حديث يكم:
(اهل بيت(عليهم
السلام) محور حق)
(الْحَقُّ مَعَنا فَلَنْ يُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا، وَنَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا،
وَالْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُن) [1]
حق با ما
اهل بيت است و كناره گيرى عده اى از ما هرگز سبب وحشتمان نمى شود; چرا كه ما
دست پرورده هاى پروردگاريم، و ديگر مخلوقين خداوند، دست پرورده هاى ما هستند.
شرح
اين حديث
شريف را شيخ طوسى(رحمه الله)، با سند معتبر، از ابوعمرو عمرى، از امام زمان(عليه
السلام) نقل كرده است.حضرت(عليه السلام) در اين فقره از حديث، به سه نكته اشاره
مى فرمايد:
1. تمام حقّ و حقيقت، با اهل بيت(عليهم السلام) و همراه با آنان است. بايد توجه داشت كه
جمله ى «الحقّ معنا» با جمله ى «اهل البيت مع الحق»
فرق مى كند; زيرا مفهوم جمله ى نخست آن است كه اهل بيت(عليهم السلام) محور اساسى
براى تشخيص حقّ از باطل اند و براى شناخت اين دو از هم ديگر بايد به سنّت و رفتار و
كردار آنان رجوع كرد; بر خلاف مفهوم جمله ى دوم. همين معنا، از حديث
«عليّ مع الحقّ والحقّ مع عليّ»[2]
نيز استفاده مى شود.
2. كسى كه حقّ با
اوست نبايد از اِعراض ديگران از او و تنها ماندنش، به وحشت بيفتد و به كمى يا زيادى
طرف داران خود نگاه كند.
حضرت موسى
بن جعفر(عليه السلام) به هشام مى فرمايد:
اى هشام!
اگر در دست تو گردويى است و همه ى
مردم مى گويند كه آن دُرّ است، براى تو نفعى ندارد; زيرا تو مى دانى كه در دستت
گردو است; و نيز اگر در دست تو دُرّ است، و مردم مى گويند گردو است، به تو ضررى
نمى رسد; زيرا تو مى دانى كه آن چه در دست توست دُرّ است[3].
هم چنين
امام على(عليه السلام) مى فرمايد:
در راه هدايت، از
كمى اهل آن وحشت نكنيد[4].
3.
درباره ى جمله ى سومى كه در اين حديث آمده است، دو تفسير متفاوت وجود دارد كه مانعى
در جمع اين دو نيست. در ذيل به آن ها اشاره مى كنيم:
الف) همانا
اهل بيت(عليهم السلام)، در عقايد و اعمال دينى، محتاج به مردم نيستند، و آن چه از
جانب خداوند به واسطه ى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به آنان رسيده است، آنها را
كفايت مى كند; در حالى كه امّت، در اين امور، محتاج به اهل بيت اند، و تنها رجوع به
كتاب و سنّت، آنان را كفايت نمى كند، و بدون مراجعه به اهل بيت(عليهم السلام) قطعاً
گمراه و هلاك مى شوند.
ب)
نعمت هاى خداوند بر اهل بيت(عليهم السلام)، مباشرتاً و بدون واسطه ى كسى نازل
مى گردد، در صورتى كه نعمت هايى كه خداوند بر مردم نازل مى كند، بدون واسطه ى اهل
بيت(عليهم السلام)نخواهد بود.
حديث دوم:
(امام(عليه
السلام)، امان اهل زمين)
(إِنّي
لاََمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ كَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ) [5].
همانا،
من، امان و مايه ى ايمنى براى اهل زمينم; همان گونه كه ستاره ها، سبب ايمنى اهل
آسمان اند.
شرح
اين كلام،
قسمتى از جواب هايى است كه امام زمان(عليه السلام)، در پاسخ به نامه ى اسحاق بن
يعقوب فرموده است. اسحاق در اين نامه، از علت غيبت سؤال مى كند. حضرت بعد از جواب و
بيان علّت غيبت، به اين نكته اشاره دارد كه وجود امام در غيبت، بى فايده و اثر
نيست; از فوايد امام اين است كه وجود او سبب ايمنى براى اهل زمين است; همان گونه كه
ستارگان آسمان مايه ى ايمنى براى اهل آسمان اند. در روايات صحيح ديگرى نيز به همين
مضمون اشاره شده است. در آن روايات آمده است: اگر حجت در زمين نباشد، زمين و اهل
آن، دگرگون و مضطرب خواهند شد.
در تشبيه
امان بودن امام زمان(عليه السلام) براى اهل زمين، به امان بودن ستارگان براى اهل
آسمان، وجوه تشابهى نهفته است كه به دو مورد از آن ها اشاره مى كنيم:
1.
همان گونه كه از جهت تكوينى، وجود ستارگان و كيفيّت وضع آن ها موجب امان و آرامش
كرات و سيارات و كهكشان هاست، وجود امام زمان(عليه السلام) نسبت به موجودات زمين
نيز چنين است.
2.
همان گونه كه به سبب ستارگان، شياطين از آسمان ها رانده شدند و امان و آرامش براى
اهالى آسمان ها، از جمله ملائكه فراهم شد، وجود امام زمان(عليه السلام) نيز تكويناً
و تشريعاً سبب طرد شياطين از اهل زمين، خصوصاً انسان ها خواهد بود.
حديث سوم:
(فلسفه ى
امامت و صفات امام)
(أَحْيى
بِهِمْ دينَهُ، وَأَتَمَّ بِهِمْ نُورَهُ، وَجَعَلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ
إِخْوانِهِمْ وَبَني عَمِّهِمْ وَالاَْدْنَيْنَ فَالاَْدْنَيْنَ مِنْ ذَوي
أَرْحامِهِمْ فُرْقاناً بَيِّناً يُعْرَفُ بِهِ الْحُجَّةُ مِنَ الْمَحْجُوجِ،
وَالاِْمامُ مِنَ الْمَأْمُومِ، بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ، وَبَرَّأَهُمْ
مِنَ الْعُيُوبِ، وَطَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ، وَنَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ،
وَجَعَلَهُمْ خُزّانَ عِلْمِهِ، وَمُسْتَوْدَعَ حِكْمَتِهِ، وَمَوْضِعَ سِرِّهِ،
وَأَيَّدَهُمْ بِالدَّلائِلِ، وَلَوْلا ذلِكَ لَكانَ النّاسُ عَلى سَواء،
وَلاَِدَّعى أَمْرَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ كُلُّ أَحَد، وَلَما عُرِفَ الْحَقُّ مِنَ
الْباطِلِ، وَلا الْعالِمُ مِنَ الْجاهِلِ) [6].
اوصيا
كسانى هستند كه خداوند متعال، دينش را با آنان زنده مى كند، و نورش را با آنان
كاملاً مى گسترد و سيطره مى دهد. خداوند ميان آنان و برادران و عموزادگان و ديگر
خويشاوندانشان تفاوت آشكارى گذاشته است كه به سبب آن، حجّت از غير حجّت، و امام از
مأموم، شناخته مى شود. آن تفاوت آشكار اين است كه آنان را از گناهان محفوظ و مصون
داشته، از عيوب مبرّا كرده، از پليدى پاك گردانيده، از اشتباه منزهشان داشته، آنان
را خزانه داران علم و حكمت و پرده داران سرّ خود قرار داده و آنان را با دليل ها
تأييد كرده است. اگر اين گونه نبود، همه ى مردم با هم يكسان بودند و هر كس
مى توانست ادعاى امامت كند كه در اين حال، حقّ از باطل و عالم از جاهل، تشخيص داده
نمى شد.
شرح
اين كلمات،
از جمله مطالبى است كه امام زمان(عليه السلام) در جواب نامه ى احمد بن اسحاق مرقوم
داشته است. آن حضرت(عليه السلام) بعد از اشاره به نكاتى چند، به حقيقت و شأن و مقام
امامت و امام پرداخته و خصوصياتى را براى امام بيان فرموده است، تا سبب تمايز امام
حق از مدعى دروغين امامت باشد:
1. امام كسى است
كه به سبب او دين خدا زنده خواهد ماند; زيرا او است كه در هنگام اختلافات و وقوع
فتنه ها و شبهه ها، حقّ را از باطل تشخيص مى دهد و مردم را به دين واقعى هدايت
مى كند.
2. نور خدا
كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شروع شد، با امام تمام و كامل مى شود.
3. خداوند
متعال، در ذريه ى پيامبر، براى تميز امام از بقيه ى افراد، اوصافى اختصاصى براى
امام قرار داده است، تا مردم، در امر امامت، دچار شبهه نشوند، خصوصاً هنگامى كه
بعضى از ذريه ى پيامبر، ادعاى دروغين امامت مى كنند. برخى از اين ويژگى ها، عصمت از
گناهان، دورى از عيوب، طهارت از پليدى، نزاهت و پرهيز از اشتباه و ... است. اگر اين
ويژگى ها نبود، هر كس مى توانست ادعاى امامت كند و بدين سان، حق و باطل جدا شدنى
نبودند و در نتيجه، دين الهى بر جهانيان حاكم نمى شد.
حديث چهارم:
(فلسفه ى
امامت)
(أَوَ
ما رَأَيْتُمْ كَيْفَ جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ مَعاقِلَ تَأْوُونَ إِلَيْها،
وَأَعْلاماً تَهْتَدُونَ بِها مِنْ لَدُنْ آدَمَ(عليه
السلام)) [7].
آيا
نديديد كه چگونه خداوند براى شما، ملجأهايى قرار داد كه به آنان پناه بريد، و
عَلَم هايى قرار داد تا با آنان هدايت شويد، از زمان حضرت آدم(عليه
السلام) تا كنون.
شرح
اين عبارت،
قسمتى از توقيعى است كه از ناحيه ى حضرت، به خاطر اختلاف ميان ابن أبى غانم قزوينى
و جماعتى از شيعيان صادر شده است. ابن ابى غانم معتقد بود كه براى امام حسن
عسكرى(عليه السلام) جانشينى نيست و امامت به ايشان ختم شده است. گروهى از شيعيان،
به حضرت مهدى(عليه السلام)نامه مى نويسند و داستان را باز مى گويند. از ناحيه ى
حضرت نامه اى صادر مى شود كه حديث فوق بخشى از آن است.
امام
زمان(عليه السلام) بعد از سفارش هاى زياد در دورى از ترديد و شك در امر امامت و
وصايت و جانشينى، مى فرمايند: مسئله ى وصايت، در طول تاريخ بشريت، ثابت است و تا
انسان وجود دارد، زمين، خالى از حجّت نيست. حضرت مى فرمايد:
تاريخ را بنگريد!
آيا زمانى را خالى از حجّت ديده ايد كه اينك اختلاف كرده ايد؟
حضرت، در
اين قسمت از حديث، براى امامت، دو فايده برشمرده است: يكى، ملجأ و پناه مردم در
گرفتارى ها، و ديگرى هدايت كردن مردم به دين الهى; زيرا امام معصوم(عليه السلام) نه
تنها هدايتگر مردم به شريعت و دين الهى است، بلكه در مسائل مادّى و دنيوى نيز حلاّل
مشكلات مختلف آنان خواهد بود.
حديث پنجم:
(اقسام
علم امام(عليه السلام))
(عِلْمُنا
عَلى ثَلاثَةِ أَوْجُه: ماض وَغابِر وَحادِث، أَمَّا الْماضي فَتَفْسيرٌ، وَأَمَّا
الْغابِرُ فَمَوْقُوفٌ، وَأَمَّا الْحادِثُ فَقَذْفٌ فيِ الْقُلُوبِ، وَنَقْرٌ في
الاَْسْماعِ، وَهُوَ أَفْضَلُ عِلْمِنا، وَلا نَبيَّ بَعْدَ نَبِيِّن) [8].
علم ما
اهل بيت(عليهم السلام)
بر سه نوع است: علم به گذشته و آينده و حادث. علم گذشته، تفسير است; علم آينده،
موقوف است و علم حادث، انداختن در قلوب، و زمزمه در گوش هاست. اين بخش، بهترين علم
ماست و بعد از پيامبر ما، رسول ديگرى نخواهد بود.
شرح
اين عبارت،
بخشى از جواب امام زمان(عليه السلام) به سؤال على بن محمّد سمرى درباره ى علم امام
است.
مرحوم
مجلسى(رحمه الله) در مرآة العقول، در تفسير اين سه نوع علم مى فرمايد:
علم ماضى
يعنى علمى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)براى اهل بيت(عليهم السلام)تفسير
كرده اند; نيز شامل علومى است از وقايع گذشته درباره ى انبيا و امّت هاى پيشين، و
حوادثى كه براى آنان اتّفاق افتاده و خبر از شروع امور و عوالم است.
مراد از
«غابر»، علومى است كه به امور آينده تعلّق مى گيرد; زيرا، غابر به معناى «باقى»
است. مراد از غابر خبرهاى حتمى است كه مربوط به آينده ى جهان است. و بدين سبب امام
آن را به «موقوف» تفسير كرده اند كه علومى كه تعلق به آينده ى جهان دارد، مختصّ به
اهل بيت(عليهم السلام)است. موقوف، يعنى «مخصوص».
مراد از
علم حادث، علمى است، كه به تجدد احوال موجودات، تجدّد پيدا مى كند، ويا تفصيل
مجملات است ... مراد از «قذف در قلوب»،الهام الهى بدون واسطه ى ملك است.
مراد از
«نقر در اسماع» الهام الهى است به واسطه ى ملك.
دليل
افضليّت نوع سوم اين است كه الهام ـ با واسطه يا بدون واسطه ـ به اهل بيت(عليهم
السلام)اختصاص دارد.
از آن جا كه
ادعاى الهام الهى، ممكن است انسان را به توهّم نبوّت بيندازد، حضرت در پايان به اين
نكته اشاره دارد كه پس از پيامبر ما، پيامبرى نخواهد آمد[9].
حديث
ششم:
(وجود
هميشگى امام)
(أَنَّ
الاَْرْضَ لا تَخْلُو مِنْ حُجَّة إِمّا ظاهِراً وَإِمّا مَغْمُور) [10]
زمين،
هيچ گاه، از حجّت خالى نخواهد بود; چه آن حجّت ظاهر باشد و چه پنهان.
شرح
اين كلام،
قسمتى از توقيعى است كه امام زمان(عليه السلام) به عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش
محمّد مرقوم داشته اند. حضرت(عليه السلام)بعد از سفارش هاى زياد، به مطلبى اشاره
مى كند و مى فرمايد: بايد هميشه، در روى زمين، حجّت الهى باشد، ونمى توان حتّى
لحظه اى را تصوّر كرد كه امام معصوم نباشد.
احتياج
انسان و ديگر موجودات به امام، ادامه ى احتياج آنان به پيامبر است. نياز به فرد
معصوم ـ چه پيامبر و چه امام ـ را از ديدگاه هاى مختلفى مى توان بررسى كرد. يكى از
اين وجوه، نياز به قانون الهى و تفسير آن از سوى معصوم است. در كتاب هاى كلام، با
دليل هاى عقلى ثابت شده است كه بشر براى اصلاح زندگى دنيوى خود و رسيدن به سعادت
ابدى و اخروى، نيازمند پيامبر است. نياز بشر به دين و تفسير صحيح از آن، ابدى است.
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)دين اسلام را به عنوان آخرين دين الهى، آورد
و همه ى احكام و مسائل آن را بازگو كرد. پس از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم)به همان دليل هاى عقلى، بايد كسانى مانند پيامبر در علم و عصمت و ... وجود
داشته باشند. اينان كسانى نيستند جز امامان بزرگوار(عليهم السلام).
حضرت(عليه
السلام) به اين نكته ى مهم هم اشاره دارند كه به دليل سستى مردم در پذيرش حق،
اين طور نيست كه همه ى امامان به حكومت برسند و يا در ميان مردم حاضر باشند،
همان طور كه همه ى انبيا و اوصياى الهى گذشته نيز، به حكومت دست نيافتند و برخى نيز
تا مدّتى در غيبت به سر بردند.
حديث هفتم:
(مشيّت
خداوند و خواست اهل بيت(عليهم
السلام))
(قُلُوبُنا
أَوْعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللّهِ، فَإِذا شاءَ شِئْنا، وَاللّهُ يَقُولُ: وَما
تَشاؤُونَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ [11])
[12].
دل هاى ما
ظروفى براى خواست خداوند است. اگر خدا چيزى را اراده كند و بخواهد، ما نيز اراده
كرده، خواهيم خواست. خداوند متعال مى فرمايد: و شما نمى خواهيد مگر اين كه خداوند
بخواهد.
شرح
امام
زمان(عليه السلام)
در اين كلام، در ردّ مقصِّره[13]
و مفوّضه[14]،
خطاب به كامل بن ابراهيم مى فرمايد:
آنان دروغ
مى گويند، بلكه قلوب ما ظرف هايى است از براى خواست خداوند. هر چه او بخواهد، ما
مى خواهيم، و در مقابل خواست خداوند، از خود اراده و خواست مستقلى نداريم.
در حديثى
از امام كاظم(عليه السلام) آمده است:
همانا
خداوند قلوب امامان را در مسير اراده ى
خود قرار داده است; پس هر گاه خداوند متعال چيزى را بخواهد، آنان آن چيز را
مى خواهند; و اين سخن خداوند متعال است كه مى فرمايد: و شما نمى خواهيد مگر اين كه
خداوند بخواهد.[15]
از اين
كلامِ امام زمان(عليه السلام) نكاتى استفاده مى شود كه به چند مورد از آن ها اشاره
مى كنيم:
1. قلب ها ظروف
واردات خواسته هاى الهى يا شيطانى است.
2. امامان
معصوم اند; زيرا اراده ى اهل بيت(عليهم السلام)، همان اراده ى الهى است، كسى كه
چنين باشد، از مقام عصمت برخوردار است.
3. اراده ى
اهل بيت(عليهم السلام) بر اراده ى خداوند پيشى نمى گيرد و نيز از آن تأخير
نمى افتد. ما نيز بايد نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) چنين باشيم.
4. بدون
تعلّق اراده ى خداوند به چيزى، اهل بيت(عليهم السلام)اراده ى آن چيز را ندارند.
حديث هشتم:
(دورى
از شيطان به وسيله ى نماز)
(ما
أَرْغَمَ أَنْفَ الشَّيْطانِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّلاةِ، فَصَلِّها وَأَرْغِمْ أَنْفَ
الشَّيْطانِ) [16]
هيچ چيز به
مانند نماز، بينى شيطان را به خاك نمى سايد، پس نماز بگذار و بينى ابليس را به خاك
بمال.
شرح
اين كلام
از پاسخ هايى است كه از ناحيه ى مقدّس امام زمان(عليه السلام)، در جواب مسائل
ابى الحسين جعفر بن محمّد اسدى، صادر شده است. از اين حديث استفاده مى شود كه به
خاك ماليدن بينى شيطان (غلبه بر شيطان) اسباب متعدّدى دارد كه بهترين آنها نماز
است; زيرا نماز، مشتمل بر انقطاع از خلق و توجه تامّ به خداوند متعال و ذكر و ياد
اوست. خداوند متعال مى فرمايد:
(أَقِمِ
الصَّلاةَ لِذِكْري)[17];
نماز را براى ياد من برپا دار.
نمازى كه چنين
باشد، انسان را از فحشا و منكرات باز مى دارد، و در نتيجه، انسان بر هواى نفس و
شيطان غالب مى گردد.
حديث نهم:
(نماز
اول وقت)
(مَلْعُونٌ
مَلْعُونٌ مَنْ أَخَّرَ الْغَداةَ إِلى أَنْ تَنْقَضيِ الْنُجُومْ) [18]
ملعون و نفرين
شده است كسى كه نماز صبح را عمداً تأخير بيندازد، تا موقعى كه ستارگان ناپديد شوند.
شرح
اين حديث
قسمتى از توقيعى است كه در جواب سؤال محمّد بن يعقوب از ناحيه ى مقدسه رسيده است.
امام زمان(عليه السلام)در اين توقيع تأكيد فراوانى بر نماز اوّل وقت كرده و كسانى
را كه تا روشن شدن هوا و ناپديد شدن ستاره ها نماز صبح را به تأخير مى اندازند،
نفرين شده دانسته است.
از اين حديث و
احاديث ديگر استفاده مى شود كه نماز سه وقت دارد:
1. وقت
فضيلت: كه همان اول وقت نماز است و از آن در روايات به «رضوان
اللّه» تعبير شده و بهترين
وقت براى نماز همين وقت است; زيرا:
الف) در اين وقت
است كه دستورِ به جاى آوردن نماز از جانب خداوند متعال صادر شده و اهميّت دادن به
دستورهاى الهى و زودتر انجام دادن آن مطلوب است.
ب) نماز در حقيقت
ارتباط موجود محدود و سراپا محتاج با موجود نامحدود، و بهره بردارى از اوست، كه اين
در حقيقت به نفع انسان است، و سرعت و فوريت در آن مطلوب است.
ج) امام
زمان(عليه السلام) در اوّل وقت نماز مى خواند، و كسانى كه در اين موقع نماز
بخوانند، به بركت نماز آن حضرت(عليه السلام)، خداوند نمازشان را قبول خواهد كرد;
البته اختلاف افق ها تأثيرى در اين موضوع ندارد; به عبارت ديگر، منظور انجام نمازها
در زمان واحد نيست، بلكه مقصود اتحاد در يك عنوان واحد، يعنى «اداى نماز در اول
وقت» است، منتها هر كسى بر حسب افق خودش.
2. آخر
وقت: كه در روايات با تعبير «غفران
اللّه» آمده است. تأخير نماز
از اوّل وقت به آخر وقت، مذموم است; لذا امام زمان(عليه السلام) چنين شخصى را ملعون
و دور از رحمت خدا دانسته است. در روايتى ديگر از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم:
به جاى آوردن
نماز در اول وقت موجب خشنودى خداست و به جاى آوردن آن در آخر وقت گناه، ولى مورد
عفو و مغفرت خداوند است.[19]
3. خارج از وقت:
به جا آوردن نماز در خارج از وقت آن است، كه اصطلاحاً از آن به «قضا» تعبير مى شود.
اگر كسى نماز خود را در داخل وقت آن به جاى نياورد، بايد قضاى آن را به جاى آورد; و
اين به امر و دستور جديد است. حال اگر عمداً نماز را تا پايان وقت به تأخير انداخته
معصيت كرده است و بايد از آن توبه كند و الاّ مورد عقوبت خداوند متعال قرار
مى گيرد; ولى اگر از روى سهو و نسيان بوده و در آن قصورى نداشته باشد، مورد عقوبت
الهى نخواهد بود.
حديث دهم:
(سجده ى
شكر)
(سَجْدَةُ
الشُّكْرِ مِنْ أَلْزَمِ السُّنَنِ وَأَوْجَبِها ... فَإِنَّ فَضْلَ الدُّعاءِ
وَالتَّسْبيحِ بَعْدَ الْفَرائِضِ عَلَى الدُّعاءِ بِعَقيبِ النَّوافِلِ، كَفَضْلِ
الْفَرائِضِ عَلَى النَّوافِلِ، وَالسَّجْدَةُ دُعاءٌ وَتَسْبيحٌ) [20].
سجده ى
شكر، از لازم ترين و واجب ترين مستحبات الهى است ... همانا، فضيلت دعا و تسبيح پس
از واجبات بر دعاى بعد از نوافل، همانند فضيلت واجبات بر نوافل است. سجده، دعا و
تسبيح است.
شرح
حديث شريف،
قسمتى از پاسخ امام مهدى(عليه السلام) به سؤال هاى محمّد بن عبداللّه حميرى است.
حضرت، در اين كلام، به اهميّت يكى از مستحبات، يعنى سجده ى شكر اشاره مى كند و بعد
از آن به دعا و تسبيح بعد از فرايض پرداخته، فضيلت آن را مانند فضيلت فريضه بر
نوافل مى داند و نيز اصل سجده و قرار دادن پيشانى بر خاك را در اجر و ثواب به
منزله ى دعا و تسبيح مى داند.
از بررسى
آيات و احاديث به دست مى آيد كه همه ى واجبات و يا همه ى مستحبات، در يك سطح و
اندازه نيستند; مثلاً اهميّت نماز، در ميان واجبات، از همه بيش تر است; زيرا، قبولى
اعمال، به قبول شدن نماز بستگى دارد. در ميان مستحبات ـ برابر اين حديث ـ اهميّت
سجده ى شكر، از همه ى مستحبات بيش تر است. شايد علّت، اين باشد كه سجده ى شكر، كليد
افزايش و تداوم نعمت است; يعنى هر گاه انسان با ديدن و يا رسيدن به نعمتى، شكر
گزارد، آن نعمت تداوم مى يابد و نعمت هاى ديگر نيز نازل مى گردند. اين نكته در قرآن
به صراحت آمده است:
(لَئِنْ
شَكَرْتُمْ لاََزيدَنَّكُمْ)[21];
اگر شكر نعمت به جاى آوريد، بر نعمت شما مى افزايم.
حضرت(عليه
السلام) در اين حديث به چند نكته اشاره مى فرمايد:
1. سجده ى
شكر، زمان و مكان خاصّى ندارد، ولى با توجّه به اين حديث، بهترين زمان براى اين كار
بعد از نمازهاى واجب و نوافل است.
2. سجده كمال
انسان و نهايت خضوع در برابر خداوند متعال است، در اين هنگام است كه انسان خود را
نمى بيند و تمام عظمت و بزرگى را از آن خداوند مى داند; لذا اين حالت، بهترين حالت
براى بنده است، خصوصاً هنگامى كه توأم با ذكر و شكرگزارى لفظى و قلبى باشد.
3. ثواب دعا و
تسبيح بعد از نمازهاى واجب، از ثواب دعا و تسبيح پس از نمازهاى نافله خيلى بيش تر
است، همان گونه كه فضيلت فرايض از نوافل بيش تر است.
4.
حضرت(عليه السلام) با بيان اين كه سجده، دعا و تسبيح است، مى فهماند كه خود سجده هم
يك نوع تسبيح و دعاست و همان گونه كه ذكرِ پس از نماز، مطلوب است، سجده كردن هم
كارى مستحب است; زيرا غايت و هدف از دعا و تسبيح، خضوع و خشوع و تذلّل براى خداوند
متعال است، و شكّى نيست كه اين غايت، در سجده، به نحو اتمّ و اكمل است.
پىنوشتها:
[1]. الغيبة،
شيخ طوسى، ص285، ح245 ;
احتجاج،
ج2، ص278 ; بحارالأنوار، ج53، ص178، ح9 .
[2].
حتجاج،
ج1، ص97 ; بحارالأنوار، ج29، ص243، ح11 .
[3]. تحف العقول،
ص386 ; بحارالأنوار، ج75، ص300، ح1 .
[4]. نهج
البلاغه، حكمت201 ; بحارالأنوار،
ج64، ص158، ح1 .
[5]. كمال الدين،
ج2، ص485، ح10 ; الغيبة، شيخ طوسى، ص292، ح247 ; احتجاج، ج2، ص284 ; إعلام الورى، ج2، ص272 ; كشف الغمة، ج3، ص340 ; الخرائج و الجرائح، ج3، ص1115 ; بحارالأنوار، ج53، ص181، ح10 .
[6]. الغيبة،
طوسى، ص288، ح246; احتجاج، ج2، ص280; بحارالأنوار، ج53، ص194و195، ح21.
[7]. الغيبة،
شيخ طوسى، ص286، ح245 ;
احتجاج،
ج2، ص278 ; بحارالأنوار، ج53، ص179، ح9 .
[8]. دلائل
الإمامة، ص524، ح495 ;
مدينة
المعاجز، ج8، ص105، ح2720 .
[9].
ر.ك: مرآة
العقول، ج3، ص136و137 .
[10]. كمال الدين،
ج2، ص511، ح42 ; الخرائج و الجرائح،
ج3، ص1110، ح26 ; بحارالأنوار،
ج53، ص191، ح19 .
[11].
سوره ى تكوير، آيه ى 29 .
[12]. الغيبة
طوسى، ص247، ح216 ; الهداية الكبرى،
ص359 ; كشف الغمة، ج3، ص303 ; الخرائج و الجرائح، ج1، ص459 ; دلائل الامامة، ص506 ; بحارالأنوار، ج25، ص337، ح16.
[13].
«مقصّره» كسانى هستند كه براى اهل بيت، از ولايت خدا، چيزى را قائل نيستند.
[14].
«مفوّضه» گروهى از مسلمانان اند كه معتقدند، خداوند، بعد از خلقت عالم،
اراده ى خود را به امامان واگذار كرده و آنان، به هر نحو كه بخواهند، در
اين عالم تصرّف مى كنند.
[15]. تفسير على
بن ابراهيم، ج2، ص409 ;
بصائر
الدرجات، ص537، ح47 ; بحارالأنوار،
ج5، ص114، ح44 .
[16]. كمال الدين،
ج2، ص520، ح49 ; فقيه، ج1، ص498، ح1427 ; تهذيب الأحكام، ج2، ص175، ح155 ; الإستبصار، ج1، ص291، ح10 ; الغيبة، طوسى، ص296، ح250 ; احتجاج، ج2، ص298 ; بحارالأنوار، ج53، ص182، ح11 ; وسائل الشيعة، ج4، ص236، ح5023 .
[17].
سوره ى طه، آيه ى 14 .
[18]. الغيبة،
طوسى، ص271، ح236 ; احتجاج، ج2، ص298 ; بحارالأنوار، ج52، ص16، ح12 ; وسائل الشيعة، ج4، ص201، ح4919 .
[19]. فقيه،
ج1، ص217، ح651 ; بحارالأنوار،
ج79، ص351، ح23 .
[20]. احتجاج،
ج2، ص308 ; بحارالأنوار، ج53، ص161، ح3 ; و وسائل الشيعة، ج6، ص490، ح8514 .
[21].
سوره ى ابراهيم، آيه ى7 .