نگاهى تحليلى به زندگى حضرت مهدى عليه السلام

جمعى از نويسندگان

- ۷ -


پيشرفت خارق العاده صنايع در آن عصر

احاديث جالب وگويايى وجود دارد که نشان مى دهد که جهش علمى بر صنايع وتکنولوژى نيز در مقياس وسيعى تحول ايجاد مى کند مانند حديثى که ابوبصير از امام صادق (عليه السلام) نقل کرده است: (هنگامى که کارها به صاحب اصلى ولايت، مهدى (عليه السلام) برسد خداوند هر نقطه فرو رفته اى از زمين را براى او مرتفع، وهر نقطه مرتفعى را پائين مى برد آنچنان که تمام دنيا نزد او به منزله کف دستش خواهد بود! کداميک از شما اگر در کف دستش موئى باشد آن را نمى بيند!؟).(1)

وسايل اطلاعاتى آنقدر پيشرفته خواهد بود که دنيا را همچون کف دست آشکار مى سازد وبه حکومت مرکزى تسلط کامل بر اوضاع جهان مى بخشد تا به موقع وبدون فوت وقت براى حل مشکلات جهانى بکوشد، وهرگونه فسادى را (عمدى وغير عمدى) در نطفه خفه کند.

مسأله انرژى ونور آنچنان حل مى شود که حتى نياز به انرژى خورشيدى مى شود با اينکه بازگشت همه انرژيها جز انرژى اتمى به آن است واين شايد در پرتو يک سيستم تکامل يافته انرژى اتمى با تصفيه کامل از تشعشعات زيان بارکنونى که در حال حاضر بزرگترين شکل استفاده از اين انرژى را تشکيل مى دهد خواهد بود.(2)

وسايل سريع السيرى که با وسايل کنونى قابل مقايسه نيست، نه فقط براى دور زدن کره زمين در يک زمان کوتاه، بلکه براى مسافرتهاى دور دست فضائى در اختيار آن حکومت قرار مى گيرد.(3) واين نيز کمک به اهداف اصلاحى اين حکومت مى کند. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) چنين آمده است که: (هنگامى که قائم ما قيام کند خداوند آنچنان گوش وچشم شيعيان ما را تقويت مى کند که ميان آنها وقائم (رهبر وپيشوايان) نامه رسان نخواهد بود با آنها سخن مى گويد وسخنش را مى شنوند واو را مى بينند در حالى که او در مکان خويش است)(4) يعنى وسايل انتقال (صدا) و(تصوير) به طور همگانى وساده وآسان در اختيار همه پيروان او قرار مى گيرد آنچنان که چيزى به نام اداره پست در عصر حکومت او شيئى زائد مى گردد چنانکه در عصر حاضر شاهد پيشرفتهاى سريعى در علم ارتباطات ووسائل ارتباطى هستيم، وهمه به هم نزديکند وبراحتى مى توانند يکديگر را ببينند وصداى يکديگر را بشنوند. همانطورکه در حديث ديگرى ازامام صادق (عليه السلام) دراين زمينه نقل شده است که ميفرمايد: (مؤمن در زمان قائم (عليه السلام) در حالى که در مشرق است برادر خود را در مغرب مى بيند وهمچنين کسى که در غرب است برادرش را در شرق مى بيند).(5)

اين ارتباط مستقيم نه تنها در سطح حکومت بلکه در سطح عموم عملى مى شود وپيوندهاى ظاهرى وجسمانى، پيوندهاى معنوى دلها را استحکام مى بخشد، آنگونه که جهان را براستى به شکل يک خانه ومردمش همچون اهل يک خانواده خواهند بود. وبه اين ترتيب علم ودانش وصنعت در اختيار بهسازى وضع جهان وتحکيم پايه هاى اخوّت وبرادرى ـ ونه در راه ويرانگرى که اکنون معمول است ـ قرار خواهد گرفت.

پيشرفت عظيم اقتصادى وعدالت اجتماعى

زمينى که در آن زندگى مى کنيم امکانات بسيارى براى زندگى ما ونسلهاى آينده وجمعيتهائى بسيار زيادتر از جمعيت کنونى ما دارد، اما عدم آگاهى کافى به منابع موجود، ومنابع بالقوه زمين از يک سو وعدم وجود يک نظام صحيح براى تقسيم ثروت زمين از سوى ديگر سبب احساس کمبود از جنبه هاى مختلف شده است. تا آنجا که در عصر ما هر روز گروهى از انسانهاى فقير از گرسنگى مى ميرند. نظام حاکم بر اقتصاد جهان امروز که يک نظام استعمارى است در کنار خود يک نظام جنگى ظالمانه را پرورش مى دهد که قسمت مهمى از نيروهاى فکرى وانسانى را که مى بايست به طور مداوم وپويا در جستجوى منابع جديد براى بهسازى زندگى انسانها به تلاش برخيزند، مى بلعد ونابود مى کند، اما هنگامى که اين نظام آن دگرگون شود نيروها براى استخراج منابع بيشمار زمين به کار مى رود وعلم ودانش پيشرو در اختيار اين برنامه قرار مى گيرد وبه سرعت منابع تازه اى کشف مى گردد وشکوفائى خاصى به اقتصاد بشريت مى بخشد. لذا در روايات مربوط به حکومت آن مصلح بزرگ اشارات پرمعنائى به اين توسعه اقتصادى ديده مى شود که از هرگونه توضيح بى نياز است. از جمله در حديثى چنين مى خوانيم: (هنگام حکومت او در شرق وغرب جهان جاى ويرانى باقى نخواهد ماند مگر اينکه آنرا آباد خواهد ساخت)(6) وبه راستى بايد چنين شود زيرا ويرانيهاى زمين نه به خاطر کمبود نيروى انسانى است ونه کمبود مالى بلکه مولود ويرانگرى انسانها، وصرف بيهوده منابع مالى وانسانى وعدم احساس مسئوليت است وهنگاميکه اينها در پناه يک نظام صحيح اجتماعى برطرف گردد اين آبادى حتمى است، به خصوص که از پشتوانه منابع جديد فوق العاده اى نيز برخوردار خواهد بود. در حديث جالب ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم (هنگامى که قائم قيام کند حکومت را بر اساس عدالت قرار مى دهد وظلم وجور در دوران او برچيده مى شود وجاده ها در پرتو وجودش امن وامان مى گردد. زمين برکاتش را خارج مى سازد وهر حقى به صاحبش مى رسد در ميان مردم همانند داوود ومحمد (صلى الله عليه وآله وسلم) داورى کند. در اين هنگام زمين گنجهاى خود را آشکار مى سازد وبرکات خود را ظاهر مى کند. وکسى موردى را براى صدقه وکمک مالى نمى يابد زيرا همه مؤمنان بى نياز وغنى خواهند شد).(7) بى شک اجراى اصول عدل وداد وجذب نيروهاى انسانى به مسيرهاى سازنده چنين اثرى را خواهد داشت واما در مورد عدالت اجتماعى دوران حکومت ولى عصر (عليه السلام) احاديث وروايات فراوانى است که به برخى از آنها اشاره مى کنيم. پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: (شما را به ظهور مهدى (عليه السلام) بشارت مى دهم، او که زمين را پر از عدل مى کند همانگونه که از جور وستم پر شده است. ساکنان آسمانها وساکنان زمين از او راضى مى شوند واموال وثروتها را به طور صحيح تقسيم مى کند.

کسى پرسيد: معنى تقسيم صحيح ثروت چيست؟ فرمود: به طور مساوى در ميان مردم).(8)

در اينجا منظور از تقسيم مساوى ثروت را مى توان اشاره به اموال بيت المال واموال عمومى به طور کلى دانست ويا اشاره به اينکه در شرايط مساوى، امتيازات وپاداشها واجرتهاى مساوى به افراد داده مى شود.

رفاه وآسايش براى همه

در حديث ديگرى که از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت شده اشاره به نمايان شدن معادن وذخاير جهان نموده است چنانکه امکان بى نيازى را به همه مى دهد وثروتهاى زمين وجهان بين مردم به طور مساوى وبه اندازه نياز همه تقسيم مى گردد. (زمانى فرا مى رسد که زمين پر از ستم مى شود وکسى نمى تواند (آشکارا) نام خدا را ببرد (ودم از حق وعدالت بزند) سپس خداوند عزوجل مردى را از من واز خاندان من بر مى انگيزد که زمين را پر از عدل مى کند آنگونه که پيش از او پر از ستمش کرده اند وزمين قطعات کبد خود را براى او بيرون مى فرستد. وثروت را بدون شماره ومحاسبه در ميان مردم پخش مى کند (وهر کس به قدر نيازش از آن برمى دارد).

در اينجا منظور از (کبد زمين) اشاره به منابع گرانقيمت وپرارزش درون زمين است. ويا ممکن است اشاره باشد به دسترسى انسان به هسته درونى وگداخته زمين که يکپارچه آتش وحرارت است وممکن است از آن به عنوان يک منبع مهم انرژى استفاده کرد ونيز ممکن است منابع گرانبهائى از انواع فلزات از آن بتوان استخراج نمود.

آسايش ورفاه وامنيت هدف نهايى حکومت اسلامى نيست بلکه از نتايج آن است که بايد در راه هدف نهايى يعنى حکومت الهى وبندگى خدا به کار گرفته شود.

رشد اخلاقى، تأمين نيازهاى آينده به طور اطمينان بخش وفراوانى منابع درآمد وخلاصه جمع شدن غناى روحى وجسمى در پرتو عدالت اجتماعى سبب مى شود که حتى نياز به شمارش اموال پيدا نشود وهر نيازمندى نياز خود را از بيت المال حکومتش بدون تشريفات زايد بگيرد. در آن زمان بنابر رواياتى حتى خانه ها چنان ساخته خواهد شد که مزاحمتى براى ديگران نداشته باشد وساختار راهها، اماکن، مساجد و... طورى خواهد بود که رفاه عمومى وآسايش را در بر خواهد داشت وعمران وآبادى سراسر زمين را فرا خواهد گرفت واينها همه از برکت اجراى توحيد واقامه حدود الهى وعدالت وايمان است.(9)

پيشرفتهاى قضائى

براى مبارزه با فساد وتجاوز وستم، از يک سو تقويت پايه هاى ايمان واخلاق لازم است واز سوى ديگر به وجود آمدن يک سيستم صحيح ونيرومند قضائى با هوشيارى کامل واحاطه وسيع، مسلماً پيشرفت کامل صنايع چنانکه قبلا بدان اشاره شد وسايلى را در اختيار بشر مى گذارد که با آن به خوبى مى توان در موارد لزوم ـ حرکات همه مردم را تحت کنترل قرار داد وهر حرکت ناموزون ونابه جايى را که منتهى به فساد وتجاوز وستمى مى شود زير نظر گرفت وبا علائم وآثارى که مجرمان در محل جرم باقى مى گذارند بسيار سريع ودقيق وآسان حقيقت را کشف کرد وحق را به صاحب حق رساند.

در اين نيز شک نيست که در عصر آن مصلح بزرگ جهان، آموزشهاى اخلاقى با وسايل ارتباط جمعى فوق العاده پيشرفته، آنچنان وسعت مى گيرد که اکثريت قاطع مردم جهان را براى يک زندگى صحيح انسانى وآميخته با پاکى وعدالت اجتماعى آماده سازد. اما به هر حال حتى براى اقليت اشرار ومتجاوزان آن زمان که حتى در جامعه صالح هم به خاطر آزاديشان خطا مى کنند وبه شرارت مى پردازند وجود يک دستگاه قضائى بيدار وآگاه ومسلط لازم است تا از حقوق مردم دفاع کرده واحياناً حقوق مظلومين را از ظالمان باز پس گيرد وبه صاحبان حق بازگرداند ومجرمان نتوانند از چنگ آن فرار کنند واز عدالت سرباز زنند وباعث فساد وگناه وانتشار آن در جامعه شوند.

از مجموع احاديث مربوط به دوران حکومت امام زمان (عليه السلام) استفاده مى شود که او از تمام عوامل، بازدارنده در عصر انقلابش بهره مى گيرد آنچنان که آن جمله معروف جامه عمل مى پوشد که: (زمانى فرا مى رسد که گرگ وميش در کنار هم آب مى خورند). واين را مى توان اشاره به اين دانست که روش گرگ صفتان خونخوار که با سازش با حکومتهاى جبار قرنها به خوردن خون قشرهاى مستضعف جامعه انسانى ادامه مى دادند با برقرارى عدالت وحکومت الهى در جهان تغيير مى يابد وآنها در کنار ديگران از مواهب الهى به طور عادلانه بهره مى گيرند.

در اين موارد اشتباه است اگر ما تصور کنيم که در عصر حکومت او همه اين مسائل از طريق اعجاز حل مى شود. چرا که اعجاز حکم يک استثنا را دارد وبراى مواقع ضرورى ومخصوصاً اثبات حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) يا امام (عليه السلام) است، نه براى تنظيم زندگى روزمره وجريان عادى زندگى که هيچ پيامبرى براى اين مقصد از معجزه استفاده نکرده است.بنابراين مسير حکومت جهانى او از همان نمونه است که اشاره کرديم نه از نمونه اعجاز!به هرحال آنچنان امنيتى در سايه حکومت او جهانرا فرا مى گيرد که طبق روايتى (يک زن تنها مى تواند از شرق جهان به غرب عالم برود بدون اينکه کسى مزاحم او شود).(10)

حيات مجدد زمين

همانطور که در موارد قبلى ذکر شد، وقتى اسلام حاکم، حدود إلهى جارى، عدالت حکمفرما، اقتصاد بسامان ومردم هماهنگ شدند ونشاط جايگزين درد واميد جايگزين يأس گرديد ونور جاى ظلمت را گرفت، آنگاه است که خون حيات در رگهاى انسان وجامعه به حرکت در مى آيد. دنيا که به دليل اعمال بشر سراسرش را فساد فرا گرفته بود بار ديگر زنده مى شود وانسان نيز چنين خواهد شد.

وخداوند وعده زنده شدن زمين را پس از مرگ در قرآن داده است آنجا که ميفرمايد: (اعلموا أنَّ اللّه يحى الارض بعد موتها)(11) بدانيد که خداوند زمين را پس از مرگش زنده مى کند.

امام باقر (عليه السلام) مرگ زمين را (کفر اهلش) تفسير کرده وفرموده است کافر (مرده) است وامام صادق (عليه السلام) نيز حيات زمين پس از مرگ را (عدل بعد از جور) معنا کرده است. زمانيکه بشر سرافراز ومستقل ورها شده از قيد وبندهاى درون وبرون ودر حال اطاعت از خدا به سر برد. به (حيات) مى رسد ومرگ را به کنارى مى زند که امام على (عليه السلام) فرموده است:

(الموت فى حياتکم مقهورين والحياة فى موتکم قاهرين).(12)

مرگ در زندگى شماست اگر مغلوب باشيد وزندگى در مرگتان است اگر غالب گرديد.

سعادت بشر آن روزگار است که به (غلبه) در زندگى ظاهرى دنيا دست مى يابد وآن زمان زيبا وشکوفاست آنچنانکه امام صادق (عليه السلام) در دعايش از خدا مى خواهد در آن زمان شهرها را به سبب ظهور مهدى (عليه السلام) آباد کند وبندگانش را حيات بخشد.(13)

حکومت دراز مدت

اگر چه درباره مدت حکومت او احاديث مختلفى امروزه در منابع اسلامى ديده مى شود که از 5 يا هفت سال تا 309 سال (مقدار توقف اصحاب کهف در آن غار تاريخى) ذکر شده که در واقع ممکن است اشاره به مراحل ودورانهاى آن حکومت باشد.

آغاز شکل گرفتن وپياده شدنش پنج يا هفت سال ودوران تکاملش 40 سال ودوران نهائيش بيش از سيصد سال است!

ولى قطع نظر از روايات اسلامى، مسلم است که اين همه آوازه ومقدمات براى يک دوران کوتاه مدت نيست بلکه قطعاً براى مدتى است طولانى که ارزش اين همه تحمل زحمت وتلاش وکوشش را داشته باشد.

واما آن آفتاب عالم تاب چه وقت چهره از پشت ابر غيبت به در خواهد کشيد؟ آرى هنوز بايد انتظار آن روز را کشيد، که ابرها به کلى کنار روند وجهان تاريک به نور وجودش روشن گردد. وگويا آن صبح روشن نزديک است. (أليس الصبح بقريب) (الهم عجل لوليک الفرج واجعلنا من اعوانه وانصاره).

مادر حضرت مهدى کيست؟

امام مهدى وغيبت صغرى ـ سيد محمد صدر ـ ص 204.

در اين قسمت وضعيت مادر راضيه ومرضيه ومجاهده آن حضرت را از نظر تاريخ عمومى وبه ويژه از مآخذ ومدارک بررسى مى کنيم.

مادر گرامى آن حضرت مدتى قبل از باردارى فرزندش حضرت مهدى (عليه السلام) کنيز ومملوکه اى بودکه دراثر فتوحات مداوم آن عصر از بعضى بلاد کفر اسير شده وسرانجام به خانواده گرامى امام هادى (عليه السلام) رسيدند. ايشان را به نامهاى مختلفى از قبيل: ريحانه ـ نرجس ـ سوسن ـ صقيل مى ناميدند.

گرچه بيشتر واکثر اهل خانواده امام او را نرجس صدا مى زدند.

علت تعدد نامهاى آن بانو مى تواند چند دليل باشد:

1 ـ علاقه ومحبت فراوان مالک او به وى بود. روى اين جهت با بهترين اسماء وزيباترين نامها او را صدا مى زنند ولذا تمام نامهاى آن بانو از اسامى گلها وشکوفه هاست.

2 ـ اجتماع آن روز بندگان وکنيزانى را به عنوان اسارت از بلاد دوردستى به چنگ مى آورد که هيچگونه اطلاعاتى از زبان آنها هم حتى نداشت واز طرفى مولى وصاحب برده هرگونه تصرفى را در وى اعمال مى کرد. به شخصيت او آراء وافکار برده وکنيز هم توجهى نداشت لذا بر خود لازم نمى ديد که نام معينى براى او انتخاب کند.

3 ـ اين بانوى گرامى از وقتى وارد کانون خانواده امام مى گردد، مى داند که بايد براى حفظ خود وفرزند گراميش نقشه هايى بيانديشد، براى گمراه کردن ذهن حکومتها که ندانند صاحب کدام نام را بايد به زندان بيافکنند. ندانند که حامل نور مهدى کدام است. ندانند که مادر مهدى کدام است... روى تمام اين جهات هر روز براى خود نام تازه اى مى گذارد وکانون خانواده امام (عليه السلام) او را به نامى تازه مى خواندند تا خيال کنند اين نامهاى مختلف مربوط به چند نفر است.

بدون ترديد اين احتمال سوم ارجح به نظر مى رسد.

در اينجا براى اينکه بدانيم اول مالک اين کنيز که بوده است که بعداً به جرگه پر برکت خانواده امام عسکرى پيوسته، در اثر اختلاف روايات ما با دو فرضيه روبرو مى شويم:

فرض اول: اينکه وى داخل در ملک امام هادى (عليه السلام) شده وحضرت او را به فرزندش امام عسکرى (عليه السلام) تزويج کرده است. روى اين فرض داستان چنين است که امام هادى (عليه السلام) وقتى مى خواهد فرزندش امام عسکرى ازدواج کند به برده فروشى که از شيعيان پاک وتربيت يافته مکتب آن حضرت است به نام (بشر بن سليمان برده فروش) دستور مى دهد که از سامرا به بغداد مسافرت کن وزمان ومکان وفروشنده وتمام مشخصات را هم براى وى تشريح مى فرمايد وکنيزى را براى او توصيف مى کند که از جمله علامات او اين است: نمى گذارد احدى دست او را بگيرد ووقتى که برده فروش وصاحبش او را کتک مى زند با صداى رومى فرياد مى زند وروى صاحبش برمى گردد. بعد امام مى فرمايد بدانکه وقتى فرياد مى زند، مى گويد: واى که چطور آبرويم رفت.

ديگر از علاماتش اين است که زبان عربى را خوب مى فهمد. سپس حضرت نامه اى به زبان رومى نوشته ومهرکرده وبا يک کيسه زر که دويست وبيست اشرفى در آن بود به وى داد وفرمود برو به بغداد. بشر برده فروش به بغداد مى رود وتمام مشخصات وعلاماتى که امام فرموده بود مى بيند. هنگامى که مشاجره او را با برده فروش مى بيند واينکه حاضر نيست به فروش برسد مگر اينکه با امانت آن مشترى دلش آرام گيرد. بشر بن سليمان بلند شده نامه را به فروشنده داده تا به آن کنيز بدهد. نامه اى که از طرف يکى از اشراف است که به خط وزبان رومى نوشته تا اگر مضمون آن را نگريست وبه نويسنده آن تمايل پيدا کرد او (بشر) وکيل است که او را از فروشنده خريدارى کند.

وقتى آن کنيز نامه را مى خواند عجيب منقلب گشته وسخت گريان مى شود وبه فروشنده خود مى گويد مرا به صاحب اين نامه بفروش وگرنه من خودکشى مى کنم وقَسم هاى سخت بر گفتار خود مى خورد. سپس گفتگو بين فروشنده وخريدار بر سر قيمت به طول مى انجامد وسرانجام به همان مقدارى که امام فرستاده بود معامله انجام گيرد واو را برداشته وبه حجره اى که در بغداد قبلا تهيه ديده بود مى برد.

وقتى که به حجره ميرسند خريدار مى بيندکه کنيز نامه را از جيب بيرون آورده وميبوسد وبه سرو ديدگان وبدن ميمالد. با حالت تعجب مى پرسد: نامه کسى را که نميشناسى چگونه وچرا ميبوسى؟ در پاسخ تمام اخبار خود را شرح ميدهد که به طور خلاصه اين چنين است:

مى گويد: من مليکه دختر يشوعا پسر قيصر رومم ومادرم يکى از فرزندان (شمعون) وصى حضرت عيسى (عليه السلام) است. روزى جدم قيصر مى خواست مرا به عقد فرزند برادرش درآورد. بدين منظور مجلسى با شکوه تمام تشکيل داد وقتى که پسر برادرش بالاى تخت نشست صليبها فرو ريخت وپايه هاى تخت شکست واو بر زمين افتاد وبيهوش شد. قيصر واسقفها اين صحنه را به فال بد گرفتند پس اسقف اعظم به جدم گفت ما را از اين امر معاف دار زيرا جرياناتى که اتفاق افتاد حاکى از زوال دين مسيحيت است.

پس دختر در همان شب خواب مى بيند که در قصر جدش مجلسى برپاست که حضرت مسيح وشمعون وعده اى از حواريين گرد آمده اند در آن بين، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وعده اى وارد مجلس مى شوند وحضرت عيسى با کمال تواضع به استقبال پيامبر آخر الزمان رفته واو را در آغوش گرفته پس حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) به عيسى (عليه السلام) ميفرمايد من آمده ام تا دختر شمعون (مليکه) وصى تو را براى اين فرزندم خواستگاريکنم واشاره ميکند به امام حسن عسکرى (عليه السلام) پس حضرت مسيح به شمعون رو کرده وميگويد: افتخارى است براى تو که رحم خود را با پيغمبر بالاى منبر وصل کنى. واو هم ميگويد حاضرم وافتخار مى کنم. آنگاه پيغمبر بالاى منبر رفته وخطبه اى ميخواند واو را به عقد فرزندش امام عسکرى (عليه السلام) درآورده وعيسى (عليه السلام) وحواريين را هم گواه ميگيرد.

به دنبال اين خواب دلش پر از عشق ومحبت امام عسکرى شده ولى مى ترسد که خواب خود را به پدر وجدش بگويد. ودر نتيجه حرمان وفراغ از محبوب سخت مريض مى شود وجدش تمام اطباء حاذق را بر بالين او حاضر کرده ولى هيچ کدام درد ومرض او را تشخيص نمى دهند واين مرض طولانى مى شود. آنگاه جدش روزى از وى مى خواهد که هر آرزويى دارى بگو تا برآورده سازم او هم به جدش مى گويد من درهاى فرج را بر روى خود باز مى بينم اگر دست از شکنجه وعذاب زندانيان واسيران مسلمانها بردارى وبر آنها منت گذاشته وآنها را آزاد کنى، اميد مى رود حضرت مسيح ومريم، مرا شفا دهند. جدش هم چنين کرد واسيران مسلمان را آزاد نمود. پس کمى از خود سلامتى نشان داد وکمى غذا خورد جدش بسيار خوشحال شده ونسبت به اسيران اعزاز وتکريم بيشترى اعمال مى نمايد. چهار شب بعد از آن در عالم خواب حضرت مريم وفاطمه (عليها السلام) را مى بيند ومريم شروع مى کند زهراى عزيز را براى مليکه ستودن ومعرفى کردن که اين بانو بهترين زنان عالم ومادر شوهر تو امام حسن عسکرى (عليه السلام) است. وقتى مليکه زهرا (عليها السلام) را مى شناسد به او علاقه مند گشته واشک ريزان دامن گرفته واز دست فرزندش به وى شکايت مى کند. حضرت زهراء مى فرمايند تا تو مشرک به خدا وبه دين نصارى هستى فرزندم تو را زيارت نخواهد کرد پس دستور مى فرمايند که شهادتين بگو او هم در عالم خواب اسلام مى پذيرد حضرت زهراء هم او را به سينه چسبانده ووعده ديدار فرزندش امام حسن عسکرى (عليه السلام) را به او مى دهد. بعد از اين جريان هر شب امام حسن عسکرى به ديدار وى مى آمده است. در شبى از شبها به او مى فرمايد: که فلان روز جدت لشکرى به سوى مسلمانان خواهد فرستاد وخود از عقب آنها خواهد رفت تو خود را در ميان کنيزان وخدمتکاران او به هيئتى که تو را نشناسند بيانداز واز پى جد خود روانه شو تا به طليعه ارتش اسلام برخورد کنى، آنها تو را به عنوان اسارت گرفته وبه بلاد خود مى آورند آنگاه رسماً من تو را خواهم ديد وتو به ما خواهى رسيد. من هم طبق دستور آن آقا عمل کردم تا اکنون که بدينجا رسيده ام.

وقتى بيانات آن بانو بدينجا رسيد تمام مطالب براى (بشر بن سليمان) کشف شد. جز اين که در تسلط اين خانم به زبان عربى هنوز متحير است ولذا از او سئوال مى کند. مليکه در جواب مى گويد: جدم روى علاقه فراوانى که به من داشت براى من معلم خصوصى گرفته بود که با کمال جديت مرا به زبان عربى آشنا ساخت.

آنگاه بشر او را برداشته وبه سامراء مى آيد وتحويل امام هادى (عليه السلام) مى دهد حضرت هادى (عليه السلام) به وى مى فرمايد: چگونه ديدى عزت اسلام وخوارى نصرانيت وشرف وبزرگوارى اهل بيت (عليهم السلام) را آن بانوى مجلله مى گويد: چگونه توصيف کنم براى کسى که خود از من داناتر است اى پسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم). آنگاه حضرت مى خواهد او را بيازمايد. پس مى فرمايد: من مى خواهم تو را تکريم کرده وبزرگ بشمارم آيا ده هزار درهم پول مى خواهى که به تو بدهم يا اينکه تو را به يک شرف ابدى وهميشگى بشارت دهم؟ مى گويد شرف هميشگى را بيشتر دوست مى دارم. آنگاه حضرت به وى مى فرمايد تو را بشارت مى دهم به فرزندى که شرق وغرب عالم را متصرف گشته وجهان را پس از اينکه ظلم وجور فرا گرفته است پر از عدل وداد مى نمايد. مى پرسد اين فرزند را از چه کسى خدا به من خواهد داد؟ حضرت مى فرمايند از آن کسى که حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) تو را براى او خواستگارى وتزويج فرموده. سپس پرسيد که حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) وحضرت مسيح (عليه السلام) تو را به عقد چه کسى در آوردند؟

گفت: به عقد فرزند تو ابى محمد (عليه السلام) فرمود: آيا او را مى شناسى؟ گفت از آن شبى که به دست زهرا (عليها السلام) مسلمان شدم هر شب به ديدن من آمده است. چگونه او را نمى شناسم؟ آنگاه حضرت خواهر خود حکيمه را خواسته ومى فرمايد نرجس را بگير وبه منزل خود ببر وتعاليم واحکام اسلام را به وى بياموز که وى مادر قائم (عليه السلام) وهمسر فرزندم ابى محمد حسن عسکرى (عليه السلام) است.

جريان خواب وازدواج نرجس خاتون

چند نکته در حاشيه اين خبر

1 ـ مى توان تاريخ خريدارى اين بانو وازدواج امام عسکرى (عليه السلام) را به دست آورد، زيرا امام هادى (عليه السلام) قبل از شهادتش که در سال 254 هجرى اتفاق افتاده است براى فرزند خود امام عسکرى تدارک ازدواج مى بيند تا از آن بانوى مجلله مهدى (عليه السلام) پرچمدار دولت حقه به وجود آيد. از طرفى هم مى دانيم که امام مهدى (عليه السلام) پس از شهادت جد گراميش قدم به دنيا گذارده است. وقتى توانستيم به دست آوريم که بين ازدواج وولادت بيش از زمان ضرورى براى حمل وولادت نگذشته، مى فهميم که ازدواج در همان سال 254 واقع شده است.

2 ـ بر اين حديث اعتراضاتى ممکن است وارد شود که مى توان روى اصول عقيدتى ما آنها را پاسخ ولى براى کسانى که معتقد به اصول ما نيستند بلا جواب خواهند ماند علاوه بر اينکه بعداً خواهيم گفت که ما براى اثبات تاريخى اين مطلب ملزم به اعتبار اين خبر تنها نيستيم.

اعتراض واشکال اول: از اين خبر استفاده مى شود که امام هادى (عليه السلام) عليم غيب مى دانسته وبه امورى از راه غيب آگاه بوده است در حالى که ?لا يعلم الغيب الا الله? علم غيب را کسى جز خدا نمى داند.

جواب: بعد از فرض اثبات امامت آن حضرت، دانستن علم غيب هيچ اشکالى ندارد زيرا ما نمى گوئيم که امام اين علوم غيبيه را از خود دارد بلکه ما معتقديم که امام هرگاه اراده کند چيزى را بفهمد خدا به او مى فهماند چنانکه بعضى از روايات هم حاکى از اين مطلب است.

اشکال دوم: اعتقاد به مضمون اين خبر مستلزم آن است که ما به احلام وخوابها معتقد باشيم وحال آنکه چنين اعتقادى خرافات محض است.

جواب: از سه راه پاسخ اين اشکال داده مى شود.

1 ـ خرافات عبارت است از اعتقاد به صدق وراستى تمام انواع خوابها، از هر کس ودر هر وقت واين را هيچ عاقلى نمى گويد وما هم چنين ادعايى نداريم وصحت اين حديث هم متوقف بر آن نيست. بلى بعضى خوابها واقعيت دارد ودر عالم خارج هم تحقق پيدا کرده ومى کند هر کس که در دوران زندگى خود انديشيده ويا به کتابهايى که در باب خوابها نوشته شده از قبيل (دار السلام) از ميرزا حسين نورى و(الاحلام) از دکتر على وردى بنگرد به صحت بعضى خوابها اعتراف خواهد کرد.

در اين صورت ممکن است آنچه در اين خبر بيان شده است يکى از همان خوابهاى مطابق تاريخ باشد به ويژه آنکه اين داستان متصف به حوادث ومشخصاتى است که با عالم ظاهر مخالفتى ندارد پس اگر اين روايت از جهات ديگر نقص نداشته باشد وبراى اثبات يک موضوع تاريخى کافى باشد اين جهت نمى تواند نقص به روايت وارد سازد.

2 ـ ممکن است گفته شود که خوابهاى پيغمبر وامام محال است دروغ باشد زيرا خوابهاى کاذب خوابهاى شيطانى است وشيطان ممکن نيست که به صورت پيغمبر ويا امام درآيد وشاهد اين مطلب جمله اى است که به پيغمبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت داده شده است که فرمود: (من رآنا فقد رآنا) هر کس ما را در خواب ببيند خود ما را ديده است وراست است وهمچنين امام عسکرى به يکى از اصحاب خود مى فرمايند: (واعلم ان کلامنا فى النوم مثل کلامنا فى اليقظه).(14)

يعنى: کلام ما در عالم خواب مثل کلام ما در عالم بيدارى است.

وقتى اين مطالب روشن شد مى گوئيم ممکن نيست خوابى که پيغمبر وامام در آن ديده شده دروغ باشد.

3 ـ ما مجبور نيستيم که اين حديث را به عنوان يک خواب بپذيريم بلکه ممکن است به يک سلسله مطالب رمزى حمل گردد وبگوئيم که مادر مهدى (عليه السلام) در شهر وديار خود به صورتى پيچيده ومبهم به خط سير ومشى آينده خود ملهم گشته است تا وقتى که با صحنه الهامى در خارج روبرو مى شود حضرت عسکرى را دوست داشته وعلاقمند مى گردد واينهم خود يک مصلحت الهى بوده که خداوند مى داند که اين زن مادر حضرت مهدى (عليه السلام) بايد باشد وچون در اين راه با مشکلاتى روبرو خواهد شد بايد قبلا براى آمادگى وساختن او مطالب آينده را به وى الهام نمود گرچه به صورت ناخودآگاه باشد. تا اين بانو تمام توجه وعواطف خود را معطوف به آن مسئوليت بزرگ خود سازد واگر چنين نمى بود وخداوند قبلا او را براى چنين مسئوليت بزرگى آماده نمى ساخت ممکن بود که با اندک فشار واذيتى باعث نابودى فرزند خود شده واو را به چنگال جنايتکاران تاريخ بسپارد واين بر خلاف مصلحت ونظر خدا بود. واگر کسى بخواهد منکر الهام شود بر خلاف نص صريح قرآن کريم است زيرا در قرآن خداوند به زنبور عسل الهام فرموده ومى فرمايند:

(واوحى ربک الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتاً ومن الشجر ومما يعرشون).(15)

اشکال سوم: اين حديث دلالت دارد بر اينکه اسلام آوردن وازدواج اين بانو هر دو در عالم خواب انجام گرفته است در حالى که اين نه از نظر اسلام وشرع درست است ونه از نظر قانون.

جواب: گرچه روايت بر اين دلالت دارد اما ما مدعى نيستيم که به صرف خواب ورؤيا اکتفا شده باشد، بلکه در عالم ظواهر وبيدارى وبعداً ايمان آورده، يا اينکه در شهر وبلاد خود پس از اينکه به صحت خواب خود پى برد وبعد از بيدار شدن از خواب حتماً اسلام را پذيرفته است ويا اينکه وقتى به امام هادى مى گويد (يابن رسول الله) وامام را با وصف پسر خدا خطاب مى کند اين خود متضمن اسلام اوست. ويا اينکه بعد از اينکه (حکيمه) تعاليم دين را به وى آموخته است اسلام را پذيرفته وبه هر صورت قبل از ازدواجش با امام عسکرى (عليه السلام) مسلمان بوده وايمان داشت است. واما اگر کسى بگويد: که وقتى خواب ديد مسلمان نشد وهمانطور غير مسلمان بود تا رسيد به سامراء در اين صورت چگونه امام عسکرى (عليه السلام) هر شب در عالم رؤيا به ديدن او مى رفته است.

جواب اين مطلب هم بسيار روشن است زيرا کسى که معتقد به صحت خواب نيست معتقد به ديدار امام در عالم خواب هم نخواهد بود. واما کسى که معتقد است مى گويد همان اسلامى که در خواب به او عرضه شد وپذيرفت براى ديدار در عالم خواب کافى است وبراى ديدار واقعى هم که بعداً اسلام پذيرفت. واما ازدواج در عالم خواب قطعاً کافى نبوده وبلکه با انشاء بعدى امام هادى (عليه السلام) انجام گرفته است چنانکه صريح حديث است که حضرت فرمود: فانى قد زوجت الى محمد الحسن (عليه السلام) وامّ القائم (عليه السلام) بعد از احراز رضايت طرفين به عنوان اينکه ولى آندو وولى همه مؤمنين است حضرت خطبه عقد را اينچنين انشاء مى فرمايد.

اشکال چهارم: اين حديث دلالت دارد بر اينکه صليبها وستونها بى جهت فرو ريخت. اين چگونه ممکن است؟

جواب: شکى نيست که بعد از ظهور اسلام دين مسيحيت باطل است وبر تمام مردم لازم است که به اسلام بگروند واز اسلام هدايت جويند، روى اين جهت ممکن است اين خود معجزه اى از طرف خدا بوده که انجام شده است به دو منظور.

اول اينکه مسيحيان بدانند که ديگر اين دين زوال خواهد پذيرفت وآماده پذيرش اسلام شوند.

دوم اينکه ازدواج اين بانو با پسر عمويش واقع نشود. زيرا در عالم الهى چنين است که او همسر امام است.

3 ـ مطلب سومى که مى توان در حاشيه اين حديث بيان کرد اين است که اين روايت از نظر تاريخى مهمل ومجمل است گرچه مى توان وقت خريدارى اين بانو را به دست آورد، ولى زمان ومکان اين جنگى که بين اسلام وروم بوده ودر نتيجه مليکه اسير شده است را نمى توان تعيين کرد زيرا در آن دوره اطراف وجوانب حکومت اسلامى همه جا ميدان جنگها وفتوحات اسلامى بوده واغلب جنگها بين روم واسلام بوده است.

لفظ روم کلمه اى است که در آن زمان داراى معناى وسيعى بوده وشامل تمام کشورهاى مسيحى نشين وخارج از اسلام مى شده است. روم در حقيقت عبارت بود از مستعمرات همان رومى که امروزه پايتخت ايتاليا است ولقب رسمى پادشاهان آن (قيصر) بوده است.

در اين مورد مى توانيم متوجه حادثه اى شويم که تاريخ در سال 249 يادآور شده است که شخص پادشاه روم با پنجاه هزار نفر در جنگ با مسلمين شرکت کرده وعده زيادى از طرفين کشته شده اند.(16) احتمال مى رود که اين حادثه همان حادثه اى باشد که روايت مورد بحث يادآور مى شود. وامام عسکرى در آن سال هفده سال داشته ومليکه هم ممکن است همان وقت اسير شده باشد وزير دست ارباب خود باقى بوده تا سال 254 که خواسته او را بفروشد وامام هادى (عليه السلام) او را مى خرد تا او را با فرزندش امام عسکرى (عليه السلام) تزويج نمايد. به هر صورت روايت صراحت ندارد که بعد از اسيرى بلافاصله فروخته شده باشد.

فرض دوم: اينکه مالک اين بانو (حکيمه) خواهر امام هادى (عليه السلام) بوده است. روايتى که در اين باب وارد شده اصلا متعرض اين بانو وشرح حال وتاريخ ورود وى به بلاد اسلامى ويا تاريخ خريد آن به وسيله امام هادى (عليه السلام) نشده است بلکه اينطور آغاز مى کند که روزى از روزها امام عسکرى (عليه السلام) به ديدن عمه خود حکيمه مى رود. کنيرى را مى بيند. حکيمه خاتون مى گويد اى سيد وآقاى من مى خواهى اين کنيز را به تو ببخشم. امام مى فرمايد نه عمه جان فقط از اين جاريه تعجب مى کنم. چرا تعجب مى کنى؟

حضرت ميفرمايد: به همين زودى فرزندى از او به وجود مى آيد که دنيا را پر از عدل وداد ميکند.سپس حکيمه خاتون ميگويد پس من اين کنيز را براى تو ميفرستم. امام عسکرى (عليه السلام) هم قبول ميکند به شرط اينکه از پدرگراميش استيذان شده وآن حضرت اذن دهد، آنگاه حکيمه خاتون به منزل برادرش مى رود ومى گويد: همين که رسيدم اول امام هادى (عليه السلام) به من فرمود نرجس را به پيش فرزندم بفرست. آنگاه به من فرمود اى مبارکه خدا خواسته که تو را در اجر ومزد شريک کرده باشد. من گفتم آقاى من، من هم به همين منظور آمده بودم.

حکيمه به منزل برگشته وبه آرايش نرجس پرداخته وسپس او را به امام عسکرى (عليه السلام) تقديم مى کند ودر همان منزل خود وسايل عروسى آنها را فراهم مى سازد. امام عسکرى (عليه السلام) هم چند روزى در خانه عمه خود مى ماند تا چند روز بعد که امام هادى (عليه السلام) از دنيا مى رود آنوقت با همسر خود به خانه پدرى بر مى گردد.(17)

اين روايت در چند خصيصه با چند روايت سابق موافق است

1 ـ اينکه مادر حضرت مهدى (عليه السلام) کنيزى بوده است. 2 ـ نام آن کنيز نرجس بوده. 3 ـ ازدواج امام عسکرى (عليه السلام) با وى در زمان حيات پدر وبه اذن وى انجام گرفته است.

فقط در اين روايت تاريخ ازدواج را روزهاى آخر عمر شريف امام هادى (عليه السلام) ذکر مى کند ولى اين مطلب از روايت سابق به روشنى فهميده نمى شود.

در اين روايت روى هم رفته اشکال واعتراض نيست جز يک اشکال که امام عسکرى (عليه السلام) وقتى به ديدن عمه اش مى رود چگونه به کنيزى که مربوط به ديگرى است وجايز نيست که آن حضرت به وى نگاه کند نگاه کرده است؟ واز نظر شرعى تا حدوديکه مالک اجازه دهد براى ديگرى اشکالى ندارد که به وى نگاه کند واما اينکه در روايت اشاره به اذن قبلى (حکيمه) نکرده است، روى اين جهت است که اين فرض پيش مسلمين محرز ومسلّم است وراوى به خاطر اينکه مى داند شنونده اين داستان مسلمين خواهند بود ودر ذهن آنها اين مطلب مسلم است. اشاره اى به اين مطلب نکرده ومهمل گذاشته است.

پاورقى:‌


(1) بحار الانوار، ج 13 چاپ قديم ص 185.
(2) مهدى انقلابى بزرگ آية الله ناصر مکارم شيرازى: ص 295 وهمين طور. بحار الأنوار ج 13 چاپ قديم ص 184 ـ 185.
(3) مهدى انقلابى بزرگ آية الله ناصر مکارم شيرازى: ص 295 وهمين طور. بحار الأنوار ج 13 چاپ قديم ص 184 ـ 185.
(4) روضه کافى مطابق نقل منتخب الاثر ص 483.
(5) منتخب الاثر ص 483.
(6) اسعاف الراغبين باب دوم ص 140 و141.
(7) بحار الانوار ج 13 چاپ قديم.
(8) نور الابصار... ص 156 و157 چاپ مصر.
(9) منتخب الاثر، ص 472 و473 و474 ـ بحار ج 13 ص 186 وص 203.
(10) تلخيص ونقل شده از مهدى انقلابى بزرگ، ص 291 تا 341.
(11) حديد / 17.
(12) نهج البلاغة، خطبه 51.
(13) مفاتيح الجنان، دعاى عهد.
(14) مناقب ج 3 ص 534.
(15) سوره 16 آيه 68.
(16) کامل ج 5 ص 312.
(17) اکمال الدين نسخه خطى.