راه مهدى

آية الله سيد رضا صدر

- ۱ -


اميد و عدالت
چهارى كه مساوى است با يك
راه مهدى ، همان راه محمد صلى الله عليه و آله و على عليه السّلام و راه قرآن است .
در گذشته اى نه چندان دور، راه محمد صلى الله عليه و آله عرضه شد، راه قرآن منتشر گرديد، و راه على نشان داده شد. اينك ، راه مهدى ، چهارمين راه است . چهار راهى كه به يك مقصد منتهى مى شود، و آن حق و حقيقت است
پس چهارى است كه با يك مساوى است .
راه محمد صلى الله عليه و آله ، راه خداست . راه على عليه السّلام ، راه خداست . راه قرآن ، راه خداست . راه مهدى نيز راه خداست .
چهار راهى كه نظير ندارد و بى مانند است .
خانه كعبه ، قبله گاه اهل حق است ؛ چهار سو دارد:
شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب .
به شمالش رو كنيد، به قبله رو كرده ايد. به جنوبش رو كنيد، به قبله رو كرده ايد به مشرقش چنين است . به مغربش چنين است .
قرآن مى گويد:((فاءينما تولوا فثم وجه الله (1) ))
مسلمانان از چهار سوى جهان ، هنگام نماز به كعبه رو كنند.
مشرقيان به مشرق كعبه ، مغربيان به مغربش ، شمالى پيكران به شمالش ، جنوبى طالعان به جنوبش . و همگان به كعبه نماز مى گزارند با آن كه رو در رو و برابر يكديگر قرار دارند
اين چهار نيز مساوى است با يك .
قبله همگان يكى است و بس .
انحراف از قبله ، انحراف از حق است ؛ انحراف از شريعت است و طريقت است و حقيقت .
راه محمد صلى الله عليه و آله سالك را به حق مى رساند و همان راه قرآن است .
راه على عليه السّلام رهرو را به سوى حق مى كشاند و همان راه محمد صلى الله عليه و آله است .
راه مهدى عليه السّلام نيز چنين است .
و آن راهى است كه از سوى حق تعيين شده است .
پيامبران و اولياى خدا، راهنمايان راه حق بوده و هستند؛ از نظر شماره بسيارند، ولى از نظر هدف يكى هستند.
همه آنها راه حق را نشان داده اند و به سوى حق دعوت كرده اند
راه حق ، صراط مستقيم است و بايد تا رسيدن به مقصد، طى گردد.
انحراف از آن ، در هر قدمى ، انحراف از حق است .
جدا كردن پيامبران از يكديگر، ايمان به يكى و انكار دگرى ، انحراف از حق ، و گرايش به باطل است .
پذيرفتن موسى عليه السّلام و انكار عيسى عليه السّلام نادرست است . ايمان به عيسى و انكار محمد صلى الله عليه و آله ، راهى است باطل و انحراف از حق و حقيقت است .
قرآن مى گويد:
((ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيلا ((150)) اءولئك هم الكافرون حقا و اءعتدنا للكافرين عذابا مهينا ((151)) و الذين آمنوا بالله و رسله و لم يفرقوا بين اءحد منهم اولئك سوف يؤ تيهم اءجورهم و كان الله غفورا رحيما((152)) .)) (2)
كسانى كه به خدا و پيامبران كافر مى شوند و مى خواهند ميان خدا و پيامبران جدايى بيندازند و مى گويند به يكى ايمان داريم و به دگرى كافر هستيم و مى خواهند راه ميانه اى پيش گيرند، آنها، به يقين ، كافرانند. و ما براى كافران عذابى خوار كننده آماده كرده ايم .
و كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آوردند و ميان پيغمبران جدايى نينداختند، اينان به همين زودى به پاداششان مى رسند. و خدا بسيار آمرزنده و بسيار مهربان است .
در هر گامى ، از راه حق و صراط مستقيم ، انحرافى در پيش است ؛ خواه به چپ باشد و خواه به راست و سالك را از مقصد دور مى كند و به سوى هلاكت مى كشاند. به رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان داشتن و خلفا و جانشينان آن حضرت را انكار كردن و اصل مقدس امامت را ناديده گرفتن ، انحراف از حق است .
حضرت على عليه السّلام را پذيرفتن و از امامت دو سرور جوانان اهل بهشت بى خبر بودن ، انحراف از راه حق است .
پنج تن را پذيرفتن و با دگران سر و كار نداشتن ، انحراف از حق است .
شش امامى بودن ، انحراف است . هفت امامى شدن ، انحراف است .
دوازده امامى بودن ، صراط مستقيم است و بس .
بر دوازده افزودن ، انحراف است .
جانشينان رسول خدا، دوازده هستند بى كاهش و بى افزايش .
راه خدا همين است و راه مهدى چنين است .
نور اميد
اميد آرزو، از ويژگيهاى انسان است و در زمره فطريات بشر قرار دارد. زيرا كه هر دو نگاهى به آينده دارند.
هنوز ثابت نشده كه در ميان جانداران ، جاندارى آينده نگر باشد. و دانسته نشده كه جانورانى كه لانه مى سازند و يا خوراك مى اندوزند، از روى دانش و بينش چنين مى كنند. دور نيست كه اين كارها از روى غريزه باشد. آنان به طور غريزى ، اداى وظيفه مى كنند، بدون آن كه خودشان بدانند كه چه مى كنند.
دانش ، اكتسابى است و نياز به آموزش و تعلم دارد.
نخستين معلم اين گروه از جانوران ، كه بوده ؟ و كيفيت تعليم آنها چگونه بوده است ؟
از اين رو، مى توان كه لانه سازى و خوراك اندوزى جانوران از روى غريزه است .
اميد و آرزو
پس اميد و آرزو از ويژگيهاى انسان است و بس . انسان است كه مى تواند آينده نگر باشد. اميد و آرزو بر پايه آينده نگرى قرار دارد. اميد و آرزو، هر دو، نمايانگر خواسته هاى بشر بوده و هستند و هر دو پيك سعادت انسان و نويد خوشبختى او هستند.
تفاوتى كه ميان اميد و آرزو موجود است و آنها را دو كرده و از هم جدا مى سازد، آن است كه اميد، با عقل بشر همراه است و خواسته اش خردمندانه و امكان پذير بوده و به محال تعلق نمى گيرد.
بيمار، اميد بهبودى دارد. ناتوان ، اميد توانا شدن ، دانش پژوه ، اميد دانشورى دارد. ستمديده ، اميد قطع ستمگر را دارد.
ولى آرزو چنين نيست ؛ گاه با عقل هماهنگى دارد و گاه هماهنگى ندارد و خواسته اش عقلايى و خردمندانه نيست و امكان پذير نخواهد بود. آرزو، به محالها تعلق مى گيرد و تقاضاى هست شدن نشدنيها را دارد. پير، آرزومند جوانى است ، چاه كن آرزوى رسيدن به گنج و هر كس در دم مرگ ، آرزوى حيات دارد.
از اين تفاوت ، تفاوت ديگر ميان اميد و آرزو به وجود مى آيد:
و آن عبارت است از آن كه آرزومند مى نشيند و انتظار رسيدن به آرزو دارد، هرگز گامى به سوى مقصد بر نمى دارد، از آسمان انتظار دارد كه آرزويش را محقق سازد و عوامل جوى بدو كمك كند.
ولى اميدوار، چنين نيست ؛ در پى اميد خود مى رود و هر گامى كه بر مى دارد، به اميدى مى رسد؛ چون اميد اصلى ، بوجود آورنده اميدهاى فرعى است و هر يك از اين اميدها كه محقق شود، پايه اى مى گردد تا به سوى اميد بالاتر گام بر دارد.
هنگامى كه اميد، اشتداد يافت و نيرومند گرديد، هدف و آرمان مى شود؛ زيرا كه آرمان ، عقلايى است و اميد، خردمندانه است و هر دو با يكديگر همگام و همراه .
اميد فرد و اميد اجتماع
فرد بشر، اميدى دارد و اجتماع بشر، اميدى .
اميد فرد، ويژه خود اوست و اميد اجتماع از آن اجتماع است ، كه همگى افراد در آن شركت دارند.
گاه ، اميد فرد براى اجتماع است و فردى در راه آرمان اجتماع مى كوشد و رنج مى برد. اين گونه افراد، خدمتگزاران بشر هستند.
اميد اجتماع از قبيل آسايش ، سعادت ، خوشبختى ، تندرستى ، بر قرارى عدل ، كوتاهى دست ستمگران و ديگر اميدها كه همه افراد بشر در اين خواسته ها شريكند؛ خواه مردم مذهبى ، پيرو هر دين كه باشند، خواه مردم مسلكى ، دنباله رو هر مسلك و گروهى ، خواه مردم ضد مذهب و ضد مسلك از هر دسته و هر طبقه . مردم بى تفاوت و لاابالى ، و خوش نشين و صلح كل نيز چنين اميدهايى دارند. ولى تفاوت آنها با دگران آن است كه تنبلى سر و پاى آنها را فرا گرفته ، نمى گذارد در راه سعادت خود و دگران قدم بردارند.
اميد اجتماعى وقتى شدت يافت ، هدف اجتماعى و آرمان بشرى خواهد شد و همان طور كه اميد فرد، خود به خود انجام شدنى نيست و بايد در پى آن روان شد تا بدان رسيد، اميد اجتماعى نيز چنين است ؛بايد كوشيد، رنج برد، مقاومت كرد، پايدارى نمود، تا بدان رسيد و نبايد از خطر ترسيد. آرى بايد از جان گذشت تا به جانان رسيد.
اين جاست كه عظمت مقام انبيا و اوليا شناخته مى شود و ارزش كوششهاى آنان در راه سعادت بشر روشن مى گردد.
اينان هستند كه خدمتگزاران بشرند، مردمى هستند كه در راه سعادت بشر رنج مى برند، گنج خود را فدا مى كنند، جانبازى مى كنند، فداكارى مى كنند، از بشر ستمها مى كشند، تا بشر را به سعادت برسانند و پيك خوشبختى او باشند و هيچ گونه پاداش نمى خواهند؛ نه مقامى و نه منصبى نه مدحى و نه ثنايى ، نه سرمايه اى و نه ثروتى و نه قدرتى و نه توانى .
خورشيد را اگر در دست راستشان گذارى و ماه را در كف چپشان نهى ، از آرمان مقدس خود دست بر نمى دارند. و گر پيكرشان را بسوازنى و زنده شوند، از هدف عالى خويش انصرافى حاصل نمى كنند.
اين بزرگواران ، مى كوشند كه اجتماع بشرى را به سوى آسايش و نيكبختى و سعادت ، رهسپار سازند و موانع را از ميان بر دارند. افراد بشر را به كمك مى خواهند و از همه مى خواهند كه حسابهاى شخصى را دور بريزند و به هم برسند و به كمك يكديگر بشتابند، تا انسانى بدبخت يافت نشود و ستمديده اى در زير ستم نماند. بدين گونه ، بشر را راهنمايى مى كنند و خود را با بشر يكجور مى دانند،در برج عاجى مى نشينند و در ميان بشر قرار دارند، همه را همانند خود مى دانند. آرى پاكيزه ترين و مقدس ترين افراد بشر، پيامبران و فرستادگان خدا هستند؛ مردمى كه خلقشان ، خويشان ، گفتارشان و رفتارشان ، خدايى است .
مانع بزرگ
رسيدن بشر به اميد اجتماعى ، خود موانعى دارد، موانعى كه ساخته دست خود بشر است و آنها بزرگترين مشكلى هستند كه خدمتگزاران بشر با آن روبرو شده و بايستى آنها را از ميان بردارند.
يكى از آن موانع ، خود خواهى بشر و خود پسندى اوست كه به صورت قدرتهاى چپگرا و راستگرا، زمام بشر را به دست گرفته اند و سد راه سعادتش شده اند؛ چون سعادت بشر با انحصار طلبى آنها مغايرت دارد. خدمتگزاران بشر، بايستى اين مانع بزرگ را از پيش ‍ پاى خود بردارند. نخستين گام براى برداشتن اين مانع ، آموزش و پرورش بشر است . هنگامى كه در ميان بشر مردمانى مهذب و پارسا در عرصه گيتى قدم گذارند، نخستين قدم سعادت خواهد بود.
انبياى خدا در اين راه كوششهاى بسيار كرده و رنجهاى بى شمار برده اند و موفقيت حاصل كرده اند و انسانهايى ساخته اند.
خطاى بشر
ديگرى از موانع رسيدن بشر به اميد اجتماعى خويش ، خطاى بشر است .
خطاى بشر در اين است كه ظلم را نمى بيند و ظالم را مى بيند و به جاى مبارزه با ظلم ، با ظالم مى ستيزد و مبارزه مى كند.
اين ، نشانه كوتاه بينى اوست كه پپوسته در پى كوبيدن ظالم است كه انتقام ، از اين ديد بشرى ، ريشه مى گيرد.
نبرد با ظالم بدون شناخت ريشه هاى ظلم و مبارزه با آنها چندان سودى براى بشريت نخواهد داشت ؛ چون بشر را به هدفش نزديك نمى كند. چه بسيار مردمى كه در تاريخ بشر با ستمگران مبارزه كرده اند و آنها را كوبيده اند، ولى به حكومت عدل نرسيده اند.
در مبارزه با ظالم ، بدون ريشه كنى ظلم ، اگر پيروزى نصيب شود، ظالمى مى رود و ظالمى ديگر به جاى آن مى نشيند سلطان محمد خوارزمشاه مى رود چنگيز به جايش مى نشيند. سزار روس مى رود لنين به جاى او مى نشيند
و اگر شكست نصيب شود، ظالم نيرومندتر شده و ظلمش دو چندان مى گردد و روحيه مبارزان بسيار ضعيف مى شود و اميدشان به موفقيت ، ناچيز مى گردد و اميد به آرزو مبدل مى شود.
ولى اگر بشر با ظلم مبارزه كند، چنان مشكل لاينحلى پيش نمى آيد و بشر مى تواند گام به گام در اين راه جلو برود و سرانجام عروس ‍ موفقيت را در آغوش بگيرد. مبارزه با ظلم ، مبارزه با ظالم را در بر دارد.
جهادهاى اولياى خدا در طول تاريخ ، مبارزه با ظلم بوده است . مبارزه با ظلم قداست دارد و هيچ گاه با گناه همراه نيست .
قداست هدف ، وسيله ناپسند را پسنديده نمى سازد و گناه را نيكوكارى قرار نمى دهد.
گناه را به كار گرفتن و آن را وسيله قرار دادن ، خود ظلم است و نقض غرض است . اولياى خدا در جهادهاى خود، هيچ گاه گناه را به كار نگرفته اند و از وسيله شوم استفاده نكرده اند. آرى ، به وسيله گناه نمى توان گناه را شست و گنهكارى را از ميان برداشت . گناه بجز گناه نزايد و از ظلم انتظار عدل نبايد داشت .
راه نزديك
هر خردمندى ، براى رسيدن به هدف ، راه نزديك را بر مى گزيند تا هر چه زودتر به هدف برسد و مقصود خود را در يابد.
راه نزديك رسيدن به هدف عالى بشر و اميد اجتماعى وى ، كه عدل جهانى و آسايش همگانى است ، بيشتر از دو قدم نيست . و آنچه در اختيار بشر است ، همان نخستين قدم است ، كه دومين قدم در پى آن نهاده مى شود.
قدم نخستين ، پيشرفت بشر در انسانيت و تكامل اوست . چون بشر تكامل يافته ، آماده فداكارى است . شايستگى آن را دارد كه از خود بگذرد تا سعادت و خوشبختى دگران تاءمين شود. چنين بشرى چيزى براى خود نمى خواهد. انحصار طلب نيست ، از ((من )) مى گذرد و ((من )) را فراموش مى كند. به سراغ ((او)) مى رود و ((او))، هميشه در خاطرش جا دارد. هشيار است ، داناست ، خردمند است ، مبارزه با ظلم را مى شناسد، قدرتهاى انسانى را از قدرتهاى ضد انسانى تميز مى دهد. وقتى كه در ميان بشر، چنين مردمى پيدا شدند، هر چند شماره ايشان بسيار نباشد، گام دوم برداشته مى شود و بشر به هدف خود مى رسد.
گام دوم ، ظهور رهنماى الهى و رهبر آسمانى است . رهبرى كه خدايش براى نجات بشر از ظلم و ستم برگزيده است ، تا جهان را پر از عدل و داد كند.
اين موجود مقدس ، دستيارانى مى خواهد كه به وسيله آنها جهان را آباد كند. و چنانچه ياد شده ، پيدايش آنها در ميان بشر، گام نخستين براى رسيدن به هدف عالى بشرى است
دستياران حضرتش ، پاكيزه از گناه و پيراسته از عقده هستند، كينه و حسد ندارند، منصبى و مقامى نمى خواهند، زيرك و هوشيارند، گول نمى خورند، تحت تاءثير جاه و مقام واقع نمى شوند و مظهر رحمت الهى هستند.
ترس و بيمى كه از كسى ندارند؛ از جان گذشته و آماده فداكارى هستند و بيش از آنچه بگويند، عمل مى كنند، چون مرد كارند نه مرد سخن ، هر چند سخنور نيز هستند، ولى سخن منزه و كار منزه . گناهى در گفتار و رفتارشان ديده نمى شود.
اين مردم از نظر شماره هر چند اندكند، ولى براى دستيارانى آن رهبر بزرگوار آماده هستند. دست الهى در پشت سر ايشان جا دارد و شكست ناپذير خواهند شد. اين وقت است كه اميد اجتماعى بشر، تحقق خواهد يافت .
از نظر فلسفى
آنچه كه ياد شد، از نظر اجتماعى بود و اكنون از نظر فلسفى بحث را دنبال مى كنيم . فلاسفه ما ((قسر دائم )) را در طبيعت محال شمرده اند چنانچه ((قسر اكثرى )) را نيز نشدنى مى دانند.
منظور از ((قسر دائم )) آن است كه حقيقتى از حقايق هستى در دوره روزگارش ، از خواسته طبيعى خود، محروم باشد؛ آتش هيچ گاه حرارت نداشته باشد و در جهان نيرويى باشد كه از آغاز پيدايش آتش تا هنگامى كه آتش در اين جهان وجود دارد، از حرارت آتش جلوگيرى كند، يا نيرويى يافت شود كه از بر دادن درخت سيب در دوره عمر اين طبيعت ، جلوگيرى نمايد، كه فلاسفه آن را ((قسر دائم )) ناميده اند و آن را محال مى دانند.
منظورشان از ((قسر بيشتر)) آن است كه طبيعت در اكثر دوره عمرش را اقتضاى ذاتى خود محروم شود. اين را هم محال مى دانند.
پس هر طبيعتى در بيشتر دوره عمر، به خواسته طبيعيش مى رسد و از اقتضاى طبيعتش محروم نخواهد شد و نيروى مزاحمى در برابرش نيست .
اين نظريه فلسفى كه به شكل قانون در جهان هستى جارى است ، به ما خبر مى دهد كه روزگار ظلم و جور در بشر سپرى خواهد شد و روزگار عدل و داد خواهد آمد.
بگذرد اين روزگار تلخ ‌تر از زهر
بار دگر روزگار چون شكر آيد.
اين نظريه فلسفى مى گويد:
قسر انسانيت در عمر انسانيت محال است ؛ چنانچه در بيشتر عمر انسانيت نيز، محال خواهد بود
پس روزگار خواهد آمد كه روزگار انسانيت باشد. عمر حيوانيت كه در بشر حكومت مى كند، سپرى است و رفتنى ، و عمر حكومت انسانيت بر بشر درازتر از عمر حكومت حيوانيت خواهد بود.
اگر عمر حكومت حيوانيت در ميان بشر، هفت هزار سال است ، عمر حكومت انسانيت چند برابر آن خواهد بود؛ چون قسر اكثرى نيز محال است .
به يقين ، روزى خواهد آمد كه بشر از اسارت و بردگى حيوان صفتان ، رهايى يابد و در سايه مهر انسانها زيست كند و زندگى داشته باشد.
شايد منظور از اين جمله كه فرمود: (( للحق دولة و للباطل جولة )) نيز، همين باشد. بحث فلسفى را در اين جا پايان مى دهيم و دگر باره به سوى بحث اجتماعى روى مى كنيم كه عقل و وجدان گواه هر دو است .
عدل جاويدان
عدل موبد و اقامه قسط ابدى كه هدف از ارسال پيمبران است و قرآن بدان گواهى مى دهد، دو مرحله دارد: تشريع و اجرا.
مقصود از مرحله تشريع ، ايجاد قوانين عادله است كه سعادت بشر را تاءمين كند. اين مرحله ، به وسيله پيامبران الهى بويژه پيامبر بزرگ و مقدس اسلام انجام شده و بر دنياى بشريت عرضه گرديده است .
آغاز پيدايش بشر، با آغاز نخستين مرحله تشريع و قانونگذارى همراه بوده و هيچ وقت بشر از رهنمايى غيبى و آسمانى ، محروم نبوده است . و پيامبران حق ، اين وظيفه را انجام داده اند. اين راهنمايان بزرگوار، براى كمك و يارى عقل بشر آمده اند تا بتواند در برابر نفس و خواهش دل مقاومت كند. تا از استعمار عقل به وسيله دل جلوگيرى كنند و عقل را از اين زنجير اسارت نجات بخشند.
مقصود از استعمار عقل ، آن است كه دل ، آن را براى رسيدن به هدفهاى حيوانى به كار برد.
دومين مرحله ، اجراى قوانين عادله است كه از نظر اهميت ، كمتر از مرحله نخستين نيست . چون قانون صحيح اگر به طور صحيح اجرا نشود، نقض غرض از قانون خواهد بود. قانون بايستى به طور طبيعى اجرا شود و مقدارى از خود مردم به درستى و صحت آن پايبند باشند اجرا كنند. قانونى را كه مردم صحت آن را نفهمند، به درد اجرا نمى خورد و عدلى كه با فشار اجرا شود و با زور و قلدورى پياده گردد، عدل نخواهد بود.
زور و قلدرى ، با عدل منافات دارد؛ چون از ظلم و ستم جدا نيست . مردم بايستى بفهمند كه قانون چيست و قانونگذار كيست و سود قانون چه خواهد بود. در اين صورت ، خودشان مجرى قانون خواهند بود.
و اگر همه و يا اكثريت آن را نفهمند اقليت هشيار مى تواند اكثريت را بيدار كرده و سود قانون را بدانها بفهماند.
عجب اين جاست كه بشر جاهل تحمل زور، و ظلم را مى كند، ولى تحمل قدرت عدل را ندارد! چرا؟!
ضد عدل به پا مى خيزد، قائد عادل را اطاعت نمى كند. تاريخ بر اين سخن ما گواه است . در حكومت خلفاى راشدين ، تنها بر ضد حكومت على عليه السّلام طغيان كردند و ناكثين و قاسطين و مارقين پديد آمدند!
حكومتهاى ظالمانه اى كه در ميان بشر بوده ، بيشتر از دگران كامياب بوده اند. وقتى كمال انسانى و تكاملى عقلى و فكرى براى بشر پيدا شد، هر چند جزيى باشد و در افراد معدودى يافت شود، قوانين عدل ، به طور طبيعى اجرا مى گردد و زورى در كار نخواهد بود.
قانونى كه با زور اجرا شود، پايدار نخواهد ماند و ابدى نيست . زور كه بر طرف شود، آن قانون هم مى رود. مردم نادان نيز، با ديده دشمنى بدان مى نگرند.
نيكمردان بايستى بكوشند كه زمينه را براى اقامه قسط و عدل جاويدان ، آماده سازند. چون همان طور كه در آغاز سخن ياد شد، در راه اميد، بايد كوشيد تا بدان رسيد؛ آن هم اميدى بزرگ كه سرنوشت جهان را براى هميشه دگرگون خواهد ساخت آماده كردن زمينه ، عبارت است از بيدار كردن مردم و هشيار ساختن آنها به حقايق وقايع با رفتار و كردار، نه آن كه با سخن دم از عدل بزنيم و در كردار، ظالمانه رفتار كنيم ؛ در ويترين ، عدل را نشان دهيم و در درون ، آتش ظلم را بر افروزيم و هدف عدل را مبرّر براى وسيله ظلم ادعا كنيم .
عدل مؤ بّد روزى به دست بر گزيده حق اجرا خواهد شد و رنج و كوشش انبياء، بالاءخره به ثمر خواهد رسيد.
آماده ساختن زمينه ، مى تواند تسريع در ظهور برگزيده حق داشته باشد. مجرى عدل همگانى ، كسى است كه برگزيده خدا باشد و بداند كه انبيا براى چه آمده اند و چه كرده اند و چه خواستند و خدا آنها را براى چه فرستاده است . او بايستى از نظر دانش و بينش ، بر بشر برترى داشته باشد. گذشته از علوم الهى ، از دانش طبيعى بشر آگاه باشد. عمرى دراز كرده و تجاربى بسيار اندوخته باشد. دورانهاى بسيارى از تاريخ بشر را ديده ، با هزاران گونه از مردم روبرو شده ، از اخلاق و اطوار و احوال و روحيات خلق جهان ، با خبر گرديده باشد.
جنگهاى و صلحها ديده ، مقاومتها و پايداريها، شكستها و پيروزيها، تسليمها و طغيانها، از برابر چشمش گذشته باشد و كيفيت اجراى عدل مؤ بّد جهانى را در همه زمانها و نقاط مختلف جهان ، در كشورهاى بزرگ و كوچك و ملتهاى گوناگون عالم ، در نظر بگيرد.
شايد يكى از علل غيبت و طول عمر حضرت قائم آل محمد نيز، همين باشد؛ چون حضرتش بيكار نمى نشيند كه تماشاچى باشد، تا روز قيام برسد. وجود شريفش هميشه مورد عنايات خاصه الهى قرار دارد و در ترقى و تكامل است و در درياهاى علم و معرفت غوطه ور است . ساعت به ساعت ، تجربه مى اندازد و از خداى بزرگ ، دانش مى آموزد.
علوم بشرى ناقص است و نمى تواند محيط به همه چيز جهان و به همه جهانيان باشد؛ از زمانهاى آينده و از مردم آگاهى ندارد و نمى تواند اطلاع كافى داشته باشد.
تنها علم خدايى است كه از زمانهاى آينده و از مردم آينده آگاهى دارد، و شاگردان مكتب الهى مى توانند از همه جا و از همه چيز و از همه كس اطلاع حاصل كنند و راه اجرا و پياده كردن قوانين عدل را بخوبى مى دانند. براى اين مردم ، انسان ، موجود شناخته شده خواهد بود و انسان ناشناس ، نزد شاگردان مكتب حق مفهومى ندارد؛ چون همه چيز در اين مكتب شناخته شده است .
عقل بشر در استخدام دل
عقل بشر كه بايستى راهنماى او باشد، در استخدام دلش است . دل است كه عقل را استثمار مى كند و آن را بيگار مى گيرد و به سوى بر آوردن خواسته اش روانه مى سازد و عقلى كه نماينده جنبه انسانى بشر است ، در خدمت جنبه حيوانى او به سر مى برد.
بايستى به كمك عقل شتافت و وى را از استخدام و بيگارى نجات بخشيد و دل را مطيع و منقاد عقل قرار داد تا حق به حقدار برسد. چون حق عقل فرماندهى است نه فرمانبرى . مهر ايزدى و رحمت الهى اين كمك را فراهم كرده و نيكمردانى را فرستاده تا به كمك عقل بشتابند و وى را از بردگى جانور دو پا و راست قامت ، رهايى بخشند، تا كارگر شهوت و برده غضب نباشد، و انحراف به سوى چپ و راست نداشته باشد. راه انسان را ادامه دهد و بس . راهى را كه خودش بر مى گزيند از راستگرايى و شهوت به دور است و از چپ گرايى و غضب بر كنار.
اين جاست كه رحمت الهى ، حضرت مهدى را مى فرستد تا عقل بشر را يارى كند و وى را از اسارت و بردگى نجات دهد و جامعه انسانى تشكيل شود و عدل جهانى بر قرار گردد.
ويژگى حضرت مهدى آن است كه ظهورش با قدرت همراه است ، تا بتواند قدرتهاى ضد انسانى را بكوبد، خواه قدرت چپ ، خواه قدرت راست ، خواه قدرتى كه به نام انسان تشكيل شده باشد. چون جهان در دست اين سه قدرت است ؛ يكى مظهر شهوت و ديگرى مظهر غضب و سومى مظهر هر دو، كه هر سه قدرت ، حيوانى هستند و از قدرت انسانى به دور.
نظريه مهدى
انسان كامل و مقدسى كه رهبرى جهان را به دست خواهد گرفت و به كمك عقل بشر خواهد شتافت و بر پا دارنده عدالت ابدى و جهانى خواهد بود، در زبان دانش و معرفت ((مهدى )) ناميده شده است .
آيا اين نام را اسلام براى حضرتش نهاده است ؟ آرى .
مهدى ، كسى است كه ظلم و ستم را از جهان بر كند و خاور و باختر و شرق و غرب را از عدل و داد براى هميشه آكنده سازد.
نظريه مهدى ، سمبل مبارزه با ظلم و بيدادگرى و بر انداختن ستمكارى از صفحه گيتى است . چنانچه در گذشته ياد شد، اين نظريه از اميدهاى اصلى و اجتماعى بشر بوده و هست و در كانون نهاد هر كس ، چنين اميدى موجود است . و حضرت مهدى نور اين اميد است .
همه اديان و مذاهب بشرى بدان خبر داده و كسى را نام برده اند كه او مهدى خواهد بود.
ارمياى پيغمبر در تورات از جنگى عظيم و جهانى خبر مى دهد كه دو سوم مردم زمين را نابود مى كند. سپس پادشاه عادلى آيد و جهان را اصلاح فرمايد.
زبور داود، از آمدن مصلحتى نويد مى دهد كه دريا تا دريا را داد كند و جميع امتهاى جهان اطاعتش كنند.
يهود و جهودان ، ((عزير)) نبى را مهدى مى دانند.
مسيحيان و ترسايان ، ((مسيح )) را مهدى مى خوانند.
نزد كبران و زردشتيان ، نام مهدى ، ((بهرام )) است و فرزند سوم زردشت و يا ((سوشنانت )) است كه جهان را پر از پندار نيك و گفتار نيك و كردار نيك خواهد كرد.
بودائيان و برهمائيان كه 220 فرقه گوناگون هستند، انتظار بازگشت پيشواى خود را دارند.
ايرانيان باستان ، ((كيخسرو)) را منتظر بودند. مى گفتند روى نهان كرده و باز خواهد آمد.
ولى هيچ يك از اديان گذشته مانند اسلام ، نظريه ((مهدى )) را محكم و استوار نساخت . نه تنها پيروان خود را به وجود مهدى مژده داد؛ پيروان مذاهب ديگر را متوجه اين نظريه نمود و آگاه ساخت كه در مذهب خودشان ، اصل وجود مهدى ثابت است
و اين يكى از حقهاى بزرگ اسلام بر جامعه بشريت است .
آرى ، عدل مؤ بد از ارمغانهاى اسلام براى اجتماع بشرى است .
حكومت واحد جهانى ، از ارمغانهاى اسلام است .
الغاى تبعيضهاى نژادى و بيان مساوات خلق ، از ارمغانهاى اسلام است .
الغاى طبقات اجتماع و برتريهاى قومى و ملى ، از ارمغانهاى اسلام است .
اينك بايستى به كاوش پرداخت تا معلوممان شود كه كه مهدى كيست و چگونه كسى است و بايستى چگونه باشد.
عدل عالمگير
از خواسته هاى فطرى بشر، آزادى در سفر و در حضر است ؛ به هر جا كه مى خواهد بتواند برود و هر جا مى خواهد بماند، بتواند بماند. اين خواسته ، در اين زمان انجام پذير نيست .
تعدد كشورها، مرزهاى جغرافيايى ، قدرتهاى گوناگون ، مانع رسيدن بشر، بدين خواسته فطرى اش است .
سفر، گذرنامه مى خواهد، اذن خروج مى خواهد تا بتوان از مرز هوايى يا دريايى و يا زمينى خارج شد.
به هيچ كشور نمى توان داخل شد، مگر آن كه حكومتش اجازه دهد و گذرنامه را ويزا كنند. خارجيان حق ندارند، بدون اجازه دولت ، در كشورى سكونت كنند، حق ندارند در آن كشور به كار پردازند و زندگى كنند، مگر آن كه از دولت اجازه بگيرند و پروانه كسب داشته باشند.
اين خواسته بشر در عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى ، تحقق پذير است و بيقين روزى خواهد رسيد كه بشر بدين خواسته مى رسد، چون خواسته همگانى است و امكان پذير.
مرزها برداشته خواهد شد، كشورها، كشورى واحد خواهند شد، دولتها و حكومتها، حكومتى يگانه خواهند شد، و شرق و غرب در اختيار همه افراد قرار خواهد گرفت .
از خواسته هاى فطرى بشر، مساوات نژادى و عنصرى است ، تا سپيد بر سياه برترى نداشته باشد، تا اروپايى بر آفريقايى تسلط نداشته باشد، تا عرب بر عجم ، فارس بر ترك ، پارسى بر هندى ، تقدم نجويد.
اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى ، محقق مى شود؛ چون خواسته همگانى است و امكان پذير.
از خواسته هاى طبيعى بشر، مساوات فقير است با غنى ، اين خواسته نيز در عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى ، تحقق پذير است .
الغاى سلطه قوى بر ضعيف و مساوات آنها در حقوق ، از خواسته هاى همگانى خلق است و در عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى محقق مى شود. عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى ، آرمان خلق عالم است .
حكومتى كه پايه اش بر عدل و داد، نهاده شده است .
اين حكومت ، حد و مرز ندارد و بشر را از زندانى شدن در شهرى و يا كشورى نجات خواهد داد.
مرزهاى كشورها براى انسانها، طبيعى نيست و مصنوعى است و ساخته شده دولتهاست ، نه خلق و مردم .
در عدل عالمگير و حكومت واحد جهانى ، تبعيضات نژادى وجود ندارد؛ چون حكومت مردم است نه حكومت نژاد و نه حكومت گروهى خاص . عدل عالمگير قوى و ضعيف نمى شناسد، ضعيف از مردم است ؛ چنانچه قوى نيز از مردم است و هر دو با يكديگر مساوات دارند.
حكومت واحد جهانى ، حكومت يك تن نيست ، حكومت يك حزب نيست ، حكومت خلق است و قدرت در دست مردم است و نه در دست حزب و نه در دست يك تن يا چند تن .
مرزبندى كشورها و تبعيضات نژادى به سود دولتهاست ، نه به سود مردم .
اين پديده ها از كوتاهى فكر ريشه مى گيرد هنگامى كه زمامداران بشر، انسانهاى كامل شدند، اين پديده ها از جهان زدوده مى شود.
چه وقت ؟ وقتى حضرت مهدى بيايد و عدل عالمگير را بر پا كند و آن را براى خلق جهان ارزانى بدارد و خلق را به خواسته اش ‍ برساند.
حضرتش در اين حكومت ، مانند يكى از مردم جا دارد و زندگانى مى كند و راهنما و مجرى قانون است .
عدل عالمگير به وسيله زور و قدرت امكان پذير نيست و حكومت زور - بر فرض بر قرار شدن - دوامى نخواهد يافت . حكومت زور ماندنى نيست و از ميان خواهد رفت .
حكومت سوسياليستى شوروى كه در بخشى از جهان بر قرار بود، وقتى كه در حد اعلاى قدرت بود و قويترين دستگاه امنيتى جهان را در اختيار داشت ، متلاشى گرديد، چون حكومت عدل نبود، چون خواسته خلق نبود.
قيامهاى شخصى و دسته جمعى پى در پى ملتها، نخواهد گذارد، حكومت زور باقى بماند. حكومت جهانى ، وقتى باقى مى ماند كه داراى عدلى عالمگير باشد؛ وقتى دوام مى يابد كه خواسته خود مردم باشد و مطلوب خلق .
در اين صورت ، خود مردم ضامن بقاى آن و پشتيبان آن خواهند بود.
حكومت جهانى ، بشرى است ، حكومت ملى نيست و اختصاص به نژاد و عنصرى ندارد و ملتى را بر ملت ديگر، ترجيح نمى دهد.
در اين حكومت ، به پارلمان جهانى نيازى نيست ؛ زيرا خلق جهان در كشورهاى جهان از نظر خواسته و اخلاق و عادات و افكار و رفتار و پسند و ناپسند، متباين هستند؛ پسنديده نزد مردمى ، ناپسند، نزد مردم ديگر است .
اكثريت در آن تحقق پيدا نمى كند و قانونى به تصويب نمى رسد.
آيا قانون واحد، مى تواند شامل متباينات و پسند و ناپسندها باشد؟!
و اگر پارلمان جهانى به كليات مشترك اخلاقى و انسانى پسنديده كند، جنبه تشريفاتى خواهد داشت و مقنن نخواهد بود.
و به همين نظر، ارتش واحد جهانى نيز دوامى نخواهد يافت ؛ چون اختلافات زبانى و نژادى و قومى موجب درگيرى ميان افراد آن خواهد بود و سرانجام ، از هم پاشيده مى شود. ارتش براى دفاع از دولتى بيگانه است و در زمان حكومت واحد جهانى دولت ثانى وجود ندارد؛ پس بدان احتياجى نيست . حكومت واحد جهانى داراى دو قوه است : قضايى و اجرايى . آن هم در آغاز تشكيل ، تا عدل عالمگير پياده شود، تا قانونى كه از سوى خداى خلق براى خلق تصويب شده ، اجرا گردد.
ولى سرانجام اين دو قوه هم منحل مى شود، چون اختلاف قضايى در ميان خلق وجود نخواهد داشت ، خلق خواهد بود و خلق ، مردم خواهند بود و مردم . نزاع و خلافى ميان آنها نخواهد بود و نياز به قوه قضاييه و قوه مجريه بر طرف مى شود و خود مردم ، مجرى قانون مقدس الهى خواهند بود و تجاوزى از طرف كسى به كسى نخواهد شد.
ساليان درازى است كه فكر حكومت واحد جهانى در مغز دانشوران و متفكران بشر راه يافته و نخستين گام براى آن پس از جنگ جهانى اول به صورت ((جامعه ملل )) برداشته شد، ولى به عللى چند نتوانست كارى انجام دهد كه يكى از آن علل ، فقدان قوه مجريه بود. در نتيجه ، موسولينى رهبر كشور ايتاليا، با خونريزى ، كشور حبشه را بلعيد و جامعه ملل نتوانست از آن جلوگيرى كند.
پس از جنگ دوم جهانى ، دومين گام به نام ((سازمان ملل )) برداشته شد كه از قوه مجريه نيز برخوردار بود و ارتش تحت اختيار داشت .
ولى نتيجه اى براى سعادت بشر از آن حاصل نگرديد. هنوز ظلم و ستم اسرائيل بر مردم فلسطين باقى است . سياه پوستان آفريقا از ظلم سفيد پوستان مى سوزند و مى سازند. صربها در شكم اروپا، به كشتار مردم بى گناه ادامه مى دهند. حكومتهاى ديكتاتورى فردى يا حزبى بر مردم كشورشان مى تازند و ملتها در آتش ظلم و ستم دولتها مى گدازند.
اعضاى مجمع عمومى سازمان ملل ، نماينده ملتها نبوده و نيستند بلكه فرستاده دولتها هستند. نمايندگان انتصابى هستند، نه انتخابى و برگزيده .
براى پنج دولت بزرگ حق و تو در رد تصميمات شوراى امنيت قائل شده اند. اين حق ، به زيان خلق جهان است ، چنانچه به زيان خود دولتهاى بزرگ نيز هست ؛ چون و توى يكى از آنها مطابق دلخواه چهار دولت ديگر نخواهد بود. اين حق را تصويب كردند تا استالين ديكتاتور شوروى در سازمان ملل شركت كند و فوق قوه اجرائيه سازمان و شوراى امنيت باشد.
اين گام نيز، مانند گام نخستين ، دردى از دردهاى خلق جهان را درمان نكرد. متفكران بشر، براى تشكيل حكومت جهانى واحد، گفته اند كه بايستى اين حكومت بر پايه چهار اصل بر پا شود.
1 - قوه مقننه عالمى كه پارلمان جهان باشد و همه ملتهاى جهان در آن عضويت داشته باشند؛
2 - شوراى عالى اجرايى كه به منزله هياءت دولت بوده و مجرى قوانين پارلمان جهانى باشد؛
3 - قوه قضاييه عامه و جهانى ؛
4 - ارتش جهانى كه در اختيار شوراى عالى اجرايى باشد.
ولى اين چهار اصل ، گونه اى است از تئورى كه قابل پياده شدن نيست . تشكيل پارلمان جهانى - بر فرض كه با انتخاب ملتها صورت گيرد مادام كه يك زبان جهانى كه همگان بدان آشنا باشند - ممكن نيست ، اختلاف زبان ملتها و نا آشنا بودن هر نماينده اى به خصوصيات زبان نماينده ديگر، مشكل بزرگى است كه قابل حل نخواهد بود.
قانون به چه زبان نوشته شود كه همگان آن را بفهمند، تا مورد تصويب قرار گيرد و قضات بتوانند در دادگاه بنصوص آن استناد كنند؟
پس نخست ، بايستى زبان جهانى درست شود، سپس پارلمان جهانى تشكيل گردد. هنوز زبان جهانى همه كس دان در ميان بشر پيدا نشده و بسيار بعيد است كه در آينده پيدا شود؛ آن هم زبانى كه قانون ، بدان زبان نوشته شود.
اشكال زبان در تشكيل شوراى عالى اجرايى نيز هست . شركت كنندگان در آن ، به چه زبان سخن گويند تا به مقاصد يكديگر پى برند؟ تصويبنامه ها به چه زبان نوشته شود؟
تشكيل قوه قضاييه عامه نيز خالى از اشكال نيست ؛ چون قضاوت پايه هاى متعدد دارد و اين قوه بر كدام پايه قرار مى گيرد؟
يك پايه دستگاه قضايى ، احقاق حق است و پايه ديگر، فصل خصومت . كدام يك بايستى پايه قضاوت عامه قرار گيرد؟ قضاوتهاى فاشيستى گونه اى است ، قضاوتهاى سوسياليستى گونه اى ديگر، قضاوتهاى دمكراسى مباين با هر دو.
مجازات اعدام ، محل اختلاف دستگاههاى قضايى است ؛ يكى مى گويد بايستى باشد و ديگرى مى گويد نبايستى باشد.
در نظر يك قاضى ، كارى ، گناه به حساب مى آيد و قاضى ديگر آن را گناه نمى داند. حصول مالكيت و اسباب آن نيز مورد اختلاف دستگاههاى قضايى است .
به ارتش جهانى نيز، در اين حكومت ، نيازى نيست ؛ زيرا كه ارتش ، مدافع دولتى است در برابر دولت ديگر. وقتى كه دولتها يكى شدند، وجود ارتش ضرورى نخواهد بود. در آغاز تشكيل اين حكومت ، به وجود چنين ارتشى است تا بتوان آن را در تمام جهان بر قرار كرد، ولى منجر به خونريزى بسيار خواهد شد و ساليانى دراز ادامه خواهد يافت معكوس خواهد داد.
حكومت واحد جهانى ، تحقق پذير نيست ، مگر در صورتى كه ملتها خواستار آن باشند و آن وقتى است كه عدل عالمگير به وسيله حاكم عادلى بر قرار شود. اين حكومت ، مطلوب طبيعى و عقلى همه افراد بشر خواهد بود، و بدون خونريزى و دستگاههاى امنيتى است .
اين حكومت كه در كشورى بر قرار گردد و عدل در آن پياده شود، ملتهاى همسايه از آن آگاه مى شوند و يكى پس از دگرى ، الحاق خود را بدان اعلام مى دارند. كشورهاى دور دست كه از آن آگاه شدند، بدان ملحق مى شوند و در جرگه دولتهاى مشترك العداله داخل مى شوند. عدالت ، از تعصب نژادى مطلوبتر است .
عدل عالمگير، عدل بعدى است :
عدل دولت بر ملت ؛ عدل ملت بر ملت ؛ عدل ملت بر دولت .
عدل دولت بر ملت ، عبارت است از عدل تخلف از قانون ، كه فاقد زورگويى و استثمار ملى خواهد بود و قانونش قانونى است كه به تصويب الهى رسيده باشد؛ خدايى كه همه افراد بشر را مى شناسد و به خصوصيات همگان آگاه است .
عدل دولت بر ملت ، مانند حكومت على عليه السّلام . ولى حكومت آن حضرت پايدار نماند. چون فاقد بعد سوم بود كه عدل ملت بر دولت باشد.
آيا ناكثين و قاسطين و مارقين ، عدالت پيشه بودند؟!
آيا اهل كوفه ، با على عليه السّلام به عدالت رفتار كردند؟ و رهنماييهاى حضرتش را براى جنگ و صلح به كار بستند؟
عدل ملت بر ملت ، وقتى محقق مى شود كه ظلم و ستم شخصى از ميان افراد ملت بيرون رود. عدل ملت بر ملت بر قرارى راستگويى و درستكارى در ميان خود افراد است كه هيچ يك از آنها در نهان و آشكار به دگرى ظلمى نكند و ستمى روا ندارد. اين است تكامل ملى و رشد افراد.
اين وقت است كه قوه قضاييه از كار مى افتد و درهاى دادگسترى بسته مى شود. اين حكومت ، ازلى نيست ، ولى ابدى و جاودان خواهد بود و تا جهان بر پاست و بشر بر گستره زمين ، قدم بر مى دارد، اين حكومت باقى خواهد بود. آرى ، عدل عالمگير ازلى نيست ، ولى ابدى است .
در اين حكومت ، مرزهاى مصنوعى جغرافيايى كه دولتها تاءسيس كرده اند، برداشته مى شود و حكومتهاى نژادى و منطقه اى - به هر شكلى كه باشند - از ميان مى روند. ديكتاتورى سياه ، ديكتاتورى سرخ ، حكومت اكثريت به نام دموكراسى ، در اين حكومت حل مى شوند. آنچه كه بايستى به سراغش رفت ، بعد سوم عدالت است كه عدل ملت بر ملت باشد؛ يعنى گسترش عدل در ميان خلق و آن در صورتى است كه وجدان انسانى فرد بر او قاضى و حاكم باشد و خود، پليس خود باشد تا از ارتكاب جرم و گناه دورى كند و اين حقيقت بجز ايمان به خدا، راه دگرى ندارد.
خداى عادل روز واپسين را در انتظار نيكوكاران و گنهكاران قرار داده است ، و مقصود از حكومت مذهب همين است و جز اين نيست كه پايه اش بر بعدهاى سه گانه عدالت بر قرار باشد و پايه آن بر ايمان بر مبداء و معاد.
حكومت مذهب ، حكومت خود است بر خود، و دمكراتيك ترين حكومتهاست چنانچه در حكومت حضرت على ديده شد. لازم نيست كه بعد سوم عدالت همگانى شود و همه افراد بشر چنان باشند. همان اندازه كه بخشى از مردم چنين شدند و شماره آنها به عددى برسد كه بتوانند پرچم عدل را در زير سايه حاكمى عادل در اهتزاز در آورند، آغاز عدل عالمگير در جهان بشريت خواهد بود.
حضرت مهدى ، پرچم عدل را در جهان خواهد بر افراشت و خوشبختى و آسايش همگانى خلق جهان را براى هميشه ، تاءمين خواهد كرد.
و آن وقتى است كه شماره ياران با وفايش به عددى كه مورد احتياج است برسد و مردانى نيكوكار در زير سايه بزرگمردى بزرگوار قرار گيرند.
حكومت الهى در جهان
شماره حكومتهاى الهى كه تاكنون در جهان تشكيل شده ، بسيار ناچيز است و قابل قياس با شماره حكومتهاى بشرى نيست .
شماره حكومتهاى بشرى از ميليونها متجاوز است ، در حالى كه شماره حكومتهاى الهى از عدد سه تجاوز نمى كند و داوم نيافته است ؛ چون بشر لياقت اين حكومتها را نداشته و فاقد بعد دوم عدالت و بعد سوم آن بوده : عدل ملت بر ملت و عدل ملت بر دولت .
تاءسيس حكومت الهى و داوم آن ، روزى است كه بشر لياقت آن را داشته باشد و بعد دوم و سوم عدالت را دارا باشد و قرآن از آن خبر مى دهد و از آن به ((عباد صالحون )) تعبير مى كند:
(( و لقد كتبنا فى الزبور من الذكر اءن الارض يرتها عبادى الصالحون)). (3)
عباد صالحون - كه وارث زمينند - همان مردمى هستند كه داراى بعد دوم و سوم عدالت هستند. در نتيجه ، حكومت الهى سه بعدى و عدل عالمگير در جهان بر پا مى شود و ابدى و جاويدان مى گردد. از لفظ ارض ، استفاده مى شود كه نخستين حكومت الهى در جهان كه پس از توفان نوح تشكيل گرديد، حكومت حضرت يوسف پيغمبر در مصر بود. اين حكومت ، محبوبترين و پاكيزه ترين حكومتهاى سرزمين مصر بود.
پايه اين حكومت بر دو چيز قرار داشت :
رنج بردن يوسف و زندانى شدن او و مقاومت و پايدارى اش در تقوا؛
ديگر، شناخت حضرتش نزد مردم به فضيلت و درستى و امانت .
يوسف تا دم مرگ رفت ، به قعر چاه انداخته شد، مانند برده اى زر خريد، به قيمت ناچيزى فروخته شد، از پدر و مادر دور افتاد و از رحمت آن دو محروم گرديد. به ديار غربت افتاد و چون بردگان در خانه فرمانفرماى مصر قرار گرفت و دم نزد و مقاومت و پايدارى كرد.
از اين جا رنج دوم حضرتش آغاز شد و آن عشق شديدى بود كه همسر خواجه اش به وى پيدا كرد و شبانه روز از وى تقاضايى داشت كه يوسف پاك ، از انجام آن تقاضا، اجتناب مى ورزيد.
وقتى كه آن زن از بر آورده شدن تقاضايش محروم گرديد، كينه يوسف را در دل گرفت و او را نزد شوهر، به خيانت متهم كرد و سپس ‍ براى چند سال او را به زندان انداخت و اين ، رنج سوم و چهارم يوسف بود. عشق آن زن به يوسف و اباى يوسف از انجام دادن تقاضاى او و اصرار آن زن و پايدارى يوسف ، شهرت يافت و زبانزد خاص و عام گرديد. ولى نتيجه اى خوب داد و آن شناخت يوسف به تقوا و فضيلت بود.
سرانجام ، يوسف از زندان نجات يافت و بر تخت حكومت مصر نشست . (4) و بزرگترين خدمت تاريخ را به مردم مصر كرد و مصريان را از گرسنگى و خطر مرگ نجات داد. و دعوت به توحيد و يگانه پرستى را براى نخستين بار، در تاريخ بشر، پس از توفان نوح آغاز كرد.

next page