تقوا در گفتار امام زمان عليه السلام

سيد حسين حسيني

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

در ميان موجودات، انتخابگري چون انسان نمي شناسيم. واو به حکم انا هديناه السبيل اما شاکرا واما کفورا مظهر القادر المختار جل وعز است. واين اختيار، که پلکان اوج گيري اوست، حضيض ها نيز برايش به دنبال مي آورد وتردد در پلکانهاي اوج وحضيض لوازمي دارد که قبل از هر چيز وجود وبعث مذکران ومنبهان است. خداوند رحمان به مقتضاي مهر عمومي، همواره يادآوراني را مبعوث فرموده که آنان - درود خدا بر ايشان - را پيامبران مي ناميم، ولي حفظ ونگهداري ودوام بخشي به اين تذکر ونشان دادن انسانهاي تذکر يافته، خط وصايت وولايت وامامت را مي طلبد. پس آفريدگار حکيم تبارک وتعالي به حکم حکمت ومصلحت، جانشيناني نيز براي ايشان قرار داده است. اينان - هزاران درود وسلام برايشان - با کردار وگفتار خود، خط تذکر وتنبه را حفظ کرده ودر چهره زندگي روزمره وگفتارهايشان، انسانهاي خفته را بيدار وخزانه هاي نهفته خردشان را برانگيخته اند. وما که همه هستيمان از برکت وبه يمن وجود آنان مي باشد، بايستي که به عنوان سپاس يکي از هزاران حقوقشان، خط کوشش ايشان را دنبال کنيم. در اين راستا، تذکراتي از کلمات نورشان - توقيعات امام عصر (عجل الله فرجه) - در قالب سخنراني وتوسل بود، در کنار مرقد مطهر منبع نور، هشتمين مشعل روشن تذکر حضرت ثامن الحجج - عليه السلام - که برادراني متذکر، آنها را از نوار پياده کرده، با کمي اصلاح - در عين محفوظ نگاه داشتن لحن گفتاري وخطابي در حد امکان - در اختيار گوشهاي شنوا - اذن واعيه - قرار مي دهند. پادششان با مولايشان امام زمان - عليه السلام. اميد که موجب يادآوري نويسنده وخواننده بشود ومورد رضايت وخشنودي آن مذکر پرده نشين وغايب از نظر قرار گيرد وخداوند رئوف آن را به عنوان گامي کوچک در مسير زمينه سازي براي ظهور آن سرور بپذيرد.

نوزدهم محرم 1414 - تهران – 19/ 4/ 1372

سيد حسين حسيني

از توقيعات حضرت صاحب الامر که در خطاب به عثمان بن سعيد عمروي

وفقکما الله لطاعته، وثبتکما علي دينه، واسعدکما بمرضاته. انتهي الينا ما ذکرتما ان الميثمي اخبرکما عن المختار ومناظرته من لقي واحتجاجه بان لا خلف غير جعفر بن علي وتصديقه اياه. وفهمت جميع ما کتبتما به مما قال اصحابکما عنه. وانا اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء، ومن الضلاله بعد الهدي، ومن موبقات الاعمال ومرديات الفتن. فانه عز وجل يقول: الم، احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون. کيف يتساقطون في الفتنه، ويترددون في الحيره، وياخذون يمينا وشمالا؟! فارقوا دينهم؟! ام ارتابوا؟! ام عاندوا الحق؟! ام جهلوا ما جاءت به الروايات الصادقه والاخبار الصحيحه؟! او علموا ذلک فتناسوا؟! اما تعلمون ان الارض لا تخلو من حجه اما ظاهرا واما مغمورا؟! او لم يعلموا انتظام ائمتهم بعد نبيهم - صلي الله عليه وآله - واحدا بعد واحد الي ان افضي الامر بامر الله عز وجل الي الماضي - يعني الحسن بن علي صلوات الله عليه - فقام مقام آبائه - عليهم السلام - يهدي الي الحق والي طريق مستقيم. کان نورا ساطعا وقمرا زاهرا. اختار الله عز وجل له ما عنده، فمضي علي منهاج آبائه - عليهم السلام - حذو النعل بالنعل علي عهد عهده ووصيه اوصي بها الي وصي ستره الله عز وجل بامره الي غايه، واخفي مکانه بمشيته، للقضاء السابق والقدر النافذ. وفينا موضعه. ولنا فضله. ولو قد اذن الله عز وجل فيما قد منعه وازال عنه ما قد جري به من حکمه، لاراهم الحق ظاهرا باحسن حليه وابين دلاله واوضح علامه، ولابان عن نفسه، وقام بحجته، ولکن اقدار الله عز وجل لا تغالب، وارادته لا ترد، وتوفيقه لا يسبق. فليدعوا عنهم اتباع الهوي. وليقيموا علي اصلهم الذي کانوا عليه، ولا يبحثوا عما ستر عنهم فياثموا، ولا يکشفوا ستر الله عز وجل فيندموا. وليعلموا ان الحق معنا وفينا. لا يقول ذلک سوانا الا کذاب مفتر. ولا يدعيه غيرنا الا ضال غوي. فليقتصروا منا علي هذه الجمله دون التفسير، ويقنعوا من ذلک بالتعريض دون التصريح - ان شاء الله. بحار الانوار 190:53

گفتار اول

بسم الله الرحمن الرحيم

سخن راجع به حضرت، يعني سخن درباره همه چيز. براي اينکه وجود مقدس ومبارک امام عصر - ارواحنا فداه - صد است وعدد صد حاوي همه اعداد ما قبل خودش هم هست. ولي از باب مثال معروف:

آب دريا را اگر نتوان کشيد   هم به قدر تشنگي بايد چشيد

بنده با توجه به اينکه دوستاني که در محضر شريفشان هسيتم، نوعا عزيزاني هستند که علاقمندان به دربار مقدس حضرت ولي عصر - عليه السلام - هستند - وهذا من فضل ربنا. ذلک فضل الله يوتيه من يشاء - تصميم گرفتم که جملاتي از ايشان را قرائت کنم. وچون سه شب هم بيشتر فرصت نداريم، تصميم گرفتم فرمايشاتي را از حضرت بقيه الله - ارواحنا فداه - در خدمت شريف شما بخوانم وترجمه کنم ودر پيرامون آن قدري صحبت کنم - ان شاء الله. اما اين توضيح وصحبت، احتياج به مقدمه اي دارد. اين مقدمه را توضيح بدهم تا اينکه بعد جملاتي را از توقيع شريف ايشان در محضر شريف شما نقل وترجمه کنم. ماها که نشسته ايم اينجا، آقايان وخانمهايي که اينجا هستند، همگيمان بدون استثنا عاشق هستيم. يکي از آثار عشق ومحبت اين است که آدم دلش مي خواهد کلمات وگفتارهاي محبوب ومعشوق خودش را به دست آورد وبشناسد وبداند. يکي از آثار عشق اين است. يکي ديگر از آثار عشق اصل محاکات است. اصل محاکات يعني چه؟ يعني اينکه آدم کسي را که دوست دارد، دلش مي خواهد به رنگ او در بيايد، به قيافه او دربيايد، به شکل او در بيايد. آدم کسي را که دوست دارد، مي خواهد به شکل او دربيايد، از قيافه او وروحيه او حکايت کند، خودش را به تيپ او در بياورد. اين علامت عشق ومحبت است. يعني اينکه تشعشعات وجودي معبود ومعشوق براي عاشق ارزش والايي دارد که عاشق دلش مي خواهد تشعشعات وجود محبوب را بشناسد واز آنها تبعيت کند وبا آنها همگامي وهمراهي کند. روي اين اصل، علاقمندان به ساحت مقدس امام عصر - ارواحنا فداه - دوست دارند که گفته هاي ايشان، کردار ايشان، افعال ايشان، خصوصيات اخلاقي ايشان، حتي نحوه غذا خوردن ايشان، راه رفتن ايشان، نمازشان، روزه شان، شب زنده داريشان، حرکاتشان، سکناتشان... همه اينها را بدانند. چرا مي خواهند بدانند؟ براي اينکه به طور فطري در همه انسانها روحيه تبعيت از رهبر وجود دارد، يعني روحيه تبعيت از قهرمان، وانسان دنبال يک قهرمان مي گردد که او را براي خودش الگو قرار بدهد، دنبالش حرکت کند. وروي همين حساب، دين ما که دين فطري است، براي ما قهرمان معين کرده وقهرماناني که صد در صد اصيل وصحيح هستند چهارده نفرند، يک زن وسيزده مرد. اينها قهرماناني هستند که انسانها در طول تاريخ تا قيام قيامت، اگر از اينها تبعيت وپيروي کنند، تکامل پيدا مي کنند وبه کمال مي رسند. واينها را مي گويند چهارده معصوم. وبه همين جهت است که اينها را مي گويند امام. امام اصل لغتش به معناي الگو واصل قابل پيروي وتبعيت است، يعني کسي يا چيزي که اشخاص ويا اشياء ديگر بايد خودشان را با آن تطبيق بدهند. مثلا به شاغول بنايي مي گويند امام. چرا؟ براي اينکه تراز ديوار است. ديوار مي خواهد تراز شود با شاغول است. همچنين به مسطر مي گويند امام. قديمها کاغذ خط نداشت سفيد بود. بعد خطاطها مسطرهايي درست کرده بودند. مسطر مقوايي بود که از آن نخهايي کلفت ومنظم رد کرده بودند. کاغذ را مي گذاشتند روي اين، يک دست مي کشيدند، جاي اين نخها مي افتاد خط مي شد، مي توانستند درست بنويسند. به آن مسطر که باعث درست کردن خط وسطر بود مي گفتند امام. چرا؟ براي اينکه خطوط را با آن تطبيق مي کردند. اين مساله که انسان دنبال قهرماني مي گردد که از او پيروي وتبعيت کند ومو به مو خودش را تابع او قرار بدهد، يک مساله فطري است. بر اين اساس برادراني که اينجا هستند وخواهراني که پشت پرده هستند وعزيزاني که با ايشان روبرو هستيم، همگي دلمان مي خواهد که زندگيمان را با زندگي رهبر وامام وپيشوا تطبيق کنيم. واين تطبيق به شرط شناسايي است. بالاخره انسان بايد يک سير داشته باشد. اگر در سير وسلوکش نداند به چه راهي مي رود، اين در جاهليت است، در گمراهي است. ولذا فرموده اند: من مات ولم يعرف امام زمانه، مات ميته جاهليه.(1) چون آدم بايد بداند که از چه کسي تبعيت مي کند، دنبال چه کسي مي رود واز چه کسي پيروي مي کند، چه کسي الگوي کامل زندگي او هست.... اين، شناختن امام زمان است. لذا بايد انسان امام زمان خود را بشناسد. واين شناسايي بر دو قسم است که اين يک داستان مفصل وجالبي دارد که نمي توانم الان به طور کامل توضيح بدهم، ولي اجمالا مي گويم: يک نحوه شناسايي داريم که شناسايي عقلي وذهني وشناسنامه اي است.... ايشان فرزند حضرت نرجس خاتون هستند. پدرشان حضرت امام حسن عسکري - عليه السلام - است. سال تولدشان 255 ه. ق است. محل تولدشان سامراست. غيبت صغرايشان تا سال 329 ه. ق بوده است. غيبت کبرايشان از آن وقت شروع شده. نواب معروفشان چهار نفر هستند و.... اينها را مي گويند شناسايي شناسنامه اي وشناسايي عقلي يا ذهني. يک شناسايي ديگر هم داريم که فراتر از اين شناسايي است که اسم آن شناسايي را من در اينجا مي گذارم شناسايي قلبي، شناسايي معنوي. يک دريچه هم باز مي کنم که نگوييد: نسيه رد نشويد! خودت را مي شناسي يا نه؟! بله مي شناسم، دو جور مي شناسم، يک شناسايي عقلي از خودم دارم، مي دانم که در چه سالي متولد شده ام، اسمم چيست، مادرم کيست، مادر بزرگم کيست، پدر بزرگم کيست، در چه شهري متولد شده ام، زنم که بوده، و.... اينها شناسايي شناسنامه اي است. ولي يک شناسايي هم از خودم دارم که شناسايي شناسنامه اي نيست، عقلي نيست، فکري نيست. خودم را مي شناسم، همراه خودم هستم، هيچ وقت از خودم غافل نيستم، احساس انانيت مي کنم، احساس خوديت مي کنم. اين البته خيلي مفصل است. يک سرش به بحث امامت مي خورد ويک سرش به توحيد مي خورد که بهترين راه شناسايي خدا هم همين راه است که به آن مي گويند معرفت وجداني، معرفت فواد وقلب، که آيات قرآن هم به آن اشاره مي کند. امام زمان هم يک جور شناسايي دارد که شناسايي ذهني وشناسنامه اي است. آدم بحار را مي خواند، مشخصات امام زمان را به دست مي آورد. اما يک شناسايي ديگر هم دارد، شناسايي قلبي، روحي، معنوي. گاهي کساني هستند که ممکن است از امام عصر - عليه السلام - از نظر شناسايي شناسنامه اي دو سه تا معلومات بيشتر نداشته باشند وهمين قدر بدانند که امام دوازدهم است وفرزند نرجس خاتون ودر سامرا متولد شده و... ولي در شناسايي قلبي آن قدر در سطح بالا باشند که از نزديکان وخصيصين آن حضرت باشند. اين مهم است.... ماها - بنده خودم را عرض مي کنم - شناسايي شناسنامه ايمان بد نيست. ممکن است در مورد حضرت خيلي معلومات داشته باشيم، کتابخانه سيار باشيم. ولي اگر شناسايي قلبي داشته باشيم، بايد ديگران هم شخصيت امام عصر - ارواحنا فداه - را در پيشاني ما بخوانند. شناسايي قلبي جوري است که بايد در اثر آن ديگران هم شخصيت معنوي امام عصر را در پيشاني ما بخوانند. اين دو جور شناسايي.... پس ما بايد امام عصر - عليه السلام - را بشناسيم تا اينکه بدانيم دنبال چه کسي مي رويم: وقتي که محبوبمان شد، دلمان مي خواهد حرفهايشان را بفهميم، فرمايشاتش را به دست بياوريم، پيروي کنيم شخصيتش را، قيافه اش را، طرز زندگيش را، طرز سلوکش را، طرز معامله اش را، طرز رفتارش را، طرز حرکاتش را، طرز سکناتش را، طرز غذا خوردنش، به مسجد رفتنش تا ناخن گرفتنش را... اينها را بايد بدانيم تا اينکه از او پيروي کنيم. ببينيم که مقياس وميزان ومحکي که ما از آن حضرت داريم چقدر است. وقتي يک سکه اي را، يک طلايي را، يا يک گردن بندي را به دست ما بدهند، ما وارد نيستيم بگوييم طلاي بيست وچهار عيار است يا نه، ولي به مجرد اينکه به زرگر دادند، با دوايي که دارد، با محک، با سنگ محک مي سنجد ومي گويد: اين طلايش خيلي کم است، قلابي است. براي اينکه ما ميزان طلايي که در وجودمان هست - که شناسايي آن حضرت وپيروي وتبعيت از ايشان است - معلوم بشود، بايد با سنگ حق بسنجيم. سنگ حق يعني خود امام عصر - عليه السلام. ايشان سنگ حقند ودر ترازوي عدل الهي، اعمال ما وشخصيت ما با ايشان سنجيده مي شود. يعني در يک کفه ترازو سنگ را مي گذارند ودر يک کفه جنس را. جنس ما هستيم واعمال ما. مثلا نماز خواندي، خيلي به فقرا کمک کردي... بسيار خوب، بفرماييد بگذاريد روي ترازو. بعد کمک به فقراي محبوب ما را که حق است وکارش کار حق وسنگ حق است، مي گذارند روي کفه ديگر ترازو، باهم مقايسه مي شوند. مي گويي: 100 تا بيمارستان ساختم و... نه! اينها ملاک نيست، بايد بدانيم با سنگ حق چقدر وزن مي گيرد ووزن مي پذيرد. من خيلي منبر رفتم... باشد، منبر رفته باشي، مي گذاريم توي کفه ترازو.... مي بينيم همه اش دود شد، بخار شد رفت بالا، با سنگ حق هيچ نمي خواند. براي اينکه درونش هيچ خدا نبوده، همه اش ريا بوده، همه اش تظاهر بوده.... چون شما علاقمند هستيد که محبوبتان را بشناسيد.... وقتي مي گويم شما - ان شاء الله - ما هم در جرگه شما هستيم. خداوند ما را از دوستان شما قرار بدهد، وما را در زمره عاشقان امام زمان قرار بدهد، وما را از شما که عاشقان ومشتاقان ظهور آن حضرت هستيد، جدا نکند. براي اينکه بهتر بشناسيم وبراي اينکه از ايشان تبعيت وپيروي بکنيم وبدانيم که شخصيت ايشان چيست، کمي از گفتارهايشان را من در اين سه شب چهار شب مي خوانم.... شايد که ما با بيان کلمات ايشان، يک قدم به ايشان نزديکتر شويم. وشايد شما که دل پاکي داريد ونوعا جوان هستيد ودلهاي سوخته داريد، با شنيدن گفتارهاي درر بار ايشان، احساس قرب ودوستي بيشتري با ايشان داشته باشيد وايشان هم - ان شاء الله - توجه وعنايت بيشتري داشته باشند وما را از غريبي وتنهايي در بياورند، وما هم با نزديک شدن به ايشان، حضرتش را از تنهايي وغريبي در بياوريم. چون غريب آن کسي است که آشنا نداشته باشد. وکسي که در ميان خانه خودش هيچ کدام از بچه هايش، زنش، عيالش، خانواده اش، همرنگ وهمسخن وهمگامش نباشد، اين غريب است ديگر، غريب. وخانه ما که خانه امام عصر - ارواحنا فداه - است، وقتي چون مني در آنم که با اين لباسهاي درازي که پوشيده ام، مي خواهم داد بزنم که من از همگامان وهمراهان ايشان هستم، ولي در هيچ کدام از شوون زندگيم رنگ وبو وخاصيت وحقيقت ايشان را نداشته باشم، به راه ديگر بروم... آن وقت بايد بپذيرم که امام من در اين خانه غريب است... غريب الغربا اوست، براي اينکه من همراه او نيستم.... واين غربت را اميرالمومنين هم داشت. لذا من تصميم گرفتم که براي شما عزيزان ودوستان وشما سروران که ان شاء الله همه ما يک جوهره داريم - وآن از لطف خودشان است - وآن جوهره عشق مولاست ومحبت آن حضرت.... من خيلي خوشم آمد که صاحب اين خانه گفت: زندگيم را مي خواهم با توسل به امام زمان - عليه السلام - شروع کنم. بارک الله! وفکر مي کنم که آقايي آقا طوري باشد که اين جور تفکرات را، اين جور افکار را، واين جور افراد را - ان شاء الله - در روز قيامت در صف دوستان خودش قرار بدهد. واميدواريم که محافل ما ومجالس ما، محافل ومجالسي باشد که ما را به حضرت نزديکتر کند. ومجالس ما ومحبتهاي ما ووعظهاي ما، چيزهايي باشد که ما را به حضرت نزديکتر کند وغصه ها وغمهاي قلبي آن حضرت را اندکي کمتر کند - ان شاء الله. جمله اي که امشب انتخاب کرده بودم رويش صحبت بکنيم، نوزدهمين توقيعي است که مرحوم مجلسي در جلد پنجاه وسوم بحار الانوار صفحه 190 و191 نقل کرده است. توقيع يعني نامه هايي که حضرت نوشته اند، يا سفارشاتي که کرده اند، يا فرمايشاتي که به صورت کتبي براي افرادي آمده، چه براي نواب خاص، وچه براي نايبان عامشان. در بحار، مرحوم مجلسي بيست وچند توقيع نقل مي کند که نوزدهمين توقيعش را از کمال الدين شيخ صدوق - که در هزار سال پيش مي زيسته - نقل مي کند. ايشان مي نويسد: توقيعي است از جانب حضرت به عثمان بن سعيد عمروي وفرزندش. عثمان بن سعيد وفرزندش محمد بن عثمان نايب خاص اول ودوم بودند، باب اول وباب دوم بودند.

بعد مي نوسيد: روايت کرده آن را سعد بن عبدالله. ايشان هم يکي از روات بسيار مورد اطمينان است. بعد مي گويد: شيخ ابوجعفر - رضي الله عنه - مي گويد: اين نامه را به خط خود سعد بن عبدالله - رحمه الله - من ديدم. در اين توقيع حضرت مي فرمايد: وفقکما الله لطاعته وثبتکما علي دينه واسعدکما بمرضاته...: خداوند شما پدر وپسر را براي اطاعت خود موفق بدارد، وشما را بر دينش ثابت قدم بفرمايد، وشما را به مرضات وحشنوديش، راه خشنوديش، سعادتمند بگرداند. به ما نامه شما رسيده درباره مختار ومناظره او با کسي راجع به امامت. اين توقيع کلا راجع به امامت است. نسبتا مختصر است. لذا اين را انتخاب کردم. در آن اشاره شده به اينکه کسي با فردي به نام مختار مناظره کرده وگفته که حضرت امام حسن عسکري غير از جعفر که برادرش بود - که به جعفر کذاب معروف شده - خلفي نداشته است. بعد حضرت به عثمان بن سعيد وفرزندش مي نويسد: همه آنچه نوشته بوديد که اصحاب شما در جواب اين مطلب گفته اند، فهميدم. وبعد مي فرمايد: وانا اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. از اين عبارت بر مي آيد که اين کسي که اين حرف را زده بوده، کسي بوده که حقيقت را قبلا مي دانسته ولذا حضرت فرموده است: ومن به خدا پناه مي برم از کوري بعد از بينايي، تاريکي بعد از روشنايي.

اين خيلي سخت است. چون ما دو جور کوري داريم: يک کوري اوليه داريم - مثل کور مادر زاد - که خيلي سخت نيست، سخت نمي گذرد. چون رنگها را نديده. اما يک کوري بعد از بينايي داريم. کسي که سي سال، بيست سال، ده سال با بينايي زندگي کرده، کور بشود، خيلي سخت است. کوري بعد از بينايي، چه کوري ظاهري چه کوري باطني، خيلي سخت است. در دعا چه مي خوانيم؟ (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا).(2)

در قرآن کريم هم داريم که کساني که کافر شدند بعد از اينکه ايمان آوردند، (ثم ازدادوا کفرا...).(3) اينهايي که اول مومنند بعد خراب مي شوند، ديگر خيلي سخت است، خيلي مشکل است که آدم هدايتشان کند. لذا امام عصر - عليه السلام - مي فرمايد: اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. در 18 - 17 سال قبل، جواني که از دوستان نزديک من بود، رفت در يک محيطهايي وعقايدش خيلي عوض شد. باهم قرار صحبت گذاشتيم. هر چه من شروع کردم به گفتن، گفت: آن مطلب را مي خواهي بگويي که در فلان جلسه براي فلاني گفتي؟ آن يکي مطلب را مي خواهي بگويي که در فلان جلسه ديگر براي فلان شخص ديگر گفتي؟... خوب، همه حرفهاي مرا بلد بود.... در فرقه هاي مختلف شما نگاه کنيد - فرقه هاي غير ديني که از اسلام برگشتند - در آنها کساني موثرتر بودند که قبلا همين کتابها دستشان بوده. اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء: به خدا پناه مي برم از کوري بعد از روشني. خيلي مواظب باشيد - آقايان وبانوان گرامي! - که بعد از اينکه انسان روشن شد وهدايت شد، کور نشود. بايد به خدا پناه برد. ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا. اين آيه، آيه 8 از سوره آل عمران است. در آيه قبل از آن از محکم ومتشابه قرآن صحبت مي کند که خيلي مطلب مهمي است وآيه اش هم طولاني است. بعد در آيه بعد از قول راسخان در علم نقل مي فرمايد که مي گويند: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنک رحمه. خيلي مواظب باشيد! تا آدم سرش را بجنباند، شيطان به طور کلي مي برد. من جلسه ديده ام... من سابقا متدين بوده ام... من خيلي روضه شرکت کرده ام... من ديگر خراب نمي شوم... ديگر هيچ حرفي در من اثر نمي کند... ايمانم قوي هست... خانواده خيلي خوب بوده... شاگرد آقاي حسيني بوده ام... استاد آقاي حسيني بوده ام... رفيق آقاي کي بوده ام... کي بوده ام... اينها هيچ کدامش دليل نيست. بايد هميشه آدم به خدا پناه ببرد. هميشه بايد انسان به خدا پناه ببرد تا اينکه در راهي که دارد گمراه نشود. لذا امام عصر - عليه السلام - که امام معصوم است، مي فرمايد: اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء.

بعد از اينکه انسان به نور رسيده، بعد توي تاريکي بيفتد، بعد از اينکه هدايت يافته، خراب بشود... اين از نظر فقهي هم مشکل است. ما دو جور مرتد داريم، مرتد فطري داريم، مرتد ملي داريم. يک وقت کسي هست که اول مسلمان بوده، بعد بر مي گردد ارتداد پيدا مي کند. اين، مرتد فطري است. زيرا از فطرت اسلام برگشته. ويک وقت نه، کسي که مسلمان نبوده، بر مي گردد مسلمان مي شود، بعد بر مي گردد دوباره کافر مي شود. اولي کارش خيلي مشکل است. مي گويند توبه اش هم قبول نيست. خيلي کارش مشکل است. لذا بايد مراقب اعمال وحرکات بود تا اينکه انسان بعد از جلاء به عمي وکوري مبتلا نشود. در آيه کريمه قرآن دارد که: (ومن اعرض عن ذکري فان له معيشه ضنکا ونحشره يوم القيامه اعمى):(4)

کسي که اعراض از ياد من بکند... اعراض از ياد من بکند، يعني به ياد من بوده وحالا اعراض کرده. کساني هستند که از اول به ياد من نبودند، اينها هيچ، ولي کساني بودند که اول به ياد من بودند، حالا اعراض از ياد من کرده اند. يعني تا ديروز نمازش مرتب بوده، حالا کم کم عوض مي شود. محيط در آدم اثر مي کند... رفيق در آدم اثر مي کند... لقمه در آدم اثر مي کند... ازدواج در آدم اثر مي کند.... بعضي از ازدواجها هست که زير ورو کرده وبه طور کلي بچه ها را متدين کرده است. بعضي از ازدواجها هم هست که بر عکس اينها اثر مي کند. ومن اعرض عن ذکري فان له معيشه ضنکا: کساني که اعراض از ذکر من بکنند، براي آنها زندگي پر مشقت است. در روز قيامت اينها مي گويند: (رب لم حشرتني اعمى وقد کنت بصيرا، قال کذلک اتتک آياتنا فنسيتها وکذلک اليوم تنسى).(5)

همه اش اين جوري مي گويد. مي گويد آيات ما آمد، تو فراموش کردي. مي دانستي، خوب بودي، متدين بودي، محيطت را عوض کردي، به خاطر اينکه بيشتر به پول برسي محيطت را عوض کردي، به خاطر اينکه به زندگي مرفه تر برسي شغلت را عوض کردي، براي اينکه به پول بيشتري برسي... وآن شغل تو را برد، ديگر حلال وحرام نداري. اين براي همه هست. نه فقط براي شما که جوان هستيد، براي ميانسالها هم هست، براي پيرمردها هم هست. دنيا ومحيط خيلي در آدم اثر مي کند. يک وقتي يکي از اساتيد پيرمرد من براي يک دوره معالجه به لندن رفته بود. وقتي ايشان برگشت گفت: عجيب است! محيط کشورهاي اروپايي در همه اثر دارد! مثل اينکه من پرسيدم: حاج آقا در شما اثر کرد؟ گفت: بله در من هم اثر کرده. گفتم: در شما چه اثري کرده؟ گفت: اول از محيط خارج بدم مي آمد، حالا ديگر بدم نمي آيد. اين حد اقل اثرش است. خيلي اثر دارد محيط.

رفيق ورفقا هم خيلي اثر دارند. هر موقع که ما مي آمديم مشهد، فلان آقا مرتب مي آمد در حرم. حالا رفيق بدي پيدا کرده است، يواش يواش از مرز نماز هم مي گذرد. اعوذ بالله من العمي بعد الجلاء. مواظب باشيم بعد از اينکه به روشنايي رسيديم، کور نشويم. بعد از اينکه خوب بوديم بد نشويم. که ديگر چنين کسي را نمي توان برگرداند. پناه مي بريم به خدا! نمي شود که آدم اعتماد کند وخودش را رها کند. هميشه بايد مراقب باشد. من رانندگيم خيلي خوب است. حالا توي جاده اتوبان، خيلي هم ماشينم خوب است، بهترين ماشينهاي مدل بالا... ولي وقتي پايم را بگذارم روي گاز، نه به آيينه نگاه کنم، نه آن طرف واين طرف را بپايم، نه مواظب فرمان باشم، لحظه دوم توي دره هستم. مراقبت دائمي لازم است. رانندگيت خيلي خوب است، ماشينت هم خيلي عالي است، ولي مراقبت دائمي لازم است که انسان سقوط نکند وپرت نشود. ادامه عبارت توقيع چنين است: ومن الضلاله بعد الهدي، ومن موبقات الاعمال. يعني: پناه به خدا مي برم از اعمالي که آدم را هلاک مي کند. بعضي از اعمال خيلي کوچک است، ولي آدم را هلاک مي کند. خيلي مثال دارد. آدم در محيط کارش با يک جواني رفيق مي شود. بعد مي گويد: آقا جان برويم روز جمعه به فلان جا براي گردش....

خيلي کوچک است، ولي از اعمال موبقه است، اعمال هلاک کننده. چون خيلي دنباله دارد. يک کسي خيلي سقوط کرده بود. من به او برخورد کردم وگفتم: چرا به اين اعتياد بسيار خطرناک دچار شدي؟ گفت: رفقايي داشتم. اينها آدمهاي خيلي خوبي بودند، مذهبي هم بودند، متدين هم بودند، اعتبار خفيف فلان چيز را داشتند. توي مجلس همين جوري بودم، يک جلسه، دو جلسه، سه جلسه، چهار جلسه، پنج جلسه... يک دفعه من را فرستادند که بروم مواد بخرم. با يک عده اي ديگر آشنا شدم. آنها را ول کردم رفتم دنبال اينها... کارم رسيد به اينجا.... حالا هم نمي دانم مرده، خودکشي کرده،... زنش را از دست داد، بچه اش را از دست داد... دينش را از دست داد... همه چيزش را از دست داد.... خيلي مواظب باشيد! خيلي! براي اينکه آدم اگر خداي نکرده بعد از هدايت گمراه شد، به موبقات اعمال دچار مي شود. بعد مي فرمايد: ومرديات الفتن: وفتنه هايي که آدم را به پستي مي کشاند. يعني: پناه مي برم به خدا از فتنه هايي که انسان را به پستي مي کشاند. بعد حضرت مي فرمايد: فانه عز وجل يقول: (الم، احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون): که خداي عز وجل مي فرمايد: آيا مردم فکر مي کنند که وقتي مي گويند مومن هستيم، ديگر امتحان نمي شوند؟!(6)

نبايد گفت: خدايا ما را امتحان نکن. چون امتحان قطعي است، از سنتهاي قطعي الهي است. (فلن تجد لسنه الله تبديلا ولن تجد لسنه الله تحويلا).(7)

آنچه بايد از خدا خواست اين است که: خدايا، ما را از امتحانات نجات بده خوب در بياييم. گاهي پول امتحان است... گاهي منبر امتحان است... گاهي يک مقام پايين امتحان است... گاهي يک درس امتحان است... گاهي ازدواج امتحان است... گاهي يک تحصيل امتحان است... گاهي عوض کردن شهر امتحان است... گاهي خارج رفتن امتحان است... گاهي داخل آمدن امتحان است.... آدم بايد از خدا بخواهد که از امتحانات خوب در بيايد وگمراه نشود. احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون. تا امتحان پيش نيامده، خوب، من خيلي پسر خوبي هستم، مرتب توي نماز جماعت شرکت مي کنم واين چهارتا شويد هم توي صورتم هست، مي گذارم وته ريش دارم وخيلي مرتب وخوب، ودر دعاي ندبه هم شرکت مي کنم، در روضه هم شرکت مي کنم، محرم هم مشکي مي پوشم.... خوب، امتحان نشده اي. اما به مجرد اينکه ديپلم را گرفتم، در دانشگاه قبول شدم، در يک شهر ديگر غير از شهر خودم - مثلا از مشهد آمدم تهران - از نظر ظاهري هاي لول هم قبول شدم، دانشکده پزشکي قبول شدم، در رشته پزشکي يک عده رفقايي پيدا کردم... آنجا اگر خودم را نگهداشتم، خيلي مشتي مي خواهد، مرد مي خواهد. امتحان است ديگر... در دوره دانشگاهي هم خيلي خوب بودم. با افرادي رفيق بودم. در دوره رزيدنتي برخورد کردم به يک عده ديگر وبه همين ترتيب در دوره تخصص.... بالاخره اين امتحان تمام شد وحالا رسيدم به پول. مي توانم مطب باز کنم، مي توانم تدريس کنم، در دانشگاه استاد باشم.... اينجا اگر توانستم امتحانم را خوب بدهم مهم است. لذا در تمام لحظات انسان بايد خودش را به خدا بسپارد. به سن واينها هم نيست. البته انسان در دوره جواني زودتر خراب مي شود، ولي در سنين بالا هم هست. من کسي را به شما نشان مي دهم که هفتاد سال تبليغ اسلام را کرده، بعد از هفتاد سال يک مرتبه منکر امام زمان شد! خيلي حرف است! همين جوري کم کم، کم کم.... خوب، عرايضم را جمع بکنم ويکي دو جمله توسل بکنم وشما را به خدا بسپارم. گفتم که در اين سه شب مجلس ما به مناسبت شروع زندگي جديد تشکيل شده است. واين خيلي طرح خوبي است که آدم براي شروع زندگي جديد در خانه جديد توسل کند به ائمه اطهار - عليهم السلام - وبا روضه شروع کند. صاحب خانه به ما گفت که راجع به حضرت صحبت کنيم. صحبت راجع به حضرت يعني صحبت راجع به صد ولذا خيلي بحث دارد. ولي ما به مقداري از اين، به يک صدم از يک، مي توانيم قناعت کنيم واستفاده کنيم. گفتيم راجع به گفتارهاي حضرت صحبت کنيم. به عنوان مقدمه گفتارها، عرض کرديم: انسان عاشق دلش مي خواهد به معشوقش قرب پيدا کند ومعشوقش را بشناسد ورنگ معشوقش را بشناسد. واين فطري بشر است که مي خواهد با معشوقش همرنگ وهمگون بشود ودنبال او برود. براي اين مساله بايد امامش را بشناسد. وشناختن دو قسم است: شناختن ذهني داريم وشناختن قلبي. شناختن ذهني، شناختن شناسنامه اي است. شناختن قلبي شناختني است که بهترين راه شناسايي خدا وامام عصر همان راه است. واگر ما از اين راه امام زمان - عليه السلام - را بشناسيم، مردم ديگر هم در پيشاني ما امام عصر را سراغ خواهند داشت. فرقي هم نمي کند روحاني باشد عمامه داشته باشد، يا کاسب وتاجر باشد، يا مهندس باشد، يا دکتر باشد، يا شاگرد مدرسه اي باشد، يا دانشجو باشد... هر تيپي داشته باشد، کارگر باشد، کارمند باشد، هر تيپي باشد، در پيشاني او امام عصر معرفي خواهد شد. به عنوان شناسايي گفتارها وکلمات ايشان، توقيع شماره 19 بحار را که مرحوم مجلسي نقل کرده وحضرت براي عثمان بن سعيد ومحمد بن عثمان صادر فرموده اند، مي خواهيم معنا کنيم ودر پيرامون آن صحبت کنيم. قسمت اولش را خوانديم ومعنا کرديم. ديديم که حضرت حساس هستند روي اينکه کسي که به روشنايي رسيده، اکنون به کوري مي خواهد برسد وبعد از هدايت، خداي نکرده گمراه بشود. وتذکر فرمودند به آيه کريمه: الم، احسب الناس ان يترکوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون. اين خلاصه عرايض امشب ماست. ان شاء الله فردا شب وپس فردا شب بقيه جملات را توضيح مي دهيم. السلام عليک يا ابا عبد الله وعلي الارواح التي حلت بفنائک! يا اباعبدالله! ايام عزاي تو هم نزديک مي شود وما با توبه وبا آب توبه بايد دلها وچشمهاي خود را بشوييم که لياقت گريه کردن براي تو را پيدا کند ودر ايام عاشورا بتوانيم از روي صفا وخلوص براي شما اشک بريزيم. من فقط يک روايت از حضرت پيغمبر اکرم - صلي الله عليه وآله - مي خوانم. يک دو سه خط هم، برادر عزيزمان در پايان عرايض بنده توسل پيدا مي کنند... در اين کتاب نفس المهموم مرحوم محدث قمي روايتي را نقل کرده از رسول خدا - صلي الله عليه وآله. روايت خيلي جالب است وراجع به حضرت سيدالشهداء - سلام الله عليه - است. در آن آمده که:

راي النبي - صلي الله عليه وآله - الحسين - عليه السلام - يلعب مع الصبيان في السکه. سکه اين کوچه هاي تنگ را مي گفتند. پيغمبر داشتند عبور مي کردند، ديدند حضرت اباعبدالله الحسين با بچه ها در کوچه دارند بازي مي کنند. فاستقبل النبي - صلي الله عليه وآله - امام القوم: پيغمبر اکرم با يک عده اي که داشتند حرکت مي کردند، آمدند جلو. فبسط احدي يديه: يکي از دستهايشان را باز کردند. فطفق الصبي يفر مره من ها هنا ومره من ها هنا. امام حسين کودک کوچکي بود. حضرت آمدند دستشان را باز کردند که بغلش کنند، ولي او از اين طرف فرار مي کرد، از آن طرف فرار مي کرد، پيغمبر هم دنبالش. ورسول الله - صلي الله عليه وآله - يضاحکه. رسول خدا با او مضاحکه مي کردند، مي خنديدند، شوخي مي کردند که اين بچه بخندد. ثم اخذه. بالاخره حضرت به اين کودک رسيد وامام حسين را گرفت. فجعل احدي يديه تحت ذقنه: يک دستشان را گرفتند زير چانه حضرت سيدالشهدا والاخري علي فاس راسه: دست ديگرشان را گرفتند اين قسمت پشت سر که رو به پائين هست. دو دست را اين جوري گرفتند زير چانه وبالاي سر. واقنعه وقبله. هي صورت وهي لبها، هي چشمها وهي گونه هاي ابي عبدالله را بوسه مي زد، هي مي بوسيد. وقال: انا من حسين وحسين مني: من از حسينم. وحسين از من است. احب الله من احب حسينا: خدا دوست دارد هر کسي را که حسين را دوست داشته باشد. حسين سبط من الاسباط:(8)

حسين يکي از نوه هاي پيغمبر است. عرض مي کنم: يا رسول الله! خيليها يادشان بود در صحراي کربلا... همين چانه اي که يک دست شما زير آن چانه بود، چنان با سنگهايي که از طرف لشکر ابن زياد آمد، اين چانه شکافت که خون مثل لوله آفتابه جاري شد....