امّا جهان پس از ظهور مسيحا، جهانى ديگرگونه والبته بس شگفت خواهد
بود که زنانش هر روز خواهند زاييد ودرختانش هر روز ميوه خواهند داد
وبزرگى دانه هاى گندمش به اندازه ى قلوه ى گاو خواهد بود و:
، آب ها در بيابان ها ونهرها در صحراها خواهد جوشيد وسراب به برکه
ومکان هاى خشک به چشمه هاى آب مبدل خواهد گرديد، در مسکنى که شغال
ها مى خوابند علف وبوريا ونى خواهد بود ودر آن جا شاه راهى وطريقى
خواهد بود که به طريق مقدس ناميده خواهد شد ونجسان از آن عبور
نخواهند کرد... شيرى در آن نخواهد بود وحيوان درنده اى بر آن
نخواهد شد ودر آن جا يافت نخواهد شد بلکه ناجيان بر آن سالک خواهند
گشت. (اشعياء 35، 7 تا 10)
، وزمين ايشان از نقره وطلا پر شده وخزاين ايشان را انتهايى نيست
وزمين ايشان از اسبان پر است وارابه هاى ايشان را انتهايى نيست. (اشعياء
2، 7)
، در آن هنگام جهان، جهان يکسره نورانى خواهد شد، آن چنان که
روشنايى ماه به خورشيد مانند خواهد شد. (اشعياء 30، 26)
شهرهاى ويران شده، از نو آبادان خواهند شد وبالاخره اين که اورشليم،
اين شهر مقدّس نيز به تمامى با لعل وجواهر، دوباره سر برخواهد آورد:
، اى رنجانيده ومضطرب شده که تسلى نيافته اى، اينک من سنگ هاى تو
را در سنگ سرمه نصب خواهم کرد وبنياد را در ياقوت زرد خواهم نهاد
ومناره هاى تو را از لعل ودروازه هايت را از سنگ هاى بهرمان وتمامى
حدود تو را از سنگ هاى گران قيمت خواهم ساخت. (اشعياء 54، 11و12)
وچنان آسايشى در جهان خواهد بود که گرگ وبره با هم سکونت خواهند
داشت وگاو با خرس خواهد چريد وطفل شيرخواره بر سوراخ مار بازى
خواهد کرد (اشعياء 11، 7 تا 10) وهم اين که:
، در تمامى کوه مقدس من ضرر وفسادى نخواهند کرد، زيرا جهان از
معرفت خداوند پر خواهد بود. (اشعياء 11، 11)
امّا سرنوشت نهايى شيطان در اين هنگامه، عذاب ابدى خواهد بود:
، ودر آسمان جنگ شد ميکاييل وفرشتگان جنگ کردند ولى غلبه نيافتند
بلکه جاى ايشان ديگر در آسمان يافت نشد واژدهاى بزرگ انداخته شد،
يعنى آن مار قديمى که به ابليس وشيطان مسمى است که تمام ربع مسکون
را مى فريبد. او بر زمين انداخته شد وفرشتگان با وى انداخته شدند.
(مکاشفه يوحنا 12، 7 تا 10)
، وديدم فرشته اى که از آسمان نازل مى شود وکليد هاويه را دارد
وزنجيرى بزرگ بر دست وى است واژدها، يعنى مار قديم، را که ابليس
وشيطان مى باشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد واو
را به هاويه انداخت ودر را بر او بسته، مهر کرد تا امت ها را ديگر
گمراه نکند تا مدت هزار سال به انجام رسد وبعد از آن مى بايد اندکى
خلاصى يابد. (مکاشفه يوحنا 20، 1 تا 3)
، وچون هزار سال به انجام رسد، شيطان از زندان خلاصى خواهد يافت تا
بيرون رود وامت هايى را که در چهار زاويه جهان اند، يعنى يأجوج
ومأجوج را گمراه کند... پس آتش از جانب خدا از آسمان فرو ريخته
ايشان را بلعيد وابليس را که ايشان را گمراه مى کند به درياچه آتش
وکبريت انداخته شد جايى که وحش ونبى کاذب هستند وايشان تا
ابدالاباد شبانه روز عذاب خواهند کشيد. (مکاشفه يوحنا 20، 7 تا 11)
اين گونه که هست، مفهوم مسيحاى موعود در سنّت يهودى ـ مسيحى، باورى
بسيار سترگ وداراى اهميّت است. با اين همه، هم چنان که در بحث
سوشيانت گذشت، مى توان در متن هاى ادبيات پيش گويانه راجع به
مسيحا، شواهدى يافت که نشان مى دهد ريشه هاى اين باور به اسطوره
هاى کهن قوم يهود هم راهى مى برد وبه عبارت صريح تر، مسيحا نيز
موعودى به تمامى يا يکسره (دين مدار) نيست. شواهدى که مى توان بر
اين مدّعا آورد، از اين قرارند:
1 ـ در سنّت يهودى ـ مسيحى، موعود را از ذريّه ى داوود يا حتى خود
او وانمود کرده اند;(1)
اين امر از آن رو جالب توجه است که يهوديان داوود را پيامبر نمى
دانند بلکه او وسليمان را نخستين پادشاهان ونماد قدرت وشوکت خويش
مى شمرند. در دربار آنان ناتان نبى حاضر بود که واسطه ى ارتباطشان
با يهوه محسوب مى شد.(2)
اين گونه اسطوره ى داوود در باورهاى ديرينه ى يهودى با انديشه ى
اسلامى که او را پيام آورى از جانب خدا مى داند، سخت متباين است.(3)
بهرحال، در باورمندى به ظهور مسيحا، قوم يهود چشم به بازگشت دوران
طلايى حکم فرمايى داوود دارد واز اين رو در نگاه آنان مسيحا در
درجه ى نخست شاه جنگاورى هم چون داوود خواهد بود که به يک آرزوى
صددرصد قومى، يعنى برترى وسرورى يهود ـ بعنوان قوم برگزيده ى خدا ـ
بر سراسر جهان، صورت امکان خواهد بخشيد. اين انديشه، بى ترديد
نمونه اى واضح از (موعود اسطوره اى) ومنطبق بر بازگشت به عهد زرّين
است. واتفاقاً از همين رو بوده که يهوديان در مواجهه با عيسى ومنش
صوفيانه اى که بر آن اصرار ميورزيد، انکارش کردند وبا تمسخر از پادشاهى
اش پرسيدند، تا بدان جا که او به پيلاطس حاکم رومى گفت:
، آرى، من پادشاه هستم، اما پادشاهى من از اين جهان نيست. (يوحنا
18، 36)
عيسى از همين رو به پيروانش اجازه نمى داد لقب (مسيح) را براى او
به کار ببرند. چون او برخلاف انتظار ديرينه ى يهوديان يک فرمانده
نظامى نبود که قصد تأسيس حکومتى زمينى براى رهايى قوم يهود داشته
باشد.(4)
2 ـ دقّت در ادبيات پيش گويانه راجع به هنگامه ى ظهور مسيح، بيش از
پيش نشان گر اين موضوع است که ريشه هاى باور به موعود در سنّت
يهودى ـ مسيحى، به اسطوره هاى کهن قومى بازمى گردد. از جمله مى
توان به محوريّت تام نوسازى معبد اورشليم اشاره کرد که همواره در کانون
مطالبات يهوديان وتجلّى گاه آرمان هاى آنان بود ونيز اين که
بازسازى آن با گران بهاترين جواهرات در مرکز پيش گويى هاى مربوط به
دوران پس از مسيحا قرار دارد. اهميّت اين معبد براى يهوديان وپيامبران
آنان چنان سترگ بوده که وقتى اطمينان يافتند کوروش پارسى، رخصت
بازسازى آن را خواهد داد،(5)
چنان در تمجيد از او غلوّ کردند که به ناگهان او را همان مسيحاى
موعود هم ناميدند(!)(6)
واين البته به قول عزراى نبى نيست مگر اين که:
، (ما بندگانيم... خداى ما، ما را منظور پادشاهان فارس گردانيده
حيات تازه به ما بخشيده است تا خانه خداى خود را بنا نماييم وخرابى
هاى آن را تعمير کنيم وما را در يهودا واورشليم قلعه بخشيده است.)
(عزرا 9، 9)
3 ـ اشاره ى مندرج در کتاب اشعيا (باب 30، آيه ى 26) مبنى بر اين
که پس از ظهور مسيح، روشنايى ماه به اندازه ى خورشيد خواهد شد، آشکارا
بيم وهراس انسان بدوى از تاريکى شب را مى رساند، يا آن چه که در
ترسيم ابليس در هيأت يک اژدهاى سهمگين آورده شده (مکاشفات يوحنا)،
جملگى نشان گر آنند که انديشه ى مسيحاى موعود ـ هم چون سوشيانت ـ
در تعامل با آموزه هاى مربوط به معاد، از يک اسطوره ى کهن قومى، به
مرتبه ى يک باور دينى تبديل يافته است (والبته کماکان مى توان ديد
که مفهوم مسيحاى يهوديان، به مراتب بيشتر از سوشيانت، صبغه ى قومى
دارد).
مهدى
در باورهاى اسلامى ـ شيعى، در فرجامين روز گيتى، اثرى از شر وشقاوت
وبدبختى برجاى نخواهد ماند وحتّى اگر يک روز از عمر جهان باقى
مانده باشد، مردى از سلاله ى پيامبر اسلام در قيامى خونين وانقلابى
پر دامنه، غلبه ى نهايى نيکى ها را به ارمغان خواهد آورد. اين
موعود در فرهنگ اسلامى ـ شيعى، مهدى نام دارد:
، (دنيا تمام نخواهد شد تا اين که مردى از اهل بيت من که مهدى
ناميده مى شود بر مردم حکومت کند).(7)
، (بشارت باد شما را به مهدى. در هنگام پراکندگى مردم ووقوع
گرفتارى هاى سخت، ظاهر مى شود وزمين را از عدل وداد پر مى کند، دل
هاى پيروانش را سرشار از عبادت نموده، عدلش همه را فرا مى گيرد).(8)
مهدى، آخرين نفر از سلسله ى دوازده گانه ى امامانى است که حتّى از
روزگار خود پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز نام بردار
بودند:
، (رسول خدا فرمود: هنگامى که عروج کردم به سوى پروردگارم جل
جلاله، ندايى آمد که: يا محمد!... آيا از آدميان وزير وبرادر گرفته
اي؟... اى محمد براى تو از آدميان على بن ابيطالب را اختيار کردم
وبه تو ارزانى داشتم که از پشت او يازده راهنما بيايد که همه از
خاندانت باشند، از دخترت، وآخرين از آن ها مردى است که عيسى بن
مريم پشت سرش نماز گزارد وزمين را از عدل پر مى کند چنان که به ستم
ونابرابرى آکنده است وبوسيله او نجات مى يابند از هلاکت وهدايت مى
شوند از گمراهى...).(9)
ناگفته نماند که باورمندى به مهدى، ويژه ى شيعيان نيست ودر روايت
هاى اهل تسنّن نيز از او به عنوان منجى وموعود آخرالزّمان ياد شده
است;(10)
با اين اوصاف، التزام تشيّع به ائمه وبرائت جويى تاريخى آنان از
حکومت هايى که غاصبانه شان مى دانستند، سبب شده تا مباحث مربوط به
موعود در کتاب هاى آنان انعکاسى به مراتب وسيع تر داشته باشد.
بارى، ولادت ونشو ونماى موعود شيعى، بشدّت از ديدگان عموم مخفى مى
گشت، چرا که در نتيجه ى سياست سخت گيرانه ى دولت عباسى، هر آينه
بيم آن مى رفت که او نيز به سرنوشت اجدادش دچار شود واز تيغ دشمنى
آل عباس در امان نماند. شدّت اين پنهان کارى چنان بود که بسيارى از
خواصّ شيعيان نيز از تولّد او آگاهى نيافتند وحتّى امام يازدهم در
وصيّت نامه شان هم، نامى از اين يگانه پسرشان نبردند.(11)
امامت آخرين امام شيعه، رسماً از سال 260 هجرى قمرى آغاز شد. از
اين هنگام تا سال 329 ارتباط ايشان با عامّه ى مردم، به ترتيب توسط
چهار تن که (نواّب اربعه) ناميده شدند، برقرار مى بود. اين دوران
را غيبت صغرى نام نهاده اند. سپس به امر خدا، دوران غيبت کبرى آغاز
شد که تا به امروز هم ادامه دارد.
در باورهاى شيعى چنان رفته است که دوران غيبت کبرى، موعود در يک
زندگانى مخفى به سر مى برد; وهر چند که در جامعه با مردمان مى زيد
وبا آنان سخن مى گويد وحتّى ارشادشان مى کند، امّا ناشناخته باقى
مى ماند. البته راست کرداران وپاک دلان، از هدايت هاى او بهره مى
گيرند وبراى مؤمنان او از خورشيد هم تابنده تر وروشن تر است.(12)
در تشيّع اعتقاد به غيبت وظهور مجدد او از ضروريات مذهب ومحتومات
قطعى محسوب شده است. رسول خدا فرمود: (هر کس منکر قائم از فرزندان
من شود، مرا منکر شده است).(13)
علاوه بر اين ها ادبيات پيش گويانه درباره ى مهدى، شمارى از رخ
دادهاى محتوم در آستانه ى ظهور را مطرح مى سازد. از جمله اين که
خسوف وکسوف هاى متعدد در ماه هاى رمضان وشعبان رخ خواهد داد وزلزله
ها وخرابى ها، شهرهاى زيادى را ويران خواهد کرد. بلاهاى طبيعى چون
ملخ وسيل وطوفان هاى سهمگين رخ خواهد داد. نيز پيش از قيام مهدى،
پاره اى حوادث جزو محتومات شمرده شده است. از جمله قيام سفيانى
ويمانى وصيحه اى از آسمان که قيام مهدى را بشارت خواهد داد و...;
وبالاخره قيام از کنار کعبه آغاز مى شود وهم زمان جبرييل ندا در مى
دهد که: (اينک حجت خداى در کعبه ظهور کرده است; بشتابيد واز او
پيروى کنيد).(14)
امام مهدى مردمان را به پيروى از قرآن وسنّت رسولش فرا مى خواند.
او به سيماى مردى چهل ساله وکشيده بالا وگشاده جبين وبلند پيشانى
است. او به کوفه در خواهد آمد واين تازه ابتداى کار است. امام على
مى فرمايد: (زمين پاره هاى جگر خود را از معادن وخيرات وبرکات براى
او بيرون خواهد آورد وکليدهاى خود را با تمکين به او تسليم خواهد
کرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد که عدالت واقعى چيست وکتاب
وسنّت پيامبر را احيا خواهد کرد).(15)
پيروزى حضرت مهدى در طى نبردهايى خونين به دست خواهد آمد وبى کم
وکاست يک انقلاب بزرگ براى برپايى حکومتى جهانى با هدف برقرارى
کامل حقّ وعدل وقسط خواهد بود; حکومتى که جز دين خالص برجاى نمى
گذارد.(16)
امّا آيا باور شيعى به موعود، هم چون مواردى که پيش از اين بررسى
کرديم، ريشه اى در اسطوره هاى قومى اعراب دارد؟ وآيا مهدى هم شکل
دين مدار شده ى يک يل افسانه اى است که در پايان جهان، ظهور خواهد
کرد؟ پاسخ آرى به اين پرسش، با چالشى مهمّ مواجه خواهد بود وآن اين
که در پيشينه وباورهاى کهن مردم عرب، هرگز چنان اسطوره اى که بن
مايه ى موعود آخرالزمان قرار گيرد، وجود ندارد. نقل است، عرب
اساساً معاد ورستاخيز را باور نداشت تا جويا وچشم به راه موعود
باشد واين از آن جا پيداست که بيشتر بحث آنان با پيامبر اسلام بر
سر همين موضوع بود که بس باورنکردنى اش مى يافتند. اين نکته بويژه
در مورد عرب باديه نشين صادق است که به تعبيرى (اساساً دينى نداشت
واگر داشت آن را در روح وقلب او تأثيرى نبود).(17)
او تنها به غنيمت وآزادى مى انديشد وفقط از اجل وتقدير بيم داشت.
عرب حتّى احتمال حشر ورستاخيز را با بردن استخوان پاره اى به نزد
پيامبر اسلام به سخره مى گرفت ومرگ را آخر همه چيز مى شمرد.(18)
از چنين بسترى، درآمدنِ انديشه ى موعود در هر شکلش، البته ناممکن
بوده است.
پس انديشه وباور به موعود شيعى از چه چيزى نشأت گرفته است؟ که
انديشه ى موعود شيعى خاستگاهى کاملاً متفاوت ويگانه اى در ميان
تمام اديان دارد وآن نيست مگر مفهوم (حجت الهى) که به تعبير شيعه،
هميشه بر زمين برقرار بوده است وخواهد بود.
امام سجّاد فرمود: (از روزى که خدا آدم را آفريده تا حال هيچ گاه
زمين از حجتى خالى نبوده است، ولى آن حجت گاهى ظاهر ومشهور وگاهى
غايب ومستور بوده است، تا قيامت نيز از حجت خالى نخواهد شد واگر
امام نباشد خدا پرستش نمى شود).(19)
حضرت على فرمود: (الهى، بى هيچ ترديد زمين از حجتى که برپادارنده ى
دين خداست تهى وخالى نمى ماند، چنين کسان يا رخ مى نمايند وآشکار
مى شوند ويا بيم دارند وپنهان مى گردند، تا اين که حجت ودلايل روشن
پروردگار، ضايع ونابود نشود).(20)
اين گونه، باورمندى به موعود شيعى، به نحو يگانه اى تنها باورمندى
مبتنى بر آموزه اى صد درصد دينى (= حجت الهى) در ميان تمام
موعودهاى مطرح در گيتى است، زيرا در پس زمينه ى آن هيچ نشانى از
گمانه هاى اسطوره اى ـ قومى به دست نمى آيد. اين امر صفت مميزه ى
مهمّى است که بايد به آن عميقاً توجّه کرد، زيرا تفاوت بى چون
وچراى موعود شيعى با ديگران، از همين جا خودنمايى مى کند.
امّا ويژگى هاى مهدى، به همين نکته ختم نمى شود ودر سويى ديگر بايد
به نقش ومفهوم (انتظار فرج) توجّه کرد که در ادبيات شيعى مقامى
شامخ دارد. حضرت رضا با واسطه ى پدرانش روايت کرد که رسول خدا
فرمود: (بهترين اعمال امّت من انتظار فرج است).(21)
اين امر در دوران انتظار البته کار آسانى نيست. ادبيات شيعى پر از
توصيف اوضاع دشوار جهان در عصر غيبت است. دورانى که اگرچه حق از
ميان نمى رود، ليکن به شدّت تضعيف مى شود; دورانى که اقليّتى معدود
پاسدار وخواهان حقّ وعدالتند واکثريتى بى شمار غرق در روزمرگى
وانحطاط، تنها به دنياپرستى مى پردازند.
بنا بر ادبيات پيش گويانه ى شيعى، جهان در عصر انتظار در هرج ومرج
بسر خواهد برد. زورمندان بر جان ومال بى کسان دست تطاول مى گشايند،
صفات مستحسن انسانى به سخره گرفته مى شود وبدعت هاى بى شمار آدمى
را از حق وحقيقت دور ساخته اند. در اين دوران دشوار، بدان هرچه
بخواهند شرارت مى کنند ومعدود نيک نفسان چاره اى جز تقيه ندارند;
قماربازى وشراب خوارى رواجى به تمام يافته ونماز خوار شمرده مى شود;
دنيافروشان براى لقمه نانى تملّق هامى گويند وآفت ريا ودورويى بر
ارکان دين سايه مى افکند; قرآن ها زيور فراوان مى يابند، زيارت
خانه ى خدا به تمامى رنگ وبوى تظاهر برخود مى گيرد; حلال خدا حرام
وحرام خدا حلال مى گردد. نادانان، عابد شمرده مى شوند وعالمان دين
به ورطه ى فساد درمى غلتند... در دوران انتظار، بنيادهاى عرفى
واخلاقى سستى مى پذيرند وپاک دامنى محلى از اعراب نمى يابد; امر به
معروف ونهى از منکر بر زمين گذاشته شده واحترام پدرومادر فراموش مى
شود; قاضيان رشوه مى گيرند وحکم به ناحق مى دهند; حکومت ها سخت
فاسد ومنحط مى شوند وزمام داران رياست را براى تفاخر ونه خدمت مى
خواهند. در اين دوران جنگ ها وستيزه ها اوج گرفته وخون بى گناهان
برزمين ريخته مى شود و....(22)
قيام وظهور موعود شيعى به هنگامى موکول شده است که تعداد پاکان
ومنتظران راستين او، به عدد اصحاب جنگ بدر (= 313) برسد. آشکار است
که اين نکته اى ارجمند ومتفاوت را مى رساند: شيعه ى راستين خود در
تسريع فرج مهدى نقشى به سزا دارد وهموست که با تزکيه وانتظار عملى
فرج، زمينه ساز قيام نهايى خواهد شد که اين هم وجه تمايزى در خور
اهميّت است واز رابطه اى متقابل ودايمى ميان منتَظِر ومنتَظَر در
باور شيعى خبر مى دهد.
در اين شرايط بس دشوار ومرد افکن، شيعه ى منتظر، دين خود را از
هجوم ها مى پايد ودر هر لحظه چنان مى کوشد که بارى لياقت ورود به
آن جمع فرهيختگان 313 نفرى را داشته باشد... واين گونه که هست،
مفهوم موعود در انديشه ى شيعى، مايه هاى قدرت مندى از انگيزه براى
تعالى روحى وعلوّ نفس بهوجود مى آورد. در باورهاى اسطوره اى چنين
نتيجه اى مطلقاً وجود ندارد وانتظار موعود، هرگز سبب ساز کنش هاى
روح بخش نمى گردد. باور به سوشيانت وحتّى ماشيح يهوديان نيز به
چنين رخ دادى نمى انجامد; که اوّلى در کمند هزاره هاى کيهانى، خود
نوبتش فرا خواهد رسيد وظهور دوّمى منوط به اراده ى يهوه اى خشمناک
گشته است. تنها موعودى که مى توان درباره ى آن واژه ى (انتظار) را
معنا کرد، عيساى مسيحيان است که البته اين يکى هم در بلنداى آسمان
ها ـ برخلاف مهدى ـ کمترين تعاملى با فرد فردِ دوست دارانش ندارد.
بلى، در باور شيعى، اين برجستگى مهمّ ومنحصر به فرد وجود دارد که
امام غايب يا همان موعود، حجّت الهى بر زمين است، حجّتى که با يک
يک انسان ها رابطه اى عاطفى وهدايت گر دارد. امام مهدى فرمود: (ما
در رسيدگى به شما کوتاهى نمى کنيم وشما را از خاطر نمى بريم).
او مردمان را مى پايد وکارنامه ى اعمالشان را مى سنجد. از کج روى آنان
اندوهگين مى شود واز رشد معارف شان خوشنود مى گردد. او فارغ از
آدميان در آسمان ها به سر نمى برد، يا هنوز تخمه اش در درياچه اى
مهجور به انتظار ساعت انعقاد بسر نمى برد، او واسطه ى عالم غيب است
وهم چون خورشيدى از پس ابرها گرمابخش جان هاست. سليمان مى گويد عرض
کردم: مردم چگونه از وجود امام غايب فيض مى برند؟ (امام سجاد)
فرمود: (همان طور که از خورشيد پشت ابر انتفاع مى بريد).(23)
نتيجه گيرى
به اين ترتيب مى توان گفت که پديدارى انديشه ى موعود، در نتيجه ى
سه کنشِ نسبتاً مستقل از هم رخ داده است:
1) موعود اسطوره اى: که بر اساس باور به سير ادوارى تاريخ واين که
همه ى رخ دادهاى گيتى هم چون بهار وخزان، تکرار شدنى هستند، شکل
گرفته وبا نگاهى به گذشته، بازگشت به عصر زرّينِ ودوران شادکامى
وخوشى سرآغاز خلقت را اميد دارد.
2) موعود نيمه اسطوره اى: که از تعامل ميان همان باور اسطوره اى
ونيز آموزه هاى پيامبران الهى به اصل معاد (وسير خطى تاريخ) شکل
گرفته وآرزوى بازآفرينى عصر زرّين را در هيأت بازآرايى جهان يا
رهايى قوم از استيلاى جبّاران، به آينده فرافکنى کرده است.
3) موعود دينى: برمبناى اعتقاد به لزوم برقرارى وحضور هميشگى حجت
الهى بر زمين شکل گرفته است وهدف غايى از موعود را عمدتاً در
برقرارى عدل وقسط خلاصه مى کند.
پاورقى:
(1)
(...اى خداوند ترا در ميان امت ها حمد خواهم گفت وبه نام
تو سرود خواهم خواند که نجات عظيمى به پادشاه خود داده وبه
مسيح خويش رحمت نموده است، يعنى به داوود وبه ذريت او تا
ابدالاباد). (مزامير 18، 48 تا 50) ونيز: (... وبعد از آن
بنى اسراييل بازگشت نموده يهوه خداى خويش وپادشاه خود
داوود را خواهند طلبيد.) (هوشع 3، 5) ونيز: (...و بنده من
داوود پادشاه ايشان خواهد بود ويک شبان براى جميع ايشان
خواهد بود... وبنده من داوود تا ابدالاباد رييس ايشان
خواهد بود). (حزقيال نبى 37، 16 ـ 25).
(2)
شهبازى، عبد الله، زرسالاران يهودى وپارسى، مؤسسه مطالعات
وپژوهشهاى سياسى، 1377 ش، ج 1، ص 311.
(3)
در تورات، داوود پادشاهى بى رحم وکينه توز وفاسد است. کتاب
دوّم سموئيل، بويژه: 21، 4 تا 9 و15، 16 و12، 18 و20، 3.
(4)
ميشل، توماس، کلام مسيحى، (ترجمه ى حسين توفيقى)، مرکز
مطالعات وتحقيقات اديان ومذاهب، قم، 1377 ش، ص 70.
(5)
کوروش پادشاه پارسى چنين فرمايد: يهوه خداى آسمان ها، جميع
ممالک زمين را به من داده است ومرا امر فرموده که خانه اى
براى وى، در اورشليم که در يهودا است، بنا نمايم. پس کيست
از شما از تمامى قوم او که خدايش با وى باشد، او به
اورشليم که در يهوداست برود وخانه ى يهوه را که خداى
اسراييل وخداى حقيقى است در اورشليم بنا نمايد.
(6)
خداوند به مسيح خويش يعنى به کوروش که دست راست او را
گرفتم تا به حضور وى امت ها را مغلوب سازم وکمرهاى پادشاهان
را بگشايم... (اشعياء 11، 1 تا 10).
(7)
المجلسى، (العلامة) محمد باقر، بحارالانوار، ج 51، ص 75،
(چاپ بيروت).
(9)
صافى گلپايگانى، (آيت الله) لطف الله، منتخب الاثر فى
الامام الثانى عشر، مرکز نشر الکتاب، قم، ص 424، ح 1.
(10)
امينى، (آيت الله) ابراهيم، دادگستر جهانى، شفق، قم، چاپ
دوم، ص ص 25 ـ 48.
(12)
الکلينى، (ثقة الاسلام) محمد بن يعقوب، اصول الکافى، ج 1،
ص 336.
(13)
الشيبانى، احمد بن محمد، مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 99.
(14)
صافى گلپايگانى، (آيت الله) لطف الله، منتخب الاثر فى
الامام الثانى عشر، ص 448، ح 7.
(15)
المجلسى، (العلامة) محمد باقر، بحارالانوار، ج 13، ص ص 649
و883 (چاپ سنگى).
(16)
همان، ص ص 79، 59، 105، 61، 578، 480 و596.
(17)
زرين کوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، اميرکبير،
تهران، ص 216.
(19)
امينى، (آيت الله) ابراهيم، دادگستر جهانى، ص 155
والقندوزى الحنفى، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 2،
ص 217.
(20)
الکلينى، (ثقة الاسلام) محمد بن يعقوب، اصول الکافى، ج 1،
ص 355.
(21)
امينى، (آيت الله) ابراهيم، دادگستر جهانى، ص 248 والصدوق،
(الشيخ) محمد بن على بن بابويه القمى، اکمال الدين واتمام
النعمة، ج 2، ص 357.
(22)
اين ويژگى ها عمدتاً از جلد سيزدهم بحار الانوار (چاپ
سنگى) برگرفته شده است.
(23)
امينى، (آيت الله) ابراهيم، دادگستر جهانى، ص 155.