيش بيايد حل مى‏شود.خاصيت دوم تقوا اين است كه برروشن‏بينى مى‏افزايد. ابتدا به نظر مشكل مى‏آيد.روشن‏بينى چه‏ارتباطى دارد به تقوا؟!بستگى دارد به مغز و كار آن. تقوا چه تاثيرى‏دارد در بينش؟ولى اين اشتباه است.اگر انسان متقى باشد،روشن‏بين‏تر است زيرا تقوا صفاى روح مى‏آورد;تقوا آن تيرگيهايى راكه باعث مى‏شود انسان از روشن‏بينى‏هايى كه مخصوص خود اوست‏استفاده نكند از بين مى‏برد.

چون غرض آمد هنر پوشيده شد صد حجاب از دل به سوى ديده شد

تقوا و روشن بينى

شما اگر نسبت به موضوعى تعصب بورزيد نمى‏توانيد آن را آن‏طورى كه هست بگيريد.تقوا گرد و غبار تعصب را پاك مى‏كند، كينه‏توزى را فرو مى‏نشاند،در نتيجه عقل،آزاد فكر مى‏كند. سعدى‏مى‏گويد:

حقيقت‏سرائى است آراسته هوا و هوس گرد برخاسته نبينى كه هر جا كه برخاست گرد نبيند نظر گر چه بينا است مرد تو را تا دلت باشد از حرص باز نيايد به گوش دل از غيب راز

در اين زمينه دو جمله از حضرت امير(ع)است كه عالى است ومطلب را مى‏شكافد:

1-اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع (3) .

«مصرع‏»به معنى خوابگاه و محلى است كه انسان به زمين مى‏خورد.

(مثلا محلى كه پشت پهلوان به خاك رسيده است‏«مصرع‏»است).

بيشترين نقطه‏هايى كه پهلوان عقل به زمين مى‏خورد آن جايى است‏كه برق طمع در دل پيدا مى‏شود.

2-عجب المرء بنفسه احد حساد عقله (4) خوش آمدانسان از خود،خودپسندى يكى از حاسدان عقل است.حسود دشمن‏است با محسود و مى‏خواهد او را زمين بزند و نابود كند. عجب‏مى‏خواهد عقل را از مقام خودش ساقط كند.چرا تقوا بينش رامى‏افزايد؟زيرا تقوا كه آمد،طمع نيست،عجب نيست،هوا و هوس‏نيست،گرد و غبار نيست،روشنايى است.در فضا اگر مه يا دودبيايد،از يك مترى اشياء را نمى‏بينيم.تقوا صفا است،صاف بودن‏فضاى روح است.

 

پى‏نوشتها:

1-ما امسال مشرف شديم به حج.گفتيم يكى از سنتها اين است كه آثار پيغمبر را ببينند. خواستيم‏«خيبر»را كه در شمال مدينه است ببينيم.(ما ايرانيها كه معمولا با اتومبيل كمتراتفاق مى‏افتد از آن طرف برويم،شمال مدينه را نمى‏بينيم).ماشين سوارى گرفتيم به قصدديدن خيبر و تبوك.از مدينه تا تبوك صد فرسخ است و من تعجب كردم كه چه تصميم‏مهمى بوده[حركت دادن]جيش العسره(لشكر مشقت)به طرف تبوك،كه به علل‏خاصى مثل كمبود آذوقه،گرماى شديد فصل خرماپزان،اين لشكر به اين نام خوانده شد.
2-نهج البلاغه،نامه 26.
3-نهج البلاغه،حكمت 219.
4-نهج البلاغه،حكمت 212.