گفتار سوم
بسم الله الرحمن الرحيم
خلاصه عرايض ما در ديشب وپريشب
اين بود که به مناسبت اينکه اينجا يک زندگي جديدي يک آقايي تشکيل
داده، مجلس روضه وتوسل برقرار کرده واز ما خواسته که در اين مجلس
توسل وروضه راجع به امام عصر - ارواحنا فداه - صحبت کنيم، چون اين
جوان دلش مي خواسته که زندگيش را از هر جهت با نام وياد حضرت شروع
کند. اين، سنت بسيار بسيار خوبي است. ما فکر کرديم که چون مستمعين
ما ومستمعات ما کساني هستند که به حضرت خيلي علاقمند هستند، بر
اساس دوستي ايشان با امام عصر، دلشان مي خواهد به رنگ آن حضرت در
بيايند وخودشان را تطبيق بدهند با شخصيت آن حضرت. والبته اين يک
اصل رواني است. اصل محاکات در روان شناسي به ما مي گويد که انسان
دنبال يک قهرماني است که خودش را تابع او قرار دهد وبه رنگ وبه شکل
او در بياورد واز او پيروي کند. خداوند براي ما چهارده نفر قرار
داده وآن کسي که هم جسما وهم روحا امام مفترض الطاعه ماست، الان
وجود مقدس امام عصر - ارواحنا فداه - است وايشان هستند که ما بايد
تابع وپيروايشان باشيم. بر اين اساس ما يک توقيعي را انتخاب کرديم
از توقيعات ايشان که عرض کرديم نوزدهمين توقيع ونامه امام عصر -
عليه السلام - است که در کتاب بحار جلد 53 نقل شده است. اين توقيع
نامه اي است که آن حضرت به نايب اول ودوم خودشان در زمان غيبت
صغرا، عثمان بن سعيد وفرزند او محمد بن عثمان، نوشته اند. خيلي
نامه فوق العاده اي است. در دو شب گذشته راجع به دو قسمت از اين
نامه صحبت کرديم. اصل موضوعي که مطرح کرديم، اين بود: تقوا از زبان
امام زمان - عليه السلام - يا: ورع، پرهيزکار وپاکيزگي از زبان
محبوب. براي اينکه محبوب همه شما وما - ان شاء الله - امام عصر است
وما دلمان مي خواهد ببينيم که ايشان چه فرمايشي کرده اند تا ما مو
به مو برويم دنبال اجرايش. پريشب اشاره اي به يک موضوعي کردم.
وامشب مي خواهم به عنوان مقدمه آن اشاره را کمي بازش کنم براي اين
برادران جوانم که بايد در مبحث امام شناسي ودر مباحث اعتقادي
معلومات بيشتري داشته باشند واين مسائل را - ان شاء الله - به دست
بياورند.
اگر يادتان باشد، پريشب گفتم که امام را در دو سطح مي شود
شناخت: يکي سطح ذهني ويکي سطح قلبي. دو راه ما براي شناسايي امام
داريم: يکي سطح ذهني که من اسمش را شناسايي شناسنامه اي گذاشتم،
يکي سطح قلبي وروحاني ومعنوي. اين سطح قلبي وروحاني ومعنوي را امشب
مي خواهم توضيح بدهم. اين مطلب براي شما تازه است. براي اينکه در کتابي
نخوانده ايد واز کسي نشنيده ايد واز يافته ها وحاصلها وبه قول آن
دوستمان - که خدا سلامتش بدارد - از اشراقات ذهني خود من است.
البته مطلب. چنان چيزي نيست که من به ثبت بدهم، بلکه با استفاده از
آيات وروايات ومباني دين است. اين را خوب گوش کنيد ببينيد همين طور
هست يا نه.
براي اينکه شما را کاملا در جريان اين نحوه شناسايي
قرار بدهم اين جور عرض مي کنم: اگر شما مدتي عسل ميل بفرماييد، عسل
خوب، وعسل شناس باشيد، در هر مجلسي که مي رويد، در صبحانه بعد از
دعاي ندبه، اگر خداي نکرده زبانم لال صاحبخانه عسل آورد، اگر يک
قاشق چايخوري کوچک از آن ميل فرموديد، متوجه مي شويد که اين، عسل
خوب است يا عسل متوسط است يا عسل بد است. چرا؟ براي اينکه عسل شناس
هستيد. يا اگر شما يک رفيقي داشته باشيد پنجاه بار از او زعفران
خريده ايد، همه اش قلابي در آمده، خوب ديگر زعفرانهاي قلابي را شما
مي شناسيد. زيرا که زعفران خوب را خورده ايد، زعفران بد را هم
خورده ايد، لذا تشخيص مي دهيد. اگر شما در کار رنگ باشيد، رنگهاي
خوب را بشناسيد وبا رنگهاي خوب سر وکار داشته باشيد، هر رنگي را که
به شما عرضه کنند با رنگهايي که مي شناسيد مقايسه مي کنيد. مثلا
اگر شما در رنگ ماشين حساس باشيد، از دور که نگاه مي کنيد، مي گوييد
رنگ متاليک است، يا نه رنگ معمولي است. اگر شما عطر شناس باشيد،
چند دفعه که از اين عطرهاي دست پايين فرض کنيد که کريستن ديور
فرانسوي بزنيد، يکي نفر که از اين عطر به کار برده باشد، مي شناسيد
که اين عطر کريستن ديور است يا آزارو هستن مثلا. از اين سه چهار
مثال بسيار عرفي پيش پا افتاده، اين مساله را به دست مي آوريم که
اگر ما با عسل، با عطر، با پارچه، با رنگ، با يک خوراکي، با يک پوشاکي،
با يک دانش وبينشي خودمان سر وکار داشته باشيم، آنچه در بيرون به
ما عرضه مي شود، مقايسه مي کنيم با آن که داريم. اگر هم سنخ بودند،
مي گوييم که خوب است. واگر هم سنخ نبودند، مي گوييم که چندان هم
خوب نيست. نوع معلوماتي که ما داريم ومقايسه ها وشناسايي هايي که
ما داريم، اين چنين است.
در باب مسائل معنوي وروحاني نيز چنين است.
اگر شما پنج تا سخنراني شنيده ايد که شما را موعظه کرده وتغيير
داده، يک نفر که يک کلمه صحبت کند وواقعا موعظه در آن باشد، شما مي
گوييد من پاي صحبت خوبي نشستم. اگر شما حديثهاي خوبي را شنيده
باشيد وبا جانتان آميخته شده باشد، يک حديث را که مي شنويد مي
شناسيد. از همه اينها روشنتر را برايتان بگويم. کساني که با اشعار
حافظ سر وکار دارند، اگر يک شعر سعدي به جاي حافظ خوانده شود، مي
گويند اين شعر حافظ نيست، چون شعر حافظ را مي شناسند. کسي که حديث
شناس است، آيه شناس است، اگر يک حديث را خيلي شبيه آيات قرآن به او
عرضه کنند وبگويند آيه قرآن است، مي گويد: من هيچ چيز از قرآن حفظ
نيستم، ولي اين، آيه قرآن نبايد باشد. من آيات قرآن را مي شناسم.
من حديث را مي شناسم. اين حديث قلابي است. اين، حديث نيست. اين،
آيه نيست. اين يک چيزي است که در فطرت بشر هست که اگر با يک چيزي
انس پيدا کرد، آن را مي شناسد وهم سنخهاي آن را هم مي شناسد. به
نظرم همه شما - هم جوانان، هم نوجوانان، هم سروران، هم خانمها وهم
آقايان - اين مطلب را از اين مثالها به دست آورديد.
مسائل اخلاقيات
روحي واعتقادات نفسي وحالات باطني يک چيزي است که انسان خودش مي
داند وخودش که چه حالتي دارد، چه روحانيتي دارد. الان شماها که
اينجا نشسته ايد، اگر پنجاه نفر هستيد، چهل نفر هستيد، هر کدام يک
حالات روحي داريد. الان بعضيهايتان از نظر روحي خوشحاليد. بعضي ها
ممکن است خداي نکرده مشکلي داشته باشيد محزون باشيد. يکي از مشکلات
شما اين است که پاي منبر ما نشسته ايد! اين خودش حزن آور وناراحت
کننده است! داريد ساعت شماري مي کنيد که کي - ان شاء الله - ساعت
يازده مي شود ومنبر آقا تمام مي شود. همه اش داريد لحظه شماري مي کنيد
کي ساعت يازده مي شود وصحبت ما تمام مي شود. بعضيها حالت متوسط
معمولي داريد. بعضيها گرسنه هستيد. بعضيها تشنه هستيد. بعضيها سير
هستيد. بعضيها حالت معتدل داريد. همه اينها را خود شما مي دانيد.
حالات نفساني وروحي واعتقادي واخلاقي را خود انسان بهتر مي داند.
يکي از مسائلي که خود انسان کاملا به آن واقف است، پاکيها وناپاکيهاست،
صفاها وعدم صفاهاست، تقوا وعدم تقواست، اتصال وپيوند با معبود است
وعدم اتصال وپيوند با معبود. الان حالت روحاني دارم يا ندارم،
احساس پاکي مي کنم يا نمي کنم، الان از گناهي که کرده ام ومعصيتي
که کرده ام به شدت منفعل هستم يا منفعل نيستم، از آن نماز خوبي که
خواندم خيلي خوشحالم... که در روايت دارد بهترين بندگان کساني
هستند که اذا احسنوا استبشروا. واذا اساووا استغفروا
(17)
يعني: وقتي کار خير انجام بدهند، خوشحال مي شوند ووقتي کار بد
انجام دادند، بلا فاصله سعي مي کنند که خودشان را به توبه وانابه
بکشند. اين حالات تقوا وعدم تقوا را ما خوب مي شناسيم. حتي خيلي از
انسانهاي آلوده حالت پاکي را دوست دارند وانسانهاي پاک را دوست
دارند. همان انسانهاي ناپاک، همان انسانهاي آلوده، وقتي امانتي
داشته باشند به انسانهاي پاک مي سپارند. وقتي خانه شان را بسپارند،
به انسانهاي پاک مي سپارند. به رفيقي که دارد وخيلي به او نزديک
وجون جوني است ومثل خودش است، نمي سپرد. اگر زن وبچه اش را بخواهد
در محل امني قرار دهد، در منزل پاکان قرار مي دهد. اين دليل بر اين
است که کشش فطري به سوي پاکي حتي در ناپاکان هم هست، ولو به طور
ضعيف. اين مساله اي هست که براي همه مورد قبول است، پاکيها را مي
شناسيم. مثلا يک جواني است خيلي چشمش پاک است. خوب، اول بلوغت، کم
کم بايد به زن برادرت نگاه نکني، بايد زن برادرت از تو رو بگيرد.
اگر او رعايت نمي کند، تو چشمهايت را ببند. دختر خاله ها با آن
زنهايي که در کوچه مي روند، فرق ندارند در محرم ونامحرمي. دختر عمو
هم همين طور. دختر عمه هم همين طور. خانم مي گويد که: عجب! اين بچه
بوده من آمده ام وزن برادرش شده ام حالا رويم نمي شود رو بگيرم!...
نه! وقتي مميز شد ووقتي بالغ شد، اين با مرد غريبه، هفت پشت غريبه،
از نظر محرم ونامحرم فرقي نمي کند.
او خيلي نامحرم است واين کمي نامحرم است، نداريم. از نظر محرم
ونامحرمي، يا محرم داريم يا نامحرم، حد وسط نداريم. خوب، آن جواني
که چشمش خيلي پاک است، پانزده سالش شده، مي گويد: زن داداش، ديگر
از من رو بگير. دختر خاله، ديگر از من رو بگير. حالا ديگر مجلس
مهماني داريم، لطفا سفره را جدا بيندازيم که تابستان هم هست نمي
توانند خانمهاي جوان خودشان را حفاظت کنند. جدا باشد که نتوانند
خودشان را حفاظت کنند.... حتما خانمها هم الان به عرايض من کاملا
گوش مي دهند. چون اين مجلس ما، بر عکس نوع مجالسي که خانمها
وآقايان هستند که خانمها نوعا به حرف زدن مشغول مي شوند، حتما حرف
نمي زنند وحتما به صحبت خودشان را مشغول نمي کنند. چون مي دانند که
اگر صحبت کنند، حرفها از دست مي رود وحيف است.... سفره را جدا
بيندازيم که حفاظت بشود. مادر جان ديگر توي مهمانيها خواهش مي کنم
به من نگو سيني را بردارم ببرم توي خانمها پذيرايي کنم. من ديگر پانزده
سالم شده، چهارده سالم شده، پسر بزرگ شده ام. من بايد يک کاري کنم
که خانمها از من رو بگيرند.... احساس تقوا در چشم مي کند. خوب...
بعد مي بينيم که خيلي حالت روحاني خوبي دارد. چقدر آدم راحت است!
چقدر پاک است واز خيالات شيطاني دور است! چه پاکي وطهارتي! چه
قداستي! بعد مي بيند قداست اين، اگر درجه بندي کنيم، مثلا با سي سي
اندازه بگيريم، ده سي سي است.
به او مي گويند که: من مات ولم يعرف
امام زمانه مات ميته جاهليه: کسي که بميرد وامام زمانش را نشناسد،
به مرگ جاهلي مرده. خوب، امام زمان کيست؟ حجت است. حجت يعني چه؟
يعني الگو. الگو يعني چه؟ يعني در تمام فضايل انساني تاپ وهاي لول
است - به قول شما - سطح بالاست، در تمام زمينه هاي فضايل اخلاق
انساني. من چند سي سي تقواي چشم دارم؟ ده سي سي. پس او حتما هزار
سي سي دارد. ببينيد امام زمانش را مي شناسد، اما از طريق باطيني
وقلبي، نه شناسنامه اي که او نامش چيست، فرزند نرجس خاتون است، پدرش
امام حسن عسکري است و.... علاوه بر اين، امام زمان کسي است که
طهارت چشم را در حد هزار سي سي دارد ومن ده سي سي دارم، پس بايد هي
حرکت کنم خودم را به او نزديک کنم تا فردا بشود يازده تا، پس فردا
بشود دوازده تا. به سن دانشگاه که رسيدم، در کلاسهاي مختلط، آنجا
بشود صد تا. در کنکور که قبول شدم، از شهر خودم دور شدم ودر يک
شهري تنها زندگي مي کنم وشيطان از اطراف واکناف به من احاطه کرده،
آنجا بايد بشود دويست تا، دويست وپنجاه تا، سيصد تا... وهمچنين. در
اينجا اين جوان امام زمان خود را از طريق تقواي باطني خودش مي
شناسد، به شناسايي قلبي وروحاني ومعنوي، نه شناسنامه اي. يعني مي
شناسد حالا که من ده سي سي تقوا دارم اين قدر لذت مي برم، پس آن کسي
که هزار سي سي تقواي چشم دارد چه لذتي مي برد... وهمچنين. اين را
مي گويند شناسايي قلبي، شناسايي باطني. اين را مي گويند شناسايي از
طريق روحانيت ومعنويات واخلاق باطني. شناسايي اصل امامت از اين
طريق است، يعني از طريق باطن وارتباط معنوي است.
بعد همين طور...
تقواي زبان.... درست است که در خانواده ما پير مردها وپير زنهايي
هستند که - خداي نکرده - رعايت نمي کنند، درست است در محله اي
زندگي مي کنيم که مردم با هم ديگر با الفاظ پاک وبا طهارت وبا
صيانت حرف نمي زنند... ولي پدر جان! ولي مادر جان! من امام عصر -
عليه السلام - را دوست دارم.... همين طوري که وقتي معلم خود را
دوست دارم ومعلمم عينک پنسي زده، من هم دلم مي خواهد عينک پنسي
بزنم، همين طور هم امام عصر را خيلي دوست دارم ومولاي من هرگز لفظ
رکيک وناموزون وفحش وگفتارهاي ناهنجار به زبانش نمي آورد، تا چه
رسد که به پدر ومادر خودش تندي کند، تا چه برسد که به معلم خودش
تندي کند، تا چه برسد که به اولياي دين بي ادبي کند. من تقواي زبان
دارم. من تقواي سخن بايد داشته باشم. چند درجه؟ پنجاه درجه. امام
زمان من بايد پنجاه ميليون درجه تقواي زبان داشته باشد. لذا قربان
گفتارهاي زبان امام زمانم مي روم ومي گويم: السلام عليک حين تهلل
وتکبر: درود بر تو در آن لحظات حساس وشيريني که لا اله الا الله مي
گويي که الله اکبر مي گويي. (يعني تهليل وتکبير انجام مي دهي). اين
شناسايي امام زمان است از طريق زبان.
من امام زمانم را مي شناسم.
خوب مي شناسم. چطور مي شناسي؟ از طريق کتاب منتخب الاثر وجزوه ها
ونوشته ها؟ نه، آنها شناسايي هاي شناسنامه اي است، در حد ذهن است.
من امام زمانم را از طريق دل، از طريق قلب مي شناسم. من زبانم پاک
است. مي فهمم امام زمان - عليه السلام - هم بايد زبانش همين طوري
پاک باشد. من نسبت به پدر ومادرم مطيع هستم. من قرآن مي خوانم. من
از قرآن لذت مي برم. من نماز خوب دارم. وقتي به نماز مي ايستم مي
گويم: اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم. وقتي سيمم با
معبودم متصل مي شود، ووقتي وضو مي گيرم وبه نماز مي ايستم وهمه
خلقت را را وموجودات غير خدا را پشت سرم مي اندازم وفقط رو به خدا
مي کنم، متوجه مي شوم که امام زمان من همين را دارد يک ميليون درجه
بيشتر. پس من نماز امام زمانم را مي شناسم. از کدام طريق؟ از طريق
مشت نمونه خروار وپيمانه نمونه دريا وموج وحباب نمونه امواج خروشان
ومتلاطم دريا. اين شناسايي از طريق شناسايي قلبي باطني است.
هر کسي به سوي هر گونه پاکي برود،
امام نور خود را از طريق اين پاکي ومقايسه اين پاکي محدود با پاکيهاي
نامحدود، مي شناسد. کسي که اين جور امام زمانش را بشناسد، دائما در
فکر اين است که به آن درجات عاليه برسد. ديگر تمام غصه صبح تا شبش
زلفش نمي شود، تمام غصه صبح تا شبش لباسش نمي شود، تمام همتش از
صبح تا شب خوراکش نمي شود. اين، دنبال گناه نمي رود، يا خيلي کم مي
رود. اين، غفلت پيدا نمي کند. اين، امور زندگي خودش را با محبوبش
تنظيم مي کند. اين، براي خودش برنامه مي گذارد. اين، براي خودش
مراقبت دارد. اين، براي خودش جمع ومنها انجام مي دهد. اين کسي است
که به هر فضيلت از فضايل نفساني که مي رسد، امام عصر - عليه السلام
- را مي شناسد. به نظر من يکي از معاني اين حديث که: من مات ولم
يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه: کسي که بميرد وامام زمانش را
نشناسد، به مرگ جاهلي مرده، يعني کور ونابينا از دنيا رفته، از اين
بابت است. چرا کور ونابيناست؟ براي اينکه اصلا دريچه اي از قلب او
واز جان او به عالم بيرون که عالم ولايت است، باز نشده ونشناخته
محبوب خودش را. ووقتي نشناخته، چطور مي خواهد هم سنخ بشود؟! آخر کسي
که عطر کريستن ديور را با عطر - به تعبير تهراني ها - شاه
عبدالعظيمي اشتباه مي کند ونمي شناسد، چطور مي خواهد عطر درجه يک
فرانسه را بشناسد؟! نمي تواند بشناسد مگر اين طور که خودش سنخش را
داشته باشد. لذا براي شناسايي امام عصر بر شما باد - عزيزان من! -
به تقوا وپاکي وطهارت! تا آدم با کسي هم سنخ نباشد، خوب او را نمي
شناسد. خط مستقيم را با خط منحني نمي شود مقايسه کرد. هندسه مسطحه
با هندسه فضايي قابل مقايسه نيست. نمي شود مقايسه کرد، براي اينکه
از دو سنخ هستند. شما رشته رياضي را با رشته طبيعي نمي توانيد
مقايسه کنيد، چون دو علم هستند، دو رشته هستند. اگر بخواهيد دو امر
را مقايسه کنيد، بايد از يک رشته باشند، بايد از يک سنخ باشند، از
يک رنگ باشند. شناسايي ومقايسه ونزديک شدن وهمرنگ شدن، در صورتي
است که آن جوهره اصلي را که محبوبمان امام عصر - عليه السلام -
دارد، ما هم داشته باشيم. لذا شما در اين جهت دقت بکند.
بعد، وقتي
که مي رويم دنبال روايات واحاديث براي شناختن امام زمان - عليه
السلام - مي بينيم که تمام فضايل انساني را در حد عالي دارد. پس
راه نزديک شدن به جان امام عصر - عليه السلام - اين است که جان
امام عصر را در حد پيمانه کوچک خودمان پياده کنيم. ما مي خواهيم
سنخ آب دريا را بشناسيم، بدون اينکه يک پيمانه کوچک برداريم، از
دور نگاه کنيم فقط تعريف کنيم. خوب است ولي ده در صد، پنج در صد.
ولي اگر بخواهيم آب را بشناسيم، بايد پيمانه اي از آن آب برداريم
وبنوشيم وبا جانمان اين آب عجين شود، تا خاصيت اين آب را بشناسيم.
راه اين شناسايي باطني، اين است که اول از طريق شناسايي شناسنامه
اي اقدام کنيم واز اين طريق جان خودمان را با گفته هاي آنها عجين
وهمگون کنيم تا حضرت را بهتر بشناسيم. در اين توقيع مبارک جملاتي
بود براي عموم شيعيان وبراي کساني که باب ولايت وامامت را خوب نمي
شناسند. امام زمان - صلوات الله عليه - توصيه هايي کردند، صحبتهايي
کردند براي عثمان بن سعيد ومحمد بن عثمان. جمله آخرش اين است:
فليدعوا عنهم اتباع الهوي: شيعيان بايد پيروي از هواي نفس را رها
کنند. در قرآن مي فرمايد: (ومن يحلل عليه
غضبي فقد هوى)(18):
کسي که مشمول غضب من قرار بگيرد سقوط مي کند. اصلا هوي يعني ميل به
سقوط، ميل به پايين. (والنجم اذا هوى).
(19)
يعني: قسم به ستاره موقعي که سقوط مي کند مي خواهد بيايد پايين.
هواي نفس معنايش اين است که انسان را مي خواهد سقوط بدهد. همه اش
مي گويد بيا پايين. آخر انسان رو به بالاست. انسان را خدا موجودي
خلق کرده که در بين حيوانات - اينکه مي گويم حيوان به معناي عام آن
است - جزء حيوانات استثنايي است که سرش به طرف بالاست. يعني تو خاکي
نيستي، تو بايد بروي بالا. لذا انسان را مستقيم القامه خلق کرده.
چون هميشه برهانهاي فيزيکي دليل
بر مسائل متافيزيکي است وظاهر عنوان باطن است وجنبه هاي جسماني
انسان دليل بر مسائل معنوي انسان است. ظاهر انسان را مستقيم القامه
خلق کرده، يعني تو بايد بروي بالا، تو مال اين عالم نيستي. اين
موجودات ديگر هستند که سرشان به خاک است، رو به علفند، رو به
زمينند، زميني هستند. در آي قرآن دارد: (ولکنه
اخلد الى الارض).(20)
يعني وقتي انسان ميل به دنيا مي کند، به خست وپستي ميل مي کند -
مانند بلعم باعور زمان حضرت موسي عليه السلام - مانند سگ مي شود که
ميل به خست دارد. موجودات وحيواناتي هستند که در حد خوردن وتکثير
نسل ودفع فضولات هستند. اينها همه سرشان پايين است، يعني خاکي
هستند. انسان! تو حيوان مستقيم القامه هستي، يعني مي تواني بروي
بالا ومي خواهي بروي بالا. پس هواي نفس نداشته باش. امام عصر -
عليه السلام - مي فرمايد انسان مستقيم القامه اي که بايد صعود کند
وبايد بالا برود وبايد ترقي داشته باشد، بايد همواره در انديشه اين
باشد که بالا برود. فليدعوا عنهم اتباع الهوي. يعني بايد سقوط وپايين
آمدن وبه زمين چسبيدن وزميني شدن را رها کنند. وليقيموا علي اصلهم
الذي کانوا عليه: بايد بر اصلشان پر با جا بمانند، سر بالا باشند،
دنبال امامشان باشند، پيروي هوي نکنند، اهل معنا باشند، اهل بهشت
باشند. در اين قفس چند روزي امده ايم براي اينکه امتحان بدهيم،
والا ما اهل جاي ديگر هستيم.
من ملک بودم وفردوس برين جايم بود |
|
آدم آورد در اين دير خراب آبادم |
آمديد اينجا (ليبلوکم
ايکم احسن عملا)(21):
تا معلوم شود کدامتان از نظر عمل
بهتر هستيد، تقوايتان بيشتر است، بهتر مي توانيد عمل بکنيد. آن وقت
شما اصلتان را رها کرده ايد وبه فرع چسبيده ايد. اصل ما رسيدن به
عالم ملکوت است که نام عالم ملکوت عالم ولايت است. لذا ولايتي که
در عالم انسانها مطرح است، در هيچ کدام از موجودات ديگر مطرح نيست.
ما بايد برويم بالا. ما اهل جاي ديگر هستيم. تمام اين منزلگاهها وپلهايي
که خدا براي ما آفريده، براي اين است که از اينجا عبور کنيم -
اينجا معبر است - برسيم به عوالم بالا. لذا مي فرمايد: وليقيموا -
جمله فوق العاده است - وليقيموا علي اصلهم الذي کانوا عليه: بايد
پا بر جا بمانند بر اصلشان که بر آن بودند. ولا يبحثوا عما ستر
عنهم فياثموا. در حدي که خدا اجازه داده بحث کنند. در حدي که خدا
اجازه نداده، ديگر تفحص نکنند بحث نکنند از آنچه که خدا بر آنها پوشانده.
خدا از آنها فعلا امام عصر را پوشانده وحکمتهايي دارد. بايد آن حکمتهايي
که خود ائمه بيان فرموده اند بفهمند ودر آن محدوده اي که خدا پوشانده
با هم بحث نکنند. ولا يکشفوا ستر الله عز وجل فيندموا: پرداه اي را
که خدا نهاده کنار نزنند که بعد پشيمان بشوند. تمام اعضاي بدن ما
را خدا آفريده. موقعي که ما نماز مي خوانيم، خود خدا مي گويد بپوشانيد،
هتک ستر نکنيد، پرده دري نکنيد، با ادب در مقابل خدا بايستيد. با
اينکه خدا شما را آفريده واز تمام اعضاي بدن شما با خبر هست، ولي
پرده دري نکنيد. امام عصر - عليه السلام - همين را مي فرمايد. پرده
دري اعتقادي، پرده دري اخلاقي، پرده دري کرداري... تقواي خودتان!
پرده تقواي خودتان را پاره نکنيد که پرده دري بشود در مقابل خدا.
وليعلموا ان الحق معنا وفينا: وبايد بدانند حق همراه ما ودر راه
ماست. يعني کسي که مي خواهد به حق برسد، بايد از راه ما بيايد وبا
ما ملازم باشد تا حق را بتواند پيدا کند. وليعلموا ان الحق معنا
وفينا: بايد بدانند که حق با ماست ودر راه ماست. حق را مي خواهي
پيدا کني، بايد در راه ما حرکت کني وبا ما باشي. وديشب گفتم که
نماز حق، روزه حق، تقواي حق، صبر حق، شکيبايي حق، حج حق، جهاد حق،
همه اينها حقش ائمه هستند. وما در روز قيامت اعمالمان با سنگ حق
توزين مي شود ومقايسه مي شود. يعني در يک کفه ترازو سنگ حق مي گذراند
ودر يک کفه ديگر اعمال ما را. خيلي نماز خوانديم. خيلي روضه تشکيل
داديم. در يک کفه ترازو سنگ حق يعني نماز امام عصر - عليه السلام -
را مي گذراند ودر يک کفه ديگر نماز من را مي گذراند. بعد مي بينند
هيچ خبري نيست!... در يک کفه ترازو تقواي زبان امام عصر - عليه
السلام - را مي گذراند ودر کفه ديگر تقواي زبان من را. بعد مي بينم
که: (واما من خفت موازينه، فامه هاويه...).
(22)
پناه مي بريم به خدا!... پس خيال
نکنيد که ترازوي قيامت اين جور است که يک طرف نامه اعمال خوب، يک
طرف اعمال بد. نه، همه اعمال ما را روي هم انباشته مي کنند، خوب
وبد، توي يک کفه، در يک کفه سنگ حق. اين را از کجا گفتي؟ اين را از
قرآن گفتم. (والوزن يومئذ الحق).
(23)
ميزان در آن روز حق است. امام - عليه السلام - مي فرمايد: الحق
معنا وفينا: حق در راه ماست وبا ماست. يعني اگر از راه ديگر بخواهي
به ما برسي نمي شود. واگر بخواهي از ما جلو تر باشي، نمي شود. از
ما هم عقب تر باشي نمي شود. الحق معنا وفينا: حق با ماست ودر راه
ماست. هر کاري که مي خواهي بکني، بايد با آنها مقايسه کني. ما در
اسلام اجتهاد نداريم. ما در اسلام مجتهد نداريم. ما در اسلام فقيه
داريم، در شيعه فقيه داريم. اجتهاد نداريم. اجتهاد يعني به نظر
شخصي خودش مطلب را در بياورد. ما مجتهد نداريم. فقهاي ما - رضوان
الله تعالي عليهم - علت اينکه اسم فقيه را مجتهد کذاشته اند، براي
وحدت سياسي بين شيعه وسني بوده، والا ما مجتهد نداريم، ما فقيه
داريم، فقها داريم. ائمه ما مجتهدين را لعنت کرده اند، يعني کساني
را که خواسته اند از عقل خودشان به دين اضافه کنند وخواسته اند از
خودشان مطالبي را در بياورند وبدت بگذارند... پس حق با ماست ودر
راه ماست. يعني بايد با ما مقايسه شود. حالا نمازهاي صبحمان را
ببينيم، نماز مغرب وعشايمان را ببنيمي، روزه هايمان را ببينيم.
گريه مي کنيم براي امام حسين - عليه السلام - خيلي خوب است، خيلي
مي ارزد، سرمان را بايد به عرش بزنيم که خدا اين قدر توفيق داده.
ولي در روز قيامت وقتي مي خواهند ثواب دهند، با گريه هاي بقيه الله
- ارواحنا فداه - که خالص وخلص براي خداست مقايسه مي شود، با سنگ
حق. نمازهاي ما با نمازهاي او، ذکرهاي ما با ذکرهاي او، روزه هاي
ما با روزه هاي او، دستگيريهاي ما با دستگيريهاي او، خواب ما با
خواب او، بيداري ما با بيداري او، سفر ما با سفر او، لقمه هاي ما
با لقمه هاي او... والوزن يومئذ الحق. حق ميزان است. حق ميزان است.
براي اينکه شما اعمالتان را بايد با سنگ حق تنظيم کنيد.
هر روز در نماز اين جمله را مي گوييد.... خوب شد اين يادم افتاد.
فکرش را نکرده بودم. يعني نوع مطالبي که عرض مي کنم، يک کلياتي در
نظر مي گيرم. خودشان بايد راهمايي کنند. هر روز در نماز - شما هم
بلديد. اين آقا زاده ها هم بلدند. ترجمه اش را هم بلدند - در نماز
مي گوييد: (اهدنا الصراط المستقيم):
خدايا به صراط مستقيم ما را هدايت کن. صراط مستقيم دو خاصيت دارد:
يکي اينکه به طرف راست وچپ انحراف ندارد. ويکي اينکه بالا وپايين
ندارد. در جاده ها علامتهايي مي گذراند، علامت تپه، بالا، پايين.
آنها را هم ندارد، مستقيم مستقيم است.
روايت دارد که امام صادق - عليه
السلام - مي فرمايد: والله نحن الصراط المستقيم
(24):
والله ما صراط مستقيم هستيم. همچنين امام باقر وامام صادق - عليهما
السلام - مي فرمايند که صراط مستقيم اميرالمومنين است.
(25)
بعد در خود سوره هم آن را توضيح مي دهد: صراط الذين انعمت عليهم:
راه کساني که به ايشان نعمت دادي، غير المغضوب عليهم: نه راه کساني
که مورد غضبند، ولا الضالين: ونه راه کساني که راهشان را گم کرده
اند، هدفشان را گم کرده اند، راهشان را از بين برده اند. خوب، اين
صراط مستقيم چيست؟ حق، صراط حق. صراط حق يعني اميرالمومنين، يعني
امام عصر، يعني راه آنها. حالا که راه انهاست وفقط راه آنهاست،
وليعلموا ان الحق معنا وفينا: بايد بدانند که حق در راته ماست وبا
ماست. اين فينا ومعنا چه فرقي دارد؟ فينا به نظر من راه را مي
رساند، معنا هدف را. چون ما هدف داريم وراه داريم. در تفکرات مادي
ومارکسيستي مي گويند: ما بايد به هدف برسيم. راه هر چه بود مانعي
ندارد. لذا ممکن است دو نفر مادي از دو راه به يک هدف برسند. ولي
در اسلام اين را نداريم. در اسلام راه هم مطرح است. چون ممکن است
انسان در ميان راه بماند وبميرد. پس بايد در راه حق باشد. والحق
معنا وفينا يعني هم هدف با ماست وهم راه با ماست. يعني شما حق
نداريد از راههاي مختلف به ما برسيد. بايد از راهي که خودمان تعيين
مي کنيم بياييد که اگر وسط راه بمانيد، از بين نرفته باشيد. اين
است که اگر بخواهيم زندگيمان را تنظيم کنيم، با روش ائمه وبا سنگهاي
حق تنظيم کنيم، بايد فرمايشان ائمه را بدانيم ودانه به دانه عمل
کنيم... راه عملي بگو. راه عملي مي گويم: جوان! از فردا صبح، اگر
نماز صبحت را سخت نمي گيري، سعي کن نمازت قضا نشود. ظهر، عصر، مغرب
وعشا را سعي کن نماز اول وقت بخواني. براي شما جوانها مي گويم،
براي سنين گروه اول: نمازت را اول وقت بخوان!
ز دست ديده ودل هر دو فرياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد |
|
هر آنچه ديده بيند دل کند ياد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد |
راه دوم شما اين است، مساله سير وسلوکي شما اين است که چشمتان را کنترل
کنيد. چشم! کنترل چشم! براي شما جوانها کنترل چشم از بهترين روشهاي
سير وسلوک الي الله وتنظيم زندگي است. با سنگ حق که اعمال امام عصر
- ارواحنا فداه - باشد، تنظيم کنيد چشمهايتهان را. مساله بعد کنترل
زبان است. هر چه مي خواهي بگويي، يک لحظه قبلش از کاغذ صافي بگذران،
از فيلتر بگذران. يک سيم خاردار در دهانت داشته باش. ببين بايد
گفت، يا نبايد گفت. اين مساله کنترل زبان براي خانمها در درجه اول
است، براي آقايان در درجه دوم. کمي مراقب باش. کمي خودت را نگه
دار. کمي کنترل کن. تقوا به معني مطلق ترک نيست. الان ما شراب نمي
خوريم - الحمدلله - ولي اين تقوا نيست. براي اينکه اينجا شراب نيست
که بخوريم. تقوا يعني خود نگهداري. يعني ما در معرض باشيم وخودمان
را حفاظت کنيم. شما عصباني شدي، مي خواهي با بي ادبي با بزرگتر از
خودت صحبت کني، آنجا خودت را نگه دار، اين تقواست. بايد يک دو سه
بار کلام را غلت بدهي توي دهانت، بعد در بياوري.
اميرالمومنين علي - عليه السلام - مي فرمايد: لسان العاقل وراء
قلبه. وقلب الاحمق وراء لسانه!:
(26)
آدم عاقل زبانش پشت قلبش است. آدم احمق قلبش پشت زبانش است. يعني
اول حرف مي زند، بعد فکر مي کند که: عجب! چقدر بد شد! ولي آدم عاقل
اول فکر مي کند، بعد سخن مي گويد. پس چکار کنيم تا زندگي خودمان را
با سنگ حق تنظيم کنيم؟ مساله اول نماز اول وقت است واينکه صبحها
سعي کنيم نمازمان قضا نشود - اگر دل شوره داشته باشي، قضا نمي شود
- وکنترل چشم براي شما، وکنترل زبان براي همه. حالا بقيه جمله ها
را تند تند معنا کنم - خيلي نيست - وعرايضم را به پايان ببرم - ان
شاء الله..... من طالب جمعيت نيستم. خدا هم خودش مي داند در اين کار
کم ريا دارم. دارم، ولي کم دارم. بگويم ندارم، اين خيلي سخت است،
مشکل است. ولي در منبر طالب جمعيت نيستم. حتي جمعيت کمتر برايم
بهتر است. ولي براي شما جوانان ونوجوانان دلم مي سوزد. خيلي دلم مي
خواهد که شما يک سري سخناني را بشنويد ويک سري موعظه هايي را مرتب
داشته باشيد. از شب اول محرم - ان شاء الله - تا شب عاشورا، روز
تاسوعا وعاشورا، مجلس بر قررا است. ما هم آنجا يک چيزهايي مي گوييم
- ان شاء الله. خدا به من هم قصد قربت بدهد که در مجلس حضرت
سيدالشهدا - عليه السلام - با قصد پاک آدم بيايد وصحبت کند. شما هم
- ان شاء الله - قصد قربت داشته باشيد که در مجلس عزاي سيد الشهدا
با قصد قربت بياييد. آنجا خيلي صحبت با شما خواهم داشت. و- ان شاء
الله - تحت لواي حضرت سيدالشهدا خيلي بحثها خواهيم داشت. تصميم
گرفته ام براي شما عزيزان که علاقمند به حضرت ابا عبدالله الحسين
هستيد، در ايام دهه، ده شب، برگزيده هايي وانتخاب شده هايي از
جملات زيارات عاشورا را براي شما عرض کنم.
من از نظر فرصت ووقت
براي شما ارزش قائل هستم. چون شرعا خيلي مسووليت دارد. شما اگر شصت
نفر، پنجاه نفر اينجا باشيد ومن يک ساعت صحبت کرده باشم، پنچاه
ساعت در روز قيامت بايد جواب بدهم، پنجاه ساعت! هر کسي در يک با بي
حساسيت دارد. من به اين مساله خيلي حساسيت دارم وخدا خودش شاهد است
که براي نوع صحبتهايي که دارم، براي يک ساعت - به اضافه مقدماتي که
از اول عمر دارم - حد اقل ده ساعت خالص کار مي کنم ومطالعه مي کنم
تا بتوانم يک ساعت براي شما صحبت کنم. واين به خاطر ارزشي است که
براي وقت شما، به خصوص شما جوانان، قائل هستم که در بهترين سنينتان
هستيد وخدا توفيق داده در خدمتتان هستيم وصحبت مي کنيم. آنجا
صحبتها خواهيم داشت. فعلا اين توقيع را به پايان ببرم وشما را به
خدا بسپارم تا شب جمعه که شب اول محرم است.
لا يقول ذلک سوانا الا
کذاب مفتر: هر کس غير از ما ائمه بگويد: الحق معنا وفينا باطل است
ودروغگوست وافترا زننده. ولا يدعيه غيرنا الا ضال غوي: وغير از ما
اين را ادعا نمي کند مگر کسي که در راه گمراه است وهدف را فراموش
کرده. فرق بين ضلالت وغوايت را بعضيها اين جوري گذاشته اند: ضلالت
يعني اشتباه در راه، وغوايت يعني اشتباه در هدف. (ما
ضل صاحبکم وما غوى)،(27)
تکرار نيست. يعني: صاحب شما، مصاحب شما، پيغمبر اکرم، نه در راه
عوضي رفته ونه هدف را گم کرده. فيلقتصروا منا علي هذه الجمله دون
التفسير: پس بايد به همين اندازه توقيع ما اکتفا کنند وتفسير بيشتر
نخواهند. ويقنعوا من ذلک بالتعريض دون التصريح - ان شاء الله: وبه
همين اشارات از ما قناعت کنند واز ما تصريح وآشکار گويي نخواهند.
يکي از چيزهايي که انسان را آماده مي کند براي تقوا، گريه بر حضرت
ابا عبدالله الحسين - عليه السلام - است. هر کس دو قطره اشک از روي
سوز دل بر ابي عبدالله مي ريزد، چه بسا که همان اشک باعث هدايت
ورشد وتقواي او مي شود وهمين مساله باعث مي شود که سرنوشت زندگيش
عوض بشود. از صميم دل همه با هم: السلام عليک يا ابا عبد الله،
وعلي الارواح التي حلت بفنائک. عليک مني سلام الله ابدا ما بقيت
وبقي الليل والنهار. ولا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم. السلام
علي الحسين وعلي علي بن الحسين وعلي اولاد الحسين وعلي اصحاب
الحسين.
حالا که مجلسمان سه شب در اطراف امام زمان بود، دو کلمه با
حضرت گفتگو کنم: يا بقيه الله! اعظم الله اجرک في مصيبه جدک
الحسين. ايام مصيبت جدت سيدالشهدا نزديک مي شود. علي القاعده حتمي
است براي ما که از اين روزها شما اشک ريختن وگريه کردن را آغاز مي
کنيد. مولاي ما! اي کاش مي دانستيم در اين روزها در کجا تشريف
داريد، دنبال سر شما به نماز مي ايستاديم ودر مصيبت وعزاداري
وتشکيل مجلس ابي عبدالله با شما شرکت مي کرديم. يا بقيه الله!
فراموش نمي کنيد زماني را که زنان حرم امام حسين ديدند که اسب
جدتان با حالت ذلت نمي آيد. ديدند زين او برگشته.... از خيمه ها
بيرون دويدند. گيسوان پريشان کرده، به صورت خود سيلي مي زدند. صداي
شيو نشان بلند بود. عزتشان تمام شده، به سوي قتلگاه مي دويدند. ودر
آن حال شمر روي سينه آقا نشسته بود وشمشير برهنه بر گلوي او نهاده....
(28)