نجم الثاقب
مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )
- ۲۱ -
گفتارى از شيخ محقق ، شوشترى
شيخ محقق جليل شيخ اسداللّه شوشترى كاظمينى در كتاب
(كشف القناع ) در ضمن اقسام
اجماع ، غير از اجماع مصطلح و معروف ، مى فرمايد:
(سوم از آنها اينكه حاصل شود براى يكى از سفراى امام غايب عجّل اللّه
فرجه علم به قول امام به جهت نقل كردن مثل او براى او در نهانى يا به سبب توقيع و
مكاتبه يا به شنيدن از خود آن جناب شفاها بر وجهى كه منافى نباشد امتناع رؤ يت را
در زمان غيبت . يا حاصل شود آن علم از براى بعضى از جمله اسرار ايشان .
و ممكن نباشد او را تصريح كردن بر آنچه او بر آن مطّلع شده و آشكارا نسبت دادن آن
قول به امام عليه السلام و اتكال كردن در ابراز مدّعاى خود به غير آن اجماع از
ادّله شرعيّه به جهت موجود نبودن آنها و در اين هنگام جايز است براى او اگر ماءمور
نباشد به اخفاء يا ماءمور باشد به اظهار نه به نحوى كه فاش شود اين كه ابراز كند آن
قول را در مقام احتجاج به صورت اجماع ، به جهت ترسيدن از ضايع شدن آن قول و جمع
كردن ميان امتثال امر به اظهار حق به قدر امكان و امتثال نهى از افشاى مثل آن قول
از براى غير اهلش از ابناى زمان و شكى نيست در حجّت بودن اين اجماع .
اما از براى خودش ، پس به جهت علمش به قول امام عليه السلام و اما از براى غيرش ،
پس به جهت كشف كردن اجماع او از قول امام عليه السلام غايت آنچه در اينجاست آنكه او
استكشاف نمود قول امام را به طريقى كه ثابت نشده و نقصى در اين نيست بعد از حصول
وصول به آنچه معلّق بود بر آن حجّيّت اجماع و براى صحّت اين وجه و امكان او شواهدى
است كه دلالت مى كند بر آن .
از جمله آنها بسيارى از زيارات و آداب و اعمال معروفه است كه متداول شده ميان
اماميّه و مستندى ندارد ظاهرا نه از اخبار ايشان و نه از كتب قدمايشان كه واقف
هستند بر آثار ائمه عليهم السلام و اسرار ايشان و اماره نيست كه شهادت دهد بر اينكه
منشاء آنها اخبار مطلقه است يا وجوه اعتباريّه كه به نظر مستحسن مى آيد كه داعى شده
باشد ايشان را بر انشاء و ترتيب آنها و اعتنا به جمع كردن و تدوين آنها، چنان كه
ظاهر است در جمله از آنها.
بلى ! مضايقه نداريم از ورود اخبار در بعضى از آنها و از جمله آنهاست آنچه والد
علاّمه و ابن طاووس روايت كردند از سيّد كبير عابد رضى الدين محمد بن محمد آوى تا
آخر آنچه گذشت در حكايت بيست و يكم .
از آن جمله است قصّه جزيره خضراى معروف كه مذكور است در بحار و تفسير الائمه عليهم
السلام و غير آن و از آنهاست چيزى كه شنيده آن را على بن طاووس در سرداب شريف .
از آن جمله است آنچه را كه تعليم فرمود به محمّد بن على علوى حسينى تا آخر آنچه
گذشت در حكايت بيست و سوم و غير اينها. شايد اين مطلب نيز قاعده اى باشد در بسيارى
از اقوال كه قائل آنها معلوم نيست . پس چنين باشد كه مطّلع بر قول امام عليه السلام
چون ديد آن قول را مخالف آنچه مستقر شده بر آن اماميّه يا مُعظم ايشان و متمكن نيست
از اظهار آن به نحوى كه به او رسيده و مى ترسد كه حق ضايع شود و از ميان برود، قرار
مى دهد آن قول را يكى از اقوال اماميّه و بسا شود كه خود اعتماد مى كند بر آن و
فتوى مى دهد به آن بدون تصريح به دليل ، به جهت نبودن ادلّه ظاهره از براى اثبات آن
.
شايد آنچه ذكر شد نيز دليل باشد براى آنچه از بعضى از مشايخ ما رسيده از اعتبار اين
قسم از اقوال يا تقويت كردن آنها به حسب امكان نظر به احتمال بودن آن قول ، قول
امام عليه السلام كه القا فرموده آن را ميان علما تا آنكه جمع نشوند بر خطا و راهى
نيست براى القاى آن در اين حال مگر به نحو مذكور. انتهى .)
در اين كلمات ، بعضى مناقشات هست كه محل ذكر آنها نيست و مضر نيست به اصل مقصود كه
نسبت امكان رؤ يت است در غيبت كبرى به همه اقسام آن براى بعضى به علماى اعلام ،
چنان كه معلوم شد از كلمات مذكوره و غير آنها كه نقلش موجب تطويل است .
اجابت ملهوف و اغاثه مضطر
جواب ششم آنكه : آنچه مخفى و مستور است بر انام ، مكان و مستقر آن جناب عليه السلام
است . پس راهى نيست به سوى آن از براى احدى و نمى رسد به آنجا بشرى و نمى داند آن
را كسى حتّى خاصان و مواليان و فرزندان آن جناب . پس منافات ندارد ملاقات و مشاهده
آن جناب در اماكن و مقامات كه ذكر شد پاره اى از آنها و ظهور آن حضرت در نزد مضطرّ
مستغيث ملتجى شده به آن جناب ، منقطع شده از همه اسباب و واله در وادى شبهات و
حيران در مهالك فلوات ، چنان كه خواهد آمد كه اجابت ملهوف و اغاثه مضطر يكى از
مناصب آن جناب است .
و مؤ يّد اين احتمال خبرى است كه روايت شده در كافى از اسحق بن عمار كه گفت : فرمود
ابوعبداللّه عليه السلام كه : (از براى
قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى از آنها كوتاه است و ديگرى نمى داند مكان آن
جناب را در آن غيبت ، مگر خاصّه از مواليانش .)
شيخ طوسى و شيخ نعمانى در كتاب غيبت خود به سند معتبر از مفضل بن عمر روايت كردند
كه او گفت : شنيدم كه ابو عبداللّه عليه السلام مى فرمايد:
(بدرستى كه از براى صاحب اين امر، دو
غيبت است . يكى از آنها طول مى كشد تا آنكه مى گويند بعضى كه مرد و مى گويند بعضى
كه كشته شد و مى گويند بعضى كه رفت تا اينكه باقى مى ماند بر امر او از اصحابش مگر
چند نفرى ؛ مطلع نمى شود بر موضع او احدى از فرزندان او مگر آنكه مشغول خدمت و
متولى امور اوست .)
و شيخ نعمانى از اسحق بن عمار روايت كرده كه گفت : شنيدم كه ابوعبداللّه ، جعفر بن
محمّد عليهما السلام مى فرمايد: (از
براى قائم عليه السلام دو غيبت است يكى از آنها طولانى است و ديگرى كوتاه است . در
يكى عالِم است به مكان او در آن غيبت ، خاصّه از شيعيان او و در ديگرى عالِم نيست
به مكان او خاصّه مواليان او در دين او.)
مخفى نماند كه اين خبر اسحق همان خبر اسحق مروى در كافى است و در بعضى نسخ چنان است
كه ذكر كرديم و در بعضى مطابق نسخه كافى است و به هر نسخه در خبر جوابى است از اصل
مقصود، چه بنا بر خبر كافى دلالت دارد بر آنكه خاصان از مواليانش در غيبت كبرى
عالِمند به مستقر و مكان آن جناب . پس مؤ يد جواب پنجم باشد.
و بنا بر بعض نسخ نعمانى ، مراد آن خواهد بود كه خاصان ، در آن وقت ، عالم نيستند
به محل اقامه آن حضرت ، پس نفى نكند مشاهده و رؤ يت را در اماكن ديگر و نبود در قصص
گذشته قصه اى كه دلالت كند بر ملاقات احدى آن جناب را در آن محل .
واللّه تعالى هو العالم .
باب نهم : در عذر داخل نمودن چند حكايت از درماندگان در
بيابان و غير آن
در عذر داخل نمودن بعضى از حكايت درماندگان در بيابان و غير آن كه به سبب وجود شخصى
معظّم ، از آن ورطه نجات يافتند بدون دلالت كردن چيزى در آن قضيه بر بودن نجات
دهنده امام عصر عليه السلام .
حكاياتى چند در باب استغاثه كنندگان به
حضرت عليه السلام
در ضمن حكايات سابقه چنان كه علماى اعلام ما رضوان اللّه عليهم چنين كردند و ما نيز
متابعت كرديم ايشان را و ظاهر آن است كه ايشان چنين دانسته اند كه اغاثه ملهوف و
اجابت مضطرّ در آن حال و صدور چنان كرامت باهره و معجزه ظاهره ، نشود جز از جناب
مقدّس او بلكه اين از مناصب خاصّه اوست . چنان كه سيّد فضل اللّه راوندى در كتاب
(دعوات ) و در بحار از كتاب
(مجموع الدّعوات ) تلعكبرى
و در (كلم الطيّب
) از (قبص المصباح
) روايت كرده اند از ابوالوفا شيرازى كه گفت :
(من اسير بودم در حبس ابى على الياس با
ضيق حال .
پس چنين معلوم شد بر من كه او قصد قتل من كرده ، پس شكايت كردم به سوى خداوند تبارك
و تعالى و شفيع قرار دادم مولاى خود، ابى محمّد، على بن الحسين زين العابدين عليهما
السلام را. پس خواب مرا ربود. و به روايت قيس پس موكّلين به من گفتند كه :
(قصد بدى به تو كرده .)
پس من مضطرب شدم و بنا كردم به مناجات كردن با خداوند به توسّل پيغمبر و ائمّه
عليهم السلام و چون شب جمعه شد و فارغ شدم از نماز، خوابيدم .
در خواب ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله كه آن جناب مى فرمايد كه :
(متوسّل نشو به من و نه به دختر من و
نه به دو پسر من از براى چيزى از متاع دنيا، بلكه از براى آخرت و آنچه را آرزو دارى
از فضل خداى تعالى .
و اما برادرم ، ابوالحسن ، پس او انتقام مى كشد از كسى كه ظلم كرده تو را و به
روايتى انتقام مى كشد براى تو از دشمنان تو.)
پس گفتم : (يا رسول اللّه ! آيا نبود
كه فاطمه عليها السلام را ظلم كردند؟ پس صبر كرد. و ميراث تو را غضب كردند، صبر
نمود. پس چگونه انتقام مى كشد از كسى كه مرا ظلم نموده ؟)
پس حضرت نظر كرد به من از روى تعجّب و فرمود: (آن
عهدى بود كه به او كرده بودم و امرى بود كه به او، امر نموده بودم و جايز نبود براى
او مگر بپا داشتن آن و به تحقيق كه ادا كرد حق را و الا ن ، پس واى بر كسى كه
متعرّض شود موالى او را.
توسل به ائمه عليهم السلام جهت حوائج
دنيا و آخرت
اما على بن الحسين ، پس از براى نجات از سلاطين و از شرور شياطين و امّا محمّد بن
على و جعفر بن محمد عليه السلام پس از براى آخرت و به روايتى آنچه بخواهى از طاعت
خداوند و رضوان او و اما موسى بن جعفر عليه السلام پس بخواه به او عافيت و اما على
بن موسى عليهما السلام ، از براى نجات و به روايتى بطلب از او سلامتى را در سفرها
در بحر و برّ و اما محمّد بن على عليهما السلام بطلب به سبب او نزول رزق را از خداى
تعالى و اما على بن محمّد عليهما السلام از براى قضاى نوافل و نيكى اخوان و آنچه
بخواهى از طاعت خداوند عزّوجلّ و اما حسن بن على عليهما السلام از براى آخرت و امّا
حجّت عليه السلام پس هر گاه رسيد شمشير به محل ذبح تو و حضرت اشاره فرمود به دست
خود به سوى حلق پس استغاثه بكن به او. بدرستى كه در مى يابد تو را و او فريادرس است
و پناه است از براى هر كس كه استغاثه كند.
بگو: يا مولاى ! يا صاحب الزّمان ! انا مستغيث بك .
و به روايت ديگر فرمود: (اما صاحب
الزمان عليه السلام پس هرگاه رسيد كارد به اينجا، و اشاره فرمود به دست خود به سوى
حلقش پس از او اعانت بخواه . پس بدرستى كه او تو را اعانت خواهد كرد. پس بگو:
يا صاحب الزمان ! اغثنى ! يا صاحب الزمان ادركنى !
و به روايت اوّل پس من در خواب گفتم : يا مولاى يا صاحب الزمان
! انا مستغيث بك .
و به روايت ديگر: پس فرياد كردم در خواب خود: يا صاحب الزمان !
اغثنى ! ياصاحب الزمان ادركنى !
و به روايت قبس المصباح صهرشتى : پس فرياد كردم در خواب : يا
مولاى ! ياصاحب الزمان ! ادركنى ! فقد بلغ مجهودى .
و به روايت اوّل : پس در اين حال ديدم شخصى را كه فرود آمد از آسمان و در زير پاى
او اسبى است و در دست او حربه اى است از نور.
پس گفتم : (اى مولاى من ! دفع كن از من
، شرّ آن كه مرا اذيت مى كند.)
پس فرمود: (كار تو را انجام دادم .)
چون صبح كردم ، الياس مرا خواست و گفت : (به
كى استغاثه كردى ؟)
گفتم : (به آنكه او فريادرس درماندگان
است .)
دعاى توسل به امام زمان عليه السلام
مؤ لف گويد: در بحار از (مجموع الدعوات
) دعايى طولانى نقل كرده از براى توسل به هر يك از ائمه عليهم السلام
براى مطالب مذكوره به همان ترتيب و در (قبس
المصباح ) نيز دعايى مختصر به همان
طريق نقل كرده و دعاى توسل به امام عصر عليه السلام .
در ثانى اين است : اللّهم انّى اسئلك بحق وليّك وحجّتك صاحب
الزمان الااعنتنى به على جميع امورى وكفيتنى به مؤ نة كل موذ وطاغ وباغ واعنتنى به
فقد بلغ مجهودى وكفيتنى كل عدوّ وهمّ و غم و دين و ولدى وجميع اهلى واخوانى ومن
يعنينى امره وخاصتى آمين رب العالمين .(95)
ظاهر آن است كه مراد حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آن كلام نه اختصاص توسّل به
امام عصر عليه السلام است در آن جا كه به چنگ دشمن افتد كه قصد كشتن او نموده ،
بلكه آن كنايه است از نهايت رسيدن شدّت امور و منقطع شدن اسباب و قطع اميد از مخلوق
و نماندن جاى صبر و شكيبايى ، چه از بلاى دينى باشد يا دنيوى و از شرّ دشمن انسى
باشد يا جنى ؛ چنان كه از دعاى مزبور نيز معلوم مى شود. چنان كه تكليف مضطرّ و
امانده و بيچاره درمانده ، استغاثه به آن جناب است اغاثه و فريادرسى درماندگان از
مناصب الهيّه آن جناب خواهد بود. اگر به جهت كثرت اضطراب و اضطرار، متمكن نشود
درمانده مضطر از استغاثه به آن جناب به زبان مقال و دعاى ماءثور، كفايت مى كند او
را براى قابليّت اغاثه آن جناب سؤ ال به لسان حال و استعداد با داشتن مقام تولاّ و
اقرار به ولايت و امامت و انحصار دانستن مربى و وساطت فيض الهى در آن وجود مقدس در
ظلمات تيه غيبت .
پس معلوم شد كه درماندگان را، در حكايت سابقه ، خصوصا آنان كه در سفر طاعت چون حجّ
و زيارت بودند، جز غوث زمان عليه السلام كسى نجات نداده و از جمله شواهد براين مطلب
آن كه از القاب خاصّه آن حضرت است (غوث
) كه در زيارت معتبره وارد شده و معنى آن
(فريادرس ) است و حقيقت
معنى اين لقب الهى كه مجرّد اسم نيست ، محقق نشود تا آنكه صاحب آن ، داراى قوّه
سامعه اى باشد كه هركس در هر جا به هر لسان در مقام استغاثه برآيد، بشنود.
بلكه داراى علمى كه به حالات درماندگان احاطه كرده باشد كه بى استغاثه و توسّل از
حالش آگاه باشد؛ چنانكه در فرمانى كه براى شيخ مفيد نوشتند به اين مقام تصريح
فرمودند و داراى قدرت و توانايى باشد كه اگر صلاح دانست درمانده مستغيث به لسان حال
يا مقال را نجات دهد و از گرداب بلا در آورد و اين مقام را شايستگى ندارد جز كسى كه
داراى مقام امامت باشد و يا در بساط ولايت گذارده باشد.
نيز مؤ يّد اين مقال است آنچه در ميان جميع عربهاى حضرى و اهل باديه اشتهار دارد از
تعبير كردن از آن ذات مقدس به (ابو
صالح ) و در توسّلات و استغاثات و ندبه
ها و شكايتها جز به اين اسم ، آن حضرت را نخوانند و شعراى معروفين ، مكرر در قصايد
مدايح و مراثى و ندبه ها به همين كنيت ، آن جناب را ذكر مى كنند.
سفارش امام صادق عليه السلام در توسّل
به امام زمان عليه السلام
ماءخذى در اخبار خاصه براى آن به نظر نرسيده جز خبرى كه احمد بن محمّد بن خالد برقى
روايت كرده در كتاب محاسن از ابوبصير از جناب صادق عليه السلام كه فرمود:(هرگاه
گم شدى در راه ، پس ندا كن يا بگو: ياصالح ! يا ابا صالح ! ارشدنا الى الطريق رحمكم
اللّه .)(96)
عبيد بن حسين زرندى كه راوى خبر است از على بن ابى حمزه ، گفت : پس رسيد به ما اين
بلا، پس امر نموديم بعضى از كسانى كه با ما بودند اين كه دور شود و ندا كند. پس دور
شد و ندا كرد. آنگاه آمد نزد ما. پس خبر داد ما را كه او شنيد آواز خفيفى را كه مى
گويد: (راه طرف راست يا گفت سمت چپ .)
پس يافتيم راه را چنانچه گفته بود.
و ترديد در (يا صالح ! يا ابا صالح !)
و نيز ترديد در سمت راست يا چپ از راوى خبر است كه سهو كرده چنانچه : سيّد على بن
طاووس در كتاب (امان الاخطار)
بعد از نقل خبر از محاسن ، تصريح فرموده و شيخ برقى در كتاب مذكور از پدر خود،
محمّد بن خالد برقى نقل كرده كه او در سفرى با جمعى از راه كج شدند.
گفت : (پس ما اين كار را كرديم ، پس
راه را به ما نشان دادند. رفيق ما يعنى آنكه كناره كرد و آن را دعا را خواند، شنيد
صداى نازكى را كه مى گويد: راه ، طرف راست است . پس مرا خبر داد و به آن جماعت خبر
نكرد. پس گفتم : طرف راست را بگيريد. پس شروع كرديم به رفتن طرف راست .)
و شايد كه چنين فهميدند يا بدست آوردند كه : (صالح
يا ابا صالح ) اسم يا كنيه امام عصر
عليه الصلوة والسلام است .
چنان كه در باب دوم گذشت كه بعضى اوّل را در اسامى و دوّم را در كنيه هاى آن حضرت
شمردند و از حكايت شصت و نهم معلوم مى شود كه اين مطلب معهود بود ميان شيعه و از گم
شدن راه ، مكرّر شده چاره هر كار فهميدند كه در آن حال امام و ولى خود را به اين
نام بخوانند و به جهت ضعف يقين و قصور اعتقاد راوى يا اهل مجلس ، مراد را بيان
نفرمودند و اسامى پيغمبر و امير المؤ منين صلوات اللّه عليهما به حسب طبقات آسمان و
عرض و كرسى و جنّت و لوح و قلم و ساير مقامات عاليه و دركات دوزخ و طبقات زمين و
ساير عوالم و اصناف مخلوقات علوى و سفلى مختلف و متعدد و در هر جا به اسمى مذكور و
مكتوب و در نزد هر طايفه به نامى معروف و خوانده مى شوند.
چنانچه بسيار از آن در محل خود ثبت شده و جايز است كه ساير ائمه عليهم السلام در
تمام اين منقبت يا بعض از آن شريك باشند. پس معلوم شد كه راهنماى در بيابان و
دستگير گمشدگان (ابا صالح
) همان غوث اعظم ، ولى عصر، صاحب الزمان صلوات اللّه عليه است .
و اگر كسى شبه كند كه از ملاحظه كرامات جمله از خواص اصحاب رسول صلى الله عليه و
آله چون سلمان و ساير خواص ساير ائمه عليهم السلام چون ميثم و اويس و جابر جعفى و
نظاير ايشان و كرامات پاره اى از عبّاد و زهاد و علما و نيكان ، مى توان احتمال داد
كه : اين كرامت از ايشان نيز رواست كه صادر شود يا آن كه صالح اسم جنى است كه سير
مى كند در بلاد به جهت ارشاد گمشده و حبس كردن حيوان فرار كرده . چنانچه در
(خصال ) از امير المؤ منين
عليه السلام روايت شده است .
پس در جواب گوييم كه : با اين احتمال نيز دلالت بر مقصود خواهد كرد. چه غرض اصلى از
ذكر آن قصص ، اثبات وجود مبارك آن جناب است و بودنش در ميان خلق و رسيدن منافع وجود
اوست به ايشان و معلوم است كه شيعيان آن جناب را نجات ندهد جز كسى كه در عقيده با
ايشان شريك باشد نه مخالف در مذهب و طريقه كه اكثر ايشان خون و مال و عرض آنها را
حلال مى دانند. بلكه جمله اى از شافعيه مى گويند كه اگر كسى وصيت كند كه مال مرا به
جاهلترين مردم بدهيد، بايد داد به آنها كه منتظر قائم مهدى هستند.
پس نشود آن كس كه چنين كرامت از او ظاهر شد، جز كامل در عقيده و مهذّب در اعمال و
اقوال و مزكّى در اخلاق و افعال و حركات و خطرات . پس داخل باشد، به ملاحظه باب
گذشته ، در سلسله خواص كه از جام وصال ، گاهى شربتى نوشند؛ پس مضطر مستغيث يا خود
ديده آن جناب عليه السلام را يا ديده كسى را كه آن كس ، امام را ديده و مطلوب جز
اين نيست .
گفتار شيخ كفعمى و دعاى ام داوود
شيخ ابراهيم كفعمى در حاشيه (جنّة
الواقيه ) در دعاى ام داوود در آنجا كه
مى فرمايد، بعد از صلوات بر اوصياء و سعداء و شهداء و ائمه هدى عليهم السلام :
اللّهم صلّ على الابدال والاوتاد السياح والعباد والمخلصين والزّهاد واهل الجد
والاجتهاد.(97)
كه گفته شده كه زمين خالى نيست از قطب و چهار اوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجيب و
سيصد و شصت صالح ؛ پس قطب ، مهدى است عليه السلام و اوتاد كمتر از چهار نمى شود.
زيرا كه دنيا مانند خيمه است و مهدى صلوات اللّه عليه مانند عمود است و اين چهار
نفر طنابهاى آن خيمه اند و گاه مى شود كه اوتاد بيشتر از چهارند و ابدال بيشتر از
چهل و نجباء بيشتر از هفتاد و صلحاء بيشر از سيصد و شصت و ظاهر اين است كه خضر و
الياس از اوتادند پس ايشان ملاصقند با دايره قطب .
اما صفت اوتاد: پس ايشان قومى هستند كه غفلت نمى كنند از پروردگار خودشان طرفة
العينى و جمع نمى كنند از دنيا، مگر قوت روز و صادر نمى شود از ايشان لغزشهاى بكر و
شرط نيست در ايشان عصمت از سهو نسيان .
بلكه همان عصمت از فعل قبيح و شرط است اين ، يعنى عصمت از سهو و نسيان در قطب و اما
ابدال ، پس پست تر از ايشانند در مراقبت و گاهى صادر مى شود از ايشان غفلت ؛ پس
تدارك مى كنند آن را به تذكره و عمدا معصيتى نمى كنند.
و اما نجباء: پس ايشان پست تر از ابدالند.
و اما صلحاء: پس ايشان پرهيزكارانند كه موصوفند به عدالت و گاهى صادر مى شود از
ايشان معصيت ؛ پس تدارك مى كنند آن را به استغفار و پشيمانى .
خداى تعالى فرموده :
انَّ الّذين اتَّقَوا اذا مسّهُم طائفٌ مِنَ الشَّيْطانِ
تذكّروا فإ ذا هُمْ مُبْصِرُونَ.(98)
بدرستى كه آنان كه پرهيزكارى نمودند، چون رسد به ايشان آينده و طواف كننده و در
قلبش از شيطان به اين كه ايشان را وسوسه كند يا رنجى كه از جنس سودا و جنون باشد،
به ايشان رساند، ياد كنند خداى را و نام خدا برند. پس ناگهان ايشان بيننده باشند به
سبب آن تذكر ويادآورى كه يكى از چهار ركن توبه است .
پس شيخ كفعمى فرمود كه : (خداى تعالى
ما را از اقسام اخير قرار دهد كه ما نيستيم از اقسام اوليه ولكن خداى تعالى را
فرمان مى بريم در دوست داشتن ايشان و ولايت ايشان و كسى كه دوست دارد قومى را،
محشور مى شود با ايشان و گفته شده كه هرگاه كم شود يكى از اوتاد چهارگانه ، مى
گذارند بدل آن را از چهل نفر؛ يعنى از ابدال و هرگاه كم شود يكى از چهل نفر، گذاشته
مى شود بدل او از هفتاد نفر و هرگاه كم شود يكى از هفتاد نفر، گذاشته مى شود بدل او
از سيصد و شصت نفر و هرگاه كم شد يكى از سيصد و شصت نفر، گذاشته مى شود بدل او از
ساير مردم .) تمام شد كلام شيخ مذكور.
تاكنون در اين ترتيب مذكور خبرى به نظر نرسيده و لكن شيخ مذكور، سر آمد عصر خود بود
در اطّلاع و تتبع و در نزد او بود بسيارى از كتب قدماء كه در اين اعصار اثرى از
آنها نيست .
البته تا در محل معتبرى نديده بود در چنين كتاب شريفى ضبط نمى كرد و در كتب جماعت
صوفيّه سنيّه قريب به آن عبارت هست ، اما نه ذكرى است از امام عصر عليه السلام در
آن و نه پايه اى است از براى كلمات ايشان .
باب دهم : در ذكر شمّه اى از تكاليف عباد نسبت به امام عصر
عليه السلام
در ذكر شمّه اى از تكاليف عباد بالنّسبه به امام عصر صلوات اللّه عليه و آداب بندگى
و رسوم فرمانبردارى آنان كه سر به زير بار فرمان و اطاعت از آن جناب فرود آورده اند
و خود را عبد طاعت و ريزه خور خوان احسان عام وجود او دانسته و آن شخص معظّم را
امام و واسطه رساندن فيوضات الهيّه و نِعَم غيرمتناهيه دنيويّه و اخرويّه قرار داده
اند. چه :
بعضى از وظايف مردم نسبت به آن حضرت
عليه السلام
آن تكاليف از آداب و رسوم بندگى و لوازم احترام و توقير لازم آن جناب باشد كه در
عمل به آن مقصدى جز اين نباشد. هرچند سبب باشد از براى خيرات عاجله و آجله و دخول
عامل در زمره محبّين مطيعين يا از مقدّمات پيدا كردن وسيله باشد به سوى آن جناب به
جهت جلب منافع دنيويّه و اخرويّه و دفع شرور ارضيّه و سماويّه كه راهى نيست به آن
جلب و دفع ، جز با چنگ زدن به دامان آن جناب و مساءلت نمودن از آن ولى النعم ، به
لسان استعداد و حال يا به زبان ضراعت و مقال .
از آنها چند چيز بيان مى شود كه بعضى قلبيّه و بعضى جوارحيّه و بعضى لسانيّه و بعضى
ماليّه است .
مهموم بودن براى آن جناب
اوّل : مهموم بودن براى آن جناب عليه السلام در ايّام غيبت و مفارقت و سبب اين هم
متعدّد است :
اوّل : مجرّد مستور و محجوب بودن و نرسيدن دست به دامان وصالش و روشن نگشتن ديدگان
به نور جمالش با بودنش در ميان انام و اطّلاعش بر خفاياى كردار عباد در آناء ليالى
و ايّام ؛ چه انسان مدّعى وصول به درجه ايمان به جنان ، نه به مجرد قول به زبان
صادق نباشد جز آنگاه كه محبّتش به مواليانش چنان باشد كه رسول خدا صلى الله عليه و
آله فرموده .
شيخ صدوق در (امالى
) و شيخ طوسى در (امالى
) و ابن شيرويه در (فردوس
)
نقل كرده اند كه : (ايمان نياورده بنده
تا اين كه بوده باشم من ، نزد او، محبوبتر از جان او و عترت من ، محبوبتر نزد او،
از عترت او و ذات من ، محبوبتر نزد او، از ذات او.)
پس شخصى به عبدالرحمن كه راوى حديثى است گفت : (تو
پيوسته حديثى مى آورى كه خداوند دلها را به آن زنده مى كند.)
و شايد اين مقام اوّل درجه ايمان باشد كه محبّتش با مواليانش ، چون محبت او باشد با
يكى از اخصّ اولاد و اقرب و اكمل ايشان نزد او والاّ عارف به خصايص ذاتيّه و كمالات
نفسانيّه ونِعم و احسان غيرمتناهيّه ايشان را به عباد، كارش به حسب اندازه دانش و
معرفتش به آنجا كشد كه جز آن سلسله معظّمه عليهم السلام كس را قابل محبّت در خلق
نبيند و اگر بيند به جهت انتساب و علاقه اوست ، هرچند جزيى باشد به آن خانواده رحمت
و عظمت .
و اگر انسان واقعا جرعه اى از شربت گواراى محبّت به امام خود را چشيده باشد و رشته
قلبش حسب فطرت و رياضت پيوسته به آن حضرت مقدّس كشيده البتّه چنان مهموم شود با
فراقى چنين كه خواب را از چشم برد و لذّت را اطعام و شراب .
در (خصال
) و (من لا يحضره الفقيه
) از جناب صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:
(پنج نفرند كه نمى خوابند تا آنكه شمردند از آنها ... محبّى را كه
مترقّب مفارقت حبيب خود است .)
و چنين شخصى البته اگر به مفارقت مبتلا شود، همّش بيش و قلقش بى اندازه و اضطرابش
زياد و خواب راحت را بالمرّه فراموش نمايد كه شخص به اين عظمت و جلالت و بزرگى و
راءفت و احسان و عطوفت و مهربانتر از هزار پدر حاضر ناظر. ولكن چنان در پرده حجابى
از حجابهاى الهيّه پنهان و پوشيده كه نه دستى به دامانش رسد و نه چشمى به جمالش
افتد و نه از مقرّ سلطنتش خبرى و نه از محل اقامت و رحلتش اثرى . هر دون و خسيسى را
بيند جز آن كه جز او كسى را نجويد و هر لغو ناملايم و منكرى را بشنود جز سخنى از آن
كه جز او نخواهد كسى سخنى گويد.
و در (عيون
) از جناب عليه السلام روايت است كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب كه
فرمود: (چه بسيار مؤ منه و چه بسيار مؤ
منى كه متاءسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين ، يعنى حضرت حجّت عليه
السلام .)
ترجمه فقراتى از دعاى ندبه
در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در چهار عيد و روز جمعه و شب آن بايد خواند،
اشاره شده بدين مقام كه حاصل مضمون بعضى از آنها اين است ، بعد از ذكر پاره اى از
اوصاف و مناقب آن جناب روحنا فداه كه :
(كاش مى دانستم
كه تو در كجا اقامت نمودى ؟ و كدام زمين و خاك تو را برگرفته ؟ آيا به رضوى جاى
دارى يا ذى طُوى ؟ گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى و نشنوم از تو،
نه آوازى و نه رازى .
گران است بر من كه احاطه كند به تو، بلا، نه به من و نرسد به تو، از من ، نه ناله
اى و نه شكايتى .
جانم فداى تو غايبى كه از ما كناره ندارى !
جانم فداى تو دور شده اى كه از ما دورى نگرفتى !
جانم فداى تو كه آرزوى هر مشتاق آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله
كنند!
گران است بر من كه من بر تو بگريم و خلق از تو، دست كشيده باشند.
گران است بر من آنكه جارى شود بر تو آنچه جارى شده نه بر ايشان .
آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟
آيا جزع كننده اى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم . هر آنگاه كه خلوتى شد؟ آيا به
چشمى (كنايه از بسيارى گريه است ) خاشاكى رفته ؟ كه چشم من او را بر آن حالت مساعدت
كند؟
آيا به سوى تو راهى هست اى پسر احمد! كه به حضور جنابت مشرف شوند؟
آيا متّصل مى شود روز ما از تو به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم ؟
كى وارد مى شويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم ؟
كى سيراب مى شويم از آب گواراى تو كه تشنگى به طول انجاميد؟
كى صبح و شام به خدمتت خواهيم رسيد؟
كى تو ما را مى بينى و ما تو را و حال آنكه لواى ظفر و نصرت بر افراشته شده .)
تا آخر دعا كه نمونه اى است از درد دل آنكه جامى از چشمه محبت آن جناب نوشيده و
سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات درد دلى كرده و بر آتش هجرانش كفى از آب
شور پاشيده .
دوّم : ممنوع بودن آن سلطان عظيم الشاءن كه جامه خلافت و سلطنت ظاهره بر تمام
جهانيان را جز براى آن قامت معتدل براى احدى ندوخته اند، از رتق و فتق و اجراى
احكام و حدود و ابلاغ فرامين الهيّه و منع تعدى و جور و اعانت ضعيف و اغاثه مظلوم و
اخذ حقوق و اظهار و اعلان حق و ابطال و ازهاق باطل .
و كار ظلم و تعدّى بر آن جناب به جايى رسيده كه علاوه بر گرفتن تمام لوازم سلطنت
ظاهره و تسلّط بر بلاد و عباد و اموال ، از خوف و بيم ظالمين متمكن بر اظهار نفس
معظم خود نيست .
در اين طول زمان تنها يا با بعضى از مواليان خاص در برارى و قفار سير مى كند و حق
خود را در دست ديگران مى بيند و حسب امر الهى صبر كرده ، مى گذرد.
البته آن را كه اندك غيرتى است در فطرت ، پيوسته محزون و غمگين خواهد بود و حالش
چون حال فرزند سلطان عادلى خواهد بود كه تمام احكامش به قانون معدلت و داد و بر
رعايا مهربان باشد، پس مغلوب عدويى شود كه در گوشه حبسش كند و دستش از همه چيز
كوتاه كند و آنچه كند جز جور و تعدّى چيزى نباشد.
در (كافى
) و (تهذيب
) و (فقيه
) روايت است كه جناب باقر عليه السلام فرمود به عبداللّه ظبيان كه :
(هيچ عيدى نيست براى مسلمين نه قربان و نه فطر، مگر آنكه تازه مى كند
خداوند براى آل محمّد عليه السلام حزنى را.)
راوى پرسيد: (چرا؟)
فرمود: (زيرا كه ايشان مى بينند حق خود
را در دست غير خودشان .)
و سيّد جليل على بن طاووس رحمه الله در (كشف
المحجّه ) فرموده كه :
(وصيت مى كنم تو را اى فرزند من محمّد! و برادرت و هركس بر اين كتاب من
واقف شود، به راستى در معامله با خداوند جلّ جلاّله و رسول او صلى الله عليه و آله
و حفظ وصيّت ايشان به آنچه بشارت دادند به آن ازظهور مولاى ما مهدى عجّل اللّه فرجه
.
پس بدرستى كه من يافته ام قول و فعل بسيارى از مردم را در امر آن جناب ، مخالف با
عقيده از چند راه . از آن جمله كه من يافته ام كه اگر برود از كسى كه اعتقاد دارد
امامت او را بنده اى يا اسبى يا درهمى يا دينارى ، متعلق مى شود خاطر او و ظاهر او
از براى طلب آن چيز مفقود و بذل مى نمايد در تحصيل او غايت مجهود را و نديدم كه از
براى متاءخر بودن اين محتشم عظيم الشاءن ، از اصلاح اسلام و ايمان و قطع دابر كفار
و اهل عدوان ، تعلّق خاطرش مثل تعلّق خاطرش باشد به اين اشياى محقّره .
پس چگونه اعتقاد دارد كسى كه به اين صفات است اين كه او عارف است به حق خداوند جلّ
جلاّله و حق رسول او و معتقد است امامت او را بر آن نحوى كه دعوى مى كند موالات
زياده از اندازه را براى شرايف معالى آن جناب و از آن جمله كه يافتم كسى را كه ذكر
مى كند كه او معتقد است وجوب رياست آن جناب را و ضرورت ظهور و انفاذ احكام امامتش
را، اگر نيكى كند به او بعضى از آنهايى كه مدّعى است كه او دشمن امام اوست از
سلاطين و احسانش را به او تمام كند، متعلّق مى شود خاطر او به بقاى اين سلطان
مشاراليه و شاغل مى شود او را اين تعلّق از طلب مهدى عليه السلام و ازآنچه واجب است
بر او از تمنى عزل آن والى كه بر او انعام كرده .
از آن جمله اين كه من يافتم كسى را كه دعوى مى كند وجوب سرور را به جهت سرور آن
جناب و كدورت را به جهت كدورت او، مى گويد كه اعتقاد دارم كه تمام آنچه در دنياست
از مهدى صلوات اللّه عليه گرفته شده و آن را ملوك و ساير ناس غصب كردند از دست او و
با اين حال نمى بينم او را كه متاءثر باشد براى اين نهب و سلب ، مثل تاءثر او، اگر
بگيرد سلطانى ازاو درهمى يا دينارى يا ملكى يا عقارى ، پس اين كجا باوفا و معرفت
خداوند جلّ جلاّله و رسول او و معرفت اوصياء عليهم السلام .)
تا آخر كلام شريف كه از اين رقم است و مكرر در اخبار وصف فرموده اند آن جناب را به
(غريب طرمد)
و (وحيد رانده مظلوم
) كه حق را منكر شده اند.
سوم : به دست نيامدن جادّه واسعه مستقيمه واضحه شريعت مطهّره و انحصار راه رسيدن به
آن در راههاى باريك تاريك متشتت كه در هر رهگذر آن جمعى از دزدان داخل دين مبين در
كمين نشسته و پيوسته شكوك و شبهات در قلوب عوام بلكه خواص داخل كرده تا آنجا كه اين
فرقه قليله و عصابه مهتديه اماميّه ، يكديگر را تكذيب و تكفير و لعن و توهين كرده و
مى كنند و اعداء را بر خود چيره نموده ؛ پيوسته دسته دسته از دين خداوند بيرون روند
و علماى راستين از اظهار علم خود عاجز! و صادق شده وعده صادقين عليهم السلام كه :
(خواهد آمد وقتى كه نگاه داشتن مؤ من ، دين خود را مشكلتر است از نگاه
جمره اى از آتش در دست .)
شيخ نعمانى روايت كرده از عميره دختر نفيل كه گفت : شنيدم حسين بن على عليهما
السلام مى فرمايد: (نخواهد شد آن امرى
كه شما منتظر آنيد تا اينكه بيزارى جويد بعضى از شما از بعضى و خيو اندازد بعضى از
شما در صورت بعضى و شهادت دهد بعضى از شما به كفر بعضى و لعن كند بعضى از شما، بعضى
را.)
پس گفتم به آن جناب كه : (خيرى نيست در
آن زمان ؟)
پس حسين عليه السلام فرمود: (تمام خير
در آن زمان است . خروج مى كند قائم ما و همه آنها را دفع كند.)
و نيز ازجناب صادق عليه السلام خبرى نقل كرده به همين مضمون و از حضرت اميرالمؤ
منين عليه السلام روايت كرده كه فرمود به مالك بن ضمره كه :
(اى مالك ! چگونه اى تو، آنگاه كه شيعه اختلاف كنند چنين ؟)
و انگشتان مبارك را داخل نمود دريكديگر.
پس گفتم : (يا اميرالمؤ منين ! در آن
زمان خيرى نيست .)
فرمود: (تمام خير در آن وقت است ، خروج
مى كند قائم ما. پس مقدّم مى شود بر او هفتاد مرد كه دروغ مى گويند بر خدا و رسول ،
پس همه را مى كشد، آنگاه جمع مى كند ايشان را بر يك امر.)
و نيز از جناب باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(هر آينه آزموده خواهيد شد اى شيعه آل محمّد! آزموده شدن سرمه در چشم .
پس بدرستى كه صاحب سرمه مى داند كه كى سرمه در چشمش ريخته مى شود و نمى داند كه چه
وقت از چشم بيرون مى رود و چنين است كه صبح مى كند مرد بر جاده اى از امر ما و شام
مى كند و حال آنكه بيرون رفته از آن و شام مى كند بر جاده اى از امر ما و صبح مى
كند و حال آنكه بيرون رفته از آن .)
امتحان شدن مردم در ايّام غيبت
از جناب صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (واللّه
! هرآينه شكسته خواهيد شد، شكستن شيشه ؛ بدرستى كه شيشه هر آينه برمى گردد، پس عود
مى كند. واللّه ! هرآينه شكسته مى شويد شكستن كوزه و كوزه چون شكست ، برنمى گردد،
چنانچه بود و قسم بخدا كه بيخته خواهيد شد و قسم بخدا كه جدا خواهيد شد و قسم بخدا
كه امتحان خواهيد شد، تا آنكه نماند از شما مگر اندكى و كف مبارك را خالى كردند.)
و بر اين مضمون اخبار بسيارى روايت كرده .
روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام در
باره ايّام غيبت
شيخ صدوق رحمه الله در (كمال الدين
) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود:
(گويا مى بينم شماها را كه گردش مى كنيد گردش شتر؛ مى طلبيد چراگاه را
پس نمى يابيد آن را اى گروه شيعه !)
و نيز از آن جناب روايت كرده كه به عبدالرحمن بن سبابه فرمود:
(چگونه خواهيد بود شما در آن زمان كه بمانيد بى امام هادى و بى نشانه .
بيزارى جويد بعضى از شما از بعضى ، در آنگاه امتحان كرده مى شويد و جدا مى شويد و
بيخته مى شويد.)
گفتار سدير صيرفى
نيز روايت كرده از سدير صيرفى كه گفت : من و مفضل بن عمرو ابوبصير و ابان بن تغلب
به خدمت مولاى خود، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام داخل شديم و آن حضرت را ديديم
كه بر روى خاك نشسته بود و مسح خيبرى در بر داشت كه آستينهايش كوتاه بود و از شدّت
اندوه ، واله بود و مانند زنى كه فرزند عزيزش مرده ، گريه مى كرد مانند جگر سوخته .
آثار حزن و محنت در روى حقجويش ظاهر و هويدا و اشك از ديده هاى حق بينش جارى بود.
مى گفت : (اى سيّد من ! غيبت تو خواب
مرا برده است و استراحت مرا زايل گردانيده و سرور را از دل من ربوده است .
اى سيّد من ! غيبت تو مصيبت مرا دايم گردانيد و محن ونوايب را بر من پياپى گردانيد
و آب ديده مرا جارى كرد و ناله و فغان و حزن را از سينه من بيرون آورد و بلاها را
بر من متّصل گردانيد.)
سدير گفت : چون حضرت را به آن حالت مشاهده كرديم ، عقلهاى ما پرواز كرد و واله و
حيران شديم . دلهاى ما از آن جزع نزديك بود كه پاره گردد و گمان كرديم كه آن حضرت
را زهر دادند. يا آنكه بليه عظيمى از بلاهاى دهر بر او حادث شده است . پس عرض كردم
كه : (اى فرزند بهترين خلق ! خدا هرگز
چشم تو را گريان نگرداند. چه حادثه تو را گريان گردانيده است ؟ و چه حالت روى داده
است كه چنين ماتمى گرفتى ؟)
پس حضرت از شدت غصّه و گريه ، آه سوزناك از دل غمناك بر كشيد و فرمود:
(من در صبح اين روز، نظر در كتاب جفر نمودم و آن كتابى است مشتمل بر علم
منايا و بلايا و در آنجا مذكور است ، بلاهايى كه بر ما مى رسد و در آنجا علم گذشته
و آينده هست تا روز قيامت و خدا آن علم را مخصوص محمّد و ائمه بعد از او گردانيده
است . صلوات اللّه عليهم .
نگاه كردم در آنجا ولادت حضرت صاحب الامر و غيبت آن حضرت و طول غيبت و درازى عمر او
را و ابتلاى مؤ منان را در زمان غيبت و بسيار شدن شك و شبهه در دل مردم ، از جهت
طول غيبت او و مرتد شدن اكثر مردم در دين خود و بيرون كردن ريسمان اسلام از گردن
خود كه حق تعالى در گردن بندگان قرار داده است . پس رقّت مرا دست داده است و حزن بر
من غالب شده است .) الخبر.
و از براى اين مقام ، همين خبر شريف ، كافى است . زيرا اگر تحيّر و تفرّق و ابتلاى
شيعه در ايّام غيبت و تولّد شكوك و شبهات در قلوب ايشان سبب شود از براى گريستن ،
حضرت صادق عليه السلام سالها پيش از وقوع آن و بردن خواب از چشمهاى مباركش ، پس مؤ
من مبتلاى به آن حادثه عظيمه غرق شده در آن گرداب بى كرانه تاريك مواج ، سزاوارتر
است به گريه وزارى و ناله و بى قرارى و حزن و اندوه دائمى و تضرّع به سوى حضرت بارى
جلّ و علا.
انتظار فرج ، افضل اعمال امّت در ايّام
غيبت
دوم : از تكاليف قلبيّه ، انتظار فرج آل محمّد عليهم السلام در هر آن و ترقيب بروز
و ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمّد عليهم السلام و پر شدن زمين از عدل
و داد و غالب شدن دين قويم بر جميع اديان كه خداى تعالى به نبى اكرم خود خبر داده و
وعده فرموده بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امم داده كه چنين روزى خواهد آمد
كه : جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى در
پرده ستر و حجاب بماند و بلا و شدّت از حق پرستان برود.
چنان كه در زيارت مهدى آل محمّد عليهم السلام است كه :
السّلام على المهدى الّذى وعد اللّ ه به الامم ان يجمع به
الكلم ويلم به الشعث ويملاء به الارض عدلا وقسطا وينجز به وعدالمؤ منين .
سلام بر مهدى آن چنانى كه وعده داده به او، جميع امّتها را كه جمع كند به وجود او
كلمه ها را يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود. و گرد آورد به او
پراكندگيها را و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفاذ فرمايد به سبب او، وعده
فرجى كه به مؤ منين داده .
واين فرج عظيم را در سنه هفتاد از هجرت وعده داده بودند. چنان كه شيخ راوندى در
(خرايج
) از ابى اسحق سبيعى روايت كرده و او از عمرو بن حمق كه يكى از چهار نفر
صاحب اسرار اميرالمؤ منين عليه السلام بود كه گفت : داخل شدم بر على عليه السلام
آنگاه كه او را ضربت زده بودند در كوفه .
پس گفتم به آن جناب كه : (بر تو باكى
نيست . جز اين نيست كه اين خراشى است .)
فرمود: (به جان خود قسم كه من از شما
مفارقت خواهم كرد.)
آنگاه فرمود: (تا سنه هفتاد بلاست .)
و اين را سه مرتبه فرمود.
پس گفتم : (آيا پس از بلا رخايى هست ؟)
پس مرا جواب نداد و بيهوش شد.
تا آنكه مى گويد پس گفتم : (يا
اميرالمؤ منين ! بدرستى كه تو فرمودى تا هفتاد بلاست ، پس آيا بعد از بلا رخاست ؟)
پس فرمود: (آرى ! بدرستى كه بعد از
بلا، رخاست و خداوند محو مى كند آنچه را كه مى خواهد و ثابت مى كند و در نزد اوست
ام الكتاب .)
روايتى از ابو حمزه ثمالى
شيخ طوسى در كتاب (غيبت
) و كلينى در (كافى
) روايت كرده اند از ابى حمزه ثمالى كه گفت : گفتم به ابى جعفر عليه
السلام بدرستى كه : (على عليه السلام
كه مى فرمود: تا سنه هفتاد بلاست و مى فرمود بعد از بلا، رخاست و به تحقيق كه گذشت
هفتاد و ما رخايى نديديم .)
پس ابوجعفر عليه السلام فرمود كه : (اى
ثابت ! بدرستى كه خداى تعالى قرار داده بود وقت اين امر را در سنه هفتاد، پس چون
حسين عليه السلام كشته شد، شديد شد غضب خداوند بر اهل زمين ، پس تاءخير انداخت آن
را تا سال صد و چهل . ما شما را خبر داديم . شما خبر ما را نشر كرديد و پرده سرّ را
كشف نموديد. پس خداى تعالى آن را تاءخير انداخت وپس از آن براى آن وقتى قرار نداد
در نزد ما.)
وَيَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَيَثْبِتُ وَعِنْدَهُ امّ
الكِتابِ.(99)
ابو حمزه گفت : من اين خبر را عرض كردم خدمت حضرت صادق عليه السلام . پس فرمود:
(بدرستى كه چنين بود.)
شيخ نعمانى در كتاب (غيبت
) روايت كرده از علاء بن سبابه از ابى عبداللّه ، جعفر بن محمد عليهما
السلام كه فرمود: (كسى كه بميرد از شما
كه منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمه باشد كه از آنِ حضرت قائم عليه
السلام است .)
و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود روزى :
(آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى كند خداوند عملى را از بندگان
مگر به آن ؟)
گفتم : (بلى !)
پس فرمود: (شهادت ان لا اله الاّ اللّه
وان محمدا عبده و رسوله و اقرار به آنچه خداوند امر فرمود و دوستى ما و بيزارى از
دشمنان ما، يعنى ائمه مخصوصا انقياد براى ايشان و ورع و اجتهاد و آرامى و انتظار
كشيدن براى قائم عليه السلام .)
آنگاه فرمود: (بدرستى كه براى ما دولتى
است كه خداوند آن را مى آورد هر وقتى كه خواست .)
آنگاه فرمود: (هر كسى كه خوش دارد كه
از اصحاب قائم عليه السلام باشد، پس هر آينه انتظار كشد و هر آينه عمل كند با ورع و
محاسن اخلاق در حالى كه او انتظار دارد.
پس اگر بميرد و قائم عليه السلام پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل اجر
كسى كه آن جناب را درك كرده ، پس كوشش كنيد و انتظار كشيد، هنيئا هنيئا براى شما
اى عصابه مرحومه !)
و شيخ صدوق در (كمال الدين
) روايت كرده از آن جناب كه فرمود: (از
دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمّد عليهم السلام .)
و نيز از جناب رضا عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(افضل اعمال امّت من ، انتظار فرج است از خداوند عزّوجل .)
نيز روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السلام كه فرمود:
(منتظر امر ما مانند كسى است كه در خون غلطيده باشد در راه خداوند.)
شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت صاحب الامر عليه السلام بيرون
آمد، به دست محمّد بن عثمان و در آخر آن مذكور است كه :
(دعا بسيار كنيد براى تعجيل فرج ، بدرستى كه فرج شما در آن است .)
و شيخ طوسى در غيبت از مفضل روايت كرده كه گفت : (ذكر
نموديم قائم عليه السلام را و كسى كه مرد از اصحاب كه انتظار او را مى كشيد.)
پس حضرت ابوعبداللّه عليه السلام فرمود به ما كه :
(چون قائم عليه السلام خروج كند، كسى بر سر قبر مؤ من مى آيد، پس به او
مى گويد كه : يا فلان ! بدرستى كه ظاهر شد صاحب تو، پس اگر خواهى كه ملحق شوى ، پس
ملحق شو و اگر مى خواهى كه اقامت كنى در نعمت پروردگار، خود پس اقامت داشته باش .)
و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه فرمود به مردى از اصحاب فرمود كه :
(هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج ، مثل كسى است
كه در خيمه جناب قائم عليه السلام باشد.)
در روايت ديگر: (بلكه مثل كسى است كه
با رسول خداى صلى الله عليه و آله باشد.)
و در روايت ديگر: (مانند كسى است كه در
پيش رسول خداى صلى الله عليه و آله شهيد گردد.)
در تفسير آيه شريفه
(فانتظروا انّى معكم من المنتظرين )
و نيز از محمّد بن فضيل روايت كرده كه گفت : (فرج
را از حضرت رضا عليه السلام سوال كردم .)
حضرت فرمود: (آيا انتظار فرج از فرج
نيست ؟ خداى عزّوجلّ فرموده :
فانتظروا انّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظرين .(100)
شما انتظار بريد، بدرستى كه من با شما از انتظاربرندگانم .
يعنى انتظار بريد فرج مرا و من انتظار مى برم آن وقتى را كه براى اين امر مصلحت
دانستم كه آن وقت در رسد.)
و نيز از آن جناب روايت كرده كه فرمود: (چه
نيكوست صبر انتظار فرج . آيا نشينيده اى قول خداوند را كه فرمود:
فارتقبُوا اِنّى مَعَكُمْ رَقيبُ(101)
# فَانْتَظِرُوا انّى مَعَكُم مِنَ الْمُنْتَظِرين .
پس بر شما باد به صبر! زيرا كه فرج مى آيد بعد از نااميدى و به تحقيق كه بودند پيش
از شما كه از شما صبر كننده تر بودند.)
و نيز از جناب صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
(هر كه انتظار برد ظهور حجّت دوازدهمى را مانند كسى است كه شمشير خود را
برهنه كرده و در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و دفع دشمنان آن حضرت مى
كند.)
برقى از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت كرده كه فرمود
(افضل عبادت مؤ من ، انتظار بردن فرج
حق است .)
سيّد بن طاووس در كتاب مضمار روايت كرده از محمّد بن على طبرازى كه به سند معتبر
روايت كرده از حماد بن عثمان كه گفت : داخل شدم بر حضرت عليه السلام در شب بيست و
يكم ماه رمضان . پس فرمود به من : (اى
حماد! غسل كردى ؟)
گفت : (آرى ! فداى تو شوم !)
پس امر فرمود حصيرى آوردند. آنگاه ايستاد چسبيده به من و مشغول نماز شد و پيوسته
نماز مى خواند و من نيز چسبيده به آن جناب ، نماز مى خواندم تا فارغ شديم از
نمازهاى خود، آنگاه شروع كرد به دعا كردن و من آمين مى گفتم بر دعاى او تا آنكه فجر
طالع شد؛ پس اذان و اقامه گفت و بعضى از غلامان خود را خواند، پس در عقب او
ايستاديم و او پيش ايستاده و نماز خواند با ما، پس حمد خواند و
انّا انزلناه در ركعت اولى و در ركعت دوم حمد خواند و
قل هو اللّه .
چون فارغ شديم از تسبيح و تحميد و تقديس ثناى بر خداوند و صلوات بر رسول و آل او و
دعا از براى جميع مؤ منين و مؤ منات و مسلمين و مسلمات ، اولين و آخرين ، به سجده
افتاد و نمى شنيديم از او مگر نفسى ، پس از يك ساعت طولانى آنگاه شنيدم كه مى
فرمود: لا اله الا انت مقلب القلوب و الابصار... . تا
آخر دعا كه طولانى است .
در اواخر آن فرمود: ان تصلّى على محمّد واهل بيته وان تاءذّن
لفرج من بفرجه فرج اوليائك واصفيائك من خلقك وبه تبيد الظالمين وتهلكهم عجّل ذلك يا
ربّ العالمين ... . الخ .
پس چون فارغ شد، سر را بلند كرد، گفتم : (فداى
تو شوم ! و تو دعا مى كنى به فرج كسى كه به فرج او، فرج اصفياى خدا و اولياى اوست ؟
آيا نيستى تو همان شخص ؟)
فرمود: (نه ، اين قائم آل محمّد عليهم
السلام است .)
گفتم : (آيا براى خروج او علامتى هست ؟)
فرمود: (آرى ! كسوف آفتاب در وقت طلوعش
دو ثلث ساعت از روز و خسوف ماه شب بيست و سوم و فتنه كه وارد شود بر اهل مصر و بلا
و قطع را. اكتفا كن به آنچه بيان كردم براى تو و انتظار كش امر صاحب خود را در روز
و شب خود. زيرا كه خداوند، هر روز در كارى است و شاغل نشود او را كارى از كارى ،
اين پروردگار عالميان است و به اوست تقويت اولياى او و ايشان از عظمت جلالش
ترسانند.)
و براين مضمون اخبار بسيار است ؛ چون غرض استيفاى تمام آنها نبود، به همين مقدار
اكتفا نموديم .
مخفى نماند كه شيخ طوسى بعد از ذكر خبر ابى حمزه از جناب باقر عليه السلام و خبرى
قبل از آن از ابوبصير كه گفت : گفتم به او يعنى به حضرت صادق عليه السلام :
(آيا از براى اين امر، يعنى فرج آل محمّد عليهم السلام امرى هست كه
بدنهاى خود را آسوده كنيم و آسايش دهيم آن را به آن امر و باز ايستيم به سوى آن
يعنى وقتى معيّن شده كه ما از ترديد و اضطراب بيرون بياييم و نفس خود را آسوده
نماييم ؟)
فرمود: (آرى ! و لكن شما افشا كرديد،
پس خداوند بر آن افزود.)
پس شيخ فرمود: وجه در اين اخبار اين است كه ممتنع نيست كه خداى تعالى موقّت فرمود
اين امر را در يكى از اوقاتى كه ذكر شد پس چون پديدار شد آنچه پديدار شد، مصلحت
تغيير كرد و مقتضى شد تاءخير آن را تا وقتى كه ديگر و همچنين در مابعد وقت اوّل و
هر وقتى جايز است كه مشروط باشد به اين كه پيدا نشود چيزى كه مقتضى است صلاح را در
تاءخير او تا بيايد آن وقتى كه تغيير نمى دهد آن را چيزى . پس محتوم خواهد شد و بر
همين تاويل مى شود آنچه وارد شده در تاءخير عمرها از اوقات خود و زياد شدن در آنها
در وقت دعا و صله ارحام .
و آنچه روايت شده در نقصصان عمرها از اوقات خود به سوى پيش از خود در وقتِ كردن ظلم
و قطع رحم و غير اينها و خداى تعالى هر چند كه داناست به هر دوام ، پس ممتنع نيست
كه يكى از آنها معلوم باشد به شرطى و ديگرى معلوم باشد بدون شرطى و در اين جمله
خلافى نيست بين اهل عدل .
آنگاه جمله اى از اخبار بداء را نقل كرد. پس از آن فرمود: وجه در اين اخبار چيزى
است كه پيش ذكر كرديم از تغيير مصلحت در او اقتضاى تاءخير امر را تا وقت ديگر به
نحوى كه بيان كرديم . نه ظاهر شدن امر براى خداى تعالى . تعالى
اللّه عن ذلك علوا كبيرا.
آنگاه اشكالى كردند كه بنابراين لازم مى آيد كه ما مطمئن نشويم به چيزى از خبرهاى
خداى تعالى و جواب دادند كه : بعضى اخبار جايز نيست تغيير در مخبرات او چون قطع
داريم كه آن تغيير داده نمى شود. مثل اخبار از صفات خداوند و اخبار از آنچه گذشته و
اخبار به اين كه مؤ منين را ثواب مى دهد.
قسمى از آن قابل تغيير هست فى نفسه ، به حسب تغيير مصلحت در وقت تغيير شروط آن و
جميع اينها را تجويز مى كنيم در اخبار آينده . مگر اينكه وارد شود خبر بر وجهى كه
دانسته شود كه مضمون آن قابل تغيير نيست . پس در آن حال قطع مى كنيم به شدن آن و
براى همين است كه در بسيارى از خبرها منضم فرمودند حتم را به آن مضمون . يعنى فلان
امر خواهد شد و آن از محتومات است ، پس ما را تعليم فرمودند كه آن قابل تغيير نيست
. پس قطع مى كنيم به آن .
دعا جهت حفظ وجود مبارك امام عصر عليه
السلام
سوم : از تكاليف ، دعا كردن است از براى حفظ وجود مبارك امام عصر عليه السلام از
شرور شياطين انس و جن و طلب تعجيل نصرت و ظفر و غلبه بر كفّار و ملحدين و منافقين
براى آن جناب . كه اين نوعى است از اظهار بندگى و رضاى به آنچه خداى تعالى وعده
فرموده كه چنين گوهر گرانبهايى را كه در خزانه قدرت و رحمت خود پرورده و بر چهره آن
، حجاب عظمت و جلالت كشيده تا آن روز كه خود مصلحت داند كه آن جوهر ثمين را ظاهر و
دنيا را از پرتو شعاع آن روشن نمايد و با چنان وعده منجز حتمى در دعا جز اداى رسم
بندگى و اظهار شوق و زيادتى محبت و ثواب و رضابه موهبت كبراى خداوندى ، اثرى ظاهر
نباشد.
اگرچه به غايت تحريص و تاءكيد فرمودند در دعاى براى آن حضرت صلوات اللّه عليه در
غالب اوقات .
سيّد جليل ، على بن طاووس در فصل هشتم از كتاب (فلاح
السّائل ) فرمود:
(بعد از ذكر ترغيب در دعاى براى اخوان كه هرگاه اين همه فضل دعاست براى
برادران تو، پس چگونه خواهد بود فضل دعا كردن براى سلطان تو كه او سبب وجود تو است
و تو اعتقاد دارى كه اگر نبود آن جناب ، نمى آفريد خداوند، تو را و نه احدى از
مكلّفين را در زمان او و زمان تو و اينكه لطف وجود او صلوات اللّه عليه سبب است از
براى هر چه كه تو و غير تو در آنيد و سبب است از براى هر خير كه مى رسيد به آن .
پس حذر كن و باز حذر كن از اينكه مقدم بدارى نفس خود را يا احدى از خلايق را در ولا
و دعاى از براى آن جناب عليه السلام به غايت آنچه ممكن شود و حاضر كن قلب خود را و
زبان خود را در دعاى از براى اين سلطان عظيم الشّاءن و حذر كنى از اينكه اعتقاد كنى
كه من اين كلام را گفتم براى اينكه آن جناب محتاج است به دعاى تو. هيهات ! كه اگر
اين را معتقد شوى ، پس تو مريضى در اعتقاد و دوستى خود، بلكه اين را گفتم براى آن
چيزى كه تو را شناساندم از حق عظيم آن جناب بر تو و احسان بزرگ او بر تو و به جهت
اينكه هر گاه دعا كردى براى او پيش از دعا كردن براى نفس خود و براى آنكه عزيز است
نزد تو، نزديكتر خواهد بود آنكه باز نمايد خداوند جلّجلاله ، ابواب اجابت را در پيش
روى تو. زيرا كه ابواب قبول دعا را اى بنده ! بستى به سبب گناهان .
پس هرگاه دعا كردى براى اين مولاى خاص در نزد مالك احيا و اموات ، اميد است به جهت
آن وجود مقدّس ، خداوند ابواب اجابت را باز نمايد. پس داخل شوى تو در دعا كردن براى
نفس خود و براى آنكه دعا مى كنى براى او در زمره اهل فضل او و فرو مى گيرد رحمت
خداوند جلّ جلاله مر تو را و كرم و عنايت او به تو. زيرا كه چنگ زدى در دعا به حبل
او و نگويى كه من نديدم فلان و فلان را از كسانى كه پيروى مى كنى ايشان را از مشايخ
خود كه عمل بكنند به آنچه من مى گويم و نيافتم ايشان را مگر غافل از مولاى ما كه
اشاره كردم به سوى جنابش صلوات اللّه عليه .
پس ، من مى گويم به تو كه عمل كن به آنچه مى گويم به تو كه اوست حق واضح و كسى كه
واگذارد مولاى ما را و غافل شود چنانچه ذكر نمودى ، پس آن غلطى است واضح .الخ .)
ونيز در كتاب (مضمار)
در عمل ماه مبارك فرموده بعد از ذكر ادعيه سحر از وظيفه هر شب اين است كه :
(ابتدا نمايد بنده در هر دعاى مبرور و ختم كند در هر عمل مشكور به ذكر
آنكه اعتقاد دارد كه او نايب خداوند جلّ جلاله است در ميان بندگان او و بلاد او،
زيرا كه اوست قيّم به آنچه محتاج است به او، اين صايم از طعام خود و شراب خود و غير
اين از مقاصد خود، از اسبابى كه متعلّق است به حضرت نايب از جانب ربّ الارباب و
اينكه دعا كند از براى آن جناب ، اين صايم به آنچه سزاوار است كه مثل آن جناب را به
آن دعا كنند و معتقد شود كه منّت مر خداى را است و نايب او عليه السلام را كه چگونه
او را اهل دانستند براى اين مقام و رتبه او را بلند نمودند تا به اين محل و منزلت .)
و از اين كلمات شريفه معلوم مى شود كه سبب دعا براى آن جناب ، يكى اداى رسم بندگى و
تبعيت و وفاى حق بزرگى و جلالت است و ديگرى رفع موانع قبول و اجابت و فتح ابواب لطف
و عنايت است .
و اما تفصيل و شروع دعاهاى ماثوره مختصّه به آن جناب ، كه بعضى از آنها مطلق است و
بعضى مخصوص به زمانى ، پس مقدارى از آن را در اينجا ذكر مى كنيم .
ذكر چند دعا در رابطه با امام عصر عليه
السلام
اول : سيّد رضى الدين على بن طاووس رحمه الله در كتاب مذكور بعد از كلام سابق
فرموده : (از جمله روايات در دعا كردن
از براى آنكه اشاره نموديم به او صلوات اللّه عليه روايتى است كه ذكر كرده آن را
جماعتى از اصحاب ما و ما اختيار نموديم خبرى را كه ذكر كرده آن را ابن ابى قره در
كتاب خود به اسناد خود از على بن حسن بن على بن فضال از محمّد بن عيسى بن عبيد، به
اسناد خود از صالحين عليهم السلام كه فرمود: مكرّر بخوان در شب بيست و سوم از ماه
رمضان در حالت ايستاده و نشسته و بر هر حالتى كه باشى و در تمام آن ماه و هرقسم كه
ممكن شود تو را و هر زمان از دهرت كه حاضر شود، مى گويى بعد از تمجيد كردن خداى
تعالى و صلوات بر پيغمبران و آل او عليهم السلام :
اللّهم كن لوليّك القائم بامرك الحجّة بن الحسن المهدى عليه و
على آبائه افضل الصلوة والسّلام فى هذه الساعة وفى كلّ ساعة وليّا وحافظا وقائدا
وناصرا ودليلا ومؤ يدا حتى تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طولا وعرضا وتجعله وذريّته
من الائمة الوارثين .
اللّهم انصره وانتصر به واجعل النصر منك على يده واجعل النصر له والفتح على وجهه
ولا توجه الامر الى غيره .
اللّهم اظهر به دينك وسنة نبيك حتى لا يستخفى بشى ء من الحق مخافة احد من الخلق .
اللّهم انّى ارغب اليك فى دولة كريمة تعزّ بها الاسلام واهله وتذلّ بها النفاق
واهله وتجعلنا فيها من الدعاة الى طاعتك والقادة الى سبيلك وآتنا فى الدنيا حسنة
وفى الاخرة حسنة وقنا عذاب النار واجمع لنا خير الدارين واقض عنا جميع ما تحب فيهما
واجعل لنا فى ذلك الخيرة برحمتك و منك فى عافية آمين رب العالمين و زدنا من فضلك
ويدك الملا و فان كل معط ينقص من ملكه وعطائك يزيد فى ملكك .(102)
و ثقة الاسلام در كافى روايت نموده از محمّد بن عيسى به اسناد خود از بعضى از
صالحين عليهم السلام كه فرمود: (بعد از
شرح مذكور به اختلافى يسير كه مى گويى بعد از تحميد خداوند تبارك و تعالى و صلوات
بر پيغمبر صلى الله عليه و آله :
اللّهم كن لوليك فلان بن فلان فى هذه الساعة وفى كلّ ساعة
وليا وحافظا وناصرا ودليلا وقائدا وعينا حتى تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا.
و شيخ ابراهيم كفعمى در مصباح بعد از شرح مزبور، دعارا چنين نقل نموده :
اللّهم كن لوليك محمّد بن الحسن المهدى فى هذه الساعة وفى كل
ساعة وليا وحافظا وقائدا وناصرا ودليلا وعينا تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.
دوم : جماعت بسيارى از علما از آن جمله شيخ طوسى در مصباح و سيّد بن طاووس در
(جمال الاسبوع
) به سندهاى معتبره صحيحه و غير ايشان روايت كردند از يونس بن عبدالرحمن
كه جناب رضا عليه السلام امر مى فرمود به دعا براى صاحب الامر عليه السلام به اين
دعا:
اللهم ادفع عن وليّك وخليفتك وحجّتك على خلقك ولسانك المعبّر
عنك باذنك الناطق بحكمتك وعينك الناظرة على بريتك وشاهدك على عبادك الجحجاج المجاهد
العايذ بك عندك واعذه من شرّ جميع ما خلقت وبرئت وانشات وصورت واحفظه من بين يديه
ومن خلفه وعن يمينه وعن شماله ومن فوقه و من تحته بحفظك الّذى لايضيع من حفظته به
واحفظ فيه رسولك وآبائه ائمتك ودعايم دينك واجعله فى وديعتك التى لا تضيع و فى
جوارك الّذى لايخفر وفى منعك وعزك الّذى لا يقهر وآمنه بامانك الوثيق الّذى لا يخذل
من امنته به واجعله فى كنفك الّذى لايرام من كان فيه وايّده بنصرك العزيز وايّده
بجندك الغالب وقوّه بقوتك واردفه بملائكتك ووال من والاه وعاد من عاداه والبسه درعك
الحصينة وحفه بالملائكة حفا.
اللّهم وبلّغه افضل ما بلغت القائمين بقسطك من اتباع النبيين .
اللّهم اشعب به الصدع وارتق به الفتق وامت به الجور واظهر به العدل وزين بطول بقائه
الارض وايّده بالنصر وانصره بالرعب وقو ناصريه واخذل خاذليه ودمدم على من نصب له
ودمر من غشّه واقتل به الجبارة الكفر وعمده ودعايمه واقصم به رؤ وس الضلالة وشارعة
البدع ومميتة السنة ومقوية الباطل وذلل به الجبارين وابر به الكافرين وجميع
الملحدين فى مشارق الارض ومغاربها وبرّها وبحرها وسهلها وجبلها حتى لا تدع منهم
ديارا ولا تبقى لهم آثارا.
اللّهم طهّر منهم بلادك واشف منهم عبادك واعز به المؤ منين واحى به سنن المرسلين
ودارس حكمة النبيين وجدّد به ما امتحى من دينك وبدل من حكمك حتّى تعيد دينك به وعلى
يديه جديدا غضا محضا صحيحا لا عوج فيه ولابدعة معه وحتّى تنير بعدله ظلم الجور
وتطفئ به نيران الكفرة وتوضح به معاقد الحق ومجهول العدل فانّه عبدك الّذى استخلصته
لنفسك واصطفيته من خلقك و اصطنعته على عينك وائتمنته على غيبك وعصمته من الذنوب
وبراءته من العيوب وطهّرته من الرجس وسلّمته من الدنس .
اللّهم فانّا نشهد له يوم القيمة ويوم حلول الطامّة انه لم يذنب ذنبا ولا اتى حوبا
ولم يرتكب معصية ولم يضيع لك طاعة ولم يهتك لك حرمة ولم يبدل لك فريضة ولم يغيّر لك
شريعة وانه الهادى المهدى الطاهر التقى النقى الرضى الزكى .
اللّهم اعطه فى نفسه واهله و ولده وذريته وامّته وجميع رعيته ما تقرّ به عينه وتسرّ
به نفسه وتجمع له ملك المملكات كلها قريبها وبعيدها وعزيزها وذليلها حتى يجرى حكمه
على كل حكم ويغلب بحقّه كل باطل .
اللّهم اسلك بنا على يديه منهاج الهدى والمحجة العظمى والطريقة الوسطى التى يرجع
اليها الغالى ويلحق بها التالى وقونا على طاعته وثبتنا على مشايعته وامنن علينا
بمتابعته واجعلنا فى حزبه القوامين بامره الصابرين معه الطالبين رضاك بمناصحته حتى
تحشرنا يوم القيمة فى انصاره واعوانه ومقوية سلطانه .
اللّهم واجعل ذلك لنا خالصا من كل شك و شبهة و رياء و سمعة حتى لا نعتمد به غيرك
ولا نطلب به الا وجهك وحتى تحلنا محله وتجعلنا فى الجنة معه واعذنا من الساءمة
والكسل والفترة واجعلنا ممن تنتصر به لدينك وتعزّ به نصر وليك ولا تستبدل بنا غيرنا
فان استبدالك بنا غيرنا عليك يسير وهو علينا عسير.
اللّهم صل على ولاة عهده والائمة من بعده وبلغهم آمالهم و زد فى آجالهم واعز نصرهم
وتمم لهم ما اسندت اليهم من امرك لهم وثبت دعائهم واجعلنا لهم اعوانا و على دينك
انصارا فانهم معادن كلماتك واركان توحيدك ودعايم دينك و ولاة امرك وخالصتك من عبادك
وصفوتك من خلقك واوليائك وسلائل اوليائك وصفوة اولاد رسلك والسلام عليهم ورحمة
اللّه وبركاته .(103)
دعاى سوم : و نيز سيّد جليل على بن طاووس رحمه الله در كتاب
(فلاح السائل ) فرموده كه :
(از مهمات تعقيب نماز ظهر اقتدا كردن است به حضرت صادق عليه السلام در
دعا از براى مهدى صلوات اللّه عليه كه بشارت داده به او، محمّد رسول خداى صلى الله
عليه و آله امّت خود را در صحيح روايات و وعده داده ايشان را كه او ظاهر مى شود در
آخر الزمان .)
روايت كرده آن را ابو محمّد هارون اردبيلى ، ابى على محمّد بن حسن بن محمّد بن
جمهور عمى از پدرش و او از پدرش ، محمّد بن جمهور از احمد بن حسين سكرى از عباد بن
محمّد مداينى گفت : داخل شدم بر ابى عبداللّه عليه السلام در مدينه در وقتى كه فارغ
شده بود از مكتوبه ظهر و دستهاى مبارك را به آسمان بلند كرده بود و مى گفت :
اى سامع كل صوت ! اى جامع كل فوت ! اى بارئ كل نفس بعد الموت
! اى باعث ! اى وارث ! اى سيّد السادات ! اى اله الالهة ! اى جبار الجبابرة ! اى
ملك الدنيا والاخرة ! اى رب الارباب ! اى ملك الملوك ! اى بطّاش ! اى ذالبطش
الشديد! اى فعّالا لما يريد! اى محصى عدد الانفاس و نقل الاقدام ! اى من السر عنده
علانيه ! اى مبدء! اى معيد! اسئلك بحقّك على خيرتك من خلقك وبحقهم الّذى اوجبت لهم
على نفسك ان تصلّى على محمّد و آل محمد، اهل بيته وان تمن على الساعة بفكاك رقبتى
من النار وانجز لوليك وابن نبيّك الداعى اليك باذنك وامينك فى خلقك و عينك فى عبادك
وحجّتك على خلقك عليه صلواتك وبركاتك وعده .
اللّهم ايّده بنصرك وانصر عبدك وقوِّ اصحابه وصبّرهم و افتح لهم من لدنك سلطانا
نصيرا وعجّل فرجه وامكنه من اعدائك واعداء رسولك يا ارحم الراحمين .(104)
گفتم : (آيا دعا نكردى براى نفس خود
فداى تو شوم !؟)
فرمود: (به تحقيق كه دعا كردم از براى
نور آل محمّد عليهم السلام و سابق ايشان و انتقام كشنده به امر خداوند از دشمنان
ايشان .)
گفتم : (كى خواهد بود خروج او؟ خدا مرا
فداى تو گرداند!)
فرمود: (هر زمان كه اراده فرمايد آنكه
براى اوست خلق و امر.)
گفتم : (پس ، از براى آن علاماتى نيست
پيش از آن ؟)
فرمود: (آرى ! علاماتى است پراكنده .)
گفتم : (مثل چه ؟)
فرمود: (خروج رايتى از مشرق و رايتى از
مغرب و فتنه اى كه وارد شود بر اهل زورا و خروج مردى از فرزندان عمّ من زيد در يمن
و غارت كردن پرده كعبه و خداوند هرچه مى خواهد مى كند.)
و شيخ طوسى و كفعمى اين دعا را نقل كردند و در همه مواضع بجاى
اى ،
يا ضبط نمودند.
دعاى چهارم : و نيز سيّد معظم در آن كتاب شريف فرموده : از مهمات بعد از بجا آوردن
نماز عصر، اقتدا نمودن است به مولاى ما موسى بن جعفر كاظم صلوات اللّه عليهما در
دعا كردن از براى مولاى ما مهدى صلوات اللّه عليه چنان كه روايت كرده آن را محمّد
بن بشير ازدى از احمد بن عمر كاتب از حسن بن محمّد بن جمهور عمى از پدرش محمد بن
جمهور از يحيى بن فضل نوفلى كه گفت : داخل شدم بر ابى الحسن ، موسى بن جعفر عليهما
السلام در بغداد در حينى كه فارغ شده بود از نماز عصر، پس دستهاى خود را به آسمان
بلند كرد و شنيدم كه آن جناب مى گفت :
انت اللّ ه لااله الاّ انت الاول والاخر والظاهر والباطن وانت
اللّه لا اله ان انت اليك زيادة الاشياء ونقصانها وانت اللّه لا اله الاّ انت خلقت
خلقك بغير معونة من غيرك ولا حاجة اليهم وانت اللّه لا اله الاّ انت منك المشية
واليك البداء انت اللّه لا اله الاّ انت قبل القبل و خالق القبل انت اللّه لا اله
الاّ انت بعد البعد و خالق البعد انت اللّه لا اله الاّ انت تمحو ما تشاء و تثبت
وعندك ام الكتاب انت اللّه لا اله الاّ انت غاية كلّ شى ء و وارثه انت اللّه لا اله
الاّ انت لا يعزب عنك الدقيق ولا الجليل انت اللّه لا اله الاّ انت لا تخفى عليك
اللغات ولا تتشابه عليك الاصوات كل يوم انت فى شاءن لا يشغلك شاءن عن شاءن عالم
الغيب واخفى ديّان يوم الدين مدبر الامور باعث من فى القبور محيى العظام و هى رميم
اسئلك باسمك المكنون المخزون الحى القيوم الّذى لا يخيب من سئلك به اسئلك ان تصلّى
على محمّد وآله وان تعجل فرج المنتقم لك من اعدائك وانجز له ما وعدته يا ذا الجلال
والاكرام .(105)
نوفلى گفت : (گفتم : كيست آنكه دعا
براى او كرده شد؟)
فرمود: (اين مهدى است از آل محمّد
عليهم السلام پدرم فداى فراخ شكم ، پيوسته ابروان ، باريك ساقها كه ميان دومنكبش دو
رو رنگش گندم گون كه عارض شود او را با گندم گونى رنگ چهره زردى از بيدارى شب .
پدرم فداى آنكه در شبش مراقب ستارگان است براى آنكه سجده كند يا ركوع .
پدرم فداى آنكه نمى گيرد او را، در راه خداوند، ملامت ملامت كننده چراغ تاريكى
(يعنى روشنايى هدايت در تاريكى شبهات دين ) پدرم فداى قائم به امر خداوند.)
گفتم : (كى خواهد بود خروج او؟)
فرمود: (چون ديدى عساكر را در انبار بر
كنار نهر فرات و نهر صراة و نهر دجله و منهدم شد قنطره كوفه و سوخته شد بعضى از
خانه هاى كوفه . پس هرگاه ديدى اين را، پس بدرستى كه خداوند مى كند آنچه را كه مى
خواهد. هيچ چيزى نيست كه غالب شود بر امر خداوند و نيست چيزى كه رد و باطل كند حكم
نافذش را.)
دعاى پنجم : سيّد على بن طاووس رحمه الله در كتاب
(مضمار) اين دعا را از
ادعيه روز سيزدهم ماه رمضان نقل كرده :
اللّهم انّى ادينك بطاعتك وولايتك وولاية محمّد نبيك وولاية
اميرالمؤ منين حبيب نبيك وولاية الحسن والحسين سبطى نبيّك وسيّدى شباب اهل جنتك
وادينك يا ربّ بولاية على بن الحسين و محمّد بن على وجعفر بن محمّد وموسى بن جعفر
وعلى بن موسى ومحمّد بن على وعلى بن محمّد والحسن بن على وسيّدى ومولاى صاحب الزمان
.
ادينك يا ربّ بطاعتهم وولايتهم وبالتسليم بما فضلتهم راضيا غير منكر ولا متكبر على
معنى ما انزلت فى كتابك .
اللّهم صلّ على محمّد وآل محمّد وارفع عن وليك وخليفتك ولسانك والقائم بقسطك
والمعظم لحرمتك والمعبر عنك والناطق بحكمك وعينك الناظرة واذنك السامعة وشاهد عبادك
وحجّتك على خلقك والمجاهد فى سبيلك والمجتهد فى طاعتك واجعله فى وديعتك الّتى لا
تضيع وايّده بجندك الغالب واعنه واعن عنه وجعلنى و والدى وما ولدا و ولدى من الذين
ينصرونه وينتصرون به فى الدنيا والاخرة اشعب به صدعنا وارتق به فتقنا.
اللّهم امت به الجور ودمدم به من نصب له واقصم به رؤ وس الضلالة حتى لاتدع على
الارض منهم ديارا.(106)
دعاى ششم : شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از حسين بن محمّد بن عامر اشعرى ، گفت
: خبر داد مرا يعقوب بن يوسف ضراب غسانى ، زمانى كه از اصفهان برگشته بود.
گفت : حجّ كردم در سنه 281 و بودم با قومى از مخالفين از اهل بلد خود. پس چون وارد
مكّه شديم يكى از ايشان پيش رفت و خانه اى براى ما كرايه كرد، در كوچه ميان سوق
الليل و آن خانه خديجه عليها السلام بود كه آن را خانه رضا عليه السلام مى گفتند و
در آنجا پيرزن گندم گونى بود. سؤ ال كردم از او، چون دانستم كه خانه ، خانه حضرت
رضا عليه السلام است ، كه : (تو چه
نسبت دارى با صاحبان اين خانه و چرا اين را خانه رضا عليه السلام مى گويند؟)
گفت : (من از مواليان ايشانم واين خانه
رضا، على بن موسى عليهما السلام است و مرا در اينجا جاى داده ، حسن بن على عليهما
السلام . پس بدرستى كه من از خدمتكاران او بودم .)
پس چون اين را از او شنيدم ، به او انس گرفتم و امر را پنهان كردم از رفقاى مخالفين
خود. پس هرگاه در شب از طواف برمى گشتم ، با آن جماعت در رواق خانه مى خوابيديم و
در مى بستيم و در پشت در، سنگ بزرگى مى گذاشتيم كه آن را مى غلطانديم در پشت آن .
پس مكرر در شبها روشناى چراغ را مى ديدم در رواقى كه ما در آن بوديم شبيه به
روشنايى مشعل و در را مى ديدم باز شده ! و احدى از اهل خانه را نمى ديدم كه آن را
باز كند و مى ديدم مرد ميانه گندم گونى كه ميل به زردى كند اما زرد نباشد، كم گوشت
كه در صورتش آثار سجده بود. بر بدنش ، دو پيراهن بود و يك ازار نازكى كه سر خود را
به آن پوشانده بود و در پايش نعل بود.
پس بالا مى رفت به آن غرفه ، در آنجا كه پيرزن منزل داشت و آن پيرزن مى گفت به ما
كه : (مرا در غرفه دخترى است ، نگذار
احدى به آنجا بالا بيايد.) و من مى
ديدم آن روشنايى را كه مى ديدم رواق را روشن مى كرد بر پلكانها، در آن وقت كه آن
مرد به آن غرفه بالا مى رفت ؛ آنگاه آن روشنايى را در غرفه مى ديدم بدون اينكه
چراغى بعينه و آن اشخاص كه با من بودند، مى ديدند آنچه را كه من مى ديدم . پس گمان
مى كردند كه آن مرد تردد مى كند نزد دختر آن پيرزن و اينكه او را متعه كرده .
پس مى گفتند: (اين علويين جايز مى
دانند متعه را و اين حرام است .) و
حلال نيست بنا بر اعتقادى كه داشتند و مى ديدم كه او داخل مى شود وبيرون مى رود و
مى آيد نزد در و حال آنكه آن است به همان حالت كه گذاشته بوديم باقى است و ما در را
مى بستيم به جهت خوف بر متاع خود و نمى ديديم كسى او را باز كند و كسى او را ببندد
و آن مرد داخل مى شود و بيرون مى رود و آن سنگ در پشت در هست تا وقتى كه ما آن را
دور كنيم ، آنگاه كه خواستيم بيرون رويم ، چون اين اسبان را ديدم ، دلم گرفت و در
قلبم شورشى افتاد. پس با آن پيرزن ملاطفت كردم و مى خواستم كه واقف شوم بر خبر آن
مرد.
پس به او گفتم : (اى فلانه ! دوست دارم
كه از تو سؤ ال كنم و با يكديگر سخنى گوييم بدون حضور يكى از ما و من قادر نيستم بر
آن و من دوست دارم كه هرگاه تو مرا ديدى تنها در خانه كه فرود آيى نزد من كه سؤ ال
كنم از تو از امرى .)
پس در جواب من به سرعت گفت : (و من مى
خواهم كه در نهانى به تو چيزى گويم ، براى من ميسر نمى شود به جهت آن كسان كه با
تواند.)
گفتم : (چه مى خواستى بگويى ؟)
گفت : (مى گويد به تو و اسم احدى را
نبرد كه مجالست مكن با رفقا و شركاى خود و با آنها مخاصمه و مجادله مكن ، زيرا كه
ايشان دشمنان تواند و مدارا كن با ايشان .)
پس به اوگفتم : (كى مى گويد؟)
گفت : (من مى گويم .)
پس نتوانستم جسارت كنم و دوباره از او سؤ ال كنم به جهت هيبتى كه از او در دلم
افتاد.
پس گفتم : (كدام اصحاب مرا قصد كردى ؟)
و گمان كرده بودم كه او قصد كرده رفقاى مرا كه با من حجّ كرده بودند.
گفت : (شريكهاى تو كه در بلد تواند و
در خانه با تواند.)
و ميان من و آنها زحمت و مشقتى رسيده بود در خصوص دينى ؛ پس ، از من شكايت كردند و
من فرار كردم و مختفى شدم به اين سبب . پس فهميدم كه او اراده نموده آن جماعت را.
پس گفتم : (تو چه نسبت دارى با جناب
رضا عليه السلام ؟)
گفت : (من خادمه بودم از براى حسن بن
على عليهما السلام .)
چون يقين كردم اين را، گفتم : (سؤ ال
مى كنم او را از غايب صلوات اللّه عليه .)
پس گفتم به او: (قسم مى دهم بخدا او را
به چشم ديدى ؟)
پس گفت : (اى برادر من ! او را به چشم
نديدم . زيرا كه بيرون آمدم من و خواهرم حامله بود و بشارت داد مرا حسن بن على
عليهما السلام كه من او را خواهم ديد در آخر عمرم و فرمود به من كه : خواهى بود
براى او مثل آنكه هستى براى من و من امروز چند وقت است كه در مصرم و جز اين نيست كه
وارد شدم الا ن به كتابتى و خرجى كه روانه كرد آن را براى من بر دست مردى از اهل
خراسان كه نمى تواند عربى سخن گويد و آن سى اشرفى است و امر كرد مرا كه حجّ كنم
امسال را، پس بيرون آمدم به شوق آنكه او را ببينم .)
راوى گفت : (پس در دلم افتاد كه آن
مردى را كه مى ديدم همان جناب باشد. پس ، گرفتم ده درهم درست كه در آن شش درهم
رضويه بود از سكّه رضا عليه السلام كه آن را پنهان كرده بودم كه بيندازم آنها را در
مقام ابراهيم و من اين كار را نذر كرده بودم و قصد نموده بودم اين را. پس آنها را
به او دادم و در دل خود گفتم كه اينها را بدهم به قومى از فرزندان فاطمه عليها
السلام بهتر از آنكه بيندازم آنها را در مقام و ثوابش بزرگتر است .)
پس به او گفتم : (بده اين دراهم را به
كسى كه مستحق اوست ، از فرزندان فاطمه عليها السلام .)
و درنيّتم چنين بود كه آنكه من ديدم همان جناب است و اينكه او، آن دراهم را به او
مى دهد.
پس دراهم را گرفت و بالا رفت و ساعتى ماندم ، آنگاه فرود آمد و گفت :
(مى گويد به تو: ما را حقّى نيست در آنها، بگذار آنها را در آن موضعى كه
قصد كردى ولكن اين رضويه بگير بدلش را از ما و بينداز آن را در موضعى كه نيّت كردى
.)
پس چنين كردم و در نفس خود گفتم آنچه ماءمور شدم از جانب آن مرد است يعنى حجّت عليه
السلام . و با من نسخه توقيعى بود كه بيرون آمده بود براى قاسم بن علا در آذربايجان
.
پس گفتم به او: (آيا عرض نمى كنى اين
نسخه را بر آن كسانى كه ديده باشند توقيعات غايب عليه السلام را؟)
پس گفت : (به من ده ! زيرا كه من مى
شناسم آن را.)
پس ، نسخه را به او نشان دادم و گمان كردم كه آن زن مى داند بخواند. پس گفت كه :
(مرا ممكن نيست كه بخوانم در اينجا.)
پس به غرفه بالا رفت ، آنگاه فرود آورد آن را و گفت :
(صحيح است .)
و در آن توقيع بود كه : (بشارت مى دهم
شما را به بشارتى كه بشارت ندادم به آن ، او و غير او را.)
آنگاه گفت : (مى گويد به تو: و هرگاه
صلوات مى فرستى بر پيغمبر خود، چگونه صلوات مى فرستى بر او؟)
گفتم : (مى گويم : اللّهم صلّ على
محمّد وآل محمّد وبارك على محمّد وآل محمّد كافضل ما صلّيت وباركت وترحمت على
ابراهيم وآل ابراهيم انّك حميد مجيد.)
پس گفت : (نه ! هرگاه صلوات مى فرستى ،
پس صلوات بفرست بر هريك از ايشان و نام هريك را ببر.)
پس گفتم : (بلى !)
پس چون روز ديگر شد فرود آمد و با او دفتر كوچكى بود. پس گفت :
(مى گويد به تو: هرگاه صلوات مى فرستى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله پس
صلوات بفرست بر او و بر اوصياى او بر اين نسخه .)
پس آن را گرفتم و عمل مى كردم بر آن و مى ديدم چند شب كه از غرفه به زير مى آيد و
روشنايى چراغ هست . پس من در را باز مى كردم و بر اثر روشنايى مى رفتم و روشنايى را
مى ديدم و كسى را نمى ديدم . تا آن كه داخل مسجد مى شد و مى ديدم جماعتى از مردم را
از بلاد متفرقه كه مى آمدند در اين خانه .
پس بعضى از ايشان به آن عجوزه ، رقعه هايى مى داد كه با او بود و مى ديدم كه آن
پيرزن نيز به ايشان رقاعى مى داد و آنها به او سخن مى گفتند و او با آنها سخن مى
گفت و من نمى فهميدم كلام ايشان را و ديدم جماعتى از ايشان را در زمان برگشتن ما در
راه ، تا آنكه وارد بغداد شديم .
نسخه دفتر
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اللّهم صلّ على محمّد سيّد المرسلين وخاتم النبيين وحجّة ربّ العالمين المنتجب فى
الميثاق المصطفى فى الظلال المطهّر من كلّ آفة البرى من كلّ عيب المؤ مل للنجاة
المرتجى للشفاعة المفوض اليه دين اللّه .
اللّهم شرّف بنيانه وعظّم برهانه وافلح حجّته وارفع درجته واضئى نوره وبيّض وجهه
واعطه الفضل والفضيلة والمنزلة والوصيلة والدرجة والوسيلة الرفيعة وابعثه مقاما
محمودا يغبطه به الاولون والاخرون .
وصلّ على اميرالمؤ منين ووارث المرسلين وقائد الغر المحجلين وسيّد الوصيين و حجة
ربّ العالمين
وصلّ على الحسن بن على امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين
وصلّ على الحسين بن على امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين
وصلّ على على بن الحسين امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين
وصلّ على محمّد بن على امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على جعفر بن محمّد امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على موسى بن جعفر امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على على بن موسى امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على محمّد بن على امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على على بن محمّد امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على الحسن بن على امام المؤ منين ووارث المرسلين وحجّة ربّ العالمين .
وصلّ على الخلف الصالح الهادى المهدى امام المؤ منين و وارث المرسلين و حجّة رب
العالمين .
اللّهم صل على محمّد و آل محمّد و اهل بيته الائمة الهادين المهديّين العلماء
الصادقين الابرار المتقين دعائم دينك و اركان توحيدك وتراجمة وحيك و حججك على خلقك
و خلفائك فى ارضك الذين اخترتهم لنفسك و اصطفيتهم على عبادك وارتضيتهم لدينك
وخصصتهم بمعرفتك و جللتهم بكرامتك و غشيتهم برحمتك و ربيتهم بنعمتك و غذيتهم بحكمتك
و البستهم [من ] نورك و رفعتهم فى ملكوتك و حففتهم بملائكتك و شرفتهم بنبيك صلواتك
عليه و آله .
اللّهم صل على محمّد و عليهم صلوة كثيرة دائمة طيبة لا يحيط بها الا انت و لا يسعها
الا علمك و لا يحصيها احد غيرك اللّهم وصل على وليك المحيى سنتك القائم بامرك
الداعى اليك الدليل عليك و حجتك على خلقك و خليفتك فى ارضك و شاهدك على عبادك .
اللّهم اعز نصره و مد فى عمره وزين الارض بطول بقائه اللّهم اكفه بغى الحاسدين
واعذه من شر الكائدين وازجر عنه ارادة الظالمين و خلصه من ايدى الجبارين .
اللّهم اعطه فى نفسه و ذريته و شيعته و رعيته و خاصته و عامته و عدوه و جميع اهل
الدنيا ما تقرّ به عينه و تسرّ به نفسه و بلغه افضل ما امله فى الدنيا و الاخرة انك
على كل شى ء قدير.
اللّهم جدد به ما محى من دينك و احى به ما بدل من كتابك واظهر به ما غير من حكمك
حتى يعود دينك به على يديه غضا جديدا خالصا مخلصا لا شك فيه و لا شبهة معه و لاباطل
عنده و لا بدعة لديه .
اللّهم نور بنوره كل ظلمة وهد بركنه كل بدعة و اهدم بعزته كل ضلالة و اقصم به كل
جبار و اخمد بسيفه كل نار و اهلك بعدله كل جائر واجر حكمه على كل حكم و اذل بسلطانه
كل سلطان .
اللّهم اذل كل من ناراه و اهلك كل من عاداه و امكر بمن كاده و استاصل بمن جحد حقه و
استهان بامره وسعى فى اطفاء نوره واراد اخماد ذكره .
اللّهم صل على محمّد المصطفى و على المرتضى و فاطمة الزهراء و الحسن الرضا والحسين
المصفا و جميع الاوصيا ومصابيح الدجى و اعلام الهدى ومنار التقى والعروة الوثقى
والحبل المتين والصراط المستقيم وصل على وليك وولاة عهدك والائمة من ولده وزد فى
اعمارهم وزد فى آجالهم وبلغهم اقصى آمالهم دينا و دنيا و آخرة انك على كل شى ءٍ
قدير.(107)
و اين خبر شريف در چند كتاب معتبر ديگر از قدما روايت شده به اسانيد متعدده و در
بعضى از آنها در جمعى مواضع : اللّهم صلّ على الخ ضبط
شده و در هيچ خبرى تعيين وقتى از براى خواندن اين صلوات و دعا نشده ، الاّ آنكه
سيّد رضى الدين على بن طاووس در (جمال
الاسبوع ) بعد از ذكر تعقيبات ماءثوره
از براى نماز عصر روز جمعه فرموده : (اگر
ترك كردى تعقيب عصر روز جمعه را به جهت عذرى ، پس ترك مكن اين صلوات را هرگز به جهت
امرى كه مطلّع كرده ما را خداوند جلّ جلاله بر آن .)
و از اين كلام شريف چنان مستفاد مى شود كه از جانب صاحب الامر صلوات اللّه عليه
چيزى به دست آوردند در اين باب و از مقام ايشان مستبعد نيست ، چنانچه خود تصريح
كردند كه باب به سوى آن جناب عليه السلام مفتوح ، در باب سابق گذشت .
دعاى هفتم : شيخ طوسى در مصباح متهجد فرموده : (مستحب
است خواندن اين دعا بعد از دو ركعت اول نماز شب .)
و كفعمى و غيره آن را بعد از هر دو ركعت نماز شب نقل كردند:
اللّهم انّى اسئلك ولم يسئل مثلك انت موضع مسئلة السائلين
ومنتهى رغبة الراغبين ادعوك ولم يدع مثلك وارغب اليك ولم يرغب الى مثلك انت مجيب
دعوة المضطرين وارحم الراحمين .
اسئلك بافضل المسائل وانجحها واعظمها يا اللّه يا رحمن يا رحيم باسمائك الحسنى
وبامثالك العليا ونعمك التى لاتحصى و باكرم اسمائك عليك و احبها اليك واقربها منك
وسيلة واشرفها عندك منزلة واجزلها لديك ثوابا واسرعها فى الامور اجابة وباسمك
المكنون الاكبر الاعزّ الاجل الاعظم الاكرم الّذى تحبه وتهويه وترضى عمّن دعاك به
فاستجبت له دعائه وحق عليك ان لا تحرم سائلك ولاترده وبكلّ اسم هو لك فى التورية
والانجيل والزبور والقرآن العظيم وبكل اسم دعاك به حملة عرشك و ملائكتك وانبيائك و
رسلك واهل طاعتك من خلقك ان تصلى على محمّد وآل محمّد وان تعجل فرج وليك و ابن وليك
و تعجل خزى اعدائه .(108)
|