حدیث بیست ویکم
دعا براى تعجیل فرج
(أَکْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ، فإِنَّ ذلِکَ
فَرَجُکُمْ)[1].
براى شتاب در گشایش حقیقى و کامل، بسیار دعا کنید; زیرا، همانا، فَرَج
شما در آن است.
شرح
این کلام از جمله مطالبى است که حضرت مهدى(علیه السلام) در جواب سؤال
هاى اسحاق بن یعقوب بیان کرده اند. در این روایت، امام(علیه السلام)به
زیاد دعا کردن براى تعجیل فَرَج فرمان مى دهند. این فرمان حضرت، اهمیّت
مطلب را مى رساند; زیرا فَرَجْ و گشایش شیعیان از تمام گرفتارى ها و
فتنه ها، در سایه ى ظهور حضرت(علیه السلام)محقق مى گردد; و تا زمانى که
حضرت(علیه السلام) در غیبت به سر مى برد، شیعه نیز تحت فشار و ظلم و
تعدّى حاکمانِ ظالم و جائر است.
در این حدیث نکاتى است که به آن ها اشاره مى کنیم:
1. براى شیعیان فَرَجى است و آنان از شکنجه و اذیّت و آزار و تهمت
رهایى خواهند یافت. آن روز طلایى خواهد رسید و آنان در سایه ى حکومت
آقا و مولایشان در آرامش و رفاه و معنویت زندگى خواهند کرد.
2. فرج امام زمان مورد «بداء» واقع مى شود; و به تعبیر دیگر، قابل
تأخیر یا تعجیل است و یکى از عوامل تعجیل در فرج آن حضرت، دعا است. مى
دانیم که دعا بدون درخواست قلبى و زمینه سازى براى تحقّق آن، مؤثر
نخواهد بود. انسان باید با زبان و قلب بطلبد، و در عمل نیز زمینه ساز
خواسته ى خود باشد.
حدیث بیست و دوم:
مراعات شیعه
(إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَلا ناسینَ
لِذَکْرِکُمْ، وَلَوْلا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ الَّلأْواءُ
وَاصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ)[2].
ما در رسیدگى و سرپرستى شما کوتاهى و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر
نبرده ایم که اگر جز این بود، دشوارى ها و مصیبت ها بر شما فرود مى آمد
و دشمنان، شما را ریشه کن مى نمودند.
شرح
حضرت(علیه السلام) دو توقیع براى شیخ مفید(رحمه الله) صادر فرموده است.
در توقیع اول، حضرت به شیعیان خود این بشارت را مى دهد که شما، دائماً،
تحت نظر و مراعات ما هستید و هرگز فراموش نمى شوید; از این رو، از خطر
دشمنان در امانید. شیعه به سبب ظلم ستیزى و پیروى از حق و حقیقت،
دائماً، مورد تعرّض حکّام جور و معاندان و مخالفان بوده است; لذا، به
کسى نیاز دارد که در سختى ها و گرفتارى ها او را یارى کند و از نابودى
نجاتش دهد. در این توقیع، حضرت(علیه السلام) این بشارت را به شیعه مى
دهد که با وجود غایب بودنم، شما را حمایت مى کنم و هرگز نمى گذارم نقشه
ى دشمنان حق و حقیقت به ثمر نشیند و مذهب شیعه و شیعیان نابود شوند.
گره گشایى هایى که حضرت در طول دوران امامت خویش انجام داده، نمونه
هایى رسا براى صحت وعده ى حضرت است.
حدیث بیست و سوم:
دفع بلا از شیعه
(أَنَا خاتَمُ الاَْوْصِیاءِ، وَبی یَدْفَعُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ
الْبَلاءَ عَنْ أَهْلی وَشیعَتی)[3].
من، خاتم اوصیایم. خداوند، به سبب من، بلا را از اهل و شیعیانم دفع مى
کند.
شرح
این حدیث شریف را شیخ صدوق و شیخ طوسى(رحمهما الله) از ابونصر خادم نقل
کرده اند. ابونصر مى گوید:
بعد از آن که به خدمت آن حضرت رسیدم، فرمود: «آیا مرا مى شناسى؟» عرض
کردم: «بلى.» فرمود: «من کیستم؟» عرض کردم: «تو آقاى من و فرزند آقاى
منى.» حضرت فرمود: «من از تو این سؤال را نپرسیدم!» عرض کردم: «خدا مرا
فداى تو گرداند! حال خود را، براى من شرح کن.» حضرت فرمود: «من، خاتم
اوصیا هستم. خداوند، به سبب من، بلا را از اهل و شیعیانم دفع مى کند.
در این قسمت از حدیث، حضرت(علیه السلام) به دو نکته اشاره کرده اند:
1. آن حضرت خاتم اوصیاست و وصایت و امامت، به وجود ایشان ختم شده است.
ممکن است منظور از وصایت در این جا، وصایتى باشد که از فرزند حضرت
آدم(علیه السلام)، هابیل یا شیث شروع و به امام زمان(علیه السلام)ختم
شده است و نیز ممکن است مراد از «خاتمیت در وصایت» در قبال وصایتى باشد
که از على ابن ابى طالب(علیه السلام) شروع شده است. در هر صورت، پس از
ایشان، هیچ امامى نخواهد بود و هرکس ادعاى امامت کند، باطل، و مدعى آن
دروغ گو است.
2. شیعیان حضرت، در طول تاریخ، گرفتار انواع بلاها و مصایب خواهند شد.
امام زمان(علیه السلام) در این حدیث شریف مى فرماید:
تنها به سبب من است که خداوند اهل بیت و شیعیانم را از گرفتارى و بلاها
نجات خواهد داد.
این کلام دو احتمال دارد:
الف) مراد حضرت، عصر غیبت باشد; در این صورت، منظور این است که شیعیان،
در دوران غیبت، تنها با توسّل به حضرت مى توانند گرفتارى ها را از خود
دفع کنند.
حضرت(علیه السلام) در توقیع خود به شیخ مفید(رحمه الله) فرمود:
ما در سرپرستى شما کوتاهى و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبرده
ایم که اگر جز این بود، دشوارى ها و مصیبت ها بر شما فرود مى آمد و
دشمنان، شما را ریشه کن مى نمودند.[4]
ب) مراد حضرت، عصر ظهور باشد; در این صورت، مقصود این است که خداوند
متعال با ظهور حضرت و غلبه اش بر تمام ظالمان، بلاها و مصایب را از اهل
و شیعیانش دور مى کند.
جمع بین این دو احتمال نیز ممکن است; به این معنا که حضرت(علیه
السلام)هم در غیبت و هم هنگام ظهور خویش گرفتارى را از شیعیان دور مى
سازد.
حدیث بیست و چهارم:
امید به اجابت دعا
(رَبِّ مَنْ ذَا الَّذی دَعاکَ فَلَمْ تُجِبْهُ، وَمَنْ ذَا الَّذی
سَأَلَکَ فَلَمْ تُعْطِهِ، وَمَنْ ذَا الَّذی ناجاکَ فَخَیَّبْتَهُ،
أَوْ تَقَرَّبَ إِلَیْکَ فَأَبْعَدْتَهُ)[5].
پروردگارا! چه کسى تو را خواند و تو دعایش را اجابت نکردى، و چه کسى از
تو درخواست نمود و به او عطا نفرمودى، و چه کسى با تو مناجات کرد و او
را ناامید ساختى، یا خود را به تو نزدیک نمود و او را دور ساختى؟!
شرح
این فقره از دعا، برگرفته از دعاى معروف به دعاى علوى مصرى است. محمّد
بن على علوى حسینى مصرى، در مکاشفه اى، خدمت حضرت(علیه السلام)مشرّف شد
و این دعا را از ایشان فرا گرفت و با خواندن آن به مقصودش رسید.
حضرت در این دعا ـ که روح امید را در انسان زنده مى کند ـ به انسان مى
آموزد که نباید از دعا کردن و روى آوردن به درگاه ایزد ناامید شد; زیرا
خداوند متعال کسى را دست خالى برنمى گرداند و هیچ دعایى را بى جواب نمى
گذارد.
در این جا ممکن است کسى بپرسد: «چه بسیارند دعاهایى که به اجابت نمى
رسند و چه بسا انسان از خدا چیزى را مى خواهد، ولى به او داده نمى شود
و ... پس منظور از این حدیث چیست؟» در پاسخ باید گفت:
اوّلاً، چه بسا، انسان از چیزى کراهت دارد، در حالى که خیر او در آن
است و میل به چیزى دارد که صلاح او در آن نیست; ولى با این حال، آن را
از ایزد تبارک و تعالى مى خواهد. در این موارد، خداوند دعاى بنده اش را
در ظاهر اجابت نمى کند، ولى به عوض آن، نعمت هاى دیگرى به او مى دهد و
یا گناهانش را مى آمرزد.
ثانیاً، برآورده شدن حاجات، احتیاج به وجود شرایط و نبود موانع دارد.
با نبود شرایط و وجود موانع، انسان هر چه دعا کند، حاجتش برآورده نمى
شود. هم چنین براى دعا کردن آدابى است که باید رعایت شود و بدون رعایت
آن ها دعا مستجاب نمى شود. نخستین شرط آن «عبد خدا» بودن است. شرط مهم
دیگرش این است که دل کسى را نیازرده باشیم. کسى که دل دیگرى را به ناحق
مى شکند، چگونه توقع دارد دعایش مستجاب شود؟ نفرین فرد دلشکسته زودتر
به درگاه ایزد مى رسد و مستجاب مى شود.
حدیث بیست و پنجم:
حرمت اموال مردم
(فَلا یَحِلُّ لاَِحِد أَنْ یَتَصَرَّفَ مِنْ مالِ غَیْرِهِ
بِغَیْرِ إِذْنِهِ)[6].
براى هیچ کس جایز نیست که بدون اذن صاحب مال، در مالش تصرّف کند.
شرح
این کلام، بخشى از جوابى است که حضرت(علیه السلام) در پاسخ مسائل اسدى،
مرقوم داشته اند.
حضرت به مطلبى اشاره مى کنند که در آیه ى شریفه ى (لا تَأْکُلُوا
أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ
تَراض مِنْکُمْ) [7] به آن اشاره شده است. خداوند در این آیه فرموده است:
اموال خود را بین خود به باطل نخورید، بلکه تصرّف شما به واسطه ى
تجارتى باشد که با رضایت شما، در میانتان متداول است.
مال مسلمان نیز همانند آبرو و جانش باید محفوظ باشد، و دیگران نباید
چشم سوئى به آن داشته باشند. مالک مال دیگران شدن، اگر بدون اسباب شرعى
وعرفى (از قبیل تجارتِ با رضایت، بخشش، ارث، اجاره و یا سایر اسباب
شرعى که در فقه اسلامى به آن ها اشاره شده است) باشد، نتیجه اى جز هرج
و مرج در پى ندارد. در این آیه و نیز حدیث شریف، این گونه دستور داده
شده که تصرّف در مال دیگران باید با رضایت یا اذن یا اجازه ى صاحب مال
باشد و کسى حق ندارد با زور، مال دیگرى را از دستش بیرون آورد و خود را
صاحب آن بداند.
حدیث بیست و ششم:
حضرت زهرا(علیها السلام)
الگوى حضرت مهدى(علیه السلام)
(وَفی إِبْنَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) لی
أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ)[8].
دختر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) (فاطمه ى زهرا(علیها السلام))
براى من، اسوه و الگویى نیکو است.
شرح
شیخ طوسى(رحمه الله)، در کتاب الغیبة خویش، قصّه ى مشاجره ى ابن ابى
غانم قزوینى با جماعتى از شیعه درباره ى امر جانشینى امام عسکرى(علیه
السلام)را نقل کرده است. ابن ابى غانم، به جانشینى براى حضرت امام
عسکرى(علیه السلام)اعتقادى نداشت. عدّه اى از شیعیان نامه اى به حضرت
مى نویسند و در آن مشاجره اى را که میان ابن ابى غانم و جماعت شیعه
ایجاد شد، یادآور مى شوند.
حضرت، در جواب نامه، به خطّ مبارک خود، بعد از دعا براى عافیت شیعیان
از ضلالت و فتنه ها و درخواست روح یقین و عاقبت به خیرى آنان و تذکر به
امورى چند، مى فرماید:
فاطمه ى زهرا، دختر رسول خدا، براى من، در این مسئله، الگوى خوبى است.
در این که حضرت کدام گفتار یا رفتار حضرت زهرا(علیها السلام) را
سرمشق خویش قرار داده اند، احتمال هاى مختلفى بیان شده است. که در این
جا به سه مورد از آن ها اشاره مى شود:
1. حضرت زهرا(علیها السلام) تا پایان عمر شریفش، با هیچ حاکم ظالمى
بیعت نکرد. حضرت مهدى(علیه السلام) هم بیعت هیچ سلطان ستمگرى را بر
گردن ندارد.
2. شأن صدور این نامه این است که برخى از شیعیان، امامت ایشان را
نپذیرفته اند. حضرت مى فرمایند:
اگر مى توانستم و مُجاز بودم، آن چنان مى کردم که حق بر شما کاملاً
آشکار شود به گونه اى که هیچ شکّى براى شما باقى نماند; ولى مقتداى من
حضرت زهرا(علیها السلام)است. ایشان، با این که حق حکومت از حضرت
على(علیه السلام) سلب شد، هیچ گاه براى بازگرداندن خلافت، از اسباب
غیرعادى استفاده نکرد. من نیز از ایشان پیروى مى کنم، و براى احقاق
حقّم در این دوران، راه هاى غیرعادى را نمى پیمایم.
3. حضرت در پاسخ نامه فرموده است:
اگر علاقه و اشتیاق فراوان ما به هدایت و دست گیرى از شما نبود، به سبب
ظلم هایى که دیده ایم از شما مردمان روى گردان مى شدیم.
حضرت، با اشاره به حضرت زهرا(علیها السلام) مى خواهند بفرمایند، همان
طورى که اذیت و آزارى که دشمنان نسبت به حضرت فاطمه(علیها السلام)روا
داشتند و سکوتى که مسلمانان پیشه کردند، هیچ کدام سبب نشد که ایشان از
دعا براى مسلمانان دست بکشد، بلکه دیگران را بر خود مقدم مى داشت، من
نیز این ظلم ها و انکارها را تحمّل مى کنم و از دل سوزى و راهنمایى و
دعا و ... براى شما، چیزى فرو نمى گذارم.
حدیث بیست و هفتم:
نهى از تشکیک
(لا عُذْرَ لاََحَد مِنْ مَوالینا فی التَّشْکیکِ فیما یُؤَدّیهِ
عَنّا ثِقاتُنا)[9].
در تشکیک نسبت به روایاتى که موثّقان از ما براى شما نقل مى کنند، احدى
از شیعیان ما عذرى ندارند.
شرح
این عبارت قسمتى از توقیعى است که از سوى حضرت به «قاسم بن علا» درباره
ى «احمد بن هلال عبرتایى» و دورى از او صادر شده است.
فقهاى عظام، در کتاب هاى استدلالى اصول، براى حجّیّت خبر ثقه، به این
روایت تمسک کرده اند; زیرا در واقع، حضرت در این روایت، به متابعت و
قبول روایات کسانى امر کرده است که مورد وثوق اند و سنّت اهل بیت(علیهم
السلام) را نقل مى کنند.
مفاد حدیث، آن است که، کسى حقّ ندارد در روایاتى که اصحاب مورد وثوق
از اهل بیت(علیهم السلام) نقل کرده اند، تشکیک کند و به آن ها ترتیب
اثر ندهد، مگر در صورتى که علم به خطاى آن داشته، یا مفاد خبر، مخالف
با کتاب و یا سنّت قطعى یا عقل سلیم باشد; زیرا این ثقات از اصحاب اند
که واسطه ى نشر معارف اهل بیت(علیهم السلام) هستند و تشکیک در روایات
آنان سبب مى شود که چیزى از معارف اهل بیت(علیهم السلام) به دست ما
نرسد.
شایان ذکر است که وثاقت درجاتى دارد که بعضى از مراتب آن، ملازم با
عدالت، بلکه فوق عدالت است. تعبیرى که امام حسین(علیه السلام) براى
حضرت مسلم بن عقیل در نامه ى خود به اهل کوفه بیان داشته اند، مرتبه ى
فوق عدالت را مى رساند; آن سخن چنین است:
من، به سوى شما، برادر و پسر عمو و مورد وثوق از خاندانم، مسلم بن عقیل
را مى فرستم.[10]
حدیث بیست و هشتم:
نهى از شک
(لا تَشُکَنَّ، فَوَدَّ الشَّیْطانُ أَنَّکَ شَکَکْتَ)[11].
هرگز شک به خود راه مده; زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنى.
شرح
شیخ کلینى(رحمه الله)، به سند خود از حسن بن نضر، نقل مى کند: هنگامى
که وارد منزل امام عسکرى(علیه السلام)شدم، شخص سیاهى را دیدم که
ایستاده است. او به من گفت: «تو حسن بن نضر هستى؟» گفتم: «آرى.» گفت:
«داخل شو.» پس داخل خانه شدم و سپس اتاقى را دیدم که بر درِ آن پرده اى
آویزان شده بود. از داخل اتاق ندایى شنیدم که فرمود:
اى حسن بن نضر! خدا را بر آن چه بر تو منّت گذاشته شکرگزار باش و حمد
کن، و هرگز شکّى به خود راه مده; زیرا شیطان دوست دارد که تو شک کنى
....
از آن جا که حسن بن نضر و جماعتى دیگر از شیعیان، در امر وکلا و دیگر
امور شک کرده بودند، و در امر امامت و رهبرى جامعه ـ که از مسائل
اعتقادى است ـ شک، موجب فساد دین خواهد شد، امام(علیه السلام) او را از
شک و تردید برحذر مى دارد.
از این حدیث شریف چند نکته استفاده مى شود:
1. از آن جا که امام(علیه السلام) خبر از باطن حسن بن نضر مى دهد، مى
فهمیم که آن حضرت علم غیب مى داند.
2. امام(علیه السلام) اگر چه در غیبت به سر مى برد، به فکر شیعیان خود
است و آنان را از حیرت و ضلالت و گرفتارى ها نجات مى دهد.
3. شک در امور اعتقادى، زیان فراوان دارد; زیرا منشأ همه ى بى بندوبارى
ها، نداشتن یقین و باور دینى است. ما باید ایمان خود و دیگران را تقویت
کنیم و در صورت القاى شبهات، پاسخ گوى آن ها باشیم.
4. یکى از راه هاى نفوذ شیطان، ایجاد شک و تردید در باورهاى عقیدتى
مردم است، و طبق این حدیث، شیطان این حالت انسان را بسیار دوست دارد.
5. انسان باید شک و تردید را از خود و افراد جامعه دور سازد. همان گونه
که امام زمان(علیه السلام) درصدد برآمدند تا شک را از حسن بن نضر و
جماعت شیعه برطرف کنند. قرآن کریم، در پانزده مورد، شک را مذمّت، و شک
کننده را به تفکّر دعوت کرده است. نتیجه ى تفکّر، زوال شک ورسیدن به
یقین است.
حدیث بیست و نهم:
حکم منکرین امام زمان(علیه
السلام)
(لَیْسَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ وَبَیْنَ أَحَد قِرابَةٌ،
وَمَنْ أَنْکَرَنی فَلَیْسَ مِنّی، وَسَبیلُهُ سَبیلُ ابْنِ نُوح)[12].
بین خداوند عزّوجلّ و هیچ کس قرابت و خویشاوندى نیست، هر که مرا انکار
کند از من نیست، و راهِ او راه فرزند نوح است.
شرح
این عبارت، بخشى از جواب هاى امام زمان(علیه السلام) به پرسش هاى اسحاق
ابن یعقوب است. از جمله ى آن سؤال ها، سؤال از حکم کسانى است که از اهل
بیت و نسل پیامبرند و از فرزندان عموى آن حضرت شمرده مى شوند، ولى منکر
امام زمان اند. او مى پرسد: «آیا با وجود این که منکران حضرت، از ذرارى
پیامبرند، گمراه اند یا نه؟» حضرت(علیه السلام)در جواب این سؤال به
نکته اى اشاره مى کند و مى فرماید:
میان خدا و هیچ کس، قرابت و خویشاوندى وجود ندارد که به جهت آن درباره
اش ملاحظه ى خاصى صورت گیرد; لذا اگر فردى نافرمانى خدا را کند ـ هر کس
که باشد ـ سرنوشتش دوزخ است.
یکى از موارد نافرمانى خدا، انکار امامت امام زمان یا انکار وجود
اوست. آن که این نظر را داشته باشد، راهى را که مى پیماید، راه فرزند
نوح است. او به هر جا پناه برد، نجات نیابد; همان گونه که کوه بلند،
فرزند حضرت نوح را نجات نداد.
این حدیث را روایتى که شیعه و سنّى در کتب روایى خود آورده اند، تأیید
مى کند; و آن این که پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
مَثل اهل بیت من، مَثل کشتى نوح است، هر کس سوار بر آن شود، نجات مى
یابد و کسى که از آن تخلّف کند، غرق مى شود. [13]
حدیث سى ام:
آزار دهندگان امام زمان(علیه
السلام)
(قَدْ آذانا جُهَلاءُ الشّیعَةِ وَحُمَقاؤُهُمْ، وَمَنْ دینُهُ
جِناحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ)[14].
نادانان و کم خردان شیعه و کسانى که پر و بال پشه از دین دارى آنان
برتر و محکم تر است، ما را آزار مى دهند.
شرح
این عبارت، بخشى از توقیعى است که حضرت(علیه السلام) در جواب نامه ى
محمّد بن علىّ بن هلال کرخى فرستاده است. این توقیع، در ردّ طایفه اى
از غالیان است که به شرکت ائمه(علیهم السلام) با خداوند در علم و قدرت
او معتقدند!
یکى از وظایف شیعه این است که امامان را همان طور که هستند، بشناسد، نه
آنان را در سطح افراد عادى پایین آورد و نه در قدرت و ... شریک خداوند
یکتا قرار دهد.
در روایات فراوانى، مقام امامان و وظیفه شان به خوبى بیان شده و
لازم است با مراجعه به آن ها، تفکّر خویش را درباره ى امامان اصلاح
کنیم.
اعمال و رفتار و اعتقاد غالیان، سبب شد که مخالفان، شیعه را تکفیر کنند
و گروهى از آنان نیز به نجاست و واجب القتل بودن شیعه فتوا دهند.
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه در کلامى مى فرماید:
دو کس در مورد من هلاک مى گردد: یکى آن کس که در دوستى با من به راه
افراط مى رود، دیگرى آن که در دشمنى با من، سخت به تفریط مى افتد. [15]
پىنوشتها:
[1]. کمال الدین، ج2، ص485، ح4 ; الغیبة، طوسى، ص293، ح247 ; احتجاج، ج2، ص284
; إعلام الورى، ج2، ص272 ; کشف الغمة، ج3، ص340 ; الخرائج و الجرائح، ج3، ص1115 ;
بحارالأنوار، ج53، ص181، ح10 .
[2]. احتجاج، ج2، ص323 ; الخرائج و الحرائج، ج2، ص903 ; بحارالأنوار، ج53،
ص175، ح7.
[3]. کمال الدین، ج2، ص441، ح12 ; الغیبة، طوسى، ص246، ح215 ; بحارالأنوار،
ج52، ص30، ح25 .
[4]. احتجاج، ج2، ص323 ; الخرائج و الجرائح، ج2، ص903 ; بحارالأنوار، ج53،
ص175، ح7 .
[5]. مهج الدعوات، ص281 ; البلدالأمین، ص393 ; بحارالأنوار، ج92، ص267، ح34 .
[6]. کمال الدین، ص521، ح49 ; احتجاج، ج2، ص299 ; بحارالأنوار، ج53، ص183، ح11
; وسائل الشیعة، ج9، ص540و541، ح12670 .
[7]. سوره ى نساء، آیه ى 29 .
[8]. الغیبة طوسى، ص286، ح245 ; احتجاج، ج2، ص279 ; بحارالأنوار، ج53، ص180، ح9
.
[9]. رجال کشّى، ج2، ص816 ; بحار الأنوار، ج50، ص318و319، ح15 ; وسائل الشیعة،
ج1، ص38، ح61 .
[10]. الإرشاد، شیخ مفید، ج2، ص39 ; إعلام الورى، ج1، ص436 ; بحارالأنوار، ج44،
ص334 .
[11]. کافى، ج1، ص518، ح4 ; بحارالأنوار، ج51، ص309، ح25 .
[12]. کمال الدین، ص484، ح3 ; الغیبة، طوسى، ص290، ح247 ; احتجاج، ج2، ص283 ;
کشف الغمة، ج3، ص339 ; إعلام الورى، ج2، ص270 ; الخرائج و الجرائح، ج3، ص1113 ;
بحارالأنوار، ج53، ص180، ح10 .
[13]. بصائر الدرجات، ص317، ح4 ; مستدرک حاکم، ج3، ص151 .
[14]. احتجاج، ج2، ص289 ; بحارالأنوار، ج25، ص267، ح9 .
[15]. نهج البلاغه، حکمت 469 ; بحارالأنوار، ج39، ص295، ح96 .