قيام و انقلاب مهدی ( ع ) از ديدگاه فلسفه تاريخ

متفكر شهيد استاد مرتضی مطهری

- ۳ -


منشأ قداست

شهادت ، قداست خود را از ناحيه چه امری دارد ؟ بديهی است كه شهادت‏ از آن جهت كه كشته شدن است تقدس ندارد . بسياری از كشته شدنها است كه‏ " نفله " شدن است . احيانا به جای اينكه افتخار باشد ننگ است
اين جا لازم است توضيح بيشتری بدهم : می‏دانيم مرگ و ميرهای اشخاص انواع و اقسام دارد : 1 - مرگ طبيعی - شخصی عمر طبيعی خود را به پايان می‏رساند و به طور طبيعی می‏ميرد . اين گونه مرگها قهرا عادی تلقی می‏شود ، نه افتخار آميز است و نه ملامت خيز ، و حتی تأسف زيادی به دنبال خود نمی‏آورد و قهرا اينگونه مردنها " نفله شدن " هم تلقی نمی‏شود
2 - مرگ اخترامی در اثر بيماريها ، مثلا حصبه ، وبا و غيره ، يا در اثر حوادث يا سوانحی از قبيل زلزله و سيل و حوادثی از اين قبيل . اين گونه‏ مرگها هر چند ملامت يا افتخاری ندارد ، اما " نفله شدن " هست ، و قهرا موجب تأسف

3 - مرگهائی كه پای يك جنايت در كار است . يعنی مرگهائی كه از طرف‏ مقتول هيچ عملی صورت نگرفته است و قاتل صرفا به موجب هوی و هوس خود كه وجود طرف را مزاحم منافع خود تشخيص می‏دهد او را هدف قرار می‏دهد
در روزنامه‏ها مكرر می‏خوانيم كه فلان زن فرزند خردسال شوهرشرا سربه نيست‏ كرد ، فقط به خاطر اينكه مورد علاقه شوهرش بوده است و می‏خواسته قلب‏ شوهر منحصرا در تملك خودش باشد . يا فلان مرد به دليل اينكه فلان زن عشق‏ او را نپذيرفته است او را كشته است . يا در تاريخ می‏خوانيم كه فلان‏ حكمران همه فرزندان حكمران ديگر را قتل عام كرده است كه در آينده رقابت‏ نكنند
در اينگونه جريانها در ناحيه قاتل ، جنايت و خباثت وجود دارد و عملش‏ نفرت انگيز تلقی می‏شود و در ناحيه مقتول ، مظلوميت ، بی دخالتی ، نفله‏ شدن ، هدر رفتن وجود دارد و عكس‏العملش در انسانهای ديگر تأسف و ترحم‏ است . بديهی است كه اينچنين مردن در عين اينكه تأسف انگيز و ترحم خيز است ، تحسين آميز نيست ، افتخار شمرده نمی‏شود ، زيرا مقتول به هيچ وجه‏ دخالتی نداشته است . حسادت ، عداوت و حقارت طرف موجب شده كه بی‏ سبب كشته شود

4 - مرگهائی كه خود آن مرگها " جنايت " است : از قبيل خود كشيها . اينگونه مرگها نفله كردن و هدر دادن خود است بدترين‏ مرگها است . كسانی كه در تصادف اتومبيل كشته می‏شوند و خود مقصرند ، مرگشان از اين قبيل مرگها است و همچنين كسانی كه در راه يك گناه به هر شكل و به هر صورت باشد كشته شوند
5 - مرگهائی كه " شهادت " است : مرگی شهادت است كه انسان با توجه‏ به خطرات احتمالی يا ظنی يا يقينی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به‏ تعبير قرآن " « فی سبيل الله »" از آن استقبال كند
شهادت دو ركن دارد : يكی اينكه در راه خدا و فی سبيل الله باشد . هدف‏ ، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نمايد . ديگر اينكه‏ آگاهانه صورت گرفته باشد
معمولا در مورد شهادت ، جنايت هم هست . يعنی عملی كه از جهت‏ انتسابش به مقتول ، شهادت است و مقدس است ، از جهت انتسابش به‏ قاتل جنايت و پليدی است
شهادت ، به حكم اينكه عملی آگاهانه و اختياری است و در راه هدفی‏ مقدس است و از هر گونه انگيزه خود گرايانه منزه و مبرا است ، تحسين‏ انگيز و افتخار آميز است و عملی قهرمانانه تلقی می‏شود . در ميان انواع‏ مرگ و ميرها تنها اين نوع از مرگ است كه از حيات و زندگی برتر و مقدستر و عظيمتر و فخيم‏تر است

اينجا با كمال تأسف بايد به نكته‏ای اشاره كنم ، و آن اينست كه غالب‏ ذاكران سيد الشهداء ( ع ) با آنكه آن حضرت را با لقب مقدس شهيد ياد می‏كنند و سيد الشهدا می‏خوانند ، در اثر اينكه تحليلی در اين مسائل ندارند ، تلقی‏شان از مرگ ابا عبدالله ( ع ) از نوع سوم است ، يعنی نفله شدن و هدر رفتن
بسياری از مردم ما صرفا بر مظلوميت ابا عبدالله و بی جرمی و بی دخالتی‏ آن حضرت می‏گريند ، و تاسفشان از اينست كه امام حسين مانند كودكی كه‏ قربانی هوس يك جاه طلب می‏شود نفله شد و خونش هدر رفت . در صورتی كه‏ اگر اينچنين باشد آن حضرت مظلوم و بی تقصير هست ، همچنانكه همه‏ قربانيان آنگونه جنايات مظلوم و بی تقصيرند ، ولی ديگر شهيد نيست تا چه‏ رسد كه سيد الشهداء باشد
امام حسين صرفا يك قربانی هوسهای جاه طلبانه ديگران نيست . شك ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد ، جنايت است ، هوس است ، جاه طلبی است . ولی از آن جهت كه به شخص او انتساب دارد ، شهادت است ، يعنی ايستادگی آگاهانه و مقاومت هوشيارانه در راه هدف‏ مقدس است . از او بيعت و امضا و تسليم می‏خواستند و او با توجه به همه‏ عواقب زير بار نرفت ، به علاوه او سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهی عظيم تلقی می‏كرد

تاريخ آن حضرت ، مخصوصا بيانات آن حضرت گواه روشن اين مطلب است
پس شهادت ، قداست خود را از اينجا كسب می‏كند كه فدا كردن آگاهانه‏ تمام هستی خود است در راه هدف مقدس

جهاد يا مسؤوليت شهيد

در اسلام ، آنچه منجر به شهادت ، يعنی مرگ آگاهانه در راه هدف مقدس‏ ، می‏گردد به صورت يك اصل در آمده است و نام آن " جهاد " است . فعلا نمی‏توانيم به تفصيل درباره ماهيت اين اصل بحث كنيم كه آيا ماهيت دفاعی‏ دارد يا تهاجمی ؟ و اگر ماهيت دفاعی دارد آيا منحصر است به دفاع از حقوق شخصی و حداكثر حقوق ملی و يا شامل حقوق انسانی از قبيل آزادی و عدالت می‏شود ؟ و آيا توحيد جزء حقوق بشری و انسانی است يا نه ؟ و اساسا خود اصل جهاد آيا با حق آزادی منافی است يا نه ؟ اينها بحثهای دلكش و مفيدی است كه در جای خود بايد طرح شود . اينجا همين قدر می‏گوئيم كه اسلام‏ دينی نيست كه بگويد اگر كسی به طرف راست چهره‏ات سيلی زد طرف چپ را جلو ببر ، و دينی نيست كه بگويد : كار خدا را به خدا و كار قيصر را به‏ قيصر وابگذار . و همچنين دينی نيست كه ايده مقدس اجتماعی نداشته باشد و يا كوشش در راه دفاع يا بسط آن‏ ايده را لازم نشمارد

قرآن كريم ، سه مفهوم مقدس را در بسياری از آيات خود ، توأم آورده‏ است : " ايمان " ، " هجرت " و " جهاد " . انسان قرآن ، موجودی‏ است وابسته به ايمان و وارسته از هر چيزی ديگر . اين موجود وابسته به‏ ايمان برای نجات ايمان خود هجرت می‏كند و برای نجات ايمان جامعه و در حقيقت برای نجات جامعه از چنگال اهريمن بی ايمانی جهاد می‏نمايد . در اينجا اگر بخواهيم آيات مربوط به اين موضوع و يا روايات وارد در اين‏ باب را بياوريم ، سخن به درازا می‏كشد ، به شرح چند جمله از يك خطبه نهج‏ البلاغه اكتفا می‏كنيم : در قسمت اول می‏فرمايد : « ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله‏ لخاصة اوليائه » همانا جهاد دری از درهای بهشت است ، دری است كه‏ خداوند اين در بهشتی را به روی همه كس نگشوده است
هر فردی لياقت ندارد كه باب الجهاد به رويش گشوده شود ، هر فردی‏ شايستگی مجاهد بودن ندارد ، خداوند اين در را به روی دوستان خاص خويش‏ گشوده است ، مجاهدين بالاترند از اينكه بگوئيم مساوی با اولياء الله‏ هستند مجاهدين مساوی با " خاصة اولياء الله " می‏باشند

قرآن می‏گويد : بهشت دارای هشت در است ، چرا ؟ آيا به اين جهت كه‏ ازدحام جمعيت نشود درهای متعدد دارد . ميدانيم كه آن جهان ، جهان تزاحم‏ نيست ، همانطور كه خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه می‏رسد « و هو سريع الحساب »، هيچ مانعی نيست كه همه بندگان از يك در و در يك لحظه‏ وارد بهشت شوند لهذا مسأله نوبت و صف كشيدن آنجا مطرح نيست ، آيا يك‏ امر تشريفاتی است ؟ شخصيتها و اعيان و اشراف از يك در و ديگران از در ديگر می‏روند ؟ باز می‏دانيم كه اين مسائل در آنجا نمی‏تواند مطرح باشد
آيا مردم به حسب مشاغل طبقه بندی شده‏اند كه مثلا فرهنگيان از يك در و كسبه از در ديگر و كارگرها از در ديگر ؟ همه اينها در نشئه‏ای كه جز ايمان‏ و عمل و تقوا عاملی وجود ندارد بی معنی است . پس چرا ؟ در آنجا درجات است نه طبقات ، هر يك از ايمان و عمل و تقوی دارای‏ مراتب و درجاتی است ، هر كس و هر گروهی در يك گروه از ايمان و يك‏ گروه از عمل و يك گروه از تقوا هستند ، هر گروهی از نردبان تكامل مقدار معينی بالا رفته‏اند ، به تناسب رفعتی كه از نظر تكامل ، در اين جهان كسب‏ كرده‏اند در آن جهان دری به روی آن گشوده می‏شود . آن جهان ، تجسم ملكوتی‏ اين جهان است . دری كه مجاهدين و شهدا از آن در وارد می‏شوند ، و در حقيقت بهشتی كه برای آنها آماده است ، دری است كه خواص اولياء الله از آن در به جوار قرب الهی نائل می‏گردند

در قسمت دوم می‏فرمايد « و هو لباس التقوی » . جهاد جامه تقوا است
قرآن در سوره مباركه اعراف سخن از جامه تقوا آورده است . علی می‏فرمايد : جامه تقوا جهاد است . تقوا يعنی پاكی راستين ، پاكی از چه ؟ از آلودگيها ، ريشه آلودگيهای روحی و اخلاقی چيست ؟ خودخواهی‏ها و خود پسنديها و خود گرائيها . و به همين دليل مجاهد واقعی ، با تقواترين با تقواهاست . زيرا يكی پاك و متقی است از آن جهت است كه پاك از حسادت است ، ديگری پاك از تكبر است ، سومی پاك از حرص است ، چهارمی پاك از بخل است ، اما مجاهد پاكترين پاكها است . زيرا پا روی‏ هستی خود گذاشته است ، مجاهد پاكباخته است . لهذا دری كه به روی‏ پاكباخته‏ها باز می‏شود با دری كه به روی ساير پاكها گشوده می‏شود متفاوت‏ است
اين مطلب كه تقوا درجات و مراتب دارد از قرآن مجيد به خوبی استفاده‏ می‏شود . می‏فرمايد : « ليس علی الذين آمنوا و عملو الصالحات جناح فی ما طعموا اذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا ثم اتقوا و احسنوا و الله يحب المحسنين » . بر آنانكه ايمان آورده و شايسته عمل‏ كرده‏اند ، در مورد آنچه از نعمتهای دنيا مصرف كنند ، باكی نيست ( حلالشان باد ) هرگاه تقوا و ايمان و عمل صالح را توأم داشته باشند و بعد از آن ايمان و تقوا ، و بار ديگر تقوا و احسان ( نيكوكاری )

اين آيه كريمه متضمن دو نكته عالی از معارف قرآنی است . يكی درجات و مراتب ايمان و تقوا كه مورد بحث ما است ، ديگر فلسفه حيات و حقوق‏ انسان . می‏خواهد بفرمايد : نعمتها برای انسان است و انسان برای ايمان و تقوا و عمل . انسان آنگاه مجاز است از نعمتهای الهی بهره‏مند گردد و آنگاه اين نعمتها به مورد مصرف خواهد شد كه خود انسان در مسير تكاملی‏ خودش كه خلقت او را در آن مسير قرار داده حركت كند ، يعنی مسير ايمان‏ و تقوا و عمل شايسته
علمای اسلامی با الهام از اين آيه و ساير تصريحات و اشارات متون اسلامی‏ ، مراتب تقوا را به تقوای عام ، تقوای خاص ، تقوای خاص الخاص اصطلاح‏ كرده‏اند . تقوای مجاهدين تقوای پاكباختگی است ، شهيدان تمام مايملك خود را در طبق اخلاص گذاشته و به حق تسليم كرده‏اند ، آنان اين جامه از جامه‏های تقوا را بر تن كرده‏اند
در قسمت سوم می‏فرمايد : « و درع الله الحصينة و جنته الوثيقه » جهاد زره نفوذ ناپذير خدا و سپر مطمئن خدا است
اگر ملتی مسلمان ، روحش روح جهاد باشد ، مدرع باشند به اين درع الهی ، و اگر اين سپر الهی را همواره در دست داشته باشند ديگر ضربتی بر آنها كارگر نخواهد افتاد

زره آن جامه حلقه حلقه آهنين است كه سربازان هنگام جنگ مانند يك‏ پيراهن به تن می‏كرده‏اند و اما سپر ابزاری است كه به دست می‏گرفته و مانع‏ ورود ضربت می‏شده‏اند . كار سپر جلوگيری از ورود ضربت بوده و كار زره‏ خنثی كردن اثر ضربت وارده . ظاهرا علی عليه السلام از آن جهت جهاد را هم‏ به سپر تشبيه كرده و هم به زره كه برخی جهادها نوعی پيشگيری است و مانع‏ ورود ضربت می‏شود و بعضی ديگر شكل مقاومت و بی اثر كردن حملات را دارد
در قسمت چهارم می‏فرمايد : « من ترك رغبة البسه الله لباس الذل . و شملة البلاء و ديث بالصغار و القماء و ضرب علی قلبه بالاسداد و اديل الحق‏ منه بالتضيع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف »
آنكه از جهاد به دليل بی ميلی و بی رغبتی ، ( نه بدليل خاص شرايط و احوال ) رو بگرداند ، خداوند جامه ذلت و روپوش بلا بر تن او می‏پوشاند و او را لگدكوب حقارت می‏كند و حجابها و پرده‏ها روی بصيرت دل او قرار می‏دهد و بينش را از او سلب می‏كند ، دولت حق به جريمه ضايع ساختن جهاد از او برگردانده می‏شود و به سختيها و شدايد گرفتار می‏گردد و از رعايت‏ انصاف درباره‏اش محروم می‏شود . اين قسمت ، بر خلاف سه قسمت پيشين كه‏ آثار مثبت جهاد را ذكر می‏كند ، آثار منفی آن را ، يعنی آثار ترك جهاد را بيان می‏فرمايد

آثار منفی كه در اين جمله‏ها تذكر داده شده ، چنانكه از مضمون آنها پيداست آثار جمعی است نه فردی ، يعنی مربوط به جامعه‏ است نه فرد
آثار منفی عبارتند از : الف - ذلت و خواری ، ملتی كه اين درجه را از دست بدهد قطعا خوار و زبون می‏گردد
ب - شدايد و گرفتاريها ، زبون و توسری خور بودن بر خلاف تصور آنانكه‏ می‏پندارند پناهگاه آسايش است ، صدها گرفتاری در پی خود می‏آورد
ج - حقارت روحی
د - بصيرت و بينش را از دست دادن ، اين نكته عجيب است كه علی ( ع‏ ) بصيرت دل و نورانيت قلب را موقوف به اين امر می‏شمارد . در منطق‏ اسلام به صراحت گفته شده كه بصيرت زاده عمل است ، ولی هيچ جا به اين‏ صراحت ، عملی اجتماعی مانند جهاد را يك ركن از اركان معنويت و سلوك‏ الی الله نشمرده است تا آنجا كه ترك آن موجب پيدايش حجابها بر دل‏ گردد
ه - با ترك جهاد ، دولت حق از آنانكه به آنها سپرده شده گرفته می‏شود . ديگر آنها لايق نيستند كه پرچمدار اسلام و مناديان حق به شمار روند
و - محروميت از انصاف ديگران ، يعنی تا ملتی مجاهد است ديگران او را به حساب می‏آورند و اجبارا رعايت انصاف را درباره‏اش می‏نمايند . اما ملتی كه اين خصيصه را از دست داد ، ديگران‏ برای او شخصيتی قائل نمی‏شوند و از هر گونه انصافی درباره‏اش مضايقه‏ می‏كنند

اين همه نكبت‏ها و ادبارها معلول از دست دادن روحيه مجاهدگری است
پيغمبر اكرم فرمود : « الخير كله فی السيف و تحت ظل السيف » ( 1 )
خير و بركت در شمشير و زير سايه شمشير است . و هم فرمود : « ان الله‏ اعز امتی بسنابك خيلها و مراكز رماحها » ( 2 ) . خداوند امت مرا به‏ وسيله سم اسبها و فرودگاه نيزه‏ها عزيز ساخت . يعنی امت اسلام مساوی است‏ با امت قوت و امت قدرت . اسلام دين قدرت و قوت و دين مجاهد ساز است‏ . ويل دورانت در تاريخ تمدن خويش می‏گويد : هيچ دينی به اندازه اسلام‏ امت خويش را به سوی قدرت و قدرت نخوانده است . حديث پر معنی ديگری از رسول اكرم نقل شده است كه : « من لم يغز و لم‏ يحدث نفسه بغرومات علی شعبة من النفاق » آنكه جهاد نكرده و لااقل انديشه‏ جهاد را در دل خود نپرورده باشد

با نوعی از نفاق خواهد مرد . يعنی اسلام از جهاد و لااقل آرزوی جهاد جدا شدنی نيست ، صداقت اسلام انسان با اين معيار شناخته می‏شود . حديث ديگری‏ هست كه از رسول خدا پرسش شد ما بال الشهيد لا يفتن فی قبره ؟ چرا شهيد در قبر ، مورد آزمايش ( سؤال و جواب قبر و برزخ ) واقع نمی‏شود ؟ فرمود : « كفی بالبارقه فوق راسه فتنه » : يعنی شهيد در زير برق شمشيری كه بالای‏ سرش بود آزمايش خويش را انجام داد و پيشاپيش پاسخ همه پرسشها را دارد . يعنی شهيد عملا صداقت و حقيقت خود را ظاهر كرد ، لهذا موردی برای سؤال‏ و جواب عالم برزخ باقی نمی‏ماند

نشاط شهيد

يكی از خصوصياتی كه در تاريخ صدر اسلام مشهود است ، روحيه خاصی است كه‏ در بسياری از مسلمين صدر اول ديده می‏شود . من نمی‏دانم ، نام اين روحيه را چه بگذارم ؟ فكر می‏كنم رساترين تعبير " نشاط شهادت " است . در رأس‏ همه اين افراد علی عليه السلام است . خودش می‏فرمايد : وقتی كه اين آيه‏ كريمه نازل شد : « الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون »دانستم كه تا رسول خدا در ميان ما است فتنه نازل نمی‏شود . از رسول خدا پرسيدم كه اين فتنه چه فتنه‏ای است ؟

فرمود يا علی فتنه‏ای است كه امت من بعد از من دچار آن می‏گردند . گفتم‏ آيا شما در روز احد آنگاه كه گروهی از مسلمين شهيد شدند و من از شهادت‏ محروم شدم و اين امر بر من گران آمد ، به من نفرموديد كه مژده بدهم به تو ، شهادت تو در پيش است ؟ فرمود همين طور است ، تو شهادت در پيش‏ داری ، اكنون بگو در آنوقت صبرت چگونه خواهد بود ؟ گفتم يا رسول الله‏ اينجا جای صبر نيست ، جای شكر و سپاس است . آنگاه پيغمبر راجع به‏ فتنه‏ای كه بعد حادث خواهد شد به من توضيحاتی داد . اينست معنی نشاط شهادت ، علی به اميد شهادت زنده بود ، اگر اين اميد را از او می‏گرفتند ، خيری در زندگی نمی‏ديد . زندگی برايش بی معنی و بی‏مفهوم بود
ما مردم به زبان ، بسيار علی علی می‏گوئيم ، اگر با حرف ، كارها درست‏ شود از ما شيعه‏تر در دنيا نيست ، اما اگر تشيع حقيقتی باشد - كه هست - و اگر تشيع به معنی علی مابی و علی گونگی باشد كار خيلی مشكل است و همين‏ ، يك نمونه است
از علی عليه السلام كه بگذريم ، افراد ديگری را باز می‏بينيم كه " نشاط شهادت " دارند

در دل اينها يك آرزو بود ، كه آيا ممكن است خدا شهادت را به آنها روزی كند ! يكی از دعاهای معمولی مسلمانان صدر اسلام همين بود ، در دعاهائيكه از ائمه بما رسيده است اين موضوع به چشم ميخورد : در دعاهای شبهای ماه مبارك رمضان ميخوانيم : " « اللهم برحمتك فی‏ الصالحين فادخلنا ، و فی عليين فارفعنا » " و بعد ميرسيم : " « و قتلا فی سبيلك مع و ليك فوفق لنا » " خدايا ! به ما توفيق بده كه در راه تو و بهمراه ولی تو كشته بشويم و به فيض شهادت نائل گرديم
اين نشاط را در جوانشان می‏بينيم ، در پيرشان می‏بينيم ، در سياهشان‏ می‏بينيم ، در سفيدشان می‏بينيم ، در همه شان می‏بينيم . گاهی می‏آمدند حضور رسول اكرم و می‏گفتند : يا رسول الله خيلی دلمان می‏خواهد كه در راه خدا شهيد بشويم دعا كن خدا شهادت را در راه خودش را نصيب ما كند
در سفية البحار ، داستانی از مردی به نام " خيثمه " و يا " خثيمة " نقل می‏كند كه چگونه پدر و پسری برای نوبت گرفتن در شهادت با يكديگر منازعه داشتند . می‏نويسد كه هنگامی كه جنگ بدر ( 3 ) پيش آمد ، اين پسر و پدر با همديگر مباحثه و مشاجره داشتند : پسر می‏گفت ، من ميروم به جهاد و تو در خانواده بمان و پدر می‏گفت : خير ، تو بمان من می‏روم بجهاد . پسر می‏گفت من می‏خواهم بروم كشته بشوم ! پدر می‏گفت من می‏خواهم بروم كشته‏ بشوم ! آخرش قرعه كشی كردند ، و قرعه به نام پسر در آمد او رفت و شهيد شد .

بعد از مدتی پدر ، پسر را در عالم رؤيا ديد كه در سعادت خيره كننده‏ای است و به مقامات عالی نائل آمده است ، به پدر گفت : پدر جان : انه قد و عدنی ربی حقا ؟ آنچه كه خدا بما وعده‏ داده بود ، همه حق و همه راست بود ، خداوند به وعده خود وفا كرد . پدر پير آمد خدمت رسول اكرم ( ص ) عرض كرد يا رسول الله ، اگر چه من پير شده‏ام ، اگر چه استخوانهای من ضعيف و سست شده است ، اما خيلی آرزوی‏ شهادت دارم . يا رسول الله ، من آمدم از شما خواهش كنم ، دعا كنيد كه‏ خدا به من شهادت روزی كند . پيغمبر اكرم دعا كرد : خدايا برای اين بنده‏ مؤمنت شهادت روزی بفرما ، يكسال طول نكشيد كه جنگ احد پيش آمد و اين‏ مرد در احد شهيد شد

مرد ديگری است بنام عمروبن جموح ، اتفاقا يك پايش لنگ بود ، و بحكم‏ قانون اسلام جهاد از اين آدم برداشته شده بود ( ليس علی الاعرج حرج ) جنگ‏ احد پيش آمد ، اين مرد چند پسر داشت ، پسرهايش سلاح پوشيدند ، گفت : منهم بايد بيايم شهيد بشوم ، پسرها مانع شدند گفتند : پدر ، ما می‏رويم ، تو در خانه بمان ، تو وظيفه نداری ، تو چرا می‏خواهی به جهاد بيايی ؟ پيرمرد قبول نكرد ، رفتند سران فاميل را جمع كردند كه مانع پيرمرد بشوند ، هر چه گفتند پيرمرد گوش نكرد .

گفتند ما نميگذاريم تو بروی ، پيرمرد آمد خدمت پيغمبر اكرم گفت يا رسول الله ! اين چه وضعی است ؟ چرا بچه‏های من مانعند ، چرا نمی‏گذارند من شهيد بشوم ، اگر شهادت خوب است ، برای منهم خوب است ، منهم ميخواهم در راه خدا شهيد بشوم ، رسول اكرم ( ص ) فرمود : مانعش‏ نشويد ، اين مرد آرزوی شهادت دارد . بر او واجب نيست ، ولی حرام هم‏ نيست ، آرزوی شهادت دارد ، مانعش نشويد ، خوشحال شد . مسلح شد و آماده‏ جهاد گشت . وقتيكه آمد ميدان جنگ ، يكی از پسرهايش چون می‏ديد پدر ناتوان است و نميتواند خوب كرو فر بكند مراقب پدر بود ، ولی پدر بی‏ پروا خودش را به قلب لشكر ميزد تا بالاخره شهيد شد ، يكی از پسرهايش هم‏ شهيد شد

احد نزديك مدينه است ، مسلمين در احد وضع ناهنجاری پيدا كردند ، خبر رسيد بمدينه كه مسلمين شكست خورده‏اند ، زن و مرد مدينه بيرون دويدند ، از جمله آنها زن همين " عمر و بن جموح " بود . اين زن رفت جنازه‏های‏ شوهرش و پسرش و برادرش را پيدا كرد ، هر سه جنازه را بر شتريكه داشتند و اتفاقا " شتر قوی هيكلی هم بود بار كرد و آورد كه در مدينه در بقيع‏ دفن كند . ولی متوجه شد كه اين حيوان با ناراحتی به طرف مدينه می‏آيد ، مهار شتر را به زحمت می‏كشيد ، قدم قدم ، يكپا يكپا می‏آمد ، در اين بين‏ زنهای ديگر ، و از آن جمله عايشه همسر پيغمبر می‏آمدند بطرف احد

عايشه پرسيد از كجا می‏آيی ؟ گفت از احد ، گفت : بار شترت چيست ؟ آن‏ زن با خونسردی تمام گفت جنازه شوهرم و جنازه يكی از پسرهايم و جنازه‏ برادرم است ، می‏برم در مدينه دفن كنم . گفت قضيه چه شد ؟ گفت الحمد لله بخير گذشت ، جان مقدس پيامبر اكرم سلامت است . " « و رد الله‏ الذين كفروا بغيظهم »" و خداوند شر كفار را كوتاه كرد و آنها را در حالی كه آكنده از خشم بودند برگرداند . و چون جان مقدس پيغمبر سالم است‏ ، همه حوادث هيچ است
بعد گفت ولی داستان اين شتر من عجيب است ، مثل اينكه ميل ندارد به‏ مدينه بيايد ، به طرف مدينه كه می‏كشم نمی‏آيد ، بزحمت و قدم قدم حركت‏ می‏كند ولی به طرف احد كه ميخواهم بروم به سرعت و آسانی حركت می‏كند ، در حاليكه بايد رو به آخورش تندتر بيايد ، بر عكس رو به احد كه دامنه‏ كوه است ، تندتر می‏آيد . عايشه گفت پس بهتر است با هم برويم حضور رسول اكرم . وقتی كه در احد به حضور رسول اكرم رسيدند عرض كرد يا رسول‏ الله داستان عجيبی دارم اين حيوان را رو بطرف مدينه كه می‏كشم به زحمت‏ می‏آيد ، اما به طرف احد آسان می‏آيد ! فرمود : آيا شوهر تو وقتيكه از خانه بيرون آمد حرفی هم زد ؟ گفت يا رسول الله يك جمله گفت ، - چه‏ گفت ؟ از خانه كه بيرون شد ، دستها را بدعا برداشت و گفت ، خدايا مرا ديگر به اين خانه بر مگردان !

فرمود : همين است ، دعای شوهرت مستجاب شده ، دعا كرده كه خدا او را بخانه بر نگرداند . بگذار بدن شوهرت همين جا باشد با شهدای ديگر در احد دفن بشود . همه شهدا را در احد دفن می‏كنيم شوهرت را هم همينجا دفن‏ می‏كنيم
اميرالمؤمنين علی ( ع ) می‏فرمود : « لالف ضربة بالسيف احب الی من‏ ميتة علی فراش » ، اگر هزار ضربت به فرق من فرود بيايد ، كه به اين وضع‏ كشته بشوم بهتر است كه در بستر با يك بيماری بميرم
امام حسين ( ع ) وقتی كه می‏آمد بطرف كربلا ، اشعاری را با خودش‏ می‏خواند كه نقل شده پدر بزرگوارشان هم همين اشعار را گاهی ميخواندند ، آن‏ اشعار اينست :

فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلی و انبل
و ان تكن الاموال للترك جمعها
فما بال متروك به المرء يبخل
و ان تكن الابدان للموت انشأت
فقتل امرء بالسيف فی الله اجمل

" اگر چه دنيا زيبا و دوست داشتنی است ، دنيا آدم را بطرف خودش‏ می‏كشد ، اما خانه پاداش الهی ، خانه آخرت ، خيلی از دنيا زيباتر است ، خيلی از دنيا بالاتر و عاليتر است
اگر مال دنيا را آخر كار بايد گذاشت و رفت ، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نكند و اگر اين بدنهای ما ساخته شده است كه در آخر كار بميرد پس چرا در راه خدا با شمشير قطعه قطعه نشود ؟ "

منطق شهيد

هر كس و هر گروه منطقی دارد ، يعنی طرز تفكری دارد ، هر كس پيش خود معيارها و مقياسها دارد و با آن معيارها و مقياسها درباره كارها و بايدها و نبايدها قضاوت می‏كند
شهيد منطق ويژه‏ای دارد ، و " منطق شهيد " ، را با منطق افراد معمولی‏ نميشود سنجيد . شهيد را نمی‏شود در منطق افراد معمولی گنجاند ، منطق او بالاتر است ، منطقی است آميخته با منطق عشق از يكطرف ، و منطق اصلاح و مصلح از طرف ديگر
يعنی دو منطق را اگر با يكديگر تركيب كنيد : منطق يك مصلح دلسوخته‏ برای اجتماع خودش ، و منطق يك عارف عاشق لقای پروردگار خودش ، و به‏ تعبير ديگر اگر شور يك عارف عاشق پروردگار را با منطق يك نفر مصلح ، با همديگر تركيب بكنيد از آنها " منطق شهيد " در می‏آيد ، شايد اين‏ تعبير هم نارسا باشد

لهذا می‏بينيم ، وقتيكه ابا عبدالله ( ع ) می‏خواهد بطرف كوفه بيايد ، عقلای قوم ، ايشان را منع ميكنند ، می‏گويند آقا اين كار منطقی نيست ، و راست هم می‏گفتند ، منطقی نبود ، با منطق‏ آنها كه منطق يك انسان عادی معمولی است كه بر محور مصالح و منافع خودش‏ فكر ميكند و منطق منفعت و منطق سياست است ، آمدن ابا عبدالله منطقی‏ نبود ، امام حسين يك منطق بالاتری دارد ، منطق او منطق شهيد است ، منطق‏ شهيد مافوق منطق افراد عادی است
" عبدالله بن عباس " و " محمد بن حنيفه " آدمهای كوچكی نبودند ، اينها افراد سياستمدار روشن بينی بودند و از نظر منطق آنها يعنی از نظر منطق سياست و منفعت ، از نظر منطق هوشياری بر اساس منافع فردی و پيروزی شخصی بر رقيبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود . ابن‏ عباس يك راه سياسی زير كانه‏ای پيشنهاد كرد از نوع همان راهها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار می‏دهند عمل می‏كنند . و آن اينكه مردم‏ را جلو می‏اندازند و خودشان عقب می‏ايستند ، اگر مردم پيش بردند ، آنها از نتيجه عمل مردم بهره‏مند می‏شوند و اگر شكست خوردند آنها زيانی‏ نبرده‏اند . گفت مردم كوفه به شما نوشته‏اند كه ما آماده نصرت تو هستيم

شما بنويسيد به مردم كوفه ، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع‏ آنجا را آرام نمايند ، ( بگير و ببيند و بده بدست من پهلوان ) ! يكی از دو كار خواهد شد : يا اين كار را می‏كنند ، يا نمی‏كنند ، اگر اينكار را كردند ، شما راحت می‏رويد و كارها را در دست می‏گيريد و اگر اينكار را نكردند به‏ محظوری گرفتار نشده‏ايد
اعتنا نكرد به اين حرف ، گفت من ميروم ، گفت كشته ميشوی ، گفت كشته‏ شدم كه شدم ، گفت آدميكه ميرود و كشته می‏شود ، زن و بچه با خودش نمی‏برد ، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم
آری منطق شهيد منطق ديگری است ، منطق شهيد ، منطق سوختن و روشن كردن‏ است ، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احيای جامعه است
منطق دميدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است . منطق حماسه آفرينی‏ است . منطق دورنگری بلكه بسيار دورنگری است
اينكه هاله‏ای از قدس دور كلمه " شهيد " را فراگرفته است و اين كلمه‏ در ميان همه كلمات عظيم وفخيم و مقدس ، وضع ديگری دارد برای همين جهت‏ است . اگر بگويم قهرمان ، ما فوق قهرمان است ، بگويم مصلح ما فوق مصلح‏ است ، هر چه بخواهم بگويم ما فوق اينهاست
" شهيد " ، " شهيد " ، كلمه ديگری جای اين كلمه را هرگز نمی‏گيرد و نمی‏تواند بگيرد

خون شهيد

شهيد چه می‏كند ؟ شهيد تنها كارش اين نيست كه در مقابل دشمن می‏ايستد ، يا دشمن را می‏زند و يا از دشمن می‏خورد ، اگر تنها اين بود ، بايد بگوئيم‏ آنوقتيكه از دشمن می‏خورد ، و خونش را می‏ريزد ، خونش هدر رفته ؟ نه ، هيچوقت خون شهيد هدر نمی‏رود ، خون شهيد بزمين نمی‏ريزد ، خون شهيد هر قطره‏اش تبديل به صدها قطره ، و هزارها قطره ، بلكه به دريايی از خون‏ می‏گردد و در پيكر اجتماع وارد می‏شود . لهذا پيغمبر فرمود : « ما من قطرش احب الی الله من قطرش دم فی سبيل الله » : هيچ قطره‏ای در مقياس حقيقت‏ و در نزد خدا از قطره خونی كه در راه خدا ريخته شود بهتر نيست . شهادت‏ تزريق خون است به پيكر اجتماع ، اين شهدا هستند كه به پيكر اجتماع و در رگهای اجتماع - خاصه اجتماعاتی كه دچار كم خونی هستند - خون جديد وارد می‏كنند

حماسه شهيد

شهيد حماسه آفرين است ، بزرگترين خاصيت شهيد حماسه آفرينی اوست . در ملتهايی كه روح حماسه ، مخصوصا حماسه الهی ميميرد بزرگترين خاصيت شهيد اينست كه آن حماسه مرده را از نو زنده می‏كند ، لهذا اسلام هميشه نيازمند به شهيد است ، چون هميشه نيازمند به حماسه آفرينی است ، حماسه‏های نو به‏ نو ، و آفرينش‏های نو به نو

جاودانگی شهيد

يك كسی عالم است ، و از راه علم به جامعه خدمت می‏كند و در حقيقت از كانال علم از فرديت خود خارج می‏شود و به جامعه می‏پيوندد ، شخصيت فرديش‏ از مجرای علم با شخصيت اجتماع متحد می‏گردد و آنچنانكه قطره با دريا متحد می‏گردد . عالم در حقيقت ، جزئی از شخصيت خود را ، يعنی فكر و انديشه‏ خود را با اين پيوستن به اجتماع جاويد می‏كند
يك نفر ديگر مخترع است ، از طريق اختراعش به جامعه می‏پيوندد ، خدمتش به اجتماع اينست كه فن خودش ، صنعت خودش ، و خودش را از راه‏ صنعتش ، در اجتماع خودش جاويد می‏كند . يكی هنرمند است ، مثلا شاعر است‏ ، خودش را از طريق فن و هنرش جاويد می‏كند
يك نفر معلم اخلاق است ، اندرزگوست ، خودش را از راه اندرزهای حكمت‏ آميزش كه سينه به سينه منتقل می‏شود ، در جامعه جاويد می‏كند
يكی هم شهيد است ، از راه خون خودش ، خودش را در اجتماع جاويد می‏كند ، يعنی خون جاويد در اجتماع بوجود می‏آورد

به عبارت ديگر : يكی به فكر خود ارزش و ابديت و جاودانگی می‏بخشد و آن عالم يا فيلسوف است ، يكی ديگر به فن و هنر يا صنعت خود ارزش و ابديت و جاودانگی می‏بخشد و آن فنان و صنعتگر يا هنرمند است ، و ديگری به حكمتهای عملی و راهنمائيهای خود . اما شهيد به خون خود ، و در حقيقت به تمام وجود و هستی خود ارزش و ابديت و جاودانگی می‏بخشد . خون شهيد برای هميشه در رگهای اجتماع می‏جهد . در حقيقت هر گروه ديگر به قسمتی از مايملك خود جاودانگی می‏بخشد و شهيد به تمام مايملك خود . لهذا پيغمبر فرمود : « فوق‏ كل ذی بر بر حتی يقتل فی سبيل الله واذا قتل فی سبيل الله فليس فوقه بر» . يعنی بالا دست هر نيكوكاری ، نيكوكاری ديگری است ، تا آنگاه كه در راه‏ خدا شهيد شود ، همين كه در راه خدا شهيد شد ، ديگر بالا دست ندارد

شفاعت شهيد

در حديث است كه خداوند شفاعت سه طبقه را در قيامت قبول می‏كند ، يكی‏ طبقه انبياء ، بعد از آنها طبقه علماء ( در اينجا چون اسم اوصيا ذكر نشده‏ است ، و روايت هم از ائمه ما هست ، پس مقصود از علماء علمای ربانی‏ هستند كه در درجه اول ، شامل خود ائمه اطهار می‏شود و در درجه بعد شامل‏ علمايی كه واقعا راه آنها را در پيش گرفته‏اند ) . بعد فرمود : ثم‏ الشهداء ، از اين دو طبقه : از طبقه انبياء و طبقه ائمه و علمائيكه راه‏ ائمه را در پيش گرفته‏اند ، كه بگذريم ، طبقه‏ايكه در قيامت ظهور ميكند برای شفاعت ، طبقه شهداء هستند

اين شفاعت ، شفاعت هدايت است ، و ظهور و تجسم حقايقی است كه در دنيا وقوع يافته است . بعد از انبياء و اوصياء و علمائی كه پيرو واقعی‏ آنها بودند ، شهدا هستند كه گروه گروه مردم را از ظلمات گمراهی نجات‏ داده و به شاهراه روشن هدايت رسانده‏اند
اميرالمؤمنين ( ع ) می‏فرمايد : خدا شهدا را در قيامت با بهاء و جلالی و با عظمت و نورانيتی وارد می‏كند كه اگر انبيا از مقابل اينها بگذرند و سوار باشند به احترام اينها پياده ميشوند . اينقدر خدا شهيد را با جلالت‏ وارد عرصه قيامت ميكند

گريه بر شهيد

در صدر اسلام در ميان شهدای زمان پيامبر ، آنكه از همه بيشتر درخشيد و به او لقب " سيد الشهداء " يعنی سالار شهيدان ، در آن زمان دادند ، جناب حمزش بن عبدالمطلب عموی بزرگوار رسول اكرم بودند كه در احد شهيد شد . آنانكه به زيارت مدينه مشرف شده‏اند حتما به احد هم مشرف شده‏اند و قبر جناب حمزه را در احد زيارت كرده‏اند

حمزه كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بود ، كسی نداشت ، خودش تنها بود ، وقتی كه پيامبر اكرم از احد برگشت به مدينه ، ديد در خانه همه شهدا گريه هست جز خانه جناب حمزه ، حضرت فقط يك جمله‏ فرمود : " « اما حمزش فلا بواكی له » " يعنی همه شهدا گريه كننده دارند جز حمزه كه گريه كننده ندارد . تا اين جمله را فرمود ، صحابه رفتند به‏ خانه‏هايشان و گفتند : پيامبر فرمود : حمزه گريه كننده ندارد . زنانی كه‏ برای فرزندان خودشان يا شوهرانشان ، يا پدرانشان ، يا برادرانشان‏ می‏گريستند ، به احترام پيامبر و به احترام جناب حمزش بن عبدالمطلب ، آمدند به خانه حمزه و برای حمزه گريستند . و بعد از اين ديگر سنت شد هر كس برای هر شهيدی كه ميخواست بگريد ، اول می‏رفت خانه جناب حمزه و برای او ميگريست
اين جريان نشان داد كه اسلام ، با اينكه با گريه بر ميت ( ميت عادی ) چندان روی خوشی نشان نداده است ، مايل است كه مردم بر شهيد بگريند ، زيرا شهيد حماسه آفريده است و گريه بر شهيد ، شركت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج اوست
بعد از حادثه عاشورا و شهادت امام حسين عليه السلام كه همه شهادتها را تحت الشعاع قرار داد ، لقب سيدالشهداء به ايشان انتقال يافت ، البته‏ به جناب حمزه هم سيدالشهداء گفته و می‏گوئيم ولی سيد الشهدای مطلق ، امام‏ حسين است

يعنی جناب حمزه ، سيد الشهدای زمان خودش است و امام حسين عليه السلام‏ سيد الشهدای همه زمانها است . آنچنانكه مريم عذرا " سيدش النساء " زمان خودش است و صديقه كبری " سيدش النساء " همه زمانها
قبل از شهادت امام حسين ، آن شهيدی كه سمبل گريه بر شهيد بود ، و گريه‏ بر او مظهر شركت در حماسه شهيد و هماهنگی با روح شهيد و موافقت با نشاط شهيد به شمار ميرفت جناب حمزه بود ، و بعد از شهادت امام حسين اين‏ مقام به ايشان انتقال يافت

فلسفه گريه بر شهيد

اينجا لازم می‏دانم كه درباره فلسفه گريه بر شهيد كه به آن اشاره كردم‏ توضيحاتی بدهم
در عصر ما ، بسياری از مردم ، حتی گروهی از جوانان علاقه‏مند ، نسبت به‏ گريه بر امام حسين معترضند ، خود من مكرر مورد اعتراض واقع شده‏ام
بعضی صريحا در گفته‏های خود اين كار را غلط قلمداد می‏كنند ، مدعی هستند كه اين كار معلول يك تفكر غلط و يك برداشت غلط از امر شهادت است و به علاوه آثار اجتماعی بدی دارد . موجب ضعف و تاخر و انحطاط ملتهائی است كه به اين كارها عادت كرده‏اند

يادم هست ، در ايام تحصيل و اقامتم در قم ، كتابی از محمد مسعود نويسنده معروف آن زمان می‏خواندم كه در آن كتاب به مناسبتی مساله گريه‏ مردم شيعه را بر امام حسين مطرح كرده بود و مقايسه كرده بود با روش‏ مسيحيان درباره شهادت مسيح ( البته به عقيده خودشان ) كه روز شهادت‏ مسيح را جشن می‏گيرند ، نه اينكه به عزا بنشينند
نوشته بود ببينيد ، يك ملت بر شهادت شهيدش می‏گريد زيرا شهادت را شكست و نامطلوب و امری نبايستی و موجب تأسف می‏پندارد ، و ملتی ديگر برای شهادت شهيدش جشن می‏گيرد . زيرا آنرا موفقيت و مطلوب و مايه سر افرازی و افتخار می‏شمارد . ملتی كه هزار سال بر شهادت شهيدش بگريد و متأسف شود و آه و ناله سردهد ناچار ملتی زبون و بی دست و پا و فرار كن‏ از معركه بار می‏آيد ، ولی ملتی كه هزار سال و دو هزار سال شهادت شهيدش‏ را جشن می‏گيرد ، خواه ناخواه ملتی قوی و نيرومند و فداكار می‏گردد
برداشت يك ملت از شهادت ، شكست است و عكس‏العملش درباره اين‏ شكست آه و ناله و گريه است و نتيجه آن برداشت و اين عكس‏العمل ضعف و زبونی و تسليم گرائی . اما ملتی ديگر ، برداشتش از شهادت ، موفقيت است و عكس‏العملش جشن و شادی‏ است و نتيجه آن برداشت و اين عكس‏العمل ، روحيه نيرومند و اعتلا جوست

اين بود حاصل اشكال و ايرادی كه آن شخص و اشخاص ديگر گرفته و می‏گيرند
من می‏خواهم همين مساله را تحليل كنم و ثابت كنم كه اتفاقا قضيه بر عكس است ، شادی كردن در شهادت شهيد از بينش فردگرائی مسيحيت ناشی‏ می‏شود و گريه بر شهيد از بينش جامعه گرائی اسلام
البته من در مقام توجيه عمل عوام الناس كه خود قبلا انتقاد كردم نيستم‏ . گفتم كه برخی از مردم ما به امام حسين فقط به چشم يك آدم نفله شده و يك مظلوم كه كشته شدنش صرفا ترحم انگيز است و از ناحيه او هيچ اقدام‏ قهرمانانه و تحسين آميز صورت نگرفته است می‏نگرند
من در مقام توضيح فلسفه اصلی توصيه‏هائی هستم كه از طرف پيشوايان ما در مورد گريه بر شهيد وارد شده است . و البته افرادی كه با فرهنگ اسلامی‏ عميقا آشنا هستند ، با توجه به همين فلسفه در عزاداری ابا عبدالله شركت‏ می‏نمايند
من نمی‏دانم كه مساله جشن و شادمانی به نام شهادت مسيح از چه زمانی و وسيله چه كسی ابداع شده است ؟ اما می‏دانيم كه در اسلام گريه بر شهيد توصيه شده است ، لااقل در مذهب شيعه از مسلمات شمرده می‏شود

اكنون به تحليل اصل مطلب بپردازم . اول بايد مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی بررسی كنيم
آيا مرگ فی حد ذاته برای فرد ، امری مطلوب است ؟ موفقيت است ؟ آيا ديگران بايد مرگ او را برايش موفقيت به شمار آورند و نوعی قهرمانی به‏ حساب آورند ؟ می‏دانيم كه مكتبهائی در جهان بوده‏اند - شايد همين الان هم باشند - كه‏ رابطه انسان را با جهان و به تعبير ديگر رابطه روح را با بدن ، از نوع‏ رابطه زندانی با زندان ، و رابطه آدم در چاه افتاده با چاه ، و رابطه مرغ‏ با قفس می‏دانسته‏اند . قهرا از نظر اين مكتبها ، مردن خلاصی و آزادی است‏ ، خودكشی مجاز است . می‏گويند " مانی " مدعی معروف پيغمبری چنين‏ نظريه‏ای داشت . طبق اين نظريه ، ارزش مرگ ، ارزش مثبت است ، مرگ‏ برای هر كس بايد امر مطلوبی باشد ، مرگ هيچكس تأسف ندارد ، آزادی از زندان و بيرون آمدن از چاه و شكسته شدن قفس تأسف ندارد ، شادی دارد
نظريه ديگر اينست كه مرگ ، عدم و نيستی است ، فنای كامل است ، " نابودی " است . بر عكس ، زندگی ، وجود و هستی است ، " بود " است
بديهی و بلكه غريزی است كه هستی بر نيستی ، بود بر نبود ، ترجيح دارد
زندگی هر چه باشد و به هر شكل باشد بر مرگ ترجيح دارد

مولوی به جالينوس طبيب معروف اسكندرانی ، نسبت می‏دهد كه گفته است‏ : من زندگی را به هر حال و به هر شكل بر مرگ ترجيح می‏دهم هر چند شكل‏ زندگی منحصر به اين شود كه در شكم استری باشم و سرم از زير دم استر برای‏ تنفس بيرون باشد  
آن چنانكه گفت جالينوس راد از هوای اين جهان و اين مراد
راضيم كز من بماند نيم جان كز درون استری بينم جهان

طبق اين نظريه ارزش مرگ ، صد درصد منفی است
نظريه ديگر اينست كه مرگ ، نيستی و نابودی نيست ، انتقال از جهانی‏ به جهانی ديگر است ، اما رابطه انسان با جهان و رابطه روح با بدن از نوع‏ رابطه زندانی با زندان ، و در چاه افتاده با چاه ، و مرغ با قفس نيست ، بلكه از نوع رابطه دانش آموز با مدرسه ، و كشاورز با مزرعه است
درست است كه دانش آموز از خانه و لانه و معاشرت با دوستان و احيانا از وطن دور افتاده و در فضای محدود مدرسه به تحصيل و تكميل مشغول است ، ولی يگانه راه زيست سعادتمندانه در اجتماع ، گذراندن موفقيت آميز دوره‏ مدرسه است . و نيز درست است كه كشاورز ، خانه و زندگی و خانواده را رها كرده‏ و در مزرعه مشغول كشاورزی است . اما مزرعه و كار در مزرعه است كه وسيله‏ معشيت خودش او را در همه سال در آغوش خانواده فراهم می‏كند

رابطه دنيا با آخرت ، و رابطه روح با بدن چنين رابطه‏ای است
مردمی كه جهان بينی شان درباره روابط انسان و جهان چنين جهان بينی باشد ، اگر عملا توفيقی به دست نياورده باشند و عمر خود را به بطالت و تباهی‏ و كارهای مستحق كيفر گذرانده باشند ، بديهی است كه برای اينها مرگ به‏ هيچ وجه امر محبوب و مطلوب و مورد آرزو نيست ، بلكه منفور و مخوف‏ است اينها از مرگ می‏ترسند ، زيرا از خود و كرده‏های خود می‏ترسند
ای كه می‏ترسی ز مرگ اندر فرار هان ز خود ترسانی ای جان هوشدار
زشت ، روی توست نی رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ ، برگ

اما اگر كسی چنين جهان بينی‏يی داشته باشد و عملا موفق باشد . مانند دانش آموزی باشد كه يك سره تحصيل كرده و كشاورزی باشد كه سخت كوشيده‏ است ، بديهی است كه چنين دانش آموزی آرزوی بازگشت به وطن دارد ، دلش‏ برای وطن ، برای خويشان و دوستان می‏طپد ، و همچنين آن كشاورز دائما در انديشه‏ آن روزی است كه كارش به پايان برسد و محصول خويش را به خانه خود ببرد .

اين دانش آموز در عين اينكه آرزوی وطن مانند آتشی در درونش شعله‏ می‏كشد ، با آن مبارزه می‏كند ، زيرا نمی‏خواهد تحصيلش را نيمه تمام بگذارد و همچنين آن كشاورز هرگز كار و وظيفه خود را فدای آن آرزو نمی‏كند
اولياء الله به منزله همان دانش آموز موفقند كه انتقال به جهان ديگر كه نامش مرگ است ، برای آنها يك آرزو است ، آرزوئی كه لحظه‏ای قرار برای آنها باقی نمی‏گذارد و به گفته علی عليه السلام : اگر نبود كه خداوند اجل معين برای آنها نوشته است طرفة العينی روحهای آنها در بدنهايشان از شوق ثوابها و خوف عقابها باقی نمی‏ماند
در عين حال اولياء الله هرگز به استقبال مرگ نمی‏روند ، زيرا می‏دانند تنها فرصت كار و عمل و تكامل ، همين چيزی است كه نامش را عمر گذاشته‏ايم ، می‏دانند هر چه بيشتر بمانند بهتر كمالات انسانی را طی می‏كنند ، بكلی با مرگ مبارزه می‏كنند و از خداوند متعال همواره طول عمر طلب‏ می‏كنند

می‏بينيم كه طبق اين نوع بينش ، محبوب بودن و مطلوب بودن و مورد آرزو بودن مرگ برای اولياء الله ، با مبارزه با مرگ و خواستن طول عمر از خدا به هيچوجه منافات ندارد
قرآن كريم خطاب به يهود كه مدعی بودند ما اولياء الله هستيم می‏فرمايد : اگر شما اولياء الله باشيد بايد مرگ برای شما يك امر محبوب و آرزوئی‏ باشد . بعد می‏فرمايد ولی هرگز اينها آرزوی مرگ نمی‏كنند ، زيرا اعمالی كه‏ پيش فرستاده‏اند آن چنان ظالمانه و جنايتكارانه است كه خود می‏دانند در آن جهان بر چه وارد می‏شوند - اينها از گروه سومی هستند كه ما شمرديم -
اولياء الله در دو صورت ، و در دو مورد است كه از خواستن طول عمر صرف نظر می‏كنند . يكی آنگاه كه احساس كنند كه وضعی دارند كه ديگر هر چه‏ بيشتر بمانند توفيق بيشتری در طاعت نمی‏يابند ، بر عكس به جای تكامل ، تناقص می‏يابند . علی بن الحسين عليه السلام می‏فرمايد : « الهی و عمرنی‏ مادام عمری بذلة فی طاعتك فاذا كان مرتعا للشيطان فاقبضنی اليك » يعنی‏ خدايا مرا عمر عطا كن مادام كه عمرم صرف اطاعت بشود ، اگر بنا است‏ زندگيم چراگاه شيطان گردد ، مرا هر چه زودتر به سوی خود ببر

صورت دوم ، شهادت است . اولياء الله مرگ به صورت شهادت را بلا شرط از خدا طلب می‏كنند . زيرا شهادت هر دو خصلت را دارد ، هم عمل و تكامل‏ است ، بلكه همانطور كه از حديث نبوی نقل كرديم ، هر عمل نيكی در نردبان تكامل ، بالاتر هم دارد جز شهادت . و از طرف ديگر انتقال به جهان ديگر است كه امری محبوب و مطلوب و مورد آرزوی اولياء الله است
اينست كه می‏بينيم مثلا علی عليه السلام آنگاه كه می‏بيند مرگش به صورت‏ شهادت نصيبش شده از خوشحالی در پوست نمی‏گنجد
علی عليه السلام در فاصله ضربت خوردن تا وفات ، جمله‏های زيادی دارد كه‏ در كتب و از آن جمله در نهج البلاغه مسطور است
يكی از آن جمله‏ها در همين زمينه است : « و الله ما فجانی من الموت‏ وارد كرهته و لا طالع انكرته و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد »
يعنی به خدا قسم هيچ امر مكروه و خلاف انتظاری برای من رخ نداده است
همان رخ داده كه می‏خواستم ، به آرزوی خود كه شهادت است رسيدم . مثل من‏ مثل كسی است كه شب تاريك در جستجوی آب در صحرائی می‏گردد و ناگاه چاه‏ آبی و يا سرچشمه‏ای پيدا می‏كند . مثل من مثل جوينده‏ای است كه به مطلوب‏ خود نائل شده باشد
حافظ به همين جمله‏ها نظر دارد آنجا كه می‏گويد :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند


چه مبارك سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر كه اين تازه براتم‏ دادند در سحر نوزدهم رمضان ، تا ضربت دشمن فرق علی را می‏شكافد ، اولين يا دومين جمله‏ای كه از او شنيده می‏شود اينست كه : « فزت و رب الكعبه » سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم
پس شهادت از نظر اسلام از جنبه فردی ، يعنی برای شخص شهيد يك‏ موفقيت است ، بلكه بزرگترين موفقيت است ، آرزو است ، بلكه بزرگترين‏ آرزو است
امام حسين فرمود : جدم به من فرموده است كه تو درجه‏ای در نزد خدا داری‏ كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهی شد . پس شهادت امام حسين برای‏ خود او يك ارتقاء است و عاليترين حد تكامل است . تا اينجا ما مساله مرگ و شهادت را از جنبه فردی تحليل كرديم و رسيديم‏ به اينجا كه اگر مرگ به صورت شهادت باشد ، واقعا يك موفقيت است‏ برای شهيد و جشن و شادمانی دارد . لهذا سيد بن طاووس می‏گويد اگر نبود كه‏ دستور عزاداری به ما رسيده است ، من روز شهادت ائمه را جشن می‏گرفتم
اينجا است و از اين جنبه است كه ما به مسيحيت حق می‏دهيم ، به نام‏ شهادت مسيح كه می‏پنداريم شهيد شده ، برای مسيح جشن بگيرند . اسلام هم در كمال صراحت ، شهادت را موفقيت شهيد می‏داند نه چيز ديگر

اما از نظر اسلام ، آن طرف سكه را هم بايد خواند ، شهادت را از نظر اجتماعی ، يعنی از آن نظر كه به جامعه تعلق دارد ، پديده‏ای است كه در زمينه خاص و به دنبال رويدادهائی رخ می‏دهد و به دنبال خود رويدادهائی‏ می‏آورد نيز بايد سنجيد . عكس‏العملی كه جامعه در مورد شهيد نشان می‏دهد صرفا به خود شهيد تعلق ندارد . يعنی صرفا ناظر به اين جهت نيست كه برای‏ شخص شهيد موفقيت يا شكستی رخ داده است . عكس‏العمل جامعه مربوط است‏ به اينكه مردم جامعه نسبت به شهيد و جبهه شهيد چه موضعگيری داشته باشند
رابطه شهيد با جامعه‏اش دو رابطه است ، يكی رابطه‏اش با مردمی كه اگر زنده و باقی بود از وجودش بهره‏مند می‏شدند و فعلا از فيض وجودش محروم‏ مانده‏اند . و ديگر رابطه‏اش با كسانی كه زمينه فساد و تباهی را فراهم‏ كرده‏اند و شهيد به مبارزه با آنها برخاسته و در دست آنها شهيد شده است‏
بديهی است كه از نظر پيروان شهيد كه از فيض بهره‏مندی از حيات او بی‏بهره مانده‏اند ، شهادت شهيد تأثر آور است

آنكه بر شهادت شهيد اظهار تأثر می‏كند در حقيقت به نوعی برخود می‏گويد و ناله می‏كند از اين نظر بايد عمل قهرمانانه شهيد از آن جهت كه به او تعلق دارد و يك‏ عمل آگاهانه و انتخاب شده است و به او تحميل نشده است بازگو شود ، و احساسات مردم شكل و رنگ احساس آن شهيد را بگيرد . اينجا است كه‏ می‏گوئيم : " گريه بر شهيد ، شركت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حركت در موج او است " اينجا است كه بايد ببينيم‏ آيا جشن و شادمانی و پايكوبی و احيانا هرزگی و شرابخواری و بد مستی آن‏ چنانكه - در جشن‏های مذهبی مسيحيان ديده می‏شود - هم شكلی و هم رنگی و هم‏ احساسی می‏آورد يا گريه معمولا درباره گريه ، اشتباه می‏كنند ، خيال می‏كنند گريه هميشه معلول‏ نوعی درد و ناراحتی است و خود گريه امری نامطلوب است

خنده و گريه ظاهرا از مختصات انسان است ، حيوانات ديگر لذت و رنج‏ دارند ، سرور و اندوه نيز دارند ، اما خنده و گريه ندارند . خنده و گريه‏ مظهر شديدترين احساسات انسان می‏باشند . آن چيزی كه ما در عرف امروز آنرا احساسات می‏خوانيم از مختصات انسان است و خنده و گريه مظهر شديدترين حالات احساسی انسان خنده انواع و اقسام دارد . كه نمی‏خواهم فعلا وارد بحث انواع و اقسام آن‏ بشوم . گريه نيز به نوبه خود انواع و اقسام دارد . گريه هميشه ملازم است با نوعی رقت و هيجان . اشك شوق و عشق را همه می‏شناسيم . در حال گريه و رقت و هيجان خاص آن ، انسان بيش از هر حالت ديگر خود را به محبوبی كه برای او می‏گريد نزديك می‏بيند ، و در حقيقت در آن حال است كه خود را با او متحد می‏بيند ، خنده و شادی بيشتر جنبه خودی و شخصی و در خود فرو رفتن دارد و گريه بيشتر از جنبه خود بيرون‏ آمدن و خود را فراموش كردن و با محبوب يكی شدن . خنده از اين نظر مانند شهوت است كه در خود فرو رفتن است و گريه مانند عشق است كه از خود بيرون رفتن است

امام حسين ( ع ) به واسطه شخصيت عاليقدرش ، به واسطه شهادت‏ قهرمانانه‏اش مالك قلبها و احساسات صدها ميليون انسان است . اگر كسانی‏ كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسی و روحی گمارده شدند يعنی رهبران‏ مذهبی بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و هم رنگ كردن و هم‏ احساس كردن روحها با روح عظيم حسينی بهره برداری صحيح كنند ، جهان اصلاح‏ خواهد شد

راز بقاء امام حسين اينست كه نهضتش از طرفی منطقی است ، بعد عقلی‏ دارد و از ناحيه منطق حمايت می‏شود . و از طرف ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است . ائمه اطهار كه به گريه بر امام حسين سخت توصيه‏ كرده‏اند ، حكيمانه‏ترين دستورها را داده‏اند . اين گريه‏ها است كه نهضت امام حسين را در اعماق‏ جان مردم فرو می‏كند . تكرار می‏كنم به شرط آنكه گروهی كه بر اين مخزن عظيم‏ گمارده شده‏اند بدانند چگونه بهره برداری كنند
دل بسی خون به كف آورد ولی ديده بريخت الله الله كه تلف كرد و ؟ كه اندوخته بود ؟


پى‏نوشتها:

1 و 2 - تهذيب الاحكام شيخ طوسی ، جلد 6 ، كتاب الجهاد . در كتاب‏ كافی هر دو حديث هست ولی در حديث دوم به جای " اعز " " اغنی " است و ظاهرا با جمله‏های قبل از اين جمله كلمه " اعز " كه مطابق نسخه‏ تهذيب است مناسبتر است 2.همان كتاب ص 404.
3.احتمالا جنگ ديگری غير از جنگ بدر بوده است.