تاريخ عصر غيبت

مؤ لفان : پورسيد آقايى ، جبارى ، عاشورى ، حكيم

- ۲ -


2 - نفوذ و تسلط تركان  
از مهم ترين و ويژگى هاى اين دوره ، نفوذ و تسلط ((تركان ))در همه شئون حكومت و كارهاى كليدى ، به خصوص سپاه است . تا آنجا كه عصر ((عباسيان دوم ))عصر ((نفوذ تركان ))مى دانند. از انگيزه هاى گرايش به تركان كه از دوره ((معتصم ))شروع و پس از كشته شدن ((متوكل )) به دست تركان ، به اوج خود رسيد. قبلا گفت و گو كرديم . بعضى از محققان ، رهايى از تسلط و نفوذ فارسها را هم از انگيزه هاى مهم گرايش به تركها مى دانند. (106)
امتياز تركان در جنگجويى و سلحشورى بود، ولى در امور مملكت دارى و سياست سررشته اى نداشتند (107) . بى كفايتى و عياشى خلفا باعث قدرت و نفوذ هرچه بيشتر تركان مى شد، آنها تمامى امور را در قبضه خود گرفته بودند (108) . دو تن كه از بقيه ممتازتر و زيركتر بودند عبارتند از: ((بغاى شراپى كوچك ))و ((وصيف بن باقر تركى ))(109) به طورى كه در باره نفوذ اين دو، روى خليفه ، گفته شده است :
خليفة فى قفص
بين وصيف و بغا
يقول ما قالا له
كما تقول الببغا(110)
((خليفه در قفسى ميان ((وصيف ))و ((بغا))زندانى است ، طوطى وار آنچه را كه آنها به او مى گويند، مى گويد.))
((ابن طباطبا))مى گويد: ((تركان پس از كشتن ((متوكل ))كاملا بر مملكت مسلط شدند و مدام بر قدرتشان افزوده مى شد به طورى كه خليفه در دست آنان همچون اسيرى بود كه هرگاه اراده مى كردند او را عزل و يا نصب كردند و يا مى كشتند(111) .))
دو داستان زير به خوبى نشانگر اندازه نفوذ و قدرت تركها در دستگاه خلافت است .
روزى كه ((معتز))به خلافت نشست ، گروهى از خواص خود را در مجلسى گرد آورد و سپس ستاره شناسان را احضار كرد و از آنان خواست تا مدت خلافت او را تعيين كنند، در اين موضوع ظريفى كه در مجلس بود گفت : ((من بيش از ستاره شناسان از مدت خلافت و عمر او آگاهم )) ، از او پرسيدند: ((چه مدت عمر مى كنى ؟ و چه اندازه در منصب خلافت باقى مى ماند؟))
جواب داد: ((تا هر زمان كه تركها اراده كنند!))با شنيدن اين سخن ، تمام كسانى كه در مجلس بودند خنديدند(112) .
روزى گروهى از تركان ، وارد قصر ((معتز))خليفه عباسى شدند و او را از پا گرفته و كشان كشان به طرف در اتاق برده و با چوب ، كتكش زدند و پيراهنش را پاره پاره كردند و او را در حياط قصر زير آفتاب نگه داشتند؛ آفتاب آنروز به اندازه اى داغ بود كه از شدت گرما ناچار بود پابه پا شود. سپس دوباره او را زدند و به اتاقش كشاندند، در اين موقع تركان او را از خلافت خلع كردند و گروهى را بر اين خلع گواه گرفتند. سپس به منظور قتل خليفه معزول او را به دست كسى سپردند كه شكنجه اش كنند، او هم سه روز خليفه را گرسنه و تشنه نگاه داشت . بدين گونه ، خليفه را كه نيمه جانى در بدن داشت در سردابى جا دادند و در سرداب را با خشت و گچ مسدود كردند و ((معتز))به همان حالت زنده به گور شد(113) .
4 - 3 - عزل و نصب هاى پى در پى و نفوذ زنان 
از نشانه هاى ضعف و تزلزل يك نظام سياسى ، عزل و نصب هاى پى در پى و بى مورد دولتمردان و مسؤ ولان و مقامهاى لشكرى و كشورى ، عزل و نصب هاى پى در پى آنان ، رقابت و پرداخت رشوه هاى كلان در ميان آنان براى احراز اين سمت ها، به خوبى نشاندهنده تزلزل و ضعف دستگاه خلافت است (114) .
البته از نقش همسران و مادران خلفا در برخى از اين عزل و نصب ها، و بطور كلى از نفوذ زنان خودكامه و هوسران خلفا بر آنان نبايد غافل بود، همچنان كه نقش همسر ((متوكل ))(و مادر معتز) در عزل ((مستعين ))و روى كار آوردن فرزندش ((معتز))بر كسى پوشيده نيست .(115) ((دكتر ابراهيم حسن ))در كتاب خود نمونه هاى متعددى از مفوذ زياد زنان بر خلفا، و دخالت آنان را در كارها و عزل و نصب ها ارائه مى دهد.(116)
5 - ستمگرى وزرا و امرا 
بيشتر وزرا و امراى عباسيان افرادى بى كفايت و ستمگر بودند و در تحقير و ضرب و شتم و شكنجه مردم و از بين بردن حقوق آنان و چپاول اموالشان ، مبالغتى تمام داشته و از هيچ كارى دريغ نداشتند.
در زمان ((منتضر))عباسى (247-248 ه‍) وزيرش ((احمد بن الخصيب ))سواره از خانه خارج شد، مردى به دادخواهى نزدش آمد و او همچنان كه بر مركب نشسته بود پايش را از ركاب در آورده و آنچنان بر سينه او كوفت كه آن مرد در دم جان سپرد و اين قضيه زبانزد همگان شد. يكى از شاعران آن عصر اين ماجرا را اين گونه به نظم كشيده است :
قال للخليفة يا بن عم محمد
اشكل وزيرك انه شكال
اشكله عن ركل الرجال و ان ترد
مالا فعند وزيرك الاموال (117)
((به خليفه بگوئيد: اى عمو زاده پيامبر! وزيرت را پاى بند بزن ؛ زيرا او چموش است ، او را از لگد زدن به مردم باز دار و اگر مالى بخواهى اموال در نزدت وزيرت است )) .
در زمان ((واثق ))(227-232 ه‍) نيز وزيرش ((محمد بن عبدالملك الزيات )) ، تنورى ساخته و در آن ميخ ‌هايى كار گذاشته بود و مردم را در آن شكنجه مى داد. جالب اين كه خود او در همان تنور شكنجه ، كشته شد.(118)
ولات و ديگر كارگزاران دولت نيز در ظلم و اجحاف ، دست كمى از وزرا نداشتند. به طورى كه ظلم بيش از حد آنها عامل بسيارى از شورش ها بود، كه در بحث بعدى به گوشه هايى از آن خواهيم پرداخت . همچنين در بررسى وضعيت اجتماعى اين دوره به برخى از چپاول ها، اختلاس ها، رشوه ها، زندگى هاى افسانه اى ، قصرها و درآمدهاى كلان وزرا و ديگر كارگزاران و دولت مردان اشاره خواهيم كرد.
6 - فتنه ها و آشوب هاى داخلى 
ضعف دستگاه خلافت - به خاطر عياشى و حيف و ميل كردن بيت المال و تسلط ترك ها - از يك طرف ، و فشار و ظلم به توده مردم ، از طرف ديگر، باعث بر پا شدن آشوب ها و قيام هايى در اين دوره شد. اين شورش ها و نهضت ها در حقيقت نتيجه طبيعى آن ضعف و ظلم بود.
اين حركت ها برخى فتنه و بدون ريشه بودند، و رهبرى آنها در دست عده اى از اشرار بود؛ همچون فتنه ((خوارج ))و شورش ((صاحب زنج )) ، برخى ديگر جنبش هايى بودند در برابر ظلم خلفا و يا فرياد اعتراض به استيلاى تركان ، و دسته آخر قيام هايى بودند اصيل و با پشتوانه ، كه به طرفدارى از ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) به پا مى شد كه به ((قيام هاى علويان ))مشهورند؛ اين قيام ها خود نيز به لحاظ بينش ‍ گروندگان آنها و يا خلوص رهبران ، آن ، داراى تقسيماتى هستند كه در جاى ديگر بايد گفت و گو شود، اما همه آنها به وسيله علويانى سلحشور و حق طلب اقامه مى شد كه صفحات تاريخ مشحون از رشادت هاى آنان است . در ادامه به بررسى اين هر سه خواهيم پرداخت .
در اين دوره ، فتنه ها و آشوب هاى متعددى به وقوع پيوست كه به تعدادى از آنها مرور خواهيم كرد.
آشوب هاى بغداد 
اگر چه ((بغداد))در آن روزگار مركز خلافت نبود، اما با اين حال شاهد فتنه ها و آشوب هاى متعددى بود.
1 - در سال (249 ه‍) سپاهيان و ((شاكريه ))(119) در ((بغداد)) ، سر به شورش گذاشته ، مردم همه به آنها پيوسته و بدين وسيله در ((بغداد)) فتنه اى به پا شد.
شورشيان با فرياد و جنجال به زندان ها هجوم بردند و در زندان ها را گشودند و زندانيان را آزاد ساختند و يكى از دو پل معروف ((بغداد))را منهدم كردند و ديگرى را نيز به آتش كشيدند. آنها همچنين خانه هاى دو تن از منشيان دولت را غارت كردند.
يكى از علل اين شورش مقابله و اعتراض عليه ترك ها نسبت به كشته شدن ((متوكل ))به دست آنها و تسلطشان بر امور بود؛ زيرا آنها هر كس از خلفا را كه مطابق ميل شان رفتار نمى كرد مى كشتند و كسى را كه خود مى خواستند به جاى او نصب مى كردند بدون اين كه در اين مساءله ، دين و يا خواست مسلمانان را در نظر گيرند.(120)
2 - در سال (252 ه‍) ارتش ((بغداد))به منظور مطالبه حقوق خود شورش كرد؛ در مرتبه اول با گرفتن 2000 دينار، غائله خوابيد، اما چند روزى نگذشت كه دوباره سر به شورش گذاشتند، پرچم ها برافراشتند و طبل ها بنواختند و آماده كارزار شدند و يكى را به رهبرى خود برگزيدند تا آنجا كه ، نمى خواستند بگذارند خطيب بالاى منبر، به نام ((معتز))خطبه بخواند. شورشيان پل ((بغداد))را به تصرف درآوردند و مغازه هاى اطراف آن را غارت كردند و تعدادى را به آتش كشيدند. در اين ميان مردم اداره شرطه (پليس ) را غارت كردند؛ اين غائله كه مى رفت تا دامنه آن وسيع تر شود بالاخره با خيانت دو تن از شورشيان ، توسط ((محمد بن عبدالله بن طاهر))سركوب شود(121) .
آشوب هاى سامرا 
1 - در سال (249 ه‍) گروهى از مردم كه معلوم نبود در ((سامرا))سر به شورش گذاشتند و به زندان ها هجوم بردند و در آنها را شكستند و زندانيان را آزاد ساختند. عده اى از موالى (122) و غلامان به آنان حمله بردند، ولى مردم به كمك شورشيان شتافته و آنان را پراكنده ساختند(123) .
2 - در سال (251 ه‍) مردم در ((سامرا))شورش كردند و بازار زرگران ، جواهرفروشان و صرافان و ديگر جاها را غارت كردند. غارت شدگان نزد ((ابراهيم مويد))شكايت كردند، او نيز چون توان كارى نداشت و نمى توانست از عهده شورشيان برآيد، گفت : خوب بود كالاها و پول هاى خود را به خانه مى برديد!، و هيچ اقدامى نسبت به غارتگران انجام نداد(124) .
فتنه خوارج  
فعاليت هاى چشمگير خوارج در اين دوره ، از سال (252 ه‍) شروع شد؛ يعنى از زمانى كه ((مساور بن عبدالحميد بن مساور شادى بجلى موصلى ))رهبر اين اشرار قيام كرد(125) .
((مساور))در سال (254 ه‍) بر بيشتر اطراف ((موصل ))استيلا پيدا كرد و كارش بالا گرفت . فرماندار خليفه ، در موصل با او به جنگ پرداخت ، ولى شكست خورد. از اين رو، ((مساور))كارش بيشتر بالا گرفت مردم از وى به هراس افتادند؛ او پس از آن خانه امير موصل را به آتش كشيد و سپس در مسجد جامع شهر با مردم نماز جمعه اقامه كرد و براى آنها خطبه خواند.(126)
در سال (255 ه‍) ارتش خليفه ، با او جنگيد، ولى باز هم شكست خورد و ((مساور))پيروز شدند(127) .
((مساور))آن قدر سيطره و قدرت يافت كه بيشتر شهرهاى عراق را تسلط پيدا كرد، تا آنجا كه نمى گذاشت براى خليفه خراج و اموال بفرستند و بر حقوق و مواجب سپاهيان خليفه تنگ مى گرفت (128) و بالاخره پس از يك سرى درگيرى (129) و غارت (130) در سال (263 ه‍) در گذشت (131) .
((خوارج ))در اين كه بعد از او به چه كسى رجوع كنند، اختلاف كردند و در نتيجه به كشتار و جنگ با يكديگر پرداختند، تا سرانجام به ((هارون بن عبدالله بجلى ))گرويدند، او نيز همين كه تعداد طرفدارانش فزونى گرفت ، ((موصل ))و اطراف آن را گرفت و ماليات را براى خود استيفا مى نمود.(132)
7 - شورش ((صاحب زنج ))(زنگيان ) 
بدون ترديد شورش و قيام ((صاحب زنج ))يكى از خطرناك ترين و موثرترين حوادث اين دوره ؛ يعنى دوره دوم خلافت ((سامرا))و هنگام ضعف و از هم پاشيدن آن در زمان ((مهتدى ))و ((معتمد)) ، است (133) . تا آنجا كه خيلى ها خطر آن را براى كيان خلافت عباسى بيش از ترك ها مى دانند(134) .
اين شورش از بصره شروع شد و تا دروازه هاى ((بغداد))به پيش رفت و بر قسمت بزرگى از ((عراق ))مسلط شد(135) . در اين شورش ، همواره اساس خلافت عباسى در معرض تهديد و زوال بود(136) .
در اين فتنه ده ها هزار نفر كشته ، و عرض و ناموس هزاران نفر از بين رفت و ده ها شهر به آتش كشيده شد(137) .
((صاحب زنج )) ، رهبر اين شورش در سال (255 ه‍) در ((بصره ))قيام كرد. نام او ((على بن محمد))از ((بنى عبدالقيس ))بود، بعضى ديگر اسم اصلى او را ((بهبود))و او را ايرانى و اهل قريه ((ورزنين ))از قراى ((رى ))مى دانند(138) . او براى جلب انظار و گردآورى توده ها و تاءييد قيام ، به دروغ ، ادعاى انتساب به ((علويان ))را كرده و خود را از نواده هاى شهيد جاودانه اسلام ((زيد بن على بن الحسين عليه السلام )) وانمود ساخت . نسبت داشتن به اين خاندان گرامى كه سرآغاز حوادث سرنوشت سازى در عالم اسلام بود تضمينى براى پيروزى قيام و رمزى از شورش و انقلاب بر ضد ستم و ظلم به شمار مى رفت .
امام حسن عسكرى عليه السلام ادعاى علوى بودن او را رد كرده فرمود: صاحب الزنج ليس منا اهل البيت . (139) (صاحب زنج از ما اهل بيت نيست ).
اين شخص حدود پانزده سال (14 سال و 4 ماه ) مدام در بين مردم فساد ايجاد مى كرد تا بالاخره در سال (270 ه‍) كشته شد. او در شورش خود علاوه بر ادعاى انتسابش به ((علويان ))به مهم ترين چيزى كه براى تحريك و تشويش بردگان و پيوستن آنها به او، تكيه داشت اين بود كه خود را رهبر بردگان مملوك معرفى مى كرد و نداى آزادى آنان را سر مى داد؛ هم آنانى كه زير ظلم و ستم و شكنجه هاى اربابان خود له شده و زير فشارهاى دولت ، انواع بدبختى و خوارى را ديده بودند. به همين جهت بود كه وى ، ((صاحب زنج )) ؛ يعنى ((رهبر بردگان ))ناميده شد. او علاوه بر شعار آزادى بردگان براى جلب بيشتر آنان ، تشكيل حكومت و حق داشتن اموال و كنيز و عبيد! را نيز در سر لوحه اهداف خود قرار داده بود.(140) بعضى از مورخان بر اين اعتقادند كه ، عقايد او ريشه در تفكرات فرقه ((ازارقه ))از ((خوارج ))دارد، و بر اين اعتقاد خود شواهد خوبى ارائه مى دهند(141) .
او دعوتش را در آغاز از بردگان ((بصره ))شروع كرد و آنها را به خود دعوت كرد تا آنها را از قيد بردگى و شكنجه نجات و خلاصى بخشد. از اين رو، عده زيادى كرد او جمع شدند، پس براى آنها خطبه خواند و وعده داد كه آنها را آزاد و ثروتمند سازد و نزد آنان قسم ياد كرد كه نسبت به آنها هرگز دست به حيله نزند.(142)
بردگان گروه گروه در دسته هاى 50 تا 500 نفرى به او مى پيوستند، او علاوه بر بردگان ، كشاورزان ، روستائيان و ديگر مخالفان عباسيان را نيز به سوى خود دعوت مى كرد(143) .
صاحبان و اربابان بردگان در ابتدا حاضر شدند در برابر هر برده 5 دينار به او بدهند تا بردگان آنها را به آنان بازگرداند، او پس از شنيدن در خواست آنان ، به بردگانى كه در آنجا حاضر بودند دستور داد تا به هر كدام از اربابان و يا نماينده آنان 500 تازيانه بزنند.
اين آغاز فتنه بود. بردگان با اين اقدام نيرو و شور زائد الوصفى پيدا كردند، به طورى كه قصد اشغال ((بصره ))را نمودند. مردم ((بصره ))در برابر يورش آنان تا 3 روز مقاومت كرده و با آنها جنگيدند، ولى بالاخره با حيله و مكر، على رغم امانى كه به آنها داده بودند به جز عده كمى كه فرار كرده بودند همه را كشتند، آنگاه مسجد جامع شهر و بيشتر نقاط شهر را به آتش ‍ كشيدند، هر كس ثروتى داشت ابتدا ثروتش را ضبط و بعد او را مى كشتند و هر كس نداشت همان دم او را به قتل مى رساندند. آنها نسبت به شهرهاى ((آبادان )) ، ((اهواز)) ، ((دشت ميشان )) ، ((واسط)) ، ((رامهرمز))و شهرها و مناطق بين راه اين شهرها كشيده شد.
حكومت وقت چند نفر از سران ارتش خود، از جمله : ((موسى بن بغا))را به جنگ آنها فرستاد، ولى همه آنها شكست خورده و كارى از پيش نبردند. تنها كسى كه در جنگ با او به پيروزى رسيد ((ابو محمد موفق طلحة بن متوكل بود كه به كمك فرزندش ((معتمد))و ((لؤ لؤ ))غلام ((احمد بن طولون ))(كه از ارباب خود جدا و به ((موفق ))پناهنده گرديده بود،) توانست سپاه ((صاحب زنج ))را شكست دهد. اين موفقيت اثر فراوانى در موقعيت و قدرت ((موفق ))گذاشت تا آن جا كه براى برادرش ‍ ((معتمد))از مقام خلافت ، جز نامى باقى نماند. ((موفق ))تا هنگام مرگش (278 ه‍) بر همين قدرت باقى بود و پس از مرگش ، سران ارتش با فرزندش ((ابو العباس ))وليعهد بيعت كردند و لقب ((المعتضد بالله )) به او دادند. ناگفته نماند كه ((معتضد))نيز اين سيطره و قدرت را از خلال جنگ هايى كه با ((صاحب زنج ))داشت به دست آورده بود. او همان كسى است كه پس از انتقال خلافت به ((بغداد))اولين خليفه ((بغداد))شد(144) .
8 - قيام هاى علويان 
در اين دوره ، قيام هاى متعددى توسط ((علويان ))و با شعار و طرفدارى ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليه ) در اطراف و اكناف كشور اسلامى به وقوع پيوست كه در حقيقت ، فرياد اعتراضى بود به ظلم و ستم خلفا به توده مردم عموما، و به آنها خصوصا
قبل از اين كه به توضيح بيشتر اين قيام ها بپردازيم ، مناسب است به گوشه اى از ظلم و بيداد و انواع شكنجه هايى كه خلفا نسبت به اين دسته از مردم روا مى داشتند، اشاره كنيم .
((متوكل )) رسما اظهار انزجار و تنفر از ((ذريه على عليه السلام ))و ((علويين )) مى كرد. آل ابى طالب در زمان او مصائبى را متحمل شدند كه در عهد هيچ يك از خلفاى ستمگر پيشين نديده بودند. او ((علويان ))را در محاصره اقتصادى قرار داد و رسما هرگونه احسان و نيكى در حق آنان را منع كرد و متخلفان را به سختى كيفر مى داد(145) ، مردم نيز از ترس كيفرهاى او از هر نوع كمك و يارى به آنان خوددارى مى كردند، فقر و تهيدستى آنان به حدى رسيد كه در اختيار گروهى از زنان علوى ، تنها يك پيراهن بود و آنان به ترتيب آن را به تن كرده و نماز مى خواندند و سپس به ديگرى مى دادند و خود عريان پشت دستگاه نخ ‌ريسى مى نشستند(146) .
در همان زمان ((متوكل ))ميليون ها دينار خرج عياشى هاى خود مى كرد و اموال بى حسابى به رقاصه ها، دلقك ها و آوازخوانان مى داد.
((ابوبكر خوارزمى ))نويسنده بزرگ ((آل بويه )) ، متوفاى (383 يا 393) طى نامه اى كه در آن ، سختگيرى هاى ((عباسيان ))نسبت به ((علويان ))را شرح مى دهد و انگشت روى جنايت هاى ((متوكل )) مى گذارد، مى نويسد:
((پيشوايى از پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا مى رود، كسى جنازه او را تشييع نمى كند و قبر او گچكارى نمى شود. اما چون دلقك و مسخره اى ، و يا بازيگرى از ((آل عباس ))مى مرد، تمام عدول (عدول دارالقضاء) و قاضيان ، در تشييع جنازه او حاضر مى شوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى به پا مى دارند! دهريان و سوفسطائيان از شر ايشان (آل عباس ) در امانند، ليكن آنها هر كس را شيعه بدانند به قتل مى رسانند، هر كس نام پسرش را ((على ))بگذارد خونش را مى ريزند.
...((علويان ))را از يك وعده خوراك ، منع كنند، در حالى كه خراج ... به مصرف ... ميرسد. ((متوكل عباسى ))12000 كنيز داشت ، اما سيدى از سادات اهل بيت فقط يك كنيز (خدمتكار) ((زنگى ))يا ((مسندى )) دارا بود... يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از اولاد فاطمه سلام الله عليه دريغ مى دارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است و گرامى داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است ، فقر، مشرف به هلاكت هستند؛ يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامه اش را مى فروشد. آنان گناهى ندارند جز اين كه جدشان ((نبى ))و پدرشان ((وصى ))و مادرشان ((فاطمه ))و مادر مادرشان ((خديجه ))و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است ، من چه بگويم درباره قومى كه تربت امام حسين عليه السلام را شخم زدند و در محل آن زراعت كردند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند.)) (147)
((متوكل ))به حاكم خود در ((مصر))دستور داد با ((علويان ))بر اساس قواعد زير برخورد كند:
به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، نيز اجازه اسب سوارى و حركت از ((فسطاط))به شهرهاى ديگر داده نشود.
چنانچه دعوايى مابين يك علوى و غير علوى صورت گرفت ، قاضى نخست به سخن غير علوى گوش دهد و پس از آن بدون گفت و گو با علوى آن را بپذيرد(148) .
((متوكل )) ، ((علويان ))را از زيارت قبر امام حسين عليه السلام و نزديك شدن به ((كوفه ))باز داشت . او همچنين شيعيان آنها را از رفتن در اين مشاهد مشرفه ممنوع نمود و دستور داد: مزار امام حسين عليه السلام را نابود و اثرى از آن باقى نگذارند، به دستور او آنجا را با گاوآهن شخم زدند و كشت نمودند(149) .
او قبر امام حسين عليه السلام را به آب بست ، ليكن آب به گرد قبر حلقه زد و آنجا را فرا نگرفت ، لذا از آن پس ((حائر))ناميده شد.(150)
هر كسى را كه به او نسبت طرفدارى و دوستدار على عليه السلام و خاندان او مى دادند، نابود كرده مالش را مصادره مى كرد.(151)
كينه و حسادت او نسبت به امام اميرالمؤ منين عليه السلام تا حدى بود كه يكى از نديمانش در مجلس او متكايى روى شكم خود، زير لباسش ‍ مى بست و سر خود را كه موهايش ريخته بود برهنه مى كرد و در برابر ((متوكل ))به رقص مى پرداخت و آوازخوانان ، همصدا چنين مى خواندند: ((اين مرد تاس گنده آمده تا خليفه مسلمانان شود))و مقصودشان از اين جمله ، على عليه السلام بود. ((متوكل ))نيز شراب مى خورد و خنده مستانه سر مى داد(152) .
از ((متوكل ))كه بگذريم ديگر خلفاى عباسى نيز علاوه بر ظلم هاى فراوان به علويان و شيعيان ، تا خون ائمه عليهماالسلام را نريختند آرام نگرفتند.
دوران زندگانى ائمه شيعه در اين دوران بسيار كوتاه بود و خيلى زود به دست خلفاى عباسى به شهادت مى رسيدند. امام جواد عليه السلام 25 سال ، امام هادى عليه السلام 41 سال و امام عسكرى عليه السلام 28 سال ، بيشتر زندگانى نكردند. اينها نشانه اين است كه خلفاى عباسى تا چه اندازه از امامان شيعه عليهماالسلام بيم داشتند و با اين كه هيچ مدركى از آنها درباره مشاركت شان در نهضت ها، قيام ها و فعاليت ها نمى توانستند به دست آوردند، ولى با اين حال آنها را مى كشتند.
ما در اين مختصر از نقش ائمه عليهماالسلام در برخى از اين نهضت ها براى ايجاد تزلزل در پايه هاى خلافت عباسى و يا كاهش فشار و ظلم آنان به علويان و ديگر توده هاى مردم و نيز دستاوردها و ثمرات اين قيام ها و يا ديگر مسائلى كه مربوط به اين نهضت ها و قيام ها است مى گذاريم (153) و تنها به فهرستى از قيام ها و نام رهبران آن ، از آغاز خلافت ((معتصم ))تا آخر خلافت ((معتمد))كه بيش از ((نيم قرن ))به طول كشيده ، اكتفا مى كنيم .
1- قيام ((محمد بن قاسم ))(بن على بن عمر بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). كنيه او ((ابوجعفر))و در نزد مردم ، مشهور و ملقب به ((صوفى ))بود؛ زيرا هميشه جامه اى از پشم سفيد مى پوشيد. اهل علم و دين و زهد، و اخلاقى پسنديده بود، در گفتار هميشه جانب عدل و توحيد را مى گرفت ، و طرفدار فكر ((زيديه جاروديه ))(154) بود.
در ايام ((معتصم ))در ((طالقان ))قيام كرد و پس از وقايعى كه بين او، و ((عبدالله طاهر)) (155) پيش آمد در سال (219 ه‍) ((عبدالله بن مظاهر)) او را گرفت و به نزد ((معتصم ))فرستاد. او مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليه ) دعوت مى كرد(156) ، عده اى از پيروان او معتقدند: او با ((سم ))كشته شده و عده اى ديگر از ((زيديه ))معتقد به امامت او شدند. بسيارى از همان ها كه معتقدند: او نمرده بلكه زنده است و روزى خروج خواهد كرد و جهان را پر از عدل مى كند همچنان كه پر از جور شده و او ((مهدى ))اين امت است (157) .
2 - قيام ((محمد بن صالح ))(بن عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). كنيه او ((ابو عبدالله ))و از جوانمردان ، جنگجويان ، شجاعان و شاعران ((آل ابى طالب ))است . وى در محلى به نام ((سويقه ))(مكانى نزديك مدينه كه آل على بن ابى طالب آنجا سكونت داشتند) بر ((متوكل ))خروج كرد. ((متوكل )) ، ((ابو ساج ))را با سپاهى بزرگ به جنگ او فرستاد، ((ابو ساج ))او را شكست داد و ((سويقه ))را خراب و بسيارى از اهل آنجا را كشت و تعدادى را نيز اسير كرد و ((محمد بن صالح ))را به ((سامرا))فرستاد. وى در آنجا به دستور ((متوكل ))زندانى شد(158) .
3 - قيام ((يحيى بن عمر))(بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام )، كنيه او ((ابو الحسن ))بود. او در سال (250 ه‍) در ايام خلافت ((مستعين ))در ((كوفه ))قيام كرد و مردى زاهد، متقى ، عابد، عالم (159) ، بسيار شجاع و جنگجو، و داراى بدنى محكم و قلبى قوى بود(160) . او قبل از زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه كرد و آنگاه داخل ((كوفه ))شد و قيام خود را علنى كرد(161) .
برخى از مورخان علت قيام او را تنگدستى و مشقتى مى دانند كه از جانب ((متوكل ))و ((ترك ها))به وى رسيده بود(162) . در حالى كه ((ابو الفرج اصفهانى ))در ((مقاتل الطالبيين ))خبرى را از او نقل مى كند كه به روشنى نشان مى دهد او فقط براى رضاى خداوند سبحان ، قيام كرده ، و جز آن هدفى نداشته است (163) . او در ((كوفه ))مردم را به ((رضاى آل محمد)) (صلوات الله عليهم ) دعوت مى كرد، عده زيادى به او پيوستند و به او بسيار علاقه مند بودند. توده مردم ((بغداد))او را به عنوان ((ولى )) برگزيدند، در حالى كه سابقه ندارد مردم ((بغداد))غير او، كس ديگرى را به ولايت قبول داشته باشند. جمعى از اهالى سرشناس ((كوفه ))كه خردمند و با تدبير بودند، با او بيعت كردند.
((حسين بن اسماعيل ))با او جنگيد و اين مرد بزرگ علوى را كشت و سرش را به ((سامرا))براى ((مستعين ))فرستاد؛ او هم پس از مدتى آن را به ((بغداد))فرستاد، تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده كنند، اما از ترس مردم چنين كارى صورت نگرفت (164) .
مردم در اثر عشق و علاقه اى كه به او داشتند در مرگش ضجه مى زدند و بزرگ و كوچك برايش اشك ريختند و در مصيبت او اشعار زيادى سرودند(165) تا آنجا كه ((ابو الفرج اصفهانى ))مى گويد: ((من نشنيده ام كه براى احدى عزادارى شده باشد و يا بيش از آن اندازه كه شعر در مصيبت او سروده شد درباره ديگرى سروده شده باشد(166) .))
4 - قيام ((حسن بن زيد))(بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (250 ه‍) در ((طبرستان ))قيام كرد و آنجا را به تصرف خود درآورد. سپس به ((آمل ))و ((رى ))حمله برد و آنها را نيز به تصرف خود در آورد. پس از آن در سال (257 ه‍)، از ((طبرستان ))به ((گرگان ))حمله برد و آنجا را بعد از جنگ هاى زياد، كشتارهاى فراوان گرفت و همان طور تا هنگام مرگش ‍ در سال (270 ه‍) در دستش بود. پس از او برادرش ((محمد بن زيد)) جانشين او شد، او هم در سال (277 ه‍) ((ديلم ))را گرفت . اين دو برادر هر دو، مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند. ((حسن بن زيد))مردى فقيه ، اديب ، بسيار بخشنده و كريم بود(167) .
5 - قيام ((حسن بن على حسنى ))معروف به ((اطروش )) . او پس از ((محمد بن زيد))بر ((طبرستان ))حكومت كرد و پس از او، فرزندش و سپس ((حسن بن قاسم ))كه به دست ((اسفار))در ((طبرستان )) كشته شد. اين سه تن به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت مى كردند(168) .
6 - قيام ((محمد بن جعفر بن حسن )) ، او در سال (250 ه‍) در ((رى )) قيام كرد و مردم را به ((حسن بن زيد))حاكم ((طبرستان ))دعوت نمود. وى در جنگى كه با اهل ((خراسان ))كرد شكست خورد و اسير شد. او را به ((نيشابور)) ، نزد ((محمد بن عبدالله بن طاهر))بردند. او هم ، وى را به زندان انداخت و در زندان بود تا درگذشت (169) .
7 - قيام ((احمد بن عيسى ))(بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او به انفاق يكى ديگر از علويين به نام ((ادريس بن موسى ))(بن عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ) پس از ((محمد بن جعفر))- سابق الذكر- در روز عرفه ، سال (250 ه‍) پس از نماز عيد در ((رى ))قيام كرد و مردم را به ((رضاى آل محمد))(صلوات الله عليهم ) دعوت نمود. او با سپاه ((محمد بن طاهر))جنگيد و او را شكست داد و بر وى استيلا يافت (170) .
8 - قيام ((حسن بن اسماعيل ))(بن محمد بن عبدالله بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). مشهور به ((كركى ))يا ((كوكبى ))او در سال (250 ه‍) در ((قزوين ))و ((زنجان ))قيام كرد و عمال حكومت را از آنجا راند(171) وى سپس در سال (252 ه‍) به اتفاق ((صاحب ديلم ))و ((عيسى بن احمد بن علوى ))به ((رى ))حمله كرد و بر آنجا تسلط يافت . اهل ((رى ))به 000/000/2 درهم با آنان مصالحه كردند كه دست از آنجا بردارند و آنها هم پذيرفتند(172) و بالاخره در سال (253 ه‍) ((موسى بن بغا))در ((قزوين ))با او جنگيد و او را شكست داد. ((كركى ))به ((ديلم ))گريخت (173) .
9 - قيام ((حسين بن محمد))(بن حمزة بن عبدالله بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (251 ه‍) در ((كوفه ))قيام كرد و حاكم خليفه را از آنجا تبعيد نمود. ((مستعين )) ، ((مزاحم بن خاقان ))را براى سركوبى او فرستاد، وى بر مردم ((كوفه ))غالب آمد و دستور داد، آن شهر را به آتش بزنند. 7 بازار در آن شهر سوخت .
((مسعودى ))مى گويد: چون طرفدارانش او را تنها گذاشتند، وى مخفى شد(174) .
10 - قيام ((محمد بن جعفر))(بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علب بن ابى طالب عليه السلام ). او جانشين ((حسين بن محمد))- سابق الذكر - است كه پس از وى در ((كوفه ))قيام كرد. ((محمد بن طاهر))با او خدعه كرد و وى را به عنوان حاكم ((كوفه ))برگزيد. اما همين كه بر او قدرت يافت ، جانشين ((ابوالساج ))او را گرفت و به ((سامرا)) فرستاد، و تا هنگام مرگ در زندان بود(175) .
11 - قيام يك شخص علوى (نام او معلوم نيست ). او در سال (251 ه‍) در محل ((نينوا))از سرزمين ((عراق ))قيام كرد.
((هشام بن ابى دلف ))در ماه رمضان با او جنگيد، گروهى از پيروان علوى كشته شدند و خود او نيز به ((كوفه ))گريخت (176) .
12 - قيام ((اسماعيل بن يوسف ))(بن ابراهيم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او در سال (251 ه‍) در ((مكه )) قيام كرد. او در همان سال مرد، و برادرش ((محمد بن يوسف ))كه 20 سال بزرگ تر از او بود جانشين وى شد. مردم ((مكه ))به واسطه او به مشقت و سختى هاى زيادى گرفتار شدند. ((معتز)) ، ((ابو الساج ))را به جنگ ((محمد بن يوسف ))فرستاد. جمعيت زيادى از سپاه ((محمد بن يوسف ))كشته شدند و خود او از ((مكه ))گريخت و به ((يمامه )) و ((بحرين ))رفت و بر آنجا تسلط يافت (177) . در جنگى كه بين ((اسماعيل بن يوسف ))و اهل ((مكه ))رخ داد، برادر ((اسماعيل )) ، ((حسن بن يوسف ))و نيز ((جعفر بن عيسى بن اسماعيل بن جعفر بن ابراهيم بن محمد على بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب عليه السلام )) كشته شدند(178) .
13 - قيام ابن موسى بن عبدالله (بن موسى بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او پس از ((اسماعيل بن يوسف ))در ((مدينه )) قيام كرد(179) .
14 - قيام ((على بن عبدالله طالبى ))معروف به ((مرعشى )) . او در سال (251 ه‍) در ((آمل ))قيام كرد و ((اسد بن جندان ))با او به جنگ پرداخت و او شكست داد و داخل شهر ((آمل ))شد(180) .
15 - قيام ((احمد بن محمد))(بن عبدالله بن ابراهيم بن طباطبا). وى در سال (255 ه‍) در محلى بين ((برقه ))و ((اسكندريه ))قيام كرد و ادعاى خلافت نمود. ((احمد بن طولون ))(امير مصر) براى سركوبى او لشكر فرستاد. بين آن دو جنگى در گرفت و پيروان ((ابن طباطبا))منهزم شدند. او پس از پايدارى و دليرى زياد كشته شد. سر او را به ((مصر)) ، نزد ((ابن طولون ))بردند(181) . او هم سر را براى ((معتمد))فرستاد(182) .
16 - قيام ((على بن زيد))و ((عيسى بن جعفر))علوى ، اين دو (به اتفاق هم ) در سال (255 ه‍) در ((كوفه ))قيام كردند. ((معتز))لشكرى بزرگ را به جنگ آنها فرستاد. آن دو به علت پراكنده شدن اصحابشان از گرد آنان ، شكست خوردند(183) .
17 - قيام ((على بن زيد))(بن حسين بن عيسى بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام ). او مجددا به تنهايى در سال (256 ه‍) در ((كوفه ))قيام كرد و آنجا را تصرف نموده و نايب خليفه را از آنجا بيرون راند. و آنگاه خود را در آنجا مستقر شد. ((معتمد))خليفه وقت ، سپاهى گران به جنگ او فرستاد. اين سپاه بالاخره پس از مدتى كه در تعقيب اين علوى بود او را يافته و با او جنگيد و او را شكست داد. علوى كشته شد و تعدادى از سپاه او نيز كشته و تعدادى اسير شدند(184) .
18 - قيام ((ابراهيم بن محمد))(بن يحيى بن عبدالله بن محمد بن على بن ابى طالب عليه السلام ). معروف به ((ابن صوفى )) ، او در سال (256 ه‍) در ((مصر))قيام كرد و شهر ((اسنا))را اشغال و غارت نمود. فتنه او ديگر شهرها را در برگرفت . سپس ((احمد بن طولون ))(حاكم مصر) لشكرى به جنگ او فرستاد. اما ((ابن صوفى ))آن را شكست داد. ((ابن طولون ))لشكر ديگرى به طرف او فرستاد. جنگ شديدى بين طرفين واقع شد، اين بار ((ابن صوفى ))شكست خورد و عده زيادى از يارانش كشته شدند. وى فرار كرد و داخل بيشه ها و جنگل ها خود را مخفى نمود(185) و در آنجا بود تا سال (259 ه‍) كه دوباره در ((مصر))قيام كرد و مردم را به سوى خود دعوت نمود. جمع زيادى به او پيوستند. ((ابن طولون ))اين بار نيز سپاهى را به جنگ او فرستاد و او را شكست داد. او به ((مكه )) گريخت ، والى آنجا او را دستگير كرد و به نزد ((ابن طولون ))فرستاد. ((ابن طولون ))هم او را در شهر گرداند و سپس مدتى زندانى اش كرد. بعدها او را آزاد كرد. ((ابن صوفى ))پس از آزادى از زندان به ((مدينه )) رفت تا هنگام مرگش در همان جا ماند(186) .
9 - خود مختارى مناطق تحت نفوذ 
آنچه تاكنون از وضعيت سياسى ((عباسيان ))آورده شد، مربوط به اوضاع داخلى آنان بود. در رابطه با وضعيت سياسى آنان در كشورها و مناطق تحت نفوذ آنان نيز مى توان به دو ويژگى اشاره كرد؛ يكى از آن دو، ((خودمختارى ))مناطق و كشورهاى تحت نفوذ خلفاى عباسى است ، به طورى كه بسيارى از عمال دولت وسيع اسلامى ، مقيد به ارتباط و وابستگى با پايتخت و حكومت مركزى نبودند و چنانچه مايل بودند مطيع ، و گرنه دم از استقلال مى زدند و با ديگران به جنگ مى پرداختند، و اين موضوع بستگى به ميزان خواست و علاقه آنها در كشورگشايى و توسعه شهرها داشت (187) .
در اينجا نگاهى خواهيم داشت به وضعيت ((اندلس )) ، ((شمال آفريقا))(تونس و مناطق ديگر)، ((ايران )) ، ((مصر))و برخى ديگر از شهرها و مناطق تحت نفوذ ((عباسيان )) .
اندلس  
بدون شك ، وضع ((اندلس ))از روشن ترين مصاديق جريان نامبرده است . ((اندلس ))نه تنها در اين دوره ، تحت نظر ((عبد الرحمن بن الحكم اموى ))(206-238 ه‍/ 852-886 م ) از جهت خلافت ، مستقل بود كه قبل و بعد از آن هم مستقل بود(188) و فقط ((عبد الرحمن اول )) مشهور به ((الداخل ))مدتى ، حدود بيست ماه (189) اسم خليفه عباسى را در خطبه هاى خود مى آورد، اما در همان موقع هم كاملا مستقل بود و خلفاى عباسى در آنجا نفوذى نداشتند(190) .
شمال آفريقا (تونس و ديگر مناطق ) 
((شمال آفريقا))تا اندازه اى زير فرمان امراى ((آل اغلب )) ، خود مختار بود(191) به طورى كه اسم خليفه عباسى به جز در خطبه ها، و نقشش به جز در سكه ها، حضور نمودى ديگر نداشت (192) . اين وضع ادامه داشت تا سرانجام با شمشير ((ابو عبدالله ))جد ((فاطميين )) ، كه حكومت ((مهدى آفريقايى ))را در آنجا تاسيس كرد، از پاى در آمد و حكومت ((اغالبه )) به سال (296 ه‍) پايان يافت (193) در اين گير و دارها، حكومت ((سامرا))يا ((بغداد))در آنجا هيچ گونه نقشى نداشت .
ايران  
در زمان ((معتصم )) ، ((فارس ))و ((ماوراءالنهر)) ، ميدان جنگ و كشت و كشتار بود. در منطقه ((زنجان )) ، ((اردبيل ))و ((آذربايجان )) ، جنگ مسلحانه اى بين ((بابك خرمى ))از يك طرف و ((افشين ))و ((بغاى ))بزرگ ، به نمايندگى از جانب خليفه ، از طرف ديگر؛ درگير بود. اين جريان از سال (221 تا 223 ه‍) ادامه داشت تا بالاخره ((بابك ))به دست ((معتصم ))كشته شد و سرش را به ((خراسان )) فرستاد و بدنش ‍ را در ((سامرا))به دار آويخت (194) .
در سال (224 ه‍) ((مازيار))در ((طبرستان ))بر عليه ((معتصم )) قيام كرد و با سپاه او جنگيد(195) .
در سال (234 ه‍) ((محمد بن بعيث ))كه از زندان ((متوكل ))گريخته بود در ((آذربايجان ))به مدت 8 ماه ، جنگ ها و آشوب هايى به پا كرد. اين جنگ ها تا هنگامى كه ((بغاى شراپى ))از طرف حكومت او را سركوب كرد و شهر را فتح نمود، ادامه داشت (196) .
((بغا)) ، ((ابن بعيث ))را به ((سامرا))برد و در آنجا به زندانش ‍ انداخت و وزنه اى سنگين به گردن او آويزان كرد و او بر همين حال بود تا مرد(197) .
در سال (238 ه‍) در ((تفليس )) ، بين ((اسحاق بن اسماعيل ))و سپاه ((بغا))جنگى در گرفت كه ((بغا))شهر را به آتش كشيد؛ چون شهر از چوب صنوبر ساخته شده بود، خيلى سريع سوخت و در نتيجه ، حدود پنجاه هزار نفر تلف شدند و بقيه هر كس از آتش جان سالم برده بود اسير شد. سپاهيان ((بغا))جنازه ها را قطعه قطعه كرده و حتى لباس مردگان را هم به يغما بردند(198) .
در سال (253 ه‍) در زمان ((معتز)) ، جنگى در خارج ((همدان ))بين ((عبد العزيز بن ابى دلف ))با بيش از بيست هزار نفر از فقراى شورشى و ارتش خليفه به فرماندهى ((موسى بن بغا))رخ داد، در اين نبرد ((عبد العزيز))شكست خورد و يارانش كشته شدند(199) .
از سال (253 تا 265 ه‍) كه ((يعقوب ليث صفار))در گذشت ، شهرهاى ((فارس ))و ((عراق ))كما بيش مورد تاخت و تاز سپاهيان ((يعقوب ))قرار داشت (200) .
((يعقوب ليث ))مصلحت مى ديد كه با خلفاى عباسى ، اظهار دوستى كند، گرچه او در مقام و موقعيتى قرار داشت كه خلفاى عباسى ، قادر به جنگ با او نبودند. از اين رو، به ناچار از ترس فتنه و شورش او، با وى به مدارا رفتار مى كردند و رضايتش را فراهم مى نمودند(201)
((يعقوب ))همواره در فكر استقلال و خارج كردن ((ايران ))از سلطه عباسيان بود و اين خواست قلبى خود را آشكار نكرد، مگر در بستر مرگ وقتى كه به فرستاده و قاصد خليفه گفت : ((به خليفه بگو: ((فعلا كه من بيمار و ناتوانم ، اگر مردم ، از دست تو راحت شده و تو هم از دست من آسوده مى شوى و اگر خوب شدم بين من و تو جز اين شمشير حاكمى نخواهد بود(202) )) پس از مرگ ((يعقوب ))برادرش ((عمرو بن ليث )) جانشين او شد، ولى او به خليفه نامه نوشت و اطاعت او را گردن نهاد.(203)
از سال (261 ه‍) ((نصر بن احمد سامانى ))تا حد زيادى استقلال پيدا كرد و بر شهرهاى ((ماوراء النهر))تا منطقه ((بخارا))و ((سمرقند)) تا ((خراسان ))حكومت كرد(204) تا اين كه در سال (279 ه‍) در گذشت و برادرش ((اسماعيل بن احمد))جانشين او شد.(205)
مصر 
حاكم مصر ((احمد بن طولون ))يكى از ترك هايى بود كه ((بابكيان )) ترك در سال (254 ه‍) در زمان ((معتز)) ، او را به حكومت آنجا فرستاده بود.(206)
او در آنجا استقلال داشت و كارش بالا گرفت و تا هنگام مرگ خود، در سال (270 ه‍)(207) على رغم اين همه نيازى به ارتباط با خليفه نداشت (208) با اين حال اظهار دشمنى با خليفه سوريه نمى كرد.

next page

fehrest page

back page