راه مهدى

آية الله سيد رضا صدر

- ۲ -


از ويژگيهاى حكومت الهى يوسف ، خوددارى حضرتش از انتقام و پاكيزه بودن روحش از كينه بود. از ستمكارانش و ظالمانش انتقال نگرفت و آنها را بنواخت و مورد عفو قرار داد.
دومين حكومت الهى در جهان ، حكومت ((طالوت )) بر اسرائيليان بود. طالوت ، كسى بود كه از سوى خدا به فرمانفرمايى اسرائيليان منصوب گرديد. بزرگمردى بود بسيار دانشمند، قوى و شجاع و از اسرار نهانى جهان آگاه بود.
اسرائيليان در بدبختى و ذلت و خوارى به سر مى بردند. از پيامبرشان خواستند كه از خدا بخواهد حاكمى براى آنها تعيين كند تا در زير سايه اش جهاد كنند و از ذلت و خوارى نجات يابند.
پيامبر عظيم الشاءن ، تقاضاى آنان را در پيشگاه الهى عرضه داشت و مورد قبول مقام حضرت احديث قرار گرفت و طالوت را به حكومت و فرمانفرمايى آنها منصوب كرد چون بعد دوم و بعد سوم عدالت را فاقد بودند، نخست با نصب طالوت مخالفت كردند! در صورتى كه منصوب حق بود! گفتند در ميان ما كسانى هستند كه از طالوت براى حكومت شايسته ترند ولى اين مخالفت به جايى نرسيد. طالوت با شايستگى كامل زمام امور كشور را در دست گرفت .
حضرت حق ، طالوت را براى چنين روزى ذخيره كرده بود و ناشناس در ميان اسرائيليان مى زيست . دانش و قدرت بدنى كه خدايش ‍ به طالوت عطا كرده بود، او را رهبرى دانا و توانا ساخته بود. ولى باز هم اسرائيليان نسبت به طالوت نافرمانى كردند و اين عطيّه بزرگ الهى را مطيع و منقاد نبودند. در جبهه جنگ از فرمانش سرپيچى كردند؛ در عين حال پيروزى نصيب طالوت گرديد و اسرائيليان از ذلت و خوارى ، نجات يافتند.
مقام طالوت آن قدر قداست و عظمت داشت كه ((داود)) پيامبر در زمره سرداران وى بود و پس از او مقام سلطنت و وى عطا شد و پس از داود پسرش ((سليمان )) از اين منصب مقدس برخوردار گرديد. ولى چون امتش فاقد بعد دوم و سوم عدالت بودند، اين حكومت دوام نيافت و به جايش ، حكومت بشرى بر قرار گرديد.
سومين حكومت الهى در جهان ، حكومت حضرت على عليه السّلام بود كه فقدان بعد دوم و سوم عدالت در مردم ، موجب شد كه حضرتش را بكشند و مورد نفرين آن حضرت قرار گيرند. نفرين آن حضرت چنين بود:
((پروردگارا! مرا از اين مردم بگير)) كه شومترين نفرين در تاريخ بشر بود.
آنچه كه در اين حكومتهاى سه گانه الهى جلب نظر مى كند، سه گونه بودن اين حكومتهاست كه هر كدام رنگ خاصى داشتند. از اين استفاده مى شود كه حكومت عدل و حكومت الهى ، رنگ خاص و شكل مخصوصى ندارد، و قوام آن حكومت به عدل است و بس ؛ به هر شكلى كه حكومت اداره شود. خواه جمهورى باشد، خواه سلطنتى ، خواه داراى مجلس سنا و شورا باشد، خواه نباشد؛ مقصود، اقامه قسط و بر پايى عدل است و بس .
اين حكومتهاى سه گانه ، سه رنگ بودند، ولى در حقيقت يك رنگ داشتند و آن رنگ عدالت بود كه هر سه رنگ ، در آن قرار داشت .
يوسف در حكومت مصر، پادشاه نبود، چون به صريح قرآن ، پادشاه مصر كس دگر بود. يوسف فرمانفرماى مصر بود، ولى ديكتاتور و خودكامه نبود، حكومتش دموكراسى نبود؛ چون دموكراسى ، حكومت اكثريت است و اقليت در آن محروم و محكوم اكثريت است .
حكومت يوسف ، حكومت عدل بود كه حكومت همه ملت است .
طالوت در حكومتش پادشاه بود و سلطنتش انتصابى بود و از جانب خدا منصوب شده بود، و فرماندهى جنگ را شخصا به عهده گرفت و پيروز شد و نبوغ نظامى خود را نشان داد، و ذلت و خوارى را از اسرائيليان بگرفت ، و عزت و سربلندى را به آنها ارزانى داشت .
آرى ، حكومت عدل ، عزت و سربلندى مى آورد.
حضرت على عليه السّلام حكومتش انتخابى بود و تنها كسى است در ميان خلفاى راشدين كه در اثر انتخاب عمومى به حكومت رسيد؛ حضرتش ، نخست انتخاب شد، سپس با او بيعت كردند.
خلفاى سه گانه كه پيش از آن حضرت حكومت كردند، با بيعت به حكومت رسيدند؛ آن هم بيعتى كه نهانى ميان چند نفر قرارش ‍ گذاشته شده بود.
انتخابى بودن حكومت حضرت على عليه السّلام ، از نظر مردم است ، وگرنه حضرتش از سوى خداى بشر به فرماندهى كون و مكان نصب شده بود و ولايت تكوينى و تشريعى در اختيارش بود و پذيرش حكومت ظاهرى ، براى اقامه عدل بود. حضرت على عليه السّلام خودش عدل بود كه به صورت بشر در آمده بود.
حكومت حضرت مهدى ، چهارمين حكومت الهى در جهان است و حكومت حضرتش ، عين حكومت پدرش حضرت على است ، با اين تفاوت :
حكومت پدرش على ، محدود به زمان و مكان و موقتى بود، چون بشر آن روز ابعاد ثلاثه عدالت را نداشتند.
ولى حكومت حضرت مهدى ، حكومت جهانى و جاويدانى است ؛ چون بشر در آن زمان داراى بعدهاى دوم و سوم عدالت هستند كه به تعبير قرآن ((عباد صالحين )) ناميده شده اند.
حكومت مهدى مانند حكومت پدرش على عليه السّلام از انتخاب برخوردار است ، ولى نه انتخاب اصحاب حل و عقد و نه انتخاب مردم يك كشور، بلكه انتخاب مردم جهان . و انتخابش مشتمل بر دو مرحله است : انتخاب نوعى و شخصى .
انتخاب نوعى ، هم اكنون محقق است كه همه مردم جهان آرزوى ظهورش را دارند. انتخاب شخصى ، پس از ظهور آن حضرت واقع مى شود.
پيروزى بدون خونريزى
از ويژگيهاى حكومت الهى حضرت مهدى ، پيروزى بدون خونريزى است . و حمام خونى كه جهانگيران جهان از قبيل اسكندر و چنگيز و تيمور براى كشور گشايى به پا كردند، در حكومت جهانى حضرت مهدى منتفى است .
حكومت حضرت مهدى ، جهانگيرى و جهانگشايى نيست ، بلكه جهانبانى و جهانمدارى است و اين ويژه حكومتهاى الهى است كه در هر سه حكومتها تحقق داشته و قدرت حكومت ، با مهر و رحمت همراه بوده است .
به يقين روزى خواهد رسيد كه حكومت الهى حضرت مهدى ، جهان و جهانيان را زير پوشش خود قرار خواهد داد بدون آن كه خونريزى در كار باشد، بشر به حسب فطرت از آغاز پيدايش خود، خواهان بر پايى عدل بوده و هست ولى اين خواسته فطرى ، براى بر پايى حكومت عدل كافى نيست .
چنانچه حكومت عدل را با زور سر نيزه نمى شود به پا كرد؛ چون ظلم به جز ظلم نخواهد زاييد و قداست هدف ، مبرر وسيله نخواهد بود. ولى هنگامى كه خواسته فطرى بشر، اشتداد پذيرفت و به مرتبه شوق رسيد و فاعليت پيدا كرد، آن وقت است كه زمينه براى بر پايى حكومت عدل عالمگير مهدى آماده شده است .
اشتداد خواسته فطرى بشر، وقتى است كه ظلم و ستم بسيار شود و بشر از آن به تنگ آيد تا خواسته فطرى او فاعليت پيدا كند و او را بر انگيزد كه شب و روز در راه پيدا كردن عدل گام بر دارد و موانع رسيدن به آن را يكان يكان از ميان بردارد. تا به هدف برسد.
در اين هنگام ، قائدى توانا و بزرگوار و شناخته شده ، قدم در ميان خواهد گذارد و حكومت عدل را بر پا خواهد كرد.
و نخستين حكومت عدل در نقطه اى از جهان بر پا خواهد شد و درخشندگى پيدا خواهد كرد و همسايگان از آن آگاه خواهند شد. يكان يكان به سويش مى شتابند و الحاق خود را به حكومتش اعلام مى دارند. نوبت به جهانيان مى رسد و ملتهاى جهان از آن استقبال مى كنند و با جان و دل مى خواهند كه در ظل حكومتش قرار گيرند.
چنين حكومتى درست برخلاف جهانگيرى جهانگشايان خواهد بود؛ چون آنها مى خواهند كشورهاى ديگر را تسخير كنند و ملتها با آنها مى جنگند و از خود دفاع مى كنند و پيروزى جهانگشا، با خونريزى محقق مى شود.
بر پا كننده عدل را ملتهاى جهان ، خواستارش هستند تا در ظل حمايتش قرار گيرند. و پيروزى عدالت به دست مهدى در سراسر گيتى محقق مى شود و حكومت الهى به جاى حكومتهاى بشرى مى نشيند و جهان پر از عدل و داد مى شود و خواسته همگانى خلق ، تحقق مى پذيرد.
خداى خلق هم وعده و مژده داده است كه چنين روزگارى خواهد آمد. از ويژگيهاى خاص حكومتى الهى آن است كه در اين حكومتها اقليت و اكثريت وجود ندارد؛ همگان در آن يكسانند و حكومت ، حكومت مردم است . پيدايش اقليت و اكثريت در حكومتها، يا نژادى است و يا مذهبى ، مساوات نژادى ، اقليت و اكثريت نژادى را از ميان بر مى دارد؛ چنانچه عدل شمولى ، اختلافات مذهبى را مى شويد و به دريا مى افكند.
خواسته بشر
تنفر فطرت بشر از ظلم
فطرت بشر از ظلم متنفر است و ستم را زشت مى شمارد.
اين تنفر و بيزارى ، چون فطرى بشر است ، اختصاص به فردى يا جمعيتى ندارد و محدود به سرزمينى و منطقه اى نيست .
همه افراد بشر از بزرگ و كوچك و سياه و سفيد و زرد و سرخ ، از اين حكم فطرى ، برخوردار هستند.
كودك ، از منظره كتك زدن كودك ديگر، غمگين مى شود و گاه مى گريد و از زننده اظهار انزجار مى كند و به كودك مضروب مهربانى مى كند.
تنفر و بيزارى از ظلم ، از غريزه هاى بشرى است و عقل را در آن راهى نيست و حكم به زشتى و منفوريت ظلم ويژه عقلا و خردمندان نيست ؛ ديوانگان هم از ظالم و ستمكار، نفرت دارند.
دخالتى كه عقل در اين موضوع دارد، تشخيص مصاديق ظلم است كه غريزه را در اين جهت راهنمايى مى كند؛ پس از آن تنفر او را تاءييد مى كند.
طبيعى بشر است كه هر چه را كه از آن تنفر دارد، نابودى آن را خوش دارد و اگر قدرتى داشته باشد در نابودى آن مى كوشد تا ديدگاه خود را از اين وجود زشت ، پاكيزه گرداند و ديگر منفور خود را نبيند.
از اين سخن به اين نتيجه مى رسيم كه روزى بشر اين منفور فطرى را از ميان خواهد برداشت و جهان را از لوث وجود ظلم و بيدادگرى پاك خواهد ساخت . گاه ، فردى بتنهايى توانسته است كه منفورى را از سرزمينى ريشه كن سازد. چنانچه بشر توانست بيمارى جذام را در خاك فيليپين نابود سازد و وبا و طاعون را از بسيارى از نقاط زمين دور گرداند.
پس چگونه منفور فطرى همه افراد بشر، ريشه كن نشود؟ بيقين ، روزگارى خواهد آمد كه ريشه ظلم و ستم از جهان بركنده شده باشد.
زيرا چنانكه دانسته شد، منفور بودن ظلم ، ويژه گروه مخصوصى نبوده و مرزى معين ندارد.
تنفر بشر از طبيعت ظلم است ؛ در هر جا كه باشد و به هر شكلى كه باشد. انتظار روزى كه چنگال اين طبيعت منحوس از جهان قطع شود، در نهاد همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطرى است و بى گمان چنين روزى محقق خواهد شد چون فطرت ، خطا نمى كند؛ خطا، ويژه دانش و علم است و خواسته هاى غريزه خطاپذير نيست .
آن روز است كه در هيچ نقطه اى از كره زمين ، ظلمى يافت نشود و مظلومى به چشم نخورد.
اين مطلب چون از مباحث فطرى است ، مربوط به عقايد و مذاهب نيست ؛ عقايد و مذاهب ، اگر دخالتى كنند، در تعيين مصاديق خواهد بود.
خوشدارى عدل
همانطور كه فطرت بشر از ستم و بيدادگرى تنفر دارد، همان طور هم دوستدار عدالت و شيفته عدل و داد است .
آيا اين دو، از يك غريزه ريشه مى گيرند؟ يا هر كدام از نظر حكم فطرى ، استقلال دارند؟ بحثى است كه چندان سودى ندارد.
آنچه قطعى است ، آن است كه پسنديده بودن عدل خواسته فطرى بشر است . اختصاص به فردى خاص و يا دسته اى مخصوص ‍ ندارد، همه انسانها از هر نژاد و در هر زمان و مكان ، عدالت را خوش داند و انتظار برخوردارى آن را دارند.
اختلاف انسانها را لحاظ طرز فكر، دانش ، محيط زندگى ، رنگ و نژاد، تاءثيرى در اتحاد آنها در اين مطلوب فطرى ندارد. همگان در آن متفقند و خواهان اين خواسته فطرى هستند.
مطلوب فطرى بشر، ويژه شهرى يا كشورى يا قاره اى نيست ؛ هر انسانى آن را براى خود و ديگران مى خواهد.
مردم اين شهر، نه تنها عدالت را براى خود مى خواهند، بلكه براى شهرهاى ديگر نيز مى خواهند. هر نژادى خواستار آن است كه دست ستمگر از تمام روى زمين قطع شود.
نقطه اى كه در كره زمين عدالت بر قرار باشد آن جا را بهشت نامند و محبوب همه انسانها خواهد بود.
بهشت آن جاست كازارى نباشد
كسى را با كسى كارى نباشد
هر بشرى خوش دارد كه بدان جا برود و در آنجا بماند؛ چون محبوب فطرى خود را در آنجا پيدا مى كند. آرى ، خوشترين جا، جايى است كه در آن جا دلبر باشد.
آوارگان ، از ظلم و تعدى و مهاجران به كشورهاى ديگر، در اين زمان بسيارند.
طبيعى بشر است كه هر چه را بخواهد، به دنبالش مى رود و قدرت خود را به كار مى اندازد تا به مقصود برسد.
بسيار ديده شده كه افرادى خواسته خود را انجام داده اند و تحولى در محيط ايجاد كرده و موفقيتى به دست آورده اند.
پس چيزى را كه همه افراد بشر جوياى آن هستند، به يقين وجود پيدا خواهد كرد و روزى خواهد آمد كه بشر بدين خواسته فطرى خود برسد و عدل و داد در سراسر گيتى حكومت كند.
انتظار چنين روزى در دل همه افراد بشر نهفته است و اين انتظار فطرى است و حكم فطرت خطا ندارد و اين انتظار سرانجام به سر خواهد آمد و مطلوب همگانى بشر، محقق خواهد شد.
انسان ، خواسته فطرى دگر نيز دارد كه چهارمين خواسته او خواهد بود. و آن دوست داشتن آسايش روحى است ؛ هر كس داراى اين خواهش طبيعى است ، و بايستى روزى بيايد كه تمام افراد بشر به اين مطلوب طبيعى و مقصود فطرى برسند.
خواسته فطرى عدل و داد، با خواسته فطرى آسايش ، در يك روز و به يك چيز محقق خواهد شد و آن وقتى است كه ظلم و ستم يكسره از جهان رخت بر بندد و عدل همگانى در جايش بنشيند.
بشر با وجود ظلم ظالم ، آسايش روحى نخواهد داشت و آسايش روحى بشر وقتى محقق خواهد شد كه دستهاى جنايتكاران و ستم پيشه گان جهان قطع شود و ديگر فكر ستمگرى در مغز جنايت پيشه اى راه نيابد.
پيدايش احزاب سياسى در جهان و موفقيتهاى نسبى آنها در پاره اى از كشورها، در سايه همين خواسته فطرى ؛ يعنى اجراى عدالت بوده است . چون همگى احزاب دعوى ارمغان حكومت عدل را دارند.
رهبران احزاب ، از اين خواسته فطرى بشر بهره بردارى كرده و براى خود ايجاد موفقيت مى كنند و بر اريكه قدرت مى نشينند. ولى هيچ يك آنها تاكنون نتوانسته اين محبوب فطرى بشر را در آغوش وى جاى دهند؛ چون تاءسيس حكومت عدل ، كار هر كسى نيست ؛ بويژه اگر حكومت عدل جهانى باشد.
فطرت عدالتخواهى و خواسته ايجاد عدل جهانى در بشر، موجب شده كه هر قومى اين لباس را بر قامت كسى شايسته ببينند و وى را موجد عدل عالى بدانند.
گفته شد تشخيص موضوع براى خواسته هاى فطرى بشر به دست عقل است و فطرت اشتباه نمى كند. ولى در تشخيص موضوع اشتباه رخ مى دهد. چون هر كسى عقل محض رهنماى خود قرار نمى دهد؛ احساسات و عواطف در اكثريت مردم نمى گذارند كه عقل محض رهنما باشد. و اختلافات از همين جا پيدا شده است .
اگر حاكم بر هر انسانى ، عقل او بوده باشد و بس و تمايلات قلبى در آن دخالتى نداشته باشد، اختلافى در جهان ميان افراد بشر رخ نمى دهد. اختلافت ملل عالم در موجد حكومت عدل جهانى ، از همين جا حادث شده است .
اختلاف مسلكهاى احزاب و رهبران آنها، از اين جا پيدا شده است . اينك به سراغ عقل برويم تا ببينيم كه او چگونه كسى را شايسته بر قرار كردن عدل بر روى كره زمين مى داند.
عقل مى گويد: بر پا كننده عدل جهانى ، بايستى داراى شرايط و صفاتى باشد و كسى كه از اين شرايط و صفات برخوردار نباشد، قطعا موفق نخواهد شد كه بشر را به اين هدف عالى برساند.
رهبران احزاب ، يا نخستين شرط را فاقدند و يا همه شرايط را. از اين رو، نتوانسته عدل را در جهان بر قرار كنند، بلكه نتوانسته اند در گوشه اى از جهان پياده كنند. ممكن است در يكى دو كشور شهوتهاى بسيارى از افراد بشر ارضا شده باشد، ولى از ارضاى شهوت و رسيدن به تمايلات قلبى ، تا بر قرارى عدل ، هزاران فرسنگ فاصله است .
در بسيارى از موارد، اجراى عدل بر خلاف تمايلات قلبى است ؛ تمايلات قلبى حد و مرز ندارد و پياده كردنشان ، ظلم بر دگران است .
نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى
نخستين شرط در بر پا كننده عدل جهانى ، آن است كه در دعوتش راستگو باشد و حقيقتا خواهان ايجاد عدل و داد باشد و كسى نباشد كه دعوت به عدل را وسيله استثمار قرار بدهد منظورش از اين دعوت ، سوار شدن بر دوش خلق و حكومت كردن باشد.
بديهى است كه چنين كس ، موفق به برقرارى عدالت نخواهد شد. چون دروغ مى گويد؛ منظورشان اقامه عدل نيست و هدفش ‍ رسيدن به مطامع خويش است .
اين دسته اگر هم به گمان خود راست بگويند، خود را براى هدف نمى خواهند، بلكه هدف را براى خود مى خواهند.
كسانى هستند كه دروغ مى گويند، ولى خودپرستى ايشان نمى گذارد كه بدانند دروغ مى گويند و خود را راستگو مى پندارند.
بهترين راه براى شناخت واقعيت آنها، آن است كه در رفتار و گفتارشان ظلم و ستمى ديده نشود و از رياى سياسى و مذهبى دور باشند و در رسيدن به هدف ، گناه را وسيله قرار ندهند و از عناوين ثانويه استفاده نكنند، تا خودشان را بشناسند و هم دگران آنها را .
شرط دوم در بر پا كننده عدلجهانى
دومين شرطى كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى دارا باشد، نقشه اى صحيح است . نقشه اگر صحيح نباشد، رسيدن به هدف ، دشوار بلكه ناممكن است . بويژه هدفى كه دشمنانى بسيار دارد، آن هم دشمنانى تيزبين و داراى همه گونه قدرت . ساليان درازى است كه نعره عدالتخواهى رهبران احزاب ، با مسلكهاى گوناگونى كه دارند، در جهان بلند است ، ولى چيزى كه به چشم نمى خورد، عدالت است ! آيا اينان دروغ مى گويند؟ يا نقشه اى صحيح ندارند؟ يا هر دو؟
ستمگران بيدادگر كه حرص و آزشان از حد گذشته و فطرت عدالتخواهى در نهادشان كوبيده شده ، خود خواهى ، مغزشان را پر كرده و پرده هاى آهنين بر نداى وجدانشان كشيده شده است ، به جز قدرت طلبى و سودپرستى چيزى نمى بينند و مقصودى ندارند، با تمام وسائل مى كوشند كه به ظلم و بيدادگرى ادامه دهند و بسيار آزمندند كه ستمگرى خويش را گسترش دهند.
ستمگران ، براى رسيدن به قدرت و نگهدارى آن ، از هيچ گونه جنايتى دريغ نمى كنند! و به همه گونه پستى ، تن در مى دهند! خود را به رنگهاى مختلف در مى آورند، ماسكهاى گوناگون بر چهره مى زنند! هر روز يك جور بازى مى كنند، گاه عدالتخواه مى شوند! گهى آزادى طلب مى كنند! گاه بيچارگى مظلومان را بهانه قرار مى دهند! گاه لباس مذهب بر تن مى كنند! عابد مى شوند! گاه روشنفكر مى گردند براى مردم دلسوزى مى كنند! گاه به حكومتهاى ظالم و ستم پيشه دشنام مى دهند! تا به قدرتى برسند و به ستمگرى ادامه دهند!
دست اين گروه را از سر مردم كوتاه كردن و ريشه ظلمشان را از جهان بركندن ، نقشه اى بسيار صحيح و دقيق و ماهرانه نياز دارد؛ زيرا كوچكترين اشتباه ، مانع موفقيت مى شود.
شرط سوم در بر پا كننده عدل جهانى
سومين شرط بر پا كننده عدل جهانى آن است كه خودش داراى هيچ گونه نقطه ضعفى نباشد؛ چه نقطه ضعف شخصى و چه نقطه ضعيف خانوادگى و ميراثى و چه نقطه ضعف اجتماعى ، كه وجود يكى از اينها مانع موفقيت است .
پيشرو عدل جهانى ، اگر نقطه ضعفى داشته باشد، در برابر تهديد، عقب مى نشيند، در برابر منافع شخصى ، از اين هدف مقدس ، دست بر مى دارد.
زيرا ستمگران ، براى حفظ موقعيت خود، مقام و پست و رشوه مى دهند، به زندان مى افكنند، شكنجه مى دهند، اعدام مى كنند، شايد پيشرو عدل از هدف خود دست بردارد.
عدالتخواهى كه داراى نقاط ضعف باشند، در برابر اين گونه چيزها تسليم شده ، در نيمه راه مى مانند. چرا تاكنون ستمگران جهان ، توانسته اند از برقرارى عدل جلوگيرى كنند و به ظلم و جور ادامه دهند؟ چون عدالتخواهان بشرى داراى نقاط ضعفى بودند كه آنها را از رسيدن به مقصد، باز داشته است .
رهبرى كه پاك شد و نقطه ضعفى نداشت ، تحت تاءثير قرار نمى گيرد و آزمندان بيدادگر نمى توانند بهره بردارى كرده ، از آن مقصد عالى بازش دارند. آنكه مى خواهد پاكى را در جهان برقرار سازد، بايستى در درجه اول ، خودش پاك باشد و تعادل قوا در پيكرش ‍ برقرار باشد، و گرنه ظلمت ، نور نمى آورد و تاريكى ، روشنايى نزايد و از مار جز مار نيايد.
خورشيد، خودش نورانى است كه مهتاب شبها و سپيده دم صبحها را ايجاد مى كند. هدف هر چه عالى تر و مقدستر و بزرگتر باشد، پاكى رهبر بايستى بيشتر و نقاط ضعفش كمتر باشد.
هدف اگر برقرارى عدل در شهرى است ، پاكى رهبر بايستى به اندازه اى باشد كه بتواند از تهديدها و تطميعهاى شهرى بگذرد و توانايى بر طرف كردن اين گونه موانع را داشته باشد.
اگر هدف ، برقرارى عدل در كشورى است ، پاكيزگى رهبر بايستى بيشتر از بيشتر باشد و نقاط ضعف او كمتر از كمتر.
چون هر چه هدف بزرگتر شود، موانع سر سخت تر خواهد بود؛ تهديدها خطرناكتر شوند و رشوه ها سنگين تر گردند.
اگر هدف ، اجراى عدالت در تمام جهان باشد، رهبر آن بايستى پاكيزه ترين فرد بشر و منزه ترين انسان باشد.
هيچ گونه نقطه ضعف شخصى ، ميراثى ، تربيتى ، در وجودش راه نداشته باشد و خودش پاك باشد، محيط پرورشش پاك باشد، پدرش و پدرانش پاك باشند. چون نقاط ضعف پدران ، در فرزندان اثر مى گذارد؛ بلكه نياكانش نيز بايد پاك باشند تا از ناپاكيهاى ميراثى منزه باشد.
اگر پدر نقطه اى سياه داشته باشد. ممكن است كه فرزند از ميراث آن بهره مند شود. چنين پسرى ، نخواهد توانست عدالت جهانى را برقرار كند. مخالفان از همان نقطه ضعف ميراثى استفاده كرده ، راه را بر او و بر هدفش سد مى كنند. رسيدن به هدف مقدس عدالت جهانى ، رهبرى پاك و پاكزاده و پيشوايى بسيار منزه مى خواهد و اين كار از افراد عادى ، ساخته نيست .
عدل جهانى جاودانى و هميشگى ، عاليترين مقصود بشرى است و برقرار كننده اش بايستى پاكيزه ترين فرد بشر باشد.
هر كسى صلاحيت پيشروى كاروان خواسته فطرى بشر را ندارد. فردى ايده آل مى خواهد كه بتواند ايده بشر را تحقق بخشد.
پيشرو اين قافله ، اگر تقوا و فضيلتش در بالاترين درجه نباشد و انسان برترين نبود، نخواهد توانست بر تمايلات شخصى فاميلى دوستان و... چيره شود و كاروان بشر را رهبرى كرده و سر منزل مقصود برساند.
شرط چهارم در بر پا كننده عدل جهانى
چهارمين شرط كه بايستى برقرار كننده عدل جهانى واجد آن باشد، شناخته شدن خودش و دودمانش به پاكى است ، و گرنه صحت دعوتش را عقلا و خردمندان جهان باور نخواهند كرد.
مردم بايستى بدانند كه او راست مى گويد، نقشه اش صحيح است ، نقاط ضعف شخصى و ميراثى ندارد. در اين صورت ، دعوتش را لبيك گويند و به يارى اش بر مى خيزند. خردمندان ، هيچ گاه كوركورانه به دنبال كسى نمى روند؛ بدون مطالعه و تحقيق ، تسليم نمى شوند و سر نمى سپارند.
آنان مى دانند كه هر ندايى از هر حلقومى برخيزد، پاسخ ندارد. تنها، ندايى شايسته پاسخ جانبازى است كه از حلقومى بر خيزد كه داراى اين شرط و صفات باشد.
بر قرار كننده عدل جهانى و دادگرى جاودانى ، يارانى فداكار و از خود گذشته مى خواهد كه هوشمند و توانا و دانا و زيرك باشند.
چنين مردمى ، ناديده و نسنجيده ، پيرو كسى نمى شوند. آنها نخست به شايستگيهاى رهبرى مقدس پى مى برند تا در راه او دست از جان و مال و زن و فرزند بشويند و فداكارى كنند.
متفكران و انديشوران تا به پاكى شخص و خانواده او اطمينان پيدا نكنند، به وى نمى گروند. آرزومندان عدل ، وقتى كه باورشان شد كه اين نداى دلكش از حلقومى پاك بر خاسته است ، خودش پاك است ، محيط تربيتى و پرورش او پاك است . پدرانش پاك بوده اند و هيچ گونه نقطه سياه شخصى و ميراثى ندارد، گرداگردش را خواهند گرفت و در راه انجام مقصود مقدس او به كوشش خواهند پرداخت . از سوى ديگر رنج كشيده هاى جهان ستمديده هاى خلق و نفرت زدگان از ظلم و جور به سراغش خواهند آمد و سر تعظيم در برابرش خم خواهند كرد و آماده فرمانبردارى اش خواهند شد.
در اين وقت است كه زمينه براى عدل جهانى آماده مى شود.
شرط پنجم در بر پا كننده عدل جهانى
پنجمين شرط براى بر پا كننده عدل جهانى آن است كه خطا نداشته باشد؛ چه اگر خطا داشته باشد، موفق نخواهد شد. خطاى بزرگان ، بزرگ خطاهاست و خطا، خطا مى زايد و سرمشق خطا مى گردد. نداشتن خطا، اختصاص به كسى دارد كه داراى صفت عصمت باشد.
شرط ششم در بر پا كننده عدل جهانى
ششمين شرط اين كه بايستى بر پا كننده عدل جهانى از تاءييد حق برخوردار باشد و قدرت الهى در پشت سرش قرار گيرد، و وگرنه با قدرت بشرى ، بر همه قدرتهاى بشرى پيروز نخواهد شد. عدل جهانى ، قدرت جهانى مى خواهد كه ويژه ذات مقدس حضرت پروردگار است .
دادور و دادگر و دادگستر
روزى خواهد رسيد كه بشر قابليت پيدا كند كه دادگسترى توانا و بينا بر او حكومت كند و قابليت پيدا كردن بشر براى چنين حكومت ، عبارت است از تكامل او. بشر تكامل نيافته ، شايستگى و لياقت حكومت عدل را ندارد و آن را نمى پذيرد و اگر با جبر و زور بر او تحميل شود، نقض غرض خواهد بود. جبر و زور، ظلم است و ظلم ، نردبان عدل نخواهد بود. عدلى كه به وسيله ظلم برقرار شود، عدل نيست ؛ هر چند نام عدل بر آن گذارند.
بشر تكامل نيافته ، حاكم عادل را نمى پسندد و دوست مى دارد كه او بركنار شود. حضرت على عليه السّلام مى گويد:
((اين مردم از من ملول شده اند و من هم از آنها ملول هستم )).
سپس در حق آنها نفرينى كرده و گفت :
((خدايا مرا از اينها بگير)).
حكومت عدل ، بايستى با رضايت خلق برقرار شود و آن ، وقتى است كه بشر خواستار آن باشد. بشر وقتى خواستار حكومت عدل مى شود كه خوى حيوانى ، تحت فرمان خوى انسانى او قرار گيرد.
و تفصيل اين اجمال چنين است :
عدالت ، كمالى است براى هر فردى از افراد بشر كه قدرت خوددارى از گناه را به وى مى دهد و دارنده اين كمال را عادل و دادور گويند.
گناه ، در هنگام شهوت و غضب ، بسيار محبوب است و خوددارى از آن جهاد است . پس هر عادلى مجاهد است .
عادل ، كسى است كه بر اعصابش مسلط باشد، اسير غريزه نباشد. دادور، كسى است كه بر غريزه هاى خود حكومت كند و غريزه ها و او حكومت نكنند. عادل ، كسى است كه خودپرست نباشد و خداپرست باشد، پيرو حقيقت و دين حق باشد، نه كسى كه خيال كند كه پيرو حقيقت و دين حق است .
عادل كسى است كه آنچه كه خدا بدان امر فرموده ، انجام دهد و آنچه از آن نهى فرموده ، دورى ورزد. و حقيقت جهاد با نفس همين است .
عدالت ، سه درجه دارد و عادلان در سه مرتبه قرار دارند:
نخستين درجه عدالت ، آن است كه خود عادل به تنهايى از گناه دورى كند و در برابر گناهان ، شخصى قوى و نيرومند باشد؛ در نهان از گناه دورى كند چنانچه در آشكار نيز بايستى از آن دورى كند. براى حضرت حق ، نهانى ، در كار نيست ؛ هر چه هست آشكار است .
چنين عادلى ، دادور است .
مرتبه دوم عدالت كه برتر و بالاتر است ، آن است كه از نظر ارتباط با دگران ، از گناه دورى كند. ظلم و ستم در اين مرتبه محقق مى شود و اجتناب از ظلم ، دومين مرتبه عدالت را فراهم مى سازد.
اين مرتبه ، دشوارتر از مرتبه نخستين است . چنين عادلى ، دادگر و مجاهد كامل خواهد بود.
او با همسرش با عدل و داد رفتار كند و سخن گويد: چنين عادلى ، دادگر خواهد بود، با دوست دادگر باشد، با دشمن هم ؛ با خويش ‍ دادگر باشد، با بيگانه هم ، قوى و ضعيف در نظرش يكسان باشند.
عادل ، دادگر در برابر ظالم و ستمگر است ؛ چون عدل و ظلم ، تضاد دارند. داد و ستم ، مقابل هم هستند. ظلم ، تعدى و تجاوز به ديگران است . ستم ، حق دگرى را پايمال كردن است عدالت و دادگرى ، حق را به حقدار رسانيدن و از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران ، دورى گزيدن است . عدالت بدين معنا، كمالى است اجتماعى ، از نظر ارتباط با ديگران . اين دو مرتبه از عدالت ، با هم جمع مى شوند و دادور، دادگر مى گردد و گهگاه از هم جدا مى شوند و دادور، دادگر نمى گردد.
كسانى كه به تنهايى زيست مى كنند وى از اجتماع دورند، در اين حال قرار دارند. همچون صومعه زيستان و غارگزينان كه سر و كارى با دادگرى ندارند.
مرتبه سوم از عدالت كه بالاترين درجه و دشوارترين آنهاست ، خلق عدالت در جهان است و آن كمالى است انسانى كه شخص ‍ هنگام قدرت و زمامدارى بتواند اقامه عدل كند. چنين كسى ، عادل دادگستر خواهد بود.
قدرتش را در راه نجات مظلومان و ستمديدگان به كار مى برد و آماده شنيدن شكايتهاست . از ظلمى كه به ديگران مى رسد رنج مى برد و مانند ظلمى مى داند كه به خودش شده باشد؛ بلكه ظلم به ديگران را بدتر از ظلم به خودش مى شمارد.
دقيقه اى ، آرام نمى نشيند تا ظلم و ستم را از مجتمعى كه در آن جاى دارد بر طرف سازد. على عليه السّلام وقتى مى شنود كه خلخالى را از پاى زنى كشيدند، مى گويد:
((اگر كسى از اين غم بميرد، سرزنش شنيده و ملامت كشيده نخواهد بود)). (5)
عادل دادگستر، بايستى داراى دانشى باشد كه سر و علن مردم آگاه بوده و از ظلم و ستمهاى نهانى ، اطلاع كافى داشته باشد.
منزل خود را در برج عاجى قرار نمى دهد تا مظلومان و محرومان بدو دسترسى نداشته باشند، ميان او و خلق فاصله اى وجود ندارد.
حضرت على عليه السّلام در مسجد مى نشست تا شكايتها را بشنود و شر ظالمى را از مظلومى ، در گوشه اى از سرزمين قدرتش دفع كند.
عادل دادگستر، حكومت را هدف نمى داند، بلكه آن را وسيله اى براى اقامه عدل مى داند.
دادگسترى ، همان قيام به قسط است كه به تعبير قرآن هدف از ارسال انبياست ؛ قرآن مى گويد:
((ما رسولانمان را همراه كتاب و ميزان فرستاديم تا مردم در ميان خودشان عدالت بر پا كنند)). (6)
از اين آيه استفاده مى شود كه منصب دادگسترى ، از مناصب الهى است ، نه بشرى . اين منصب ، بايستى از جانب خدا اعطا شود و انسان كاملى را بدين بر گزيند، وگرنه هر كسى شايستگى رسيدن به اين مقام را ندارد.
مرتبه دادگسترى عادل پرورى و انسانسازى است و كسى بجز معصوم ، صلاحيت رسيدن به اين مقام را ندارد.
چون بايستى رابطه اى مستقيم با ذات مقدس حق داشته باشد، و اين رابطه از جانب خدا ايجاد مى شود و بس .
بشر هر چه دانشور گردد و بالا رود، محفوظ از خطا نخواهد بود و جهلى همراه علم او خواهد بود. گاه به جهل پى مى برد و آن را جبران مى كند و گاه از آن غافل است و ظلمى به وجود مى آيد كه قابل جبران نيست .
علوم بشرى با تكاملى كه يافته است ، جهل زدا نگرديده ؛ هنوز مجهولات بشر بيش از معلومات وى است .
تنها علمى كه خالى از جهل است و علم محض مى باشد و از جهل پيراسته است ، علم الهى است كه به دادگسترى معظم و منزه ، عطا مى شود.
همان طور كه بعثت انبيا از مهر ازلى و رحمت خداوندى بر بشر ريشه گرفته ، وجود دادگستر نيز از الطاف الهى بر بشر مى باشد. وقتى كه بشر، پذيراى چنين لطفى باشد و لياقت رسيدن به اين سعادت را داشته باشد و آن وقتى است كه تكامل يافته و خواستار وجود دادگستر گردد و براى سرنگونى حكومتى او و يا براى قتل او توطئه نكنند.
چنانكه براى قتل على عليه السّلام توطئه كردند و حضرتش را به شهادت رساندند!
اينك ، شايسته است كه نظرى به روند تكامل بشر انداخته و نگرشى بدين مطلب داشته باشيم .
بشرى از نظر فردى داراى سه دوره است :
دوره صباوت و كودكى ، دوره جوانى و شباب ، دوره كمال و وصول .
بشر اگر در هر يك از اين سه دوره ، تعليم و تربيت داشته باشد و آموزش و پرورش نبيند، نه تنها انسان و بشر نخواهد بود بلكه حيوانى راست قامت و دو پا خواهد بود كه در زمره جانوران به شمار مى رود؛ هر چند به شكل بشر درآمده باشد، او مجسمه بشر است نه خود بشر.
اجتماع بشرى نيز، سه مرحله دارد:
صباوت ، جوانى ، كمال .
و در هر يك از اين سه دوره ، نياز به راهنما و احتياج به تعليم و تربيت دارد.
مهر ازلى و رحمت خداوندى ، اقتضا كرده كه بشر را - چه از نظر فرد و چه از نظر اجتماع - به خود وانگذارد و راهنمايانى براى وى گسيل دارد.
نخستين عنايت حق بر بشر، عطاى قابليت نامتناهى به وى ، براى رسيدن به كمال است . هنگامى كه اين قابليت به فعليت برسد، كمال انسانى براى بشر حاصل مى شود. و اين نيز به وسيله عنايت خاص الهى تحقق پذير است آن هم در صورتى كه خود بشر بخواهد.
محروم شدن بشر از تبديل قابليتهايش به فعليت ، خلاف مهر و رحمت و كرم الهى است ؛ مهر و رحمتى كه موجب پيدايش بشر شده ، موجب سعادت او مى شود. ذات مقدس حق در هر سه دوره براى بشر راهنمايانى قرار داده ؛ چه در دوره هاى فردى و چه در دوره هاى اجتماعى .
راهنماى دوره صباوت بشر، فطرت اوست .
فطرت بشر از كژيها و نارواييها گريزان است . راستيها و درستيها را دوست مى دارد عدل و احسان و نيكوكارى را خوش مى دارد. از ظلم و تجاوز متنفر و بيزار است .
كودكان و ديوانگان از ديدن ظلم مى هراسند؛ چون فطرتشان رهنماى آنهاست . كودك مادامى كه خوى حيوانى او نيرومند نشده و بر او تسلط نيافته ، راهنمايى فطرتش را مى پذيرد و بدان پاى بند است .
راهنماى دوره دوم بشر، از نظر فرد، عقل اوست كه آفريننده بشر به وى عنايت فرموده . عقل به كمك فطرت بشر مى شتابد تا وى را از بديها و زشتيها دور سازد و او را به سوى خوبيها و نيكيها روانه گرداند.
ولى فطرت و عقل ، نمى توانند ضامن رسيدن بشر به كمال انسانى گردند و تكامل وى را تاءمين كنند. چون غرايز حيوانى مى تواند بر فطرت بشر غلبه كند و عقل را در استخدام خود قرار دهد و اين نخستين استعمارى است كه در حيات بشر رخ مى دهد، و خودش از آن غافل است .
عقل ، براى توفيق در راهنمايى ، نياز به كمك دارد تا از استعمار غريزه حيوانى رهايى يابد.
مهر خداوندى ، پيامبران را براى كمك به عقل فرستاده تا از اسارت غريزه حيوانى رهايى يابد و ايشان ، راهنمايان بشر در دوره سوم هستند.
و راهنماى بشر در دوره سوم ، پيامبرانند تا بشر بتواند تكامل يابد و به هدف عالى خود برسد و انسان كامل گردد.
و پر روشن است كه بشر در برابر هر سه راهنما، آزاد است و جبرى در اطاعت آنها ندارد و مختار است ؛ مى تواند راهنمايى آنان را بپذيرد و مى تواند دست رد به سينه آنها بزند.
يكى از راهنماييهاى پيامبران ، نشان دادن صغريات حكم عقل به بشر است و روشن ساختن اين است كه چه چيز ظلم است و چه چيز عدل .
اين بزرگواران ، نيك و بد را براى بشر معلوم كردند و وى را به زشت و زيبا، آگاه ساختند و راه را از چاه نشان دادند و آزادش گذاردند، تا اگر بخواهد، سالك راه حقيقت باشد و انسان كامل گردد و اگر نخواهد، چنين راهى را سلوك نكند و البته اين به زيان خود اوست ؛ چون از بشريت تنزل مى كند و به قهقرا رجعت مى كند و جانورى دو پا و راست قامت مى گردد.
در قبول راهنمايى پيامبران ، جبرى در كار نبوده و نيست . راهنمايى با جبر و زور تضاد دارد و موجب رسيدن به كمال ، نخواهد بود. بلكه عكس العمل پيدا مى كند و بر خلاف مقصود، نتيجه مى دهد و نقص را به وى ارزانى مى بخشد.
به كمال رسيدن بشر، وقتى است كه با آزادى و اختيار، راه انبيا را بپيمايد و به سوى هدف مقدس آنها كه قيام به قسط و غايت بشريت است ، گام بردارد. جبر و زور، موجب انحراف از هدف مى شود.
پيامبران ، راهنمايان بشر براى سه دوره اجتماعى او نيز هستند.
نخستين راهنماى بشر در دوره نخستين و پس از توفان نوح عليه السّلام ، ابراهيم خليل عليه السّلام است كه از سوى خدا براى خلق فرستاده شده و پيشرو پيامبران ابراهيمى است . او، نخستين كسى است كه پس از توفان ، بشر را به توحيد و يگانه پرستى دعوت كرده است و ايمان به مبداء و معاد را براى وى ارمغان آورده است . ايمان به مبداء و معاد، نخستين گام سلوك و اولين پايه براى رشد و به كمال رسيدن بشر است .
راهنماى دوره دوم اجتماع بشرى ، موساى كليم عليه السّلام و پيامبران بنى اسرائيل بوده اند. اين دوره ، به زمان عيساى مسيح ختم مى شود؛ وجود مقدسى كه از سوى حضرت حق ، براى تكميل و اصلاح آيين يهود فرستاده شد.
برترين و سومين دوره اجتماعى بشر، راهنمايش حضرت محمد عليه السّلام است ، كه بزرگترين رهنماى بشرى و برترين پيامبران است .
در اين دوره است كه بايستى بشر به كمال مطلق برسد و سراسر گيتى را عدل فرا گيرد و هدف نهايى از فرستادن انبيا، تحقق پذيرد و دادگسترى الهى و پيشوايى آسمانى براى بشر بيايد و هدف پيامبران را بر كرسى نشاند.
و آن وقتى است كه تعليمات عاليه حضرت محمد عليه السّلام كار خود را انجام دهد و بشر، انسان گردد و در پى دادگستر بدود.
مقصود آن نيست كه در دوره اول و دوم ، مردمى شايسته و خوب و كامل وجود نداشته اند، بلكه مقصود آن است كه اجتماع آن و دوره ، اجتماعى نبوده كه شايسته دعوت و پيشوايى حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد. چنانچه اجتماع عصر آن حضرت نيز، اجتماعى نبوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله دادگستر گردد. مردمان خوب در آن دو دوره و در عهد رسول صلى الله عليه و آله بسيار بوده اند، ولى اجتماع ، هنوز تكامل نيافته بود و خوبان در آن زمانها در اقليت بوده اند. و توانايى به دست آوردن قدرت را براى حكومت ابدى نداشته اند.
بالاترين قدرت آنها، تشكيل حكومت عدل موقتى بوده است .
برترى دوره سوم اجتماع بر دو دوره گذشته اش ، آن است كه در اين دوره ، اجتماع بشرى به حد كمال خواهد رسيد و بشر، تكامل خواهد يافت و شماره خوبان به حدى مى رسد كه شايسته باشند كه دادگستر جهان ظهور كند.
هنگامى كه اجتماع اين دوره به حد كمال رسيد و شماره خوبان به اندازه اى رسيد كه جهان ، شايسته حكومت ابدى عدل گرديد، بشر كوچه به كوچه و كوى به كوى ، در پى دادگستر مى گردد و براى ظهورش ، دقيقه شمارى مى كند، تا نداى حضرتش را هنگام ظهور لبيك گويد.
بشر دوره سوم ، در يك طبقه نيستند و هميشه در تكامل هستند، هر چه زمان بگذرد و تعليمات عاليه حضرت محمد صلى الله عليه و آله بيشتر پياده گردد، تكامل ، افزوده مى شود.
به يقين ، بشر امروز از بشر زمان رسول خدا برتر و بالاتر است . در ميان بشر امروز، كسى را سراغ ندارم كه به راستگويى و پيامبرى و مبعوث شدن حضرت محمد صلى الله عليه و آله از سوى خدا، يقين داشته باشد ولى به آن حضرت ايمان نياورد. بلكه به دشمنى و مبارزه برخيزد. در حالى كه چنين مردمى ، در زمان آن حضرت بسيار بوده اند.
مردم آن روز، با آن كه مى دانستند آن حضرت راستگو و پيغمبر الهى است ، با حضرتش به جنگ بر خاستند، دندان حضرتش را شكستند و به وسيله گوشت بزغاله مسموم ، خواستند حضرتش را مسموم كنند.
مردم آن روز، با آن كه مى دانستند كه پاكتر از على عليه السّلام و دانشورتر از او در روى زمين كسى نيست ، با آن كه مى دانستند او خليفه منصوص رسول خداست ، حضرتش را خانه نشين كردند، و به آن بسنده نكرده حضرتش را كشتند.
خلفاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را يكان يكان كشتند، حسين عليه السّلام را كشتند، حسن را با زهر جفا مسموم ساختند. پس ‍ آنها لياقت نداشتند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله براى آنها دادگستر شود و يا على عليه السّلام حكومت ابدى عدل را بر قرار سازد.
حكومت عدل ، بايستى با رضا و رغبت مردم بر قرار شود و با جبر و زور نمى شود. وقتى كه اجتماع بشرى به حد كمال نرسد و شماره خوبان بشر به اندازه كافى نرسد، دادگستر، ظهور نخواهد كرد.
از اين سخنان ، دانسته شد كه علت تاءخير ظهور دادگستر جهانى چيست . چون بشر هنوز در حال نقص است و شماره خوبان فداكار به حد نصاب نرسيده و اجتماع بشرى ، لياقت چنان حكومتى را ندارد و اگر اين دادگستر الهى ظهور كند، مانند دگران كشته خواهد شد و يا مسموم مى گردد.
ظهور آن حضرت ، روزى است كه وجود مقدسش از اين خطر محفوظ بماند و بشر لياقت حكومت عدل ابدى را پيدا كند و با جان و دل ، خواستار چنان حكومتى باشد و توفيق ظفر بر دشمنان و بدخواهان داشته باشد.
آن روز، روزى است كه اگر دادگستر جهانى در شرق عالم ندا كند، از غرب عالم ، مردمانى به ندايش لبيك گويند. و اگر پرچم عدل به اهتزاز در آيد، خلق عالم آن را نشانه سعادت ابدى و آسايش جاودانى خود مى دانند.
روزى است كه بشر به آرزوى چند هزار ساله خود مى رسد و جشن و سرور و شادكامى ، دلهاى مرده و قلوب افسرده را فرا مى گيرد.
روزى است كه شماره نيكوكاران و فداكاران در راه حق به اندازه اى مى رسد كه نيرويى باشند كه حضرتش را يارى كنند و مخالفان و دشمنان ، نتوانند خار سر راهش فرا گيرند.
روزى است كه رياكارى و دروغ پردازى از سران حكومتهاى بشرى ، رخت مى بندد و حكومت افاضل ، براى نخستين بار، در جهان بر قرار مى گردد.
روزى است كه حاكمان دادگر و پاك سرشت و پاك گفتار و پاك رفتار، بر عرصه گيتى حكومت كنند.
روزى است كه حكومت در دست خود مردم باشد و خلق ، زمام حكومت را به دست گيرند.
روزى است كه ملتى و دولتى در كار نباشد، دولت از مردم باشد و همه دولتها از ملت باشند.
بيگانگى ميان دولتها و ملتها از ميان برود، ملتها دولت را از آن خود بدانند و دولتها خود را خدمتگزار ملتها بدانند.
آن روز، روز قيام مهدى خواهد بود.
به اميد آن روز
مهدى كيست
مهدى نوعى
آيا مهدى ، شخصى است يا نوعى ؟
مقصود از مهدى شخصى ، آن است كه حضرتش فردى است معين و زنده موجود و شناخته شده از نظر تبار و خاندان و شخص .
و مقصود از مهدى نوعى ، آن است كه فردى است نامعين كه در زمانى مناسب زاييده خواهد شد و قيام خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مى كند. و آن مفهومى است كلى كه يك مصداق دارد و بس .
از نظر منطق و برهان ، نوعى بودن مهدى باطل است و نادرست .
چرا؟
چون نقض غرض - از قيام مهدى - مى شود، زيرا غرض از قيام مهدى ، پر كردن جهان از عدل و داد است ولى نوعى بودن مهدى ، جهان را از ظلم و ستم پر خواهد كرد.
زيرا هر قدرتمند دروغگويى مى تواند اين جامه را در بر كرده و ادعا كند كه من مهدى هستم و به نام اقامه عدل ، به جهانگيرى پردازد، پس مدعيان مهدويت بسيار خواهند شد و در هر زمانى و در هر سرزمينى ممكن است چند تن ادعاى مهدى بودن كنند و ساده دلان و جاهلان و نادان هايى گرداگردشان جمع شوند و به ظلم و ستم پردازند.
جنگ ، سراسر جهان را فرا گيرد و عالم از خونريزى و فتنه و آشوب ، آكنده گردد.
بلكه بالاتر از اين ، ظلم و ستم ، به نام عدل و داد به خورد جهانيان داده شود.

next page

back page