9 ـ شيخ عبدالرحمان صوفى ، يكى از بزرگان مشايخ صوفيّه، در «مرآت الاسرار» راجع
به حضرت مهدى(عليه السلام) چنين مى نويسد:
«ذكر آن آفتاب دين و دولت، آن هادى جميع ملّت و دولت، آن قائم مقام پاك
احمدى، امام بر حقّ، ابوالقاسم محمّد بن الحسن رضى اللّه عنه.
وى امام دوازدهم است از ائمّه اهل بيت. مادرش اُمّ ولد بود، نرجس نام داشت.
ولادتش شب جمعه، پانزدهم ماه شعبان سنه خمس و خمسين و مأتين (255) . . . در سرّ
من رأى ـ سامرا ـ واقع شد.
و امام دوازدهم در كنيت و نام حضرت رسالت پناهى موافقت دارد، و القاب شريفش،
مهدى، حجّت، قائم، منتظر، صاحب الزمان، و خاتم اثنا عشر است.
و صاحب الزمان در وقت وفات پدرش امام حسن عسكرى(عليه السلام) پنج ساله بود
كه بر مسند امامت نشست چنانچه حقّ تعالى يحيى بن زكريّا(عليه السلام) را در حال
طفوليّت حكمت كرامت فرمود و عيسى بن مريم(عليه السلام) را در وقت صبا (هنگام
كودكى) به مرتبه بلند رسانيد، و همچنين او را در صِغَر سن، امام گردانيد.
سپس مى گويد: و خوارق عادات او نه چندان است كه در اين مختصر گنجايش شود . .
. و حضرت شيخ محى الدين عربى در كتاب «فتوحات» و حضرت مولانا عبدالرحمان جامى
در كتاب «شواهد النبوّة» تمام احوالات و كمالات و حقيقت ولادت و غيبت امام
محمّد بن الحسن العسكرى(عليه السلام) را مفصّلاً و به وجه احسن از ائمّه اهل
بيت عترت و ارباب سيرت روايت كرده اند.
و حضرت شيخ سعد الدين حموى درباره امام مهدى(عليه السلام)يك كتاب تصنيف و
ديگر چيزهاى بسيار با او همراه نموده است كه ديگر هيچ آفريده اى را در آن اقوال
و تصرّفات ممكن نيست، و در آن كتاب آورده است كه چون مهدى(عليه السلام)ظاهر شود
ولايت مطلقه آشكار گردد و ظلم و ستم برچيده شود و اختلاف مذاهب از بين برود،
چنان كه اوصاف حميده او در احاديث نبوى وارد شده است كه مهدى(عليه السلام)در
آخر زمان آشكار گردد و تمام ربع مسكون در روى زمين را از ظلم و جور پاك سازد و
يك مذهب پديد آيد». [1]
10 ـ شيخ سعد الدين حموى (متوفّاى سال 650 هجرى قمرى) دانشمند مشهور و عارف
معروف و جانشين شيخ نجم الدين كبرى، كتاب مستقلّى در حالات و صفات حضرت صاحب
الزمان(عليه السلام)نگاشته، و آن حضرت را چنان كه عبدالرحمان صوفى در كتاب
«مرآت الاسرار» نقل كرده است، مطابق عقيده شيعه، «صاحب الزمان» دانسته است.
شيخ عزيز الدين نسفى ـ بنا به گفته صاحب ينابيع المودّه ـ در رساله اى كه به
فارسى درباره نبوّت و ولايت نوشته است مى گويد: شيخ الشيوخ، سعد الدين حموى ـ
قدّس اللّه سرّه ـ مى فرمايد:
«پيش از پيغمبر ما محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) در اديان سابق اسم ولىّ
نبود و اسم نبىّ بود; و مقرّبان حضرت خداى سبحان را كه وارثان صاحب شريعت اند،
جمله را انبيا مى گفتند و در هر دينى از يك صاحب شريعت زياده نبود.
پس در دين آدم(عليه السلام) چندين پيغمبر بودند كه وارثان او بودند، خلق را
به دين او و شريعت او دعوت مى كردند، و همچنين در دين نوح و در دين ابراهيم و
در دين موسى و در دين عيسى(عليهم السلام).
و چون دين جديد و شريعت جديده محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد از
جانب خداى تعالى، اسم ولىّ در دين محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پيدا آمد.
حقّ تعالى دوازده كس از اهل بيت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را برگزيده و
وارثان او گردانيد و مقرّب حضرت خود كرد و به ولايت خود مخصوص گردانيد و ايشان
را نايبان محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) و وارثان او گردانيد، كه حديث
«العلماء ورثة الأنبياء» در حقّ اين دوازده كس فرمود و حديث «علماء اُمّتي
كأنبياء بني اسرائيل» در حقّ ايشان فرمود; امّا ولىّ آخرين كه نايب آخرين است
ولىّ دوازدهم و نايب دوازدهم مى باشد. خاتم اوليا و مهدى صاحب الزمان اوست و
شيخ مى فرمايد كه: اولياء در عالم بيش از دوازده نفر نيستند». [2]
11 ـ كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى (متوفّاى سال 650 هجرى) كه از اجلّه
علما و فقهاى معروف و مشهور أهل سنّت به شمار مى آيد، در كتاب «مطالب السؤول في
مناقب آل الرسول» باب دوازدهم درباره حجّت بن الحسن حضرت مهدى(عليه السلام)مى
نويسد:
«ابو محمّد حسن عسكرى متولّد در سال 231 . . . منقبت و مزيّت بسيار بزرگى كه
خداوند به وى اختصاص داده . . . اين است كه مهدى(عليه السلام) از نسل او و
فرزند اوست». [3]
«ابوالقاسم محمّد بن الحسن الخالص بن على المتوكّل بن محمّد القانع بن علي
الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زين العابدين بن
الحسين الزكىّ بن علي المرتضى أميرالمؤمنين بن أبي طالب(عليهم السلام)،
المهديّ، الحجّة، الخلف الصالح المنتظر عليهم السلام ورحمة اللّه وبركاته».
[4]
و بنا به گفته شيخ سليمان حنفى در «ينابيع المودّه»، ابن طلحه در كتاب
«الدرّ المنظّم» نيز نوشته است:
«خداوند متعال را خليفه اى است كه در آخر الزمان هنگامى كه سراسر روى زمين
پر از ظلم و ستم شده باشد، ظهور مى كند و آن را پر از عدل و داد مى نمايد و اگر
حتّى بيش از يك روز از عمر دنيا باقى نمانده باشد اين خليفه زمام اُمور را به
دست مى گيرد. او از فرزندان فاطمه زهرا ـ رضى اللّه عنها ـ است كه داراى بينى
كشيده و باريك، و ديدگانى سرمه كشيده مى باشد، و برگونه راست او خالى جذّاب
قرار دارد و نامش محمّد است . . .
اين خليفه همان امام به حقّ مهدى قائم(عليه السلام) است كه به امر خدا قيام
مى كند و همه مذاهب باطل را از ميان مى برد و جز دين خالص كه اسلام باشد باقى
نمى ماند . . .» [5]
12 ـ حافظ محمّد بن يوسف گنجى شافعى (متوفّاى سال 658 هجرى) ـ كه ابن صبّاغ
مالكى در كتاب «فصول المهمّه» از وى به «امام حافظ» تعبير مى كند، و ابن حجر
عسقلانى نيز در «فتح البارى في شرح صحيح البخارى» به روايات او استناد مى جويد
ـ در كتاب معروف «كفاية الطالب» در مورد امام حسن عسكرى(عليه السلام)مى نويسد:
«ابو محمّد حسن العسكرى . . . در خانه اش واقع در شهر سامرّا مدفون گرديد،
يك پسر از خود باقى گذاشت و او «امام منتظر» ـ صلوات اللّه عليه ـ است، ما كتاب
خود را با نام او به پايان مى بريم و جداگانه راجع به وى بحث مى نماييم».
[6]
سپس در كتاب معروف ديگرش به نام «البيان في اخبار صاحب الزمان» به تفصيل
درباره آن حضرت سخن مى گويد، و روايات وارده در مورد حضرتش را تحت عناوين
مختلفى دسته بندى كرده و در باب 25 تحت عنوان: «في الدلالة على جواز بقاء
المهدي(عليه السلام) حيّاً باقياً» مى نويسد:
«از هنگامى كه غيبت نموده تا كنون زنده است و بقاى او از نظر عقلى مانعى
ندارد». [7]
13 ـ مولانا جلال الدين رومى بلخى (متوفّاى سال 672 هجرى) سراينده كتاب
«مثنوى» ، در ديوان شمس تبريزى با همان شور و شوق مخصوص به خود مى گويد:
اى سرور مردان على، مردان سلامت مى كنند***وى صفدر مردان على، مردان سلامت
مى كنند
با قاتل كفّار گو، با دين و با ديندار گو***با حيدر كرّار گو، مستان سلامت
مى كنند
با دُرج دو گوهر بگو، با بُرج دو اختر بگو***با شبّر و شبير گو، مستان سلامت
مى كنند
با زين دين عابد بگو، با نور دين باقر بگو***با جعفر صادق بگو، مستان سلامت
مى كنند
با موسى كاظم بگو، با طوسى عالم بگو***با تقى قائم بگو، مستان سلامت مى كنند
با مير دين هادى بگو، با عسكرى مهدى بگو***با آن ولىّ مهدى بگو، مستان سلامت
مى كنند
با باد نوروزى بگو، با بخت فيروزى بگو***با شمس تبريزى بگو، مستان سلامت مى
كنند [8]
14 ـ ابن خلكان اشعرى شافعى (متوفّاى سال 681 هجرى قمرى) دانشمند مشهور و
مورّخ نامى، معروف به «قاضى القضات» در تاريخ مشهورش «وفيات الأعيان» در پايان
شرح حال آن حضرت مى نويسد:
«. . . ابوالقاسم محمّد بن الحسن العسكرى دوازدهمين امام ـ به اعتقاد
اماميّه ـ و معروف به «حجّت» است. او همان كسى است كه شيعه عقيده دارد او
«منتظر»، «قائم» و «مهدى» است. وى صاحب سرداب است! آراى شيعه درباره او زياد
است. شيعيان انتظار دارند كه او در آخر الزمان از سرداب سامرّا بيرون آيد!
ولادتش در سال 255 هجرى قمرى است. هنگام وفات پدرش پنج ساله بود». [9]
در اين گفتار، هرچند كه خود ابن خلكان نمى گويد كه اين ابوالقاسم محمّد بن
الحسن العسكرى همان مهدى موعود است، و مى گويد: «دوازدهمين امام به اعتقاد
اماميه و معروف به «حجّت» است»; ولى جاى آن دارد كه بپرسيم؟ اين ابو القاسم
محمّد بن الحسن العسكرى(عليه السلام) كه هم نام و هم كنيه رسول خدا(صلى الله
عليه وآله وسلم) و نهمين فرزند برگزيده حسين بن على(عليه السلام) است، و خود
قاضى القضات هم تاريخ ولادت او را نقل كرده و مى گويد: شيعه عقيده دارد كه او
«منتظر، قائم و مهدى» است، چه كسى است؟
چرا قاضى القضات از سرنوشت او چيزى نمى گويد؟ و چرا به مهدى موعود بودنش
اعتراف نمى كند؟
مگر پيامبر اكرم نفرموده است: «مهدى» از فرزندان من، از فرزندان على و
زهرا(عليهما السلام)، و از فرزندان امام حسين(عليه السلام) است؟ مگر خود علماى
اهل سنّت پدرانش را تا امام حسن عسكرى(عليه السلام)نام نبرده اند؟ و مگر هركدام
از آنان را بهترين فرد عصر خويش و شاخه زيباى درخت نبوّت ندانسته اند؟
بنابراين محمّد بن الحسن، به اعتراف كسانى كه نام او را ذكر نموده و تولّدش
را پذيرفته و او را پسر امام حسن عسكرى(عليه السلام) معرفى كرده اند، چه كسى
است؟
15 ـ حمد اللّه مستوفى قزوينى (متوفّاى سال 730 هجرى قمرى) نويسنده كتاب
«نزهة القلوب» در جغرافى و صاحب كتاب «تاريخ گزيده» كه هر دو كتاب را به زبان
فارسى سليس نگاشته است و خود او از منشيان و نويسندگان بنام اهل سنّت است، در
كتاب اخيرش، يعنى «تاريخ گزيده» ضمن شرح تاريخ زندگانى ائمّه معصومين(عليهم
السلام)درباره امام دوازدهم مى نويسد:
«المهدى محمّد بن حسن العسكرى . . . بن على المرتضى، دوازدهمين امام است و
خاتم معصومين، چهار سال و نيم امام بود، و شب پنجشنبه منتصَفِ شعبان سنه خمس و
خمسين ومأتين 255 به سامرّه متولّد شد، چون 9 سال گذشت در رمضان اربع و ستين و
مأتين (264) غايب شد [10]».
[11]
16 ـ حافظ شمس الدين محمّد ذهبى (متوفّاى سال 748هجرى قمرى) مورّخ مشهور و
دانشمند متعصّب معروف در كتاب «دول الاسلام» مى نويسد:
«در اين سال (يعنى سال 260 هجرى)، وفات يافت حسن بن على بن الجواد بن رضا
علوى، يكى از امامان اثنا عشر كه رافضيان عقيده به عصمت آنها دارند، و او پدر
منتظر ايشان محمّد بن الحسن است». [12]
و در كتاب «العبر في خبر من غبر» نيز در ذيل حوادث سال 260 هجرى مى نويسد:
«در اين سال، حسن بن على بن محمّد بن . . . جعفر الصادق، يكى از ائمّه اثنى
عشر كه رافضيان آنها را معصوم مى دانند وفات يافت، و او پدر «محمّد منتظر» صاحب
سرداب است». [13]
علاوه بر اينها، ذهبى در كتاب «تاريخ الاسلام» مى نويسد:
«محمّد بن الحسن العسكرى . . . ابوالقاسم علوى حسينى، آخرين امام شيعه و
منتظر آنهاست كه عقيده دارند مهدى و صاحب الزمان و خلف حجّت و صاحب سرداب
سامرّا است».
سپس ذهبى به طعنه مى گويد:
«450 سال است كه شيعه منتظر ظهور او مى باشند و ادّعا مى كنند كه وى داخل
سرداب خانه پدرش شد و مادرش به او نگاه مى كرد، و هنوز از آنجا بيرون نيامده
است. او وارد سرداب شد و در آنجا معدوم گرديد و در آن وقت 9 ساله بود».
و در ضمن شرح حال حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) نيز پس از اين كه مى
گويد: وى پدر حجّت است، مى نويسد:
«رافضيان ادّعا مى كنند كه او 450 سال است كه در سرداب به سر مى برد! او
صاحب الزمان و زنده است و دانش اوّلين و آخرين را مى داند، و اعتراف مى كنند كه
هيچ كس او را نديده است». [14]
در سخنان ذهبى نكات چندى وجود دارد كه خلاف حقيقت است، و ما ناگزيريم در
همين جا به پاسخ برخى از آنها اشاره كنيم.
1) هرگز شيعه عقيده ندارد كه امام زمان(عليه السلام) در سرداب سامرّا بسر مى
برد، و در هيچ جا و هيچ تاريخى هم نداريم كه او داخل سرداب شده و مادرش به وى
نگاه مى كرد، مگر در گفتار كسانى چون ذهبى و هم مسلكان او.
2) طبق عقيده شيعه، حضرت مهدى(عليه السلام) از سرداب سامرّا بيرون نمى آيد،
بلكه ظهور مبارك او از مكّه مكرّمه و در كنار خانه خدا خواهد بود، و خانه پدرش
تنها محلّ غيبت آن بزرگوار است.
3) هيچ كس و هيچ يك از مورّخان نامى در آثار قلمى خود نگفته و ننوشته اند كه
مهدى موعود شيعه در سرداب سامرّا معدوم شد; بلكه شيعيان به حيات او عقيده دارند
و مى گويند: او زنده است و زمانى كه خدا به وى اجازه دهد، ظهور مى نمايد.
بنابراين، كسى جز علاء الدوله سمنانى و ذهبى و ابن حجر و افراد متعصّب و
عنود، قايل به وفات آن حضرت نيست.
4) حضرتش به هنگام غيبت 5 ساله بود نه 9 ساله، چنان كه اكثر دانشمندان بزرگ
و منصف اهل سنّت به اين موضوع تصريح كرده اند.
5) ذهبى كه مانند ساير علماى اهل سنّت عقيده دارد حضرت عيسى، خضر، الياس و
دجّال و شيطان زنده هستند و تا پايان روزگار هم زنده خواهند بود، چرا از اعتقاد
شيعه نسبت به زنده بودن آخرين امام معصوم از دودمان پيامبر اكرم ترديد مى كند،
يا آن را مورد طعن و استهزا قرار مى دهد؟
6) طبق عقيده شيعه و نصّ قرآن كريم، امامت عهد و پيمان الهى است و امام
خليفه خدا و جانشين خدا و برگزيده خداوند است.[15]
از اين رو، امام(عليه السلام) علم اوّلين و آخرين را مى داند، و حضرت مهدى(عليه
السلام) نيز ـ به شهادت ساير علماى سنّى چنان كه گذشت و خواهد آمد ـ مانند حضرت
عيسى و يحيى(عليهما السلام) كه خداوند در كودكى به آنها حكمت آموخت و به مقام
نبوّت برگزيد، برگزيده خداوند است كه در كودكى به او علم و حكمت آموخته و عالم
بما كان و ما يكون است».
7) هرگز و هيچ گاه و هيچ زمان شيعه اعتراف نكرده و نمى كند كه كسى حضرت
مهدى(عليه السلام)را نديده است، بلكه قبل از غيبت در دوران طفوليّت و در زمان
پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى(عليه السلام) حدود 50 نفر او را ديده اند، و در
مجلسى كه مركب از چهل تن از خواص شيعه امام حسن عسكرى(عليه السلام) بوده، امام
فرزند برومندش را به آنها نشان داده و بر امامت او تأكيد نموده است،[16]
و همچنين در دوران غيبت كوتاه مدّت و طولانى هم صدها نفر او را ديده اند كه
داستانهاى آنها در كتابهاى شيعه از جمله در جلد سيزدهم كتاب شريف «بحار
الانوار» و ترجمه آن به نام «مهدى موعود»، آمده است.[17]
8) از همه اينها گذشته، خود ذهبى پذيرفته است كه امام حسن عسكرى(عليه
السلام)پسرى به نام «محمّد» داشته است، و همين پذيرش او منظور ما را تأمين مى
كند كه او مهدى موعود(عليه السلام) است; زيرا طبق نصوص متواترى كه از پيامبر
اكرم به ما رسيده و شيعه و سنّى روايت كرده اند، پيامبر فرموده است:
«اسمه اسمي و كنيته كنيتي». [18]
«نام او نام من و كنيه او كنيه من است» .
17 ـ محمّد خواوند شاه، مشهور به ميرخواند (متوفّاى سال 903 هجرى قمرى) كه
در مذهب تسنّن تعصب خاصّى دارد و حتّى از معاويه تعريف مى كند، در كتاب تاريخ
«روضة الصفا» تحت عنوان «ذكر احوال محمّد بن الحسن بن على رضى اللّه عنهم» چنين
مى نويسد:
«كنيت او ابوالقاسم است، و اماميّه وى را حجّت قائم و مهدى منتظر و صاحب
الزمان گويند.
ولادت امام مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ مسمّى به اسم رسول و مكنّى به كنيت آن
حضرت در سرّ من رأى (يعنى در سامرّا) بود. در شب نصف شعبان سنه خمس و خمسين و
مأتين (255) و در وقت وفات پدر پنج ساله بود، و حقّ سبحانه او را در صغر سن (در
كودكى) حكمت داد، چنانچه يحياى پيغمبر را، و او را در حال طفوليّت امام
گردانيد، چنان كه عيسى(عليه السلام) را در ايّام كودكى نبىّ مرسل گردانيد . .
.» [19]
18 ـ ملاّ حسين كاشفى (متوفّاى سال 910هجرى) دانشمند مشهور، مؤلّف كتاب
«جواهر التفسير» و داماد عبدالرحمان جامى، در آخر كتاب «روضة الشهداء»[20]
درباره حضرت حجت بن الحسن(عليه السلام) مى نويسد:
«. . . در ذكر محمّد بن الحسن; وى امام دوازدهم است و كنيت وى ابوالقاسم
ولقبش ـ به قول اماميّه ـ حجّت و قائم مهدى و منتظر و صاحب الزمان، و به مذهب
ايشان خاتم ائمّه اثنى عشر است.
ولادت وى در سرّ من رأى (سامرّا) بوده، به سرداب در آمد و در سراى خود مخفى
شد. در «شواهد» مذكور است كه چون متولّد شد بر ذراع ايمن وى (بازوى راست او)
نوشته بود كه: «جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلْ إِنَّ الْباطِلَ كَانَ
زَهُوقاً». ([21]
[39] )([22]
[40] )
19 ـ خواند مير ، مورّخ مشهور، مؤلف تاريخ فارسى «حبيب السير» و متوفّاى سال
942 كه خود دختر زاده «ميرخواند» مؤلّف كتاب «روضة الصفا» است، در جلد دوّم
«حبيب السير» ضمن شرح حال ائمّه معصومين(عليهم السلام)چنين مى نويسد:
«ذكر امام مؤتمن ابوالقاسم محمّد بن الحسن(عليهما السلام); تولّد همايون آن
دُر دُرج ولايت وجوهر معدن هدايت به قول اكثر اهل روايت، در منتصف شعبان سنه
خمس و خمسين و مأتين (255) در سامرّا اتّفاق افتاد . . . و آن امام ذو الاحترام
در كنيت و نام با حضرت خير الانام ـ عليه و آله تحف الصلاة والسلام إلى يوم
القيام ـ موافقت دارد، و مهدى و منتظر و خلف صالح و صاحب الزمان و حجّت و قائم،
از جمله القاب آن جناب است . . .
و صاحب الزمان ـ عليه سلام اللّه المنّان ـ در زمان معتمد خليفه ـ عبّاسى ـ
در سنه خمس و ستين و مأتين (265) در سردابه سرّ من رأى (سامرّا) از نظر فرق
برايا غايب شده . . . و بنابر زعم شيعه اثنى عشريّه، كالشمس في وسط السماء ظاهر
و هويدا مى گردد كه مهدى از اولاد امجاد امام حسين(عليه السلام)خواهد بود، بلكه
به ثبوت مى پيوندد كه صاحب الزمان حضرت محمّد بن الحسن عسكرى(عليه السلام) است.
و بعد از انقضاى زمان غيبت طولانى ظهور خواهد نمود و عيسى بن مريم(عليهما
السلام) چون از آسمان فرود آيد، در نماز به آن جناب اقتدا خواهد كرد، و لوازم
اطاعت و شرايط متابعتش به جاى خواهد آورد . . .» [23]
20 ـ شمس الدين محمّد بن طولون دمشقى (متوفّاى سال 953 هجرى قمرى) در كتاب
«الائمّة الاثنى عشر» در شرح حال حضرت مهدى(عليه السلام)چنين مى نويسد:
«الحجّة المهدى: ابوالقاسم محمّد بن الحسن بن على الهادى بن محمّد الجواد بن
على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زين العابدين
بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ رضى اللّه عنهم ـ امام دوازدهم به عقيده شيعه و
معروف به حجّت است. شيعه او را امام منتظر و قائم و مهدى مى داند.
ولادت او ـ رضى اللّه عنه ـ روز جمعه نيمه شعبان سال 255 هجرى قمرى بوده
است. سنّش بعد از پدر پنج سال بود». [24]
21 ـ شيخ عبداللّه شبراوى شافعى (متوفّاى سال 1172 هجرى) كه يكى از بزرگترين
علما و دانشمندان بنام مصر بوده و در نزد عوام، خواص، رجال دولت و فرمانروايان
آن ديار، با مهابت و مقام عالى مى زيسته و در سال 1137 به رياست جامع «الازهر»
رسيده است، در كتاب معروف خود «الاتحاف بحبّ الاشراف» درباره مهدى موعود(عليه
السلام) چنين مى نويسد:
«دوازدهمين امام از امامان، ابوالقاسم محمّد حجّت است. گويند: مهدى منتظر
اوست. امام محمّد حجّت بن الحسن در نيمه شعبان سال 255 متولّد گرديد و هم اوست
كه ملقّب به مهدى و قائم و منتظر و خلف صالح و صاحب الزمان است و مشهورترين لقب
او همان مهدى(عليه السلام)است». [25]
22 ـ قاضى جواد ساباطى حنفى بصرى (متوفّاى سال حدود 1250 هجرى) كه نصرانى
بوده و اسلام اختيار نموده و مسلمان سنّى شده و از اهل بحرين و در بصره مى
زيسته است، در كتاب «براهين ساباطيه» پس از آن كه عبارتى را از كتاب اشعياى نبى
به زبان عبرى نقل كرده و آن را به عربى ترجمه نموده است، در ردّ گفتار علماى
يهود و نصارى در تأويل آن عبارت چنين مى نويسد:
«اين عبارت نصّ صريح در وجود حضرت مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ است; زيرا
مسلمانان اتّفاق دارند كه مهدى ـ رضى اللّه عنه ـ نگاه به باطن افراد مى كند و
حكم را صادر مى نمايد و به مجرّد اظهار شاهد و ظاهر امر، حكم صادر نمى كند.
سپس مى گويد: مسلمانان درباره وجود حضرت مهدى(عليه السلام)اختلاف نظر دارند.
اصحاب ما ـ اهل سنّت و جماعت ـ عقيده دارند كه او مردى از فرزندان فاطمه(عليها
السلام)است. نام او محمّد و نام پدرش عبداللّه است [26]
و نام مادرش آمنه [27]
مى باشد.
و اماميّه مى گويند: وى محمّد بن الحسن العسكرى(عليه السلام)است كه در سال
255 هجرى از كنيزى به نام «نرجس» در سامرّا در زمان خلافت معتمد عبّاسى متولّد
شده است; سپس غايب گرديد، بعد آشكار شد و دوباره غايب گرديد، و اين غيبت، غيبت
كبرى است و تا روزى كه خدا بخواهد ظهور مى كند.
از آنجا كه نظر شيعه اماميّه به نصّ صريح پيامبر نزديكتر است و منظور من نيز
دفاع از ملّت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) بدون تعصّب مى باشد، لذا آن را
براى شما خوانندگان نقل نمودم، تا بدانيد كه آنچه شيعه اماميّه راجع به حضرت
مهدى(عليه السلام)مى گويند، با گفتار پيامبر مطابقت دارد». [28]
23 ـ شيخ سليمان قندوزى حنفى بلخى (متوفّاى سال 1294 هجرى) از دانشمندان
بزرگ و عرفاى نامى اهل سنّت و صاحب كتاب پر ارزش «ينابيع المودّة» كه مشتمل بر
فضايل و مناقب اهل بيت عصمت و طهارت است، در چندين باب راجع به مهدى موعود
اسلام(عليه السلام)، به عنوان امام دوازدهم و پسر امام حسن عسكرى(عليه
السلام)سخن گفته است، در پايان باب 79 در رابطه با ولادت حضرت مهدى(عليه
السلام) چنين مى نويسد:
«آنچه ميان دانشمندان موثّق و مورد اعتماد، محقّق و مسلّم است اين است كه
ولادت حضرت قائم(عليه السلام) در شب پانزدهم ماه شعبان سال 255هجرى در شهر
سامرّا اتّفاق افتاده است». [29]
و در پايان باب 86 نيز در همين رابطه مى نويسد:
«شيخ مشايخ عظام، حضرت شيخ الاسلام احمد جامى و عطّار نيشابورى و شمس الدين
تبريزى و جلال الدين رومى و سيّد نعمة اللّه ولىّ و سيّد نسيمى و غير از اينها
ـ (كه همگى سنّى بوده اند) ـ در اشعار خود كه به مناسبت مدايح اهل بيت سروده
اند، همگى آنها اين اشعار را به حضرت مهدى(عليه السلام) ختم كرده اند و همين
خود دليل بر اين است كه «مهدى» متولّد شده، و هركس آثار اين عرفا را بررسى كند
به وضوح خواهد ديد كه موضوع، بسيار روشن است». [30]
24 ـ سيّد مؤمن شبلنجى مصرى (از علماى اواخر قرن سيزدهم) در كتاب نور
الابصار ـ كه در سال 1290هجرى قمرى از تأليف آن فراغت يافته است ـ به مناسبت
معرفى و شناساندن مهدى موعود(عليه السلام) چنين مى نويسد:
«. . . در ذكر مناقب محمّد بن الحسن الخالص بن على الهادى بن محمّد الجواد
بن على الرضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن على زين
العابدين بن الحسين بن على بن ابى طالب ـ رضى اللّه عنهم ـ.
مادرش كنيزى بود كه به وى نرجس ـ يا صيقل و يا سوسن ـ مى گفتند. كنيه او
ابوالقاسم است و شيعه به او حضرت حجّت و مهدى و خلف صالح و قائم و منتظر و صاحب
الزمان مى گويند، و مشهورترين لقب آن حضرت، مهدى(عليه السلام)است.
او جوانى چهارشانه، خوش صورت، داراى موهايى جاذب است كه بر دو طرف شانه اش
فرو ريخته، و پيشانى باز و نورانى و بينى كشيده و باريك دارد، دربانش محمّد بن
عثمان بوده و او آخرين امامان اثنا عشريه به مذهب اماميّه است».
سپس مى نويسد:
«در كتاب «فصول المهمّه» گويد: وى در سرداب سامرّا غايب شد، در حالى كه
نگهبانان فراوانى بر آن گماشته بودند، و در صواعق مى گويد: او همان است كه قائم
منتظر ناميده مى شود . . .» [31]
25 ـ خيرالدين زركلى معاصر ، در كتاب «الاعلام» كه آن را در ده جلد مشتمل بر
شرح حال مختصر مشاهير و دانشمندان، رجال و شخصيتهاى نامدار به زبان عربى
نگاشته، و به عكس اغلب نويسندگان اهل سنّت بسيارى از رجال برجسته شيعه و همه
امامان عالى مقام را نام برده، و طبق معمول آنها را به طور اجمال مى شناساند،
تحت عنوان «مهدى منتظر» چنين مى نويسد:
«محمّد بن الحسن العسكرى بن على الهادى، ابوالقاسم و صاحب الزمان و منتظر و
حجّت و صاحب سرداب است. در سامرّا متولّد شد. هنگامى كه پدرش وفات يافت او پنج
سال داشت. وقتى به سنّ 9 يا 10 و يا 19 سالگى رسيد، وارد سردابى در خانه پدرش
در سامرّا گرديد و ديگر از آن بيرون نيامد». [32]
اين عدّه از دانشمندان و عدّه زياد ديگرى از آنها ـ كه ما به جهت اختصار از
ذكر نام و گفتار آنان خوددارى مى نماييم ـ از جمله كسانى هستند كه به ولادت
حضرت مهدى(عليه السلام)اعتراف نموده و او را پسر امام حسن عسكرى(عليه السلام)
مى دانند.
جالب توجّه آن كه علاوه بر آنچه گفتيم، اسامى مبارك امامان معصوم شيعه، از
جمله نام مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) در كتيبه هاى دور تا دور مسجد النبى(صلى
الله عليه وآله وسلم) در مدينه منوره نوشته شده، كه اين خود بهترين دليل و گواه
صادقى است كه مهدى موعود اسلام، كسى جز محمّد بن الحسن العكسرى(عليهما السلام)
و قائم منتظر و حضرت صاحب الزمان(عليه السلام) به عقيده شيعه اماميّه نيست.
در اين زمينه دانشمند گرانقدر حضرت آية اللّه لطف اللّه صافى در كتاب «امامت
و مهدويّت»، مى نويسد:
«از حسن موافقات كه دليل بر امكان حصول تفاهم . . . بين شيعه و اهل سنّت
است، اين است كه اسامى ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام)در كتيبه هاى مسجد مقدّس
پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدينه طيّبه در قسمتى كه در زمان ملك سعود
بن عبدالعزيز و فيصل تجديد بنا شده، ثبت گرديده است.
و بر حسب آنچه كه زمانى در يكى از كتب تاريخى معتبر ديده ام، سابق بر اين
هم، اين اسامى طيّبه در كتيبه هاى مسجد ثبت بوده با اين تفاوت كه در كتيبه هايى
كه قبل از تعمير و تجديد بوده، اسامى ائمه(عليهم السلام)متّصل به هم بود، و در
كتيبه هاى فعلى به تفريق و ـ با فاصله ـ در بين اسامى صحابه و ائمّه اربعه (اهل
سنّت) نوشته شده و نام (مبارك) حضرت مهدى(عليه السلام) به اين عبارت: «محمّد
المهدى(رضي الله عنه)»، رو به روى كسى است كه از باب مجيدى به صحن مقدّس اول
مشرّف مى شود، در وسط قرار گرفته است». [33]
و در همين رابطه، نويسنده محترم كتاب «دانشمندان عامّه و مهدى موعود» نيز مى
نويسد:
«سر سلسله سلاطين حجاز در عصر ما كه در تعصّب دينى و غلوّ در تسنّن مشهورند،
طبق صلاحديد و به فرمان وى، علماى بزرگ، اسامى خلفاى چهارگانه و عشره مبشّره و
فقهاى اربعه را با حروف طلايى برجسته هركدام در دايره بزرگى در بلندى دور تا
دور بناى جديد مسجد النبى(صلى الله عليه وآله وسلم)نوشته، و از جمله اسامى
دوازده امام، هركدام با لقب مخصوص به خود همان طور كه شيعه معتقد است، نوشته
شده است، بدينگونه:
على المرتضى(رضي الله عنه)، حسن المجتبى(رضي الله عنه)، حسين الشهيد(رضي
الله عنه)، على زين العابدين(رضي الله عنه)، محمّد الباقر(رضي الله عنه)، جعفر
الصادق(رضي الله عنه)، موسى الكاظم(رضي الله عنه)، على الرضا(رضي الله عنه)،
محمّد التقى(رضي الله عنه)، على النقى(رضي الله عنه)، حسن العسكرى(رضي الله
عنه)، محمّد المهدى(رضي الله عنه)». [34]
و براى آگاهى بيش تر يادآور مى شويم كه احمد بن مستضىء بنور اللّه، خليفه
عبّاسى نيز كه يكى از بهترين و داناترين خلفاى آل عبّاس بوده است، در سال 606
هجرى قمرى دستور داد تا سرداب منسوب به امام زمان(عليه السلام)را تعمير كنند، و
ميان صفّه و سرداب درى از چوب ساج بسيار عالى و زيبا كار گذارند.
بر روى اين در نوشته است:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * قُلْ لا أَسأَلَكُمْ عَلَيهِ
أَجْراً إِلاّ الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ
لَهُ فِيها حُسْناً إنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ). [35]
«هذا ما أمر بعمله سيّدنا ومولانا الإمام المفترض الطاعة على جميع الأنام،
أبوالعبّاس أحمد الناصر لدين اللّه أميرالمؤمنين وخليفة ربّ العالمين الّذي
طبّق البلاد إِحسانه وعدله . . . وحسبنا اللّه ونعم الوكيل، وصلّى اللّه على
سيّدنا خاتم النبيين وعلى آله الطاهرين وعترته وسلّم تسليماً».
و در داخل صُفّه بر پشت چوب ساج نوشته است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم، محمّد رسول اللّه، أميرالمؤمنين عليّ وليّ اللّه،
فاطمة، الحسن بن علي، الحسين بن علي، علي بن الحسين، محمّد بن علي، جعفر بن
محمّد، موسى بن جعفر، علي بن موسى، محمّد بن علي، علي بن محمّد، الحسن بن علي و
محمّد بن الحسن القائم بالحقّ عليهم السلام». [36]
مرحوم محدّث قمى(رحمه الله) در كتاب «تتمة المنتهى» درباره اين درب مى
نويسد:
«در زمان ما كه سنه 1335 هجرى است، آن در موجود است، و به اعلا درجه امتياز
منبّت كارى شده، و الحقّ در صناعت نجّارى از نفايس روزگار است. و با آن كه اين
همه زمان بر آن گذشته و در مرور دهور به حفظ و نگاهدارى آن اعتنا نشده و بعض
جاهاى آن را شمع و چراغ سوخته اند، هنوز مثل بهترين جواهر جلوه گر است». [37]
عالم بزرگوار محدّث نورى(رحمه الله) نيز در كتاب «كشف الاستار» پس از نقل
تعمير سرداب شريف به دستور الناصر لدين اللّه، مى نويسد:
«اگر ناصر عقيده نداشت كه سرداب مزبور، منسوب به حضرت مهدى(عليه السلام)است
و يا محلّ ولادت ويا موضع غيبت و يا مقام بروز كرامت آن بزرگوار است، هرگز
دستور نمى داد تا آن را تعمير و بازسازى كنند و با مخارج گزافى آن را تزيين
نمايند.
و اگر تمام علماى عهد ناصر در انكار وجود حضرت مهدى(عليه السلام) و متولّد
شدن آن حضرت متفق بودند، بر حسب عادت انجام چنين كارى دشوار و بلكه اقدام او به
تعمير سرداب با اين كيفيت محال بود.
بنابراين، ترديدى نيست كه در ميان علماى آن عصر، كسانى بوده اند كه مانند
گروهى ديگر از پيشينيان ايشان، دور از هرگونه تعصّب و بد نظرى عقيده داشته اند
كه مهدى موعود(عليه السلام) جز بر پسر امام حسن عسكرى(عليه السلام) كه در سرداب
سامرّا غايب شده، قابل تطبيق نيست و ناصر هم به همين جهت اقدام به تعمير و
تزيين سرداب سامرّا ـ يعنى محلّ غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) ـ نموده است».
سپس محدّث نورى(قدس سره) در دنباله سخنان خود مى گويد:
«علّت اين كه ما ناصر خليفه عبّاسى را در شمار دانشمندان معتقد به وجود حضرت
مهدى(عليه السلام) آورديم، اين است كه ناصر از لحاظ فضل و دانش در ميان محدّثان
عصر خود ممتاز بوده است; زيرا ابن سكينه و ابن اخضر و ابن نجّار و ابن دامغانى
از وى روايت كرده اند». [38]
از آنچه نقل نموديم، اين معنا به خوبى روشن مى شود كه از نظر اكثريّت علماى
عامّه، مهدى موعود اسلام همان «ابوالقاسم محمّد بن الحسن(عليهما السلام)» فرزند
امام حسن عسكرى(عليه السلام) است كه از دودمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
و فاطمى و علوى و نهمين فرزند امام حسين(عليه السلام) است.
زيرا اكثريّت قريب به اتّفاق ايشان گفته اند كه ابوالقاسم محمّد بن الحسن
العسكرى(عليه السلام)در سال 255 هجرى در شهر سامرّا متولّد شده، و او هم نام و
هم كُنيه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) است و خلف صالح و مهدى و حجّت و قائم
منتظر و غايب از ديده ها خوانده مى شود، و اين گفتار با شخص ديگرى غير از پسر
امام حسن عسكرى(عليه السلام)تطبيق نمى كند. چون اين اسم و كنيه و لقب، نه با
آنها كه پيش از ولادت وى دعوى مهدويّت كرده اند قابل تطبيق است، و نه با آنها
كه پس از ولادت او چنين ادعايى كرده اند.
2 ـ افسانه سرداب
غالب علماى متعصّب اهل سنّت و حتّى برخى از افراد منصف آنها ضمن بيان اوصاف
مهدى صاحب الزمان(عليه السلام)، او را «صاحب سرداب» ناميده و گفته اند: شيعه مى
گويد كه امام آنها در سرداب غايب شده، و در آنجا بسر مى برد، و از سرداب بيرون
مى آيد، يا از آنجا ظاهر مى شود، و يا موقع رفتن به سرداب مادرش به او نگاه مى
كرد; ولى او ديگر برنگشت. اكنون به بحث و بررسى اين موضوع مى پردازيم.
«. . . اين كه حضرت بقية اللّه(عليه السلام) كجا، كى و چگونه غايب شد؟!
مطلبى است كه جهان تشيّع در معرض تهمت هاى فراوان از طرف دشمنان اهل بيت(عليهم
السلام) قرار گرفته است.
آخرين ديدار عمومى حضرت بقية اللّه(عليه السلام) با شيعيان، روزهشتم ربيع
الاوّل 260 هجرى بود كه در مراسم تشييع جنازه پدرش براى آنان ظاهر شده، بر
جنازه پدر بزرگوارش نماز خوانده، ناپديد شد; ديگر ملاقات رسمى و عمومى نداشت.
اين ديدار در «سامرّا» درخانه پدرش امام حسن عسكرى(عليه السلام) انجام يافت.
خانه امام حسن عسكرى(عليه السلام) همانند ديگر خانه هاى اشراف عراق، شامل
غرفه اى براى مردان و غرفه اى براى زنان و سرداب زير زمين بود كه سرداب نيز
شامل غرفه هايى براى مردان و زنان مى شد و در تابستان از شدّت گرما به اين
سرداب پناه مى بردند.
اين سرداب محل زندگى و عبادت امام هادى(عليه السلام)، امام حسن عسكرى(عليه
السلام) و حضرت بقية اللّه(عليه السلام) بود و تمام ديدارها با حضرت ولى
عصر(عليه السلام) در عهد پدر در همين منزل و در همين سرداب انجام يافته بود. از
اين رهگذر، شيعيانى كه بعد از رحلت امام حسن عسكرى(عليه السلام) براى زيارت قبر
عسكريين(عليهما السلام) وارد سامرا مى شدند، بعد از زيارت قبر آن بزرگواران، در
محلّ عبادت سه امام بزرگوار نيز تبرّكاً نماز مى خواندند و آنجا را زيارت مى
كردند.
مقدّس شمردن آن سرداب از طرف شيعيان موجب شد كه دشمنان اهل بيت، شيعيان را
متّهم كنند بر اين كه آنها مى گويند: امام زمان(عليه السلام) در سرداب مخفى شده
است
ولى شيعيان از چنين اعتقادى پاك و منزّه هستند آنها سرداب را به اين دليل
مقدّس مى شمارند كه محلّ زندگى و پرستش و نيايش سه امام معصوم(عليهم السلام)
بوده است، محلّ زندگى حضرت حكيمه ـ عمّه امام حسن عسكرى(عليه السلام) ـ و جناب
نرجس خاتون ـ مادر والا گُهر امام زمان(عليه السلام) ـ بوده است; و به خصوص
محلّ رؤيت حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) در عهد پدر بزرگوارش مى باشد و بس.
ما هرگز چنين اعتقادى نداريم. ما فقط از دشمنان شيعه مى شنويم كه به ما نسبت
مى دهند كه ما معتقديم حضرت ولىّ عصر در چاهى در سرداب مقدّس مخفى است و تا روز
ظهور در همانجا خواهد بود!
براى اثبات چنين مطلبى، مدركى از كتاب هاى شيعه، از احاديث شيعه، از اقوال
علماى شيعه لازم است كه چنين مدركى وجود ندارد و به صرف اتّهام از طرف دشمنان
چنين مطلبى ثابت نمى شود».[39]
محدّث عالى مقام مرحوم حاج ميرزا حسين نورى(رحمه الله) در خاتمه كتاب «كشف
الاستار» درباره سرداب سامرّا مى نويسد.
«ما هرچه مراجعه كرديم و تفحّص نموديم از آنچه درباره سرداب گفته اند، در
كتابهاى علماى شيعه هيچگونه اثرى نديديم; بلكه اصلاً ذكرى از سرداب به عنوان
«سرداب غيبت» به ميان نيامده است». [40]
مرحوم آيت اللّه صدر(رحمه الله) نيز در كتاب «المهدى(عليه السلام)» در اين
باره مى نويسد:
«مسأله غيبت ابوالقاسم محمّد بن الحسن(عليه السلام) نزد ما شيعيان اماميّه
صحيح است; امّا آنچه را كه در اين باره بعضى از عوام شيعه مى گويند و بسيارى از
خواص اهل سنّت نيز به ما نسبت مى دهند، من نه براى آن مدركى مى شناسم و نه سندى
يافته ام». [41]
اكنون ببينيد دانشمند بزرگ اهل سنّت، ابن خلدون در كتاب مشهور خود به نام
«مقدّمه» چگونه دُر افشانى مى كند; زيرا آنجا كه از «اثناعشريّه» سخن مى گويد
مى نويسد:
«شيعيان عقيده دارند كه دوازدهمين امام از امامان ايشان، يعنى محمّد بن
الحسن العسكرى كه او را مهدى مى خوانند وارد سرداب خانه خود در «حلّه» [42]
شد و هنگامى كه مادرش بازداشت شد، همانجا غايب گرديد و تا كنون منتظر او هستند.
هر شب بعد از نماز مغرب اسبى را مى آورند جلو در سرداب مزبور مى ايستند و او را
به نامش صدا مى زنند و از وى مى خواهند كه خروج كند تا اين كه ستارگان بدرآيند،
آنگاه پراكنده مى شوند و موكول به شب آينده مى كنند و تا كنون آنها چنين اند».
[43]
دانشمند بزرگوار فقيد، علاّمه حاج شيخ عبدالحسين امينى(رحمه الله) در كتاب
گرانقدر «الغدير» آنجا كه تهمت هاى «قصيمى» مؤلّف كتاب «الصراع بين الإسلام و
الوثنيّه» را پاسخ مى دهد، مى نويسد:
«داستان عجيب سرداب، زشت ترين چيزى است كه دشمنان و مخالفان به ما نسبت داده
اند. هرچند كه قصيمى در اين نسبت ناروا تنها نيست، ولى او اضافه بر گذشتگان
نوشته است كه «افزون از هزار سال است كه شيعيان هر شب در مقابل سرداب مى ايستند
و منتظر ظهور هستند» در صورتى كه شيعه نمى گويد غيبت امام زمان(عليه السلام)در
سرداب انجام گرفته، يا از آنجا ظهور مى كند، بلكه شيعه مطابق احاديث رسيده
معتقدند كه امام غايب آنها در مكّه معظّمه مقابل خانه كعبه ظهور مى كند، و هيچ
كس نگفته است وى در سرداب بسر مى برد يا سرداب محلّ غيبت آن حضرت است. بلكه
سرداب سامرّا جزء خانه امامان معصوم(عليهم السلام) بوده و مانند ساير قسمت هاى
خانه احترام دارد و اين احترام بدين جهت است كه سرداب محلّ زندگى سه امام
معصوم(عليهم السلام) بوده است».
آنگاه علاّمه امينى(رحمه الله) مى افزايد:
«اى كاش اين افترا زنندگان درباره سرداب نظر واحدى ابراز مى داشتند تا دروغ
آنها موجب آن همه رسوايى نشود. مثلاً «ابن بطوطه» در سفرنامه اش مى نويسد: اين
سرداب در «حلّه» است، و قرمانى در «اخبار الدول» مى گويد: در بغداد است، و
ديگران گفته اند: در «سامرّا» است، و قصيمى آمده و متحيّر گرديده كه بگويد اين
سرداب در كجاست؟ ولذا به ذكر «سرداب» اكتفا نموده تا منظور پليد خود را
بپوشاند». [44]
همچنين دانشمند فقيد سيّد محمّد سعيد هندى(رحمه الله) مؤلف كتاب «الامام
الثاني عشر» در آغاز تخطئه تهمت سرداب به شيعه، مى نويسد:
«موضوع سرداب از نسبت هاى ناروا و شگفت آورى است كه به ما نسبت داده اند،
زيرا نه يك حديث از طريق شيعه در اين خصوص وارد شده است، و نه مخالفان نام
كتابى از شيعه مى برند كه در آن نوشته باشد، و نه دانشمندى از ما را ذكر مى
كنند كه گفته باشد و از وى نقل نمايند. از اينها گذشته، غيبت در سرداب و بقاى
حضرت در آنجا در هيچ كتاب شيعه نيست». [45]
البته بايد توجّه داشت كه در بعضى از كتب ادعيه و غير آن نام سرداب سامرّا
به ميان آمده است و برخى از دعاها و زيارات در آنجا خوانده مى شود; ولى اين
بدان معنا نيست كه سرداب محلّ غيبت امام زمان(عليه السلام)است و حضرتش در سرداب
باقى مانده است; بلكه همان گونه كه قبلاً يادآور شديم چون سرداب محلّ زندگى سه
امام معصوم(عليهم السلام) از جمله امام حسن عسكرى(عليه السلام) و حضرت ولى
عصر(عليه السلام)بوده است، از اين رو دعاها و زيارت ها را در آنجا مى خوانند.
آرى خواننده گرامى! داستان سرداب سامرّا افسانه اى است كه ساخته و پرداخته
دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت است، و ما هرگز چنين اعتقادى نداريم كه سرداب،
محلّ غيبت حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) بوده و يا از آنجا ظهور مى نمايد، بلكه
«. . . ما مثل همه شيعيان در طول تاريخ معتقديم كه حضرت ولىّ عصر(عليه
السلام)درتحت عنايات خاصّ پروردگار در اقطار و اكناف جهان در گردش است; همه
ساله در مراسم حجّ شركت مى جويد و قبر اجداد طاهرينش را در مدينه، عراق و طوس
زيارت مى كند و با خدم و حشم ـ كه تعداد آنها سى نفر است ـ به اقامتگاه خود در
نقاط دور دست جهان و به دور از تير رس دشمنان باز مى گردد.
ما به صراحت اعلام مى كنيم كه مقدّس شمردن سرداب به همين دليل است، و اين
تقديس اختصاص به اين مكان ندارد، بلكه هر كجا كه مشخّصاً معلوم باشد كه محلّ
عبادت يكى از امامان معصوم بوده است، از آنجا هم تبرّك مى جوييم، و هركجا
بدانيم كه حتّى يك بار و يك لحظه حضرت ولى عصر(عليه السلام) ديده شده، آنجا را
هم زيارت كرده و تبرّك مى جوييم ـ همچون مسجد سهله در كوفه و مسجد جمكران در قم
و جز آنها ـ و هرگز راز ديگرى در آن معتقد نيستيم.
ما اگر زادگاه حضرت بقية اللّه(عليه السلام) را زيارت مى كنيم، در مكّه نيز
عليرغم فشار شرطه سعودى زادگاه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) را زيارت مى
كنيم و تبرّك مى جوييم كه حبّ محمّد و آل محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) با آب
و گِل ما آميخته است و چون اكنون دست ما به دامن مقدّس امام، حجّت، مولى، سرور
و رهبرمان نمى رسد، هركجا بدانيم گام نهاده، آنجا را زيارت مى كنيم و هركجا
بدانيم كه از هواى آنجا استنشاق نموده، از آنجا نيز تبرّك مى جوييم; كجا رسد به
محلّى كه به طور جزم مشخص است كه سه تن از امامان معصوم(عليهم السلام) زندگى پر
ثمرشان آنجا سپرى شده، در آنجا شبها را تا به سحر به عبادت حقّ پرداخته اند.
حجّت خدا در آنجا به دنيا آمده، نفسهايش بر در و ديوار آنجا نقش بسته است، و هر
سال براى زيارت قبور شريفه پدر، جد، مادر و عمّه اش به آنجا تشريف فرما شده
است».[46]
بخش ششم
قضاوت هاى نادرست و داورى هاى حساب نشده
شامل:
1 ـ نظر «مارگلى يوت» اسلام شناس اروپايى
2 ـ نظر سيّد امير على دانشمند اسلامى هندوستان
3 ـ محمّد احمد سودانى و ادعاى مهدويت
4 ـ اعتراف «جيمز دار مستتر» به اصالت مهدويّت
5 ـ مدّعيان مهدويّت و سوء استفاده از عنوان مهدى موعود
اكثريّت قريب به اتّفاق دانشمندان بزرگ اهل سنّت، احاديث مربوط به ظهور حضرت
مهدى(عليه السلام) را پذيرفته، و عدّه زيادى از بزرگان آنها، اين روايات را از
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و بزرگان صحابه و تابعين در كتب خود نقل
نموده، و به صحّت و تواتر آنها گواهى داده و حتّى گروه زيادى از آنان به ميلاد
مسعود پسر امام حسن عسكرى(عليه السلام)به نام حضرت مهدى(عليه السلام)اعتراف
كرده اند; ولى برخى از خاورشناسان مغرض غربى و تعداد معدودى از پژوهشگران شرقى
و اسلامى كه تحت تأثير افكار غربيهاى اسلام شناس قرار گرفته اند، اين اصل مسلّم
اسلامى را نپذيرفته و معتقدند كه ايمان به وجود مهدى موعود(عليه السلام)،
واكنشى از وضع نابسامان مسلمانان در دوران هاى تاريك تاريخ اسلام است. و حتّى
اصرار دارند كه عقيده به ظهور يك «مصلح جهانى» را، يك فكر وارداتى كه از يهود و
نصارى گرفته شده است، تلقّى كنند.
1 ـ نظر مارگلى يوت اسلام شناس اروپايى در باره حضرت مهدى(عليه السلام)
بسيار شگفت انگيز است كه جستجوگرانى از غرب همچون «مارگلى يوت» در مسأله
مهدويّت به كنكاش و تحقيق پرداخته و به انكار احاديث مربوط به مهدى(عليه
السلام)برخاسته اند و پيدايش عقيده به ظهور مهدى موعود اسلام را، ناشى از ظلم،
فشار و تبعيض در جامعه اسلامى، و پريشانى، و آشفتگى اوضاع نابسامان جهان اسلام
پس از رحلت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ناشى از نا امنى حاصل از آن،
دانسته است.
نويسنده كتاب «ديباچه اى بر رهبرى» در اين باره مى نويسد:
«مارگلى يوت، اسلام شناس بزرگ اروپايى، در مقاله تحقيقى خود در باره «مهدى»
كه در سال 1915 ميلادى براى دائرة المعارف دين و اخلاق نگاشته است، پس از نقد
تفصيلى از احاديث مربوط به مهدى(عليه السلام) و ريشه شناسى واژه مهدى، در اصالت
احاديث كه از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد ترديد مىورزد و
همچنان منشأ اعتقاد به مهدى(عليه السلام)را، در نابسامانيها و اختلافات جهان
اسلام پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)جستجو مى كند». [47]
نويسنده در ادامه مى نويسد: «مارگلى يوت» مى گويد:
«احاديث را هرگونه تفسير كنند، دليلى قانع كننده در دست نيست كه تصوّر كنيم
پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) ظهور يك «مهدى» را براى احيا، تحقق،
اكمال و تقويت اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد. ليكن درگيرى آتش جنگ داخلى در
ميان يك نسل پس از وفات پيغمبر و درهمى و آشفتگى جهان اسلام كه بر اثر اختلافات
آنان بايكديگر روى داد، موجب اقتباس فكر ظهور منجى از يهود يا مسيحيان گرديد كه
به ترتيب در انتظار و بازگشت مسيح بسر مى برند». [48]
ردّ نظريه مارگلى يوت
باتوجّه به عدم صداقت خاورشناسان و غرض ورزى آنان و نداشتن اطلاعات كافى در
باره اسلام و محدود بودن مطالعات آنان بر اثر مشكلات ناشى از زبان شناسى و
جامعه شناسى، ما نمى دانيم كه جناب مستر «مارگلى يوت» كدام يك از منابع اصيل
اسلامى را مطالعه كرده و چه كتابهايى را خوانده كه دليل قانع كننده اى كه او را
قانع كند در منابع معتبر اسلامى نيافته است ؟ !!
چگونه است كه همه دانشمندان و محقّقان اسلامى بدون استثناء، حتّى ابن خلدون
كه به عنوان مخالف احاديث مربوط به ظهور مهدى(عليه السلام) شناخته شده، لا اقل
به صحّت و شهرت برخى از آن احاديث گواهى داده، و عدّه زيادى از بزرگان و
دانشمندان اسلام در نوشته هاى خود تصريح كرده اند كه احاديث مربوط به مهدى(عليه
السلام) متواتر است و به هيچ وجه قابل انكار نيست، ولى جناب مستر مارگلى يوت،
نتوانسته است قانع شود؟!
چگونه است كه آن همه حديث شناسان اسلامى و دانشمندان شيعه و سنّى و حتّى
تندروترين گروههاى اسلامى مانند وهّابيان، احاديث مربوط به مهدى(عليه السلام)
را در مهمترين منابع روايتى خود نقل كرده و اعتراف نموده اند كه در ميان اين
احاديث، احاديث صريح و صحيحى وجود دارد كه غير قابل انكار است; ولى جناب مستر
مارگلى يوت آنها را انكار مى كند ؟ !!
آيا تعداد (6207) حديث كه از (154) كتاب معتبر شيعه و سنّى نقل شده است، با
ذكر مشخّصاتى كه براى معرّفى مهدى موعود آمده است و اعتراف آن همه حديث شناس و
دانشمند، نمى تواند دليلى قانع كننده بر اصالت عقيده به ظهور مهدى موعود(عليه
السلام)باشد، تا نيازى به اقتباس اين فكر، از يهود و نصارا، نباشد؟!
اينها سؤال هايى است كه خود او بايد پاسخگوى آن باشد. به عقيده ما ظاهراً
خاورشناسان و اسلام شناسانى چون مارگلى يوت به دليل محدود بودن مطالعاتشان، تحت
تأثير نوشته هاى ابن خلدون قرار گرفته و به انكار احاديث مربوط به مهدى(عليه
السلام)پرداخته اند; در صورتى كه منطق ابن خلدون كاملاً نادرست و انگيزه مخالفت
او با احاديث مزبور، تعصّبهاى خاصّ مذهبى و پاره اى از مصلحت انديشى هاى بى
دليل است.
نكته اى كه بر همه پوشيده مانده است در اينجا بد نيست به نكته بسيار مهمى كه
بر همه نويسندگان شرقى و غربى و حتّى بر بسيارى از پژوهشگران اسلامى پوشيده
مانده است، اشاره كنيم و انگيزه مخالفت ابن خلدون را با احاديث مربوط به حضرت
مهدى(عليه السلام)آشكار سازيم.
آنچه از منابع مهم و موثق تاريخى و حتّى از نوشته هاى خود ابن خلدون در كتاب
«مقدّمه» استفاده مى شود اين است كه:
از آنجا كه ابن خلدون از مردم اندلس بوده و در مصر مى زيسته و اُصولاً ميانه
خوبى با خلفاى فاطمى شيعى مصر نداشته است، سعى كرده است با ردّ و انكار احاديث
مربوط به مهدى(عليه السلام) ثابت كند كه «مهدى موعود اسلام» ربطى به «مهدى
فاطمى» سر سلسله سلاطين فاطمى مصر كه برخى پنداشته بودند او «مهدى موعود» است،
ندارد.
به همين جهت، وى بحث خود را با آن شرح و تفصيل، تحت عنوان «گفتگو در باره
خروج مردى فاطمى» آغاز نموده و براى اثبات اين مطلب كه عبيداللّه بن محمّد
سرسلسله و جدّ سلاطين فاطمى مصر كه در شمال آفريقا بر ضد امراى «سنّى اغلبى»
قيام نمود، و شهر «مهديّه» را بنا نهاد، مهدى موعود نيست، احاديث مربوط به حضرت
مهدى(عليه السلام) را با استدلال هاى واهى مورد انتقاد قرار داده است، تا بدين
وسيله با خراب كردن احاديث مربوط به مهدى موعود(عليه السلام)، مهدى فاطمى را
خراب كند، و او را تخطئه نمايد، غافل از اين كه اين كار نادرست او بيشتر احاديث
مربوط به «مهدى موعود(عليه السلام)» را بى اعتبار مى كند.
با توجّه به آنچه گذشت، برخى چنين پنداشته اند كه منظور ابن خلدون از مرد
فاطمى، مهدى فاطمى است، در صورتى كه چنين نيست وهمان گونه كه توضيح داديم مقصود
او عبيداللّه بن محمّد، مهدى فاطمى جدّ سلاطين فاطمى مصر است، زيرا وى در آخر
همان بحث وقتى با انبوه روايات مربوط به مهدى(عليه السلام)رو به رو مى شود و مى
بيند كه همه منابع معتبر اهل سنّت، اين روايات را نقل كرده اند، گويد كه قسمتى
از احاديث مربوط به «مهدى» غير قابل انتقاد است. و هرچند كه اين ابراز عقيده
بسان ضرب المثل معروف «كوسه و ريش پهن» است، امّا در عين حال، از نتيجه گيرى
خود او در آخر بحث مذكور، معلوم مى شود كه وى عقيده داشته است كه شخصى به نام
«مهدى» از دودمان اهل بيت(عليهم السلام) در آخر الزمان قيام خواهد كرد.
اما بر اساس كدام روايات؟ ظاهرش آن است كه بر اساس همان رواياتى كه وى آنها
را مردود، دانسته است.
به طور خلاصه، سخنان جنجال برانگيز ابن خلدون در باره مهدويّت، هرگونه تفسير
شود، مسلّم است كه باتوجّه به زمينه تب مهدى پرستى و گرم بودن بازار مهدويّت در
عصر وى و شرايط خاصى كه در زمان او در جهان اسلام پديد آمده بود و اينكه برخى
از افراد فرصت طلب، براى پيشبرد اهداف خود از عنوان «مهدى موعود» استفاده مى
كردند، ابن خلدون به خاطر اين سوء استفاده از حقيقت، به اصل حقيقت تا اندازه اى
بى اعتقاد شده، و در واقع براى تخطئه كردن «مهدى فاطمى» سر دودمان سلاطين فاطمى
مصر، در صحّت برخى از احاديث مهدى موعود ايجاد شبهه نموده است.
او با اين روش غير علمى خود را در نظر علما، بزرگان، دانشمندان، تاريخ
نويسان و ديگر طبقات مردم، و همچنين نسلهاى آينده تاريخ بى اعتبار ساخته تا
جايى كه وى را به عنوان مخالف احاديث مهدى موعود بشناسند، و اشخاصى هم مانند
غربى هاى شرق شناس و اسلام شناس مغرض، امثال مارگلى پوت با تكيه و اعتماد به
نوشته هاى او، به خود حقّ دهند كه در باره اسلام و عقايد اسلام و احاديث اسلامى
اظهار عقيده كنند و بگويند كه دليل قانع كننده اى بر اثبات وجود «مهدى» و صحّت
احاديث از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)كه ظهور يك مهدى را براى تقويت
اسلام، لازم و حتمى شمرده باشد، در دست نيست.
2 ـ نظر سيّد امير على دانشمند اسلامى هندوستان
شگفت انگيزتر از نظريه اسلام شناس اروپايى، نظريه «سيد امير على» دانشمند
اسلامى هندوستان است.
وى در كتاب «روح اسلام» كه در باره تاريخ تكوين عقايد اسلامى نوشته است، پس
از بحث مختصرى در مورد چگونگى اعتقاد به «مهدى موعود در اسلام» مى نويسد:
«پژوهشگر فيلسوف مَشربِ اديان، در ملاحظه همانندى ميان پندار شيعه و سنّى
(در باره مهدى) و اديان گذشته، دستخوش دشوارى نخواهد شد. در ميان زرتشتيان،
كشتار و ستم بارگى «سلوكيان» سبب پيدايش اين عقيده گشت كه يك منجى مبعوث آسمانى
به نام «سوسيوس» از خراسان خروج خواهد كرد تا آنان را از اسارت نكبت بار
بيگانگان رهايى بخشد.
علل مشابهى موجب زايش اشتياق سوزانى در ميان يهود، هنگام طلوع ستاره «مسيح»
گرديد. يهوديان هنوز در انتظار «مسيح موعود» خود بسر مى برند.
اهل سنّت در اسلام نيز همانند يهود معتقدند كه هنوز مهدى، واپسين منجى بزرگ
اسلام، از مادر نزاييده است. ترسايان مى گويند: مسيح آمده است و رفته است; ولى
از نو باز خواهد آمد.
شيعيان اثناعشرى به مثابه ترسايان، در انتظار بازگشت و رجعت مهدى زنده غايب
اند كه به خاطر استقرار عدل و بهزيستى، قيام خواهد كرد».
سپس همين دانشمند، در باره سبب پيدايش اين انتظار همانند، به ريشه يابى
پرداخته، و علل اختلاف تفصيلى آن را نزد هريك از اديان، بر شمرده است و آنگاه
مى نويسد:
«شرايط عصرى كه در اسلام، عقيده «مهدى موعود» به دو صورت مشخص خود، ميان
سنّى و شيعه، تكوين يافته است، همان شرايطى است كه در تاريخ اديان ديگر ديده مى
شود.
هر زمان كه در اسلام دستها به سوى آسمان برافراشته مى شود، همانند لبهاى
دعاگوى فرزندان اسرائيل و پيروان مسيح، ظهور مبعوث موعود آسمانى را التماس مى
كنند تا مگر هرچه زودتر، جهان را از رنج و گناه رهايى بخشد». [49]
و بدين ترتيب پژوهشگرِ فيلسوف مشربِ اديان «سيّد امير على» نيز، در دام حيله
هاى خاورشناسان غربى گرفتار آمده و همانند برخى از خاورشناسان، سبب پيدايش
عقيده به ظهور مهدى(عليه السلام) را، پريشانى و آشفتگى اوضاع جهان اسلام دانسته
است; غافل از اين كه عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) يك عقيده اصيل دينى
و مذهبى است كه در تمام كتب مذهبى ملل مختلف جهان از آن سخن رفته است و در
منابع و مدارك اسلامى، ادلّه آن به حدّى زياد است كه به قول دانشمند معروف اهل
سنّت، مؤلف كتاب «التاج»: اگر كسى ذرّه اى ايمان و اندكى انصاف داشته باشد، هيچ
گاه نمى تواند در اصالت احاديث و صحّت عقيده به ظهور مهدى موعود(عليه
السلام)ترديد نمايد.
آيا نا كامى و ستم، علّت عقيده به ظهور مهدى(عليه السلام) است؟
بر خلاف تصوّر كسانى كه مى پندارند ناكامى و ستم، علّت عقيده به ظهور حضرت
مهدى(عليه السلام) است و مى گويند كه هر زمان كه فشارها و محروميّت هاى اجتماعى
و سياسى و اقتصادى و غيره بالا رود، عقيده به ظهور يك «نجات دهنده بزرگ» تشديد
مى شود، احساس ناكامى، ستم، فشار و تبعيض در جامعه، باعث پيدايش اين عقيده
ديرين در بين مردم نشده است.
عقيده به ظهور يك نجات دهنده بزرگ، عقيده اى اصيل و دينى است كه در فطرت
بشر، مانند ترس و خشم و تشنگى و ساير تمايلات ريشه قطعى دارد و وجود اين عقيده
در هر شرايطى، خواه در حال رفاه و آسايش و خواه در حال نا امنى و گرفتارى، حاكى
از همين فطرى بودن است. منتهى در موقعى كه در يك جامعه، فشار و اختناق و
زورگويى و احساس تبعيض و ستم به اوج خود مى رسد، انگيزه روى آوردن مردم آن
جامعه به يك «رهاننده بزرگ» شدّت مى يابد.
زيرا اشتياق به بهروزى، و تحقّق آرمانهاى ديرپاى انسانى، نياز به رهبرى را
در وجود انسان ها تشديد مى نمايد و آنها را به جستجوى يك رهبر و راهنماى دلسوز
و پيشواى قدرتمند، براى رهايى از ظلم و ستم بر مى انگيزد.
روى اين بيان، انسان ها در كشاكش اين اشتياق، بهروزى و اميد به بهروزى،
«برترين رهبرى» را در وجود «برترين رهبران» جستجو مى كنند، و اين اشتياق و اميد
به حدّى در وجود آنها شعلهور مى گردد كه به اشتباه، به جاى رهبر واقعى، به بدل
از راهنما و يا رهبران انتزاعى روى مى آورند و هنگامى كه به صورت ظاهر، برترين
رهبر خود را پيدا كردند، در راه او از هيچ كوششى دريغ نمى نمايند و در مقام
ايثار و فداكارى سر از پا نمى شناسند.
به تعبير نويسنده «ديباچه اى بر رهبرى»:
«بدين ترتيب، در حقيقت بشريّت در احلام زرّين و رؤياهاى طلائى خود از حكومت
ايده آل، در مدينه فاضله، در مسيح جويى ها، خضر خواهى ها و مهدى پرستى هاى خود،
در اشتياق سوزان و عميق و ديرين خويش، براى يك قطب، يك پير، يك مراد، يك امام،
و بالاخره منجى بزرگ بشريّت، در واقع خواهان همان «برترين رهبرى» است». [50]
بنابراين، احساس نا امنى و شيوع فتنه و آشوب در جامعه، مى تواند انگيزه
تشديد گرايش به «برترين رهاننده» بشود; ولى نمى تواند عامل پيدايش اصل عقيده و
ايمان به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و گرايش به «منجى موعود» گردد. زيرا اين
عقيده، يك عقيده ثابت دينى است كه با اعماق فطرت بشر سر و كار دارد.
اينك، براى شناخت كامل اين موضوع، به يك جريان مهم تاريخى توجّه فرماييد.
3 ـ محمّد احمد سودانى و ادّعاى مهدويّت
قرن نوزدهم، قرن سيادت استعمار انگلستان بر نيمى از جهان بود. از آن ميان
سرزمين سودان، بيش از همه زجر و شكنجه مى ديد; زيرا گرفتار بهره كشى مضاعف شده
بود كه مى بايست هم زور و آزار مصريان و هم تحقير و فشار انگلستان را تحمّل
نمايد. چه بسيار جوانان بى گناه سودانى را كه به اجبار، به بازارهاى جهانى
«برده فروشى» كشانده و به عنوان غلام و كنيز فروخته بودند. ماليّاتهاى سنگين و
كمرشكن، ديگر رمقى براى اين توده رنجبر و فقير بجا نگذارده بود.
پىنوشتها:
[1] ـ كشف الاستار، ص 49 و در چاپ ديگر، ص 81 ـ 83; و المهدى الموعود
المنتظر، ج 1، ص 205.
[2] ـ ينابيع المودّه، ج 3، ص 353، باب 87، چاپ اسوه، قم.
[3] ـ مطالب السؤول، ص 309 ـ 311.
[4] ـ همان.
[5] ـ ينابيع الموده، ج 3، ص 214، باب 68.
[6] ـ كفاية الطالب، ص 458.
[7] ـ استدلال هاى مشروح و مفصّل و منطقى اين دانشمند را در باب 25 كتاب
«البيان في أخبار صاحب الزمان» بخوانيد تا به حقيقت عقيده شيعه درباره مهدى
موعود(عليه السلام) به خوبى آگاه شويد.
[8] ـ ينابيع الموده، ج 3، ص 351، صاحب ينابيع المودّه شيخ سليمان قندوزى
حنفى مى گويد: اين ابيات را ملاّى رومى در ديوان بزرگش كه به ترتيب حروف هجا
سروده، آورده است.
[9] ـ وفيات الاعيان، ج 4، ص 176، ش 562.
[10] ـ قول صحيح و مشهور اين است كه حضرت بقية اللّه(عليه السلام) در شب
جمعه نيمه ماه شعبان متولّد شده و در سال 260 هجرى هنگام رحلت پدر بزرگوارش
امام حسن عسكرى(عليه السلام) پس از آخرين ديدار عمومى كه بر جنازه پدرش نماز
خواند، ناپديد و غايب شد.
[11] ـ تاريخ گزيده، ص 206.
[12] ـ تاريخ الاسلام، ج 19، ص 113، حوادث 51 ـ 60.
[13] ـ العبر في خبر من غبر، ج 1، ص 373.
[14] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود، ص 80; تاريخ الاسلام، ج 19، ص 113،
حوادث 51 ـ 60.
[15] ـ چنان كه در مورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى فرمايد: (وَإذْ
ابْتَلى إِبْراهيم رَبّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهنّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ
إِماماً قالَ وَمْنِ ذُرِّيَتي قالَ لايَنالُ عَهْدي الظالِمينَ) سوره بقره،
آيه 124.
[16] ـ ينابيع المودّه، ج 3، ص 323 ـ 328، باب 82 و بحار الانوار، ج 52، ص
26، ح 19.
[17] ـ بحار الانوار، ج 52، ص 1 ـ 77; مهدى موعود، ص 719 ـ 841.
[18] ـ تذكرة الخواص، ص 363; كفاية الاثر، ص 67; منتخب الاثر، ص 182;
ينابيع المودّه، ج 3، ص 395، باب 94.
[19] ـ تاريخ روضة الصفا، ج 3، ص 59.
[20] ـ با وجود اين كه معروف است كه ملا حسين كاشفى يك فرد سنّى است، و از
آثار قلمى او نيز چنين پيداست. با اين حال، نخستين كتابى كه راجع به مصايب
شهداى كربلا به زبان فارسى نگاشته شده، همين كتاب روضة الشهداء است كه كلمه
«روضه خوان» هم از آن گرفته شده است.
[21] ـ سوره اسراء (بنى اسرائيل)، آيه 81.
[22] ـ روضة الشهداء، ص 519.
[23] ـ حبيب السير، ج 2، ص 100 ـ 113.
[24] ـ الائمة الاثنى عشر، ص 117.
[25] ـ الاتحاف بحبّ الاشراف، ص 179، نقل به اختصار.
[26] ـ اين كه نام پدر بزرگوار امام زمان(عليه السلام) عبداللّه است در
حديث صحيح و معتبر نيامده است، و نگارنده در اين باره توضيحى دارد كه در پايان
بيانيه معروف علماى حجاز آمده است. جهت اطلاع به آنجا مراجعه فرماييد.
[27] ـ طبق روايات شيعه، همان گونه كه در متن نيز آمده نام مادر آن حضرت
«نرجس خاتون» است.
[28] ـ به كشف الاستار، ص 52، و در چاپ ديگر به ص 84 ـ 85 مراجعه فرماييد.
[29] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 306.
[30] ـ ينابيع المودة، ج 3، ص 139، و در چاپ ديگر، ص 472.
[31] ـ نور الابصار، ص 185، طبع اجنو، دار الفكر، 1399 و ص 342، طبع دار
الجيل بيروت.
[32] ـ اين جمله را فقط در اينجا مى بينيم، در صورتى كه اكثر اهل سنّت
نوشته اند كه امام عصر(عليه السلام)وقتى به سن پنج سالگى رسيد، پدرش وفات يافت،
و او در همان سال (260هجرى) در خانه اش غايب شد، و او به هنگام وفات پدرش پنج
ساله بود.
[33] ـ امامت و مهدويّت، ج 2، ص 298، پاورقى.
[34] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود، ص 158.
[35] ـ سوره شورى، آيه 23.
[36] ـ كشف الاستار، ص 43 و در چاپ ديگر، ص 75 ـ 76.
[37] ـ تتمة المنتهى، جلد سوّم منتهى الآمال، ص 368 ـ 369.
[38] ـ كشف الاستار، ص 43، و در چاپ ديگر، ص 76.
[39] ـ روزگار رهايى، ج 1، ص 287 ـ 288.
[40] ـ كشف الاستار، ص 212، ط 3.
[41] ـ المهدى، ص 162 ـ 163.
[42] ـ حلّه، يكى از شهرهاى بزرگ عراق است كه ميان بغداد و كوفه واقع شده
است، (لغتنامه دهخدا).
[43] ـ مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 249، فصل 27، چاپ دار الفكر بيروت.
[44] ـ الغدير، ج 3، ص 308 و 309.
[45] ـ دانشمندان عامّه و مهدى موعود(عليه السلام)، ص 39.
[46] ـ روزگار رهايى، ج 1، ص 288.
[47] ـ ديباچه اى بر رهبرى، ص 200 .
[48] - همان، ص 201.
[49] - ديباچه اى بر رهبرى، ص 202 و 203.
[50] - ديباچه اى بر رهبرى، ص 91 ـ 92 .