تاريخ عصر غيبت

مؤ لفان : پورسيد آقايى ، جبارى ، عاشورى ، حكيم

- ۱۲ -


ابو طاهر، محمد بن على بن بلال البلالى  
او از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بوده است ، ((طبرسى ))او را از جمه سفراى عصر ((غيبت صغرى ))و از ابواب معروف او برشمرده است . ظاهر كلام او اين است كه وى در وثاقت و جلالت قدر به منزله افرادى همچون ((قاسم بن العلاء))و ((احمد بن اسحاق اشعرى ))و ((ابوالحسين اسدى ))بوده است . ولى ((شيخ طوسى ))او را جزء وكلاى مذموم عصر غيبت برشمرده كه ادعاى بابيت نمودند، و از اين رو، ((علامه ))در قبول روايات وى توقف نموده است .
او در زمان امام عسكرى عليه السلام وكيل آن جناب و پس از رحلتش وكيل ((ناحيه مقدسه ))بود، ولى پس از شروغ سفارت سفير دوم ؛ يعنى ((محمد بن عثمان عمرى )) ، به مخالفت با وى پرداخت و اموال امام عليه السلام را نزد خود نگاه داشت و از تحويل آنها به سفير دوم امتناع ورزيد. جريان معروفى بين او و سفير دوم واقع شده كه در آن ، ((عمرى ))در حالى كه ((ابن بلال ))در جمع پيروانش نشسته بود وارد منزل او شده و او را به خدا قسم مى دهد كه نسبت به فرمان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در مورد بازگرداندن و تحويل اموال به ((عمرى ))اقرار كند و ((ابن بلال ))مجبور به اقرار مى شود. وقتى ((عمرى ))خارج شد به پيروانش مى گويد كه ((ابوجعفر عمرى ))مرا وارد خانه اى نمود، در آن خانه صاحب الزمان (عج الله تعالى فرجه الشريف ) از بالاى خانه ، به نحوى كه بر من اشراف داشت ، به من امر نمود كه اموال را به ((عمرى ))تحويل دهم ، و از شدت هيبت و رعبى كه در دلم افتاد فهميدم صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) است .(780) وى همان كسى است كه نسبت به گشاده دستى ((على بن جعفر همانى )) ، وكيل ارشد امام عسكرى عليه السلام ، در سفر حج ، اعتراض نمود و امام عليه السلام پاسخ داد كه ديگران را چه كار كه در امور مربوط به ما دخالت كنند. (781)
وى به خاطر اصرار بر طريقه انحرافى خود نهايتا همراه با عده اى ديگر؛ مانند ((شريعى )) ، ((نميرى )) ، ضمن توقيعى از سوى ((ناحيه مقدسه )) ، مورد لعن قرار گرفت .(782)
ابوجعفر، محمد بن على الشلمغانى ، ابن ابى العزاقر  
نسبت او به ((شلمغان ))از آن رو است كه وى اهل قريه اى به اين نام در ((واسط)) بود. او ابتدا دانشمندى صحيح الاعتقاد و فردى صالح بود. كتاب هائى ؛ نظير ((التكليف )) ، ((العصمة )) ، ((الزاهر بالحجج العقلية )) ، ((المباهلة )) ، ((االاوصياء))و غير آنها به او منسوب است .(783) وى تا جايى مورد اعتماد بود كه ((حسين بن روح )) ، سفير سوم حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، به هنگام مخفى شدنش در عصر ((مقتدر))عباسى ، وى را به جاى خود به عنوان وكيل و جانشين نصب نمود و در اين ايام ، شيعيان در حوائج و مهمات خود به نزد او مراجعه كرده و توقيعاتى نيز به دست او از جانب امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) صادر مى شد.ولى حسادت وى نسبت به ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) ، و ديدگاه انحرافى و غلوآميزش موجب شد مذهب حق را ترك و داخل در مذاهب باطله و مردود شده و سخنان ناصحيح بر زبانش جارى شود و رفته رفته به غلو و كفر و ارتداد و قول به تناسخ و حلول الوهيت در خودش ، گرائيد. او به پيروانش مى گفت : روح رسول الله صلى الله عليه و آله به ((ابوجعفر، محمد بن عثمان عمرى )) و روح اميرالمومنين على عليه السلام به بدن ((ابوالقاسم ، حسين بن روح )) و روح فاطمه سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))منتقل شده است . و اظهار مى كرد كه اين سرّى است عظيم كه نبايد فاش شود. وى نزد ((بنى بسطام ))جايگاه و منزلتى داشت و به هنگام ارتدادش هرگونه كذب و كفرى را به ((حسين بن روح )) استناد داده و براى ((بنى بسطام ))نقل مى نمود. وقتى خبر اين كار به گوش ((ابن روح ))رسيد، ((بنى بسطام ))را از پيروى او منع نمود و امر به لعن و تبرى از وى نمود، ولى آنها به خاطر ظاهرفريبى ((شلمغانى ))به پيروى خود از او ادامه دادند.(784) و لذا ((ابن روح ))مجددا در نامه اى به ((بنى بسطام )) ، لعن و تبرى از وى را ابلاغ نمود. (785)
چنان كه گذشت ، از جمله عقايد فاسد او آن بود كه روح زهرا سلام الله عليها به بدن ((ام كلثوم ))دختر ((ابوجعفر عمرى ))حلول نموده است .(786) اين امر باعث انحراف وسيعى در ((بنى بسطام ))شده بود تا جائى كه ((حسين بن روح ))مجبور شد در ميان شيعيان ، به خصوص ‍ ((بنى نوبخت )) ، خبر لعن و انحراف ((شلمغانى ))را منتشر كند و آنان را به لعن و تبرى از وى امر كند. سپس توقيعى از جانب حضرت حجت (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در لعن شلمغانى و تبرى از او و پيروانش ‍ صادر شد.(787) اين توقيع به دست ((ابن روح )) ، زمانى صادر شد كه وى در خانه ((مقتدر))زندانى بود و توقعى را توسط يكى از اصحابش به نام ((ابوعلى بن همام ))توزيع نمود و همه سران شيعه از مضمون آن اطلاع يافتند و همگى بر لعن و تبرى از ((شلمغانى ))اتفاق نمودند.
وقتى ((شلمغانى ))از مقابله ((ابن روح ))با خودش آگاه شد و جماعت شيعه را بر لعن و تبرى از خود هماهنگ يافت براى مقابله با اين جو در مجلس ((ابن مقله ))(وزير الراضى بالله ) در سال (322 ه -) در بين جماعت شيعه ، كه همگى از ((ابن روح ))لعن و تبرى از او را نقل مى كردند، گفت : ((بين من و او جمع كنيد تا دستم را در دستش بگذارم اگر آتشى از آسمان نازل نشد كه او را بسوزاند همه آنچه گفته ، حق است .))و با اين سخن ((ابن روح ))را دعوت به ((مباهله ))نمود، ولى وقتى خبر اين سخن به گوش خليفه عباسى وقت ، ((الراضى بالله )) ، رسيد دستور دستگيرى ((شلمغانى ))را در سال (323 ه -) صادر، و سپس او را با بعضى از پيروانش به قتل رساند و جماعت شيعه را از شر او رهائى داد.(788)
((شلمغانى ))با سوء استفاده از اعتماد ((حسين بن روح ))نسبت به وى ، و سابقه وكالت و وثاقتى كه در جامعه شيعه آن عصر داشت و با استفاده از سادگى و خوش بينى جماعتى از شيعيان ، به خاطر حسادت نسبت به ((ابن روح ))و جاه طلبى و كج فكرى ، سرانجام گرفتار سوء عاقبت شده و خود را ملعون و مطرود از سوى مقام امامت نمود.
ب - مدعيان دروغين وكالت و بابيت  
((وكالت ))براى امام معصوم عليه السلام نزد شيعه داراى جايگاهى والا بود. كسى كه به عنوان وكيل يا باب يك امام معصوم عليه السلام نزد شيعه مطرح مى شد مورد احترام شيعيان و محل مراجعه آنها و داراى منزلت اجتماعى بزرگى مى شد و علاوه بر اين ، با توجه به اين كه يكى از مهم ترين فعاليت هاى وكلا، دريافت وجوه شرعى متعلق به امام عليه السلام بود، وكلا همواره به عنوان امين امام و شيعه ، دسترسى به اين اموال داشتند. همين امر در كنار بعضى ديگر از انگيزه هاى فاسد دنيوى ، سبب مى شد كسانى به دروغ ، خود را منسوب به اين نهاد مقدس كنند و داعيه دروغين وكالت و بابيت سر دهند.
همان گونه كه گفته شد اين ادعاها عمدتا ناشى از رياست و جاه طلبى و طمع در اموال ، و گاه ناشى از عقايد فاسد و انحرافى بود. در بررسى جريانات دروغين وكالت و بابيت به وضوح مشاهده مى كنيم كه در عصر غيبت صغرى اين جريانات به اوج خود مى رسند و علت آن را مى توان عدم حضور امام (عج الله تعالى فرجه الشريف ) و احاله امر به وكلا و پيدايش ‍ زمينه لازم براى اين سودجوئى ها دانست . قبل از بررسى اين موضوع در عصر غيبت صغرى ، به بعضى از جريانات دروغين وكالت و بابيت در اعصار پيشين اشاره مى كنيم .
ابوعبدالله ، احمد بن محمد السيارى  
او در عصر امام جواد عليه السلام به دروغ ، ادعاى وكالت و بابيت آن جناب را نمود و لذا توسط حضرت مورد تكذيب واقع شد و شيعيان از پرداخت هرگونه وجهى به وى ممنوع شدند. در نامه اى كه امام عليه السلام در پاسخ كسى كه درباره او از آن جناب سؤ ال نموده بود، فرموده است :
((او در مقام و موقعيتى كه مدعى آن است نيست و چيزى به وى پرداخت نكنيد.))(789)
على بن حسكة ، القاسم الشعرانى اليقطينى ، و محمد بن الفرات للّه للّه للّه
اين سه تن در عصر امام هادى عليه السلام داراى عقايد غلوآميز و مدعى بابيت و حتى نبوت بوده اند. ((على بن حسكه )) ، استاد ((قاسم شعرانى ))و مدعى سقوط تكاليف شرعى از دوش خود بوده است . اين جريانات تا آن حد خطرناك بود كه امام هادى عليه السلام در مورد او و همفكرانش ضمن نامه اى ، دستورالعمل شديدى صادر فرمود، مضمون اين نامه - كه خطاب به يكى از شيعيان صادر شده - چنين است :
((ابن حسكة ، كه لعنت خدا بر او باد، دروغ مى گويد. من او را جزء موالى خود نمى دانم . او را - كه لعنت خدا بر او باد - چه مى شود؟ قسم به خدا، كه پيامبر صلى الله عليه و آله و هيچ پيامبرى قبل از او مبعوث نشدند، مگر به يكتاپرستى و نماز و زكوة و روزه و حج و ولايت . و محمد صلى الله عليه و آله جز به خداى يگانه دعوت نكرد و همين طور ما كه اوصياء و اولاد او هستيم ... من به خدا پناه مى برم از آنچه او مى گويد. آنان را - كه لعنت خدا بر ايشان باد - از خود دور كنيد. و در مكان هاى تنگ (كه گريزى نداشته باشند) اگر به آنها دسترسى يافتيد سرشان را با سنگ بكوبيد.))(790)
حسين بن محمد بن باباالقمى  
او نيز از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليه السلام بود. طبق روايت ((كشى )) ، حضرت عسكرى عليه السلام ادعاى نبوت و بابيت را به او نسبت داد و به يكى از پيروانش به نام ((عبيدى كتابت ))فرمود:
((من از ((فهرى ))و ((حسن بن محمد بن باباى قمى ))به خدا پناه مى برم و تو را و همه موالى خود را نيز از آن دو بر حذر مى دارم . من آن دو را لعن مى كنم كه لعنت خدا بر آن دو باد. اين دو به وسيله ما قصد سودجوئى از مردم را دارند و افرادى موذى و اهل فتنه هستند كه خداوند آنها را اذيت و داخل در فتنه كند. ((ابن بابا))گمان مى كند كه من او را به پيامبرى مبعوث نموده ام و اين كه او ((باب ))است ، لعنت خدا بر او كه تحت سلطه شيطان واقع شده است .)) (791)
همين طور ((كشى ))از ((سهل بن محمد))نقل نموده كه گفت : به امام هادى عليه السلام عرض كردم : اى سيد من ! بر گروهى از موالى شما، امر ((حسن بن محمد بن بابا))مشتبه شده ، چه امرى مى فرمائيد، آيا نسبت به وى تولى ، يا تبرى داشته باشيم و از او دورى كنيم ؟ حضرت به خط مبارك چنين نوشت : او و ((فارس بن حاتم ))ملعونند از آن دو تبرى جوئيد. خداوند آن دو را لعنت كند و در مورد ((فارس ))آن را افزون فرمايد.(792)
به هر حال ((حسن بن محمد بن بابا))از غاليان عصر امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بوده است كه به خاطر عقايد فاسدش ، از جمله ادعاى بابيت ، مورد لعن و طرد آن دو حضرت واقع شد.(793) ابومحمد، الشريعى  
((شيخ طوسى )) نام او را ((حسن )) و كنيه اش را ((ابومحمد))ذكر نموده است . وى از اصحاب امام هادى و عسكرى عليهم السلام بود، و در عصر غيبت اولين كسى بود كه مقامى را به خود نسبت داد كه شايستگى آن را نداشت ؛ يعنى مقام بابيت ، و لذا مورد لعن و تبرى از جانب امام عليه السلام و شيعيان قرار گرفت ، و توقيع امام عصر (عج الله تعالى فرجه الشريف ) در لعن و برائت از وى صادر شد، و سپس اقوال كفرآميز و الحادى از او شنيده شد.(794) تاريخ بيش از اين درباره وى سخن نگفته است .
محمد بن نصير النميرى الفهرى  
بنا به نقل ((شيخ طوسى )) ، او در آغاز از اصحاب امام عسكرى عليه السلام بود. پس از وفات آن جناب و در عصر نيابت نائب دوم ، به معارضه با او برخاست و مقام نيابت و بابيت را براى خودش ادعا نمود، ولى خداوند وى را به خاطر سخنان كفرآميز و الحادى رسوا نمود، و نايب دوم نيز او را لعن كرد و از او دورى گزيد. جماعت شيعيان نيز به همين ترتيب عمل كردند. و حتى گفته شده است كه پس از لعن ((محمد بن نصير))توسط ((ابوجعفر عمرى )) ، خواست به نزد ((عمرى ))رفته و نظر او را جلب كند، ولى اجازه ورود نيافت .
از جمله عقايد وى آن بود كه امام هادى عليه السلام - نعوذبالله - خدا است و او را به پيامبرى مبعوث نموده ! همچنين قائل به تناسخ ، و اباحه محارم بود، و نكاح مردان نسبت به يكديگر را جايز مى شمرد. و آن را نشانه تواضع مفعول مى دانست و اين كه خداوند اين امور را تحريم ننموده است ! و ((محمد بن موسى بن الحسن بن الفرات ))(كه بعدها وزير ((مقتدر))، خليفه عباسى ، شد) او را تاءييد و مورد كمك و مساعدت قرار مى داد. كه اين امر، نشانگر وضعيت تاسف بار خلافت و حكومت در آن عصر است .(795)
هنگامى كه ((محمد بن نصير))بيمار شد و در پى آن بيمارى به هلاكت رسيد از او سؤ ال شد كه امر نيابت پس از تو از آن كيست ؟ وى در حاليكه زبانش سنگين شده بود با لكنت زبان پاسخ گفت : ((احمد))و لذا پيروان او ندانستند كه مرادش كدامين ((احمد))است ! از اين رو، بعد از هلاكت او به سه گروه تقسيم شدند: فرقه اى معتقد شدند كه مراد او، فرزندش ‍ ((احمد)) بوده است ، عده اى ديگر گفتند: مراد ((احمد بن محمد بن موسى بن الفرات )) است و فرقه سومى قائل شدند مراد ((احمد بن ابى الحسين بن بشر بن يزيد))است .
همان گونه كه قبلا گذشت ، وى به همراه ((اين باباى قمى ))در توقيعى توسط امام عسكرى عليه السلام مورد لعن واقع شد.
ابوبكر، محمد بن احمد بن عثمان البغدادى  
او معروف به ((ابوبكر بغدادى )) و برادر زاده ((اءبو جعفر، محمدبن عثمان عمرى ))، سفير دوم ، و نواده سفير اول است ، بنا به ((شيخ طوسى ))، اشتهار او كمى دامش و جوانمردى بيشتر از آن است كه نيازمند يادآورى باشد. انحراف وى نزد عمويش ، ((ابو جعفر عمرى ))، واضح بود، ولى بعضى از شيعيان نسبت به واضح او جاهل بودند. وى در عصر صغرى به دروغ مدعى سفارت و نيابت شد و عده اى از او پيروى نمودند كه از جمله آنها ((ابو دلف كاتب )) بود.
هنگامى كه گروهى از چهره هاى شيعه و بزرگان آنها از ((ابوبكر بغدادى )) درباره ادعاى دروغين بابيت و سفارت سوال نمودند، وى به ظاهر، آن را انكار كرد و حتى براى آن قسم ياد نمود، و هنگامى كه از باب امتحان ، مالى بر او عرضه كردند تا به عنوان وكالت تحويل بگيرد از قبول آنها سر باز زد و گفت : گرفتن اين اموال بر من حرام است .
گفته شده است كه او در ((بصره ))مدتى در خدمت ((يزيدى ))بود و اموال بسيارى جمع نمود، ولى به خاطر سعايتى كه از او نزد ((يزيدى )) شد، وى را گرفته و با ضربه اى بر سرش او را به هلاكت رساند.(796)
اسحاق احمر، و باقطانى  
اين دو تن نيز جزو مدعيان دروغين سفارت و بابيت در عصر سفير دوم ، ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن سعيد))هستند.اين نكته از جريانى قابل استفاده است كه از ((احمد دينورى ))نقل شده است . خلاصه آن جريان چنين است : در دوران نيابت سفير دوم ، ((دينورى ))000/16 دينار از وجوهات شرعى اهالى ((دينور))را به ((بغداد))مى آورد و از آنجا كه نايب حضرت را نمى شناخته در اين باره به جستجو مى پردازد. به او گفته مى شود كه مردى به نام ((باقطانى ))مدعى اين امر است و شخصى ديگر به نام ((اسحاق احمر))نيز همين ادعا را دارد. در كنار اينها شخصى ديگر به نام ((ابوجعفر عمرى ))نيز مدعى نيابت است . او ابتدا نزد ((باقطانى ))مى رود و او را شيخى مهيب و با ظاهرى آراسته و اسبى عربى و غلامانى بسيار مى يابد، در حالى كه مردم به گردش جمع شده و مناظره مى كنند. وقتى مردم از نزدش خارج شدند از دين او سوال مى كند و ((دينورى ))نيز در پاسخ مى گويد: از ((دينور))آمده و در پى نايب حضرت هستم . از او طلب حجت و نشانه اى مى كند. او در پاسخ مى گويد: فردا بيا، و به همين نحو تا سه روز به نزد ((باقطانى ))مى رود، ولى وى از اقامه حجت و دليل بر درستى ادعايش عاجز مى ماند. به ناچار نزد ((اسحاق احمر))مراجعه مى كند و او را جوانى نظيف ، با خانه اى وسيع تر از خانه ((باقطانى ))و اسب و لباس و ظاهر آراسته تر و غلامانى بيشتر مى يابد، در حالى كه پيروان او نيز بيشتر از پيروان باقطانى بوده اند، وقتى حاجت خود را به وى مى گويد او نيز از اقامه حجت و دليل عاجز مى ماند. و نهايتا به نزد شيخ ((ابوجعفر عمرى ))مراجعه مى كند و او را شيخى متواضع و داراى خانه اى كوچك ، بدون غلام و نه ظاهرى همچون آن دو نفر مى يابد و نهايتا با ديدن كرامات او، به راستى ادعاى وى يقين پيدا مى كند.(797) و اموال را تحويل او مى دهد.
حسين بن منصور، الحلاج  
او همان صوفى مشهور است كه پيرامون وى و زندگانى و شرح حال او سخن بسيار گفته شده است . برخى او را توثيق و جزء اولياى الهى برشمرده اند، ولى آنچه از منابع اوليه شيعى مى توان استفاده كرد، آن است كه وى نيز از مدعيان دروغين بابيت در عصر غيبت صغرى بوده است .
((شيخ مفيد))كتابى تحت عنوان ((الرد على اصحاب الحلاج )) نوشته است ، و آنچه ((شيخ طوسى ))درباره ملاقات او با ((حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ))(والد شيخ صدوق )(798) و همچنين ((ابوسهل بن اسماعيل بن على النوبختى ))(799) نقل نموده دلالت بر نهايت انحراف و رسوايى ((حلاج )) نزد بزرگان شيعه دارد.
او ضمن توقيعى كه در آن ، امثال ((هلالى ))و ((بلالى ))مورد لعن واقع شدند توسط ((ناحيه مقدسه ))لعن شد و همين امر نيز از جمله قرائن و شواهد گويا بر مذموميت او است .(800)
((حلاج ))در نهايت توسط حاكميت عباسى ، به خاطر ابراز عقايد غلوآميز و انحرافى دستگير و كشته شد. ((شيخ بهايى ))در ((كشكول )) خود درباره او چنين آورده است : ((اهل بغداد))بر اباحه خون وى اتفاق نمودند، در حالى كه او دائم مى گفت : خدا را در ريختن خون من در نظر آوريد، ريختن خون مردم حرام است ، ولى اهل ((بغداد))اباحه خونش را نوشته و تاءييد كردند. نهايتا وى به زندان ((مقتدر))عباسى منتقل شد.
((مقتدر))به صاحب شرطه امر نمود كه او را 1000 ضربه شلاق بزنند اگر نمرد 1000 ضربه ديگر بزنند، سپس گردن او را قطع كنند. وزير او نيز به صاحب شرطه امر كرد، اگر نمرد دو دست ، و دو پا و سرش را قطع و جسدش را بسوزان ، صاحب شرطه نيز اين كارها را در مورد وى انجام داد. سرش را نيز بر پل ((بغداد)) نصب كردند. اين واقعه در سال (390 ه -) واقع شد.)) (801)
ابو دلف ، محمد بن المظفر، الكاتب  
((شيخ طوسى ))در مورد او از ((هبة الله بن احمد الكاتب )) ، فرزند ((ام كلثوم بنت ابى جعفر عمرى )) ، نقل نموده كه ((ابو دلف كاتب )) در ابتداى امر جزء ((مخمسه ))بود.(802)
خود وى در اين باره گفته است : سيد من ، شيخ صالح - قدس الله روحه و نور ضريحه - (يعنى ابوبكر بغدادى ) مرا از مذهب ((ابوجعفر كرخى ))به مذهب صحيح منتقل نمود.(803) چرا كه ((كرخيون ))گرايش به مذهب ((مخمسه ))داشتند و ((ابودلف ))نيز تربيت شده آنان بود.
((ابو دلف ))از جمله پيروان سخت و پابرجاى ((ابوبكر بغدادى ))بود و از جانب او نيز به عنوان جانشين معرفى شد. ((ابوالقاسم ، جعفر بن محمد بن قولويه ))درباره وى مى گويد: اما ((ابودلف كاتب )) ، پس ما او را ملحد و غالى مى دانيم ، وى پس از الحاد و غلو، مجنون شده و به زنجير كشيده شد و سپس رها شد، و ديگر او را نديديم ، مگر آن كه مورد استخفاف و تحقير واقع مى شد.)) (804) وى حتى پس از وفات ((على بن محمد سمرى ))مدعى نيابت بود و همين امر نزد شيعه نشانه كذب وى بود.
چند نكته درباره وكلاى خائن و مدعيان دروغين بابيت  
بخشى از آنچه در منابع تاريخى و رجالى درباره مدعيان دروغين وكالت و همين طور وكلاى خائن و فاسد نقل شده است در اين مقال مورد بررسى قرار گرفت . با توجه به آنچه گذشت ، نكاتى در باره اين دو جريان انحرافى در نهاد وكالت لازم به يادآورى است :
ادعاهاى كذب نيابت در عصر غيبت صغرى ، و در دوران نيابت سفير دوم ، ((محمد بن عثمان )) ، به اوج خود رسيد. ريشه اين واقعه را مى توان چنين عنوان كرد كه در اين عصر با توجه به غيبت امام (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) جماعت شيعه ناچار از مراجعه نزد وكلا بودند و تا زمانى كه ((عثمان بن سعيد))در قيد حيات بود به خاطر معروفيت او نزد شيعه و وثاقت و اشتهار او به نيابت ، كسى قدرت و جرات معارضه با وى را نداشت ، ولى پس از رحلت او، كسانى خواستند از جو آشفته موجود سوء استفاده كرده و خود را براى جماعت ناآگاه شيعه به عنوان نايب مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) معرفى كنند. از اين رو تعداد مدعيان در اين عصر بيشتر از ساير اعصار است .
حكومت عباسى به عنوان دستگاهى كه فعاليت هاى انحرافى را به نفع سياست هاى خويش مى ديد تا جايى كه حساسيت عمومى برانگيخته نشود به تاءييد اين جريانات انحرافى مى پرداخت ، ولى در صورت نبود چاره اى جز مقابله با اين جريانات به مقابله صورى دست زد.
متاسفانه با وجود اهتمام ائمه عليهم السلام به تعيين وكلاى واجد صلاحيت لازم براى وكالت ، شاهد بروز و ظهور افرادى هستيم كه مقام وكالت را به عنوان وسيله اى براى اختلاس اموال يا كسب اشتهار يا ترويج عقايد باطل و غلوآميز و انحرافى قرار دادند، با اين كه قبل از انحراف ، جزء موثق ترين ياران ائمه عليهم السلام بوده اند. افرادى نظير ((على بن ابى حمزه بطائنى )) ، ((عثمان بن عيسى رواسى )) ، ((زياد قندى )) ، ((فارس ‍ بن حاتم قزوينى )) ، ((عروة بن يحيى النخاس )) ، ((احمد بن هلال العبرتائى )) ، ((احمد بن هلال الكوفى )) ، ((محمد بن على بن بلال البلالى ))و ((ابوجعفر شلمغانى ))از اين گونه وكلا بوده اند.
برخورد ائمه عليهم السلام با اينان ، عمدتا به صورت لعن ، طرد و عزل آنها و معرفى چهره منفى شان به جامعه شيعه و در موارد محدودى به صورت دستور قتل آنها جلوه گر مى شده است .
از آنجا كه يكى از مهم ترين وظايف وكلا، مسائل مالى بوده است ، اين مقام مورد طمع روزى بعضى از افراد فاسد واقع شده ، و افرادى به دروغ مدعى نيابت و وكالت و بابيت شده اند. البته طلب شهرت و احترام و احيانا حسدورزى نسبت به وكلاى راستين نيز در بروز اين ادعاها دخيل بودند. از ميان اين افراد مى توان به ((ابوعبدالله السيارى )) ، ((قاسم الشعرانى )) ، ((محمد بن فرات )) ، ((على بن حسكة )) ، و ((ابن بابا القمى )) اشاره نمود.
9 - وضعيت فكرى - اجنماعى و سياسى جامعه  
الف - وضعيت فكرى  
در عصر (( غيبت صغرى ))از نظر پايگاه فكرى ، شيعه در وضعيت بهترى قرار داشت . شيعيان توانستند در اين دوره علماى بزرگى در رشته هاى مختلف فكرى و علمى اسلامى ، به جهان اسلام تحويل دهند؛ چرا كه شيعيان با غيبت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) مواجه شدند و در يافتند كه بيش از دوره هاى گذشته به حفظ و حراست از ميراث فرهنگى و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت نيازمندند. به همين جهت در اين دوره 70 ساله ((غيبت صغرى )) كتابهاى پر ارزشى را به نگارش در آوردند.
در اين عصر ((قم ))و ((كوفه ))دو مركز مهم علم و حديث شيعى بود. عالمان بزرگ شيعى ؛ مانند ((اشعرى )) ها، ((حميرى )) ها، ((ابن بابويه )) ها، ((فرات بن ابراهيم ))و ((احمد بن محمد خالد برقى )) ، در اين دو شهر دانش اندوختند و كتاب هاى با ارزش متعددى نوشتند.
اينك به طور مختصر به يادآورى برخى از نويسندگان شيعى اين دوره و كتاب هاى آنان مى پردازيم :
1 - ((ابى القاسم ، فرات بن ابراهيم بن فرات كوفى ))(از اعلام غيبت صغرى ).
2 - ((محمد بن مسعود بن عياشى ))تميمى كوفى سمرقندى (از علماى اواخر قرن سوم هجرى ) نويسنده كتاب ((تفسير عياشى )) .
3 - ((محمد بن يعقوب كلينى )) ، متوفاى (329ه -) نويسنده كتاب هايى ؛ مانند ((اصول كافى )) ، ((روضه كافى ))و چند اثر ديگر.
4 - ((ابوعلى ، محمد بن ابى بكر همام ))(258 - 332 يا 336 ه -) نويسنده كتاب هايى ؛ مانند ((الانوار فى تاريخ الائمه عليهم السلام )) ، ((التمحيص فى بيان موجبات تمحيص ذنوب المومنين ))و ...(805)
5 - ((احمد ابن واضح يعقوبى )) ، متوفاى (284 ه -) نويسنده كتاب تاريخ ، مشهور به ((تاريخ يعقوبى )) .
6 - ((محمد بن حسن بن فروخ صفار)) ، متوفاى (290 ه -) نويسنده كتاب ((بصائر الدرجات )) .
7 - ((احمد بن محمد بن حسن بن خالد برقى )) ، متوفاى (274 يا 280 ه -) نويسنده كتاب ((المحاسن )) .
8 - ((على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى ))پدر ((شيخ صدوق )) (260 - 328 ه -) ((ابن نديم ))مى نويسد: فرزندش ((ابى جعفر، محمد بن على ))نوشته است كه پدرش حدود 200 كتاب به رشته تحرير آورده است . ((نجاشى ))در ((الفهرست ))اسم 18 كتابش را يادآور شده است .(806)
9 - ((سعد بن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى )) ، متوفاى (300 ه -) او كتابهاى متعددى نوشته است ؛ مانند ((كتاب الرحمة ))و ((مناقب شيعه )) .(807)
10 - ((ابوالعباس ، عبدالله بن جعفر حميرى قمى ))(از اعلام غيبت صغرى ) كتاب هاى زيادى نوشته است ، از جمله كتاب ((قرب الاسناد)) .
11 - ((ابوجعفر محمد بن عبدالله بن جعفر حميرى قمى ))برخى نوشته اند كه كتاب ((قرب الاسناد حميرى ))نوشته است .(808)
12 - ((ابوزينب ، محمد بن جعفر نعمانى )) ، از شاگردان ثقة الاسلام ((محمد بن يعقوب كلينى )) ، نويسنده كتاب ((الغيبة )) .
ب - وضعيت سياسى  
در ((بغداد)) ، مركز خلافت عباسى ، در عصر غيبت صغرى (مانند دوره گذشته )، شيعه از پايگاه سياسى محروم بود. حكومت در دست ((عباسيان ))قرار داشت و آنان نسبت به ((طالبيان ))به ويژه آل على عليه السلام و شيعيان آن حضرت حساسيت خاصى داشتند.
اين حساسيت و ضديت با شيعيان در برخى از موارد به اوج خود مى رسيد و گاهى نيز فروكش مى كرد در زمان خلافت ((معتضد))عباسى (279 - 289 ه -). دشمنى نسبت به شيعيان بيش از ديگر خلفاى اين دوره بود. او در اين دوره 10 ساله خلافت خود با ايجاد جو اختناق بر ضد شيعيان به طور گسترده اى اقدام نمود و به تعبير ((شيخ طوسى ))در زمان او از شمشيرها خون مى چكيد.(809)
اين وضع در زمان خلافت ((مقتدر))عباسى (295 - 320 ه -) تا حدودى دگرگون شد و در برخى موارد چرخش سياست به نفع شيعه شد و شيعيان توانستند در مركز خلافت و در تشكيلات سياسى نفوذ و نقشى داشته باشند.
اين دگرگونى با نفوذ خاندان ((بنوفرات )) (810) شيعى در دستگاه خلافت آغاز شد.
در زمان خلافت ((مقتدر))از خاندان ((بنوفرات ))شيعى افزون بر تصدى امور مالى و ادارى ، به مقام وزارت نيز رسيدند.
((ابوالحسن ، على ابن فرات )) ، سه بار به مقام وزارت رسيد.
1 - از سال (296 تا 299 ه -) وى در سال (296 ه -) وزير ((مقتدر))شد و در سال (299 ه -) به همدستى با قبايل عرب در غارت ((بغداد))متهم شد، و به دنبال آن از وزارت معذول و به زندان افكنده شد و اموالش ‍ مصادره گشت .
2 - از سال (304 - 306 ه -). او در سال (304 ه -) براى بار دوم به وزارت رسيد و در سال (306 ه -) به اسراف در اموال بيت المال متهم شد و براى بار دوم زندانى و اموالش مصادره شد.
3 - از سال (311 تا 312 ه -) او براى بار سوم در سال (311 ه‍) به مقام وزارت رسيد و در ربيع الاول سال (312 ه -) از وزارت عزل شد و با پسرش ‍ ((محسن ))زندانى شدند و در ربيع الثانى همسان هر دو به قتل رسيدند.
در خلال سالهاى وزارت ((على ابن فرات ))شيعى ، براى شيعيان آزادى نسبى به وجود آمد و آنان از اين فرصت پيش آمده در جهت احياى مردم شيعى بهره بردند.
اين دوره كه با سفارت ((حسين بن روح نوبختى ))همزمان بود. فرصت خوبى شد تا او بهتر بتواند سازمان مخفى سفارت و وكالت را رهبرى كند. ((حسين بن روح ))در زمان وزارت ((ابن فرات ))در ميان رجال سياسى از موقعيت خوبى بهره مند شد و از اين فرصت براى بهبود وضع شيعيان استفاده كرد.
در زمان خلافت ((الراضى بالله ))(322 - 329 ه -) نيز خاندان ((بنوفرات ))كه شيعه بودند در دستگاه خلافت نفوذ داشتند و افزون بر مسئوليت هاى ادارى و مالى ، در سالهاى (325 - 326 ه -) ((ابوالفتح ، فضل بن جعفر ابن فرات ))به وزارت رسيد.
اما در خارج از مركز خلافت ((عباسيان ))و در قلمرو دولتهاى خود مختار و استقلال طلب ، وضع سياسى نسبت به شيعه در مجموع بهتر از وضع سياسى مركز خلافت بود. در برخى از اين حكومت ها قدرت سياسى در دست شيعه بود؛ مانند دولتهاى ذيل :
1 - دولت ((اغالبه ))در ((تونس ))از سال (184 تا 296 ه -).
2 - دولت ((ادريسيان ))در ((مراكش ))از سال (221 تا 312 ه -).
3 - دولت ((عبيديان ))در ((مصر))از سال (296 تا 567 ه -).
4 - دولت ((آل بويه ))در ((طبرستان ))و ((ايران جنوبى و مركزى )) از سال (320 تا 338 ه -)
5 - دولت ((آل حمدان ))در ((موصل ))و ((حلب ))از سال (319 تا 394 ه -).
ج : وضعيت اجتماعى (811)  
در مركز خلافت عباسيان و نيز در مناطقى كه حكومتهاى عباسى نفوذ و حضور اجتماعى گسترده اى داشتند، شيعه از نظر پايگاه اجتماعى در اين دوره و در اين مناطق از وضعيت خوبى بهره مند نبود. در اين وضعيت نامطلوب ، چند عامل موثر بود؛ از جمله :
1 - سياست ضد شيعى حاكمان عباسى .
2 - پيروزى و غلبه مكتب ((اشعرى ))بر ((عدليه ))(معتزله و شيعه )
3 - جنايات وحشيانه ((قرامطه ))و ((زنگيان ))كه با تبليغات گسترده ، مسؤ وليت آنها را متوجه شيعيان نموده ، و جوى زهرآگين بر ضد شيعيان به وجود آوردند.
به همين جهت وقتى كه ((قرامطيان ))در سال (311 ه -) به كاروان زائران خانه خدا حمله كردند و جنايات وحشتناكى مرتكب شدند و با تبلغيات كوشيدند تا شيعيان را مسبب اين جنايات قرار دهند، مردم ((بغداد))بر ضد وزير شيعى ، ((على ابن فرات ))شعار دادند. به دنبال آن ، ((ابن فرات ))و پسرش از وزارت و مقام ادارى خلع شدند و سپس آنان را دستگير، محاكمه و اعدام كردند.
در همين ارتباط ((حسين بن روح نوبختى ))سومين نايب خاص امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف )، نيز دستگير و روانه زندان شد.
اما در خارج از قلمرو حكومت عباسيان ، در مناطق خودمختار و يا مستقل ، به ويژه در مناطقى كه حكومت هاى انقلابى شيعى برقرار بود، شيعيان در وضعيت اجتماعى بهترى قرار داشتند.
خلاصه  
در عصر ((غيبت صغرى ))حكومت و خلافت در اختيار 6 خليفه عباسى ، ((معتمد)) ، ((معتضد)) ، ((مكتفى )) ، ((مقتدر)) ، ((قاهر))و ((راضى ))بود. اوضاع سياسى و ويژگيهاى آن در امتداد خصوصيات دوره قبل از عصر غيبت بود و به موازات گذشته ، استيلاى موالى به ويژه ((تركان ))ضعف رو به فزونى خلافت در حكومت مركزى و قدرت طلبى واليان ، ادامه داشت .
در اين دوره ، مركز خلافت از ((سامرا))به ((بغداد))منتقل شد، آشوب ((فرامطه ))در اين دوره اتفاق افتاد. قيامهاى علويان كه در دوره قابل تشديد شده بود، در اين دوره به جهت فتنه ((قرامطه ))و تشديد جو اختناق بر ضد شيعيان كاسته شد. قيامهاى ((ابن الرضا)) ، (محسن بن جعفر) در دمشق قيام ((حسن بن يحيى ))در ((يمن )) ، قيام ((اطروش )) ، (حسن بن على ) در ((طبرستان ))و ((ديلمان )) ، قيام ((حسن داعى ))در ((ديلم )) ، ظهور ((مهدى ))در شمال آفريقا و تاءسيس دولت ((فاطمى ))در ((مصر))و ((شمال آفريقا)) ، ظهور دولتهاى مستقل و يا خودمختار (حدود ده دولت مستقل و نيمه مستقل ) از ويژگى هاى سياسى اين دوره است .
((وضعيت اجتماعى ))نيز در ادامه وضع اسفناك و ناهنجار دوره گذشته بود. اختلافات فرقه اى و مذهبى ، قومى و قبيله اى ، اختلافات طبقاتى و شكاف در بعد فقر و غنا، عياشى و خوشگذرانى در بين خلفا ، وزرا، امرات و اعيان و اشراف ، و اسراف و تبذيرهاى گسترده و مصرف هاى بى رويه ، از ويژگى هاى وضعيت اجتماعى اين دوره است .
و در بعد ((فكرى )) ، دو ويژگى عمده از مختصات اين دوره است ، يكى پيدايش مكتب فكرى ((اشعرى ))كه جلوه اى ديگر از مكتب ((اهل حديث ))است . در اين دوره ، ((مكتب اشعرى ))بر ((مكتب اعتزال )) پيروز شد و اين پيروزى همچنان پابرجاست و ديگرى ، جمع آورى و تدوين كتب روايى .
درباره آغاز غيبت چند نظر وجود دارد كه از نظر تمام علماى شيعه ، از هنگام شهادت امام عسكرى عليه السلام است .
درباره شهادت امام عسكرى عليه السلام مى توان گفت كه حقد و حسادت عباسيان در برابر عظمت و موضعيت اجتماعى آن امام عليه السلام آنان را واداشت تا حضرت را به شهادت برسانند. قرائنى وجود دارد كه آنان حضرت را به شهادت رسانند و بعد مزوارنه كوشيدند تا به گونه اى وانمود كنند كه به مرگ طبيعى از دنيا رفته است .
خلفاى عباسى مى كوشيدند تا اگر از امام عسگرى عليه السلام فرزندى به يادگار مانده است ، او را دستگير و در همان آغاز زندگى نابودش كنند. اما نتوانستند به اين هدف شيطانى خويش نايل شوند.
((جعفر))عموى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در جهت همكارى با خلفاى عباسى قدم برداشت . او اول خواست كه بر پيكر امام عليه السلام نماز بگذارد كه امام مهدى عليه السلام مانع اين كار شد؛ چرا كه اين نماز خواندن ، رمز امامت است .
((جعفر))ادعاى امامت و جانشينى كرد. مدعى شد كه حضرت به جز او وارثى ندارد و آن را تصاحب نمود. حكومت را تحريك كرد تا در جستجوى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) باشند و او را دستگير كنند.
با اين همه كارهايى كه او انجام داد، سفير دوم حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، ((محمد بن عثمان )) ، از ناحيه مقدسه ، توقيعى ارائه كرد كه دلالت دارد ((جعفر))در پايان زندگى از كردار خويش توبه نمود.
مطلب ديگرى كه در اين بحث بيان شد، داستان سرداب است كه برخى از دشمنان شيعه به شيعيان تهمت روا مى دارند و مى گويند كه شيعيان عقيده دارند امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در سرداب مخفى شده است و تاكنون بدون آب و غذا در آن جا زندگى مى كند، در حالى كه هيچ يك از علماى شيعه چنين اعتقادى ندارد. اين سخن افترا و افسانه اى بيش ‍ نيست .
درباره فلسفه غيبت در روايات اسلامى چند چيز بيان شده است ؛ همانند سرى از اسرار الهى ، آزمايش و غربال انسانهاى صالح ، ستم پيشه بودن انسانها، آزادى از يوغ بيعت با طاغوت هاى زمان و حفظ جان امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ).
((شيخ طوسى ))در اين باره مى نويسد:
عمده فلسفه ، اسرار و يا حكمت غيبت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) حفظ جان امام و خوف از كشته شدن ايشان به وسيله دشمنان است .
امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در دوره ((غيبت صغرى )) ، 4 سفير و نايب خاص داشتند؛ اين 4 تن به ((نواب اربعه ))معروفند كه به ترتيب ((ابوعمرو، عثمان بن سعيد عمرى )) ، ((ابوجعفر، محمد بن عثمان بن عمرى )) ، ((ابوالقاسم ، حسين بن روح نوبختى ))و ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى ))كه در مدت 70 ساله ((غيبت صغرى ))عهده دار امر نيابت و سفارت بودند.
در زمان ((عثمان بن سعيد عمرى )) ، ابتدا جز تعدادى از شيعيان خاص ، به نيابت وى آگاه نبودند، ولى كم كم در ميان شيعيان شناخته شد و چون مورد اعتماد امام دهم و يازدهم عليهم السلام بود، و مردم پيشينه نيكوى وى را مى دانستند، جملگى به سفارت او گردن نهادند.
در زمان ((محمد بن عثمان ))عده اى به دروغ ادعاى نيابت و سفارت نمودند كه با توقيعاتى كه از ((ناحيه مقدسه ))صادر شد، همه آنان رسوا شدند.
در زمان ((حسين بن روح ))ادعاى نيابت كم شد. ((حسين بن روح )) از پايگاه اجتماعى خوبى بهره مند بود و در دستگاه خلافت عباسى نفوذ داشت . وى به دنبال ظهور ((قرامطه ))به مدت 5 سال زندانى شد.
زمان سفارت ((ابوالحسن ، على بن محمد سمرى ))كوتاه بود. او از سال (326 ه -) تا (329 ه -) سفير حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) بود و بعد از مرگ وى امر ((نيابت خاصه ))به پايان رسيد. آخرين توقيع حضرت كه در بردارنده نكاتى جالب توجه است ، در زمان او صادر شد. در ((سازمان وكالت ))افراد خوب و مورد اعتماد متعددى بودند و نيز در ميان ((علويان ))افراد با فضيلت گوناگونى به چشم مى خورند، چراكه از آن همه افراد خوب تنها اين 4 نفر به اين امر برگزيده شدند؟ در اين باره قطعا ملاكى وجود داشت كه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) با توجه به آن ملاك ها اين 4 تن را برگزيد. ملاك ها افزون بر ايمان ، تقوى ، عدالت ، علم و آگاهى لازم ، تقيه و رازدارى در حد بالا، صبر و مقاومت در حد عالى و ممتاز، و نسبت به ديگران با درايت تر و عاقلتر بودن ، افزون بر تمام اينها، از سوى ((عباسيان ))نسبت به آنان حساسيتى وجود نداشت .
چگونگى ارتباط سفيران با شيعيان به دو صورت بود؛ با واسطه وكيل و بدون واسطه وكيل و به طور مستقيم ، اما اصل در ((سازمان وكالت )) ارتباط با واسطه بود.
وظايفى كه نواب اربعه برعهده داشتند:
1 - زدودن شك و حيرت مردم درباره وجود امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ).
2 - حفظ امام از راه پنهان داشتن نام و مكان امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ).
3 - سازماندهى و سرپرستى ((سازمان وكالت )) .
4 - پاسخگويى به پرسشهاى فقهى و مشكلات و شبهات عقيدتى .
5 - گرفتن و توزيع اموال متعلق به امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ).
6 - مبارزه با غلات و مدعيات دروغين بابيت و وكالت ، و افشاى ادعاهاى باطل آنان .
7 - مبارزه با وكلاى خائن .
8 - آماده سازى مردم براى پذيرش ((غيبت كبرى )) .
از ميان اين وظايف ، اولين وظيفه بيش از همه بر دوش ((عثمان بن سعيد عمرى ))سنگينى مى كرد و آخرين آن بر دوش ((سمرى )) ، آخرين سفير امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ).
در اين فصل همچنين مرورى داشتيم به نصب وكلاى عام در اين عصر به همراه اسامى برخى از وكلاى خائن و مدعيان دروغين وكالت ، و در نهايت به عنوان يك جمع بندى اشاره داشتيم به وضعيت فكرى و سياسى - اجتماعى شيعه در اين دوره .
فصل 8 : مرورى بر برخى از مهمترين مسائل عصر غيبت كبرى
با صدور توقيعى از جانب امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشريف ) به آخرين سفير خود، و پس در گذشت او به عنوان آخرين نفر از ((نواب اربعه )) ، عصر (( غيبت كبرا)) ى امام دوازدهم (عج الله تعالى فرجه الشريف ) فرا مى رسد. در اين باره با پشت سر گذاشتن ((غيبت صغرى )) ، مرحله جديدى از تاريخ شيعه آغاز مى شود.
در فصل پيشين ،از اين ((توقيع )) و تحليل آن سخن گفتيم . در اين فصل به عنوان مهم ترين مباحث اين دوره ، مرورى خلاصه خواهيم داشت به چهار بحث ذيل :
الف - تاريخ شيعه ،نهضت ها و دولت هاى شيعى در عصر غيبت كبرى .
ب - مبارزات فكرى و سياسى علماى شيعه در اين عصر.
ج - دوره هاى مرجعيت دينى و سياسى در اين عصر.
د - مدعيان مهدويت در عصر غيبت صغرى و كبرى .
الف - تاريخ شيعه ، نهضت ها و دولت هاى شيعى در عصر غيبت كبرى  
مناسب است قبل از پرداختن به تاريخ شيعه در عصر ((غيبت كبرى )) ، در آغاز مرورى خلاصه به تاريخ شيعه در عصر ((غيبت صغرى )) نيز داشته باشيم .
1 - شيعه قبل از غيبت كبرى (از قرن 1 تا 4 ه -) 
((شيعه اماميه به كسانى گفته مى شود كه ، خلافت و جانشينى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و مرجعيت علمى و دينى را حق خالص و منحصر به فرد على عليه السلام مى دانسته و مراجعه علمى و معنوى را تنها به او و 11 فرزندش روا مى دانند.(812)
على عليه السلام و ياران او پس از اعتراض ، به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروى كافى ، دست به قيام خونين نزدند، ولى تسليم عقيده اكثريت نشدند.
اعتقاد شيعه بر آن بود كه آنچه براى جامعه در درجه اول اهميت دارد روشن شدن تعاليم اصيل اسلام ، و در درجه دوم جريان كامل آن تعاليم در جامعه مى باشد. و فقط يك رهبر معصوم ، توانائى تحقق اين دو هدف را دارد. در غير اين صورت ((حكومت ))به يك ((سلطنت استبدادى )) تبديل گشته و معارف پاك دينى دستخوش تحريف مى گردد.
تاريخ اسلام صحت اين اعتقاد را به اثبات رساند، و شيعه نيز در عقيده خود استوارتر گشت ، هرچند كه براى پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علنى نمى كردند، بلكه دوش به دوش اكثريت ، به جهاد مى رفتند و در امور عامه دخالت مى كردند.(813)
در اواخر سال (35 ه -) و پس از 25 سال انحرفات پى در پى ، حكومت انقلابى على عليه السلام درگير مبارزه با مخالفان مصلحت پرست و منحرف شد و پس از 4 سال و 5 ماه ، اميرمومنان على عليه السلام به دست ((خوارج ))به شهادت رسيد و ((معاويه ))با دسيسه هاى گوناگون بر خلافت چيره گشت و آن را به سلطنتى موروثى تبديل نمود و سخت ترين روزگار براى شيعه در زمان حكومت بيست ساله اش فراهم نمود.
شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام و ياران صديق على عليه السلام ، تراژدى فجيع كربلا، بيدادگرى و بى بندوبارى بنى اميه ، در برابر مظلوميت و طهارت اهل بيت عصمت عليه السلام ، شيعه را روز به روز در عقيده استوارتر مى ساخت . شهادت اباعبدالله الحسين عليه السلام در توسعه يافتن ((تشيع ))به ويژه در مناطق دور از مركز حكومت بنى اميه ، چون ((عراق )) ، ((يمن ))و ((ايران ))كمك به سزائى كرد.(814)
لذا در پايان قرن اول ، حكومت بنى اميه رو به ضعف گراييده و شيعه از اطراف كشور اسلامى چون سيل به دور امام باقر عليه السلام گرد آمده و معارف اسلامى را از خرمن او چيد. شهر ((قم ))بنيان نهاده و شيعه نشين شد، ولى شيعه در حال تقيه بود. بر اثر فشارهاى حكومت بنى اميه ، سادات علوى قيامهاى مكرر داشته ، هرچند كه با شكست روبه رو شده و جان هاى خود را در اين راه مقدس گذاشتند.
خونخواهى شهداى اهل بيت عليهم السلام و تبليغات عميق شيعه ، عاملى بود كه به وسيله آن ((بنى عباس ))خلافت را ربودند و در آغاز، چند روزى روى خوش نشان دادند و ((بنى اميه ))را قتل عام كردند، ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه ((بنى اميه ))را در پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندو بارى از آنان نيز گذشتند. لذا وضع شيعه با آمدن ((بنى عباس )) كوچكترين تغييرى پيدا نكرد.
به دليل روى آوردن مردم به علوم عقلى ، و آزادى دادن ((مامون )) عباسى معتزلى مذهب (195 - 218)، علماى شيعه نفس تازه اى كشيده و از تبليغ مذهب خود دريغ نكردند.
واگذارى ولايتعهدى به امام هشتم ، ((علويان ))را تا حدودى از تعرض ‍ دستنشاندگان دولت به آنان مصون نمود، ولى ((متوكل ))عباسى دم برنده شمشير را به سوى شيعه برگرداند و حتى مزار حسين بن على عليه السلام از دست او در امان نماند.

next page

fehrest page

back page