منشأ قداست
شهادت ، قداست خود را از ناحيه چه امری دارد ؟ بديهی است كه شهادت
از آن جهت كه كشته شدن است تقدس ندارد . بسياری از كشته شدنها است
كه " نفله " شدن است . احيانا به جای اينكه افتخار باشد ننگ است
اين جا لازم است توضيح بيشتری بدهم : میدانيم مرگ و ميرهای اشخاص
انواع و اقسام دارد : 1 - مرگ طبيعی - شخصی عمر طبيعی خود را به
پايان میرساند و به طور طبيعی میميرد . اين گونه مرگها قهرا عادی
تلقی میشود ، نه افتخار آميز است و نه ملامت خيز ، و حتی تأسف
زيادی به دنبال خود نمیآورد و قهرا اينگونه مردنها " نفله شدن "
هم تلقی نمیشود
2 - مرگ اخترامی در اثر بيماريها ، مثلا حصبه ، وبا و غيره ، يا در
اثر حوادث يا سوانحی از قبيل زلزله و سيل و حوادثی از اين قبيل .
اين گونه مرگها هر چند ملامت يا افتخاری ندارد ، اما " نفله شدن "
هست ، و قهرا موجب تأسف
3 - مرگهائی كه پای يك جنايت در كار است . يعنی مرگهائی كه از طرف
مقتول هيچ عملی صورت نگرفته است و قاتل صرفا به موجب هوی و هوس خود
كه وجود طرف را مزاحم منافع خود تشخيص میدهد او را هدف قرار
میدهد
در روزنامهها مكرر میخوانيم كه فلان زن فرزند خردسال شوهرشرا
سربه نيست كرد ، فقط به خاطر اينكه مورد علاقه شوهرش بوده است و
میخواسته قلب شوهر منحصرا در تملك خودش باشد . يا فلان مرد به
دليل اينكه فلان زن عشق او را نپذيرفته است او را كشته است . يا
در تاريخ میخوانيم كه فلان حكمران همه فرزندان حكمران ديگر را
قتل عام كرده است كه در آينده رقابت نكنند
در اينگونه جريانها در ناحيه قاتل ، جنايت و خباثت وجود دارد و
عملش نفرت انگيز تلقی میشود و در ناحيه مقتول ، مظلوميت ، بی
دخالتی ، نفله شدن ، هدر رفتن وجود دارد و عكسالعملش در انسانهای
ديگر تأسف و ترحم است . بديهی است كه اينچنين مردن در عين اينكه
تأسف انگيز و ترحم خيز است ، تحسين آميز نيست ، افتخار شمرده
نمیشود ، زيرا مقتول به هيچ وجه دخالتی نداشته است . حسادت ،
عداوت و حقارت طرف موجب شده كه بی سبب كشته شود
4 - مرگهائی كه خود آن مرگها " جنايت " است : از قبيل خود كشيها .
اينگونه مرگها نفله كردن و هدر دادن خود است بدترين مرگها است .
كسانی كه در تصادف اتومبيل كشته میشوند و خود مقصرند ، مرگشان از
اين قبيل مرگها است و همچنين كسانی كه در راه يك گناه به هر شكل و
به هر صورت باشد كشته شوند
5 - مرگهائی كه " شهادت " است : مرگی شهادت است كه انسان با توجه
به خطرات احتمالی يا ظنی يا يقينی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی
و به تعبير قرآن " « فی سبيل الله »" از آن استقبال كند
شهادت دو ركن دارد : يكی اينكه در راه خدا و فی سبيل الله باشد .
هدف ، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نمايد . ديگر
اينكه آگاهانه صورت گرفته باشد
معمولا در مورد شهادت ، جنايت هم هست . يعنی عملی كه از جهت
انتسابش به مقتول ، شهادت است و مقدس است ، از جهت انتسابش به
قاتل جنايت و پليدی است
شهادت ، به حكم اينكه عملی آگاهانه و اختياری است و در راه هدفی
مقدس است و از هر گونه انگيزه خود گرايانه منزه و مبرا است ،
تحسين انگيز و افتخار آميز است و عملی قهرمانانه تلقی میشود . در
ميان انواع مرگ و ميرها تنها اين نوع از مرگ است كه از حيات و
زندگی برتر و مقدستر و عظيمتر و فخيمتر است
اينجا با كمال تأسف بايد به نكتهای اشاره كنم ، و آن اينست كه
غالب ذاكران سيد الشهداء ( ع ) با آنكه آن حضرت را با لقب مقدس
شهيد ياد میكنند و سيد الشهدا میخوانند ، در اثر اينكه تحليلی در
اين مسائل ندارند ، تلقیشان از مرگ ابا عبدالله ( ع ) از نوع سوم
است ، يعنی نفله شدن و هدر رفتن
بسياری از مردم ما صرفا بر مظلوميت ابا عبدالله و بی جرمی و بی
دخالتی آن حضرت میگريند ، و تاسفشان از اينست كه امام حسين مانند
كودكی كه قربانی هوس يك جاه طلب میشود نفله شد و خونش هدر رفت .
در صورتی كه اگر اينچنين باشد آن حضرت مظلوم و بی تقصير هست ،
همچنانكه همه قربانيان آنگونه جنايات مظلوم و بی تقصيرند ، ولی
ديگر شهيد نيست تا چه رسد كه سيد الشهداء باشد
امام حسين صرفا يك قربانی هوسهای جاه طلبانه ديگران نيست . شك
ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد ،
جنايت است ، هوس است ، جاه طلبی است . ولی از آن جهت كه به شخص او
انتساب دارد ، شهادت است ، يعنی ايستادگی آگاهانه و مقاومت
هوشيارانه در راه هدف مقدس است . از او بيعت و امضا و تسليم
میخواستند و او با توجه به همه عواقب زير بار نرفت ، به علاوه او
سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهی عظيم تلقی میكرد
تاريخ آن حضرت ، مخصوصا بيانات آن حضرت گواه روشن اين مطلب است
پس شهادت ، قداست خود را از اينجا كسب میكند كه فدا كردن آگاهانه
تمام هستی خود است در راه هدف مقدس
جهاد يا مسؤوليت شهيد
در اسلام ، آنچه منجر به شهادت ، يعنی مرگ آگاهانه در راه هدف
مقدس ، میگردد به صورت يك اصل در آمده است و نام آن " جهاد " است
. فعلا نمیتوانيم به تفصيل درباره ماهيت اين اصل بحث كنيم كه آيا
ماهيت دفاعی دارد يا تهاجمی ؟ و اگر ماهيت دفاعی دارد آيا منحصر
است به دفاع از حقوق شخصی و حداكثر حقوق ملی و يا شامل حقوق انسانی
از قبيل آزادی و عدالت میشود ؟ و آيا توحيد جزء حقوق بشری و
انسانی است يا نه ؟ و اساسا خود اصل جهاد آيا با حق آزادی منافی
است يا نه ؟ اينها بحثهای دلكش و مفيدی است كه در جای خود بايد طرح
شود . اينجا همين قدر میگوئيم كه اسلام دينی نيست كه بگويد اگر
كسی به طرف راست چهرهات سيلی زد طرف چپ را جلو ببر ، و دينی نيست
كه بگويد : كار خدا را به خدا و كار قيصر را به قيصر وابگذار . و
همچنين دينی نيست كه ايده مقدس اجتماعی نداشته باشد و يا كوشش در
راه دفاع يا بسط آن ايده را لازم نشمارد
قرآن كريم ، سه مفهوم مقدس را در بسياری از آيات خود ، توأم آورده
است : " ايمان " ، " هجرت " و " جهاد " . انسان قرآن ، موجودی است
وابسته به ايمان و وارسته از هر چيزی ديگر . اين موجود وابسته به
ايمان برای نجات ايمان خود هجرت میكند و برای نجات ايمان جامعه و
در حقيقت برای نجات جامعه از چنگال اهريمن بی ايمانی جهاد مینمايد
. در اينجا اگر بخواهيم آيات مربوط به اين موضوع و يا روايات وارد
در اين باب را بياوريم ، سخن به درازا میكشد ، به شرح چند جمله
از يك خطبه نهج البلاغه اكتفا میكنيم : در قسمت اول میفرمايد :
« ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه » همانا
جهاد دری از درهای بهشت است ، دری است كه خداوند اين در بهشتی را
به روی همه كس نگشوده است
هر فردی لياقت ندارد كه باب الجهاد به رويش گشوده شود ، هر فردی
شايستگی مجاهد بودن ندارد ، خداوند اين در را به روی دوستان خاص
خويش گشوده است ، مجاهدين بالاترند از اينكه بگوئيم مساوی با
اولياء الله هستند مجاهدين مساوی با " خاصة اولياء الله "
میباشند
قرآن میگويد : بهشت دارای هشت در است ، چرا ؟ آيا به اين جهت كه
ازدحام جمعيت نشود درهای متعدد دارد . ميدانيم كه آن جهان ، جهان
تزاحم نيست ، همانطور كه خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه
میرسد « و هو سريع الحساب »، هيچ مانعی نيست كه همه بندگان از يك
در و در يك لحظه وارد بهشت شوند لهذا مسأله نوبت و صف كشيدن آنجا
مطرح نيست ، آيا يك امر تشريفاتی است ؟ شخصيتها و اعيان و اشراف
از يك در و ديگران از در ديگر میروند ؟ باز میدانيم كه اين مسائل
در آنجا نمیتواند مطرح باشد
آيا مردم به حسب مشاغل طبقه بندی شدهاند كه مثلا فرهنگيان از يك
در و كسبه از در ديگر و كارگرها از در ديگر ؟ همه اينها در نشئهای
كه جز ايمان و عمل و تقوا عاملی وجود ندارد بی معنی است . پس چرا
؟ در آنجا درجات است نه طبقات ، هر يك از ايمان و عمل و تقوی
دارای مراتب و درجاتی است ، هر كس و هر گروهی در يك گروه از ايمان
و يك گروه از عمل و يك گروه از تقوا هستند ، هر گروهی از نردبان
تكامل مقدار معينی بالا رفتهاند ، به تناسب رفعتی كه از نظر تكامل
، در اين جهان كسب كردهاند در آن جهان دری به روی آن گشوده
میشود . آن جهان ، تجسم ملكوتی اين جهان است . دری كه مجاهدين و
شهدا از آن در وارد میشوند ، و در حقيقت بهشتی كه برای آنها آماده
است ، دری است كه خواص اولياء الله از آن در به جوار قرب الهی نائل
میگردند
در قسمت دوم میفرمايد « و هو لباس التقوی » . جهاد جامه تقوا است
قرآن در سوره مباركه اعراف سخن از جامه تقوا آورده است . علی
میفرمايد : جامه تقوا جهاد است . تقوا يعنی پاكی راستين ، پاكی از
چه ؟ از آلودگيها ، ريشه آلودگيهای روحی و اخلاقی چيست ؟
خودخواهیها و خود پسنديها و خود گرائيها . و به همين دليل مجاهد
واقعی ، با تقواترين با تقواهاست . زيرا يكی پاك و متقی است از آن
جهت است كه پاك از حسادت است ، ديگری پاك از تكبر است ، سومی پاك
از حرص است ، چهارمی پاك از بخل است ، اما مجاهد پاكترين پاكها است
. زيرا پا روی هستی خود گذاشته است ، مجاهد پاكباخته است . لهذا
دری كه به روی پاكباختهها باز میشود با دری كه به روی ساير
پاكها گشوده میشود متفاوت است
اين مطلب كه تقوا درجات و مراتب دارد از قرآن مجيد به خوبی
استفاده میشود . میفرمايد : « ليس علی الذين آمنوا و عملو
الصالحات جناح فی ما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات
ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله يحب المحسنين » . بر
آنانكه ايمان آورده و شايسته عمل كردهاند ، در مورد آنچه از
نعمتهای دنيا مصرف كنند ، باكی نيست ( حلالشان باد ) هرگاه تقوا و
ايمان و عمل صالح را توأم داشته باشند و بعد از آن ايمان و تقوا ،
و بار ديگر تقوا و احسان ( نيكوكاری )
اين آيه كريمه متضمن دو نكته عالی از معارف قرآنی است . يكی درجات
و مراتب ايمان و تقوا كه مورد بحث ما است ، ديگر فلسفه حيات و
حقوق انسان . میخواهد بفرمايد : نعمتها برای انسان است و انسان
برای ايمان و تقوا و عمل . انسان آنگاه مجاز است از نعمتهای الهی
بهرهمند گردد و آنگاه اين نعمتها به مورد مصرف خواهد شد كه خود
انسان در مسير تكاملی خودش كه خلقت او را در آن مسير قرار داده
حركت كند ، يعنی مسير ايمان و تقوا و عمل شايسته
علمای اسلامی با الهام از اين آيه و ساير تصريحات و اشارات متون
اسلامی ، مراتب تقوا را به تقوای عام ، تقوای خاص ، تقوای خاص
الخاص اصطلاح كردهاند . تقوای مجاهدين تقوای پاكباختگی است ،
شهيدان تمام مايملك خود را در طبق اخلاص گذاشته و به حق تسليم
كردهاند ، آنان اين جامه از جامههای تقوا را بر تن كردهاند
در قسمت سوم میفرمايد : « و درع الله الحصينة و جنته الوثيقه »
جهاد زره نفوذ ناپذير خدا و سپر مطمئن خدا است
اگر ملتی مسلمان ، روحش روح جهاد باشد ، مدرع باشند به اين درع
الهی ، و اگر اين سپر الهی را همواره در دست داشته باشند ديگر
ضربتی بر آنها كارگر نخواهد افتاد
زره آن جامه حلقه حلقه آهنين است كه سربازان هنگام جنگ مانند يك
پيراهن به تن میكردهاند و اما سپر ابزاری است كه به دست میگرفته
و مانع ورود ضربت میشدهاند . كار سپر جلوگيری از ورود ضربت بوده
و كار زره خنثی كردن اثر ضربت وارده . ظاهرا علی عليه السلام از
آن جهت جهاد را هم به سپر تشبيه كرده و هم به زره كه برخی جهادها
نوعی پيشگيری است و مانع ورود ضربت میشود و بعضی ديگر شكل مقاومت
و بی اثر كردن حملات را دارد
در قسمت چهارم میفرمايد : « من ترك رغبة البسه الله لباس الذل . و
شملة البلاء و ديث بالصغار و القماء و ضرب علی قلبه بالاسداد و
اديل الحق منه بالتضيع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف »
آنكه از جهاد به دليل بی ميلی و بی رغبتی ، ( نه بدليل خاص شرايط و
احوال ) رو بگرداند ، خداوند جامه ذلت و روپوش بلا بر تن او
میپوشاند و او را لگدكوب حقارت میكند و حجابها و پردهها روی
بصيرت دل او قرار میدهد و بينش را از او سلب میكند ، دولت حق به
جريمه ضايع ساختن جهاد از او برگردانده میشود و به سختيها و شدايد
گرفتار میگردد و از رعايت انصاف دربارهاش محروم میشود . اين
قسمت ، بر خلاف سه قسمت پيشين كه آثار مثبت جهاد را ذكر میكند ،
آثار منفی آن را ، يعنی آثار ترك جهاد را بيان میفرمايد
آثار منفی كه در اين جملهها تذكر داده شده ، چنانكه از مضمون آنها
پيداست آثار جمعی است نه فردی ، يعنی مربوط به جامعه است نه فرد
آثار منفی عبارتند از : الف - ذلت و خواری ، ملتی كه اين درجه را
از دست بدهد قطعا خوار و زبون میگردد
ب - شدايد و گرفتاريها ، زبون و توسری خور بودن بر خلاف تصور
آنانكه میپندارند پناهگاه آسايش است ، صدها گرفتاری در پی خود
میآورد
ج - حقارت روحی
د - بصيرت و بينش را از دست دادن ، اين نكته عجيب است كه علی ( ع
) بصيرت دل و نورانيت قلب را موقوف به اين امر میشمارد . در منطق
اسلام به صراحت گفته شده كه بصيرت زاده عمل است ، ولی هيچ جا به
اين صراحت ، عملی اجتماعی مانند جهاد را يك ركن از اركان معنويت و
سلوك الی الله نشمرده است تا آنجا كه ترك آن موجب پيدايش حجابها
بر دل گردد
ه - با ترك جهاد ، دولت حق از آنانكه به آنها سپرده شده گرفته
میشود . ديگر آنها لايق نيستند كه پرچمدار اسلام و مناديان حق به
شمار روند
و - محروميت از انصاف ديگران ، يعنی تا ملتی مجاهد است ديگران او
را به حساب میآورند و اجبارا رعايت انصاف را دربارهاش مینمايند
. اما ملتی كه اين خصيصه را از دست داد ، ديگران برای او شخصيتی
قائل نمیشوند و از هر گونه انصافی دربارهاش مضايقه میكنند
اين همه نكبتها و ادبارها معلول از دست دادن روحيه مجاهدگری است
پيغمبر اكرم فرمود : « الخير كله فی السيف و تحت ظل السيف » ( 1 )
خير و بركت در شمشير و زير سايه شمشير است . و هم فرمود : « ان
الله اعز امتی بسنابك خيلها و مراكز رماحها » ( 2 ) . خداوند امت
مرا به وسيله سم اسبها و فرودگاه نيزهها عزيز ساخت . يعنی امت
اسلام مساوی است با امت قوت و امت قدرت . اسلام دين قدرت و قوت و
دين مجاهد ساز است . ويل دورانت در تاريخ تمدن خويش میگويد : هيچ
دينی به اندازه اسلام امت خويش را به سوی قدرت و قدرت نخوانده است
. حديث پر معنی ديگری از رسول اكرم نقل شده است كه : « من لم يغز و
لم يحدث نفسه بغرومات علی شعبة من النفاق » آنكه جهاد نكرده و
لااقل انديشه جهاد را در دل خود نپرورده باشد
با نوعی از نفاق خواهد مرد . يعنی اسلام از جهاد و لااقل آرزوی
جهاد جدا شدنی نيست ، صداقت اسلام انسان با اين معيار شناخته
میشود . حديث ديگری هست كه از رسول خدا پرسش شد ما بال الشهيد لا
يفتن فی قبره ؟ چرا شهيد در قبر ، مورد آزمايش ( سؤال و جواب قبر و
برزخ ) واقع نمیشود ؟ فرمود : « كفی بالبارقه فوق راسه فتنه » :
يعنی شهيد در زير برق شمشيری كه بالای سرش بود آزمايش خويش را
انجام داد و پيشاپيش پاسخ همه پرسشها را دارد . يعنی شهيد عملا
صداقت و حقيقت خود را ظاهر كرد ، لهذا موردی برای سؤال و جواب
عالم برزخ باقی نمیماند
نشاط شهيد
يكی از خصوصياتی كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است ، روحيه خاصی است
كه در بسياری از مسلمين صدر اول ديده میشود . من نمیدانم ، نام
اين روحيه را چه بگذارم ؟ فكر میكنم رساترين تعبير " نشاط شهادت "
است . در رأس همه اين افراد علی عليه السلام است . خودش میفرمايد
: وقتی كه اين آيه كريمه نازل شد : « الم احسب الناس ان يتركوا ان
يقولوا آمنا و هم لا يفتنون »دانستم كه تا رسول خدا در ميان ما است
فتنه نازل نمیشود . از رسول خدا پرسيدم كه اين فتنه چه فتنهای
است ؟
فرمود يا علی فتنهای است كه امت من بعد از من دچار آن میگردند .
گفتم آيا شما در روز احد آنگاه كه گروهی از مسلمين شهيد شدند و من
از شهادت محروم شدم و اين امر بر من گران آمد ، به من نفرموديد كه
مژده بدهم به تو ، شهادت تو در پيش است ؟ فرمود همين طور است ، تو
شهادت در پيش داری ، اكنون بگو در آنوقت صبرت چگونه خواهد بود ؟
گفتم يا رسول الله اينجا جای صبر نيست ، جای شكر و سپاس است .
آنگاه پيغمبر راجع به فتنهای كه بعد حادث خواهد شد به من
توضيحاتی داد . اينست معنی نشاط شهادت ، علی به اميد شهادت زنده
بود ، اگر اين اميد را از او میگرفتند ، خيری در زندگی نمیديد .
زندگی برايش بی معنی و بیمفهوم بود
ما مردم به زبان ، بسيار علی علی میگوئيم ، اگر با حرف ، كارها
درست شود از ما شيعهتر در دنيا نيست ، اما اگر تشيع حقيقتی باشد
- كه هست - و اگر تشيع به معنی علی مابی و علی گونگی باشد كار خيلی
مشكل است و همين ، يك نمونه است
از علی عليه السلام كه بگذريم ، افراد ديگری را باز میبينيم كه "
نشاط شهادت " دارند
در دل اينها يك آرزو بود ، كه آيا ممكن است خدا شهادت را به آنها
روزی كند ! يكی از دعاهای معمولی مسلمانان صدر اسلام همين بود ، در
دعاهائيكه از ائمه بما رسيده است اين موضوع به چشم ميخورد : در
دعاهای شبهای ماه مبارك رمضان ميخوانيم : " « اللهم برحمتك فی
الصالحين فادخلنا ، و فی عليين فارفعنا » " و بعد ميرسيم : " « و
قتلا فی سبيلك مع و ليك فوفق لنا » " خدايا ! به ما توفيق بده كه
در راه تو و بهمراه ولی تو كشته بشويم و به فيض شهادت نائل گرديم
اين نشاط را در جوانشان میبينيم ، در پيرشان میبينيم ، در
سياهشان میبينيم ، در سفيدشان میبينيم ، در همه شان میبينيم .
گاهی میآمدند حضور رسول اكرم و میگفتند : يا رسول الله خيلی
دلمان میخواهد كه در راه خدا شهيد بشويم دعا كن خدا شهادت را در
راه خودش را نصيب ما كند
در سفية البحار ، داستانی از مردی به نام " خيثمه " و يا " خثيمة "
نقل میكند كه چگونه پدر و پسری برای نوبت گرفتن در شهادت با
يكديگر منازعه داشتند . مینويسد كه هنگامی كه جنگ بدر (
3 ) پيش
آمد ، اين پسر و پدر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتند : پسر
میگفت ، من ميروم به جهاد و تو در خانواده بمان و پدر میگفت :
خير ، تو بمان من میروم بجهاد . پسر میگفت من میخواهم بروم كشته
بشوم ! پدر میگفت من میخواهم بروم كشته بشوم ! آخرش قرعه كشی
كردند ، و قرعه به نام پسر در آمد او رفت و شهيد شد .
بعد از مدتی پدر ، پسر را در عالم رؤيا ديد كه در سعادت خيره
كنندهای است و به مقامات عالی نائل آمده است ، به پدر گفت : پدر
جان : انه قد و عدنی ربی حقا ؟ آنچه كه خدا بما وعده داده بود ،
همه حق و همه راست بود ، خداوند به وعده خود وفا كرد . پدر پير آمد
خدمت رسول اكرم ( ص ) عرض كرد يا رسول الله ، اگر چه من پير شدهام
، اگر چه استخوانهای من ضعيف و سست شده است ، اما خيلی آرزوی
شهادت دارم . يا رسول الله ، من آمدم از شما خواهش كنم ، دعا كنيد
كه خدا به من شهادت روزی كند . پيغمبر اكرم دعا كرد : خدايا برای
اين بنده مؤمنت شهادت روزی بفرما ، يكسال طول نكشيد كه جنگ احد
پيش آمد و اين مرد در احد شهيد شد
مرد ديگری است بنام عمروبن جموح ، اتفاقا يك پايش لنگ بود ، و
بحكم قانون اسلام جهاد از اين آدم برداشته شده بود ( ليس علی
الاعرج حرج ) جنگ احد پيش آمد ، اين مرد چند پسر داشت ، پسرهايش
سلاح پوشيدند ، گفت : منهم بايد بيايم شهيد بشوم ، پسرها مانع شدند
گفتند : پدر ، ما میرويم ، تو در خانه بمان ، تو وظيفه نداری ، تو
چرا میخواهی به جهاد بيايی ؟ پيرمرد قبول نكرد ، رفتند سران فاميل
را جمع كردند كه مانع پيرمرد بشوند ، هر چه گفتند پيرمرد گوش نكرد
.
گفتند ما نميگذاريم تو بروی ، پيرمرد آمد خدمت پيغمبر اكرم گفت يا
رسول الله ! اين چه وضعی است ؟ چرا بچههای من مانعند ، چرا
نمیگذارند من شهيد بشوم ، اگر شهادت خوب است ، برای منهم خوب است
، منهم ميخواهم در راه خدا شهيد بشوم ، رسول اكرم ( ص ) فرمود :
مانعش نشويد ، اين مرد آرزوی شهادت دارد . بر او واجب نيست ، ولی
حرام هم نيست ، آرزوی شهادت دارد ، مانعش نشويد ، خوشحال شد .
مسلح شد و آماده جهاد گشت . وقتيكه آمد ميدان جنگ ، يكی از
پسرهايش چون میديد پدر ناتوان است و نميتواند خوب كرو فر بكند
مراقب پدر بود ، ولی پدر بی پروا خودش را به قلب لشكر ميزد تا
بالاخره شهيد شد ، يكی از پسرهايش هم شهيد شد
احد نزديك مدينه است ، مسلمين در احد وضع ناهنجاری پيدا كردند ،
خبر رسيد بمدينه كه مسلمين شكست خوردهاند ، زن و مرد مدينه بيرون
دويدند ، از جمله آنها زن همين " عمر و بن جموح " بود . اين زن رفت
جنازههای شوهرش و پسرش و برادرش را پيدا كرد ، هر سه جنازه را بر
شتريكه داشتند و اتفاقا " شتر قوی هيكلی هم بود بار كرد و آورد كه
در مدينه در بقيع دفن كند . ولی متوجه شد كه اين حيوان با ناراحتی
به طرف مدينه میآيد ، مهار شتر را به زحمت میكشيد ، قدم قدم ،
يكپا يكپا میآمد ، در اين بين زنهای ديگر ، و از آن جمله عايشه
همسر پيغمبر میآمدند بطرف احد
عايشه پرسيد از كجا میآيی ؟ گفت از احد ، گفت : بار شترت چيست ؟
آن زن با خونسردی تمام گفت جنازه شوهرم و جنازه يكی از پسرهايم و
جنازه برادرم است ، میبرم در مدينه دفن كنم . گفت قضيه چه شد ؟
گفت الحمد لله بخير گذشت ، جان مقدس پيامبر اكرم سلامت است . " « و
رد الله الذين كفروا بغيظهم »" و خداوند شر كفار را كوتاه كرد و
آنها را در حالی كه آكنده از خشم بودند برگرداند . و چون جان مقدس
پيغمبر سالم است ، همه حوادث هيچ است
بعد گفت ولی داستان اين شتر من عجيب است ، مثل اينكه ميل ندارد به
مدينه بيايد ، به طرف مدينه كه میكشم نمیآيد ، بزحمت و قدم قدم
حركت میكند ولی به طرف احد كه ميخواهم بروم به سرعت و آسانی حركت
میكند ، در حاليكه بايد رو به آخورش تندتر بيايد ، بر عكس رو به
احد كه دامنه كوه است ، تندتر میآيد . عايشه گفت پس بهتر است با
هم برويم حضور رسول اكرم . وقتی كه در احد به حضور رسول اكرم
رسيدند عرض كرد يا رسول الله داستان عجيبی دارم اين حيوان را رو
بطرف مدينه كه میكشم به زحمت میآيد ، اما به طرف احد آسان
میآيد ! فرمود : آيا شوهر تو وقتيكه از خانه بيرون آمد حرفی هم زد
؟ گفت يا رسول الله يك جمله گفت ، - چه گفت ؟ از خانه كه بيرون شد
، دستها را بدعا برداشت و گفت ، خدايا مرا ديگر به اين خانه بر
مگردان !
فرمود : همين است ، دعای شوهرت مستجاب شده ، دعا كرده كه خدا او را
بخانه بر نگرداند . بگذار بدن شوهرت همين جا باشد با شهدای ديگر در
احد دفن بشود . همه شهدا را در احد دفن میكنيم شوهرت را هم همينجا
دفن میكنيم
اميرالمؤمنين علی ( ع ) میفرمود : « لالف ضربة بالسيف احب الی من
ميتة علی فراش » ، اگر هزار ضربت به فرق من فرود بيايد ، كه به اين
وضع كشته بشوم بهتر است كه در بستر با يك بيماری بميرم
امام حسين ( ع ) وقتی كه میآمد بطرف كربلا ، اشعاری را با خودش
میخواند كه نقل شده پدر بزرگوارشان هم همين اشعار را گاهی
ميخواندند ، آن اشعار اينست :
فان تكن الدنيا تعد
نفيسة |
فدار ثواب الله اعلی
و انبل |
و ان تكن الاموال
للترك جمعها |
فما بال متروك به
المرء يبخل |
و ان تكن الابدان
للموت انشأت |
فقتل امرء بالسيف فی
الله اجمل |
" اگر چه دنيا زيبا و دوست داشتنی است ، دنيا آدم را بطرف خودش
میكشد ، اما خانه پاداش الهی ، خانه آخرت ، خيلی از دنيا زيباتر
است ، خيلی از دنيا بالاتر و عاليتر است
اگر مال دنيا را آخر كار بايد گذاشت و رفت ، پس چرا انسان آن را در
راه خدا انفاق نكند
و اگر اين بدنهای ما ساخته شده است كه در آخر كار بميرد پس چرا در
راه خدا با شمشير قطعه قطعه نشود ؟ "
منطق شهيد
هر كس و هر گروه منطقی دارد ، يعنی طرز تفكری دارد ، هر كس پيش خود
معيارها و مقياسها دارد و با آن معيارها و مقياسها درباره كارها و
بايدها و نبايدها قضاوت میكند
شهيد منطق ويژهای دارد ، و " منطق شهيد " ، را با منطق افراد
معمولی نميشود سنجيد . شهيد را نمیشود در منطق افراد معمولی
گنجاند ، منطق او بالاتر است ، منطقی است آميخته با منطق عشق از
يكطرف ، و منطق اصلاح و مصلح از طرف ديگر
يعنی دو منطق را اگر با يكديگر تركيب كنيد : منطق يك مصلح دلسوخته
برای اجتماع خودش ، و منطق يك عارف عاشق لقای پروردگار خودش ، و
به تعبير ديگر اگر شور يك عارف عاشق پروردگار را با منطق يك نفر
مصلح ، با همديگر تركيب بكنيد از آنها " منطق شهيد " در میآيد ،
شايد اين تعبير هم نارسا باشد
لهذا میبينيم ، وقتيكه ابا عبدالله ( ع ) میخواهد بطرف كوفه
بيايد ، عقلای قوم ، ايشان را منع ميكنند ، میگويند آقا اين كار
منطقی نيست ، و راست هم میگفتند ، منطقی نبود ، با منطق آنها كه
منطق يك انسان عادی معمولی است كه بر محور مصالح و منافع خودش فكر
ميكند و منطق منفعت و منطق سياست است ، آمدن ابا عبدالله منطقی
نبود ، امام حسين يك منطق بالاتری دارد ، منطق او منطق شهيد است ،
منطق شهيد مافوق منطق افراد عادی است
" عبدالله بن عباس " و " محمد بن حنيفه " آدمهای كوچكی نبودند ،
اينها افراد سياستمدار روشن بينی بودند و از نظر منطق آنها يعنی از
نظر منطق سياست و منفعت ، از نظر منطق هوشياری بر اساس منافع فردی
و پيروزی شخصی بر رقيبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود .
ابن عباس يك راه سياسی زير كانهای پيشنهاد كرد از نوع همان راهها
كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار میدهند عمل میكنند .
و آن اينكه مردم را جلو میاندازند و خودشان عقب میايستند ، اگر
مردم پيش بردند ، آنها از نتيجه عمل مردم بهرهمند میشوند و اگر
شكست خوردند آنها زيانی نبردهاند . گفت مردم كوفه به شما
نوشتهاند كه ما آماده نصرت تو هستيم
شما بنويسيد به مردم كوفه ، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و
وضع آنجا را آرام نمايند ، ( بگير و ببيند و بده بدست من پهلوان )
! يكی از دو كار خواهد شد : يا اين كار را میكنند ، يا نمیكنند ،
اگر اينكار را كردند ، شما راحت میرويد و كارها را در دست
میگيريد و اگر اينكار را نكردند به محظوری گرفتار نشدهايد
اعتنا نكرد به اين حرف ، گفت من ميروم ، گفت كشته ميشوی ، گفت
كشته شدم كه شدم ، گفت آدميكه ميرود و كشته میشود ، زن و بچه با
خودش نمیبرد ، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم
آری منطق شهيد منطق ديگری است ، منطق شهيد ، منطق سوختن و روشن
كردن است ، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احيای جامعه است
منطق دميدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است . منطق حماسه
آفرينی است . منطق دورنگری بلكه بسيار دورنگری است
اينكه هالهای از قدس دور كلمه " شهيد " را فراگرفته است و اين
كلمه در ميان همه كلمات عظيم وفخيم و مقدس ، وضع ديگری دارد برای
همين جهت است . اگر بگويم قهرمان ، ما فوق قهرمان است ، بگويم
مصلح ما فوق مصلح است ، هر چه بخواهم بگويم ما فوق اينهاست
" شهيد " ، " شهيد " ، كلمه ديگری جای اين كلمه را هرگز نمیگيرد و
نمیتواند بگيرد
خون شهيد
شهيد چه میكند ؟ شهيد تنها كارش اين نيست كه در مقابل دشمن
میايستد ، يا دشمن را میزند و يا از دشمن میخورد ، اگر تنها اين
بود ، بايد بگوئيم آنوقتيكه از دشمن میخورد ، و خونش را میريزد
، خونش هدر رفته ؟ نه ، هيچوقت خون شهيد هدر نمیرود ، خون شهيد
بزمين نمیريزد ، خون شهيد هر قطرهاش تبديل به صدها قطره ، و
هزارها قطره ، بلكه به دريايی از خون میگردد و در پيكر اجتماع
وارد میشود . لهذا پيغمبر فرمود : « ما من قطرش احب الی الله من
قطرش دم فی سبيل الله » : هيچ قطرهای در مقياس حقيقت و در نزد
خدا از قطره خونی كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست . شهادت
تزريق خون است به پيكر اجتماع ، اين شهدا هستند كه به پيكر اجتماع
و در رگهای اجتماع - خاصه اجتماعاتی كه دچار كم خونی هستند - خون
جديد وارد میكنند
حماسه شهيد
شهيد حماسه آفرين است ، بزرگترين خاصيت شهيد حماسه آفرينی اوست .
در ملتهايی كه روح حماسه ، مخصوصا حماسه الهی ميميرد بزرگترين
خاصيت شهيد اينست كه آن حماسه مرده را از نو زنده میكند ، لهذا
اسلام هميشه نيازمند به شهيد است ، چون هميشه نيازمند به حماسه
آفرينی است ، حماسههای نو به نو ، و آفرينشهای نو به نو
جاودانگی شهيد
يك كسی عالم است ، و از راه علم به جامعه خدمت میكند و در حقيقت
از كانال علم از فرديت خود خارج میشود و به جامعه میپيوندد ،
شخصيت فرديش از مجرای علم با شخصيت اجتماع متحد میگردد و
آنچنانكه قطره با دريا متحد میگردد . عالم در حقيقت ، جزئی از
شخصيت خود را ، يعنی فكر و انديشه خود را با اين پيوستن به اجتماع
جاويد میكند
يك نفر ديگر مخترع است ، از طريق اختراعش به جامعه میپيوندد ،
خدمتش به اجتماع اينست كه فن خودش ، صنعت خودش ، و خودش را از راه
صنعتش ، در اجتماع خودش جاويد میكند . يكی هنرمند است ، مثلا شاعر
است ، خودش را از طريق فن و هنرش جاويد میكند
يك نفر معلم اخلاق است ، اندرزگوست ، خودش را از راه اندرزهای
حكمت آميزش كه سينه به سينه منتقل میشود ، در جامعه جاويد میكند
يكی هم شهيد است ، از راه خون خودش ، خودش را در اجتماع جاويد
میكند ، يعنی خون جاويد در اجتماع بوجود میآورد
به عبارت ديگر : يكی به فكر خود ارزش و ابديت و جاودانگی میبخشد و
آن عالم يا فيلسوف است ، يكی ديگر به فن و هنر يا صنعت خود ارزش و
ابديت و جاودانگی میبخشد و آن فنان و صنعتگر يا هنرمند است ، و
ديگری به حكمتهای عملی و راهنمائيهای خود . اما شهيد به خون خود ،
و در حقيقت به تمام وجود و هستی خود ارزش و ابديت و جاودانگی
میبخشد . خون شهيد برای هميشه در رگهای اجتماع میجهد . در حقيقت
هر گروه ديگر به قسمتی از مايملك خود جاودانگی میبخشد و شهيد به
تمام مايملك خود . لهذا پيغمبر فرمود : « فوق كل ذی بر بر حتی
يقتل فی سبيل الله واذا قتل فی سبيل الله فليس فوقه بر» . يعنی
بالا دست هر نيكوكاری ، نيكوكاری ديگری است ، تا آنگاه كه در راه
خدا شهيد شود ، همين كه در راه خدا شهيد شد ، ديگر بالا دست ندارد
شفاعت شهيد
در حديث است كه خداوند شفاعت سه طبقه را در قيامت قبول میكند ،
يكی طبقه انبياء ، بعد از آنها طبقه علماء ( در اينجا چون اسم
اوصيا ذكر نشده است ، و روايت هم از ائمه ما هست ، پس مقصود از
علماء علمای ربانی هستند كه در درجه اول ، شامل خود ائمه اطهار
میشود و در درجه بعد شامل علمايی كه واقعا راه آنها را در پيش
گرفتهاند ) . بعد فرمود : ثم الشهداء ، از اين دو طبقه : از طبقه
انبياء و طبقه ائمه و علمائيكه راه ائمه را در پيش گرفتهاند ، كه
بگذريم ، طبقهايكه در قيامت ظهور ميكند برای شفاعت ، طبقه شهداء
هستند
اين شفاعت ، شفاعت هدايت است ، و ظهور و تجسم حقايقی است كه در
دنيا وقوع يافته است . بعد از انبياء و اوصياء و علمائی كه پيرو
واقعی آنها بودند ، شهدا هستند كه گروه گروه مردم را از ظلمات
گمراهی نجات داده و به شاهراه روشن هدايت رساندهاند
اميرالمؤمنين ( ع ) میفرمايد : خدا شهدا را در قيامت با بهاء و
جلالی و با عظمت و نورانيتی وارد میكند كه اگر انبيا از مقابل
اينها بگذرند و سوار باشند به احترام اينها پياده ميشوند . اينقدر
خدا شهيد را با جلالت وارد عرصه قيامت ميكند
گريه بر شهيد
در صدر اسلام در ميان شهدای زمان پيامبر ، آنكه از همه بيشتر
درخشيد و به او لقب " سيد الشهداء " يعنی سالار شهيدان ، در آن
زمان دادند ، جناب حمزش بن عبدالمطلب عموی بزرگوار رسول اكرم بودند
كه در احد شهيد شد . آنانكه به زيارت مدينه مشرف شدهاند حتما به
احد هم مشرف شدهاند و قبر جناب حمزه را در احد زيارت كردهاند
حمزه كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بود ، كسی نداشت ، خودش تنها
بود ، وقتی كه پيامبر اكرم از احد برگشت به مدينه ، ديد در خانه
همه شهدا گريه هست جز خانه جناب حمزه ، حضرت فقط يك جمله فرمود :
" « اما حمزش فلا بواكی له » " يعنی همه شهدا گريه كننده دارند جز
حمزه كه گريه كننده ندارد . تا اين جمله را فرمود ، صحابه رفتند
به خانههايشان و گفتند : پيامبر فرمود : حمزه گريه كننده ندارد .
زنانی كه برای فرزندان خودشان يا شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا
برادرانشان میگريستند ، به احترام پيامبر و به احترام جناب حمزش
بن عبدالمطلب ، آمدند به خانه حمزه و برای حمزه گريستند . و بعد از
اين ديگر سنت شد هر كس برای هر شهيدی كه ميخواست بگريد ، اول
میرفت خانه جناب حمزه و برای او ميگريست
اين جريان نشان داد كه اسلام ، با اينكه با گريه بر ميت ( ميت عادی
) چندان روی خوشی نشان نداده است ، مايل است كه مردم بر شهيد
بگريند ، زيرا شهيد حماسه آفريده است و گريه بر شهيد ، شركت در
حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج
اوست
بعد از حادثه عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام كه همه شهادتها
را تحت الشعاع قرار داد ، لقب سيدالشهداء به ايشان انتقال يافت ،
البته به جناب حمزه هم سيدالشهداء گفته و میگوئيم ولی سيد
الشهدای مطلق ، امام حسين است
يعنی جناب حمزه ، سيد الشهدای زمان خودش است و امام حسين عليه
السلام سيد الشهدای همه زمانها است . آنچنانكه مريم عذرا " سيدش
النساء " زمان خودش است و صديقه كبری " سيدش النساء " همه زمانها
قبل از شهادت امام حسين ، آن شهيدی كه سمبل گريه بر شهيد بود ، و
گريه بر او مظهر شركت در حماسه شهيد و هماهنگی با روح شهيد و
موافقت با نشاط شهيد به شمار ميرفت جناب حمزه بود ، و بعد از شهادت
امام حسين اين مقام به ايشان انتقال يافت
فلسفه گريه بر شهيد
اينجا لازم میدانم كه درباره فلسفه گريه بر شهيد كه به آن اشاره
كردم توضيحاتی بدهم
در عصر ما ، بسياری از مردم ، حتی گروهی از جوانان علاقهمند ،
نسبت به گريه بر امام حسين معترضند ، خود من مكرر مورد اعتراض
واقع شدهام
بعضی صريحا در گفتههای خود اين كار را غلط قلمداد میكنند ، مدعی
هستند كه اين كار معلول يك تفكر غلط و يك برداشت غلط از امر شهادت
است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد . موجب ضعف و تاخر و انحطاط
ملتهائی است كه به اين كارها عادت كردهاند
يادم هست ، در ايام تحصيل و اقامتم در قم ، كتابی از محمد مسعود
نويسنده معروف آن زمان میخواندم كه در آن كتاب به مناسبتی مساله
گريه مردم شيعه را بر امام حسين مطرح كرده بود و مقايسه كرده بود
با روش مسيحيان درباره شهادت مسيح ( البته به عقيده خودشان ) كه
روز شهادت مسيح را جشن میگيرند ، نه اينكه به عزا بنشينند
نوشته بود ببينيد ، يك ملت بر شهادت شهيدش میگريد زيرا شهادت را
شكست و نامطلوب و امری نبايستی و موجب تأسف میپندارد ، و ملتی
ديگر برای شهادت شهيدش جشن میگيرد . زيرا آنرا موفقيت و مطلوب و
مايه سر افرازی و افتخار میشمارد . ملتی كه هزار سال بر شهادت
شهيدش بگريد و متأسف شود و آه و ناله سردهد ناچار ملتی زبون و بی
دست و پا و فرار كن از معركه بار میآيد ، ولی ملتی كه هزار سال و
دو هزار سال شهادت شهيدش را جشن میگيرد ، خواه ناخواه ملتی قوی و
نيرومند و فداكار میگردد
برداشت يك ملت از شهادت ، شكست است و عكسالعملش درباره اين شكست
آه و ناله و گريه است و نتيجه آن برداشت و اين عكسالعمل ضعف و
زبونی و تسليم گرائی . اما ملتی ديگر ، برداشتش از شهادت ، موفقيت
است و عكسالعملش جشن و شادی است و نتيجه آن برداشت و اين
عكسالعمل ، روحيه نيرومند و اعتلا جوست
اين بود حاصل اشكال و ايرادی كه آن شخص و اشخاص ديگر گرفته و
میگيرند
من میخواهم همين مساله را تحليل كنم و ثابت كنم كه اتفاقا قضيه بر
عكس است ، شادی كردن در شهادت شهيد از بينش فردگرائی مسيحيت ناشی
میشود و گريه بر شهيد از بينش جامعه گرائی اسلام
البته من در مقام توجيه عمل عوام الناس كه خود قبلا انتقاد كردم
نيستم . گفتم كه برخی از مردم ما به امام حسين فقط به چشم يك آدم
نفله شده و يك مظلوم كه كشته شدنش صرفا ترحم انگيز است و از ناحيه
او هيچ اقدام قهرمانانه و تحسين آميز صورت نگرفته است مینگرند
من در مقام توضيح فلسفه اصلی توصيههائی هستم كه از طرف پيشوايان
ما در مورد گريه بر شهيد وارد شده است . و البته افرادی كه با
فرهنگ اسلامی عميقا آشنا هستند ، با توجه به همين فلسفه در
عزاداری ابا عبدالله شركت مینمايند
من نمیدانم كه مساله جشن و شادمانی به نام شهادت مسيح از چه زمانی
و وسيله چه كسی ابداع شده است ؟ اما میدانيم كه در اسلام گريه بر
شهيد توصيه شده است ، لااقل در مذهب شيعه از مسلمات شمرده میشود
اكنون به تحليل اصل مطلب بپردازم . اول بايد مساله مرگ و شهادت را
از جنبه فردی بررسی كنيم
آيا مرگ فی حد ذاته برای فرد ، امری مطلوب است ؟ موفقيت است ؟ آيا
ديگران بايد مرگ او را برايش موفقيت به شمار آورند و نوعی قهرمانی
به حساب آورند ؟ میدانيم كه مكتبهائی در جهان بودهاند - شايد
همين الان هم باشند - كه رابطه انسان را با جهان و به تعبير ديگر
رابطه روح را با بدن ، از نوع رابطه زندانی با زندان ، و رابطه
آدم در چاه افتاده با چاه ، و رابطه مرغ با قفس میدانستهاند .
قهرا از نظر اين مكتبها ، مردن خلاصی و آزادی است ، خودكشی مجاز
است . میگويند " مانی " مدعی معروف پيغمبری چنين نظريهای داشت .
طبق اين نظريه ، ارزش مرگ ، ارزش مثبت است ، مرگ برای هر كس بايد
امر مطلوبی باشد ، مرگ هيچكس تأسف ندارد ، آزادی از زندان و بيرون
آمدن از چاه و شكسته شدن قفس تأسف ندارد ، شادی دارد
نظريه ديگر اينست كه مرگ ، عدم و نيستی است ، فنای كامل است ، "
نابودی " است . بر عكس ، زندگی ، وجود و هستی است ، " بود " است
بديهی و بلكه غريزی است كه هستی بر نيستی ، بود بر نبود ، ترجيح
دارد
زندگی هر چه باشد و به هر شكل باشد بر مرگ ترجيح دارد
مولوی به جالينوس طبيب معروف اسكندرانی ، نسبت میدهد كه گفته است
: من زندگی را به هر حال و به هر شكل بر مرگ ترجيح میدهم هر چند
شكل زندگی منحصر به اين شود كه در شكم استری باشم و سرم از زير دم
استر برای تنفس بيرون باشد
آن چنانكه گفت
جالينوس راد |
از هوای اين جهان و
اين مراد
|
راضيم كز من بماند
نيم جان
|
كز درون استری بينم
جهان |
طبق اين نظريه ارزش مرگ ، صد درصد منفی است
نظريه ديگر اينست كه مرگ ، نيستی و نابودی نيست ، انتقال از جهانی
به جهانی ديگر است ، اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن
از نوع رابطه زندانی با زندان ، و در چاه افتاده با چاه ، و مرغ
با قفس نيست ، بلكه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه ، و كشاورز با
مزرعه است
درست است كه دانش آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احيانا
از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصيل و تكميل مشغول
است ، ولی يگانه راه زيست سعادتمندانه در اجتماع ، گذراندن موفقيت
آميز دوره مدرسه است . و نيز درست است كه كشاورز ، خانه و زندگی و
خانواده را رها كرده و در مزرعه مشغول كشاورزی است . اما مزرعه و
كار در مزرعه است كه وسيله معشيت خودش او را در همه سال در آغوش
خانواده فراهم میكند
رابطه دنيا با آخرت ، و رابطه روح با بدن چنين رابطهای است
مردمی كه جهان بينی شان درباره روابط انسان و جهان چنين جهان بينی
باشد ، اگر عملا توفيقی به دست نياورده باشند و عمر خود را به
بطالت و تباهی و كارهای مستحق كيفر گذرانده باشند ، بديهی است كه
برای اينها مرگ به هيچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نيست ،
بلكه منفور و مخوف است اينها از مرگ میترسند ، زيرا از خود و
كردههای خود میترسند
ای كه میترسی ز مرگ
اندر فرار
|
هان ز خود ترسانی ای
جان هوشدار |
زشت ، روی توست نی
رخسار مرگ |
جان تو همچون درخت و
مرگ ، برگ |
اما اگر كسی چنين جهان بينیيی داشته باشد و عملا موفق باشد .
مانند دانش آموزی باشد كه يك سره تحصيل كرده و كشاورزی باشد كه سخت
كوشيده است ، بديهی است كه چنين دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن
دارد ، دلش برای وطن ، برای خويشان و دوستان میطپد ، و همچنين آن
كشاورز دائما در انديشه آن روزی است كه كارش به پايان برسد و
محصول خويش را به خانه خود ببرد .
اين دانش آموز در عين اينكه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله
میكشد ، با آن مبارزه میكند ، زيرا نمیخواهد تحصيلش را نيمه
تمام بگذارد و همچنين آن كشاورز هرگز كار و وظيفه خود را فدای آن
آرزو نمیكند
اولياء الله به منزله همان دانش آموز موفقند كه انتقال به جهان
ديگر كه نامش مرگ است ، برای آنها يك آرزو است ، آرزوئی كه لحظهای
قرار برای آنها باقی نمیگذارد و به گفته علی عليه السلام : اگر
نبود كه خداوند اجل معين برای آنها نوشته است طرفة العينی روحهای
آنها در بدنهايشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمیماند
در عين حال اولياء الله هرگز به استقبال مرگ نمیروند ، زيرا
میدانند تنها فرصت كار و عمل و تكامل ، همين چيزی است كه نامش را
عمر گذاشتهايم ، میدانند هر چه بيشتر بمانند بهتر كمالات انسانی
را طی میكنند ، بكلی با مرگ مبارزه میكنند و از خداوند متعال
همواره طول عمر طلب میكنند
میبينيم كه طبق اين نوع بينش ، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد
آرزو بودن مرگ برای اولياء الله ، با مبارزه با مرگ و خواستن طول
عمر از خدا به هيچوجه منافات ندارد
قرآن كريم خطاب به يهود كه مدعی بودند ما اولياء الله هستيم
میفرمايد : اگر شما اولياء الله باشيد بايد مرگ برای شما يك امر
محبوب و آرزوئی باشد . بعد میفرمايد ولی هرگز اينها آرزوی مرگ
نمیكنند ، زيرا اعمالی كه پيش فرستادهاند آن چنان ظالمانه و
جنايتكارانه است كه خود میدانند در آن جهان بر چه وارد میشوند -
اينها از گروه سومی هستند كه ما شمرديم -
اولياء الله در دو صورت ، و در دو مورد است كه از خواستن طول عمر
صرف نظر میكنند . يكی آنگاه كه احساس كنند كه وضعی دارند كه ديگر
هر چه بيشتر بمانند توفيق بيشتری در طاعت نمیيابند ، بر عكس به
جای تكامل ، تناقص میيابند . علی بن الحسين عليه السلام میفرمايد
: « الهی و عمرنی مادام عمری بذلة فی طاعتك فاذا كان مرتعا
للشيطان فاقبضنی اليك » يعنی خدايا مرا عمر عطا كن مادام كه عمرم
صرف اطاعت بشود ، اگر بنا است زندگيم چراگاه شيطان گردد ، مرا هر
چه زودتر به سوی خود ببر
صورت دوم ، شهادت است . اولياء الله مرگ به صورت شهادت را بلا شرط
از خدا طلب میكنند . زيرا شهادت هر دو خصلت را دارد ، هم عمل و
تكامل است ، بلكه همانطور كه از حديث نبوی نقل كرديم ، هر عمل
نيكی در نردبان تكامل ، بالاتر هم دارد جز شهادت . و از طرف ديگر
انتقال به جهان ديگر است كه امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی
اولياء الله است
اينست كه میبينيم مثلا علی عليه السلام آنگاه كه میبيند مرگش به
صورت شهادت نصيبش شده از خوشحالی در پوست نمیگنجد
علی عليه السلام در فاصله ضربت خوردن تا وفات ، جملههای زيادی
دارد كه در كتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است
يكی از آن جملهها در همين زمينه است : « و الله ما فجانی من
الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته و ما كنت الا كقارب ورد و طالب
وجد »
يعنی به خدا قسم هيچ امر مكروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده
است
همان رخ داده كه میخواستم ، به آرزوی خود كه شهادت است رسيدم .
مثل من مثل كسی است كه شب تاريك در جستجوی آب در صحرائی میگردد و
ناگاه چاه آبی و يا سرچشمهای پيدا میكند . مثل من مثل جويندهای
است كه به مطلوب خود نائل شده باشد
حافظ به همين جملهها نظر دارد آنجا كه میگويد :
دوش وقت سحر از غصه
نجاتم دادند
|
اندر آن ظلمت شب آب
حياتم دادند |
چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر كه اين تازه براتم
دادند در سحر نوزدهم رمضان ، تا ضربت دشمن فرق علی را میشكافد ،
اولين يا دومين جملهای كه از او شنيده میشود اينست كه : « فزت و
رب الكعبه » سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم
پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی ، يعنی برای شخص شهيد يك
موفقيت است ، بلكه بزرگترين موفقيت است ، آرزو است ، بلكه
بزرگترين آرزو است
امام حسين فرمود : جدم به من فرموده است كه تو درجهای در نزد خدا
داری كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد . پس شهادت امام
حسين برای خود او يك ارتقاء است و عاليترين حد تكامل است . تا
اينجا ما مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی تحليل كرديم و رسيديم
به اينجا كه اگر مرگ به صورت شهادت باشد ، واقعا يك موفقيت است
برای شهيد و جشن و شادمانی دارد . لهذا سيد بن طاووس میگويد اگر
نبود كه دستور عزاداری به ما رسيده است ، من روز شهادت ائمه را
جشن میگرفتم
اينجا است و از اين جنبه است كه ما به مسيحيت حق میدهيم ، به نام
شهادت مسيح كه میپنداريم شهيد شده ، برای مسيح جشن بگيرند . اسلام
هم در كمال صراحت ، شهادت را موفقيت شهيد میداند نه چيز ديگر
اما از نظر اسلام ، آن طرف سكه را هم بايد خواند ، شهادت را از نظر
اجتماعی ، يعنی از آن نظر كه به جامعه تعلق دارد ، پديدهای است كه
در زمينه خاص و به دنبال رويدادهائی رخ میدهد و به دنبال خود
رويدادهائی میآورد نيز بايد سنجيد . عكسالعملی كه جامعه در مورد
شهيد نشان میدهد صرفا به خود شهيد تعلق ندارد . يعنی صرفا ناظر به
اين جهت نيست كه برای شخص شهيد موفقيت يا شكستی رخ داده است .
عكسالعمل جامعه مربوط است به اينكه مردم جامعه نسبت به شهيد و
جبهه شهيد چه موضعگيری داشته باشند
رابطه شهيد با جامعهاش دو رابطه است ، يكی رابطهاش با مردمی كه
اگر زنده و باقی بود از وجودش بهرهمند میشدند و فعلا از فيض
وجودش محروم ماندهاند . و ديگر رابطهاش با كسانی كه زمينه فساد
و تباهی را فراهم كردهاند و شهيد به مبارزه با آنها برخاسته و در
دست آنها شهيد شده است
بديهی است كه از نظر پيروان شهيد كه از فيض بهرهمندی از حيات او
بیبهره ماندهاند ، شهادت شهيد تأثر آور است
آنكه بر شهادت شهيد اظهار تأثر میكند در حقيقت به نوعی برخود
میگويد و ناله میكند
از اين نظر بايد عمل قهرمانانه شهيد از آن جهت كه به او تعلق دارد
و يك عمل آگاهانه و انتخاب شده است و به او تحميل نشده است بازگو
شود ، و احساسات مردم شكل و رنگ احساس آن شهيد را بگيرد . اينجا
است كه میگوئيم : " گريه بر شهيد ، شركت در حماسه او و هماهنگی
با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج او است " اينجا است
كه بايد ببينيم آيا جشن و شادمانی و پايكوبی و احيانا هرزگی و
شرابخواری و بد مستی آن چنانكه - در جشنهای مذهبی مسيحيان ديده
میشود - هم شكلی و هم رنگی و هم احساسی میآورد يا گريه
معمولا درباره گريه ، اشتباه میكنند ، خيال میكنند گريه هميشه
معلول نوعی درد و ناراحتی است و خود گريه امری نامطلوب است
خنده و گريه ظاهرا از مختصات انسان است ، حيوانات ديگر لذت و رنج
دارند ، سرور و اندوه نيز دارند ، اما خنده و گريه ندارند . خنده و
گريه مظهر شديدترين احساسات انسان میباشند . آن چيزی كه ما در
عرف امروز آنرا احساسات میخوانيم از مختصات انسان است و خنده و
گريه مظهر شديدترين حالات احساسی انسان
خنده انواع و اقسام دارد . كه نمیخواهم فعلا وارد بحث انواع و
اقسام آن بشوم . گريه نيز به نوبه خود انواع و اقسام دارد . گريه
هميشه ملازم است با نوعی رقت و هيجان . اشك شوق و عشق را همه
میشناسيم . در حال گريه و رقت و هيجان خاص آن ، انسان بيش از هر
حالت ديگر خود را به محبوبی كه برای او میگريد نزديك میبيند ، و
در حقيقت در آن حال است كه خود را با او متحد میبيند ، خنده و
شادی بيشتر جنبه خودی و شخصی و در خود فرو رفتن دارد و گريه بيشتر
از جنبه خود بيرون آمدن و خود را فراموش كردن و با محبوب يكی شدن
. خنده از اين نظر مانند شهوت است كه در خود فرو رفتن است و گريه
مانند عشق است كه از خود بيرون رفتن است
امام حسين ( ع ) به واسطه شخصيت عاليقدرش ، به واسطه شهادت
قهرمانانهاش مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است . اگر
كسانی كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند
يعنی رهبران مذهبی بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و
هم رنگ كردن و هم احساس كردن روحها با روح عظيم حسينی بهره برداری
صحيح كنند ، جهان اصلاح خواهد شد
راز بقاء امام حسين اينست كه نهضتش از طرفی منطقی است ، بعد عقلی
دارد و از ناحيه منطق حمايت میشود . و از طرف ديگر در عمق احساسات
و عواطف راه يافته است . ائمه اطهار كه به گريه بر امام حسين سخت
توصيه كردهاند ، حكيمانهترين دستورها را دادهاند . اين گريهها
است كه نهضت امام حسين را در اعماق جان مردم فرو میكند . تكرار
میكنم به شرط آنكه گروهی كه بر اين مخزن عظيم گمارده شدهاند
بدانند چگونه بهره برداری كنند
دل بسی خون به كف آورد ولی ديده بريخت الله الله كه تلف كرد و ؟ كه
اندوخته بود ؟