ويژگى هاى جامعه توسعه يافته اسلامى

ناصر جهانيان

- ۳ -


گرايش افراطى نسبت به استدلال محض (قياس) وکنار گذاشتن تجربه واستقراء، موجب يک بعدى شدن فلسفه اسکولاستيک شد بطوريکه پيشگامان نهضت علمى جديد در اروپا نيز دچار افراط گرى ديگرى شده وبا کنار گذاشتن قياس واستدلال محض، تنها به تجربه واستقراء تمسک کرده وحمله ى خود را متوجه ارسطو نموده وبه اخراج او از صحنه ى علم وفلسفه همت گماردند.

بهر تقدير، از ديد انسان رنسانس آنچه معتبر انگاشته مى شد، واقعياتى بود که بتوان آن را در بوته آزمايش وتجربه آزمود. واژه علم (science) تنها به علوم تجربى قابل اطلاق بود وسائر علومى که از طريق استدلال يا مکاشفه ى درونى ويا وحى بدست مى آمد، مورد بى مهرى قرار گرفت. امور ماوراء طبيعى وغيرمادى از آن جهت که قابل بررسى تجربى نبود، از حوزه ى دانش بشرى خارج شد وجهان هستى محدود ومنحصر به جهان مادى گرديد. (فرانسيس بيکن در نخستين بند ارغنون نو بالحنى که گويا همه ى ماوراء الطبيعه را به مبارزه مى طلبد مى گويد: (انسان بعنوان مدير ومبين طبيعت، آن اندازه از نظم طبيعت مى تواند آگاه شود که مشاهدات او به وى اجازه مى دهد ولى بيشتر از آن، نه مى داند ونه شايسته ى دانستن است).(1)

بيکن که از فلسفه ى اسکولاستيک سخت مکدر بود وآنرا خشک وبى ثمر مى دانست، نام فلسفه ى خود را ثانى ويا عملى مى نهد وهدف آن را قدرت بخشيدن به انسان براى تسلط بر طبيعت مى داند وبدين ترتيب نخستين بار صدا وآهنگ دانش جديد به گوش مى رسيد.

بهر حال با روش استقرايى بيکن پايه ى علوم تجربى در شناخت طبيعت پى ريزى شد ولى بعد از دو سه قرن روشن شد که هر يک از قياس واستقراء وتجربه در جاى خود مفيد ولازم است وآنچه مهم است شناخت موارد استفاده از هر يک از اينها مى باشد وبدين ترتيب متدولوژى يا روش شناسى علوم به عنوان دانشى جديد به منصه ى ظهور رسيد.

اگر علم تجربى به نحو صحيح وانسانى مورد استفاده قرار مى گرفت، مشکلى براى بشر ومحيط زيست ايجاد نمى شد، اما (هدف اين علم (جديد) از همان آغاز همچنانکه فرانسيس بيکن، فيلسوف انگليسى نيز صريحا گفته بود، قدرت وغلبه بر طبيعت بوده است وبه خاطر همين واقعيت بوده که حکومت انگليس از قرن هفدهم به اين سو به توصيه ى مردانى همچون او به حمايت از علم همت گماشته است... حمايتى که حکومتها در سراسر جهان غرب مى کنند وطبعا همين حمايتها باعث دستاوردهاى بسيار قابل توجهى در زمينه هاى نظامى واقتصادى بوده. ولى حمايت حکومتها از آن گونه تحقيقاتى که کاربرد يا ثمره ى بلا واسطه ى اقتصادى يا نظامى ندارند، همواره با ترديد واکراه بيشترى همراه بوده است.

رابطه ى علم جديد با قدرت باعث دلمشغولى شمارى از دانشمندان، به مسأله ى مسئوليت اخلاقى شده است، زيرا اختراعات وکشفيات ايشان که خود غالبا افرادى متواضع واخلاقى هستند، به دارندگان قدرت امکان داده است تا به مدد انواع تسليحات نظامى، از بمبهاى آتشزا گرفته تا بمبهاى هيدروژنى روشهايى براى کشتار جمعى ايجاد کنند، قطع نظر از آن که روشهاى بيشمارى نيز براى انهدام تعادل محيط طبيعى که اينک کل امکان حيات بر روى زمين را در معرض تهديد ومخاطره قرار داده، در اختيار صاحبان قدرت گذاشته است).(2)

صاحبان قدرتى که انگيزه هاى سودجويى ولذت پرستى مطلق آنها را از ياد خدا وارزشهاى انسانى غافل کرده است.

(براى تصديق اين مطلب به داستان مختصر ولى بسيار پرمعناى ذيل توجه فرماييد:

(در سال 1949 اينشتين درباره ى ملاقات خود با يکى از سران آمريکايى چنين نوشت: (اخيرا با يکى از شخصيتهاى باهوش آمريکايى که به صورت ظاهر مردى صاحب حسن نيت بود، مذاکره مى کردم وبه او تذکر دادم که خطر جنگ جديدى بشريت را تهديد مى کند واگر چنين جنگى درگيرد، احتمالا نوع بشر منهدم خواهد گشت، وفقط تشکيلاتى که مافوق ملتها باشد مى تواند از چنين خطرى جلوگيرى کند، اما با نهايت تعجب مشاهده کردم که مخاطب من چنين جواب داد: به چه دليل شما تا اين اندازه مخالف با انهدام نوع بشر مى باشيد؟).

... اين تفکر (انيشتين) مى گويد: (چنين جواب تند وصريحى از رنج درونى وبدبختى آشکارى حکايت مى کند که مولود جهان امروز است. اين جواب به نظر من جواب کسى است که کوشش بسيار کرده است تا تعادلى در وجود خويش ايجاد کند، ولى توفيق نيافته است وحتى اميد توفيق را نيز از دست داده است. اين جواب بيان انزوايى دردناک است که همه ى بشر امروزه از آن رنج مى برند).

همه پيامبران الهى در گذرگاه قرون واعصار فرياد زده اند: سودجويى ولذت خواهى بايد به پيروى از (صيانت تکاملى ذات باشد) نه بر مبناى (مى خواهم مطلق) که به تنهايى تير خلاص بر همه ى قوانين انسانى است. آيا هنگامى که پيامبران الهى مى گفتند: (بر خود بپسند آنچه را که بر ديگران مى پسندى وبر ديگران مپسند آنچه را که بر خود نمى پسندى) با ما انسانها شوخى مى کرده اند؟! آيا آن رسولان الهى خيال پردازى مى نمودند يا حقايقى را از طرف خداوند خالق انسانها براى ما بيان مى کردند؟ هيچ ترديدى نيست که آن رسولان الهى اصيل ترين حقايق را از طرف خدا براى ما آورده بودند. هم اکنون هيچ راهى براى ادامه ى حيات مطلوب در عرصه ى زيباى طبيعت ديده نمى شود مگر با اجتناب از خودپرستى که سودجويى ولذت پرستى مطلق وبى محاسبه از مختصات ذاتى آن است، وروى آوردن به انگيزه هاى الهى در زندگى که هيچ حقيقتى را از زندگى انسانها حذف نمى نمايد).(3)

(امروزه اين سئوال در دنياى متجدد مصرف شده است که مسئول اوضاع مصيبت بار کنونى که بشريت با آن مواجه است، کيست؟ تا همين اواخر اکثر دانشمندان معتقد بودند که کار ايشان جستجوى دانش است وايشان مسئول نحوه ى استفاده اى که از اختراعات وکشفيات آنان مى شود، نيستند اين تلقى نتيجه ى تفکيک ميان علم واخلاق (دانش وارزش) بود که از همان آغاز تکوين علم جديد تاکنون مميزه ى بارز علم جديد بوده است....

... تذکر اين نکته نيز مهم است که تحولاتى که در اين قرن در فيزيک جديد بويژه در زمينه ى مکانيک کوانتومى ونسبيت رخ داده است وبه تغييراتى در جهان نگرى مکانيستى نيوتونى انجاميده، توجه عده اى از دانشمندان را به مطالعه در باب مسائل فلسفى معينى جلب کرده که از قرن هفدهم تا اين اواخر مورد عنايت بوده است....

... کسانى که به خداوند ايمان دارند هيچ راهى جز آن ندارند که حق طبيعت وهمه ى مخلوقات ديگر خداوند، از جمله گياهان وحيوانات را ادا کنند وساير مخلوقات را بوسيله ى تکنولوژى وبه نام (حق مطلق انسانى!!) که اين چنين مدار ومحور جهان نگرى جديد شده است، منهدم نسازند... جهان اسلام به عنوان جهانى که قرآن را دريافت کرده وامانت حمايت از ساير مخلوقات خداوند را بر دوش گرفته، در قبال جهان طبيعت مسئوليت ويژه اى دارد ونبايستى به بهانه ى (ضرورت نوسازى ورسيدن به غرب)، از ايفاى وظايف خليفه اللهى، که همه ى مسلمين در مقام آدميت بر عهده دارند، سرباز زند. در شرايط کنونى براى جامعه ى اسلامى يا هر جامعه ى ديگرى مسئله اين نيست که از اين حيث به جوامع ديگر برسند، بلکه اين است که خودشان را با محيط زيست طبيعى اى که در صورت از دست رفتن آن، نفس رسيدن (به غرب) معادل با انهدام مجتمع اسلامى ودست آخر انهدام کل جامعه بشرى خواهد بود، هماهنگ نگاه دارند..).(4)

بنابراين علت العلل پيدايش قرون جديد وتمدن مغرب زمين وپيشرفتهاى عجيب علمى، صنعتى وتکونولوژيکى دو سه قرن اخير در اروپا، همه مرهون تغيير روش نگرش وتحقيق در مسائل علمى واجتماعى است وپيروى از روش استقراء وتجربه موجب توفيق دانشمندان در شناخت طبيعت شده ولى بعلت در خدمت بودن علم وتکنولوژى خسارات زيادى نيز به بشريت وارد کرده است. به همين علت جوامع اسلامى براى رسيدن به جامعه توسعه يافته مورد نظر اسلام، اولا هدف تحصيل علم وصنعت را خدمت به انسانها وآسايش ورفاه همه ى انسانها قرار دهند، وثانيا در عين تسلط بر طبيعت، بايد حداکثر هماهنگى با طبيعت رعايت گردد. ثالثا هدف همه ى علوم مذهبى وانسانى وتجربى را يکى بدانند وآن اين است که هر يک از اين علوم قصد دارند ما را به طريقى به خالق هستى ومدبر جهان نزديک کنند. بنابراين مسلمين در عين حال که در کسب علوم وفنون، بالاترين کوششها را بايد انجام دهند بايد همواره خدا وکسب رضاى او را محور کارهايشان قرار دهند.

بنابراين (بطور خلاصه امروز دو حقيقت روشن داريم. يکى اينکه غرب از نظر علم وصنعت پيشرفت کرده است ودر مقابل دنياى اسلام در اين حوزه خيلى عقب مانده است وديگر آنکه غرب در عين ترقيات شگرفش انسان غربى را به جايى نرسانده است وبلکه او را در ورطه ى پوچى انداخته وکل بشريت را در معرض نابودى قرار داده است. در اين وضعيت وظيفه ى مسلمانان است که اولا اين عقب افتادگى در علوم را جبران کنند وخود مثل گذشته مبتکر وپيشرو شوند وثانيا با احياى معارف اسلامى وحکم فرما کردن جهان بينى اسلامى بر فکر خود بشريت را به سوى رفاه وخوشبختى واقعى سوق دهند).(5)

رشد اقتصادى وبهره گيرى زياد از منابع طبيعى در دسترس اين کشورها همراه با تخريب محيط زيست

پديده ى شگرفى که در يکى دو قرن گذشته در اروپا پا گرفته وبه آمريکا، ژاپن، استراليا ومعدود نقاط ديگر جهان گسترش يافته آهنگ تصاعدى رشد اقتصادى مى باشد در اين کشورها، افزايش توليد ملى، برخلاف گذشته که هميشه پراکنده وکند بود، سرعتى بسيار ورشدى پايدار داشت. در شرايطى که اين کشورها شديدترين آهنگ رشد جمعيت را در طول تاريخ خود تجربه مى کردند، سرعت ازدياد توليد ملى به قدرى سريع بود که نه تنها درآمد سرانه ى آنان را هر ساله افزايش مى داد، بلکه حرکتى جهش وار وخيزگونه داشت.

گسترشى که انتظار مى رفت طى صدها وحتى هزاران سال حاصل گردد، در مدت کوتاه چند دهه عايد اين ملل گرديد.

با اين حال اين رشد اقتصادى ورفاه نسبى عمومى، عواقبى سخت وبى مانند براى نوع بشر به ارمغان آورده است که بقاى سياره ى زمين را در معرض خطر قرار داده است. سودپرستى ولذت گرايى وخودکامگى وخود محورى سرمايه داران غربى باعث شده است که بشر بسوى خودکشى دسته جمعى کشيده شود. افزايش استفاده از زغال سنگ ونفت موجب آلودگى هوا وزمين وتغيير سطح دريا شده است. خسارات وارده بر جنگلها بر اثر آلودگى هوا وزمين وتغيير سطح دريا شده است. خسارات وارده بر جنگلها بر اثر آلودگى هوا، تنها در اروپا سالانه بالغ بر 53 ميليارد دلار، يعنى معادل توليد ناخالص داخلى مجارستان، زيانهاى اقتصادى به بار مى آورد.هدر دادن بى رويه ى منابع مادى ونبوغ بشر در راه جنگ وتهيه ى تدارکات براى آن موجب کاهش رفاه عمومى شده است.

بشريت مى تواند با کاهش هزينه هاى نظامى وصرف آن در رفاه عمومى زندگى بهترى را فراروى خود ببينند. بر طبق آمارهاى موجود سازمان ملل، (بين سالهاى 1987 و1994، کاهش هزينه هاى نظامى موجب تخصيص مبلغى برابر 935 ميليارد دلار براى مقاصد صلح آميز گرديد. متأسفانه اين سهم صلح براى تأمين هزينه ى مالى مسائل اجتماعى جهان بکار نرفت. طى سالهاى 1995-2000 اگر هزينه هاى نظامى جهان همچنان 3% کاهش يابد، 460 ميليارد دلار ديگر به سهم صلح افزوده خواهد شد).(6)

جالب اينجاست که نظام صنعتى سرمايه دارى ادعاى کارآيى وکمترين هزينه ى ممکن را در استفاده از منابع توليد را دارد در حالى که اين مطلب ناتمام است زيرا شوماخر در (کوچک زيباست) مى نويسد: (يک نظام صنعتى (آمريکا) که 40% از منابع اصلى جهان را براى تأمين نيازهاى کمتر از 6% جمعيت جهان مصرف مى کند تنها در صورتى مى تواند کارآمد خوانده شود که در زمينه ى تأمين سعادت، رفاه، صلح وآرامش، فرهنگ وهماهنگى، به توفيقهاى عظيمى نائل آمده باشد وتصور نمى کنم تأييد بر اين واقعيت ضرورى باشد که نظام آمريکا از نيل به چنين توفيقهايى نائل بوده است).(7)

شوماخر اضافه مى کند: (به هر تقدير، طرح اين سئوال لازم است که آيا منابع زمين احتمالا براى توسعه ى بيشتر يک نظام صنعتى که اين گونه عظيم مصرف مى کند ودستاوردهاى چنين کودک دارد، کافى خواهد بود؟

امروز بيش از پيش آواى آن به گوش مى رسد که منابع کافى نيستند. شايد برجسته ترين اين آواها به يک گروه پژوهش در (مؤسسه تکنولوژى ماساچوست) متعلق باشد که گزارش محدوده هاى رشد را تهيه کرد... گزارشگران به نحوى احتياطآميز نتيجه گيرى خود را بدين گونه ارائه مى دهند: (باتوجه به ميزان مصرف کنونى منابع وافزايش پيش بينى شده نرخهاى مصرفى در آينده اکثريت بزرگ منابع مهم وتجديد ناشدنى جهان، حداکثر 100 سال آينده دوام خواهد داشت).

در واقع آنها معتقد نيستند که زمان زيادى در برابر صنعت نوين باقى مانده است صنعتى که (به نحوى انبوه بر شبکه اى از توافقهاى بين المللى با کشورهاى توليد کننده وتأمين کننده ى مواد اوليه مبتنى است) چه بسا که با بحرانهايى روبرو شود که از حوزه ى تصور آدمى خارج است).(8)

بنابراين نظام صنعتى غرب در اثر اختصاص اکثر منابع طبيعى جهان به خود ومحروم گردانيدن ديگران از يک طرف، وسهل انگارى واسراف وتبذير در استفاده از اين منابع، هر چند بطور طبيعى رشد اقتصادى را فراهم آورده است، اما موجب تخريب منابع ونابودى آنها وتخريب محيط زيست شده است.

اين مطلب که منابع کافى نيستند، گم کردن راه صحيح وطرح مسئله فرعى است واصولا اقتصاد دانان هر وقت نتوانند يا نخواهند مسئله اقتصادى را حل کنند به دنبال مسائل فرعى مى گردند وخود را با آن مشغول مى کنند. طرح اين مسئله که آيا منابع زمين براى توسعه ى بيشتر يک نظام صنعتى با مصرف نامحدود کافى است يا نه واى کاش منابع طبيعى نا محدود بود موجب انحراف بشر از مشکل اصلى مى شود که همان توزيع غير عادلانه ى منابع طبيعى وعدم بهره بردارى صحيح از آن مى باشد. در جهان بينى اسلام اعتقاد به خداى حکيمى وجود دارد که با علم به نياز انسانها طبيعت ومنابع آن را به اندازه آفريده ودر تأمين آنچه مورد نياز انسان است خست نورزيده است. قرآن کريم مى فرمايد: ما هر چيز را به اندازه آفريديم (قمر: 49) وهر چيز نزد خدا به اندازه است. (رعد: 8) واز هر چيز که مورد نياز شما بود به شما داد. (ابراهيم:34)

اما از آنجائيکه؛ (ان الانسان لظلوم کفار) (ابراهيم: 34) يعنى بى شک انسان بسيار ستمگر وکفران پيشه است به عبارت ديگر چون اختصاص منابع به وسيله بعضى ومحروم گردانيدن بعضى ديگر (ظلوم) ونيز به کار نگرفتن توان واستعداد انسان در بهره بردارى از منابع طبيعت واسراف وتبذير واتلاف منابع (کفار) در بشر وجود دارد، مشکلات اقتصادى هم وجود دارد.(9)

بنابراين جوامع اسلامى براى دستيابى به توسعه ى اقتصادى مطلوب اسلام اولا نظر اسلام را درباره ى مالکيت مختلط رعايت نموده وتوزيع عادلانه منابع را اجرا کنند وثانيا در بهره بردارى از منابع طبيعت که خداوند آنها را به اندازه وبه مقدار نياز بشر آفريده ونه اينکه نامحدود وبه وفور خلق کرده باشد، با صرفه جويى وعدم اتلاف واسراف وتبذير وبا تخصيص بهينه منابع رشد اقتصادى پويا ومداوم را براى جامعه جهانى به ارمغان آورند.

قانونمندى ونظم اجتماعى محدود

بعد از نهضت رنسانس ونهضت اصلاح دينى در اروپا، انسان غربى که مذهب اصالت انسان وحذف دين از صحنه ى اجتماع را محور حرکتهاى خود قرار داده بود، با رهبرى وپيشگامى طبقه ى متوسط يعنى سرمايه داران در مقابل طبقه اشراف وفئودالها، وپشتيبانى روشنفکران ونخبگان فکرى، سه انقلاب مهم را در بريتانيا، آمريکا وفرانسه با شعار (برابرى، برادرى وآزادى) پى ريزى کردند. هدف وغايت حرکت اين طبقه ايجاد جامعه اى بود که همه آزاد باشند تا رفاه ومطلوبيت خود را حداکثر کنند. نظامى که ايجاد شد را نظام سرمايه دارى ناميدند.

لسترتارو درباره ماهيت اين نظام مى نويسد: (از لحاظ نظرى، نظام سرمايه دارى ادعا نمى کند که به مقصدى باشکوه خواهد رسيد- که نرخ رشد را به حداکثر برساند يا بالاترين درآمدها را ايجاد کند. ادعاى نظام سرمايه دارى فقط اين است که وقتى نوبت به افزايش هر چه بيشتر سليقه ها وپندهاى شخصى مى رسد هيچ نظامى بهتر از آن عمل نمى کند اما نظريه اى ندارد که اين سليقه ها وپسندها چگونه شکل مى گيرند ويا بايد شکل بگيرند. سرمايه دارى سليقه ها وگزينش هاى نابهنجار تباه کننده را به همان سرعت گزينش هاى انسانى نوعدوستانه به اوج اعلايش مى رساند. اين ترجيحات وگزينش ها از هر جا که سرچشمه بگيرند وبه هر شکلى که ايجاد شوند، نظام سرمايه دارى آماده ى ارضاى آنهاست. نتيجه اينکه نظام سرمايه دارى در پى کارايى مطلق نيست- که ارزش هاى راستى وصداقت را بپرورد تا نظام با هزينه ى کمترى بچرخد.

سرمايه دارى بر سرآن است که به همه اجازه بدهد تا از راه اعمال سليقه ها وگزينش هاى شخصى خود، فايده ى خويش را به حد اعلاى آن برسانند. براى سرمايه داراى فرق نمى کند که بزهکار باشيد يا کشيش).(10)

در اين نظام با توجه به آزادى هر کس در حداکثر کردن ترجيحات خود بدون هيچ قيد وبندى مگر قيد اخلال درامنيت اجتماعى وبا توجه به اين اصل غربى که (حق گرفتنى است نه دادنى) هر کس تلاش مى کند تا خود وگروه وطبقه خود را در مقام بالاترى در اجتماع قرار دهد واينکار را از طريق، (قراردادهاى اجتماعى) و(قانون) انجام مى دهد. تجربه دو قرن اخير کشورهاى صنعتى غرب حاکى از اين مطلب است که طبقه ى سرمايه دار همچنان حاکميت خود را على رغم تلاشهاى طبقات کارگر وديگر طبقات اجتماعى حفظ کرده است. طبقات پايين دستى در بعضى از برهه هاى تاريخ با استفاده از شرائط مساعد ايجاد شده، سعى در گرفتن مقدارى از حق خود نموده ومسئله ى بيمه هاى تأمين اجتماعى وقوانين نسبتا مترقى کار وبهداشت همگانى وبيمه بيکارى از نتايج اين مبارزات بوده است.

بهر تقدير نظم اجتماعى موجود در غرب تا وقتى که در چهارچوب اصل ديگر نظام سرمايه دارى يعنى (سرمايه سالارى) باشد وخواسته هاى مردمى با حاکميت سرمايه منافاتى نداشته باشد، قابل قبول وتحمل ومدارا وتسامح آن نظام است، اما اگر اين اصل موجب تهاجم واقع شود، در اين صورت، تسامح ومداراى ليبرالها به خشونت وبرخورد وستيز اجتماعى تبديل مى شود وجامعه به بن بست مى رسد وبه همين دليل آنها با (انقلاب) مخالف و(اصلاح) و(رفرم) در صورت ناچارى را مى پذيرند.

به هر تقدير هر چند قانون يعنى استاندارد رفتار جامعه وقرار دادهاى اجتماعى ممکن است عادات وهنجارها وخلق وخوهايى براى مردم بسازد وآنها را در چهار چوب خاصى تربيت کنند، ولى همه ى اينها يک پوشش ظاهرى است وهر وقت انسان فرصت بر هم زدن اين عادات وهنجارها واخلاق وقوانين را پيدا کند، آنها را بر هم مى زند وبشر احساس مسئوليتى در آن هنگام در برابر قوانين ومقررات اجتماعى ناشى از قراردادهاى سابق خود نمى کند. اين مطلب البته براى همه ى طبقات اعم از سرمايه دار وکارگر وغيره صادق است. بعنوان مثال سرمايه داران وقتى مى بينند که با توجه به حقوق بالاى کارگران در آلمان، سود توليداتشان کاهش مى يابد، باتوجه به اصل آزادى سرمايه، ديگر در آلمان سرمايه گذارى جديد نمى کنند ودر مناطق ديگر دنيا که کارگر حقوق کمترى طلب مى کند، به سرمايه گذارى اقدام کرده وبه اين ترتيب نظم اجتماعى در آلمان را به خاطر بيکارى زياد بر هم مى زند. از طرف ديگر، کارگران بيکار آلمانى هم که قدرت تهاجم با اين سرمايه داران را ندارند، کارگران خارجى را مورد تهاجم قرار داده وخانه هاى آنها را آتش مى زنند وبدين ترتيب نظم اجتماعى را مختل مى کنند.

در واقع مى توان گفت که ريشه ى مشکلات در اينجاست که در اين نظام، انسان ساخته نمى شود وشمشير بران قوانين وکيفرهاى کوبنده ونظم ماشينى هرگز قادر نيستند ريشه هاى خودخواهى انسان را از بين ببرند وبنابراين تضاد منافع فردى وجمعى با ايجاد قوانين از بين نمى روند بلکه فقط تغيير شکل مى دهند. استاد علامه محمد تقى جعفرى در جواب اين توجيح که (تعديل خودخواهى در سرزمين هاى متعددى از مغرب زمين وبرخى از مناطق مشرق زمين تحقق يافته وتعدى وظلم افراد به يکديگر تقريبا از آن جوامع رخت بربسته است وبنابراين هيچ نيازى به تحقيقات در علوم اخلاقى وپياده کردن مسائل آن، در ميان جوامع خود ندارند) پاسخ مى دهد که: (قطع کردن شاخه هاى يک گياه زهرآگين غير از خشکاندن ريشه ى آن است. وقتى ريشه ى آن گياه زهرآگين وجود دارد، ممکن است با بريدن شاخه هاى آن نه تنها آن گياه معدوم نشود، بلکه ممکن است بريدن شاخه ها به نيرومندتر وبهتر روئيدن ريشه ى آن گياه کمک هم بکند.... بقول بعضى از ادبا: (باش تا دستش بر آرد روزگار)، آنوقت خواهيد ديد که آيا عدم بروز پديده هاى خودخواهى مربوط است به اصلاح ريشه هاى آن که مستند به (صيانت ذات تکاملى) است يا مربوط به مکانيزم جبرى وشبه جبرى زندگى اجتماعى؟ تاکنون چند نفر از مردم آن کشورها که در جنگ جهانى دوم شرکت کرده وبا شکست روبرو شده بودند، به اين جانب نقل کردند که وقتى ما شکست مى خورديم، پيش از آنکه دشمن ما را در معرض قتل وغارت قرار بدهد هر شخص از خودمان براى حفظ خويشتن وبه اصطلاح در مجراى (صيانت ذات طبيعى) وخودخواهى، هموطنان خود را در معرض آزار وغارت اموال قرار مى داديم... همه ى اين امور اثبات مى کنند که جبر قوانين قراردادى (البته با قطع نظر از صحيح يا باطل بودن اين نوع از جبر) ووحشت از کيفرها موجب تعديل واقعى (خودخواهى) نيست).(11)

بنابراين قانونمندى ونظم اجتماعى موجود در جوامع توسعه يافته کنونى فقط نيمى از کار يا نيمه ى مشخص ومتبلور از کار را تشکيل مى دهد وبنابراين با بن بست ومحدوديتها روبروست. اما جوامع اسلامى بايد روش اساسى ترى در پيش گيرند، به اين ترتيب که اولا در فرد از طريق ايجاد احساس مسئوليت وتعهد جدى که تنها از طريق الگو قرار دادن نمونه ى برتر يعنى خداوند حاصل مى شود، خودسازى انقلابى ونوسازى معنوى را گسترش داد وتعميق نمود (جهاد اکبر يا تربيت)، وثانيا به تدريج وهمراه با تحولات انقلاب حرکتهاى مردم، هنجارهاى اجتماعى مناسب را ايجاد نمود وسپس آنها را نهادينه نمود (جهاد اصغر يا سياست). تأثير متقابل تربيت وسياست بر يکديگر جامعه ى توسعه يافته ى پايدارى را به ارمغان خواهد آورد، که نظم اجتماعى وقانونمندى در آن به طور نسبى از جوامع غربى بهتر خواهد بود وبه خاطر وجود معنويت وتقوا وگسترش عبادات، جرائم وکدورتها که موجب افزايش هزينه هاى اجتماعى است، بطور طبيعى کمتر خواهد بود.

گفتنى است که بر خلاف اصل غربى (حق گرفتنى است نه دادنى) که متخذ از اصالت فرد وقانون تنازع بقاء است، اسلام معتقد به اصل (حق گرفتنى است است وهم دادنى) است وبا تربيت انسانها وايجاد تحول روحى وانقلاب درونى (توبه) در آنها، از يکطرف مظلومين را به دفاع از حق خود برمى انگيزاند واز طرفى ديگر ظالمين را از هر طبقه اى که باشند را ترغيب وتحريک به دادن حق مظلومين از هر طبقه اى که باشند، مى نمايد. بدين ترتيب علاوه بر کنترل بيرونى به واسطه ى وضع قوانين عادلانه، با کنترل درونى نيز، جامعه اسلامى به نحو بهترى از تضاد منافع فرد وجامعه جلوگيرى مى نمايد.

کاهش حکمت وضعف عقل عملى وتقوا

هر چند غرب در شناخت طبيعت به پيشرفتهاى شگرفى نائل شده است، اما درشناخت حق از باطل، ودرک ارزشهاى واقعى زندگى وحيات معقول توفيق زيادى نداشته است: دنيس گولت در اين باره مى نويسد: (نوين سازى، به سادگى سئوالات مربوط به مفهوم نهايى تراژدى رنج وتجربه انسانى را غير مهم تلقى مى کند. در جوامع مدرن، افراد به دنبال کالاهاى مادى در مسابقه اى دشوار براى کسب مشاغل يا موقعيتهاى اجتماعى بالاتر گرفتار مى شوند. بنابراين، چنين جوامعى عمدتا از نظامهاى عميق تر معنايى تهى مى گردند).(12)

به اين ترتيب، چون هدف از زندگى ايجاد رفاه بيشتر ورشد اقتصادى افزون تر وسودمندترين ولذت بخش ترين انتخاب ممکن از ميان ترجيحات مختلف است، از ياد خدا بطور سازماندهى شده غفلت مى شود ومفهوم عاقل بودن وعقلانى عمل کردن هم بصورت عقلانيت فنى وابزارى در مى آيد يعنى از بين ترجيحات مختلفى که براى شخص درباره ى هر چيزى وجود دارد، کدام ترجيح وتمايل را انتخاب کند تا سود ولذتش حداکثر شود. اما اينکه اينکار به چه نيت وقصدى انجام مى شود، وآيا ارزشهاى انسانى در آن لحاظ مى شود يا نه، مورد غفلت وبى اعتنايى قرار مى گيرد وغير مهم تلقى مى گردد. اين در حالى است که از ديدگاه اسلام عقلانيت هر عملى در سه سطح در نظر گرفته مى شود:

1- نيت عمل؛ 2- مطابق بودن با ارزشها؛ 3- کارآيى عمل.

در واقع اگر عمل وکارى چه فردى واجتماعى، با لحاظ اين سه سطح صورت نگيرد، از محتوا وروح لازم برخوردار نخواهد بود وخلوص وپايدارى نخواهد داشت. امام حسين عليه السلام در دعاى شريف عرفه خطاب به خداوند نموده وعرض مى کند: (ماذا وجد من فقدک وما الذى فقد من وجدک): (چه چيز دارد کسى که تو را نداند، وچه چيز ندارد کسى که تو را دارد). آرى جامعه ى توسعه يافته ى غربى، واقعا قابل توصيه والگو شدن نيست.

جوامع غربى پاسخ مناسبى براى بحثهاى ارزشى درباره ى زندگى خوب ندارند. استاد علامه محمدتقى جعفرى در اين باره مى گويد: (هيچ کس نمى تواند در اين واقعيت ترديد کند که از زمانى به نسبت طولانى تاکنون، نه تنها مغرب زمين يک مکتب فلسفى وجهان بينى سيستماتيک به عرصه ى افکار بشرى عرضه نکرده است، بلکه حتى از بيان تعدادى مطالب عميق وپر معنى، ولو بطور متفرقه، سرباز زده است، در صورتى که بشر بدون درک اصول کلى ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با جهان هستى، وارتباط انسان با همنوعان خود) توانايى تفسير وتوجيح اختيارى زندگى را ندارند).(13)

حتى عده اى از انديشمندان غربى معتقدند که اساسا نظام سرمايه دارى غرب به خاطر اعتقاد راسخ به اصالت فرد مايل نيست درباره ى ارزشها پاسخى داشته باشد. لسترتارو مى نويسد: (... سرمايه دارى مبنايى ندارد که حتى از کسى بخواهد که خود براى خويش قيد وبندى ايجاد کند مگر اينکه عمل کسى بطور مستقيم آزارى يا زيانى به کس ديگر برساند. حتى آدم اسميت دويست سال پيش دريافت که چيزى بيشتر مورد نياز است. (به انسانها مى توان اعتماد کرد که بدون اينک بى دليل به جامعه آسيب برسانند در پى دستيابى به نفع خويش باشند، واين فقط به سبب وجود محدوديتهاى قانونى نيست، بلکه به سبب قيود درونى ناشى از اخلاق، مذهب، آداب ورسوم وتعليم وتربيت نيز هست). در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که چه کسى بر نظام اجتماعى فرمان مى راند؟ سرمايه دارى بر اين باور است که چيزى به نام نظام اجتماعى فرمان مى راند؟ سرمايه دارى بر اين باور است که چيزى به نام نظام اجتماعى وجود ندارد، بنابراين پاسخش اين است که هيچ کس.

اما اين در قرن بيست ويکم پاسخ قبولى نيست. سبب سقوط کمونيسم اين بود که نتوانست تناقضات درونى خود را حل کند..).(14)

البته گفتنى است که برخلاف نظر تارو، سرمايه دارى بر نظام اجتماعى آنها حکم مى کند وآنها با الگو قرار دادن زندگى سرمايه داران وبا شعار (چرا شما ميليونر نشويد؟) وبا هدف قرار دادن رفاه ورشد به عنوان هدف اصلى زندگى در برنامه هاى آموزشى وپرورشى وتبليغاتى خود، ارزشهاى مادى وهنجارهاى اجتماعى خود را ترويج مى کنند. در اين جهت، رسانه هاى همگانى که در اختيار آنان است، نقش اول را دارند. (... خواه در حال حاضر وخواه در آينده، ارزشها از خانواده، کليسا يا نهادهاى اجتماعى ديگر گرفته نخواهد شد. ارزش ها را رسانه هاى همگانى الکترونيکى وبصرى مى سازند ودر آينده نيز چنين خواهد بود).(15)

بر طبق تحقيقات انجام شده (ظرفيت انديشيدن مغز انسان غربى تقليل يافته است، زيرا فراوانى بسيار وپراکندگى تصاوير ونمايشات فرهنگى وبمباران اطلاع انديشه ى خويش را بکار گيرد).(16)

شايد به دليل فوق باشد (آرنولد ترين بى در کتاب مطالعه تاريخ خود نتيجه گرفته است که بين سطوح پيشرفت فنى ودرجه ى حکمت معنوى، در جوامع گوناگون يک ارتباط معکوس وجود دارد).(17)

پاورقى:‌


(1) دورانت، ويل؛ تاريخ فلسفه؛ جلد اول؛ مترجم: شرکت سهامى کتابهاى جيبى؛ چاپ ششم، 1351؛ ص 182.
(2) نصر، سيد حسين؛ جوان مسلمان ودنياى متجدد؛ مترجم: مرتضى اسعدى؛ طرح نو؛ چاپ دوم، 1374؛ ص 276.
(3) جعفرى، محمد تقى؛ نقد وبررسى بيانيه وانکوور (بقا در قرن بيست ويکم)؛ کميسيون ملى يونسکو در ايران؛ چاپ اول، 1371؛ ص 21-20.
(4) مأخذ 17؛ نصر؛ ص 281-276.
(5) گلشنى، مهدى؛ قرآن وعلوم طبيعت؛ نشر مطهر؛ 1375؛ ص 90.
(6) پرونده؛ گزارش توسعه انسانى 1994 برنامه توسعه سازمان ملل؛ پيام يونسکو؛ سال بيست وهشتم؛ شماره 298؛ دى 1374؛ ص 27.
(7) شوماخر؛ اى. اف؛ اقتصاد با ابعاد انسانى، کوچک زيباست؛ مترجم: على رامين؛ انتشارات سروش؛ چاپ سوم 1372؛ ص 92.
(8) همانجا؛ ص 94-93.
(9) ر.ک. نظامهاى اقتصادى؛ دکتر حسين نمازى؛ انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى تهران؛ 1374؛ ص 245-243.
(10) تارو، لستر؛ آينده ى سرمايه دارى؛ مترجم: عزيزکياوند؛ نشر ديدار؛ چاپ اول: تابستان 1376؛ ص 340.
(11) مأخذ 18؛ جعفرى؛ ص 38-37.
(12) گولت، دينس؛ توسعه: آفريننده ومخرب ارزشها؛ مترجم: غلامعلى فرجادى؛ برنامه وتوسعه؛ دوره 2؛ شماره ى 10؛ بهار 1374؛ ص 75-74.
(13) نصرى، عبدا...؛ تکاپوگر انديشه ها؛ زندگى، آثار وانديشه هاى استاد محمدتقى جعفرى؛ پژوهشگاه فرهنگ وانديشه اسلامى 1376؛ ص 356.
(14) مأخذ 25؛ تارو؛ ص 373.
(15) همانجا؛ ص 341.
(16) هومن، جمشيد؛ جايگاه عوامل فرهنگى در توسعه اقتصادى؛ مجموعه مقالات سمينار فرهنگ وتوسعه؛ جلد سوم؛ وزارت فرهنگ واسلامى؛ مهر 1372.
(17) مأخذ 27؛ گولت؛ ص 77.