9- بردبارى
نخستين واكنش يعقوب هنگام غيبتيوسف، در پيش گرفتن صبر نيكو و يارى جستن از
پروردگار است .
جاءوا على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل والله
المستعان على ما تصفون . (23)
و هنگامى كه پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساختند و نزد پدر) آوردند،
گفت: هوسهاى نفسانى شما، اين كار را براى تان آراسته است . من بردبارى نيكو (و
شكيبايى بدون ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آن چه مىگوييد، از خداوند، يارى
مىجويم .
شيعيان نيز هنگام رو به رو شدن با غيبتيوسف زهرا عليه السلام، بايد در
برابر بلاها و آزمايشهاى الهى، بردبار باشند .
امام رضا عليه السلام فرمود:
والله ما يكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا وتميزوا وحتى لايبقى منكم
الا الاندر فالاندر (24) ;
به خدا سوگند! آنچه چشمانتان را به سويش مىداريد و منتظرش هستيد، رخ
نخواهد داد، تا اينكه پاكسازى و جداسازى شويد و از شما نماند مگر هرچه كمتر
و كمتر .
همچنين بايد در برابر به درازا كشيدن غيبت، شكيبايى ورزند; يعنى در ظهور
پيش از موعد مقرر آن، شتاب نكنند .
مهزم مىگويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
جعلنى الله فداك متى هذاالامر؟ فقد طال . فقال: كذب المتمنون وهلك
المستعجلون و نجا المسلمون و الينا يصيرون . (25)
فدايتشوم اين امر - قيام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله - چه زمانى رخ
خواهد داد؟ اين امر به درازا كشيد . حضرت فرمود: آرزومندان خطا كردند، شتاب
جويان هلاك شدند و آنانكه تسليماند، نجات يافتند و به سوى ما باز خواهند گشت
.
10- اميد و نا اميدى
چون خورشيد يوسف در پس ابرهاى غيبت فرو رفت، يعقوب هرگز اميد خود را از دست
نداد و از رحمت الهى و بازگشتيوسف نااميد نشد . و از خداوند درخواست مىكرد كه
به زودى يوسف را ببيند .
عسى الله ان ياتينى بهم جميعا . (26)
اميدوارم خداوند، همهى آنان را به من باز گرداند .
ولى در مقابل، برادران با اينكه او را نكشتند و در چاه انداختند به اميد
اينكه قافلهاى، او را بيابد و با خود ببرد .
قال قائل منهم لا تقتلوا يوسف و القوه فى غيابت الجب يلتقطه بعض السيارة ان
كنتم فاعلين . (27)
يكى از آنان گفت: يوسف را نكشيد . اگر مىخواهيد كارى انجام دهيد، او را در
نهانگاه چاه بيافكنيد تا قافلههايى، او را برگيرند (و با خود به مكان دورى
ببرند .)
با اين حال، برادران، يوسف را فراموش كرده بودند . چون يعقوب، از يوسف ياد
مىكرد، وى را سرزنش مىكردند .
قالوا تالله تفتؤا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين . (28)
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از يوسف ياد مىكنى كه ممكن استبيمار شوى
يا هلاك گردى .
و لما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون قالوا تالله
انك لفى ضلالك القديم . (29)
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) بيرون آمد، پدرشان (يعقوب) گفت: اگر مرا
به نادانى و كم خردى، متهم نكنيد، (بايد بگويم كه) بوى يوسف را احساس مىكنم .
گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهى پيشينات هستى .
در مسالهى غيبتيوسف زهرا عليه السلام نيز برخى كه از هدايت الهى
برخوردارند، پيوسته با اميد به فضل خداوندى، ظهور او را انتظار مىكشند و هرگز
از رحمت الهى نااميد نمىشوند . در دعاى عصر غيبت كه از ناحيهى مقدسه رسيده
است، چنين مىخوانيم:
. . . و لا تنسناد ذكره و انتظاره و الايمان به و قوة اليقين فى ظهوره و
الدعاء له و الصلاة عليه . (30)
(خدايا!) ياد او، انتظارش، ايمان به او، باور شديد به ظهور او، دعا براى او
و توجه به او را در مابه فراموشى مسپار .
در مقابل، گروهى ديگر كه خداوند بر دلهاىشان قفل زده است و از درك حقايق
ناتواناند، اميدى به آمدنش ندارند . حتى گاهى وجودش را انكار مىكنند .
امام صادق عليه السلام به زراره فرمود:
يا زرارة و هو المنتظر و هو الذى يشك الناس فى ولادته منهم من يقول مات ابوه
فلا خلف له . . . و منهم من يقول ماولد . . . (31) اى زراره! او - حضرت مهدى
(عج) - كسى است كه آمدنش را انتظار مىكشند . اوست كه مردم در تولدش شك مىكنند
. برخى مىگويند: پدرش از دنيا رفت و فرزندى نداشت . . . و برخى مىگويند: هنوز
به دنيا نيامده است . . . .
11- نشانه
پس از آنكه زليخا به يوسف، تهمت ناپاكى زد، عزيز مصر به كمك نشانهى الهى،
پاكى و بى گناهى او را دريافت .
و شهد شاهد من اهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت وهو من الكاذبين وان كان
قميصه قدمن دبر فكذبت وهو من الصادقين فلما رءا قميصه قد من دبر قال انه من كيد
كن ان كيد كن عظيم . (32)
و در اين هنگام، شاهدى از خانوادهى آن زن شهادت داد كه اگر پيراهن او از
پيش رو پاره شده است، آن زن راست مىگويد و او از دروغگويان است و اگر پيراهنش
از پشت پاره شده است، آن زن دروغ مىگويد و او از راستگويان است . هنگامى كه
(عزيز مصر) ديد پيراهن او (يوسف) از پشت پاره شده است، گفت: اين از مكر و
حيلهى شما زنان است . همانا مكر و حيلهى شما زنان عظيم است .
با اين حال، عزيز مصر به سبب وسوسهى زليخا، يوسف را به زندان افكند .
ثم بدا لهم من بعدما راوا الآيات ليسجننه حتى حين . (33)
و پس از آنكه نشانههاى (پاكى يوسف) را ديدند، بر آن شدند كه او را تا مدتى
زندانى كنند .
ستم پيشه گان عصر يوسف زهرا عليه السلام نيز با اينكه اعجازها و نشانههايى
از حقانيت او را ديدند، اما باز به خود نيامدند و به قتل او كمر همتبستند .
رشيق مىگويد: معتضد عباسى، مرا به همراه دو نفر ديگر فراخواند و به ما
دستور داد هر يك بر اسبى سوار شويم و تنها زير انداز سبكى با خود برداريم و از
برداشتن هر وسيلهى ديگرى پرهيز كنيم . آن گاه افزود: به سامرا و فلان محله و
فلان خانه مىرويد . بر در خانه، خادم سياهى ايستاده است . به خانه هجوم بريد و
هر كس را در آنجا يافتيد، بكشيد و سرش را براى من بياوريد .
ما بر اساس دستور، به سامرا و همان خانه رفتيم . مرد سياهى بر در خانه نشسته
بود . پرسيدم: چه كسى در خانه است؟ با بى اعتنايى گفت: صاحبش . به خانه هجوم
برديم . در خانه، اتاقى بود كه بر در آن، پردهاى زيبا آويخته بود . چون پرده
را بالا زديم، گويا در اتاق، دريايى از آب بود . در انتهاى اتاق، مردى با
بهترين شمايل بر روى حصيرى بر آب ايستاده و مشغول نماز بود . او به ما هيچ
توجهى نكرد . يكى از همراهانم به نام احمد بن عبدالله، براى وارسى، وارد آبها
شد، اما نزديك بود غرق شود . من دستش را گرفتم و او را نجات دادم، ولى وى از
ترس بىهوش شد و ساعتى در همان حال ماند . همراه ديگرم نيز همان كار را كرد و
به همان بلا گرفتار شد .
من از صاحب خانه عذرخواهى كردم و گفتم: به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه
نبودم و نمىدانستم براى قتل چه كسى اعزام شدهايم و من از اين كار توبه مىكنم
. ولى او به ما اعتنايى نكرد .
ما به سوى معتضد برگشتيم . او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود كه هر
وقتبه كاخ رسيديم، اجازهى ورود بدهند . ما نيز در همان شب بر او وارد شديم و
ماجرا را برايش بازگو كرديم . با عصبانيت پرسيد: آيا اين ماجرا را براى كسى
بازگو كردهايد؟ گفتيم: نه . او سوگند ياد كرد كه اگر اين ماجرا را با كسى در
ميان بگذاريم، گردن ما را خواهد زد . ما نيز تا او زنده بود، توان بازگو كردن
آن را نداشتيم . (34)
12- توطئه
يوسف با توطئههاى گوناگونى رو به رو گشت; به چاه افكندن، به بردگى رفتن،
تهمت ناپاكى شنيدن و زندان . با اين حال، مشيت الهى بر آن بود كه همهى
توطئهها و نقشهها ناكام گردد . دشمنان براى يوسف زهرا عليه السلام نيز
توطئههاى فراوان و نقشههاى شومى برنامهريزى كرده بودند، ولى ارادهى الهى بر
رهايى او از همهى فتنهها و تجلى نور خداوندى تعلق گرفته است .
امام صادق عليه السلام مىفرمايند:
كذلك بنواميه و بنو العباس لما ان وقفوا على ان به زوال مملكة الامراء
الجبابرة منهم على يرى القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سيوفهم فى قتل اهل
بيت رسول الله صلى الله عليه و آله و ابارة نسله طمعا منهم فى الوصول الى قتل
القائم عليه السلام فابى الله ان يكشف امره لواحد من الظلمة الا ان يتم نوره و
لو كره المشركون . (35)
بنىاميه و بنىعباس چون دريافتند كه گردنكشان آنان به دست مهدى ما از ميان
مىروند، با ما بناى دشمنى نهادند . آنان براى كشتن اهل بيت پيامبر صلى الله
عليه و آله و نابودى نسل او، شمشيرهاى خود را از نيام در آوردند تا مهدى (عج)
را بكشند، ولى خداوند، امر او را از ستمكاران، پنهان كرد و نورش را گستراند،
هرچند مشركان از آن بيزار بودند .
13- هدايت
يوسف، هنگام غيبت - زندان - نيز از رسالتى كه در برابر مردم بر عهده داشت،
غافل نشد . هنگامى كه دو يار زندانى يوسف، خواب خود را براى او بيان كردند و
تعبير آن را از او خواستند، يوسف از فرصتبه دست آمده استفاده كرد و پيش از
بيان تعبير چنين گفت: يا صاحبى السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار
ما تعبدون من دونه الا اسماء سميتموها انتم و اباؤكم ما انزل الله بها من سلطان
ان الحكم الا الله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس
لايعلمون . (36)
اى همراهان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى پيروز؟
اين معبودهايى كه غير از خدا مىپرستيد، چيزى جز اسمهايى (بىمسما) كه شما و
پدرانتان آنها را (خدا) ناميدهايد، نيست . خداوند هيچ دليلى بر آن نازل
نكرده است . حكم تنها از آن خداست . او فرمان داده است كه جز او را نپرستيد .
اين است آيين پابرجا، ولى بيشتر مردم نمىدانند .
هر چند يوسف زهرا عليه السلام نيز در پس پردهى غيبت است، اما لحظهاى از
انجام رسالتخود (هدايت مردم) غفلت نمىورزد و مردم از فيض او بهرهمند مىشوند
.
اولياى الهى از كوشش براى تحقق اهداف آسمانى خود هرگز دست نمىكشند; زيرا
وظيفهى حركتبه سوى خداوند و تكامل، هيچ گاه از دوش مردمان برداشته نمىشود .
اگر در زمانى و جايى، وظيفهى حركتبه سوى كمال از دوش كسى برداشته شود، آن گاه
به همان ميزان، رسالت هدايت نيز از عهدهى متوليان هدايتبرداشته شده است .
البته هرگز چنين چيزى رخ نمىدهد; زيرا در اين صورت، آفرينش آدمى بيهوده مىشود
. از اينرو، ممكن است ولى خدا ساكتباشد، اما هرگز ساكن نمىماند . همچنانكه
ممكن است غايب باشد، اما هيچگاه قاعد نمىماند . امام هميشه در حال هدايت،
سازندگى و پرورش است; گاه مخفيانه و گاه آشكارا . در كتابهاى روايى، نمونههاى
فراوانى از هدايتهاى ويژهى حضرت مهدى (عج) آمده است . براى نمونه به يكى از
آنها اشاره مىكنيم .
در عصر سفارت محمد بن عثمان، گروهى از شيعه دربارهى اين مساله اختلاف كردند
كه آيا خداوند، آفرينش موجودات و روزى دادن به آنها را به ائمهى معصومين
عليهم السلام واگذار كرده استيا نه؟ گروهى، آن را محال مىدانستند و گروهى
ديگر بر اين باور بودند كه ائمهى معصومين عليهم السلام از جانب خداوند،
موجودات را مىآفرينند و روزى مىدهند . اختلاف اين دو گروه پايان نيافت تا
اينكه به محضر محمد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جويا شدند . به سفارش
او، نامهاى به امام عصر (عج) نوشته شد . حضرت نيز در پاسخ چنين مرقوم فرمودند:
ان الله تعالى هو الذى خلق الاجسام . . . اما الائمة عليهم السلام فانهم
يسالون الله تعالى فيخلق و يسالونه فيرزق ايجابا لمسئلتهم و اعظاما لحقهم .
(37)
خداوند، آفرينندهى اجسام است . . . ولى ائمه عليهم السلام از خداوند
درخواست مىكنند . او نيز مىآفريند و روزى مىدهد . اين به دليل اجابت دعاى
آنان و تكريم مقام ايشان است .
14- گواه
هنگامى كه پادشاه مصر، تعبير خوابش را خواست، همبند پيشين يوسف، او را براى
اين مهم معرفى كرد; زيرا در زندان، محاسن اخلاق و دانش تعبير خواب او را كه
نوعى از علم غيب است، ديده بود .
ما نيز در برابر مدعيان مهدويتيا مدعيان ارتباط با حضرت مهدى (عج) بايد
هوشيار باشيم و بىدليل به افراد اعتماد نكنيم . ادعاى افراد را بايد تنها پس
از ديدن دليل قطعى بپذيريم . سيرهى عملى حضرت مهدى (عج) و سفيران ايشان نشان
مىدهد كه آنان هميشه ديگران را تشويق مىكردند تا از مدعيان، دليل بخواهند .
نمونههاى فراوانى از اين حقيقت در كتابهاى حديثى به چشم مىخورد . از جمله،
حسين بن على بن محمد معروف به ابن على بغدادى مىگويد: در بغداد، زنى از من
پرسيد: مولاى ما كيست؟ يكى از اهالى قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح، وكيل حضرت
است . پس نشانى او را به زن داد . وى نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت: اى شيخ!
همراه من چيست؟ شيخ فرمود: هرچه با خود دارى، در دجله بيانداز . آنگاه نزد من
بيا تا به تو باز گويم . زن رفت و آنچه با خود داشت، در دجله انداخت و بازگشت
. ابوالقاسم به خدمتكار خود دستور داد كه آن جعبه را بياورد . سپس به آن زن
گفت: اين همان جعبهاى است كه با تو بود و تو در دجله انداختى . من به تو بگويم
در آن چيستيا تو مىگويى؟ زن گفت: شما بگوييد . شيخ گفت: يك جفت دستبند طلا،
يك حلقهى بزرگ گوهردار، دو حلقهى كوچك كه هر كدام يك گوهر دارد و دو انگشتر
فيروزه و عقيق در اين جعبه هست . سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان
داد، زن به آنها نگريست و گفت: اين همان است كه من آوردم و در دجله انداختم .
آنگاه از تعجب بىهوش شد!
اينكه ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انكار نكرده و پاسخ گفته است، نشان
مىدهد كه مردم موظف بودهاند كه سخن كسى را بىدليل نپذيرند . سفيران حضرت
مهدى (عج) نيز با دادن پاسخ مثبتبه خواستهى آنان، اين روش را امضا كردهاند .
هنگامى كه چنين روشى در رويارويى با مدعيان با مدعيان نيابت و وكالت، پسنديده و
بلكه لازم است، به طريق اولى، در برابر مدعيان مهدويت، چنين خواهد بود .
15- قدرشناسى
خدمت عزيز مصر و همسرش به يوسف - رها كردن او از بردگى و پرورش دادن وى در
دامان مهر و محبتخود - سبب شد تا كه يوسف هنگام گرفتارى و قحطى، به كمك آنان
بشتابد و از او بهره برند:
و قال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا . (38)
و آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد (عزيز مصر) به همسرش گفت: مقام وى را
گرامىدار، شايد براى ما سودمند باشد .
به يقين، خدمتگزارى به آستان يوسف زهرا عليه السلام كه برجستهترين شكل آن،
زمينهسازى براى ظهور و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمانهاى ايشان است، برخوردارى
از عنايتهاى ويژهى آن عزيز را در پى خواهد داشت . آيا مىتوان پنداشت كه يوسف
زهرا عليه السلام در بخشش به اندازهى يوسف يعقوب نباشد؟ هرگز!
يكى از علماى اصفهان مىگويد: در ايام جوانى براى سخنرانى به جلسهاى دعوت
شدم . ميزبان به من گفت: در همسايگى ما، منزلى است كه چند خانوادهى بهايى در
آن زندگى مىكنند، پس در سخنرانى، مراعات فرماييد . من بىتوجه به گفتهى او،
ده شب دربارهى بطلان مرام بهاييتسخنرانى كردم . شب آخر پس از سخنرانى،
هنگامى كه به سوى مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و
پافشارى به منزل خود بردند . پس از بستن در، صحنه عوض شد . آنان بر من آشفتند و
با تندى، به من گفتند كه چرا عليه ما سخن گفتى و مىخواستند مرا بكشند . هر چه
تلاش كردم، از قصد خود چشم نپوشيدند . ناگزير اجازه خواستم تا براى آخرين بار،
وضو بگيرم و نمازى بخوانم . به نماز ايستادم و قصد كردم در سجدهى آخر، هفت
مرتبه ذكر المستغاث بك يا صاحب الزمان را بگويم . در اين هنگام، در خود به خود
باز شد و مردى سوار بر اسب به اندرون آمد . بى آنكه آنان بتوانند كارى بكنند،
آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بيرون برد و به مدرسه رساند . پس از رفتن آن
مرد، تازه به خود آمدم كه: اين شخص كه بود؟ ولى ديگر دير شده بود . فرداى آن
شب، آن گروه بهايى نزد من آمدند و شهادتين گفتند . (39)
16- دفع بلا
يوسف، سپر دفع بلاى برادران خود و اهل مصر شد . هرچند برادران يوسف در حق وى
ستم كردند و شرط برادرى را به جا نياوردند، ولى يوسف از كمك و دستگيرى آنان
فروگذار نكرد . يوسف زهرا عليه السلام نيز سپر دفع بلا از شيعيان هستند .
قال ظريف ابونصر الخادم:
قال لى صاحب الزمان (عج) : ا تعرفنى قلت: نعم . قال: من انا؟ فقلت: انتسيدى
و ابن سيدى . فقال ليس عن هذا سالتك . قال ظريف فقلت جعلنى الله فداك فسرلى .
فقال انا خاتم الاوصياء و بى يدفع الله البلاء عن اهلى و شيعتى .
ظريف مىگويد:
به محضر امام عصر (عج) وارد شدم . ايشان فرمودند: آيا مرا مىشناسى؟ عرض
كردم: آرى . فرمودند: من كه هستم؟ عرض كردم: شما آقاى من و فرزند آقاى من هستيد
. فرمودند: منظورم اين نبود . عرض كردم: فدايتشوم منظورتان چيست؟ فرمودند: من
آخرين اوصيا هستم و خداوند براى وجود من، بلا را از اهلم و شيعيانم، برطرف
مىكند . (40)
براى نمونه، عنايتحضرت مهدى (عج) به شيعيان بحرين را از زبان محدث نورى
مىشنويم:
در روزگار گذشته، فرمانروايى ناصبى بر بحرين حكومت مىكرد، كه وزيرش در
دشمنى با شيعيان آنجا، گوى سبقت را از او ربوده بود . روزى وزير بر فرمانروا
وارد شد و انارى را به دستحاكم داد، كه به صورت طبيعى اين واژهها بر پوست آن
نقش بسته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله و ابوبكر و عمر و عثمان و على
خلفاء رسول الله» . فرمانروا از ديدن آن بسيار در شگفتشد و به وزير گفت: اين،
نشانهاى آشكار و دليلى نيرومند بر بطلان مذهب تشيع است . نظر تو دربارهى
شيعيان بحرين چيست؟ وزير پاسخ داد: به باور من، بايد آنان را حاضر كنيم و اين
نشانه را به ايشان ارايه دهيم . اگر آن را پذيرفتند كه از مذهب خود دست مىكشند
وگرنه آنان را ميان گزينش سه چيز مخير مىكنيم:
1- پاسخى قانع كننده بياورند .
2- جزيه بدهند .
3- يا اينكه مردانشان را مىكشيم، زنان و فرزندانشان را اسير مىكنيم . و
اموالشان را به غنيمت مىبريم .
فرمانروا، راى او را پذيرفت و دانشمندان شيعه را نزد خود فراخواند . آنگاه
انار را به ايشان نشان داد و گفت: اگر براى اين پديده، دليلى روشن نياوريد، شما
را مىكشم و زنان و فرزندانتان را اسير مىكنم يا اينكه بايد جزيه بدهيد .
دانشمندان شيعه، سه روز از او مهلتخواستند . آنان پس از گفتوگوى فراوان به
اين نتيجه رسيدند كه از ميان خود، ده نفر از صالحان و پرهيزگاران بحرين را
برگزينند . آنگاه از ميان اين ده نفر نيز سه نفر را برگزيدند و به يكى از آن
سه نفر گفتند: تو امشب به سوى صحرا برو و به امام زمان (عج) استغاثه كن و از
او، راه رهايى از اين مصيبت را بپرس; زيرا او، امام و صاحب ماست .
آن مرد چنين كرد، ولى پاسخى از حضرت نديد . شب دوم نيز نفر دوم را فرستادند
. او نيز پاسخى دريافت نكرد . شب آخر، نفر سوم را كه مردى پرهيزگار بود، به
بيابان فرستادند . او به صحرا رفت و با گريه و زارى از حضرت، درخواست كمك كرد .
چون آخر شب شد، شنيد مردى خطاب به او مىگويد: اى محمد بن عيسى! چرا تو را به
اين حال مىبينم و چرا به سوى بيابان بيرون آمدهاى؟ محمد بن عيسى از او
مىخواهد كه او را رها كند و به حال خود واگذارد . آن مرد مىفرمايد: اى محمد
بن عيسى! منم صاحب الزمان . حاجتخود را بازگو . محمدبن عيسى گفت: اگر تو صاحب
الزمانى، داستان مرا مىدانى و به گفتن من نياز نيست . آن مرد فرمود: راست
مىگويى . تو به دليل آن مصيبتى كه بر شما وارد شده است، به اينجا آمدهاى .
عرض كرد: آرى، شما مىدانيد چه بر ما رسيده است و شما امام و پناه ما هستيد .
پس آن حضرت فرمود: اى محمدبن عيسى! در خانهى آن وزير - لعنة الله عليه - درخت
انارى است . هنگامى كه درخت تازه انار آورده بود، او از گل قالبى به شكل انار
ساخت . آن را نصف كرد و در ميان آن، اين جمله را نوشت . سپس قالب را بر روى
انار كه كوچك بود، گذاشت و آن را بست . چون انار در ميان آن قالب بزرگ شد، آن
واژهها بر روى آن نقش بست . فردا نزد فرمانروا مىروى و به او مىگويى كه من
پاسخ تو را در خانهى وزير مىدهم . چون به خانهى وزير رفتيد، پيش از وزير به
فلان جا برو . كيسهى سفيدى خواهى يافت كه قالب گل در آن است . آن را به
فرمانروا نشان ده . نشانهى ديگر اينكه به فرمانروا بگو: كه معجزهى ديگر ما
اين است كه چون انار را دو نيم كنيد، جز دود و خاكستر چيزى در آن نيست .
محمدبن عيسى از اين سخنان بسيار شادمان گشت و به نزد شيعيان بازگشت . روز
ديگر، آنان پيش فرمانروا رفتند و هر آنچه امام زمان (عج) فرموده بود، آشكار
گشت .
فرمانرواى يمن با ديدن اين معجزه به تشيع گرويد و دستور داد وزير حيلهگر را
به قتل رساندند . (41)
17- مجازات
برادران يوسف كسانى بودند كه با تكبر، قدرت بازوى خود را به رخ پدر
مىكشيدند و مىگفتند:
و نحن عصبة . (42)
ما گروه نيرومندى هستيم .
با اين حال، چون در حق يوسف، ستم كردند به جايى رسيدند كه ذليلانه، كاسهى
گدايى به دست گرفتند . آنگاه باگردنهايى فرو افتاده، سر بر آستان يوسف
ساييدند و به وى، اظهار عجز و نياز كردند: يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و
جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين . (43)
اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فرا گرفته است و متاع اندكى (براى خريد
مواد غذايى) با خود آوردهايم . پيمانهى ما را كامل كن و بر ما تصدق و بخشش
فرما; زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش مىدهد .
بشر امروزى را مصيبتها و دردهاى كشندهاى مانند فقر فاحش، فاصلهى طبقاتى،
جنگهاى خانمانسوز، خونريزىهاى بىپايان، احساس پوچى، بىهويتى و سردرگمى و
. . . فراگرفته است . دليل پيدايش اينها چيزى نيست جز ستم آدميان به ولى خدا،
يوسف زهرا عليه السلام، كه در راس همهى اين ستمها، فراموشى ياد او و آماده
نكردن شرايط ظهور اوست .
به اميد آنكه روزى انسان، كاسهى گدايى به بارگاه كسى برد و بر آستان كسى
سر بسايد كه او، منجى واقعى است .