از صادقى وفا
مهر جهانتاب
از طلعت زيباى تو گر پرده برافتد
گر پيش رخت گل به زند لاف نکوئى
در باده ى عشق تو ندانم چه اثرهاست
با کام هوس هر که ره عشق تو پويد
اى حجت ثانى عشر اى مهر جهانتاب
گرديدن روى تو به مرگ است ميسر
از فخر زنم طعنه بر افلاک چو گردى
اى منجى عالم ستم وجور شد از حد
پر مظلمه شد دهر بيا تا شجر عدل
گر قوت دل منتظران خون جگر شد
اى منتقم خون شهيدان ره حق
گويند دعاى سحرى راست اثرها |
|
ماه از نظر مردم صاحب نظر افتد
از شاخه به يک جنبش باد سحر افتد
کز خويش هر آنکس که خورد بى خبر افتد
با هر قدمى مرحله اى دورتر افتد
از طلعت زيباى تو کى پرده برافتد
با شوق دهم جان که به رويت نظر افتد
از رهگذرت بر من بى پا وسر افتد
بازآ که ز دست متعدى سپر افتد
در سايه جان پرور تو بارور افتد
غم نيست چو وصل تو به خون جگر افتد
مپسند که خونهاى مقدس هدر افتد
لطفى که دعاهاى (وفا) کارگر افتد |
از محيط قمى
شاهد غيبى
اى منتظران مژده که آمد گه ديدار
آن شاهد غيبى که نهان بود به پرده
باز آمد واز رنگ رخ وجلوه ى بالاش
برخاست شميم خوش آن طره ى مشکين
هر سال بهار ار چه بسى نغز ونکو بود
عيد است وبود مولد مسعود شه کل
شاهنشه دين حجت موعود که باشد
هم آمر وهم ناجى وهم صاحب امر است
آن شمس ولايت که فروغى است از او مهر
در طور جهان کرد تجلى چو جمالش
هادى امم مظهر حق مهدى موعود
چون جان به تن وعقل به سر نور بديده |
|
بر بام برآئيد که شد ماه پديدار
از پرده به بزم آمد واز بزم ببازار
شد کلبه ى ما رشک چمن غيرت گلزار
يا قافله ى مشگ رسيده است ز تاتار
امسال نکوتر بود از پا روز پيرار
همنام شهنشاه رسل احمد مختار
بر قافله ى کون ومکان قافله سالار
هم قادر وهم عالم وهم فاعل مختار
شد در مه شعبان بگه نيمه نمودار
شد شش جهت از نور رخش مطلع انوار
آن قايم غايب ز نظر واقف اسرار
پيداست بر عقل ونهان است ز انظار |
از مجاهدى پروانه
کيمياى نظر
ز سوز عشق تو چون گرم التهاب شوم
هزار چشمه نور از تو در دلم جاريست
تو اى سلاله خورشيد ذره پرور باش
مشام من ز گل روى خود معطر کن
به شوق چشمه ى وصل تو آمدم مپسند
کنونکه دامنم از اشک شوق لبريز است
هزار شکوه که ناگفته در دلم باقيست
من وغلامى درگاه مهدى موعود
در آن حريم که نامحرم است مهر منير
به گرد شعله چو (پروانه) سوختم اى دوست |
|
چو شمع شعله کشم آنقدر که آب شوم
به کهکشان روم ورشک آفتاب شوم
مباد آنکه چو زلفت به پيچ وتاب شوم
که با نسيم سبک سير هم رکاب شوم
که در کوير غمت خسته از سراب شوم
بيا که من ز وصال تو کامياب شوم
ولى چو لب به سخن آورى مجاب شوم
که با شنيدن نامش در انقلاب شوم
کيم که ذره ى ناچيز آن جناب شوم
بدين اميد که از عاشقان حساب شوم |
از صغير اصفهانى
جاء الحق
هر آنچه مى زنم از دفتر وجود ورق
نخست جلوه خالق، امام آخر خلق
به يمن مولد مسعود مهدى موعود
ولى مطلب حق آنکه کارگاه وجود
چگونه عالم ايجاد را نظامى بود
از او قواعد اسلام راست استحکام
شد او به پرده غيب نهان ومنتظرند
براى آنکه نمايند نثار مقدم او
(صغير) دانى در بحر، زورقى بايد |
|
نوشته است بخط جلى که: جاء الحق
يقين فراخته از غيب در عيان بيرق
زمين به عرش برين از شرف گرفته سبق
به دست او ز ازل تا ابد بود مطلق
نمى گرفت ز اضداد اگر که نظم ونسق
از او مسائل واحکام را، بود رونق
به مقدمش همه خلق ها فرق به فرق
زمانه هستى خود را نهاده روى طبق
ببحر معرفت امروز او بود زورق |
از حسين جوهرى
اختر برج امامت گهر بحر وجود
سرور وصاحب ما جان جهان مى آمد
امشب از نور وجودش شده عالم روشن
مظهر وآينه ى ذات خداوند احد
موسم حق کشى وظلم وستم مى گذرد
روز پيروزى ياران وفادار وى است
بود يکچند چو خورشيد پس ابر نهان
تا معطر کند از عطر عدالت دنيا
شادى مقدم مسعود شه بخت جوان
ناظم کشور ايجاد وشه ملک وجود
تا کند بندگيش حضرت عيسى ز فلک
اى صبا از طرف شاه تو اين مژده ببر
عالم ملک وشهادت ز تراب قدمش
اختر برج امامت گهر بحر وجود |
|
حجت ثانى عشر فخر زمان مى آمد
ذکر خيرش همه جا ورد زبان مى آمد
آنکه دارد ز نبى نام ونشان مى آيد
دوره ى معدلت وامن وامان مى آيد
وقت رسوا شدن مدعيان مى آيد
حال از لطف خداوند، عيان مى آيد
در گلستان جهان مشگ فشان مى آيد
پدر پير فلک باز جوان مى آيد
سرپرست همه ى کون ومکان مى آيد
بر زمين خرم وخوش وجد کنان مى آيد
ناتوانان جهان را که توان مى آيد
غيرت خلد برين رشگ جنان مى آيد
(جوهرى) فخر همه پادشهان مى آيد |
حديث 37
عن کمال الدين، محمد بن مسلم قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام
يقول: ان قدام القائم علامات يکون من الله عز وجل للمومنين قلت:
وماهى جعلنى الله فداک؟ قال ذلک قول الله تعالى (ولنبلونکم يعنى
المؤمنين قبل خروج القائم بشيئى من الخوف والجوع ونقص من الاموال
والانفس والثمرات وبشر الصابرين) قال: لنبلونکم بشيئى من الخوف من
ملوک بنى فلان فى آخر سلطانهم والجوع بغلاء اسعارهم، ونقص من
الاموال قال: فساد التجارات وقلة الفضل، ونقص من الانفس قال موت
ذريع ونقص من الثمرات لعله ريع ما يزرع، وبشر الصابرين عند ذلک
بتعجيل خروج القائم (عليه السلام) ثم قال لى يا محمد هذا تاويله ان
الله تعالى يقول: وما يعلم تأويله الا الله والراسخون فى العلم
ورواه النعمانى فى غيبته.
حديث سى وهفتم - محمد بن مسلم گفت: شنيدم حضرت امام صادق عليه
السلام مى فرمود: همانا براى مقدمه ظهور قائم علاماتيست از طرف
خداى تعالى به جهت مؤمنين، گفتم چيست خداوند مرا فداى تو نمايد،
فرمود: قوله تعالى (هر آينه مى آزمائيم يعنى مؤمنين را قبل ظهور
قائم به مقدارى از ترس وگرسنگى وکمى مال واولاد وميوه جات، بشارت
دهيد صابران را بقره 155).
امام فرمود: آزمايش شما به ترس از شاهان بنى فلانست در آخرسلطه
آنان، وگرسنگى به بالا رفتن نرخها، وکمى مال را فرموده فساد تجارت
است (که دولتها دخالت کنند)، وکمى زوائد وکمى از نفوس را فرموده به
مردن سريع (سکته هاى فعلى در مدت دقايقى انجام شود) وکمى ميوه جات
به ثمر نرسيدن ويا بى آبى، بشارت باد صبر کنندگان را در چنين وقتى
به تعجيل ظهور قائم ع، سپس فرمود اى ابا محمد اين است تاويل آيه که
خدا فرموده: ونمى دانند تأويل آن را مگر خدا وراسخون در علم (که
مائيم).
حديث 38
قال على الرضا: اذا رفع العلم من بين اظهرکم، فتوقعوا الفرج من تحت
اقدامکم (اى فجأة) ينقص العلم فيغيض غيضا، ويفيض الجبل فيضا، وينقص
العمل، ويلقى الشيخ ويسبق ذلک خروج اثنى عشر رجلا من آل ابى طالب
کلهم يدعى الامامة لنفسه (من کتاب يوم الخلاص).
(ورد مثله عن الهادى (عليه السلام)) وسيکون الفرج قريبا باذن الله
بعد ان طويت مرحلة العلم فانقبض وفشا الجهل، ولم يبق من العلماء
الا افراد فى زوايا متنائية فى اقاصى المعمور، اذا قالوا لا يسمع
قولهم، واذا امروا لا ياتمر احد... اما الشيخ الطاعن فى السن فقد
صار عبثا على ذويه وقل احترامه وصارا بناؤه لا يتلقون آرائه الا
بالسخريه وقول: اف!
وها نحن ننتظر الفرج بعد ان تحققت صغريات العلامات وبدأت کبرياتها
تلوح فى الافق المنظور کامثال ثورة ايران التى هى فاتحه الخير الذى
قد يؤدى اى حدوث العلامات الخمس المميزه کظهور رأية الخراسانى التى
تدفع الى القاء سهل الله مخرجه.
حديث سى وهشتم - هرگاه علم از ميان شما برداشته شود منتظر فرج
باشيد. ناگهان که از زير قدمهاى خود در آن زمان علم کم مى شود وجهل
بسيار وعمل ناقص باشد، وسبقت گيرد در اين زمان دوازده نفر مرد از
آل ابى طالب که مدعى امامت شوند براى خود.
ومانند آن حديث از امام هادى عليه السلام رسيده که فرمود: فرج
نزديکست به فرمان خداوند بعد از آن که علم برچيده شود وجهل شايع
گردد، ونماند از علما مگر گوشه نشينان در بلاد دوردست هرگاه چيزى
بگويند، کسى قبول نکند واگر امر کنند کسى اطاعت ننمايد، اما شيخ
پير که وجودش در ميان بستگانش خبت خواهد بود واحترامى نخواهد داشت
واو را به تمسخر گيرند وبگويند اف!
وما منتظر فرج هستيم بعد از آن که علائم کوچک آشکار شد وعلائم بزرگ
شروع شده، ودر افق جامعه مشهود ومحسوس است مانند جمعيت ايران که
ابتداى خيرات هستند، آن خيرى که ابتداى تمام خيرها است، وبه علائم
ديگر ختم مى شود که عدد آنها پنج است مانند ظهور علم خراسانى که به
قائم سپرده شود خداوند ظهورش را نزديک کند.
از حسين شاهد
استغاثه به حضرت مهدى
عمرم تمام گشت ز هجران روى تو
با آنکه روى ماه تو از ديده شد نهان
خورشيد چهره ات چون نهان شد ز چشم خلق
دامن پر از ستاره کنم شب ز اشک چشم
گردش به باغ بهر تماشاى گل بود
هم چون مسيح جان به تن مردگان دمد
تا کى ز هجر روى تو سوزيم همچو شمع
رحمى به حال (شاهد) از پا فتاده کن |
|
ترسم شها به خاک برم آرزوى تو
عشاق را هميشه بود ديده سوى تو
شد روزشان سياه از اين غم چو موى تو
چون بنگرم به ماه وکنم ياد روى تو
گلهاى باغ را نبود رنگ وبوى تو
گر بگذرد نسيم سحرگه ز کوى تو
شبها بياد روى تو وگفتگوى تو
تا کى بهر ديار کند جستجوى تو |
از نوغانى خراسانى
اى حجت حق پرده ز رخسار برافکن
افسوس که عمرى پى اغيار دويديم
سرمايه ز کف رفت وتجارت ننموديم
بس سعى نموديم که به بينيم رخ دوست
ما تشنه لب اندر لب دريا متحير
اى بسته به زنجير تو دلهاى محبان
رخسارتو در پرده نهانست وعيانست
چندانکه به ياد تو شب وروز نشستيم
تا رشته طاعت بتو پيوسته نموديم
شاها به تولاى تو در مهد غنوديم
اى حجت حق پرده ز رخسار برافکن
ما چشم به راهيم به هر شاه وسحرگاه
اى دست خدا دست برآور که ز دشمن
شمشير کجت راست کند قامت دين را
شاها ز (فقران) درت روى مگردان |
|
از يار بمانديم وبه مقصد نرسيديم
جز حسرت واندوه متاعى نخريديم
جانها به لب آمد رخ دلدار نديديم
آبى به جز از خون دل خود نچشيديم
رحمى که در اين باديه بس رنج کشيديم
بر هر چه نظر کرديم رخسار تو ديديم
از شام فراقت چو سحرگه ندميديم
هر رشته که بر غير تو بستيم بريديم
بر ياد لب لعل تو ما شير مکيديم
کز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم
در راه تو از غير خيال تو رهيديم
بس ظلم بديديم وبسى طعنه شنيديم
هم قامت ما را که ز هجر تو خميديم
بر درگهت افتاده به صد گونه اميديم |
از مجاهدى پروانه
گوهر دين
تا به کى در پرده مانى ماه من روشنگرى کن
جلوه ئى کن، زهره را چون ذره محو خويش گردان
تا به کى از دورى ماه رخت اختر شماريم؟
شاهباز دين ز هر سو مى خورد تيرى خدا را
قاف تا قاف جهان پر شد ز ظلم اى حجت حق
موج بحر کفر پهلو مى زند بر ساحل دين
تا نداده حق پرستى جاى خود بر بت پرستى
تا بکى چرخ ستمگر بر مدار ظلم گردد؟
کفر را از ريشه بر کن ظلم را از بن برافکن
تا بکى اى گوهر دين از صدف بيرون نيائى؟
تيغ برکش از نيام وقصد جان دشمنان کن
اى همه جانها بلب از هجر رويت چهره بگشا
گر هواى يارى او را به سر دارى (مجاهد) |
|
تا کنى هر دلبرى را عاشق خود دلبرى کن
رخ نما ومشترى را بر رخ خود مشترى کن
چرخ دين را مهر شو، در آسمان روشنگرى کن
طاير بشکسته ى بال دين حق را شهپرى کن
تکيه زن بر مسند عدل الهى داورى کن
نوح شو، طوفان بپا کن فلک دين را، لنگرى کن
بت شکن شو چون خليل ودفع خوى آذرى کن
تا کند اندر مدار عدل گردش، محورى کن
برق شو، از دشمنان خرمن بسوزان، تندرى کن
ناخدا شو، کشتى دين خدا را رهبرى کن
پاى برزن بر رکاب وحمله هاى حيدرى کن
وى همه آثار هستى از تو مشتق، مصدرى کن
تا توانى خدمت عشاق پور عسکرى کن |
از رسول زاده آشفته
شهريار گل
نگار من اگر از غيب در شهود آيد
غبار درگه او تا کشد چو سرمه به چشم
به شوق ديدن آن شهريار گل بلبل
طراز قامت او را فلک کشد تکبير
همانکه بر کند از خاک ريشه ى بيداد
امام عصر به اجراى حکم شرع مبين
ز هجر خاطر (آشفته) دارم وغم نيست |
|
بپاى بوسى او هر هست وبود آيد
مسيح از فلک چهارمين فرود آيد
به وجد خيزد ودر نغمه وسرود آيد
چو او قيام کند چرخ در قعود آيد
همانکه بگسلد از ظلم تار وپود، آيد
ولى امر به برپائى حدود، آيد
همانکه خواهدم اين غم ز دل ز دود آيد |