نجم الثاقب
مرحوم حاج ميرزا حُسين طبرسى نورى (ره )
- ۷ -
هشتم : شيخ حسن عراقى
شيخ حسن عراقى كه شعرانى مذكور در كتاب لواقح ، توصيف كرده او را به شيخ صاحل عابد
زاهد، صاحب كشف صحيح و حال عظيم و پس از آن ، قصه ملاقات او را با حضرت مهدى عليه
السلام نقل كرده چنانكه بيايد.
نهم : سيّد على خواص
سيّد على خواص استاد و ملاذ عبدالوهاب شعرانى كه در لواقح و يواقيت تصريح كرده كه
او تصديق شيخ حسن عراقى كرده در دعواى ملاقات با حضرت مهدى عليه السلام و مقدار عمر
آن حضرت تا آن تاريخ .
در (لواقح الانوار القدسيه فى مدح
العلما و الصوفية ) گفته كه يكى از
ايشان است شيخ و استاد من ، كامل راسخ امى محمّدى سيّد من على خواص برلسى ، صاحب
كشفهايى كه خطا نمى شود و او امّى بود، نه مى نوشت و نه مى خواند مگر از لوح دل
خويش و تكلّم مى كرد در معانى كتاب و سنت به كلامى نفيس و مطمح نظر او لوح محفوظ از
محو بود چنانكه خبر داد مرا به آن شيخ ، محمّد بن داوود، بيست سال با او مصاحبت
كردم و مطلّع بود بر خطورات مردم و بسيار مى شد كه برادران را به نزد او مى فرستادم
كه مشورت كنند با او در امور. پس در اول ملاقات با يكى از آنها به او مى گفت : سفر
بكن ، تزويج بكن يا نكن ، تا آخر آنچه گفته از فضايل و كرامات و در آخر كلام گفته
كه : (وفات كرد در جمادى الاخره سنه
949 و دفن شده در زاويه شيخ بركات ، بيرون باب نصر مقابل حوض طيار در مصر.)
دهم : نورالدين عبدالرحمن جامى
نورالدين عبدالرحمن بن احمد بن قوام الدين محمّد دشتى جامى حنفى ، معروف به ملاّ
جامى كه نسبش منتهى مى شود به محمّد بن حسن شيبانى ، تلميذ ابوحنيفه و در عناد و
تعصّب با اماميه سرآمد عصر خود بود. حتى آنكه او را در آزردن اميرالمؤ منين عليه
السلام به تيغ زبان ، ثانى عبدالرحمن ابن ملجم دانسته اند در آزردنش آن جناب را به
تيغ بران ؛ با اين حال در كتاب (شواهد
النبوّة ) كه عالم مشهور، قاضى حسين بن
محمّد بن حسن ديار بكرى مالكى در اول كتاب (تاريخ
خميس در احوال انفس نفيس ) آن را از
كتب معتبره شمرده ، آن جناب را امام دوازدهم شمرده و شرح غرايب ولادت آن حضرت را
مطابق اخبار اماميّه نقل نموده با جمله اى از اخبار مصرّحه برخلافت و مهدويّت آن
جناب كه بعضى از آن بيايد.
محمّد بن سليمان كفوى در (اعلام
الاخبار من فقهاء مذهب النعمان المختار)
در ترجمه او گفته : الشيخ العارف باللّه والمتوجه بالكلية الى اللّه دليل الطريقه
ترجمان الحقيقه المنسلخ عن الهياكل الناسوتيه والمتوسل الى السحاب اللاهوتيه شمس
سماء التحقيق بدر الفلك التدقيق معدن عوارف المعارف مستجمع الفضايل جامع اللطايف
المولى جامى نورالدين الى آخره كه حاجتى به نقل آن و غير آن نيست بعد از وضوح جلالت
قدر او نزد آن جماعت .
يازدهم : محمّد بن محمّد بن محمود، حافظ
بخارى
محمّد بن محمّد بن محمود، حافظ بخارى ، معروف به خواجه محمّد پارسا كه در كتاب
(فصل الخطاب
) تصريح كرده ، چنانكه عبارت او بيايد در آخر باب هفتم و در حاشيه آن
كتاب كه جناب مولوى ميرحامد حسين دام تاءييده آن را از نسخه معتبره نقل كرده بعد از
ذكر خبر معتضد باللّه عباسى به نحوى كه در باب آينده از كتاب
(شواهد النبّوة
) نقل كنيم گفته كه : (اخبار
در اين باب بيشتر از آن است كه احصا شود و مناقب مهدى رضى اللّه عنه صاحب الزمان ،
غايب از اعيان موجود در هر زمان بسيار است و متظافر است اخبار در ظهور او و اشراق
نور او، تجديد مى كند شريعت محمّديّه را و مجاهده مى كند در راه خداوند، حق مجاهده
و پاك مى كند از ادناس ، اقطار بلاد او را.
زمان او زمان متّقين است و اصحاب او خالص شده از ريب و سالم شده اند از عيب و
گرفتند هدايت و طريقه او را و راه يافتند از حق به سوى تحقيق او و به ختم شده خلافت
و امامت . و او امام است از آن وقت كه پدرش وفات كرده تا روز قيامت . و عيسى نماز
مى كند خلف او و تصديق مى كند او را بر دعوايش . و مى خواند به سوى او، ملّت او كه
بر آن است و آن ملّت نبىّ است صلى الله عليه و آله .)
كفوى سابق الذّكر در (اعلام الاخبار من
فقهاء مذهب النعمان المختار) گفته :
(محمّد بن محمّد بن محمود الحافظ البخارى معروف به خواجه محمّد پارسا،
اعز خلفاى شيخ كبير خواجه بهاءالدين نقشبند از نسل حافظ الدين كبير تلميذ شمس
الائمه كرودى ، متولد شد سنه 756 و قرائت نمود علوم را بر علماى عصر خود و فائق شد
بر اقران دهر خود و تحصيل نمود در فروع و اصول و بارع شد در معقول و منقول . الخ
) و از سخنان مصنّفات ملا عبد الرحمان جامى است شرح ... سخنان خواجه
پارسا.
دوازدهم : شيخ عبد الحق دهلوى
شيخ عبد الحق دهلوى ، صاحب تصانيف معتبره شايعه در ميان اهل سنّت در فن رجال و حديث
و غيره .
مؤ لف كتاب (جذب القلوب الى
ديارالمحبوب ) كه در تاريخ مدينه طيّبه
است و تاكنون مكرر به طبع رسيده ، در رساله مناقب و احوال ائمه اطهار عليهم السلام
گفته كه : (ابومحمّد حسن عسكرى و ولد
او محمّد رضى اللّه عنهما معلوم است نزد خواص اصحاب و ثقات اهلش و روايت كرده اند
كه حكيمه بنت ابى جعفر محمّد جواد رضى اللّه عنه كه عمه ابومحمّد حسن عسكرى رضى
اللّه عنه باشد، دوست مى داشت و دعا مى كرد و تضرّع مى نمود كه او را پسرى به وجود
بيايد و ابومحمّد حسن عسكرى رضى اللّه عنه را جاريه اى برگزيده بود كه
(نرجس ) مى گفتند.
چون شب نصف شعبان سنه 255 شد، حكيمه نزد ابومحمّد حسن عسكرى آمد. او را دعا كرد.
حسن عسكرى التماس نمود كه : (يا عمه !
يك امشب نزد ما باش كه كارى در پيش است .)
حكيمه به التماس حسن عسكرى عليه السلام شب در خانه ايشان بايستاد. چون وقت فجر
رسيد، نرجس به درد زائيدن مضطرب شد. حكيمه نزد نرجس آمد. مولودى ديد ختنه كرده ، به
وجود آمده و فارغ از ختنه و كار شست و شو كه مولود را كنند. نزد حسن عسكرى عليه
السلام آورد، بگرفت و دست بر پشتش و چشمانش فرود آورد و زبان خود را در دهنش درآورد
و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت و گفت :
(يا عمه ! ببر او را پيش مادرش .)
پس حكميه او را به مادرش سپرد و حكيمه مى گويد كه : بعد از آن ، پيش ابومحمّد حسن
عسكرى آمدم . مولود را پيش وى ديدم در جامه هاى زرد و او را نورى عظيم ديدم كه دل
من تمام گرفتار او شد. گفتم : (سيّدى !
هيچ علمى دارى به حال اين مولود مبارك كه آن علم را بر من القا كنى ؟)
گفت : (يا عمه ! اين مولود منتَظَر
ماست كه ما را بدان بشارت داده بودند.)
حكيمه گفت : پس من بر زمين افتادم و به شكرانه آن به سجده رفتم . ديگر نزد ابومحمّد
حسن عسكرى آمد و رفت مى كردم ؛ روزى نزد وى آمدم مولود را نديدم . پرسيدم :
(اى مولاى من ! آن سيد منتظَر ما چه شد؟)
فرمود كه : (او را سپرديم به آن كس كه
مادر موسى عليه السلام پسر خود را به وى سپرده بود.)
عبدالحق مذكور از معتبرين اهل سنّت است و پيوسته علماى هندوستان از كتب احاديث و
رجال او استشهاد كنند و اعتماد نمايند و شرح حال او در
(سبحة المرجان فى آثار هندوستان
) موجود است و در آنجا گفته كه :
(تصانيف او به صد مجلد رسيده و در سنه 158 وفات كرده .)
سيزدهم : سيّد جمال الدين حسينى محدث
سيّد جمال الدين حسينى محدث ، مؤ لف كتاب (روضة
الاحباب ) كه از كتب متداوله معروفه
است در نزد اهل سنّت و قاضى حسين ديار بكرى در اول تاريخ خميس آن را از كتب معتمده
شمرده و در استقصاء به نقل فرموده كه ملاعلى قارى در
(مرقاة شرح مشكوة ) عبدالحق
دهلوى در مدارج النبوة و شرح رجال مشكوة و شاه ولى اللّه دهلوى والد شاه صاحب ،
عبدالعزيز معروف در ازالة الخفاء از آن كتاب ، مكرر نقل كنند و به آن ، استدلال و
احتجاج نمايند و در آن كتاب مرقوم داشته كه : (كلام
در بيان امام دوازدهم مؤ تمن ، محمّد بن الحسن تولد همايون آن در درج ولايت و جوهر
معدن هدايت به قول اكثر روايت در منتصف شعبان سنه 255 در سامره اتّفاق افتاد و گفته
شده در بيست و سوم از ماه مبارك رمضان سنه 258 و مادر آن عالى گهر، امّ ولد بوده و
مسماة به صقيل يا سوسن و قيل نرجس و قيل حكيمه و آن امام ذوالاحترام در كنيت و
نام با حضرت خيرالانام عليه و آله تحف الصلوة والسلام موافقت دارد و مهدى منتظَر
والخلف الصالح و صاحب الزمان در القاب او، منتظم است .
در وقت رحلت پدر بزرگوار خود، به روايت اول كه به صحت اقرب است ، پنج ساله بود و به
قول ثانى ، دو ساله بود و حضرت واهب العطايا آن شكوفه گلزار را مانند يحيى و زكريا
عليهما السلام درحالت طفوليت حكم كرامت فرمود و در وقت صبا، به مرتبه بلند امامت
رسانيد و صاحب الزمان يعنى مهدى دوران ، در زمان معتمد خليفه در سنه 265 يا 66، على
اختلاف القولين در سردابه سرّ من راءى از نظر فِرق برايا غايب شد.)
و بعد از ذكر كلماتى چند در اختلاف در حق آن جناب و بعضى روايات صريحه در آن كه
مهدى موعود همان حجة بن الحسن العسكرى عليهما السلام است گفته : راقم حروف گويد كه
چون سخن بدين جا رسيد، جواد خوشخرام خامه طى بساط انبساط واجب ديد به رجاء واثق و
وثوق صادق كه ليالى مهاجرت محبان خاندان مصطفوى و ايّام مصابرت مخلصان دودمان
مرتضوى به نهايت رسيد و اميد كه آفتاب طلعت با بهجت صاحب الزمان ، على اسرع الحال
از مطلع نصرت و اقبال طلوع نمايد تا رايت هدايت اينان ، مظهر انوار فضل و احسان از
مشرق مراد برآيد و غمام حجاب از چهره عالمتاب بگشايد. به يمن اهتمام آن سرور عالى
مقام ، اركان مبانى ملت بيضاء مانند ايوان سپهر خضراء سمت ارتفاع و استحكام گيرد و
به حسن اجتهاد آن سيّد ذوالاحترام ، قواعد بنيان ظلم و ظلام نشان در بسيط غبرا، صفت
انخفاض و انعدام پذيرد و اهل اسلام در ظلال اعلام ظفر اعلامش از تاب آفتاب حوادث
امان و خوارج شقاوت فرجام از اصابت حسام خون آشامش جزاى اعمال خويش يافته ، به قعر
جهنم شتابند. وللّه درُّ من قال ابيات :
و اين كلمات صريح است در اين كه چون اماميّه ، معتقد وجود آن حضرت و غيبت و اختفاى
آن جناب و منتظر و مترقب ظهور آن حضرت است و در حواشى كتاب استقصا نقل عبارات علماى
اهل سنّت را كه از كتاب مذكور به نحو اعتماد نقل نموده اند كرده ، ذكر آن موجب
تطويل است و از رساله اصول عبدالعزيز دهلوى ، صاحب تحفه اثنا عشريه معلوم مى شود كه
جمال الدين مذكور از مشايخ اجازه است . او سيّد جمال الدين عطاء اللّه بن سيد غياث
فضل اللّه بن سيد عبدالرحمن است .
چهاردهم : عبدالرّحمن صوفى
عبدالرّحمن صوفى كه در (مرآة الاسرار)
مى گويد: (ذكر آن آفتاب دين و دولت ،
آن هادى جميع امم و ملّت ، آن قائم مقام پاك احمد، امام بر حق ابوالقاسم محمّد بن
حسن مهدى رضى اللّه عنه وى امام دوازدهم است از ائمه اهل بيت رحمه الله مادرش ام
ولد بود، نرجس نام داشت . ولادتش شب جمعه پانزدهم ماه شعبان سنه 255 و به روايت
شواهد النّبوّة به تاريخ بيست و سوم ماه رمضان سنه 258 در
(سرّ من راى ) به عرف سامره
واقع شد و امام دوازدهم در كنيت و نام حضرت رسالت پناهى صلى الله عليه و آله موافقت
دارد و القاب شريفش : مهدى و حجّت و قائم و منتظر و صاحب الزمان و خاتم اثناعشر است
.
و صاحب الزّمان در وقت وفات پدر خود، امام حسن عسكرى عليه السلام پنج ساله بود كه
بر مسند امامت نشست . چنانكه حق تعالى يحيى بن زكريا عليه السلام را در حالت
طفوليّت ، حكمت كرامت فرمود و عيسى بن مريم را در وقت صبا به مرتبه بلند رسانيد،
همچنين در صغر سن ، او را امام گردانيد. كمالات و خارق عادات او نه چندان است كه در
اين مختصر بگنجد.)
ملا عبدالرحمن جامى در (شواهد النبوّة
) از حكيمه ، خواهر امام على النقى كه عمّه امام حسن عسكرى باشد، روايت
مى كند. الخ .
شاه ولى اللّه دهلوى در كتاب (انتباه
فى سلاسل اولياء اللّه ) بر كتاب
(مرآة الاسرار)
مذكور اعتماد كرده و از او نقل مى كند.
نيز عبدالرحمن مذكور در كتاب رساله مداريه كه از او حكايت عجيبى در اواخر باب هفتم
نقل نموديم گفته : (حضرت شيخ محى الدين
عربى در باب 368 از كتاب فتوحات مكى مى فرمايد كه : بدانيد اى مسلمانان ! كه چاره
اى نيست از خروج مهدى كه والد او حسن عسكرى است ، ابن امام على النقى بن امام محمّد
تقى الى آخره . پس سعادتمندترين مردم با او اهل كوفه خواهند بود. او دعوت مى كند
مردم را به سوى حق تعالى به شمشير. پس هر كه ابا مى كند، مى كشد او را و كسى كه
منازعت مى كند با او، مخذول مى شود.)
در اين محل ، تمام احوال امام مهدى عليه السلام را در كتاب مذكور مفصل بيان نموده
است ؛ هر كه خواهد، در آنجا مطالعه نمايد.
حضرت مولانا عبدالرحمن جامى مردى صوفى كارها ديده و شافعى مذهب بوده ، تمام احوال و
كمالات و حقيقت متولد شدن و مخفى گشتن امام محمّد بن حسن عسكرى عليه السلام را مفصل
در كتاب (شواهد النّبوة
) تصنيف خود، به وجه احسن از ائمّه اهل بيت عترت و ارباب سيرت روايت
كرده است .
صاحب كتاب (مقصد اقصى
) مى نويسد كه : حضرت شيخ سعد الدين حموى خليفه حضرت نجم الدين در حق
امام مهدى يك كتاب تصنيف كرده و ديگر چيزها بسيار همراه او نموده است كه ديگر هيچ
آفريده را در آن اقوال و تصرفات ممكن نيست .
چون او ظاهر شود، ولايت مطلقه آشكارا گردد و اختلاف مذاهب و ظلم و بدخويى برخيزد.
چنانكه اوصاف حميده دراحاديث نبوى وارد شده است كه مهدى در آخر زمانه آشكار گردد و
تمام ربع مسكون را از جور و ظلم پاك سازد و يك مذهب پديد آيد. مجملا هر گاه دجال بد
كردار زنده و مخفى هست و حضرت عيسى مخفى از خلق است ، پس اگر فرزند رسول خدا صلى
الله عليه و آله محمّد مهدى عليه السلام بن حسن عسكرى عليه السلام هم از نظر عوام
پوشيده باشد وبه وقت خود مثل عيسى عليه السلام و دجال ، موافق تقديرآگهى آشكار
گردد، جاى تعجب نيست .
از اقوال چندين بزرگان و از فرموده ائمه اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله
انكار نمودن از راه تعصّب چندان ضرور نيست .
پانزدهم : على اكبر بن اسد اللّه مودودى
على اكبر بن اسد اللّه مودودى كه از متاءخرين علماى اهل سنّت است ، در كتاب
(مكاشفات ) كه حواشى است بر
كتاب (نفحات الانس
) ملا عبدالرّحمن جامى ، در ترجمه على بن سهل بن از هر اصفهانى ، تصريح
به وجود مهدى موعود عليه السلام و قطبيت او نموده بعد از پدرش امام حسن عسكرى عليه
السلام كه او نيز قطب بوده و ما محل حاجت از عبارت او را در آخر باب هفتم نقل كرديم
و تمام آن در استقصاء موجود است و در آنجا تصديق شعرانى و حكايت شيخ حسن عراقى و
ملاقات او را با آن جناب و مقدار عمر آن حضرت را ذكر كرده .
شانزدهم : احمد بن محمّد بن هاشم بلاذرى
احمد بن محمّد بن هاشم بلاذرى كه از اجلّه و اكابر علماى اهل سنّت است و از محدّثين
ايشان است ، خود از امام عصر عليه السلام حديثى مسلسل نقل كرده كه تصريح نموده در
آن به امامت و غيبت آن جناب . صورت آن خبر شريف كه شاه ولى اللّه دهلوى كه صاحب
تحفه اثنا عشريه ، او را به خاتم العارفين و قاصم المخالفين و سيّد المحدثين و سند
المتكلمين و حجة اللّه على العالمين توصيف نموده ، در كتاب مسلسلات مشهور به فضل
المبين گفته كه : مشافهة بن عقله اجازه داده مرا جميع آنچه را كه جايز بود براى او
روايت آن را و يافتم در مسلسلات او حديثى مسلسل كه منفرد است هر راوى از روات آن به
صفت بزرگى كه منفرد است به آن .
گفت : خبر داد ما را فريد عصرش ، شيخ حسن بن على عجيمى ، خبر داد ما را حافظ عصرش ،
جمال الدين بابلى . خبر داد ما را مسند وقتش ، محمّد حجازى واعظ. خبر داد ما را
صوفى زمانش ، شيخ عبدالوهاب شعراوى . خبر داد ما را مجتهد عصرش ، جلال سيوطى . خبر
داد ما را حافظ عصرش ، ابونعيم رضوان عقبى . خبر داد ما را مقرى زمانش ، شمس محمّد
بن جزرى .
خبر داد ما را امام جمال الدين محمّد بن محمّد الجمال زاهد عصرش . خبر داد ما را
امام محمّد بن مسعود، محدث بلاد فارس در زمان خود. خبر داد ما را شيخ ما اسماعيل بن
مظفر شيرازى ، عالم وقتش . خبر داد ما را عبدالسلم بن ابى الربيع حنفى ، محدث زمانش
. خبر داد ما را محدث ابوبكر عبداللّه بن محمّد بن شاپور قلانسى ، شيخ عصرش . خبر
داد ما را عبدالعزيز، حديث كرد ما را محمّد آدمى ، امام زمان خود. خبر داد ما را
سليمان بن ابراهيم بن محمّد بن سليمان ، نادره عصر خود. خبر داد ما را احمد بن هاشم
بلاذرى ، حافظ زمان خود. حديث كرد مرا محمّدبن الحسن بن على محجوب ، امام عصر خود.
حديث كرد مرا حسن بن على از پدرش از جدش از پدرم جدّ او. حديث كرد مرا پدرم على بن
موسى الرضا عليهما السلام حديث كرد مرا موسى الكاظم عليه السلام گفت : حديث كرد ما
را پدرم جعفر الصادق عليه السلام حديث كرد ما را پدرم محمّد الباقر بن على عليهما
السلام . حديث كرد ما را پدرم على بن ابيطالب عليه السلام سيّد الاولياء. گفت : خبر
داد ما را سيّد انبياء، محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله فرمود: خبر داد مرا
جبرئيل عليه السلام سيّد ملائكه ، گفت كه فرمود خداى تعالى سيّد السّادات :
انّى اءنا اللّه لا اله الاّ انا من اقر لى التوحيد دخل حصنى
ومن دخل حصنى امن من عذابى .
بدرستى كه منم خداوندى كه نيست خدايى غير از من . كسى كه اقرار نمايد به يگانگى من
، داخل شده در حصن من و كسى كه داخل شده در حصن من ، ايمن است از عذاب من .
شمس بن جزرى گفته : چنين واقع شد اين حديث از مسلسات سعيده و عهده در آن بر بلاذرى
است و نيز شاه ولى اللّه مذكور در رساله نوادر از حديث سيّد الاوائل و الاواخر گفته
: حديث محمّد بن الحسن را كه اعتقاد دارند شيعه كه اوست مهدى ؛ از آباء گرامى اش
يافتم در مسلسات شيخ محمّد بن عقله ، يكى از حسن عجيمى . خبر داد مرا ابو طاهر،
اقواى عصر خود به طريق اجازه از براى آنچه صحيح بود براى او روايت كردن آنها. گفت :
خبر داد مرا فريد عصرش . الخ .
در (انساب سمعانى
) مذكور است كه ابومحمّد احمد بن ابراهيم بن هاشم مذكّر طوسى بلاذرى ،
حافظ اهل طوس ، حافظ فهيم ، عارف به حديث بود وبعد از ذكر جمله اى از مشايخ او گفته
كه : اخذ حديث نمود از او حاكم ابو عبداللّه حافظ و ابومحمّد بلاذرى واعظ طوسى ،
يگانه عصر خود بود در حفظ و وعظ و نيك ترين مردم در معاشرت و بيشتر ايشان در
رسانيدن فائده و بسيار اقامت مى نمود در نيشابور و براى او در هر هفته دو مجلس بود
در نزد دو شيخ بلد: ابى الحسين محمى و ابى نصر عبدوى و ابوعلى حافظ و مشايخ ما حاضر
مى شدند در مجلس او و خرسند مى شدند به آنچه ذكر مى كرد برملا از اساتيد و نديدم
ايشان را كه از او عيبى گرفته باشند هرگز در اسنادى يا اسمى يا حديثى . و نوشت در
مكه يعنى حديث از امام اهل البيت عليهم السلام ابى محمّد الحسن بن على بن محمّد بن
على بن موسى الرضا عليهم السلام تا آخر آنچه گفته ، او و ديگران در مدح بلاذرى .
هفدهم : ملك العلماء و شهاب الدين دولت
آبادى
ملك العلماء و شهاب الدين بن شمس الدين بن عمر دولت آبادى ، صاحب تفسير
(بحر مواج
) كه از عظماى اهل سنّت و به لقب ملك
العلماء معروف و مشتهر است ، در كتاب (هداية
السعداء) گفته كه :
(اهل سنّت مى گويند كه خلافت خلفاء اربعه به نص ثابت است فى عقيدة
الحافظيه كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: خلافت من سى سال است و آن تمام شده
به على عليه السلام و همچنين خلافت دوازده امام به حديث ثابت است از ايشان ، اول
امام على است كرم اللّه وجهه و در خلافت او حديث : الخلافة
ثلثون سنة . وارد است .
دوم امام ، شاه حسن رضى اللّه عنه . پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود :
(اين پسر من سيّد است ؛ به زودى صلح مى دهد ميان مسلمين .)
سوم امام ، شاه حسين رضى اللّه عنه حضرت فرمود: (اين
پسر من سيّد است ؛ زود است كه مى كشند او را گروه ياغيه .)
و نُه امام ، فرزندان شاه حسين رضى اللّه عنه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
(پس از حسين بن على از پسران او نُه امامند كه آخر ايشان قائم است .)
جابر بن عبداللّه انصارى گفت : (داخل
شدم بر فاطمه ، دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله در پيش روى او الواحى بود و در
آن نامهاى امامان از فرزندان او بود؛ پس شمرده يازده اسم كه از ايشان قائم عليه
السلام بود.)
سؤ ال : (چه حكمت است كه شاه زين
العابدين دعواى خلافت نكرد؟)
جواب : (هرگاه در وقت صحابه ، عايشه و
معاويه و زبير و طلحه فتوى بر خطا نوشتند وبا شاه على ، طايفه بغاة حرب كردند و در
وقت تابعين ، شاه حسين را زار زار كشتند و هرگاه مصطفى صلى الله عليه و آله خبر
داده بود، هزار ماه خاندان منهزم و مقهور و ياغيان ، مظفر و منصور شوند. چنانكه در
خزانه جلاليّه آورده است ، مصطفى صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه سگ بچگان بر
منبر برآمده ، هف هف و بف بف مى كنند و از آن تعبير فرمود كه :
(فلان فلان يزيديه تقلب كنند و بر منابر لعنت فرمايند بر خاندان .)
و در (روضة العلماء)
مى گويد اين آيه آمد: خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ.
جبرئيل گفت : (يامحمّد! آن هزار ماه
است كه ملك يزيديان باشد و بر خاندان لعنت فرستند.)
و آن روز هزيمت خاندان بود. سواران دين و پهلوانان ديانت ، تيغ عزيمت و عنان اولويت
اختيار به (بكم قضا و قدر)
انداختند و انگشتان رخصت به عجز در دهن ضرورات كه تبيح المحذورات است براى خلاص
جان خويش كردند.
چون شاه زين العابدين تا امام مهدى اين نوع معاينه كردند، هر آينه از دعوى امامت
ساكت و صامت گشتند و چون وقت ظهور امام مهدى ، سيّد محمّد بن عبداللّه ابوالقاسم
شود.)
(از اين كلام چنين مستفاد مى شود كه از اسامى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
عبداللّه است و خبر معروف جامى كه سابقا تضعيف كرديم ، بر فرض صحت محمول است به
ظاهر خود كه اسم پدر مهدى عليه السلام اسم پدر رسول خدا است و نتوان حمل كرد آن را
بر آنچه ابن حجر و امثال او گفتند. زيرا ذيل عبارت ، صريح است بر آنچه اماميّه مى
گويند، بلكه صدر آن چنانكه بر متاءمّل مخفى نيست منه ).
جانبازان خاندان علم ، هزيمت برآرند و دمامه اولويّت برزنند و از تيغ اختيار جملگى
اغيار از دنيا براندازند: فيملاء الارض قسطا وعدلا كما ملئت
جورا و ظلما. و اين نُه فرزند، اول امام زين العابدين است ، دوم امام محمّد
باقر، سوم امام جعفر صادق ، چهارم امام موسى كاظم ، پنجم امام على رضا ابنه ، ششم
امام محمّد تقى ابنه ، هفتم امام على نقى ابنه ، هشتم امام حسن عسكرى ، نهم امام
حجة اللّه القائم ، امام مهدى ابنه و او غائب است و او را عمر طويلى است . چنانكه
ميان مؤ منان ، عيسى و الياس و خضر و ميان كافران ، دجال و سامرى و بلعم و شمر،
قاتل شاه حسين ، است و امثالهم . واللّه اعلم بالصواب و محامد
عليه
و مناقب سنيه دولت آبادى مذكور از (اخبار
الاخيار) عبدالحق دهلوى و
(سبحة المرجان فى آثار هندوستان )
غلامعلى ازادبلكرامى ظاهر مى شود و او قريب به عصر سلاطين صفّويه بوده و فاضل المعى
مير محمّد اشرف در فضائل السادات از (هداية
السعداء) كه معروف است به مناقب
السادات مكرر نقل مى كند:
هو اللّه
در سبحة المرجان گفته : مولانا القاضى شهاب الدين بن شمس الدين بن عمر الزاولى
الدولت آبادى نوّره اللّه ضريحه ولدالقاضى بدولت آباد دهلى وتلمذ على القاضى عبد
المقتدر الدهلوى ومولانا خواجكى الدهلوى وهو من تلامذة مولانا معين الدين العمرانى
وفاق اقرانه وسبق اخوانه وكان القاضى المقتدر يقول فى حقه ما بينى من الطلبته من
جلده علم ولحمه علم وعظمه علم الى ان قال والف كتبا سارت به ركبان العرب والعجم
واذكى سرجا اهدى من الموقدة على العلم منها البحر المواج تفسير قرآن العظيم
بالفارسيه والحواشى على كافية النحو وهى اشهر تصانيفه والارشاد وهو متن فى النحو
التزم فيه تمثيل المساءلة فى ضمن تعريفها وبديع الميزان وهو متن فى فن البلاغة
بعبارات مسجعه وشرح البزدوى فى اصول الفقه الى بحث الامر وشرح بسيط على قصيدة باتت
سعاد ورساله فى تفسير العلوم بالعبارة الفارسية ومناقب الساداة بتلك العبارة وغيرها
توفى بخمس بقين من رجب المرجب سنة تسع واربعين وثمان ماءة ودفن بحو نفور فى الجانب
الجنوبى من مسجد سلطان ابراهيم الشرقى انتهى منه نور اللّه قلبه .
هيجدهم : نصر بن على جهضمى نصرى
نصر بن على جهضمى نصرى كه از ثقات اهل سنّت و خطيب بغداد در تاريخ خود، او را مدح
نموده و گنجى در باب هشتم از مناقب خود گفته كه او شيخ امامين بخارى و مسلم است .
در تاريخ مواليد ائمه عليهم السلام در ذكر اولاد حسن بن على عليهما السلام گفته كه
: متولد شد براى او، محمّد و موسى و فاطمه و عايشه . و گفته كه از حسن بن على عسكرى
عليهما السلام رسيده كه فرمود در وقت ولادت محمّد بن الحسن عليهما السلام در ضمن
سخنانى : (بيار! كه گمان كردند ظلمه كه
ايشان مرا مى كشند تا اينكه قطع كنند اين نسل را. چگونه ديدند قدرت قادر را و ناميد
او را مؤ مل .)
و در باب امهات ائمه عليهم السلام گفته : (اُمّ
قائم عليه السلام صغير.) و بعضى گفتند:
(حكيمه .) و بعضى گفتند:
(نرگس .) و بعضى گفتند:
(سوسن است .)
ابن همام گفته كه : (حكيمه عمّه ابى
محمّد عليه السلام است و براى او حديثى است در تولد صاحب الزمان و او روايت كرده كه
: مادر خلف عليه السلام اسمش نرجس است .
و در باب القاب ائمه عليهم السلام گفته : قائم عليه السلام هادى و مهدى و در باب
ابوائمه عليهم السلام گفته : قائم ، باب او عثمان سعيد است . چون او را وفات در
رسيد. وصيت كرد به پسر خود، ابى جعفر محمّد بن عثمان به عهدى كه كرده با او
ابومحمّد حسن بن على عليهما السلام روايت كردند از او، ثقات شيعه كه آن جناب فرمود:
(اين وكيل من است و پسر او وكيل پسر من
است .) يعنى اباجعفر محمّد بن عثمان
عمروى و چون او را وفات در رسيد، وصيت كرد به ابوالقاسم حسين بن روح نميرى و امر
نمود ابوالقاسم بن روح را كه عقد نيابت را براى ابى الحسن سمرى ببندد.
آنگاه به تاءخير افتاد يعنى باب باب مسدود شد و محتمل است كه ذكر ابواب از كلام
احمد بن محمّد فاريابى يا پدرش يا كلام ابوبكر محمّد بن احمد بن عبداللّه بن
اسماعيل معروف به ابن ابى الثلج باشد، زيرا نصر كه از جناب رضا عليه السلام روايت
كند نشود تمام ابواب را ذكر كند با قرائن ديگر كه معلوم مى شود از خود تاريخ .
شهيد اول نقل كرده كه نصر مذكور در نزد متوكل عباسى روايت كرده كه پيغمبر صلى الله
عليه و آله گرفت دست حسنين عليهما السلام را. پس فرمود:
(كسى كه دوست دارد مرا و دوست دارد اين دو و مادر ايشان را خواهد بود با
من در درجه من روز قيامت .)
متوكل امر كرد كه او را هزار تازيانه بزنند و ابوجعفر بن عبدالواحد گفت كه :
(اين شخص سنّى است .) و او
را واگذاشت .
نوزدهم : محدث فاضل ملا على قارى
محدث فاضل ملا على قارى كه او را از اكابر محدثين خود مى دانند در
(مرقاة شرح مشكوة
) بعد از ذكر خبر نبوى كه پس از آن
جناب ، دوازده خليفه خواهد بود، گفته كه : شيعه حمل كردند اين حديث را بر اين كه
ايشان از اهل نبوّتند پى در پى ، اعم از آنكه بر ايشان خلافت حقيقه باشد، يعنى
ظاهرى يا به استحقاق . اول ايشان على و شمرد تا مهدى عليه السلام حسب آنچه ذكر كرد
ايشان را زبدة الاوليا، خواجه محمّد پارسا در كتاب
(فصل الخطاب ) به تفصيل و
متابعت كرده او را مولانا نورالدين عبدالرحمن جامى در اواخر
(شواهد النبوه ) و هر دو
ذكر نمودند فضايل و مناقب و كرامات ايشان را و در آن رد است بر روافض كه گمان بردند
به اهل سنت كه ايشان دشمن دارند اهل بيت را به اعتقاد فاسد و وهم كاسد خود.
بيستم : قاضى جواد ساباطى
قاضى جواد ساباطى كه نصرانى بود و سنّى شد، در براهين ساباطيه كه ردّ بر نصارى است
از كتاب اشعيا نقل كرده قول او را كه :
(اندذيرشل كم قورث ارادوات آف ذى ستم
آف حبيبى اند برنج شل كرداوت آف هزروفس اندذى سيرت آف كوسل اند سبت ذى سپرت آف ناجل
انداف ذى لارداند شل سيك هم اكوك اندر ستيزان ذى فيزاب لارداند شل مات حج افترذى
سيت اف هزاپس نيرزر بروف افترذى بيريك اف هزير.)
پس ، زود است كه بيرون بيايد از (قنس
الاسى ) شاخه و برويد از عروق او شاخه
و زود است كه مستقر شود بر او روح ربّ، يعنى روح حكمت و معرفت و روح شورى و عدل و
روح علم و خشيت خداوند و مى گرداند او را صاحب فكر وقاد مستقيم در خشيت پروردگار.
پس حكم نمى كنند از روى ظاهر و مجرد شنيدن . و بعد از ابطال قول يهود و نصارى در
تاءويل اين كلام گفته كه اين نص صريح است در مهدى عليه السلام زيرا كه مسلمين
اجماع كردند كه او رضى اللّه عنه حكم نمى كند به مجرد سمع و ظاهر و مجرد شنيدن .
بلكه ملاحظه نمى كند مگر باطن را و اتفاق نيفتاده اين از براى احدى از انبيا و
اوصياء.
تا اينكه مى گويد: مسلمين اختلاف كردند در مهدى . پس اصحاب ما از اهل سنّت و جماعت
گفتند كه او مردى است از اولاد فاطمه عليها السلام اسم او محمّد است و اسم پدر او
عبداللّه و اسم مادر او آمنه و اماميّه گفتند: او محمّد بن حسن عسكرى است كه متولد
شده در سنه 255 از جاريه حسن عسكرى كه نامش نرجس بود و در سرّ من راءى زمان معتمد
خليفه . آنگاه غايب شد يك سال ، آنگاه ظاهر شد، آنگاه غايب شد و آن غيبت كبرى است و
برنمى گردد بعد از آن مگر وقتى كه خداى تعالى خواهد و چون قول ايشان اقرب است از
براى تناول اين نص و غرض من دفع از امت محمّد صلى الله عليه و آله است با قطع نظر
از تعصّب در مذهب . ذكر كردم براى تو مطابق آنچه ادعا مى كنند آن را اماميّه با اين
نص .
و اين كتاب مدتهاست طبع شده و صاحبش در عصر محقق صاحب قوانين و صاحب رياض بوده
رضوان اللّه تعالى عليهما .
پوشيده نماند كه اين جماعت علما و محدثين و عرفاى اهل سنّت و معروفين و معتمدين
ايشانند. چنانكه دانستى و در وقت تاءليف اين كتاب كه بيشتر اسباب آن را كه داشتم در
نزدم حاضر نبود، به نظر رسيده كه در اين مدّعا موافقند با اماميه .
طايفه اى ديگر از اهل سنّتند كه قائلند به تولد آن جناب ، بلكه رسيدنش به مقامات
عاليه و لكن گويند وفات كرده . مانند احمد بن محمّد سمنانى معروف به علاءالدوله
سمنانى ؛ چنانكه در تاريخ خميس و غيره از او نقل كردند كه او گفت در مقام ذكر ابدال
و اقطاب كه رسيد به مرتبه قطبيت محمّد بن الحسن العسكرى و او چون پنهان شد، داخل شد
در دائره ابدال و ترقى كرد به تدريج از طبقه به طبقه تا اينكه گرديد سيّد و قطب در
آن وقت على بن حسين بغدادى بود.
پس چون وفات كرد مدفون شد در شونيزيه . نماز گزارد بر او محمّد بن العسكرى و در جاى
او نشست و باقى ماند در رتبه قطبيت ، نوزده سال . آنگاه خداى تعالى او را از اين
جهان با روح و ريحان برد و قائم مقام او شد عثمان بن يعقوب جوينى خراسانى و نماز
كرد بر او جميع اصحابش و دفن كردند او را در مدينه رسول صلى الله عليه و آله تا آخر
مزخرفات كه بايد حق قلم و كاغذ را نگاه داشت .
ملاحسين ميبدى شارح ديوان ، قريب به اين كلمات را در شرح ديوان گفته و گويا او هم
از علاءالدوله برداشته كه از كثرت اقاويل شنيعه ، مردود الطرفين است و تمام امّت را
بهشتى مى داند اما با شفاعت و فرقه ناجيه كه منحصر در يكى است . آنانند كه بى شفاعت
به بهشت روند. بلكه در اصل مذهب مشوّش چنانكه در رياض از بعضى رسائل او نقل كرده كه
او گفت : (من در بعضى مسايل به قول
شيعه مى گويم و در بعضى به قول اهل سنّت و من عايشه و ساير ازواج نبى را مدح مى كنم
. پس ، شيعه مرا ملامت مى كند و يزيد و اشباه او را لعن مى كنم و اهل سنّت نيز مرا
سرزنش مى نمايند و شتم مى كنند.)
قاضى نوراللّه رحمه الله به حسن فطرت در مقام معذرت اين سمنانى برآمده ، به اين كه
گفته است : مى توان گفت كه آن محمّد بن الحسن العسكرى كه شيخ را بر گذشتن او اطلاع
حاصل شده ، آن محمّد بن الحسن العسكرى نيست كه در سامره بغداد متولد شده ، بلكه
محمّد بن حسن ديگر بوده كه در عسكر اهواز يا عسكر مصر بوده و حضرت شيخ تشخيص حال
نفرموده با آنكه آنچه درين رساله به او منسوب است معارض است با آنچه در فصل نبوات و
ما يضاف اليها از رساله بيان الاحسان لاهل العرفان مذكور ساخته و فرموده كه :
(مهدى را عليه سلام اللّه و سلام جده خاتم النبيين صلى الله عليه و آله
از هر سه نطفه يعنى صلبى و قلبى و حقّى نصيبى اكمل و حظى وافر من حيث الاعتدال لا
غالبا و لا مغلوبا بود. اگر در حيات است غائب ، سبب غيبت او تكميل اين صفات است تا
چنان شود كه در حد اوسط افتد و از افراط و تفريط ايمن گردد و بر حق ثابت شود و اگر
هنوز به وجود نيامده است ، بى شك به وجود خواهد آمد و به كمالى كه شاءن مصطفى صلى
الله عليه و آله است خواهد رسيد و دعوت او شامل حال عالم خواهد گشت و او قطب روزگار
خود بود. در مقام سلطنت خواهد بود بعد از اميرالمؤ منين عليه السلام . انتهى .
و بالجمله هرچند صدق شرطيه ، مستلزم صدق مقدم نيست اما احتمال دادن وجود و غيبت آن
حضرت و تقديم اين احتمال بر احتمال عدم ناظر بر ترجيح اوست . كسى كه يك مرتبه آن
چنان حكم جزم به وفات مهدى عليه السلام نموده باشد به اين اسلوب سوق كلام نمى
نمايد. كما لايخفى على العارف باساليب الكلام . تمام شد
كلام قاضى نوراللّه قلبه .
و اين قول سخيف ثمرى ندارد، براى اماميه ، جز براى ردّ ابومحمّد بن على بن احمد بن
سعيد بن حزم اموى كه ذهبى در (تاريخ
الاسلام ) از او نقل كرده كه حضرت
عسكرى عليه السلام وفات كرد بدون عقب .
ابن خلكان در احوالات ابن حزم گفته كه : (او
بسيار طعنه مى زد بر علماى متقدمين و احدى نماند كه سالم مانده باشد از زبان او. پس
قلوب از او متنفر شد و فقهاى آن زمان اجماع كردند بر تضليل او و سلاطين را
ترسانيدند از فتنه او تا آنكه او را از بلاد نفى كردند و در باديه ، ليله سنه 456
مرد.)
با اين حال گوييم : اگر مراد او عقب و خلف ظاهر و آشكارى در ميان خلق است ، پس كسى
آن را دعوى نكرده و اگر نفى خلف است مطلقا حتى به نحوى كه اماميه و جماعتى گويند كه
در روز تولد بناى اختفا و ستر از اجانب بود و جز ثقات و خواص گاه گاهى كسى راه به
ديدنش نداشت و اسباب متعارفه اين اخفا براى ايشان موجود بود، چه رسد به اسباب خفيّه
الهيّه . پس ، در ردّ ابن حزم كفايت مى كند نفس شهادت او بر نفى در چنين مقام از
اجانبى مانند او و امثال او كه راه علم آن مسدود است با آن كثرت خدم و حشم حضرت
عسكرى عليه السلام و كثرت خواص و ثقات كه در مقام امتثال فرامين آن جناب ، جان خود
را تقديم مى داشتند و كثرت زوجات و كنيزان اگر از يكى از آنها فرزندى شود و امر به
كتمان او فرمايد.
به روايت مسعودى ، در سال وفات ، او را با جده اش به مكه فرستاد و كسى از جماعت
حواشى و اعوان را ياراى نام بردن او نباشد در محافل ، چه رسد به ابراز ساير مطالب .
از كجا ابن حزم راه تواند تحصيل نمايد بر نفى آن جز تخمين و ظن ؟
ولايغنى من الحق شيئا.
ذهبى در (تاريخ الاسلام
) در احوال حضرت عسكرى عليه السلام گفته كه : اما پسر او محمّد بن الحسن
كه مدّعى اند رافضه ، كه او قائم و خلف و حجت است ، پس متولد شد سنه 258 و بعضى
گفتند سنه 256 و دو سال بعد از پدرش زنده بود، آنگاه معدوم شد و معلوم نيست چگونه
وفات كرده . الخ .
جمهور اهل سنّت تعيين مهدى موعود در شخص معين نكنند و به حدس گويند هنوز متولّد
نشده و آن را كه اماميّه ، مهدى عليه السلام مى دانند نفى مى كنند و به ايشان
سخريّه و استهزا مى نمايند و اين دعوى را از خرافات و جهالات ايشان مى شمارند، بلكه
در منظوم و منثور، ايشان را به جهت اين دعوى عيب گيرند و هجو كنند.
و به اينها قناعت نكرده اعاظم علماى ايشان كه خود را ارباب فهم و تتبع و انصاف مى
دانند افتراها در اين مقام بر اماميّه بسته اند و در ضمن نقل كلمات ايشان و ردّ و
توهين آنها، ذكر كرده با تشنيع و توبيخ كه ما محتاج به ذكر آنها نيستيم . مثل آنكه
ابن خلدون و ذهبى در (تاريخ الاسلام
) و ابن حجر در (صواعق
) و غير آنها نسبت دهند كه : آن حضرت در همان سرداب غايب شده و در همان
جا هست ، در طول اين زمان و از همان جا بيرون مى آيد و ابن حجر در نسبت داده كه
ايشان اسبها حاضر كنند بر در سرداب و فرياد كنند كه حضرت از سرداب بيرون بيايد.
بلكه بعضى از ايشان تصريح كرده كه اين سرداب در حله است و شيعيان روز جمعه چنين
كنند.
قطب الدين اشكورى در (محبوب القلوب
) از كتاب (عجايب البلدان
)
نقل كرده كه در سردابى كه غايب شد در آن مولاى ما صاحب الامر عليه السلام اسب زرد
رنگى بود كه زين و لجامش از طلا بود تا زمان سلطان سنجر بن ملكشاه و روز جمعه به
جهت نماز آمده بود. پس گفت : (اين اسب
در اين جا براى چيست ؟)
گفتند: (زود است كه بيرون بيايد از اين
موضع بهترين مردم و بر او سوار مى شود.)
پس گفت : (بيرون نمى آيد از آنجا بهتر
از من .) و بر او سوار شد و شيعه
اعتقاد دارند كه آن سوارى براى او مبارك نبود. زيرا كه طايفه
(غُز) بر او مسلط شد و ملكش
زايل گرديد.
و عبارت (صواعق
) اين است : ولقد صاروا بذلك وبوقوفهم بالخيل على
ذلك السرداب وصياحهم بان يخرج اليهم ضحكة لاولى الالباب . لقد احسن القائل :
مان ان للسرداب ان يلد الذى
|
لحق جاى تعجب است از حيا و شرم اين جماعت ! كسانى كه شبهاى جمعه جو ريزند در
آخورهايى كه در بام مسجد و خانه هاى خود ساخته اند براى خر خداوند كه چون فرود آيد
از عرش ، حيوان گرسنه نماند، نبايد اين قبيل اعتراض بر غير خود كنند.
جواب آنكه : تاكنون در هيچ كتابى از كتب شيعه از متقدّمين و متاءخّرين فقها و
محدّثين و مؤ منين و منتحلين اماميه ، چنين مطلبى كه آن حضرت از روز غيبت تاكنون در
سردابى است ديده و شنيده نشده و در آخر باب هفتم بيشتر از اين توضيح جواب اين افترا
شود و معلوم شود كه جاهل و جزاف گو كيست و بر چه كسانى بايد خنديد!
حله كه در سنه 498 بنا شده ، چنانكه ابن خلكان در احوالات صدقه بن منصور ملقب به
سيف الدوله تصريح كرده و غير او از مورخين و از اين جهت معروف است به حلّه سيفيّه .
سرداب مغيب را اعظم مورخين ايشان نسبت دهد كه در آنجا است و در وقت ولادت اسمى از
آن نبود.
چنانكه شهرستانى در (ملل و نحل
) با آن دعواى طول باع و كثرت اطلاعى مى گويد:
(قبر امام على النقى عليه السلام در قم است .)
نمى دانم اگر در لغت و نحو و صرف منقولات ، ايشان چنين بى پا باشد واى به حال آن
علوم !
چون وضع كتاب از براى اين قسم عبارات نيست ، لهذا باب آن را مسدود مى كنم و به اصل
مى پردازم . مى گويم كه :
اين جماعت به اقرار و اعتراف بلكه اجماع جميع ايشان بر اخبار رسول خدا صلى الله
عليه و آله بر خروج فرزندى از آن جناب در آخرالزمان كه او را مهدى مى گويند. و
اعتراف به اين كه شخص او را معين نفرمود، پس جايز است كه هر سيّد حسينى داراى آن
اوصاف كه فرموده همان مهدى موعود باشد، اگر مانعى در ميان نباشد. اين جماعت با وجود
اين امكان و تجويز، راهى از براى نفى آن از آن كه اماميّه او را مهدى مى دانند به
نص و معجزه ندارند مگر عدم علم و پاره اى شبهات كه ايشان را بازداشته از اعتراف و
قبول . اما عدم علم ايشان منافاتى با علم ديگران ندارد.
نهايت آن است كه ايشان از اماميّه طلب دليل كنند كه :
(راه علم شما به امامت و مهدويت آن جناب چيست ؟)
و اماميّه گويند: (به هر قسم كه شما
براى يهود و نصارى اثبات نبوت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله كنيد به همان روش و
همان رقم ادله كه در آنجا آريد ما نيز اثبات مدعاى خود كنيم و همان جواب كه شما
براى ايرادات و معارضات ايشان مهيا كرديد جواب ماست .)
از شما در ايرادات شما بر آن ادله چنانچه در كتب امامت مشروح شده خصوص كتاب
(ابانه
) علاّمه كراچكى كه به همين نسق ترتيب
داده شد. اگر به قدر اماميه از اخبار و احاديث خود اطلاع مى داشتند به اين واديها
نمى افتادند.
ردّ اقوال مخالفين به صورت سؤ ال
و جواب
در باب آينده به تعدادى از آن نصوص و معجزات اشاره خواهد شد و امّا شبهات اين طايفه
بعضى از آنها با جواب گذشته و خواهد آمد و بعضى مانده . همه آنها را در صورت سؤ ال
و جواب در مى آورم و به نحو اختصار ذكر مى كنم كه ضبط آن آسان باشد و شرح و تفصيل
آنها در كتاب مبسوطه شايعه متداوله است . به آنها رجوع فرمايند.
موضوع اول : اين مهدى كه شما اماميّه مى گوييد از اولاد امام حسين عليه السلام و
مهدى موعود عليه السلام حسنى است .
جواب در همين باب روشن شد، بطلان اين موضوع به نحو وافى .
موضوع دوم : نام پدر مهدى موعود عليه السلام عبداللّه و نام پدر مهدى شما حسن
عليهما السلام است .
جواب آن نيز گذشت كه سند اين دعوى منتهى به (زائد)
است كه در نزد خود ايشان مجروح و وضّاع بود، با معارضه به روايات خلقى كثير از
معتبرين ايشان كه مذكور شدند.
موضوع سوم : شما مدعى هستيد كه سالهاست آن جناب غايب شده ، غيبتى كه تاكنون براى
احدى متحقق نشده . چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله در مقام بيان و ذكر و اوصاف
مهدى عليه السلام اشاره به اين نعت و حالت نفرمود؟ بلكه ذكر آن اولى بود از ذكر
ساير صفات ، زيرا غيبتى به اين طولانى از خوارق عادات است و اين شبهه از ابن ججر
است در صواعق .
جواب : اولا سكوت از وصفى هرچند اولى باشد به ذكر از ساير اوصاف مضر نيست در صحت
انطباق ساير اوصاف و وجود آنچه دلالت كند بر آن مقصود. زيرا كه جز استبعاد چيزى
نيست و شايد مصلحتى در ترك ذكر آن وصف بوده ، هرچند كه ما ندانيم .
و اما ثانيا: نيافتن اين وصف در خلال اخبار منقوله در اين باب ، دلالت نكند بر
نفرمودن حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين وصف را، چه جزم بر اين متوقف است بر
اثبات آنكه تمام آنچه آن جناب فرمود در طبقه صحابه ضبط و ثبت شد و دست به دست روات
و ناقلين بدون اسقاط و تغيير و سهو و خطا تمام آنها را رساندند و همه اينها نظرى
بلكه جزم و خلاف آن است .
بسيار ديده شده كه در يك خبر در نقل بعضى ، چيزى دارد كه در نقل ديگرى ندارد و
مضمونى دارد و در نقل ديگرى خلاف آن و ظهور تغيير و تحريف و زياده و نقصان عمدى و
سهوى فوق احصاء؛ حتى كتابهاى تصنيف شده در ذكر اخبار موضوعه و كتاب در رد و در كتب
درايه بسيارى از اخبار مصحفه و محرفه را جمع نمودند. پس آنكه باكى ندارد در وضع خبر
يا تغيير آن براى نصرت مذهب خود يا توهين مذهب مخالف خود. چه رادع دارد در اسقاط
آنچه موافقت نكند با مذهب و در كتب مبسوطه اماميّه بسيارى از آن را كه از اهل سنّت
است و ربطى به ايشان دارد جمع نمودند.
ثالثا: دعواى عدم ورود از روى جهل است يا تجاهل . اما روات اماميّه به نحو تواتر از
آن جناب و از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كردند و در ايشان هست جماعتى كه اهل
سنّت ، ايشان را مدح و توصيف و حكم به صدق و ديانت ايشان كرده اند و اما اصحاب ابن
حجر صريحا اخبار آن حضرت را به غيبت مهدى عليه السلام نقل كردند و هم ضمنا به عنوان
مثال روايت كرده اند نص آن جناب را بر اين كه فرزند نهم امام حسين عليه السلام مهدى
است و نيز روايت كرده اند خروج آن جناب را در آخرالزمان و جمع اين دو صنف روايات
نشود مگر به وجود و غيبت آن جناب و در باب آينده اشاره به آن اخبار خواهد شد. ان
شاء اللّه تعالى .
جواب شبهه مخالفين در مورد ولايت شخص
صغير
موضوع چهارم : در شرع شريف ، مقرّر است كه ولايت جايز نيست براى صغير كه كودكى را
بر مال و جان و ناموس محترمى مسلط كنند و شما اماميّه ، امامت و رياست كبرى را براى
مهدى خود عليه السلام كه چهار ساله يا پنجساله بود، دعوى مى كنيد و اين با شرع جمع
نشود و نيز نبى صلى الله عليه و آله اين وصف را كه حكمت دانستن و امامت داشتن باشد
در كودكى را در ضمن صفات مهدى عليه السلام ذكر نفرمود؛ با آنكه از صفات جميله جليله
است و عبارت ابن حجر در صواعق كه براى عبرت ناظرين بايد نقل شود، اين است :
ثم المقرر فى الشريعة المطهرة ان الصغير لا تصح ولايته فكيف ساغ لهؤ لاء الحمقاء
المغفلين ان يزعموا امامة من عمره خمس سنين واله اوتى الحكم صبيا مع انّه صلى الله
عليه و آله لم يخبر به ما ذلك الاّ مجازفة وجراءة على الشريعة الغراء.
و در موضع ديگر گفته : وكذا كان اللازم توصيفه بانه يؤ تى
الحكم صبيا ولم يخبر به النبى صلى الله عليه و آله .
از ظرايف حكايات مربوطه به اين مقام آنكه ابن عربى ، در فتوحات در ضمن حالات حضرت
مهدى عليه السلام گفته : يقسم المال بالسوية ويعدل فى الرعية
ياءتيه الرجل فيقول : يا مهدى ! اعطنى وبين يديه المال فيجئبنى ء له ما استطاع ان
يحمله يخرج على فترة من الدين يزع اللّه به ما لا يزع بالقرآن يمسى الرجل جاهلا
وجبانا وبخيلا فيصبح عالما شجاعا كريما. تا آخر آن كه سابقا ترجمه كرديم .
مضمون فقره اخيره آن است كه بركات و فيوضات آن حضرت به جايى مى رسد كه در زمان آن
جناب ، آدمى شام مى كند در حالى كه جاهل و جبان و بخيل است و به بركت فيض آن حضرت ،
صبح خواهد كرد در حالى كه عالم و شجاع و كريم است و اين ظاهر عبارت است كه بر ادنى
طلبه مخفى نيست .
مولوى عبدالعلى هندى كه در لسان علماى آنجا ملقب است به بحرالعلوم ، در رساله
(فتح الرحمان ) گفته ، بعد
از كلامى در ذكر مهدى عليه السلام و شيخ رحمه الله فرمودند:
يمسى جاهلا بخيلا جبانا فيصبح اعلم الناس ، اكرم الناس ، اشجع
الناس .
يعنى به وقت شام ، موصوف به اين صفات خواهد بود؛ جاهل خواهد بود؛ جبان خواهد بود؛
بخيل خواهد بود و به وقت صبح ، بعد مرور شب اعلم الناس خواهد بود؛ اشجع الناس خواهد
بود؛ اكرم الناس خواهد بود. يعنى معدوم النظير خواهد بود در علم و شجاعت وجود.
مقصود از اين كلام آن است كه اين خليفه را اللّه تعالى به كرم خود، اين همه مرتبه و
منزلت در يك شب عطا خواهد فرمود و پيش از آن به اضداد آن موصوف خواهد بود. نه
چنانكه شيعه مى گويند كه امام مهدى عليه السلام از ايّام طفوليت معصوم است ، مثل
عصمت انبيا عليهم السلام انصاف اين است كه چنين فهمى را چنان لقبى شايسته است و اين
اعتقاد در طرف نقيض مذهب اماميّه است كه آن جناب ، در حال رجوليّت موصوف است به سه
صفت خبيثه و سه رذيله خسيسه كه مى داند از براى تمام يا بيشتر اوصاف قبيحه و جملگى
منشعب شوند از آنها، چون حرص و طمع و حقد و حسد و حبّ دنيا و تمام شهوات و لذايذ و
امثال آن ، كه كمتر جمع شود در يك نفر و در اين خليفه الهى سالها جمع شده و نشود
چنين شخص جاهلى به انواع معاصى مبتلا نشود.
جواب : وباللّه التوفيق ، حفظ جان و مال و عرض نفس محترم متوقف است بر مقدارى از
علم كه دارند، چگونه حفظ نمايد و از حوادث و آفات نگاهش دارد و قدرتى كه تواند آنچه
را داند به جاى آرد و ديانت و تقوايى كه او را وادارد كه آنچه را داند و تواند به
جا آرد و مماطله و مخالفت ننمايد.
لهذا در شرع شريف ، شروطى از براى آن طايفه مقرر فرمودند و راه معيّنى براى معرفت و
احراز آن شروط در ايشان قرار دادند كه تخطّى از آن را در طرف زياده لازم ندانستند و
از طرف نقصان جايز ننمودند. چه در هر دو، اختلال نظام امور معاش و معاد است و در آن
نقض غرض از بعثت انبياست .
و امّا امامت كه رياست كبرى و نيابت خاصه از نبى مرسل است بر جميع بندگان بلكه بر
تمام اشيا از مكلّفين و غير آنها و زمام دين و جان و عرض همگى به كف كفايت اوست .
صاحب آن را شروط و اوصافى ديگر بايد كه تواند از عهده آن رياست و ولايت برآيد و بنا
بر طريقه اماميّه جمله از آن شروط موهوبى است كه به كسب و رنج و تعب و رياضت و
عبادت و تحصيل علوم در تمام عمر دنيا به دست نيايد.
از عالم طينت از سنخ رعيت جدا شده تا اصل نطفه و انعقاد آن و تولد و نشو و تربيت و
در عقل و نفس و روح و جسد با رعايا مخالف و مغاير و راهى از براى معرفت آن شروط و
احراز آن در شخصى نيست ، جز نص الهى و صدور خوارق ، مقارن دعوى . چنانكه در محلّ
خود ثابت شده و ولايت آنها نه مثل ولايت وصى و متولى و قيّم و وكيل و امثال ايشان
است كه وجود و عدمش بر دست مكلّفين باشد كه به هر كه خواهند، دهند و براى آنها
شروطى باشد كه چون در كسى مجتمع شد، توانند طوق ولايت در گردنش نهند، جز به زعم ابن
حجر و اصحابش كه عمل غرض و شغل امامت را سياست و اجراى حدود و حفظ ثغور دانسته كه
اگر كسى داراى آن شد، هرچند فاسق باشد، تواند امام شود.
چنانچه غزالى شافعى در مبحث امامت احياء در ضمن نُه اصل كه ذكر كرده ، تصريح نموده
و بنا بر اين طريقه ، ولايت امام از سنخ ولايت متولى اوقاف و قيّم بر ايتام خواهد
بود و از جهتى پست تر.
پس ، هر جماعتى ، توانند داراى طريقه سياست مُلك را امام كنند؛ هرچند چون شير شخص
قزوينى از ساير صفات انسانيّت است ، چه رسد به كمالات اهل صفوت و خلت ، هيچ بهره
نداشته باشد و مانند معاويه غدار و يزيد خمار و وليد جبار و مروان حمار باشد كه حسب
اصول آن جماعت ، از اهل امامت حقّه و نواب نبى صلى الله عليه و آله و اولوا الامر
لازم الاتباع بودند.
و بنابراين ، ايراد ابن حجر بر اماميه وارد است كه چگونه جمع شدند و كودكى را كه
نتواند از عهده سياست و حفظ ثغور برآيد، امام مسلمين كردند.
و اما اماميه در جواب گويند كه : تعيين امامت با خداوند عزّوجلّ است كه هركه را
خواست تربيت كند و حكمتش آموزد و قابل رياست و امامتش كند و در نزد خداوند، صغير و
كبير و سياه و سفيد يكسان است . به هركس در هرحال و صفتى كه باشد تواند آنچه خواهد
دهد.
تمام اشاعره كه ابن حجر از ايشان است ، گويند جايز است كه آدمى به توسط دست يا پاى
خود، مثلا ببيند يا بشنود يا بفهمد يا حفظ كند به همان نحو كه به توسط گوش و چشم و
حواس باطنه خود مى كند. پس در امكان آموختن خداوند، حكمت را به كودكى سخنى نيست و
به قواعد ايشان منطبق و جاى اعتراض نيست .
اما وقوع آن كفايت مى كند قصّه عيسى عليه السلام در آنجا كه يهود، به مريم اعتراض
ابن حجر را كردند كه :
كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّا.
عاقل هوشمند چگونه سخن گويد با كودك گهواره كه هيچ نداند و نتواند گفتن ؟
عيسى عليه السلام گفت :
انّى عبداللّه .
بدرستى كه من ، بنده ذات يگانه ام .
داراى تمام صفات جميله و قدرت تامه كه تواند به كودكى آن دهد كه به كليم و خليلش
داده .
اتانِىَ الْكِتابَ.
و مرا كتاب عطا فرمود كه به رسولانش داده و علامت نبوتش قرار فرموده .
وَجَعَلَنى نَبِيّاً.
و مرا به خلعت نبوت سرافراز كرده و به منصب سفارت و رسالت سربلند نموده .
وَجَعَلَنى مُبارَكا اَيْنَما كُنْتُ.
در هركجا كه باشم ابواب خيرات دينى و دنيوى و برزخى و اخروى و ظاهرى و باطنى مرا به
سوى عبادش باز كرده و چشمه هاى فيوضات و منافع و بركات از دل و زبان و رفتار و
كردار من براى بندگان خود جارى نموده .
وَاَوصانى بِالصَّلوة والزَّكوة ما دُمْتُ حَيّا.
در تمام زندگانى مرا به نماز كه معراج به سوى حضرت مقدس اوست ، دعوت كرده و از
لذايذ و شهوات و ملهيات امر به حبس نفس فرموده .
وَبِرًّا بِوالِدَتى وَلَمْ يَجْعَلْنى جَبّارا شَقِيّا.
مرا نيكوكار كرد كه حق نعمت و احسان و تربيت مادرم را دانم و از عهده شكر و پاداش
رنج و تعبش برآيم و سركش و بدبختم نكرد كه خود را مستحق هرخدمت و احسان دانم و براى
كسى حقى بر خود ندانم .
وَالسَّلامُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ اَمُوتُ
وَيَوْمَ اُبْعَثُ حَيّا.
و سلامتى و امان ايزدى برايم هست از شرور و فتنه شياطين جن و انس و بلاها و عذاب
برزخى و اهوال و شدايد روز رستخيز كه از روز ولادت تا آن روز از آفات دينيه و امراض
قلبيه در امن و امانم و با قلب سليم در محضر قرب جنابش درآيم .
تا فى الجمله تاءمل و تدبّر ظاهر شود كه تمام اصول شرايع و خصائص نبوت را اين نبى
مرسل چهل روزه با عمده اعمال جوارحيه براى امّت خود بيان فرمود.
جاهل غافل ابن حجر است كه اين آيات را نديده و نشينده يا در قدرت كامله نقصى به هم
رسيد يا محل اين نعمت در بندگان از قابليت و استعداد افتاد و ايشان كه استعداد و
قابليتى براى چيزى شرط ندانند.
نعيم بن حماد در كتاب (فتن
) روايت كرده كه عيسى عليه السلام به حضرت مهدى عليه السلام مى گويد:
انما بُعِثْتُ وزيرا ولم ابعث اميرا.
مرا براى وزارت فرستادند نه براى امارت .
و شك نيست كه امير افضل است از وزير و چگونه شود كه با وزير در كودكى چنين كنند و
امير سالها در وادى جهل و خطا باشد و با اين حال افضل از او باشد و نظير حضرت عيسى
است . جناب يحيى كه خداوند خبر داده كه در حال كودكى نيز با او چنين كرديم كه :
يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ اتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّا.
خداى تعالى بر قلم ابن حجر، جارى فرمود كه از همين آيه كه جواب او در آن است اقتباس
كرده و در مقام طعن بر اماميّه گفته كه ايشان در حق مهدى عليه السلام مى گويند:
وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّا. و اين مجازفه و جراءت
است بر شريعت غرّا و الحمدللّه معلوم شد كه متجرّى كيست . از طرايف آنكه علماى اهل
سنّت از براى پاره اى كودكان خود مقامات عاليه قرار دهند و از براى فرزند رسول خدا
صلى الله عليه و آله استغراب !
ابن عربى در فتوحات مى گويد: (بدان !
بدرستى كه مردم استغراب نمى كنند حكمت را مگر از صبى صغير به جهت آنكه معهود نيست
در نزد ايشان جز حكمت ظاهره كه از فكر و رويه است و صبى به حسب عادت محل آن نيست .
پس مى گويند آن صبى تنطق كرد به حكمت و ظاهر مى شود عنايت خداوند به اين محل ظاهر.
پس زياد كرد در يحيى و عيسى عليهما السلام كه ايشان از روى علم تنطق كردند به حكمت
؛ يعنى دانسته سخن گفتند نه آنكه بر زبانشان جارى شد و آن علم ذوقى بود، زيرا كه
مثل اين تكلّم در مثل اين زمان و سن صحيح نمى شود مگر آنكه به ذوق باشد. پس ،
بدرستى كه خداى تعالى عطا فرمود به او حكمتى را در حال كودكى و آن حكمت نبوّت است
كه نمى شود مگر ذوقى .)
تا اينكه مى گويد: (و جماعتى در حال
شيرخوارگى سخن گفتند و من ديدم اعظم از اينها را. ديدم كسى را كه سخن گفت در شكم
مادرش و ادا كرد واجبى را و آن چنان بود كه مادرش عطسه كرد و او حامله بود به آن
طفل . پس حمد كرد خداى تعالى را. پس آن طفل به او گفت از ميان شكمش :
يرحمك اللّه ! به كلامى كه همه حاضرين شنيدند.
و اما آنچه مناسب كلام است اين است كه دختر من ، زينب ، سؤ ال كردم از او به نحو
ملاعبت با او و او در حال شيرخوارگى بود؛ عمرش در آن وقت يك سال يا قريب به آن بود.
پس گفتم به او در حضور مادرش و جدّه اش كه : (اى
دخترك من ! چه مى گويى در مردى كه جماع كند با زن خود و انزال نشود؟)
گفت : (واجب مى شود بر او غسل .)
حاضرين تعجب كردند و من در آن سال از او مفارقت كرده او را در نزد مادرش گذاشته و
از ايشان غايب شدم و مادرش را اذن دادم كه حج كند درين سال و من از راه عراق رفتم
به مكّه .
چون به عرفه رسيدم ، بيرون رفتم با جماعتى به جهت جستجوى اهل خود در قافله شامى .
دخترك مرا ديد و او شير مى خورد از پستان مادرش . گفت :
(اى مادر! اين پدر من است كه آمده .)
پس مادرش نظر كرد مرا از دور ديد كه مى آيم و او مى گفت :
(اين پدر من است .) خاله
خود را آواز داد و او آمد. چون مرا ديد خنديد و خود را به روى من انداخت و مى گفت
به من : يا ابت ! يا ابت ! و اين و امثال او از اين باب
است .)
مؤ لف گويد: اين مساءله كه ابن عربى از دخترش پرسيد و جواب داد، همان مساءله اى است
كه در عهد خليفه ثانى محل ابتلا شد و خليفه از عهده اش برنيامد و ساير صحابه
واماندند و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام جواب داد. زهى دخترك شيرخواره كه مايه
رو سفيدى پيشوايان خود شد!
نيز ابن الصلاح در علوم حديث و خطيب در (كفايه
)
نقل كردند از ابراهيم بن سعيد جوهرى كه گفت : (كودك
چهار ساله اى را ديدم كه به نزد ماءمون آوردند و او قرآن خوانده بود و نظر در راءى
كرده بود، يعنى به درجه اجتهاد رسيده بود جز آنكه هرگاه كه گرسنه مى شد مى گريست .)
در ترجمه جمله اى از عرفاى ايشان حكايتها از اين رقم است كه ذكرش موجب تطويل است .
حتى آنكه در شيخ عبدالقادر گويند كه : (در
ماه مبارك شير از پستان مادر نمى خورد و در سالى ، ماه مشتبه شد به عمل او رجوع
كردند.)
اما آنچه گفته كه : (چرا منقبت را نبى
صلى الله عليه و آله نفرمود در ضمن اوصاف آن جناب ؟)
پس جواب آن از جواب سؤ ال سابق معلوم مى شود و علاوه در اين جا گوييم كه اين وصف در
اين خانواده شايع و مركوز در اذهان بود كه ايشان در كودكى داراى علم و حكمت و كمال
بودند بدون آنكه تردّد و تعلّم در نزد كسى كرده باشند.
و در محل خود ثابت و مبين شده كه حسنين عليهما السلام داخل در آيه تطهيرند و هيچ
رجسى ، اقبح از جهل و نادانى نيست و از اخبار مشهوره بين فريقين است كه رسول خدا
صلى الله عليه و آله اشاره كردند به آن بزرگوار و فرمودند:
(اين دو پسر من ، امامند. برخيزند يا بنشينند.)
يعنى برخيزند براى جهاد يا ساكت نشينند. مردم را به خود دعوت كنند يا نكنند. يا
كنايه از ثبوت اين منصب است براى ايشان در هرحال .
ظاهر عبارت بلكه صريح آن ، آن است كه اين منصب از همان وقت براى ايشان بود. چه به
غايت مستهجن است كه كسى گويد كه اين شخص حاضر، عالم است يا شجاع است يا كريم است .
يعنى پس از سى سال يا چهل سال ديگر چنين خواهد شد و عمر آن دو امام در حين وفات
حضرت رسول صلى الله عليه و آله از هفت و هشت نگذشته بود و خداى داند كه اين عبارت
را در كدام وقت در حق ايشان فرموده .
يوسف سلمى در (عقدالدرر)
از حافظ ابوعبداللّه نعيم بن حماد روايت كرده كه او از امام باقر عليه السلام روايت
نمود كه آن حضرت فرمود: (مى باشد اين
امر يعنى مهدويّت در صغيرترين ما به حسب سن و نيكوترين ما در ذكر و خداوند علم را
به او ميراث مى دهد و او را به خودش وانمى گذارد.)
موضوع پنجم : عمرى به اين طولانى از خوارق عادت است و در اين امّت تاكنون نشده .
جواب در آخر باب هفتم مشروحا ذكر كرده ايم ، در تكرار آن فائده نيست .
موضوع ششم : شما اماميه مى گوييد كه مهدى عليه السلام داخل در سرداب خانه والد خود
شد و مادرش به او نظر مى كرد و تا حال در آنجاست و انتظار مى كشيد تا از آنجا بيرون
بيايد و احدى او را در آنجا نديده و اين از دو جهت بعيد است :
يكى از جهت نبودن طعام و شراب و تعيش آدمى ، بى غذا.
ديگرى از جهت مرئى نبودن در آن مكان با وجود اجتماع شرايط رؤ يت .
از گنجى و غيره ظاهر مى شود كه اين نسبت مسلم است در نزد علماى ايشان و عبارت ذهبى
در
(تاريخ الاسلام
) اين است : محمّد بن الحسن العسكرى ، ابن على
الهادى ، ابن الجواد بن على الرضا، ابوالقاسم العلوى الحسينى ، خاتم الاثنى عشر
اماما للشيعة وهو منتظر الرافضة الذين يزعمون انّه المهدى وانّه صاحب الزمان وانّه
الخلف الحجة وهو صاحب السرداب بسامرا.
تا اينكه مى گويد: ولهم اربع ماة سنة وخمسون سنة ينتظرون ظهوره
ويدعون انّه دخل سردابا فى البيت الذى لوالده وامّه تنتظر اليه ولم يخرج منه الى
الان فدخل السرداب وعدم وهو ابن تسع سنين .
و در احوال حضرت عسكرى عليه السلام بعد از ذكر اينكه او، والد حجّت است گفته :
وهم اى الرافضة يدعون بقائه فى السرداب من اربعماة سنة وخمسين
سنة وانّه صاحب الزمان وانّه حى يعلم علم الاولين والاخرين ويعترفون انّه لم يره
احد ابدا وبالجملة جهل الرافضية عليه مريد فنال اللّه ان يثبت عقولنا وايماننا.
جواب مشروحا بيايد در آخر باب هفتم و اينكه احدى از علماى اماميه در هيچ كتابى چنين
ادّعايى نكرده كه به همه ايشان نسبت مى دهد و با اين افتراى عظيم دعا مى كند كه خدا
عقل و ايمان او را ثابت بدارد!
بر فرض تسليم ، جواب استبعاد اول را در آنجا داديم . چنانچه گنجى نيز داده و
استبعاد دوم را در ذيل حكايت دوم كه قصه شهرهاى پسران آن حضرت است و حكايت سى و
هفتم كه قصّه جزيره خضراء است به نحو اوفى جواب داده ايم .
در اين جا به نقل عبارتى از ميبدى قناعت كنيم كه در شرح ديوان روايت كرده از
عبداللّه بن مسعود از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود:
(خداوند تبارك و تعالى را سيصد تن است كه قلبهاى ايشان بر قلب آدم است و
براى او چهل تن است كه قلبشان بر قلب موسى است و براى او هفت تن است كه قلبشان بر
قلب ابراهيم است و براى او پنج تن است كه قلبشان بر قلب جبرئيل است و براى او سه تن
است كه قلبشان بر قلب ميكائيل است و براى او يك شخص است كه قلب او بر قلب اسرافيل
است ؛ هر زمان كه آن يك نفر بميرد، به جايش خداوند مى گذارد از آن سه ، يكى و هرگاه
از آن سه بميرد، خدا به جايش مى گذارد از آن پنج و هروقت كه از آن پنج بميرد، يكى
خداوند به جايش مى گذارد از آن هفت و اگر از آن هفت يكى در گذرد، خداوند به جايش مى
گذارد از آن چهل و هرگاه از آن چهل يكى بميرد، خدا به جايش مى گذارد از آن سيصد و
هرگاه از سيصد يكى بميرد، خدا به جايش مى گذارد از عامه . به ايشان دفع مى كند
خداوند، بلا را از اين امّت .)
شيخ علاء الدين در (عروة
) گويد: (ايشان را طىّ زمين
و رفتن به روى آب هست و از چشم مردم پوشيده باشند و مجتمع شوند در جاى تنگ مملوّ از
اهل شهادت . چنانكه بدن ايشان به بدن غيرى ممسوس نشود و سايه ايشان مرئى نگردد و به
آواز بلند قرآن و اشعار خوانند و گريه و وجد و رقص كنند وكس آواز ايشان نشنود و
توانند كه خسيس را نفيس سازند و ايثار بر محتاجان كنند و در بلاد ربع مسكون متردّد
باشند و هرسال دوبار مجتمع شوند. يك بار در روز عرفه به عرفات و يك بار در رجب در
جايى كه ماءمور شده باشند.)
ملاحسين ميبدى از معروفين علماى ايشان است و جمله اى از تصانيف او را مانند
(شرح هداية الحكمه ) و
(شرح كافيه ) و
(جام كتبى نما) و شرح ديوان
مذكور را كاتب چلبى در
(كشف الظّنون
) ثبت نموده و به كلمات او استشهاد مى كنند و اما آنچه گفته كه براى آن
حضرت ، علم اولين و آخرين را ثابت مى كنند. راست گفته ولكن معلوم نيست آنچه جمهور
اماميه در حق آن جناب گويند، بيشتر باشد از آنچه اهل سنّت راى اقطاب ومشايخ خود
گويند.
شيخ عبدالوهاب شعرانى در مبحث چهل و پنجم از يواقيت از ابوالحسن شاذلى نقل كرده كه
از براى قطب ، پانزده علامت است : اينكه او را مدد دهند به مدد عصمت و رحمت و خلافت
و نيابت و مدد حمله عرش و كشف شود براى او حقيقت ذات يعنى ذات حق جلّ و علا و احاطه
به صفات . الخ .
و حسب اصول و قواعد ايشان ممكن نباشد كه حقيقت ذات منكشف شود و چيزى از ممكن در
پرده خفا بماند!
ميبدى در شرح فصوص از جندى نقل كرده كه شيخ صدرالدين از ابن عربى نقل كرد كه :
(چون رسيدم به درياى روم از بلاد اندلس ، با خود مقرر داشتم كه آن زمان
به كشتى نشينم كه تفاصيل احوال ظاهر و باطنه من تا آخر عمر بر من مكشوف شود. بعد از
توجه تام و مراقبه كامله همه ظاهر شد. حتى صحبت پدر تو، اسحق بن محمّد و جميع احوال
تو و اتباع از ولادت تا موت و احوال شما در برزخ و منشاء، اين اطّلاع است بر عين
ثابته كه معدن علم الهى است . و با تمكن اطلاع بر معدن مذكور فرقى نباشد در گذشته و
آينده و كم و زياد و علوم ظاهره و باطنه .
و اما آن كه گفته كه ايشان معترفند كه احدى او را هرگز نديده ، آن هم افترا و دروغ
است كه شرم ندارند از ارتكاب آن ، به آن جلالت و شاءن كه براى خود قرار دادند.
اما در غيبت صغرى كه قريب هفتاد سال بود، خلق كثيرى خدمت آن جناب رسيدند كه اسامى
ايشان در غالب كتب غيبت اماميّه ثبت است كه بعضى از آنها در ايّام ولادت و بعضى در
غيبت صغرى و قريب به آن نوشته شده و تاكنون موجود و ظاهرا ذهبى هيچ كدام از آن را
نديده ، بلكه گذشته كه بلاذرى حافظ معتبر ايشان از آن جناب روايت كرده و حديث
مسلسلى كه تمام سلسه آن از معاريف و هريك موصوف بودند به وصفى منفرد در عصر خود،
مانند سيوطى و جزرى و نظاير ايشان و خواهد آمد كه در غيبت كبرى نيز جماعتى شرفياب
شدند، حتّى از ايشان كه به اسم او سابقا اشاره شد.
|