قيام و انقلاب مهدی ( ع ) از ديدگاه فلسفه تاريخ

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۴ -


تربت شهيد

صديقه كبری فاطمه زهرا سلام الله عليها وقتی كه پدر بزرگوارشان دستور تسبيحات معروف را به ايشان دادند ( 34 بار الله اكبر ، 33 بار الحمدلله‏ و 33 بار سبحان الله كه ما هم معمولا بعد از نماز بعنوان تعقيب ، يا در وقت خواب می‏خوانيم ) ، رفت سر قبر عموی بزرگوارش جناب حمزش بن‏ عبدالمطلب ، و از تربت شهيد برای خود تسبيح درست كرد ، اينها معنی‏ دارد
يعنی چه ؟ خاك شهيد محترم است ، قبر شهيد محترم است ، انسان برای‏ اينكه اذكار و اوراد خود را بشمارد نيازمند به سبحه است ( تسبيح ) چه‏ فرق می‏كند كه دانه‏های تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك ، و از هر خاكی‏ بر دارد ، برداشته است ، ولی ما اين را از خاك تربت شهيد بر ميداريم و اين نوعی احترام به شهيد و شهادت است ، نوعی به رسميت شناختن قداست‏ شهادت است

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام اگر كسی بخواهد از خاك شهيد تبرك‏ بجويد از خاك حسين بن علی تهيه می‏كند
ما كه ميخواهيم نماز بخوانيم ، از طرفی سجده بر فرش و بر مطلق مأكول و ملبوس را جايز نميدانيم با خود خاكی يا سنگی بر ميداريم ، ولی پيشوايان‏ ما به ما گفته‏اند حالا كه بايد بر خاك سجده كرد بهتر كه آن خاك از خاك‏ تربت شهيدان باشد ، اگر بتوانيد از خاك كربلا برای خود تهيه كنيد كه بوی‏ شهيد ميدهد . يعنی تو كه خدا را عبادت ميكنی سر بر روی هر خاكی بگذاری‏ نمازت درست است ولی اگر سر بر روی آن خاكی بگذاری كه تماس كوچكی ، قرابت كوچكی ، همسايگی كوچكی با شهيد دارد و بوی شهيد می‏دهد اجر و ثواب‏ تو صد برابر می‏شود
امام فرمود : سجده كنيد بر تربت جدم حسين بن علی ، كه نمازی كه بر آن‏ تربت مقدس سجده كرده‏ايد حجابهای هفتگانه را پاره ميكند يعنی ارزش شهيد را درك بكن ، خاك تربت او بنماز تو ارزش می‏دهد

شب شهيد

امشب ما برای چه جمع شده‏ايم ؟ امشب شب كيست ؟

امشب شب ، شب شهيد است . در دنيای امروز معمول است كه روزی از روزهای سال را به نام يك گروه يا فرقه يا جنسی اختصاص می‏دهند برای‏ تجليل و تعظيم او ، مثل روز مادر ، روز معلم و غيره . نديده‏ايم كه روزی‏ را روز شهيد قرار دهند . در اسلام يك روز است كه روز شهيد است و آن روز عاشورا است ، عليهذا امشب كه شب عاشورا است شب شهيد است
عرض كردم كه منطق شهيد از يك طرف منطق عشق الهی است ، و از طرف‏ ديگر منطق اصلاح اجتماعی ، دو شخصيت مصلح و عارف را اگر تركيب كنند و از آنها يك انسان بوجود بياورند شهيد به وجود می‏آيد : " مسلم بن عوسجه‏ " بوجود می‏آيد ، " حبيب بن مظاهر " بوجود می‏آيد ، " زهير بن قين " بوجود می‏آيد ، البته شهدا هم در يك درجه نيستند

گواهی سالار شهيدان

امام حسين ( ع ) در مثل ديشب برای شهدای عاشورا گواهی صادر كرده است‏ كه نشان دهنده مقام و مرتب آنها است . شهدا در ميان همه صلحا و سعدا می‏درخشند ، و اصحاب امام حسين در ميان همه شهدا . ميدانيد چه فرمود ؟ و چه گواهی صادر كرد ؟ در آنشب بعد از آنكه در مراحل سابق غربالهايی‏ شده بود ، و آنهائيكه لايق نبودند رفته بودند و لايقها مانده بودند ، باز لايقها را برای آخرين بار آزمايش كرد . ديگران در اين آزمايش يك نفر هم‏ رفوزه نشد

در شب عاشورا چه كرد ؟ « فجمع اصحابه " عند قرب الماء " يا " عند قرب المساء » " ( دو جور نوشته‏اند ) آنها كه گفته‏اند " عند قرب الماء " يعنی خيمه‏ای داشت ابا عبدالله ، كه در آن خيمه مشكهای آب بود ، آن‏ خيمه اختصاص داشت از روز اول برای مشكها كه از آب پر ميكردند و در آن‏ خيمه می‏گذاشتند ، آن خيمه را ميگفتند خيمه " قرب الماء " يعنی خيمه‏ مشكهای آب اصحاب خودش را در آنجا جمع كرده بود ، حالا چرا آنجا جمع كرد ؟ من نمی‏دانم . شايد به اين جهت كه آن خيمه در آن شب ديگر محلی از اعراب نداشت ، چون مشكی آبی ديگر آنجا وجود نداشت . حداكثر آب داشتن‏ همان بوده كه ارباب مقاتل معتبر نوشته‏اند در شب عاشورا ، حضرت ابا عبدالله فرزند عزيزش علی اكبر را با جمعيتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شريعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشيدند ، بعد فرمود : با اين آب غسل كنيد ، و خودتانرا شستشو بدهيد ، و بدانيد كه اين آخرين‏ توشه شماست از آب دنيا . و اگر آن جمله عند قرب المساء باشد يعنی‏ نزديك غروب آنها را جمع كرد

به هر حال اصحاب را جمع كرد ، و خطبه‏ای خواند كه بسيار بسيار غرا و عالی است . اين خطبه عطف به حادثه‏ای بود كه در عصر همان روز پيش آمده‏ بود
شنيده‏ايد كه در عصر تاسوعا تكليف يكسره شد و فقط مهلتی داده شد برای‏ فردا ، تكليف قطعی بود ، بعد از قطعی شدن تكليف ابا عبدالله اصحاب را جمع كردند ، راوی امام زين العابدين عليه السلام است كه خودشان آنجا بوده‏اند ، ميفرمايد : آن خيمه‏ای كه امام عليه السلام اصحاب خود را در آن‏ خيمه جمع كرد مجاور خيمه‏ای بود كه من در آنجا بستری بودم ، پدرم وقتی‏ اصحابش را جمع كرد ، خدا را ثنا گفت : " « اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدك علی ان اكرمتنا بالنبوش - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدين » " : من خدا را ثنا می‏گويم ، عالی‏ترين‏ ثناها ، هميشه سپاسگزار بوده و هستم ، در هر شرايطی ، قرار بگيرم
آنكه در طريق حق و حقيقت گام برمی‏دارد ، در هر شرايطی قرار بگيرد ، برای او خير است . مرد حق در هر شرايطی ، وظيفه خاص خويش را می‏شناسد و با انجام وظيفه و مسئوليت هيچ پيش آمدی شر نيست

در طريقت پيش سالك هر چه آيد خير او است در صراط المستقيم ای دل‏ كسی گمراه نيست بر در ميخانه رفتن كار يك رنگان بود خود فروشان را به كوی ميفروشان‏ راه نيست هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ما است ورنه تشريف تو بر بالای‏ كس كوتاه نيست خودش هنگامی كه داشت به طرف كربلا می‏آمد ، جمله‏ای در جواب فرزدق‏ شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است . بعد از آنكه فرزدق وضع‏ عراق را وخيم تعريف می‏كند ، امام ميفرمايد : « ان نزل القضاء بما نحب‏ فنحمد الله علی نعمائه و هو المستعان علی اداء الشكر و ان حال القضاء دون‏ الرجاء فلم يتعد ( فلم يبعد ) من كان الحق نيته و التقوی سريرته » . يعنی‏ اگر جريان قضا و قدر موافق آرزوی ما در آمد خدا را سپاس می‏گوئيم و از او برای ادای شكر كمك ميخواهيم . و اگر بر عكس ، بر خلاف آنچه ما آرزو می‏كنيم جريان يافت ، باز هم آنكه قصد و هدفی جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش سرشت تقوا است ، از هر غرض و مرضی پاك است ، زيان نكرده ( و يا دور نشده ) است " . پس بهرحال هر چه پيش آيد خير است و شر نيست‏
« و احمده علی السراء و الضراء » من او را سپاس می‏گويم ، هم برای‏ روزهای راحتی و آسانی ، و هم برای روزهای سختی ميخواهد بفرمايد : من روزهای راحتی و خوشی در عمر خود ديده‏ام ، مانند روزهائی كه در كودكی روی زانوی پيامبر می‏نشستم ، روی دوش پيامبر سوار می‏شدم ، اوقاتی بر من گذشته است‏ كه عزيز ترين كودكان عالم اسلام بودم ، خدا را بر آن روزها ، سپاس ميگويم‏ ، بر سختيهای امروز هم سپاس می‏گويم ، من آنچه پيش آمده برای خود بد نمی‏دانم ، خير می‏دانم . خدايا : ما ترا سپاس می‏گوئيم كه نبوت را در خاندان ما قرار دادی ، خدايا : ترا سپاس می‏گوئيم كه علم قرآن را بما دادی ، ما هستيم كه قرآن را آنجوری كه هست درك می‏كنيم و می‏فهميم ، و ترا سپاس می‏گوئيم كه ما را با بصيرت در دين قرار دادی ، فقيه در دين‏ كردی ، يعنی توفيق دادی كه دين را از روی عمق درك كنيم ، روح و باطنش‏ را بفهميم ، زير و روی دين را آنجوری كه بايد بفهميم ، بفهميم
بعد چه كرد ؟ بعد آن شهادتنامه تاريخی را درباره اصحابش و درباره اهل‏ بيتش صادر كرد ، فرمود : « انی لا اعلم اصحابا خيرا و لا اوفی من اصحابی و لا اهل بيت ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتی »
من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و با وفاتر سراغ ندارم

ميخواهد بفرمايد من شما را حتی بر اصحاب پيامبر كه در ركاب پيامبر شهيد شدند ترجيح می‏دهم ، بر اصحاب پدرم علی كه در جمل و صفين و نهروان‏ در ركاب او شهيد شدند ترجيح می‏دهم زيرا شرايط خاص شما از شرايط آنها مهمتر است . و اهل بيتی‏ نيكوتر و صله رحم بجا آورتر و با فضيلت‏تر از اهل بيت خود سراغ ندارم ، با اين وسيله اقرار كرد و اعتراف كرد بمقام آنها ، و تشكر كرد از آنها
بعد فرمود : ايها الناس بهمه‏تان اعلام می‏كنم ، همه به اصحاب خودم و هم‏ به اهلبيت خودم كه اين قوم جز با شخص من با كس ديگر كار ندارند ، اينها فعلا وجود من رامزاحم خودشان می‏دانند ، از من بيعت ميخواهند كه‏ بيعت نمی‏كنم ، اينها چون فقط شخص من را مزاحم خودشان ميدانند ، اگر من‏ را از بين ببرند به هيچكدام شما كار ندارند ، پس دشمن كه بشما كار ندارد . اما من كه شما با من بيعت كرديد به همه‏تان اعلام می‏كنم كه بيعت خودم‏ را از شما برداشتم پس شما نه از ناحيه دشمن اجباری به ماندن داريد و نه‏ از ناحيه دوست ، آزاد مطلق ، هر كس می‏خواهد برود برود
رو كرد به اصحاب و فرمود : هر يك از شما دست يكی از خاندان مرا بگيرد ( اهل بيت امام حسين كوچك داشتند ، بزرگ داشتند ، آنها هم كه‏ بودند ، اهل آن ديار نبودند ، و با آن محيط نا آشنا بودند ، ميخواست‏ بفرمايد كه دسته جمعی اهل بيت من نروند ، بلكه هر يكی از شما دست يكی‏ از آنها را بگيريد و از معركه خارج كنيد و برويد )

اينجاست كه مقام اصحاب ابا عبدالله روشن ميشود ، هيچ اجباری نه از ناحيه دشمن كه بگوئيم در چنگال دشمن گرفتارند و نه از ناحيه حضرت كه‏ مساله تعهد بيعت بود ، نداشتند ، ابا عبدالله به همه‏شان آزادی داد
در همينجاست كه می‏بينيد آن جمله‏های پر شكوه را يك يك اهل بيت و اصحابش ، به ابا عبدالله ، در جوابش عرض كردند .

دو مايه دلخوشی امام

حسين ( ع ) در شب عاشورا ، و روز عاشورا ، دو تا دلخوشی دارد ، دلخوشی‏ بزرگش به اهل بيتش است كه می‏بيند قدم به قدمش دارند می‏آيند ، از آن‏ طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش
دلخوشی ديگرش بر اصحاب با وفايش هست كه می‏بيند كوچكترين نقطه ضعفی‏ ندارند ، فردا كه روز عاشورا ميشود ، يكنفر از اينها فرار نكرد ، يكنفر از اينها به دشمن ملحق نشد ، ولی از دشمن افرادی را به خود جذب كردند
هم در شب عاشورا افرادی به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند ، كه " حربن يزيد رياحی " يكی از آنهاست ، 30 نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند ، اينها مايه‏های دلخوشی ابا عبدالله بود
يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت . آقا ! ما را مرخص می‏فرمائيد ؟ ! ما برويم و شما را تنها بگذاريم ؟ ! نه بخدا قسم يك جان كه قابل شما نيست ، يك جان كه در راه شما ارزش ندارد
يكی گفت : من دلم می‏خواهد كه من را می‏كشتند ، جنازه من را می‏سوختند ، خاكسترم را به باد ميدادند ، باز دو مرتبه من زنده می‏شدم ، باز در راه تو كشته ميشدم ، تا هفتاد بار تكرار ميشد ، يكبار كه چيزی نيست
ديگری گفت : من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر می‏كشتند ، من‏ هزار جان ميداشتم و قربان تو ميكردم
اول كسی كه اين را گفت ، كه ديگران دنبال سخن او را گرفتند ، برادرش‏ ابوالفضل بود . " بدئهم بذلك اخوه العباس بن علی بن ابيطالب ( ع " ) يعنی اول كسی كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد ، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود
پشت سر آنحضرت ، ديگران شبيه آن جمله‏ها را تكرار كردند
اين آخرين آزمايش بود كه اينها می‏بايست بشوند ، و آزمايش شدند

بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند ، آنوقت ابا عبدالله پرده از روی حقايق فردا برداشت ، و فرمود : پس بشما بگويم : همه شما فردا شهيد خواهيد شد
همه گفتند : الحمد لله رب العالمين خدا را شكر ، كه ما فردا در راه‏ فرزند پيغمبر خودمان شهيد می‏شويم ، خدا را شكر
اينجا يك حساب است ، اگر منطق ، منطق شهيد نبود ، اين منطق می‏آمد كه‏ خوب حالا كه حسين بن علی بهرحال كشته ميشود ، ماندن اينهمه افراد چه‏ تأثيری دارد ، جز اينكه اينها هم كشته بشوند ، پس اينها ديگر چرا ماندند ؟ ! ابا عبدالله چرا اجازه داد كه اينها بمانند ، چرا اينها را مجبور نكرد كه بروند ؟ چرا نگفت چون كسی به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما كوچكترين فائده‏ای ندارد ، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از دست بدهيد " پس بايد برويد ، رفتن واجب است و ماندن حرام . اگر فردی‏ مانند ما به جای امام حسين می‏بود و بر مسند شرع نشسته بود قلم بر می‏داشت‏ و می‏نوشت " حكمت به اينكه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شما واجب است و اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما معصيت است و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر " اما امام حسين اينكار را نكرد ، چرا اين كار را نكرد و بر عكس ، اعلام‏ آمادگی آنها را برای شهادت تقديس و تكريم كرد . معلوم می‏شود منطق ، منطق ديگری است . شهيد احيانا برای‏ حماسه آفرينی ، برای تزريق خون به جامعه ، برای نوربخشی به جامعه ، برای‏ حيات دادن به جامعه بايد شهيد شود . اين مورد از آن موارد بود

شهادت تنها برای اين نيست كه دشمن مغلوب بشود ، در شهادت حماسه‏ آفرينی هم هست . اگر آنها در آنروز شهيد نمی‏شدند ، اين يك دنيا حماسه‏ كی بوجود می‏آمد ؟ ! اگر چه هسته مركزی شهادت شخص ابا عبدالله است اما اصحاب به شهادت ابا عبدالله جلال و شكوه بيشتری دادند . اگر آنها ضميمه‏ نشده بودند ، شهادت حسين بن علی اين عظمت و اهميت و شكوه را پيدا نميكرد ، كه دهها و صدها و بلكه هزارها سال زنده بماند ، مردم بيايند و گوش كنند و درس بياموزند و روح بگيرند و به حركت آيند
« و سيعلم الذين ظلموا ای منقلب ينقلبون »