موعود: در آمدى بر يك نظريه

سيد مجتبى آقايى

- ۱ -


مقدمه

در اين نوشتار اصل بر اين بوده که در مقايسه ميان اديان گوناگون، با رعايت بى طرفى، به تحليل علمى پرداخته شود; از اين رو اسامى مقدّسين ونام آورانِ همه ى مذاهب ـ بجز در نقل قول ها ـ بدون ادات احترام چون: حضرت، اشو، عليه السّلام وغيره، ذکر شده است.

در تمام دين هاى الهى ونيز بسيارى از مکتب هاى بشرى، اين اتّفاق نظر وجود دارد که ستم وشرّ وبدبختى، ديرى نخواهد پاييد وبالاخره عرصه ى گيتى شاهد خيزش (کسى) خواهد بود که غلبه ى نهايى عدل، نيکى وآسايش را به ارمغان خواهد آورد. اين (کس) را در زرتشتى گرى (سوشيانت)(1) نام نهاده اند; در يهوديّت (مسيحا)يش خوانده اند، در اسلام وتشيّع، (مهدى)اش مى نامند وحتّى در مکتبى الحادى چون مارکسيسم، اين (کس) را مى توان در هيأتِ (پرولتاريا)ى مسلّط بر جامعه هاى آينده مشاهده کرد. اقوام بدوى در گوشه وکنار گيتى نيز در اين باورمندى همراه اديان ومکاتب هستند که از جمله ى آنان مى توان از باور (اينکاها) به (ويراکوچا)(2) (ايزدى که پس از آفرينش گيتى، روزى بازخواهد گشت وشادى وبهره مندى را به ارمغان خواهد آورد) يا باورِ ساکنان جزاير ملانئيد به بازگشت دوباره ى يک پادشاه (که فقر ورنج را از ميان خواهد برداشت) اشاره کرد. از اين ها

گذشته تر، در ميان باورهاى بومى ومحلّى نيز اشکال متنوّعى از باور به موعود را مى توان يافت. مثلاً در بسيارى نقاط ايران با وجود پيشينه ى کهنِ اعتقاد به دو موعود دينى ـ يعنى سوشيانت ومهدى ـ بوده وهستند مردمانى که بازگشت پيروزمندانه ى شاه قهرمانى را اميد ميورزند; مانند کهن سالانِ دهستانى در نزديکى اراک که معتقدند خسرو انوشيروان در پس کوهِ نزديک شان، از ديده ها پنهان شده وعاقبت روزى ظهور خواهد کرد و....

اين گونه که هست، مى توان ديد که اعتقاد به آن (کس) يا همان (موعود) که آدمى را نجات خواهد داد وآينده اى بهتر را رقم خواهد زد، ريشه اى ژرف در انديشه هاى گوناگونِ مردمان سراسر گيتى دارد وبه هيچ روى مختصّ مکتب يا دينى خاصّ نيست.

امّا اين همه که گذشت، پرسشى ناگزير را فراروى انديشه مند مى نهد: آيا چند وچونِ باور به موعود در تمام دين ها ومکتب ها واسطوره هاى کهن، هم تراز ويک سان است؟ يا به سخن ديگر، آيا نوع نگاه به موعود در اديانى چون زرتشتى گرى ويهوديّت واسلام، به تمامى همانى است که در سرخ پوستان آمريکايى وجود دارد؟ وآيا ما مجاز هستيم که آن همه را بى هيچ گونه تمايزى، صرفاً (موعود) بناميم؟ يا هم چنان که گه گاه پيش مى آيد، آيا مى توانيم بگوييم که همه ى مردمان جهان به امام زمان معتقدند؟(!).

نگارنده بر اين باور است که ميان باورمندى اديان الهى(3) با اعتقادات اقوام بدوى به مفهوم موعود، تفاوت هاى بسيار ژرفى وجود دارد; وبه هيچ روى نمى توان اين دو اعتقاد را در يک عرض قرار داد يا هم تراز شمرد.

تفاوت کار آن جاست که در نگاه اديان الهى، مفهوم موعود پيوندى مستحکم با اصل معاد به عنوان روى دادى محتوم در آينده دارد، در حالى که در باورهاى بدوى،

موعود کارکردى در امتداد اسطوره هاى بازگشت داشته وکسى است که يک بار ديگر بشر را به عصر زرّينى(4) که در ابتداى خلقت مى بوده، رهنمون خواهد شد.

براى فهمِ چگونگى پديدارى انديشه ى موعود در ذهن بشر باستانى ودرک تفاوت ماهوى آن با نگرش دينى، بايد زندگانى بشر را نگاهى دوباره افکند; زندگانى اى که بى گمان آسان وبى دغدغه نيست: سيل وزلزله، پيرى وبيمارى، گرسنگى وتشنگى، جاه طلبى وزياده خواهى وبالاخره نيازهاى بغرنج عاطفى، همه وهمه در کنار دل مشغولى هاى فلسفى ودينى، سبب شده اند تا در يک کلام، حيات خاکى به عرصه ى پيکار مانند شود; پيکارى براى بقا ودستيابى به آسايش توأمانِ جسمى وروانى. بدينسان، آدمى در ميانه ى کشمکشى دامنه دار براى تداوم حيات وکسب رضامندى از چند وچونِ آن قرار داشته است: او از يک طرف، دغدغه ى گرسنگى شکم وبيمارى تن خود داشته واز طرف ديگر، ذهن جوينده وپرسش گرش، به سوداى فهم حقايق ووقايع گرفتار آمده است.

ناگفته پيداست که اين همه در جاى خود، بر انديشهورزى نوع بشر بى تأثير نبوده است ونمى توانسته باشد. امّا انسان باستانى در عين همه ى اين دشوارى ها ومصايب، شاهد دَوَران وچرخشِ طبيعت در هيأت روز وشب، يا بهار وخزان، يا زوال ونوزايى ماه نيز بود واز اين روى دادهاى شگرفِ طبيعى نتيجه مى گرفت که رنج ها هم چون تاريکى وحشت افزاى شب يا سرماى کشنده ى زمستان دوامى ندارند وعاقبت به روشنايى وشادکامى وگرمى مى رسند. او با ذهن شديداً فلسفه گراى خود چرخه ى دايمى طبيعت را تجلّى قانونى کيهانى مى ديد که بر تمام شؤون زندگى حاکم است، قانونى که به زشت کارى وشقاوت پايان مى دهد ونيکورزى را ارج مى نهد. او از مشاهدات خود به اين نتيجه مى رسيد که روزگارانى پيش، در عصرى زرّين وسرشار از نيکى به سر مى برده است. دورانى سراسر خوشى وآسايش هم چون بهار.... وبى گمان بود که عاقبت در گذر از چرخه ى بزرگ زمان، به همان دوران طلايى واصل خواهد شد. مفهوم موعود در اقوام کهن وبدوى، در اين چارچوب معنا مى يابد: او کسى است که يک قوم يا حتى جهان را دوباره به همان عصر زرّين رهنمون خواهد گشت. حتى مى توان به جرأت گفت که مفهوم اتوپيا يا آرمان شهر(5) نيز بيان فلسفى ومعقولانه تر همين امر است: آن جا که تمام ويژگى هاى عهد زرّين را در هيأت شهرى آرمانى وبه دور از رنج وگرسنگى ونادانى تصوير مى کند.

نوع ادراک از مفهوم موعود در اديان الهى، بر مبنايى کاملاً متفاوت استوار است: در تفکّر دينى، موعود جزيى از طرح معاد در فرجام گيتى وبه عبارتى مقدّمه ى آن است. او کسى است که جهان را پر از عدل وداد مى کند (= مهدى)، با استقرار ملکوت خدايى بر زمين مقدّمات روى داد سترگ معاد را فراهم مى سازد (= مسيحا) يا خود با اجراى مراسم آيينى، در دادنِ کيفر وپاداش نيز نقش آفرينى مى کند (= سوشيانت).

اين گونه، معلوم است که معتقدين به موعودهاى دين مدار بر مبناى نگرشى خطّى به زمان وتاريخ، رو به جانب معادى که در آينده رخ خواهد داد، دارند; در حالى که باورمندان به موعودهاى اسطوره اى، با دريافتى منطبق بر گردش دورى زمان، بازيابى عصر زرّين را در چشم دارند.

پس، مى توان به روشنى تفکيکى ميان دو گرايش عمده در باور به موعود قايل شد: يکى (موعود دين مدار) در پيوند با اصل معاد وديگرى (موعود اسطوره اى) در راستاى اسطوره ى بازگشت به عصر زرّين.

مفهوم وچگونگى باور به موعود در سراسر گيتى به يکسان نيست واگرچه مى توان باور به آن را در بدوى ترين اقوام هم يافت، امّا آشکار است که تلقّى دينى از معناى آن، ويژگى هاى بسيار متفاوتى دارد ولاجرم نمى توان بر اين پندار هم بود که موعود دينى، شکل تکامل يافته ى موعود اسطوره اى است; چرا که موعود اسطوره اى دستاوردِ کارکرد تاريخ ستيزانه ى نوع بشر است که همواره در حسرت دوران طلايى گذشته، وبازگشت به آن بسر مى برده است(6) در حالى که موعود دينى، آموزه اى است مبتنى بر استنباط خطّى از سير تاريخ واين که روزگارى جهان با معادى سترگ به فرجام نهايى خود خواهد رسيد. در واقع تفاوت ميان موعود اسطوره اى ودينى، به اندازه ى واژه ى (ايمان) است، ايمانى که بشر را از سيطره ى بى چون وچراى جبر تاريخ ودَوَرانِ بى پايان آن مى رهاند وبه احيا ونوزايى انسان ارزشى ويژه مى بخشد:

(ايمان ضابطه اى است جديد براى مشارکت انسان در امر آفرينش وحتى مى توان گفت، از زمانى که آدمى توانسته است که بر نگرش سنتى ديرين فايق آمده، از دنياى نمونه هاى ازلى وتکررات فراتر رود، ايمان تنها عطيه اى است در اين عرصه به آدمى داده شده است. تنها اين گونه آزادى است (که علاوه بر جنبه نجات بخشى ونتيجتاً ارزش مذهبى يى که دارد) مى تواند از انسان متجدد در برابر وحشت تاريخ دفاع کند).(7)

امّا پرسش اساسى اى که اين پاسخ به آن مقصد اصلى نوشتار حاضر است، اين است که آيا مفهوم موعود در تمام اديان به يک سان وهمانندِ هم است؟ يا به عبارتى آيا مى توان گفت که سوشيانت ومسيحا ومهدى و... بيان هاى به ظاهر متفاوتى از يک حقيقت يا يک باورِ واحد هستند؟

پاسخ به اين پرسش بحثى مفصّل را مى طلبد; چه، بسيارى بر اين راه رفته اند که مى توان باور به موعود در اديان گوناگون را دستاوردِ تکامل يک انديشه ى واحد دانست که نخست در زرتشتى گرى پديدار شد وسپس به ساير اديان رسوخ يافت.(8) به اعتقاد اينان، يهوديّت عميقاً از کيش ايرانى وباورمندى آن به موعود، تأثير پذيرفت وسپس اين موضوع از آن دين به مسيحيّت واسلام راه يافت تا عاقبت در تشيّع ودر هيأت مهدى به اوج اعتلاى خود رسيد.

(صادق هدايت) از جمله ى پيروان اين نظريّه بود. او در مقدمه ى ترجمه ى خود از کتاب (زَنْدِ وُهوُمَنْ يَسْنْ)(9) اصولاً اعتقاد اسلامى به وجود قائم را به تمامى مُلهم از انديشه هاى ايرانى وزرتشتى شمرده وحتّى از قول (ادگار بلوشه) نقل کرده که (اعتقاد به ظهور قائم حاصل عکس العمل روح ايرانى عليه روح سامى) است.(10) او در اثر مذکور، تلاش زيادى کرده تا با نشان دادنِ همانندى هايى ميانِ پيش گويى هاى راجع به هنگامه ى مهدى وسوشيانت; خواننده را به اين نتيجه برساند، که باور به آن هر دو، دستاورد (افسانه پرستى به عنوان يکى از احتياجات اصلى آدمى) است.(11)

هم چنين برخى کوشيده اند که اين نظريّه را وجهه اى تاريخى هم ببخشند: (پس از آن که عربها در ايران نفوذى يافتند محافل ومجالس، از براى عربهاى تازه وارد خواندند، اندک اندک در مغز آنان موضوع موعود جاى گرفت، بطورى که ديگر بيرون کردن آن را نتوانستند وبعدها جزو عقايد دينى آنها شد ودر مذهب شيعه راه کمال پيمود وبا عقايد کهن، وفق داده شد).(12)

قرار دادن موعود شيعى در کنار تمام موعودهاى مطرح شده در اديان واقوام مختلف، خطاست وبا فراست ودقّت مى توان دريافت که مفهوم وباور به مهدى، از هر نظر تمايز وتشخّصى انکارناپذير دارد. اين تشخّص، بويژه در مقايسه ى ميانِ موعود زرتشتى وموعود شيعى نمايان مى شود، زيرا هرچه ريشه هاى باور به مهدى، از آموزه هاى دينى پيامبر عرب نشأت گرفته، مبانى اعتقاد به سوشيانت به ماقبل از زرتشت وبه اسطوره هاى کهن آريايى باز مى گردد.

براى روشن شدنِ دلايل اين اعتقاد، ضرورى است تا ابتدا به وارسى دقيق چگونگى ومبانى باور به موعود در هر سه دين زرتشتى گرى، يهوديّت واسلام (يا در حقيقت تشيّع) بپردازيم. هم چنين لازم به تذکّر مى دانم که به دليل رواج همان استنباطى که باورمندى به موعود در اديان سامى را دستاورد وام گيرى از زرتشتى گرى مى داند، ناگزير بحث مربوط به آن، با گستردگى بيشترى آورده شده است.

سوشيانت

(منجى يا موعود آخرالزّمان)، در جهان بينى ومعادشناسى زرتشتى، جايگاهى ارجمند دارد. او را (سوشيانت) يا (سَئوشيَنْتَ)(13) نام کرده اند. اين واژه، اسم فاعل مضارع از ريشه ى (su) و(sav)، به معنى (سود) بوده،(14) که به (آن کسى که سود خواهد رساند) ونيز (رهاننده) ترجمه شده است.(15)

در متون دينى زرتشتى، هنگامى که از اوستا تا کتبِ متأخّر، به پيش برويم، متوجّه مى شويم که مفهومِ (سوشيانت) يا همان منجى، از لحاظ کمّى وکيفى، بسطِ رو به تزايدى پيدا کرده است. نظر به اهميّت موضوع، جايگاه وتعريف (سوشيانت) را در اوستا ونيز ساير منابع زرتشتى وارسى مى کنيم تا به اين وسيله کشف صحّت نظريّات پيشين ممکن گردد.

1 ـ 1 ـ (سوشيانت) درگاثاها.(16)

درگاثاها ـ که آن ها را سروده هاى خود زرتشت مى شمارند ـ واژه ى (سوشيانت) چند بارى در شکلِ (مفرد) استعمال شده; وبه عقيده ى غالبِ پژوهندگان، مراد از آن، خودِ زرتشت بوده است:(17)

، اى مزدا!

چگونه دريابيم که تو در پرتوِ (اَشَهْ).(18)

فرمان مى راني؟

مرا به درستى از هنجارِ (مَنِشِ نيک)(19) وى چه سان خواهد بود. (يسناى 48، بند9)

،...(کى گشتاسپ)(20)،(21)،(22) راهِ راستِ دينى را برگزيده اند که (اهوره) به (سوشيانت) فرو فرستاد).

(يسناى 53، بند2)

علاوه بر اين ها، درگاثاها، سوشيانت در شکل (جمع)، به آيندگانى اشاره دارد که با بهره مندى از (منِش نيک)، راهِ زرتشت را پى خواهند گرفت:(23)

، اى مزدا!

چنين خواهد بود (رهانندگان سرزمين ها) (= سوشيانت ها)، که با (منش نيک) خويشکارى ميورزند وکردارشان بر پايه ى (اَشَهْ) وآموزش هاى تُست. براستى آنان به درهم شکستنِ خشم(24) (يسنه هاى 48، بند12)

به اين ترتيب، در گاثاها هنوز سوشيانت چهره اى مرتبط با پايان گيتى، (فْرَشْگِرْد)(25) وداورى انجامين نيست، بلکه چون اصطلاحى عامّ وآشنا، براى آن نيک نفسانِ منتظَرى به کار رفته است که زرتشت، خود را در شمار آنان معرفى کرده است.(26)

کاربردِ مفهوم سوشيانت در گاثاها، کاملاً با آن چه بعدها ودر متون دينى زرتشتى شاهد آن خواهيم بود، متفاوت است; زيرا در اين سرودها به هيچوجه از نقش آفرينى او در فرجام جهان ياد نشده است وحتّى مى توان گفت که در گاثاها، سوشيانت بيشتر نمودى اين دنيايى وخاکى دارد. براى مقايسه به اين سرودهاى زرتشت، راجع به آخر گيتى نگاه کنيد که در آن ها هيچ اشاره اى به سوشيانت نشده است:

، اى هوشمندان!

بشنويد با گوش ها (ى خويش) بهترين (سخنان) را وببينيد با منشِ روشن وهر يک از شما ـ چه مرد وچه زن ـ پيش از آن که روى دادِ بزرگ به کام ما پايان گيرد، از ميان دو راه، (يکى ر) براى خويش برگزينيد واين (پيام) را (به ديگران) بياموزيد. (يسنه هات30،بند2)

، آن گاه شکست وتباهى بر (دُروج)(27) شناخته شده اند،به آرزوهاى خويش خواهند رسيد وبه سراى خوشِ (منش نيک) و(مَزْدا)(28) (يسنه هات 30، بند 10)

، اى اهوره!

اين (همه) را از تو مى پرسم: بدرستى (بازگوي) که چگونه گذشته است وچگونه خواهد گذشت؟ اَشَوَنان وپيروانِ (دُروج) را چه پاداش وپادافره اى در دفترِ زندگانى نوشته خواهد شد؟

اى مزدا!

اين (همه) در شمار پسين چگونه خواهد بود؟ (يسنه هات 31، بند14)

،... من چنين کسانى را به نيايش تو رهنمون خواهم شد وهمه ى آنان را از (گذرگاهِ داورى)(29) (يسنه هات 46،10)

، اى مزدا اهوره!

اينک ترا و(اشه) و(بهترين منش) و(شهريارى مينُوى) را مى ستايم ونيايش مى گزارم.

من خواهانم که رهروِ راه (راست) باشم (و) در (گَرْزْمان).(30)

رادمردان (تو) گوش فرا دهم. (يسنه هات 50، بند4)

، مزدى که (زرتشت) به (مَگَوَنانْ)(31) که از آغاز سراى (مزدااهوره) بوده است. (يسنه هات 51،بند 15)

سرودهاى فوق، به وضوح نشان از بشارت آمدنِ روز قيامت وغلبه ى نيکى بر بدى، پُل داورى (= پل چينوت يا صراط) وبهشتِ برين دارد; امّا در هيچ کدام از اين سروده هاى مربوط به آخرت، کارکردى براى سوشيانت پيش بينى نشده است.

براين اساس مى توان نتيجه گرفت که کاربردِ سوشيانت در گاثاها به گونه اى کاملاً مشهود، عامّ وغيرمبتکرانه بوده; وچنان مى نمايد که زرتشت در اين سروده ها، از واژه ى مذکور به مثابه ى مفهومى آشنا يا قابل درک براى مردمانش بهره جسته است. اين نکته را با مرورى برگاثاها، بى دشوارى مى توان دريافت. زيرا جنبه هاى انقلابى آموزه هاى زرتشت ـ چون طردِ همه جانبه ى دَئْوِه ها (= ديوان) ونفى شراب خوارى، ممنوع کردنِ قربانى هاى خونين وارادتِ يکپارچه ى او به اهوره مزدا ـ همواره تمايزى قابل شناخت داشته اند. در گاثاها، نه فقط مفهوم (منجى) در مقايسه با آن چه گذشت، دقيقاً تبيين نشده، بلکه زرتشت با سوشيانت ناميدنِ خود ـ وآنان که خواهند آمد ـ از اين واژه به شکلى غيراختصاصى بهره گرفته است. به عبارت ديگر، با توجّه به شيوه وکاربرد واژه ى سوشيانت در گاثاها، مى توان گفت که مفهوم موعود، دستاورد ابتکار يا رسالت زرتشت نبوده است.

پاورقى:‌


(1) .tnâyيoS.
(2) .ahcokariV.
(3) مقصود از اديان الهى دراين نوشتار، آن دسته از دين هايى است که دستاورد آموزه هاى پيامبران بوده اند; پيامبرانى که خود مدّعى بهره مندى از وحى الهى بوده اند.
(4) عصر زرّين اصطلاحى است که (هزيود) شاعر يونانى باب کرد. او دوران جهان را به پنج عصر تقسيم مى کرد: عصر زرّين، عصر سيمين، عصر مفرغ، عصر قهرمانى وعصر آهن. در عصر زرّين کرونوس وخدايان ارشد بر جهان حکم مى راندند وطى آن بشر در پاکى وخوشى مى زيست واز رنج ها مصون بود.
(5) اتوپيا Utopiaواژه اى يونانى از ريشه ى Topos است که پيشوند OU مفهومى منفى از آن ساخته است. اتوپيا را مى توان هيچستان يالامکان يا ناکجاآباد ترجمه کرد. اوّلين کسى که اين انديشه ى آرمانى را بر برهان عقلى استوار کرد، افلاطون حکيم بود که در کتاب جمهوريت براى جستجوى عدالت راستين، جامعه اى آرمانى را طرح افکند. در اوج درخشش فرهنگ اسلامى، ابونصر فارابى درکتاب انديشه هاى اهل مدينه فاضله، جامعه اى ايده آل را در قالب باورهاى اسلامى به عنوان مدينه ى فاضله ترسيم کرد.
(6) به خواننده ى ارجمند توصيه مى کنم براى درک بهتر اين موضوع به کتاب ارزشمند (ميرچا الياده) موسوم به (اسطوره بازگشت جاودانه)، مراجعه کند.
(7) ميرچا الياده، اسطوره بازگشت جاودانه، (ترجمه ى بهمن سرکاراتى)، نشر قطره، 1378 ش، ص ص 164 و165.
(8) زينر، آرسى، طلوع وغروب زرتشتى گرى، (ترجمه ى تيمور قادرى)، فکرروز، 1375 ش، ص 76.
(9) اين کتاب در اصل براساس (بهمن يشت)، تأليف شده ومشتمل بر پيش گويى هايى از دوره ى آخرالزّمان است. به اعتقاد برخى محققان، زمان نگارش نسخه ى اصلى آن را بايد در دوران پيش از اشکانيان جستجو کرد; دراين باره ر. ک: تاريخ ايران کمبريج، (گردآورى: احسان ريشاطر)، (ترجمه ى انوشه)، اميرکبير، تهران، ج 3، ص 27.
(10) هدايت، صادق، زند وهومن يسن وکارنامه اردشير پايکان، چاپخانه محمدحسن علمى، 1357 ش، ص ص 17 ـ 27.
(11) همان، ص 17.
(12) مصطفوى، على اصغر، سوشيانت يا سيرانديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص ص 19 ـ 20.
(13) atnayيoaS اى.tnâyيoS.
(14) ويدن گرن، گئو، دينهاى ايرانى، (ترجمه ى منوچهر فرهنگ)، آگاهان ايده، 1377 ش، ص 129.
(15) اين معنا از نصّ اوستا مستفاد مى شود: اوستا، فروردين يشت، بند 129 ; نيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 8.
(16) گاثاها يا گاهان، عنوان کلّى هفده سرود از هفتاد ودو سرود ابتداى اوستا فعلى، موسوم به (يَسنَه) است که به اعتقاد محققّان، توسط زرتشت خلق شده اند. اين سرودها، در پنج گروه موسوم به (گاه) ترتيب يافته وعبارتند از:(اَهونَودَگاه)، (اُشْتَوَدگاه)، (سِپَنتْمَدْگاه)، (وُهوخشْتَرگاه) و(وَهيشتوايشت گاه).
(17) درباره ى اين اعتقاد ودلايل آن، ر. ک: بويس، مرى، تاريخ کيش زرتشت، (ترجمه ى همايون صنعتى زاده)، توس، 1377 ش، ج 1، ص 325; نيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 9.
(18) درباره ى معناى اَشَه Aيa، اجماع قاطعى وجود ندارد ولى معمولاً آن را راستى، حقيقت، نظم وترتيب کامل، قانون ابدى آفرينش مقرّر مزدايى دانسته اند. از همين رو بيشتر مترجمان اوستا، ترجيح داده اند که اين واژه را به همان صورت اصلى نقل کنند.
(19) مَنِشِ نيک، برگردانِ وُهومَنَ يا بهمن است که در آموزه هاى زرتشتى يکى از اَمشاسپَنْدان Amaيaspanta به شمار مى آيد. اين امشاسپندان که نزديک ترين مينويان به اهوره مزدايند عبارتند از: بهمن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمذ، خرداد، امرداد وسپندمينو. درباره ى چند وچون اين مينويان وکارکرد آن ها ر. ک: زينر، آر. سى، طلوع وغروب زرتشتى گرى، (ترجمه ى تيمور قادرى)، ص ص 56 ـ 63.
(20) کِى گشتاسب يا کِى ويْشتاسْپَ Vistâspa، آخرين فرمان روا از سلسله ى کيانيان است که با گرويدن به زرتشت، درگير نبردهاى زيادى با همسايگانِ کافر خود شد. او در ادبيات زرتشتى مقامى شامخ وستايش شده دارد.
(21) سْپيتْمان Spitmân (در اوستا: سْپيتامَ Spitâma)، نام خاندان زرتشت است، ظاهراً سپيتمه به معناى از نژاد سفيد يا از خاندان سفيد است. در کتاب بندهشن، سپيتمان نياى نهم زرتشت شمرده شده است.
(22) فرشوشتر Fraيuيtar (به معنى دارنده ى شترِ کارآمد وراهوار)، نام پدر زنِ زرتشت ويکى از نخستين پيروان اوست.
(23) بويس، مرى،تاريخ کيش زرتشت،(ترجمه ى همايون صنعتى زاده)،ج 1،ص 326 ونيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 10.
(24) احتمالاً مقصود ديوِ (خشم) (= ائِشْمَ Aeيma) است; از او شريرتر نداريم. معمولاً از او با صفتِ (خونين درفش) ياد مى شود واز جمله ى اسپاهبدان اهريمن در شمار است. بدکرداران به او روى مى آورند وپرهيزگاران در نابودى اش مى کوشند.
(25) در ادبيات دينى زرتشتى، فرشگرد Fraيgird (در اوستا: فْرِشوکِرِتى Fraيuk r ti) به جهان نوساخته ى دوره ى دوازده هزار ساله ى گيتى وبرقرارى جاودانه ى پرهيزگارى مى گويند که خود به مدد خيزش سوشيانت ها وپاک کردن جهان از اهريمنان پديدار مى شود.
(26) تاريخ ايران کمبريج، (گرد آورى: احسان ريشاطر)، (ترجمه ى انوشه)، ج 3، ص 466.
(27) دروج يا دروگ Drug، نام مادّه ديوِ دروغ ونادرستى وپيمان شکنى است، که گاه در معناى دين ديوپرستى به کار رفته است.
(28) مزدا Mazdâ به معنى هوشيار ودانا وآگاه است و(اهوره مزدا) را مى توان سرور دانا يا خداوندگارِ آگاه ترجمه کرد. در اوستاگاه خدا را فقط با لفظ مزدا خطاب کرده اند.
(29) مقصود پلِ چْينْوَت Chinvat (يا چْينوَدْ) است که به اعتقاد زرتشتيان، روان هر يک از مردمان، در چهارمين روز پس از مرگ بايد از آن بگذرد تا بعد از آشکار شدن کردارهاى نيک وبد، روانه ى بهشت يا دوزخ شود.
(30) گَرْزْمان يا گَرودِمانَ Garo demana به معنى خانه ى سرود يا سراى نيايش وبه عبارت ديگر بهشت وبارگاه اهوره مزدا است.
(31) درمعناى واژه مگونان اختلاف است. برخى آن را از ريشه ى (مغ) وبه معنى (انجمن برادرى مغان) دانسته اند. نگارنده با کسانى که مگونان را به (انجمن پذيرندگان وپيروان پيام وآموزش زرتشت) ترجمه کرده اند، موافق است.