40- (واختارمن صلبک يا حسين تسعة أئمة، تاسعهم قائمهم، وکلهم فى
الفضل عند الله سواء).
- (اى حسين! از نسل تو نه امام برگزيد که نهمين آنها، قائم آنهاست،
که مقام آنها در نزد خداوند برابر است).(1)
مهدى از ديدگاه امير مؤمنان
(ويا شوقاه الى رويتهم فى حال ظهور دولتهم).
(وه چقدر مشتاقم که آنها را در روزگار تشکيل دولتشان ببينم).
(على عليه السلام).(2)
روايات وارده از وجود اقدس پيشواى پرهيزکاران، امير مؤمنان حضرت
على بن ابى طالب عليه السلام در پيرامون شخصيت، عظمت، برنامه ى
جهانى ونهضت الهى مصلح غيبى حضرت بقية الله (روحى وارواح العالمين
لتراب مقدمه الفدا) بيرون از شما است، که ما براى تبرک به چند
نمونه از آن بسنده مى کنيم، ودر اين بخش از نويدهاى (نهج البلاغه)
نيز استفاده مى کنيم، اگرچه اخيرا کتاب مستقلى هم در اين رابطه
منتشر شده است.(3)
41- (اذا نادى مناد من السماء ان الحق فى آل محمد فعند ذلک يظهر
المهدى على افواه الناس، يشربون ذکره، فلا يکون لهم ذکره غيره).
- (هنگامى که منادى غيبى از آسمان بانگ برآورد که حق با آل محمد
صلى الله عليه وآله وسلم است نام مهدى (عليه السلام) بر سر زبانها
مى افتد وجهان مالامال از نام او مى شود، ديگر يادى از غير او به
ميان نمى آيد).(4)
42- (يظهر صاحب الراية المحمدية والدولة الأحمدية، القائم بالسيف
والحال الصادق فى المقال، يمهد الأرض ويحيى السنة والفرض).
- (صاحب پرچم محمدى ودولت احمدى صلى الله عليه وآله وسلم ظاهر مى
شود در حاليکه قيام به شمشير فرموده وبا راستگويى واستوارى در
گفتار پيش مى تازد وآرامش را به زمين باز مى گرداند (ويا: زمين را
براى پياده کردن عدالت اجتماعى آماده مى سازد) احکام الهى وسنن
نبوى (ويا: واجبات ومستحبات) را زنده مى کند).(5)
43- (للقائم منا غيبة امدها طويل، کانى بالشيهة يجولون جولان النعم
فى غيبته، يطلبون المرعى فلا يجدونه، الا فمن ثبت منهم على دينه،
ولم يقس قلبه لطول غيبته امامه، فهو معى فى درجتى يوم القيامة).
- (براى قائم ما غيبتى است که مدت آن به درازا خواهد کشيد، شيعان
را گوئى با چشم خود مى بينم همانند گله ى بى صاحبى که در دشت وصحرا
پراکنده شده به دنبال چراگاه مى گردند، درغيبت او به جستجوى او مى
پردازند، ونمى يابند. آگاه باشيد که هر کس بر آئين خود استوار
بماند ودر اثر طول غيبت دلش را قساوت نگيرد، روز قيامت در کنار من
خواهد بود).(6)
44- (ان القائم منا اذا قام لم يکن لاحد فى عنقه بيعة، فلذلک تخفى
ولادته ويغيب شخصه).
- (هنگامى که قائم ما (عليه السلام) قيام کند، بيعت کسى در گردن او
نخواهد بود، از اين رهگذر تولدش پنهانى انجام مى گيرد وخودش غايب
مى شود).(7)
45- (التاسع من ولدک يا حسين! هو القائم بالحق، اامظهر للدين،
والباسط بالعدل).
- (نهمين فرزند تو، اى حسين! قيام به حق مى کند، دين را آشکار مى
سازد وعدالت را مى گستراند).
امام حسين عليه السلام عرض کرد: اى امير مؤمنان! آيا به طور قطع،
اين شدنى است؟ فرمود:
- (اى والذى بعث محمدا بالنبوة واصطفاه على جميع البرية. ولکن بعد
غيبته وخيرة، لا يثبت فيها على دينه الا المخلصون المباشرون لروح
اليقين، الذين اخذ الله ميثاقهم بولايتنا وکتب فى قلوبهم الايمان،
وايدهم بروح منه).
- (آرى سوگند به خدائى که حضرت محمد (صلى الله عليه واله وسلم) را
به حق به پيامبرى برگزيد وبر همه ى مخلوقات برترى داد.
ولکن پس از يک دوران غيبت وسرگردانى، بر دين خود استوار نمى ماند
مگر افراد خالصى که روح يقين را لمس کرده باشند، که خداوند از آنها
براى ولايت ما پيمان گرفته ودر دلشان ايمان را نوشته، وبا روحى از
خود آنان را تاييد کرده است).(8)
اين سخن مولى امير مؤمنان على عليه السلام اعلام خطر است که با
طولانى شدن مدت غيبت، تبليغات زهراگين دشمنان در عقيده ى شيعيان
تزلزل ايجاد نکند وپيوند آنها را با امام بزرگوارشان قطع نکند. که
کوچکترين ترديد وتزلزل در اين امر، سرآغاز سقوط در دره ى ضلالت
وهلاکت است.
46- مردى به خدمت امير مؤمنان عليه السلام شرفياب شده، عرضه داشت:
از مهدى خود براى من سخن بگو، فرمود:
- (اذا درج الدارجون، وقل المؤمنون، وذهب المجلبون، فهناک).
- (هنگامى که رفتنى ها بروند، اهل ايمان کم شوند، آشوبگران وجنگ
طلبان نابود شوند، پس آنجاست).
آن مرد عرضه داشت: اى امير مؤمنان درود خدا بر تو باد، توضيح
بفرما: آن سرور از کدام طائفه است؟ فرمود:
- (من بنى هاشم، من ذروة طود العرب وبحر مغيضها اذا وردت، ومجفو
اهلها اذا اتت، ومعدن صفوتها اذا اکتدرت، لا يجبن اذا المنايا هلعت
ولا يخور اذا المنون اکتنفت، ولا ينکل اذا الکماة اصطرعت، مشمر
مغلولب ظفر ضرغامة حصد مخدش ذکر، سيف من سيوف الله، رأس قثم، نشق
رأسه فى باذخ السوود، وغارر مجده فى اکرم المحتد، فلا يصرفنک عن
تبعته صارف، ينوص الى الفتنة کل مناص، ان قال فشر قائل،و ان سکت فذ
ودعاير).
- (از بنى هاشم، از برترين نژاد عرب. از قله ى شرف، واز اقيانوس بى
کرانه که همه ى نهرهاى فضيلت به سوى آن سرازير است. پناه همه ى
پناهندگان. کان صفا، هنگامى که همه بى صفا شوند. چون مرگ چنگ
ودندان نشان دهد، او هراسى به دل راه ندارد. هنگامى که عرصه ى نبرد
تنگتر شود، ضعف وزبونى نشان ندهد. وقتى که قهرمانها نقش بر زمين
شوند، او عقب نشينى نکند. همواره آماده ى نبرد، هميشه پيروز، دشمن
شکن، شير بيشه ى شجاعت، درو کننده ى ريشه ستمگران، ويرانگر کاخهاى
ظلم واستبداد، قهرمانى شجاع وبزگوار، شمشير برنده اى از شمشيرهاى
خداوند، دست بخشنده ى خداوندى، اوج قله ى شرف انسانى، که در اعماق
اصيل ترين فضيلتها ريشه دوانيده است. هيچ فتنه وپديده اى ترا از
پيروى او منصرف نکند. که چنين فتنه گرى اگر سخن بگويد بدترين
گويندگان است واگر خاموش نشيند همه ى پليديها وحيله گرى ها را در
خود جاى داده است).
آنگاه به توصيف حضرت مهدى عليه السلام بازگشت وفرمود:
- (اوسعکم کهفا واکثرکم علما واوصلکم رحما، اللهم فاجعل بيعته
خروجا من الغمة واجمع به شمل الامة، فان خارالله لک فاعزم ولا تنثن
عنه ان وقفت له، ولا تجيزن عنه ان هديت اليه هاه - واومأ بيده الى
صدره - شوقا الى رويته).
- (آستانه اش از همه گشادتر، دانشش از همه افزونتر، وبراى
خويشاوندان قرار بده. پراکندگى امت را به دست او به يگانگى مبدل
فرما. اگر خداوند (به تو اراده ى خير کند و) چنين روزى را نصيب تو
سازد، چون کوه استوار باش. اگر چنين روزى را درک کنى، به سوى احدى
از او روى متاب. اگر به کويش راه يافتى، از او در مگذر).
آنگاه با دست مبارکش به طرف سينه اش اشاره کرد وفرمود:
- (آه، چقدر مشتاق ديدار او هستم)!!.(9)
امير مؤمنان على عليه السلام در اين خطبه ى بسيار گيرا وشيوا که
قلم از ترجمه ى کامل آن ناتوان است، از برنامه ى جهانى حضرت مهدى
ارواحنا فداه، پايان يافتن دوران خوارى وسرگردانى واستعمار
واستثمار، وفرا رسيدن روزگار رهايى وصفا، وسپرى شدن ايام خفقان
واختناق، تشکيل حکومت واحد جهانى بر اساس عدالت وآزادى واقعى، با
بيان بسيار کوتاه وکوبنده سخن گفته، در پايان آهى از اعماق دل
کشيده، اظهار اشتياق به ديدار آن کعبه ى موعود وقبله ى مقصود نموده
است. در صورتى که بيش از دو قرن به ولادت آن سرور باقى بود. اگر
امير مؤمنان عليه السلام چنين روزهايى در ميان ما بود که يک هزار
ويک صد وپنجاه سال تمام ديدگان نگران مشتاقان، چشم انتظار ظهور آن
خورشيد فروزان است، چه بيانات شيوايى در بيان درد هجران به زبان مى
آوردند؟ وچه آهى از سويداى دل برمى آوردند؟!.
بيا بيا که سوختم ز هجر روى ماه تو
تمام عمر دوختم دو چشم خود به راه تو
47- اصبغ بن نباته مى گويد: به خدمت امير المؤمنان على بن ابى طالب
عليه السلام شرفياب شدم، ديدم که در درياى فکر غوطه ور است وبا
انگشت مبارکش به زمين مى زند. عرض کردم: اى امير مؤمنان! چه شده؟
شما را انديشناک مى بينم؟! با انگشت مبارک به زمين مى زنى! مگر به
آب وگل علاقمند شده اى؟! فرمود:
- (لا والله ما رغبت فيها ولا فى الدنيا يوما قط، ولکن فکرت فى
مولود يکون من ظهرى، الحادى عشر من ولدى، هو المهدى يملأها عدلا
کما ملئت جورا وظلما، تکون له حيره وغيبة، يضل فيها اقوام ويهتدى
فيها آخرون).
- (نه، به خدا سوگند، حتى يک روز هم به اين خاک وبه اين دنيا
علاقمند نشدم. ولى داشتم فکر مى کردم درباره ى مولوى که از نسل من
به دنيا خواهد آمد. او يازدهمين فرزند من است. او مهدى ماست (عليه
السلام)، که زمين را پر از عدل وداد کند، پس از آنکه از جور وستم
پر شده باشد. براى او دوران غيبت وسرگردانى هست. در آن ايام اقوامى
از راه حق منحرف مى شوند واقوام ديگرى به شاهراه هدايت رهنمون مى
شوند).
اصبغ مى گويد: عرض کردم: اى امير مؤمنان! آيا اين کار شدنى است؟
فرمود:
- (آرى، آن حتمى است، از قلم تقدير گذشته است. اى اصبغ! تو چه مى
دانى که اين امر چگونه است؟! آنها بهترين اين امت هستند با بهترين
اين عترت).
اصبغ پرسيد: سپس چه خواهد شد؟ فرمود:
- (آنگاه خداوند هر چه اراده کند، انجام مى دهد که او براى او
اراده ها، هدفها وغرضهايى است).(10)
48- (طوبى لهم على صبرهم على دينهم فى حال هدنتهم، ويا شوفاه الى
رويتهم فى حال ظهور دولتهم، وسيجمعنا الله واياهم فى جنات عدن ومن
صلح من ابائهم وازواجهم وذرياتهم).
- (...خوشا به حال آنها (ياوران حضرت مهدى عليه السلام) در زمان
صلح وآرامش آنها، خوشا بر شکيبايى آنها در راه دينشان. چقدر مشتاقم
که آنها را در زمان تشکيل دولتشان ببينم. خداوند بين ما وآنها
وشايستگان از پدران، مادران، همسران وفرزندانشان را در بهشت برين
جمع خواهد فرمود).(11)
49- (يفرح لخروجه اهل السماء وسکانها، يملأ الأرض عدلا کما ملئت
جورا وظلما).
- (براى ظهور او اهل آسمانها شادمانى مى کنند. روى زمين را پر از
عدالت مى کند، پس از آنکه با جور وستم پر شده باشد).(12)
50- (وان من ورائکم فتنا مظلمة عمياء منکسفة، لا ينجو منها الا
النومة. قيل: يا امير المؤمنين! وما النومة؟ قال: الذى يعرف الناس
ولا يعرفونه).
- (به دنبال شما فتنه هاى تاريک، کور وظلمانى هست که از آنها کسى
جز نومه نجات نمى يابد. پرسيدند: نومه چيست؟ فرمود: کسى که مردم را
بشناسد ومردم او را نشناسند).(13)
51- (...رجل من ولدى زکى نقى، الذى يملأ الارض عدلا وقسطا، کما
ملئت ظلما وجورا، وانى لاعرف اسمه اين کم هو يومئذ وعلامته، وهو من
ولد ابنى الحسين الذى يقتله ابنک يزيد، وهو الثائر بدم ابيه..)..
- (امير مؤمنان على عليه السلام در ضمن نامه اى خطاب به معاويه از
لشکر سفيانى بحث کرده، سپس مى افزايد:
- (مردى نيکو سرشت وپاک روش از اولاد من، زمين را پر از عدل وداد
مى کند، آنچنان که پر از جور وستم شده است. من نام ونشان او را مى
دانم که آن روز او کى وکجاست! او از تبار پسرم حسين عليه السلام
است. همان حسين که پسرت يزيد او را مى کشد، واو (مهدى عليه السلام)
خون پدرش (حسين عليه السلام) را مى گيرد).(14)
52- (يا بن خيرة الاماء! متى تنتظر؟ ابشر بنصر قريب من رب رحيم،
فبأبى وامى من عدة قليلة اسمائهم فى الأرض مجهولة، قد دان حينئذ
ظهورهم. يا عجبا کل العجيب بين جمادى ورجب من جمع ورجب من جمع
اشتات وحصد نبات ومن اصوات بعد اصوات).
- (امير مؤمنان على عليه السلام پس از جنگ نهروان در ضمن يک خطبه
در مورد (ملاحم)به تفصيل سخن گفت ودر فرازى خطاب به حضرت ولى عصر
ارواحنا فداه فرمود:
- (اى پسر بهترين کنيزان، تا به کى انتظار بايد کشيد؟! مژده باد به
پيروزى نزديک از پروردگار بخشايشگر. پدر ومادرم به فداى آن تعداد
اندکى باشند که نامهاى آنها در زمين مجهول است، تا هنگامى که وقت
ظهور فرا رسد. همه ى شگفتيها، از جمع شدن پراکنده ها، درو شدن
گياهان وصداهاى پياپى، در ميان جمادى ورجب است).(15)
53- (الاسلام والسلطان العادل اخوان، لا يصلح واحد منهما الا
بصاحبه، الاسلام اس والسلطان العادل حارس، مالا اس له فمنهدم وما
لا حارس له فضائع، فلذلک اذا رحل قائمنا لم يبق اثر من الاسلام،
واذا لم يبق اثر من الاسلام لم يبق اثر من الدنيا).
- (اسلام وسلطان عادل دو برابر همزادند. يکى از آنها بدون ديگرى به
کمال شايسته نمى رسد. اسلام پايه است وسلطان عادل نگهبان آن است.
آنچه بى پايان باشد ويران مى گردد. وآنچه نگهبان ندارد تباه مى
شود. از اين رهگذر هنگامى که قائم ما (ارواحنا فداه) رخت بر بندد،
ديگر اثرى از اسلام نمى ماند (بعد از انقضاى رجعت) وهنگامى که اثرى
از اسلام نباشد، اثرى از دنيا نخواهد بود).(16)
واينک دو نمونه از نهج البلاغه:
54- (اللهم بلى لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا
او خائفا مغمورا، لئلا تبطل حجج الله وبيناته، وکم ذاواين اولئک؟
اولئک - والله - الأقلون عددا، والأعظمون عند الله قدرا. يحفظ الله
بهم حججه وبيناته، حتى يودعوها نظرائهم، ويزرعوها فى قلوب اشباههم.
هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، وباشروا روح اليقين، واستلانوا
ما استعوره المترفون، وانسوا بما استوحش منه الجاهلون، وصحبوا
الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الأعلى. اولئک خلفا الله فى
ارضه، والدعاة الى دينه آهاه شوقا الى رويتهم!).
- (بار خدايا؟ هرگز روى زمين، از کسانى که دين خدا را به حجت بر
پاى دارند تهى نمى ماند. خواهد آشکار وظاهر باشند وخواه خائف ونهان
از چشم، تا برهانهاى حق ونشانه هاى روشن او از ميان نرود. اما
اينها چندند وکجايند؟ به خداى سوگند که به شمار بس اندک، وبه منزلت
بسيار والايند، خداوند حجتها ونشانه هاى روشن خود را به وسيله ى
آنها نگاه مى دارد. تا آن را به نظيران خويش به امانت بسپارند ودر
دل اشباه خويش کشت دهند وبارور سازند، دانش، آنها را به حقيقت
بينائى، رهنمون مى کند.و آن را با آرامش يقين بکار مى بندند.
پارسائى وپرهيز را که متنعمان ناز پرورده دشوار مى شمارند، آسان مى
گيرند. وبا آنچه نادانان از آن به هراس اندرند، خو دارند. در دنيا
با کالبدى زندگانى مى کنند که روح آن کالبد به محل اعلى وابسته
است. اينانند جانشينان خداى بر روى زمين وفرا خوانندگان به دين
خدا. وه، که به ديدارشان چقدر مشتاقم).(17)
55- (الا وان من ادرکها منا يسرى فيها به سراج منير، ويحذو فيها
على مثال الصالحين، ليحل فيها ربقا، ويعتق رقا، ويصدع شعبا، ويشعب
صدعا، فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره، ولو تابع نظره، ثم
ليشحذن فيها قوم شحذ القين النصل. تجلى بالتنزيل ابصارهم ويرمى
بالتفسير فى مسامعهم.و يغبقون کأس بعد الصبوح).
- (هان، همانا هر کس آن روزها را ديد، به چراغ نور افشان ما در آن
سير مى کند وبر مثال صالحان در پى آن فتنه مى افتد. تا در آن گير
ودار پنهان از نظر مردمان (امام غائب ارواحنا فداه) بندى از پاى
بگشايد، بردگان را آزاد سازد، جمعى را پراکنده سازد وپراکندگى را
گرد آورد. کسى که در پى او باشد، اثر او را نمى بيند، هيچ اثر شناس
وپى زن از او نشانى به دست نياورد. هر چند در اين راه بکوشد. در آن
رويدادها قومى (ياران مهدى عليه السلام) ذهن وفکرشان صيقلى شده،
همچون صيقل شمشير به دست آهنگر، ديدگانش به نور قرآن روشن
وگوشهايشان به تفسير آن مأنوس. پس از جام خرد وحکمت که بامداد به
آنان مى پيمايند، شبانگاه نيز از آن سيراب مى گرداند).(18)
اينها نمونه اى اندک وقطراتى ناچيزى از درياى بيکران جوشيده از
اقيانوس ژرف وناپيدا کرانه ى، باب مدينه ى رسول صلى الله عليه وآله
وسلم پيشواى پرهيزکاران، امام انس وجان، امير مؤمنان حضرت على بن
ابيطالب عليه السلام، در رابطه با قبله ى خوبان، موعود قرآن، صاحب
عصر وزمان، ولى الله اعظم، حضرت بقية الله، روحى وارواح العالمين
لتراب مقدمه الفداء مى باشد.
مهدى از ديدگاه حضرت زهرا
(هذه اسماء الأوصياء اولهم ابن عمى واحد عشر من ولدى، آخرهم
القائم).
(اينها اسامى اوصياء است که اول آنها پسر عموى من است، ويازده تن
از فرزندان من مى باشند که آخر آنها قائم است).
(حضرت فاطمه سلام الله عليها).(19)
در ضمن احاديثى چند از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها نويد ظهور
حضرت بقية الله ارواحنا فداه روايت شده که معروفترين آنها حديث
گرانبهايى است که به نام (خبر لوح) شهرت يافته است که ترجمه ى آن
را در اينجا مى آوريم وبه جهت طولانى بودن آن از آوردن متن عربى آن
صرف نظر نموده، طالبين را به منابع ياد شده در پايان حديث ارجاع مى
کنيم واينک ترجمه ى حديث:
56- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: پدرم (حضرت باقر عليه
السلام) روزى به جابر بن عبد الله انصارى فرمود: من با شما کارى
دارم، چه وقتى براى شما زحمت نيست که با شما خلوت کنم وپرسشى از
شما بکنم؟ جابر عرض کرد: هر وقت اراده بفرماييد. وقتى تعيين شد وبا
يکديگر خلوت نمودند.امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر! براى من
از لوحى که در دست مادرم فاطمه (سلام الله عليها) دخت پيامبر (صلى
الله عليه واله وسلم) ديده اى سخن بگو، واز آنچه مادرم فاطمه (سلام
الله عليها) به تو خبر داده که در لوح نوشته شده است براى من بگو.
جابر گفت:
- (خدا را گواه مى گيرم که در زمان رسول اکرم (صلى الله عليه واله
وسلم) به خدمت مادرت فاطمه (سلام الله عليها) شرفياب شدم تا ولادت
حضرت حسين (عليه السلام) را تبريک وتهنيت عرض کنم. در دست مبارکش
لوحى سبز رنگ ديدم که پنداشتم از زمرد است. روى آن لوح نوشته اى
سفيد رنگ شبيه نور خورشيد ديدم. به خدمتشان عرض کردم: پدر ومادرم
به فدايت، اى دخت پيامبر! اين لوح چيست؟ فرمود:
- (اين لوحى است که خداى تبارک وتعالى آن را به پيامبرش اهداء
نموده است. اسم پدرم واسم همسرم واسم دو فرزندم واسامى اوصياء ديگر
از فرزندانم بر آن نوشته شده. پدرم آنرا به من عطا فرمود که مرا
مسرور فرمايد).
سپس جابر گفت: مادرت فاطمه (سلام الله عليها) آن را در اختيار من
قرار داد، پس من آن را خواندم ويک نسخه براى خود استنساخ نمودم.(20)
پدرم (امام باقر عليه السلام) فرمود: (اى جابر! آيا ممکن است که آن
را به من نشان دهى؟). عرض کرد: آرى.آن گاه پدرم با او حرکت نمود تا
به خانه ى جابر رسيدند. جابر براى پدرم ورقى از پوست نازک بيرون
آورد. پدرم فرمود: (جابر! تو از روى نوشته ات نگاه کن تا من متن آن
را براى تو بخوانم). جابر به نوشته خود نگاه کرد وپدرم برايش
خواند. به خدا سوگند که حتى يک حرف نيز اختلاف نبود. آنگاه جابر
گفت: خدا را گواه مى گيرم که آنچه در لوح ديدم اين است:
- (بسم الله الرحمن الرحيم. هذا کتاب من الله العزيز الحکيم لمحمد
نبيه، نوره وسفيره وحجابه ودليله نزل به الروح الأمين من عند رب
العالمين. عظم يا محمد اسمائى، واشکر نعمائى، ولا تجحد آلائى، انى
انا الله لا اله الا انا..).
- (به نام خداى بخشنده ى بخشايشگر. اين نوشتارى است از جانب خداى
عزيز وفرزانه، به سوى پيامبر، نور، سفير، حجاب وراهنمايش: محمد
(صلى الله عليه واله وسلم) آن را روح الأمين از نزد پروردگار
جهانيان فرو آورده است:- (اى محمد! نامهاى مرا گرامى دار، نعمتهاى
مرا سپاس گوى، ونعمتهايم را انکار نکن، من خدائى هستم که جز من کسى
شايسته ى پرستش نيست، پشت ستمگران را مى شکنم وستمديدگان را به
پيروزى مى رسانم، ومن کيفر دهنده ى روز جزايم. من خدائى هستم که جز
من کسى شايسته ى پرستش نيست. کسى که جز به فضل ورحمت من دل ببندد
وجز از عدالت من بترسد، او را آن چنان عذاب مى کنم که احدى را از
جهانيان آن چنان عذاب نکنم. پس مرا بپرست وبر من توکل نما. من
پيامبرى نفرستادم که روزگارش سپرى شود ومدتش به سرآيد جز اينکه
براى او جانشينى مقرر نمودم. من ترا بر همه ى پيامبران برترى دادم
وجانشينت را بر همه ى اوصياء برترى دادم وترا با دو فرزند دلبندت
حسن وحسين گرامى داشتم. حسن را پس از سپرى شدن مدت پدرش معدن علم
خود قرار دادم. وحسين را مخزن وحى خود قرار داده مدال شهادت را به
او عطا کردم ومدت او را با سعادت پايان دادم که او سرور شهيدان است
واز همه ى شهيدان مقامش بالاتر است. کلمه ى تامه ى خود را با او
قرار دادم ومحبت کامله ام را در نزد او گذاشتم. معيار پاداش وکيفر
من اهل بيت اوست که نخستين آنها سرور عبادت کنندگان وزينت دوستان
گذشته ى من، (على) (ابن الحسين عليه السلام) است. وآنگاه پسرش،
شبيه جد بزرگوارش (محمد) است که شکافنده ى (باقر) علوم من ومعدن
حکمت من مى باشد. آنانکه در مورد (جعفر) دچار ترديد شوند، هلاک مى
شوند، کسى که او را رد کند مرا رد کرده است. اين سخن از من به
حقيقت پيوسته که جايگاه جعفر (صادق) را بس بلند گردانم واو را به
وسيله ى دوستان، ياران وشيعيانش مسرور نمايم. پس از او (موسى) را
برگزيدم که در عهد او فتنه اى بپا گردد(21)
که چشم به جايى را نبيند. زيرا رشته اى را که من فرض کرده ام (رشته
ى امامت ووصايت) هرگز قطع نشود. وحجت من پنهان نماند. ودوستان من
با جامهاى لبريز سيراب شوند. آگاه باشيد که هر کس يکى از آنها را
انکار کند، نعمت مرا انکار نموده است. وهر کس آيه اى از کتابم را
تغيير دهد به،من دروغ بسته است. واى به حال تهمت زنانى که پس از
سپرى شدن مدت بنده، دوست وبرگزيده ام موسى، در مورد يار وياورم
(على) (ابن موسى الرضا) به انکار گرايند، که من بارى به سنگينى بار
نبوت بر دوش مى گذارم واو را با کشيدن آن بار آزمايش مى کنم. او را
اهريمنى گردن کش مى کشد. در شهرى که بنده ى شايسته ام (ذوالقرنين)
بنا کرده، در کنار بدترين مخلوقاتم به خاک سپرده مى شود. اين سخن
به حقيقت پيوسته که ديدگان او را با فرزندش (محمد) (محمد تقى) روشن
گردانم که جانشين ووارث علوم اوست. او معدن علوم من، ومحل اسرار من
وحجت من بر بندگانم مى باشد. هيچ بنده اى به او ايمان نياورد جز
اينکه بهشت را جايگاه او سازم وشفاعتش را در حق هفتاد تن از اهل
بيتش، از آنانکه مستوجب آتش بوده اند، خواهم پذيرفت.
پاورقى:
(3)
کتاب (مهدى منتظر در نهج البلاغه) نوشته ى مهدى فقيه
ايمانى، از انتشارات (کتابخانه ى عمومى امير المؤمنين عليه
السلام) اصفهان.
(5)
ينابيع المودة، ص 406.
(7)
بحار الانوار، ج 51 ص 109.
(9)
بحار الانوار، ج 51 ص 115 وبشارة الاسلام، ص 52.
(10)
کمال الدين، ص 289 وکفاية الاثر ص 220.
(11)
اصول کافى، ج 1 ص 271.
(12)
بحار الانوار، ج 51 ص 120.
(13)
بحار الانوار، ج 51 ص 112 وغيبت نعمانى، ص 141.
(14)
کتاب سليم بن قيس، ص 197.
(15)
بشارة الاسلام، ص 80.
(16)
کشف الحق (اربعين خاتون آبادى) ص 203.
(17)
نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147، ترجمه ى دکتر اسد
الله مبشرى، ج 3 ص 360.
(18)
نهج البلاغه، خطبه ى 150، ترجمه ى دکتر اسد الله مبشرى، ج
2 ص 556.
(19)
الزام الناصب، ج 1 ص 205.
(20)
طبق روايات ديگرى که در اين زمينه وارد شده، حضرت فاطمه
سلام الله عليها به جابر اجازه ندادند که دست به لوح
بزنند، فقط اجازه دادند که از دور به آن نگاه کنند، چنانکه
در احاديث بعدى در همين بخش خواهد آمد.
(21)
شايد منظور از اين فتنه حوادث تلخ عهد موسى بن جعفر عليه
السلام وشدت تقيه در زمان او باشد. وممکن است اشاره به
حوادثى باشد که منجر به پديد آمدن واقفيه شد که آنها در
امامت موسى بن جعفر عليه السلام توقف کردند وبه امامان
بعدى معتقد نشدند.