ديباچه
روايت است[1]
از حكيمه بنت محمّد بن الرّضاعليهم السّلام كه گفت: ابومحمّد عسكرىعليه
السّلام در شب نيمه ى شعبان كس به من فرستاد كه اى عمّه، امشب نزد من روزه گشاى
كه خداى تعالى تو را شاد گرداند به ولىّ خود و حجّت خود بر خلقش و خليفه ى من بعد
از من. حكيمه گفت: مرا از آن، شادىِ عظيم دست داد. پيش وى شدم و او در صحن سراى
نشسته بود و كنيزكان وى در گرد. گفتم: فداى تو باد جان ما، خلف از كه خواهد بود؟
گفت: از نرجس. من برجستم و نزد نرجس شدم و وى را ديدم، هيچ اثر حمل بر وى نبود. پس
نزد ابىمحمّد شدم و گفتم: هيچ اثر حمل بر وى ظاهر نيست... آنگه گفت: چون وقت فجر
شود، ولادت خلف ظاهر شود. اى عمّه، خلف مثل موسى است كه مادر موسى به وى حامله بود
و ازو اثر حمل ظاهر نبود و هيچكس آن سِرّ را ندانست تا وقت ولادتش.
پس من نزد نرجس شدم و وى را بدان
خبر دادم و از حالش پرسيدم. گفت: يا مولاتى! من اثر حمل در خود نمىبينم. حكيمه
گفت: همه شب نزد نرجس مىبودم و گوش مىدادم و منتظر تا نزديك طلوع فجر. پس به
خاطرم گذشت كه صبح نزديك شد و هيچ اثر ظاهر نيست. فى الحال ابومحمّد عسكرى آواز داد
كه يا عمّه! شك مكن كه ولادت نزديك شد. من خجل شدم.
ناگاه نرجس از
ميان خانه برجست ترسان و لرزان. من وى را در بغل گرفتم. ابومحمّدعليه السّلام آواز
داد كه يا عمّه! (اِنّا اَنْزَلْناهُ) برخوان. من، (اِنّا اَنْزَلْناهُ)، خواندن
گرفتم. كودك نيز در شكم مىخواند چنان كه من مىخواندم. ناگاه كودك بر من سلام كرد.
من بترسيدم و متعجّب گشتم. ابومحمّدعليه السّلام آواز داد كه اى عمّه! تعجّب مكن
از امر حق تعالى كه خداى تعالى ما را در كودكى به سخن آورد و در حال بزرگى ما را
حجّت گرداند. در اين بوديم كه نرجس را از نظر من غايب كردند و وى را نمىديدم چنان
كه گفتى ميان من و ميان وى حجابى كردند. پس من نزد ابىمحمّدعليه السّلام دويدم و
فرياد برداشتم از اين حالت.
فرمود: اى عمّه!
مترس و بازگرد كه حجاب زايل شود و تو او را فىالحال ببينى. پس به جاى خود شدم.
نرجس را ديدم كه اثر نور عظيم بر وى ظاهر شده و كودك را ديدم به سجود افتاده،
زانوها به زمين و انگشت سبّابه برداشته، مىگفت:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللَّهُ وَاَنَّ جَدّى مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ
وَاَنَّ اَبى عَلِيّاً وَلِىُّ اللَّهِ.
آن گاه يك يك امام
را ياد مىكرد تا به خود رسيد، گفت: خدايا! وعدهاى كه مرا كردهاى روا كن و كار
مرا تمام كن و قدم مرا ثابت دار و زمين را پر قسط و عدل گردان!
پس ابومحمّد
عسكرىعليه السّلام آواز داد كه يا عمّه! او را نزد من آر! من او را برداشتم و نزد
وى بردم. بر پدر خود سلام كرد. ابومحمّدعليه السّلام وى را از من فرا گرفت و مرغان
سبز ديدم كه بر سر وى پرواز مىكردند. من از آن پرسيدم. ابومحمّد گفت: فرشتگاناند
و اشارت به يكى از ايشان كرد كه بزرگتر بود و گفت: اين جبرئيل است. پس ابومحمّد،
خلف را به جبرئيل سفارش فرمود. آن گاه زبان در دهن مبارك خلف كرد و خلف، زبان مبارك
پدر بزرگوار خود بسيار مكيد. آنگه پدر، پسر را گفت:
اُنْطُقْ بِاِذْنِ اللَّهِ تَعالى
سخن گو به فرمان
خداى تعالى.
گفت:
(اَعُوذُ بِاللَّهِ السَّميعِ الْعَليمِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ! بِسْمِ
اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَنُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا
فِى الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ وَنُ’مَكِّنَ
لَ’هُمْ فِى الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُمْ
ماكانُوا يَحْذَرُونَ).
[2]
بارى و اين چنين
بود كه حضرت بقيّة اللَّه الأعظم - آن ميراث
دار
سلسله
ى
انبيا و مشعل هدايت و عصاره
ى
نبوّت و خلاصه
ى
امامت - پاى بر اين كره
ى
خاكى نهاد.
مقاتل بن سليمان
از حضرت جعفر بن محمد الصادق
عليه السّلام نقل مىكند كه: رسول خداصلى الله عليه و آله فرمود: من برترين
رسولانم و وصىّ من برترين اوصياست و جانشينان وى برترين وصيت
شده
گانند.
آدم
عليه السّلام از خداوند درخواست كرد كه جانشين صالحى براى وى قرار دهد. خداى
تعالى به وى وحى كرد كه اى آدم، شيث را وصىّ خود ساز. پس شيث هم -كه كسى جز هبة
اللَّه بن آدم نبود- فرزندش شيبان را جانشين خود ساخت و شيبان، مجلث را وصى خود
ناميد و مجلث، محوق را جانشين خود قرار داد و محوق، غثمينا را برجاى خود نشاند و
غثمينا، اخنوخ را وصى خويش ناميد و اخنوخ - كه همان ادريس
عليه
السّلام بود - ناخوز را جانشين خود ساخت و ناخوز اين رسالت را به نوح سپرد و نوح،
سام را وصى خود كرد و سام، عثامر را به جانشينى برگزيد و عثامر، برغيثاشا را برجاى
خود نشاند و وى، يافث را وصى خود ساخت و يافث، بده را جانشين خود اعلام كرد و او
نيز جفشيه را به مقام وصايت برگزيد و جفشيه، عمران را مأمور ساخت و وى اين رسالت را
به ابراهيم واگذارد و ابراهيم خليل، فرزند خود اسماعيل را به جانشينى برگزيد و
اسماعيل، اسحاق را وصى خود ساخت و اسحاق، يعقوب را بر جاى خويش بنشاند و يعقوب نيز
يوسف را وصى خود كرد و يوسف، يثريا را جانشين خويش ساخت و او، شعيب را بدين مأموريت
گماشت و شعيب، موسى بن عمران را وصى خود ساخت و موسى بن عمران، يوشع بن نون را به
جاى خود نشانيد و يوشع به داود وصيت كرد و داود به سليمان و سليمان، آصف برخيا را
جانشين خود ساخت و آصف، اين رسالت را به زكريا سپرد و زكريا، عيسى را جانشين خويش
قرار داد و عيسى، شمعون بن حمون الصّفا را وصى خود ساخت و شمعون، يحيى بن زكريا را
بر جاى خويش بنشاند و او منذر را وصى خود اعلام كرد و منذر، سليمه را جانشين خود
ساخت و سليمه، برده را وصى خويش خواند و برده، اين رسالت را به من سپرد و من آن را
به تو مىسپارم اى على! و تو آن را به وصى خود تحويل خواهى داد و او آن را به يكايك
اوصياى تو -كه از زمره ى فرزندانت هستند- خواهد سپرد تا آن كه اين رسالت به دست
بهترين اهل زمين [عجل اللّه تعالى فرجه] پس از من، برسد.[3]
بارى
هرآنچه از علم و ايمان و فضل و آثار نبوت و ميراث رسالت در نزد انبيا بوده، اكنون
در دست حضرت بقية اللّه الاعظم
عليه السّلام است و
جهانيان امروز به تنگ آمده از ظلم و ستم جباران و خسته از فساد و لجامگسيختگى و
بىبند و بارى و دورى از عالم علوى و سرخورده از مكاتب پرطمطراق و پوچ و به بن
بست
رسيده
ى بشرى، ابرمردى را
انتظار مىكشند كه با نگاه گرمش، به دوران يخبندان معنويت و عصر انجماد شرافت،
پايان بخشد و با دستهاى سبزش، كُند و زنجير از دوش آنان برگيرد و سبد سبد شكوفه
تقسيم كند و با گلاب جانفزاى عبوديت و شميم روحنواز شكوفه ى فطرت، فضا را عطرآگين
كند. به اميد آن روز.
در نوشتارى كه پيش
رو داريد، دو بحث مهمِّ عرصه
ى
وسيع مهدىپژوهى، مورد مطالعه قرار گرفته است. اين دو مبحث - كه آشنايى هر منتظر
راستينى با آن دو بايسته مىنمايد - عبارتند از:
الف
- نشانه
هاى
ظهور (فصل يكم).
ب - ضرورت و چيستى
)انتظار(
و وظايف ناشى از آن (فصل دوم).
در (فصل يكم) توجه نگارنده به دو
نكته معطوف بوده است:
1ـ
بازنمايى حجم انبوه
مدارك و مستندات نشانههاى ظهور در تراث روايى اسلامى.
2ـ
طرح نكاتى در باره ى نشانههاى ظهور كه كمتر مورد توجه قرار مىگيرد.
در (فصل دوم)
مباحثى چون مؤلفههاى مهدىباورى، مهدىباورى و ايمان به غيب، نتايج مهدىباورى،
امنيت روانى در سايه
ى مهدىباورى، كالبد شكافى
(انتظار) و تعريف آن و سرانجام وظايف منتظران و ابعاد انتظار مطرح شده است.
(فصل پايان) به ذكر
پارهاى از آثار منظوم كه در وصف آن محبوب دور از نظر سروده شده، اختصاص يافته است.
از
رسول خدا حضرت محمد مصطفىصلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمودند:
إنّ للّه
كنوزا تحتَ عَرشهِ و مفاتيحهُ فى ألسِنةِ الشُعراءِ[4]
‑
خداوند سبحان را زير عرش خويش، گنجهايى نهفته است كه كليد آن در زبان شُعر است.
اين فصل به منظور
تعميق پيوندهاى عاطفى با امام مهدىعليه السّلام و در راستاى وظايف و اهداف مورد
اشاره در فصل دوم، طراحى شده است؛ باشد تا كسانى را الفت افزايد و دگرانى را معرفت.
اميد كه در پيشگاه حضرت دوست
مقبول افتد.
شايسته است كه
نگارنده در اينجا از تلاشهاى دلسوزانه ى واحد تحقيقات مسجد مقدّس جمكران صميمانه
تشكر خويش را ابراز دارد.
در پايان، همنوا
با همه ى عاشقان و منتظران راستين منجى موعود، به ساحت قدسش راز دل اين گونه باز
مىگوييم:
دل ز شوق ديدنت
سوزد چو عود
از فراقت ديده بارد
همچو رود
غرقه در سيلاب اشك
و دل كباب
كس غريق شعله ور
كى ديده بود
صِلِ اللّهُمَّ بَيْنَنا وَبَيْنَهُ وَاجْعَلْنا مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ
يَدَيْهِ
بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَعِتْرَتِه الطّاهِرينَ واخِرُ دَعْوينا
اَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمين
مهدى عليزاده
شعبان المعظم
1421ه’ .ق
آبان ماه
1379ش
فصل اول : علائم ظهور
1 مقدمه
پيش از آن كه از علايم ظهور سخن
به ميان آوريم، بجاست براى روشن شدن چرايى لزوم بحث از نشانههاى ظهور و نيز مرزهاى
مفهومى واژه ى مركب (علايم ظهور) سه نكته را به ياد داشته باشيم:
1 - 1ضرورت آگاهى از علايم ظهور
مىدانيم كه عوامل
داخلى و خارجى بسيارى وجود دارد كه هويت و عزّت جهان اسلام را تهديد مىكنند و
افتخار و اقتدار مسلمين را مخدوش مىسازند. اين عوامل، خلوص تعاليم اسلام و حسن
اجراى آنها، وحدت صفوف مسلمين و تمركز قواى آنان و سرانجام استحكام و استوارى
بنيانهاى اعتقادى - اجتماعى تمدن مشعشع اسلامى و پيشرفت و بالندگى آن را هدف قرار
مىدهند.
از جمله عوامل
تهديدگرى كه داراى بستر و خاستگاه داخلى و حمايتگر و هدايتگر خارجى است، خطر جدى
وجود (متمهديان) (مدعيان دروغين مهدويت) مىباشد كه هر از گاهى، ظهور كرده و به
سلامت اعتقادى و همبستگى اجتماعى يكى از نقاط جهان اسلام، آسيب وارد مىسازد.
بارى از آن جا كه
مهدى باورى، سرمايه ى هنگفت و گرانسنگ روحى - اعتقادى امت اسلامى است، شيّادان و
طرّاران بسيارى در طمع خام افتادهاند كه اين سرمايه ى عظيم معنوى را به سود خود
مصادره كرده و به يغما برند و تاريخ شاهد مهدى سودانىها، احمد قاديانىها،
العتيبىها، بابها و بهاءها و... زيادى در آفريقا و شبه قاره ى هند و حجاز و ايران
و... بوده است. هر يك از اين دين فروشان، جهل تودههاى مسلمان را نردبانى براى
دستيابى به مطامع پست خود ساخته و مردمان ناآگاه نيز حركت نامشروع ايشان را قيام
منجى آخرالزمان به شمار آورده و در راه آن جان و مال ارزانى مىداشتند. از اين رو،
يكى از وظايف امت اسلامى و به ويژه كارشناسان دينى، شناختن و شناساندن معيارهايى
است كه انقلاب مصلح حقيقى را از حركتهاى سود جويانه ى دغلبازان عوامفريب جدا
سازد.
خوشبختانه اين خطر
جدى طى آسيب شناسى مهدى باورى توسط هاديان امت و پيشوايان معصوم عليهم السّلام
پيش بينى شده است؛ در اين راستا تبيين مشروح علايم ظهور را بايد گامى در جهت
آسيبزدايى از پيكره ى اين باور مقدس و سازنده به شمار آورد. بنا بر اين به طور
خلاصه مىتوان گفت سرّ ضرورت آشنايى با علايم ظهور در كسب هوشيارى لازم براى مقابله
با خطر جدى منجيان دروغين نهفته است.
نكته: از جمله
فوايد مترتب بر شناخت علايم ظهور و آگاهى از تحقق آنها، خاصيت بازدارندگى از يأس و
سرخوردگى است. زيرا چنان كه خواهد آمد: دستهاى از نشانههاى ظهور، (علايم منفصل)
هستند كه تعدادى از آنها طى سنوات و سده
هاى پيشين رخ داده است
مانند (اختلاف بنىعباس در امر حكومت) و اين نشانهها كه از حصول به اصطلاح (فرج
جزيى) خبر مىدهند، تحمل مدت طولانى غيبت كبرى را بر منتظران آسان مىكنند و
خاطرشان را از حتميّت وعده ى الهى و برپايى حكومت صالحان و مستضعفان با ظهور منجى
كل، آسوده مىسازند و بدين ترتيب آنان را در برابر ويروس فلج كننده ى (يأس)،
واكسينه مىكنند.
1 - 2جداسازى نشانههاى ظهور از شرايط و
اسباب ظهور
وجود هر پديدهاى هم مىتواند
سبب و شرط داشته باشد و هم علامت و نشانه، و پر واضح است كه اين دو از يك مقوله
نيستند و هر چند ممكن است در موارد بسيارى (شرط) و (علامت) مقارن و موازى باشند ولى
نسبت هر يك با پديده ى مورد نظر از سنخى ويژه و متمايز است. براى آن كه تفاوت نسبت
هر يك از اين دو با پديده ى مورد نظر مشخص شود مناسب مىنمايد به ذكر مثالى
بپردازيم:
قطارى را در نظر آوريد كه
مىخواهيم از راه رسيدنش را به عنوان يك پديده تصور كنيم و هر يك از (شرط) و
(نشانه) و نيز نسبت آن دو با فرا رسيدن قطار را معيّن سازيم.
مىتوان (عدم ريزش
كوه در مسير ريل) را (شرط) و (بلند شدن صداى سوت قطار يا به هوا برخاستن دود آن) را
(علامت) از راه رسيدن قطار به شمار آورد.
در اين حال، عدم
ريزش كوه و به تعبير ديگر (باز بودن مسير ريل) سبب و شرط رسيدن قطار است كه اگر
حاصل نشود، قطار هيچگاه به مقصد نخواهد رسيد؛ اما سوت قطار يا دود آن صرفا هشدارى
است كه به مردم مىفهماند قطار به شما نزديك مىشود و از راه مىرسد كه چنانچه اين
سوت شنيده يا آن دود ديده نشود يا قطار اساسا فاقد سوت و بدون دود باشد، حركت قطار
و رسيدن آن به مقصد مختل نمىگردد و لكوموتيو مىتواند به مسير خود ادامه دهد و به
مقصد برسد.
با عنايت به مثال
پيش گفته، تفاوت نسبت ميان هر يك از (شرط) و (نشانه) با يك پديده مشروط و نشانهدار
روشن مىگردد؛ نسبت ميان شرط و مشروط، يك ارتباط استلزامى و انفكاك ناپذير است در
حالى كه نسبت ميان نشانه و نشاندار، يك ارتباط غير استلزامى و انفكاكپذير است.
البته بايد توجه داشت كه تعداد
انگشت شمارى از علايم وجود دارند كه با پديده ى نشانه دار ارتباط استلزامى و
انفكاك ناپذير دارند. مثلا لرزش زمينى كه ناشى از حركت قطارى سنگين و سريع است و با
گوش خواباندن بر زمين قابل احساس مىباشد، از حركت قطار جدايى نمىپذيرد.
با اين توضيح به
سراغ (ظهور) و علايم آن مىرويم. شرايط ظهور عبارتند از همان اسباب برپايى حكومت
عدل جهانى كه در چهار عامل خلاصه مىشوند:
1- دستورالعمل
جامع، حكيمانه و عادلانه ى اداره جامعه ى بشرى.
2 - رهبرى حكيم،
عادل و توانمند كه انقلاب را هدايت كرده به پيروزى برساند و اداره ى حكومت را بر
عهده گيرد.
3- تعداد كافى
فرمانبران و ياوران آگاه از هدف انقلاب جهانى مصلح كل و آماده براى جانبازى در راه
انجام فرامين وى.
4 - آمادگى و پذيرش جامعه جهانى
به جهت سرخوردگى از تجارب ناكام بشرى و شكست تزها و دكترين هاى رنگارنگ در ايجاد
جامعه مطلوب و به ستوه آمده از اوجگيرى ظلم و فساد در سطح جامعه ى ملل.
از اين ميان، دو
شرط اول موجود و دو سبب بعدى مفقودند؛ شرط اول با آمدن حقه ى نهايى وحى آسمانى
-شريعت مقدس اسلام- محقق گشته و شرط دوم با وجود مقدس بقيةالله الاعظم(عجل اللّه
تعالى فرجه) تأمين شده است.
اما شرط سوم و
چهارم هنوز حاصل نشدهاند و از اين رو، علت تامه ى ظهور تشكيل نشده است. هنگامى عصر
طلايى ظهور فرا مىرسد كه اين دو سبب، حاصل آيد و به دو شرط نخست انضمام يابد.
اما علايم ظهور
-به جز علايم حتميّه كه همان نشانههاى تفكيك ناپذيرند و در ادامه از آنها سخن
خواهيم گفت- اكثرا با خود ظهور ارتباط استلزامى ندارند؛ چه اينكه ممكن است برخى
حاصل نشوند ولى ظهور تحقق يابد (توضيح بيشتر اين صورت در ياد سپارىهاى آخر اين فصل
خواهد آمد) و نيز محتمل است برخى حاصل شوند ولى ظهور توأم با آنها حادث نشود، بدين
شكل كه اين نشانه ها بيانگر ظرف تحقق ظهور باشند؛ ظرفى كه وسيعتر و به اصطلاح
(اعم) از مظروف است مانند اين كه گفته شود: پستچى هنگامى مىآيد كه هوا صاف باشد،
در اينجا حداكثر چيزى كه استفاده مىشود اين است كه نامه
رسان در هنگام نامساعد
بودن اوضاع جوّى نخواهد آمد، ولى نمىتوان توقع داشت كه همين فردا كه هوا آفتابى
است، او از راه برسد. به عبارت ديگر، وقتى او مىآيد هوا صاف است نه اين كه هر وقت
هوا صاف بود، او مىآيد.
در مورد ظهور نيز
اخبارى وارد شده كه بيان مىدارد امام عليه السّلام زمانى ظهور خواهد كرد كه فساد
مالى و جنسى شيوع يافته و دين گريزى سكه ى رايج شده و...از اين بيان مىتوان بدين
نكته پى برد كه امام در غير اين شرايط، ظهور نخواهد فرمود، اما اگر چشم گشوده و
مشاهده كرديم كه هم اكنون اين اوضاع، بر جامعه بشرى حاكم است نمىتوانيم متوقع ظهور
زود هنگام مصلح كل باشيم.
[5]
1 - 3تفكيك (علايم ظهور) از (اشراط الساعة)
بر پايه ى
مستندات اسلامى، در روند تسلسل تاريخى حوادث عظيم جهانى، نخست انقلاب مصلح كل حضرت
ابا صالح المهدىعليه السّلام رخ مىدهد و در پى آن دولت كريمه مهدوى شكل مىگيرد
و آنگاه پس از سپرى شدن عصر طلايى ظهور، فرجام تاريخ فرا مىرسد و بساط دنيا درهم
ريخته و قيامت برپا مىگردد و پيش از حادث شدن قيامت، نشانه هايى ظاهر مىشود كه
از بروز قيامت خبر مىدهد، اين نشانه
ها در فرهنگ اسلامى ما
(اشراطالساعة) ناميده شدهاند (اشراط جمع (شَرَط) به معناى (علامت) است).
خداوند سبحان
مىفرمايد:
(فَهَلْ
يَنْظُرُونَ إلاَّ السّاعَةَ أَنْ تَأتِيَهُمْ بَغتَةً فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها)[6]
‑
آيا كافران جز اين انتظارى دارند كه قيامت ناگهان فرا رسد، در حالى كه هم اكنون
نشانههاى آن پديد آمده است؟)
حال اين كه
نشانههاى بروز قيامت يا (اشراطالساعة) چه امورى هستند، بحثى است كه در ادامه و ضمن
بيان (نكات) مربوط به علايم ظهور بدان خواهيم پرداخت. به هر روى بايد توجه كرد كه
هر دو واقعه ى (ظهور حضرت بقية الله الاعظم(عجل الله تعالى فرجه) و (پديدار شدن
رستاخيز) در مقطع تاريخى موسوم به (آخرالزمان) صورت مىپذيرد و احتمال اشتباه شدن
آنها مىرود.
بر اين پايه لازم
است با هوشيارى كامل، آنها را شناسايى نموده و از يكديگر تفكيك كرد و از درهم
آميختن و جابجايى آنها - خطايى كه برخى از نويسندگان بدان مبتلا شده
اند - دورى گزيد.
پىنوشتها:
[1]
اكمالالدين
/ شيخ صدوق / ج 1 / ص
424
الغيبة
/ شيخ طوسى / ص
235
اعيان
الشيعه / امين / ج 2 / ص 46
ترجمه ى روايت فوق از كتاب راحة الأرواح ومونس
الأشباح از ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى (متوفاى پس از 757ه’ ق) /
صص 285 - 283 نقل شده است.
[2]
قصص
/ 5و 6
[3]
اكمالالدّين / شيخ صدوق / ج / 1ص
211
الامالي
/ همو / ص
328
علل
الشرايع / همو / ص
328
الإمامة
و التبصرة / على بن بابويه / ص
21
الأمالي
/ طوسى / ج / 2ص
57
كتاب
من لا يحضره الفقيه / ج / 4ص
174
كفاية
الأثر / خزّاز قمى / صص
150 - 147
بشارة
المصطفى / عمادالدين طبرى / صص
138 - 136
منتخب
الانوار المضيئة / صص
52 - 50
بحارالأنوار
/ ج / 17ص 148و ج / 23ص 57و ج / 36ص .333
(
در اين منابع برخى از اسامى
فوق با كمى اختلاف ضبط شده است).
[4]
رساله
گلزار قدس / مولى محسن فيض كاشانى / ص 15
[5]
ر.ك. منتخب الاثر / پىنوشت ص .445
مؤلف
محترم در اين قسمت اشاره
ى كوتاهى به مطلب
فوق دارند.