مقدمه
هنوز در غزل از اشک شمع مى دويد
سياه مثل شبى، بى ستاره در باران
تو را قسم به غمِ عشق واشک بى پايان
رسيد نوبت غم، باز عزا داريم! |
|
کسى که خوب نديده، زبانه هامان را!
احاطه کرده غمى، حجم شانه هامان را
ز ما مگير همين، پشتوانه هامان را
کَرم نما وببين، عاشقانه هامان را |
سخن از (مهدى) عليه السلام، سخن از (هدايت) است.
سخن از (غيبت)، حديث (جست وجو) است.
سخن از (انتظار)، روايت (حرکت وپويايى) است.
سخن از (ظهور)، بحث از (اشتياق رهايى) است.
(شوق رهايى)، (حرکت) مى آفريند، ونتيجه (جست وجو)، حصول (هدايت)
است.
(شيعه بودن) با جمود وسکون سازگار نيست. (شيعه) يعنى (پيرو) ولازمه
(پيروى) جهت گيرى (رفتار وروش)، وشکل گيرى (سلوک وعمل) است.
(شيعه مهدى عليه السلام) بودن، با گمراهى وبى تفاوتى در برابر
انحرافات نمى سازد.
و(انتظار ظهور) داشتن، با ماندن در تاريکى ها وتسليم در برابر وضع
موجود قابل جمع نيست.
اَللَّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطَّاعَة، وبُعْد الْمَعْصِيَة،
وصِدْق النّيَّة، وعِرْفان الْحُرْمَة، وأَکْرِمْنا بِالْهُدى
والْإِسْتِقامَة، آمينَ رَبَّ الْعالَمين.
زندگينامه امام حسن عسکرى
ابو محمّد حسن بن على، امام يازدهم از ائمّه اثنى عشر عليه السلام
وسيزدهمين معصوم از چهارده معصوم عليه السلام، پدر بزرگوارش امام
هادى عليه السلام هنگام تولّد فرزند، شانزده سال وچند ماه بيشتر
نداشت، مادرش بانويى صالحه وعارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل
بود. تولّدش با اختلاف روايات در ماه ربيع الاوّل يا ربيع الآخر
سال 231 يا 232ق، و- بنا به اکثر روايات - در مدينه اتّفاق افتاده
است.
مدّت کوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مى گردد: تا چهار سال وچند
ماهگى امام (وبه قولى تا 13 سالگى) که در مدينه سر برده؛ تا 23
سالگى به اتّفاق پدرش در محلّه عسکر قرارگاه سپاه در شهر سامرا مى
زيسته؛ وتا 29 سالگى يعنى شش سال واندى پس از رحلت امام دهم عليه
السلام در سامرا ولايت بر امور وپيشوايى را برعهده داشته است.
چگونگى انتخاب امام به امامت
امام هادى عليه السلام پسر ديگرى به نام ابو جعفر محمّد داشت که
بنا به برخى از روايات از جمله روايتى که شيخ طوسى آورده، مقرّر
بود، امامت شيعه به او برسد، وامام دهم به امامت او اشارت فرموده
بود.... محمّد بن على مردى پارسا ومورد احترام اصحاب پدر خويش بود،
امّا اين پسر در زمان حيات امام از دنيا رفت، وبعضى از شيعيان از
اين بابت به انديشه فرو رفته، از جمله ابوهاشم داوود بن قاسم جعفرى
گويد: من در اين انديشه بودم که امام هادى فرمود: (بلى خداوند به
جاى ابو جعفر، ابو محمّد (امام حسن عسکرى) را امام قرار داد.
همچنان که درباره اسماعيل (فرزند امام صادق) وامام کاظم چنين شد).
اين روايت، يکى از روايات مهم دالّ بر نص امامت امام عسکرى است.
امام دهم را برادر ديگرى بود به نام جعفر که نزد شيعيان به لقب
کذّاب معروف شد. بعد از آن که امام عسکرى عليه السلام از سوى پدر
به امامت منصوب گرديد. جعفر، مدّعى گرديد، وشروع به کارشکنى وتوطئه
گرى کرده، وفتنه انگيزى بسيار نمود، وپس از رحلت حضرت امام حسن
عسکرى عليه السلام دعوى امامت کرد، ومنکر وجود امام غايب (عجل الله
فرجه) شد.
داستانى از مهابت آن بزرگ
در حوادث رجب سال 255ق گفته اند که دو تن از سادات علوى حسنى به
نام عيسى بن محمّد وعلى بن زيد در کوفه شوريدند، وعبد اللَّه بن
محمّد بن داوود بن عيسى را در آن شهر کشتند، وعدّه اى به سبب قتل
وى گرفتار وزندانى شدند، يکى از اين اشخاص، ابو هاشم داوود بن قاسم
جعفرى است که روايت مى کند: شبى امام حسن عسکرى وبرادرش جعفر را به
زندان آوردند، وجعفر، زارى وبى قرارى مى کرد، ولى حضرت عسکرى او را
ساکت مى نمود.
متصدّى زندانى کردن امام، صالح بن وصيف، يکى از سرداران معروف بوده
است... مى گويند: عبّاسيان ومنحرفان از آل محمّد صلى الله عليه
وآله بر صالح بن وصيف فشار آوردند که بر امام در زندان سخت بگيرد،
واو گفت: دو تن از شريرترين افراد را مأمور اين کار کرده است، امّا
با ديدن حسن بن على عليه السلام تحوّل يافته، وروى به عبادت ونماز
آورده اند، وقتى علّت اين تغيير حالت را از ايشان پرسيدم، گفتند:
از فيض ديدار امام به اين سعادت رسيده ايم، او تمام روزها را روزه
مى گيرد، وهر شب تا بامداد به نماز مى ايستد، با هيچ کس سخن نمى
گويد، وجز عبادت به کارى ديگر نمى پردازد، مهابت او بدان حد است که
وقتى به ما نگاه مى کند، به لرزه افتاده، وخود را به کلّى مى
بازيم.
موضع علمى وآموزشى امام
مواضع علمى او در پاسخ هاى قاطع واستوار در مورد شبهه ها وافکار
کفر آميز وبيان کردن حق در مناظره وگفت وگوها ومناقشه ها وبحث هاى
علمى، وهم زمان با آن فعاليت ها، کوشش هايى از قبيل صادر کردن
بيانيه هاى علمى بوده است.
ابويوسف يعقوب بن اسحاق کندى، فيلسوف عراقى در زمان امام، پيرامون
متناقضات قرآن، کتابى تدوين کرد، امام عليه السلام به وسيله بعضى
از منسوبان به حوزه علمى او، با او تماس گرفت، وکوشش او را با شکست
رو به رو کرد، وکندى را قانع فرمود که در اشتباه بوده است. کندى
توبه کرده، اوراق خود را سوزانيد.
موضع نظارت بر پايگاه هاى مردمى
موضع امام عليه السلام در اين زمينه، نظارت بر پايگاه هاى مردى
خود، وپشتيبانى از آن پايگاه ها، وبالا بردن درجه آگاهى آن ها
ومجهّز کردن آن با همه اسلوب ها وروش هاى پايدارى وبالابردن به سطح
شيعيان پيشتاز ومتعهّد بود. امام، آنان را هشدار مى داد تا در دام
عبّاسيان نيفتند، ودر مصائب روزگار که به علّت رفتار بى رحمانه
حکّام با آن رو به رو مى شدند، از نظر اقتصادى واجتماعى به آنان
کمک مى رسانيد....
دولت عبّاسيان در برابر ياران امام عليه السلام ودر پايگاه هايى که
پشتيبان او بودند، قاطعانه وبى رحمانه ايستادگى مى کرد، وبراى از
ميان برداشتن خطّ مشى وبرنامه امام وپراکندن واداره کردن ياران او
کوشش هاى فراوان به عمل آورد.... موضع امام در مقابل آن کوشش ها،
پندگويى بود که به ياران دلدارى مى داد، ومى فرمود:
(تهى دست وبا ما بودن، بهتر که توانگر بودن وبا غير ما بودن. کشته
شدن با ما، بهتر که زنده بودن با دشمن! ما براى هرکس که به ما پناه
آورد، پناه گاهيم، وبراى آن کس که بخواهد به وسيله ما ببيند،
نوريم، وآن کس را که به ما پناه آورده، عصميتم وهر کس که ما را
دوست بدارد، به حقيقت در بزرگى ومقام با ما است، وهرکس که از ما
منحرف گردد، جاى او در آتش است).
آماده سازى براى غيبت
امام حسن عسکرى عليه السلام که به وضوح مى ديد که اراده خداوند
براى ايجاد دولت الهى بر روى زمين ودر برگرفتن همه جهان انسانيت
وگرفتن دست مستضعفان در زمين، تا خوف آنان به امنيت خاطر تبديل
گردد، وخداى را عبادت کنند، وهيچ چيز را شريک او نگيرند... بر اين
تعلّق گرفته است که فرزندش غيبت کند....
فعاليت امام حسن عسکرى عليه السلام وبرنامه ريزى او در تحقّق
بخشيدن هدف مزبور به دو کار مقدّماتى نياز داشت:
1. مخفى کردن مهدى از چشم مردم ونماياندن وى فقط به خواص؛
2. آن که به هر ترتيب، فکر غيبت را در اذهان وافکار رسوخ دهد، وبه
مردم بفهماند که اين مسؤوليت اسلامى را بايد تحمّل کنند، ومردم را
به اين انديشه ومتفرّعات آن عادت دهند....
بيانيه هاى امام حسن عسکرى عليه السلام سه شکل داشت:
الف) بيانيه هاى کلّى وعمومى درباره صفات مهدى عليه السلام از
قبيل: (وقتى قيام کند، در ميان مردم با علم خود داورى خواهد کرد،
مانند داورى داوود که از دليل وبرهان، پرسشى نمى کرد).
ب) توجيه ونقد سياسى در مورد اوضاع موجود، ومقرون کردن آن به
انديشه وجود مهدى عليه السلام وضرورت ايجاد دگرگونى ها از سوى او:
(وقتى قائم خروج کند، به ويران کردن منابر وجايگاه هاى خصوصى در
مساجد فرمان خواهد داد، اين جايگاه ها به منظور امنيت ومحافظت
خليفه از تعدّى، وبراى افزودن هيبت او در دل ديگران بنا شده است).
ج) اعلاميه هاى کلّى براى پايگاه ها واصحابش که در آن، ابعاد
انديشه غيبت براى آنان وضرورت آمادگى وعمل به آن توضيح داده شده
بود، تا غيبت امام عليه السلام وجدايى او را از آنان بپذيرند.
امام به ابن بابويه نامه اى نوشت، ودر آن فرمود:
(بر تو باد بردبارى وانتظار گشايش، پيغمبر فرمود: برترين عمل امّت
من، انتظار کشيدن گشايش است، وشيعه ما پيوسته در اندوه است تا
فرزندم ظهور کند...).
راه ديگرى که امام براى آمادگى غيبت در اذهان مردم انجام داد،
پنهان نمودن خود وبرقرارى رابطه با دوستان وطرفداران، از طريق
مکاتبه ومراسله بوده است. هم چنين نظام وروش وکالتى ووساطتى که
امام حسن عسکرى عليه السلام با پايگاه هاى مردمى خود برگزيد، روشى
ديگر از روش هايى بود که براى فهماندن مسأله غيبت آماده شده
بود....
شهادت امام
از ابو الاديان نقل کرده اند که گفت: من خادم امام عسکرى بودم،
ونامه هاى او را به شهرهاى ديگر مى بردم، وجواب مى آوردم، در
بيمارى منتهى به رحلت وى هم نزد او رفتم، نامه هايى را که نوشته
بود به من داد وفرمود به مدائن ببرم.
من رفتم، وپس از پانزده روز برگشتم، امّا ديدم بانگ زارى وشيون از
خانه امام بلند است، وجعفر بن على بر در خانه ايستاده، وبه تعزيت
شيعيان پاسخ مى دهد. با خود گفتم اگر اين مرد امام شده باشد، کار
امامت دگرگون خواهد شد. در اين لحظه خادمى بيامد، وبه جعفر گفت که
کار تکفين تمام شد، بيا بر جنازه برادرت نماز بگزار.
جعفر وهمه حاضران به داخل خانه رفتند، من هم رفتم، وامام را کفن
شده ديدم. جعفر پيش رفت تا در نماز، امامت کند، وقتى خواست تکبير
بگويد، ناگهان کودکى با چهره گندمگون ومويى کوتاه ومجعّد ودندان
هايى که بينشان گشادگى بود پيش آمد، ورداى جعفر را کشيده، گفت: (اى
عمّ! عقب برو، من براى نماز بر پدرم از تو شايسته ترم).
جعفر در حالى که رنگش از خشم تيره شد، عقب رفت، وآن کودک بر جنازه
امام نماز گزارد، او مهدى موعود امام دوازدهم (عجل الله فرجه) بود.
پژوهشى در زندگانى حضرت نرگس
طليعه بزرگ مردان تاريخ، ريشه در انديشه هاى پاک مادرانى دارند که
در بوستان هستى خويش، گل هاى هدايت را مى پرورانند. آنان بالندگى
را از دامان سبز فرشته هايى آغاز کردند که آفرينش را گلباران عشق
وعاطفه مى کنند، وشمع وجودشان را براى فردا وفرداهاى بشريت به
انتها مى رسانند.
آرى در آينه انديشه تاريخ، زيباترين تصويرها از دستان خسته وچشمان
به انتظار نشسته مادران به يادگار مانده است، واينک دستان وچشمان
بانوى انتظار، نرجس، تجلّى آسمانى عشق است، وايثار که بر صحيفه
تاريخ مى درخشد، وچشمان حقيقت جوى بشر را به سوى خويش فرا مى
خواند.
بينش وبصيرت، عشق به ولايت وحقيقت هاى آسمان زاد وشکيبايى
وفداکارى، از ويژگى هاى والاى اين پاک بانوى اميد وانتظار است که
با مطالعه زندگانى او مى توان به وجود صفاتى اين چنين در شخصيت
آسمانى وى پى برد.
نرجس از نسل شمعون، وصى حضرت مسيح عليه السلام بوده، وجدّ پدرى او
قيصر، پادشاه روم، است. در روايات آمده است که امام زمان، مهدى
منتظر عليه السلام، پس از ظهور در خانه خدا خويشتن را اين گونه
معرّفى مى کند:
(اى آدميان! اى مردم! هرکس بخواهد آدم وشيث (پسرش) را بنگرد، همانا
من، آدم وشيث هستم، و....
بدانيد هر کس بخواهد عيسى وشمعون
را بنگرد، همانا من، عيسى وشمعون هستم، وآگاه باشيد که هرکس بخواهد
محمّد وامير المؤمنين على را بنگرد، همانا من، محمّد وامير
المؤمنين هستم).(1)
آرى صداى ملکوتى حضرت مهدى عليه السلام ونور سيماى او در فضايى به
وسعت همه قلب هاى منتظر وگستره همه آفرينش منتشر شده، وکلام دل
نشين وى ميهمان گوش هاى شيفتگان ودل دادگان مى شود.
او همان گونه که از نسل پيامبر رحمت، محمّد صلى الله عليه وآله
است، وبه آن افتخار مى کند به شمعون نيز از سوى مادر انتساب دارد،
وبه اين پيشينه پاک اشاره مى کند.
چون حريم پاک هر آينه اى |
|
کعبه قلبى است در هر
سينه اى(2) |
نرجس، بانوى نجابت ونيايش است که شميم حضور او در سامرا پس از گذشت
قرن ها جان شيعيان شيفته خاندان ولايت وامامت را طراوت مى بخشد،
ودر سايه اين آفتاب روشن اجابت، دل ها آرام وقرار مى گيرد.
آن چه پيش روى داريد پژوهشى در زندگانى پاک بانوى انتظار است:
نياى نرجس
نرجس، دختر يشوعا، پسر قيصر روم
است، ومادر او از نوادگان شمعون وفرزند کليسا وانجيل. نام هاى ديگر
اين بانو، ريحانه، سوسن، صيقل (يا صقيل)، خمط، نسيم و... است که
بنا بر روايات، چون باردار به نگين ولايت، حضرت ولى عصر (عجل الله
فرجه)، بود او را صيقل ناميدند.(3)
نکته قابل توجّه اين که در اصل حديث، واژه صقيل بوده است؛ ولى در
نجم الثّاقب به صيقل تبديل شده است.(4)
در کتب لغت، واژه صقيل به معناى
برّاق وجلادار آمده است، وواژه صيقل به معناى تيزکننده شمشير.(5)
با توجّه به متن روايت که علّت نام صيقل را باردارى نرجس به فرزند
عزيزش مى داند، واژه (صقيل) بيش از (صيقل) براى نام ايشان مناسبت
دارد، اگرچه مى توان ارتباطى بين اين دو نام ايجاد کرد، وگفت که
چون براى جلا دادن از اشياى الماس گونه استفاده مى کنند؛ لذا اين
دو با هم تفاوت چندانى ندارند، ولى قول اوّل، بهتر است.
در لغت، صقليه را نام جزيره اى در
جنوب غربى ايتاليا مى دانند(6)،
وشايد نام صيقل يا صقيل به علّت انتساب نرجس به حوالى اين مکان
جغرافيايى باشد. در مجمع البحرين نيز نام مکانى ذکر شده که تا
حدودى شباهت به اين نام دارد.(7)
(خمط) نام ديگر ايشان است که در
وفيات الاعيان آمده است، ودر کتب لغت، اين واژه، (خوش بوى) گرديدن
و(بدبو) گرديدن(8)
معنا شده است؛ يعنى دو معناى متضاد دارد، در مفردات نيز مى خوانيم
خمط، گياه بى خار است.(9)
ابو محمّد بن شاذان از امام حسن عسکرى عليه السلام در مورد آخرين
حجّت خدا ونام مادرش مى پرسد؛ حضرت مى فرمايد:
(أُمُّهُ مَليکَةِ الَّتى يُقالُ
لَها بَعْض الْأَيَّام سُوسَن، وفى بَعْضها ريْحانَة، وکانَ صقيل
ونَرْجِس - أَيْضاً - مِنْ اَسْمائِها؛.(10)
مادر او مليکه است که برخى مواقع به او سوسن گفته مى شود، وگاهى
اوقات ريحانه، وصقيل ونرجس از ديگر نام هاى او است).
ماريه ونسيم دو نام ديگر مادر
امام زمان عليه السلام است که شيخ صدوق از آن ياد مى کند، و(ورداس)
به معناى گلگون هم آمده است.(11)
درباره نام مبارک مادر امام زمان عليه السلام حديث ديگرى وجود دارد
که مرحوم شيخ صدوق آن را از جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل مى کند.
جابر بن عبد اللَّه از لوح وصحيفه حضرت فاطمه (سلام الله عليها)
نام مادر حضرت را اين گونه بيان مى دارد:
أُمُّهُ جارِيَةٌ اسْمُهْا نَرْجِس؛
مادر او کنيزى است که نامش نرجس است.
با توجّه به اين روايت در مى يابيم که شايستگى ووارستگى اين بانو به
گونه اى است که نام او در صحيفه فاطمه (سلام الله عليها) آمده است.
گفته شده است که نرجس کنيز نبوده،
وتبار وخانواده گرامى او مشخّص است، ولى چون در ميان اسيران از روم
به بغداد آمده بود، واو را از برده فروشى خريدارى کرده بودند، او
را کنيز وجاريه ناميدند، وپس از تولّد فرزندش (امّ ولد) خوانده شد.(12)
در مورد وجود نام هاى متعدّد کنيزان، وبه ويژه نام هاى زيباى اين
بانوى گرامى دو احتمال وجود دارد:
الف) صاحبان کنيزان براى خوش آمد آن ها از نام گل ها استفاده کرده، ودر
زمان هاى مختلف، آنان را با نام هاى گوناگون صدا مى زدند، ويا اين
که چون هر کنيزى پس از خريدارى، متعلّق به صاحب جديد خود مى شد، هر
مولايى نامى بر وى مى گذاشت، وتعدّد نام ها به اين دليل است. لازم
به ذکر است که در مورد نرجس خاتون، خريد وفروش، تنها يک بار صورت
گرفت، وآن هم از سوى امام عليه السلام بوده است. از اين رو قسمت
اوّل اين بحث، احتمال قوى ترى دارد.
ب) به علّت مخفى بودن تولّد حضرت مهدى عليه السلام ومنحرف کردن
اذهان جاسوسانى که در خانه امام حسن عسکرى عليه السلام رفت وآمد
داشتند، اين بانوى کريمه با نام هاى متعدّد خوانده مى شد، تا آن
نور اعظم محفوظ بماند.
بانو نرجس از سوى پدر به خاندان قيصر روم متّصل مى گردد، وبه فرموده
امام حسن عسکرى عليه السلام در جواب محمّد بن عبد الجبّار که
پرسيد: (يَتَوَلَّد هُوَ يَا بْن رَسُول اللَّهِ؟ وصى شما از چه
کسى زاده مى شود؟).
فرمودند:
(مِنْ ابنَة قيْصَر مَلِک رُوم؛(13)
از دختر (نواده) قيصر روم).
لذا او از تبار قيصر است.
در کتاب تاريخ بزرگ جهان نوشته کارل گريمبرگ، خصايل قيصر اين گونه
به تصوير کشيده شده است:
(قيصر، قدرت را در پرتو اسلحه
وزور به دست آورد؛ ولى هرگز آهنگ آن نداشت که هميشه بر اسلحه متّکى
باشد، وحتّى نگهبانان شخصى را هم براى خويش نگاه نداشت، وهيچ کس
پيش از وى چنين جوان مردانه از قدرتش استفاده نکرده بود. هيچ کدام
از پادشاهان عصر باستان به اندازه قيصر از عصر خود جلوتر نرفته
بودند).(14)
همين مورّخ در جاى ديگر مى نويسد:
(قيصر، نمونه بارزى از روميانى بود که سرشار از خون سردى، خويشتن
دارى ومآل انديشى هستند.
مومسن وى را يگانه مردى مى بيند که سلطه جهانى او، وى را از راه به در
نبرده است).
صفاتى چون جوان مردى، خويشتن دارى، آرمانى بودن وآينده نگرى و... از جمله
صفات قيصر است که طبيعتاً در فرزندان وى مثل يشوعا، پدر نرجس، ظهور
وبروز نموده، واين بانوى بزرگوار نيز از آن ها بى بهره نبوده است.
شيخ صدوق مى نويسد:
(نرجس در قصر قيصر روم شرقى، جدّ
پدرى خود، رشد کرد).(15)
ومنظور از قيصر در اين عبارت، همان قيصر، با صفاتى که گفته شد،
است. گفتنى است که همه پادشاهان روم را قيصر مى نامند، وشايد جدّ
نرجس خاتون، (توفيل)، ويا (ميخاييل بن توفيل) باشد که در زمان
معتصم عبّاسى پادشاه روم بوده اند.
جدّ مادرى نرجس، شمعون است که برخى از صفات معنوى وروحانى وحق
جويانه نرجس، ارمغان اين بزرگ مرد مسيحيت است. حضرت ولى عصر عليه
السلام سخنى دارد به بلنداى آفتاب وزيبايى مهتاب؛ مى فرمايد:
(يا مَعْشَرَ الْخَلائِق!... أَلا
ومَنْ أَرادَ أَنْ يَنْظر إِلى عيسى وشَمْعُون فَها أَنَا ذا عيسى
وشَمْعُون...؛.(16)
اى مردم!... بدانيد اگر کسى بخواهد عيسى وشمعون را بنگرد، همانا من،
عيسى وشمعون هستم).
حضرت با اين جملات، جدّ مادرى خويش را که ريشه دوم او است معرّفى
نموده، وبا اين سخن، نقش عظيم مادر را به روشنى بيان مى فرمايد.
شمعون صفا، فرزند حمون، جدّ مادرى بانو نرجس است. او پس از عروج
مسيح عليه السلام با يک انتصاب الهى جانشين او شده، وبه عنوان وصى
حضرت مسيح در تاريخ شناخته شده است.
احاديث بسيارى وجود دارد که شباهت منصب ولايى حضرت على عليه السلام وشمعون
صفا را نمايانگر است، وما به علّت اختصار از ذکر آن ها معذوريم.(17)
پاورقى:
(1)
علاّمه مجلسى، بحار الانوار، ج53، ص9.
(2)
احمد عزيزى، کفش هاى مکاشفه.
(3)
شيخ صدوق، ابو جعفر محمّد بن على بن حسين، کمال الدّين
وتمام النّعمة، تهران: دار الکتب الاسلامية، 1359ق، ج2،
صص432،423.
(4)
مير محمّد صادق خاتون آبادى، کشف الحق، ص34.
(5)
احمد سيّاح، فرهنگ جامع نوين، ج1 و2، ص814.
(7)
طريحى، مجمع البحرين، ص622.
(8)
فرهنگ جامع نوين، ص272.
(9)
راغب اصفهانى، مفردات، ص159.
(10)
حاج ميرزا حسين طبرسى نورى، نجم الثّاقب، ص18.
(11)
حضينى، الهداية الکبرى، صص248 و357.
(12)
نهلا غروى نايينى، محدّثات شيعه، ص284.
(13)
شيخ حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج7، ص137، ح670.
(14)
کارل گريمبرگ، تاريخ بزرگ جهان، ترجمه سيّد ضياء الدّين
دهشيرى، ج3، ص129.
(15)
کمال الدّين، ج2، ص416.
(16)
بحار الانوار، ج53، ص9.
(17)
ر. ک: بحار
الانوار، ج38 و53.