مهر محبوب

سيد حسين حسينى

- ۱۳ -


قرب به محبوب شرط اقتباس نور

گفتيم که سنخيت وقرب به محبوب شرط اوليه اقتباس نور از اوست ولذا اقتباس از نور مؤمن براى منافق امکان پذير نيست وچهره منافق پاره ابرى تاريک را ماند که کوچگترين شعاع نور در آن اثر نمى کند واين عدم سنخيت وقرب ودر نتيجه، عدم سرايت نور در صحراى محشر کبرى در زبان قرآن کريم چنين آمده است: (يوم يقول المنافقون والمنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نورکم قيل ارجعوا ورائکم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه وظاهره من قبله العذاب).(1)

روزى که مردان وزنان منافق به مؤمنان مى گويند: مشتابيد (وبه ما فرصتى دهيد) تا از نور شما روشنائى بگيريم، در پاسخ به آنها گويند برگرديد واز آنجا نور برگيريد. پس ميان آندو (دوزخيان وبهشتيان) حصارى حائل گردد وبر آن درى است که درون آن (در بهشت) رحمت وبيرون آن عذاب است. والبته، مقدار نور هم به مقدار قرب مربوط مى شود: هر چه محب به محبوب خويش مقرب تر گردد، نور بيشترى از او در مى يابد تا آنجا که اصل نور محبوب مى گردد، مانند امام عصر عليه السلام که نور خداست. (يهدى الله لنوره من يشاء).

لازمه اقتباس نور شرح صدر است

نور برگرفته از معشوق حقيقى، دل عاشق را وسعت مى بخشد وهمين وسعت زمينه تسليم نسبت به محبوب اول را فراهم مى سازد. (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه).(2)

کسى که خداوند دلش را بر روى اسلام گشود واو در پرتو نور گارش جاى داد، همانند کسى است که ايمان ندارد؟! جذب وگرفتن نور شديد محبوب، نيامزند دلى مهيا وقلبى گشاده است تا بتواند آن را در خود جاى دهد وجان خود را روشن نمايد. واز آن سو، خود نور شديد وقرب محبوب نيز شرح صدر را موجب مى گردد. شرح صدر براى اخذ واقتباس نور، نعمتى است که خداوند به پيامبر صلى الله عليه وآله منت نهاده وچنين بيان مى فرمايد: (الم نشرح لک صدرک ووضعنا عنک وزرک الذى انقض ظهرک).(3)

آيا به تو (اى پيامبر صلى الله عليه وآله) شرح صدر نداديم، واز تو وزر وسنگينى را برنداشتيم همان که پشت تو را مى شکست؟! وبه خاطر اين نعمت عظمى دل او عرش خدا ومظهر انوار بى پايان رحمت واسعه الهيه شده واين قلب وسعت يافته که از درياى عبوديت وايمان مشروب مى گردد توان تحمل واستقرار عظمت وبزرگى حق تعالى را پيدا گرده است: قال الله جل جلاله: لا يسعنى ارضى ولا سمائى ولکن يسعنى قلب عبدى المؤمن.(4)

زمين وآسمان من توان ووسعت مرا ندارند اما قلب بنده مؤمن من توان وتحمل مرا دارد.

گفت پيغمبر که حق فرموده است
در زمين وآسمان وعرش نيز
در دل مؤمن بگنجم اى عجب
  من نگنجم هيچ در بالا وپست
من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
گرا مرا جوئى در آن دلها طلب

ديگرى موجودات را يارى چنين تحملى نيست وحتى محکمترين آفريده هاى خدا - يعنى کوهها - توان پذيرش کلمات وگفتارهاى او را ندارند تا چه رسد به پذيرش جلوات عظمت ذات وى: (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله).(5)

اگر اين قرآن را بر کوهى نازل مى کرديم مى ديدى که از ترس خدا خاشع ومتلاشى مى شد. واين حقيقت، بيانگر شرح صدر نبى اکرم صلى الله عليه وآله است که مى تواند اين سنگينى ها را به دوش کشد ودر عين حال، از شدت وسختى آن در هنگامه وحى دانه هاى عرق بر پيشانى نورانى اش مى نشيند وحالت او دگرگونى مى يابد. اما دلهاى قسى وتنگ، توان اقتباس از کمترين نور محبوب را ندارند ولذا قرآن کريم مى فرمايد: (افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه فويل للقاسيه قلوبهم من ذکر الله اولئک فى ضلال مبين).(6)

آيا کسى که خدا دلش را براى اسلام گشود واو در پرتو نور پروردگارش جاى دارد، همانند کسى است که ايمان ندارد؟! پس واى بر سخت دلانى که ياد خدا در دلهاشان راه ندارد (قسى القلب هستند)، که در گمراهى آشکارند.

در اثر اقتباس نور تمامى ادراکات عاشق نور مى گردد

در اثر افاضه مستقيم نور از جانب يار، اقتباس آن از طرف عاشق، مراحل قرب وولاء، يکى پس از ديگرى طى مى شود ونور تمامى اعضاء وجوارح محب را فرا مى گيرد وهمه ادراکات او با نور وشعاع يار اداره مى شود. اين پديده عشق در زيارت نور سلام على آل يس بدين صورت است که پس از حکايت غايبانه از محبوب وسپس تعالى عاشق وقرار گرفتن او در مقابل محبوب دور از نظر، خود همه دارائى خويش را در اختيار محبوب قرار مى دهد وبدين وسيله با محبوب محبوب نيز قرب وولاء حاصل مى کند ولياقت آن مى يابد تا با او نجوا کند واز اين منبع لا يتناهاى نور کسب روشنى وضياء نمايد. او در حالى که مراتب قرب امام خويش را سپرى کرده ودر فضاى بى انتهاى بندگى خدا قرار گرفته است از خداوند چنين مى خواهد: اللهم انى اسئلک ان تصلى على محمد نبى رحمتک وکلمه نورک خداوندا! از تو مسئلت مى کنم که درود فرستى بر محمد پيامبر رحمتت وکلمه نورت وان تملاء قلبى نور اليقين واينکه قلب مرا مشرق انوار يقين گردانى وصدرى نور الايمان وسينه ام را از نور ايمان مملو سازى وفکرى نور النيات وانديشه ام را از نور نيات پر کنى وعزمى نور العلم وقصد وعزمم را به نور دانش منور فرمائى وقوتى نور العمل ونيروى کارم را نور اعمال صالحه دهى ولسانى نور الصدق وزبانم را نور راستى گفتار بخشى وسمعى نور الحکمه وگوش مرا نور حکمت عنايت فرمايى ومودتى نور الموالات لمحمد وآله عليهم السلام. ومودت ودوستى مرا به خورشيد تابان ولايت محمد وآل او عليهم السلام فروزان کنى. تمامى اينها يک نور بيش نيست وآن نور وجود محبوب است که همه قواى محب را نورانى مى کند. البته، در اثر تابش اين نور بر يک يک اعضاء وحواس وادراکات عاشق، عقايد وافکار وافعال وتمامى شئون زيستن او تصفيه وتزکيه مى گردد وبه خواسته محبوب نزديک مى شود وصحت عقايد واعمال وکردار او از سوى محبوب امضاء مى گردد. واين مسئله عميق روحانى، زمينه ابراز عقايد وافکار را از جانب محب، سبب مى شود که در همين سرود نور مى گوئيم: اشهدک يا مولاى انى اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريک له وان محمدا عبده ورسوله لا حبيب الا هو واهله. تو را اى مولاى من! گواه مى گيريم که من گواهى مى دهم بر اينکه معبوى جز خدا نيست ومحمد (صلى الله عليه وآله) بنده ورسول اوست ومحبوبى جز او واهل بيت او (سلام الله عليهم اجمعين) نيست.

انقلاب ماهيت

از محبت تلخها شيرين شود
از محبت دردها صافى شود
از محبت خارها گل مى شود
از محبت دار تختى مى شود
از محبت سجن گلشن مى شود
از محبت نار نورى مى شود
از محبت سنگ روغن مى شود
از محبت حزن شادى مى شود
از محبت نيش نوشى مى شود
از محبت سقم صحت مى شود
از محبت مرده زنده مى شود
اين محبت هم نتيجه دانش است
  از محبت مسها زرين شود
وز محبت دردها شافى شود
وز محبت سرکه ها مل مى شود
وز محبت بار بختى مى شود
بى محبت روضه گلخن مى شود
وز محبت ديو، حورى مى شود
بى محبت موم آهن مى شود
وز محبت غول هادى مى شود
وز محبت شير موشى مى شود
وز محبت قهر رحمت مى شود
وز محبت شاه بنده مى شود
کى گزافه بر چنين تختى نشست

ديگر از آثار عشق ومحبت، انقلاب ماهيت عاشق است:

در آتش عشق، ماهيت در سوز عشق گداخته وتبديل به ماهيت ديگر مى شود وچون شمع جامد که در سوز عشق حالت جمود ويک شکل بودن خود را از دست مى دهد وميعان وسيلان يافته به زمين مى ريزد، عاشق نيز در پاى معشوق خود از شمع مى آموزد که بگريد وبگدازد وبسوزد:

از شمع سه گونه کار مى آموزم   مى گريم ومى گدازم ومى سوزم

در مکتب عشق دين، انقلاب ماهيت عاشق گذر کردن از منازل خود بينى وخودپرستى به کمال پرستش محبوب محبوبهاست. البته اين ويژگى محبت واقعى است که انسان را در رسيدن به درجات کمال انسانى يار مى دهد وبا پشت سرگذاشتن منازل حيوانى وحتى انسانى ونيل به مراحل انسانى واقعى، از مدارج کمال يکى پس از ديگرى گذشته، به مرحله فرشتگان وبلکه بالاتر مى رسد ويا از هجران محبوب گذشته، به وصال وقرب او نائل مى گردد واز حجابهاى ظلمت وسردى وجمود به گرمى وحرارت وانعطاف مى گرايد ودر اين مسير، گاه دفعى وگاه تدريجى، کمال مى يابد.

سرعت انقلاب ماهيت

شدت وسرعت انقلاب ماهوى انسان بستگى به مقدار وشدت محبت او دارد، مثلا عشق او به امام عصر عليه السلام وبه محبوب محبوبها هر چه شديدتر باشد تغيير ودگرگونى او عميق تر وبيشتر وسريع تر خواهد بود. عاشق در مسير منازل عشق همچون کوره هاى آتش است که هر چه حرارتش شديدتر باشد فلزات درزون خود را سريعتر وبهتر تغيير مى دهد. در تاريخ عاشقان ودلدادگان بسيار روده اند افرادى که در آنان انقلاب ماهيت رخ داده است، هم به تدريج وباگذشت زمان وهم به طور دفعى وناگهانى. هنگامى که ماهيتى منقلب شد احکام آن نيز تغيير مى يابد، در سير وانقلاب ماهيت انسان از حيوانيت به مراحل انسانيت، بينش وگرايش او نيز منقلب مى شود.

اسلام انقلاب ماهيت مى کند

در فقه اسلامى يکى از مطهرات، اسلام است که جان کافر را به موجودى ديگر تبديل مى نمايد وتمام احکام پيشين را مى پوشاند وجبران مى کند. واين از آن جهت است که تمامى ارکان دين جز محبت نيست. حديث شريف وعبارت هل الدين الا الحب.(7)

ناطق وگوياى اين واقعيت غير قابل ترديد است. در روايات آمده است که: الاسلام يجب ما کان قبله.(8)

اسلام مى پوشاند آنچه را که قبلا بوده است. شايد دليل اينکه شخص تازه مسلمان ديگر موظف به قضاى نماز وروزه هاى قبل نيست، اين است که به طور ناگهانى نور شديد وحرارت محبت حق، تمامى وجودش را تغيير مى دهد واو گويا ديگر آن موجود پيشين نيست تا چيزى در عهده اش باشد، زيرا با صبغه اسلام - که بهترين صبغه هاست - ديگر نخاله اى در وجود او باقى نمى ماند وهمه ناخالصيهاى او را خالص وپاک مى کند ودل سخت را نرم مى گرداند وحيات تازه در کالبد او مى دمد واز زندان تاريک ومحدود ماده گلشنى بى انتها مى سازد.

انقلاب ماهيت در کلام امير المؤمنين

قال امير المؤمنين عليه السلام: حب الله نار لا يمر على شيء الا احترق ونور الله لا يطلع على شيء الا اضاء وسحاب الله ما يظهر من تحته شيء الا غطاه وريح الله ما تهب فى شيء الا حرکته وماء الله يحيى به کل شيء وارض الله ينب منها کل شيء فن احب الله اعطاه کل شيء من المال والملک.(9)

(قهرمان عشق ومحبت خداوندى) على عليه السلام مى فرمايند: محبت خدا آتشى است که بر چيزى نمى گذرد مگر اينکه آن مى سوزد، ونور خدا بر چيزى نمى تابد مگر اينکه آن را ضياء مى بخشد، واز زير ابر پر باران خدائى چيزى عبور نمى کند مگر اينکه آن را به برکت خود مى پوشاند، ونسيم الهى بر چيزى نمى وزد مگر آن را به حرکت در مى آورد وبا آب حيات خالق يکتا هر چيزى حيات مى يابد واز زمين آفريدگار هر چيزى مى رويد. پس، کسى که خدا را دوست بدارد خداوند به او همه چيز مى دهد از مال وملک. اگر چه اين حديث درباره حب خدا ومحبوب اول وبالذات است که احد وصمد است، اما درباره پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله وائمه هدى عليهم السلام، که وجود وجانشان به نار حب الله محترق شده وغير از حب او چيزى ندارند، نيز به نوبه خود صدق مى کند.

درياى دل امام حب الله را در حد اعلا دارد

وجود امام عليه السلام که داراى محبت بى ساحل خداست همه اين کمالات را که در حديث فوق ديديم داراست وبه خاطر گداختگى در حب الله آن چنان شده که مصداق اتم گفته خودشان است: امام رضا عليه السلام در وصف امام مى فرمايند: الامام البدر المنير، والسراج الزاهر، والنور الساطع، والنجم الهادى فى غياهب الدجى، واجواز البلدان والقفار ولجج البحار. الامام الماء العذب على الظما والدال على الهدى والمنجى من الردى. الامام النار على اليفاع، الحار لمن اصطلى به والدليل فى المهالک، من فارقه فهالک. الامام السحاب الماطر والغيث الهاطل والشمس المضيئه والسماء الظليله والارض البسيطه والعين الغزيره والغدير والروضه. الامام الانيس الرفيق والوالد الشفيق والاخ الشقيق. والامام البره بالولد الصغير ومفزع العباد فى الداهيه الناد. الامام امين الله فى خلقه وحجته على عباده وخليفته فى بلاده والداعى الى الله والذاب عن حرم الله. الامام المطهر من الذنوب والمبرا عن العيوب المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم نظام الدين وعز المسلمين وغيظ المنافقين وبوار الکافرين. الامام واحد دهره، لا يدانيه احد ولا يعادله عالم ولا يوجد منه بدل ولا له مثل ولا نظير، مخصوص بالفضل کله من غير طلب منه له ولا اکتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب.(10)

امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان وستاره اى است راهنما در شدت تاريکيها ورهگذر شهرها وکويرها وگرداب درياها. امام آب گواراى هنگام تشنگى وراهبر به سوى هدايت ونجات بخش از هلاکت است. امام آتش روشن بر بلندى است، وسيله گرمى گرما طلبان ورهنما در هلاکت گاههاست، هر که از او جدا شود به هلاکت رسد. امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده، خورشيدى است فروزنده، آسمانى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمه اى است جوشنده، وبرکه وگلستان است. امام همدم ورفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به کودک، وپناه بندگان خدا در گرفتاريهاى سخت است. امام امين خدا در ميان خلقش وحجت او بر بندگانش وخليفه او در بلادش ودعوت کننده به سوى او ودفاع کننده از حرمتهاى اوست. امام از گناهان پاک واز عيبها برکنار است. مخصوص به علم وبه خويشتن دارى نشان داراست، موجب نظام دين وعزت مسلمانان وخشم منافقان وهلاک کافران است. امام يگانه زمان خويش است، کسى به همطرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ومانند ونظير ندارد، تمامى فضيلت را داراست بى آنکه خود او در طلبش رفته وبه دست آورده باشد بلکه امتيازى است که خدا به فضل وبخشش به او عنايت فرموده. پس، عاشق که انقلاب ماهيت يافته ونور شده است، هنگامى که قلب ودلش نارالله شد، نورالله شد، سحاب الله شد، ارض الله شد ومنبع نور وحرارت گرديد محيط خود را نيز گرمى وضياء مى بخشد. در ايام وليالى متبرکه که تابش نور حق بيشتر از مواقع ديگر است ولحظات وزش نسيمهاى رحيمى حق بر جهان است، دلها زلال تر مى گردد ودعاها بهتر به هدف اجابت مى خورد، چرا که در اثر انقلاب ماهيت در حرارت عشق وجود او مانند زجاج مى گردد که هادى نور مى شود (المصباح فى زجاجه الزجاجه کانها کوکب درى)(11) وهمين صفا موجب تجلى حق در آن مى گردد وسخن خدا از آن مى جوشد، وخود مى خروشد وديگران را نيز به جوش وخروش مى کشد. واز طرفى، چنين فردى که محب وعاشق است، از ديگر سو محبوب اولياء واصياء مى گردد وارتباط دو طرفه عشق ميان او واولياء خدا برقرار مى گردد. قال النبى صلى الله عليه وآله: اذا احب الله عبدا من امتى قذف فى قلوب اصفيائه وارواح ملائکته وسکان عرشه ومحبته ليحبوه فذلک المحب حقا. طوبى له ثم طوبى له ثم طوبى له، وله عند الله شفاعه يوم القيامه.(12)

پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله فرمودند: هنگامى که خداوند بنده اى از امت مرا دوست بدارد در دل برگزيدگان وارواح فرشتگان وساکنان عرش خود محبت او را مى افکند که آنان او را دوست بدارند. پس خوشا به حال او، پس خوشا به حال او، پس خوشا به حال او. وبراى اوست در نزد خداوند مقام شفاعت در روز قيامت.

زهير بن قين بجلى

زهير در ميان قوم خود مردى بزرگوار بود. او شخصى عثمانى بود که در سال شصت هجرى با خانواده خود حج بجا آورد وبرگشت ودر راه با امام حسين عليه السلام برخورد نمود وبه شرافت علوى مشرف گشت. مردى فزارى روايت مى کند که در حين برگشت از مکه با زهير بوديم ومقارن کاروان امام حسين عليه السلام حرکت مى کرديم اما به شدت از برخورد با او پرهيز داشتيم. لذا هنگامى که امام حسين عليه السلام راه مى افتاد، کاروان زهير توقف مى نمود ووقتى او اقامت مى کرد، زهير راه مى افتاد. تا اينکه در منزلى به ناچار هر دو توقف کرده، در نزديکى خيمه او خيمه زديم. ناگهان در هنگامى که مشغول خوردن غذا بوديم فرستاده اى از جانب امام حسين عليه السلام آمده، سلام کرد وارد خيمه شد وگفت: ابو عبد الله الحسين بن على عليهما السلام مرا فرستاده تا تو را به نزد او ببرم. در اين هنگام همگى لقمه ها را انداخته چنان بهت زده شديم که قدرت حرکت از ما سلب شد وچيزى نگفتيم. در اين لحظه همسر زهير گفت: زهير! فرزند پيامبر صلى الله عليه وآله دنبال تو فرستاده وتو خواب نمى دهى؟! سبحان الله! برو وسخن او را بشنو واگر نخواستى برگرد! همسر زهير مى گويد: زهير به خدمت امام حسين عليه السلام رفت. لحظاتى نگذشت که با چهره شاداب وخندان برگشت وبلا فاصله دستور داد تا خيمه واثاث او را به نزديکى خيمه امام حسين عليه السلام برده، نصب کنند. سپس به من گفت: تو را طلاق دادم، به نزد خانواده خود برو! وبه يارانش گفت: هر کس از ميان شما مى دارد از من پيروى کند، دنبال من بيايد، والا ديگر هنگام جدائى ماست. وسپس گفت: اکنون داستانى براى شما مى گويم: در بلنجر جنگ کرديم وخداوند ما را فاتح نمود که غنائمى به دست آورديم. سلمان به ما گفت: آيا از اين پيروزى وغنائم مسرور شديد؟ گفتم بلى. سپس گفت: زمانى که جوان آل محمد صلى الله عليه وآله را دريافتيد بيشتر خوشحال باشيد که در رکاب او مقاتله کنيد. اکنون با همه شما خداحافظى مى کنم.(13)

جون، مولى ابى ذر

بعد از ابى ذر، جون از گروندگان به اهل البيت عليهم السلام بود. وى همچنين از اصحاب امام حسن عليه السلام وسپس امام حسين عليه السلام بود وهمراه آن حضرت در سفرش از مدينه به مکه وسپس به سوى عراق حضور داشت. سيد رضى الدين داوودى گفت: هنگامى که جنگ روى داد، در حالى که امام حسين عليه السلام ايستاده بود وى از آن حضرت اجازه جنگيدن خواست. پس، حضرت به وى فرمودند: يا جون، انت فى اذن منى.(14)

پس، اگر به دنبال ما آمدى براى طلب عافيت، خود را به روش ما مبتلا مکن! در اين هنگام جون خود را بر روى پاى حضرت انداخت ودر حالى که پاهاى حضرت را مى بوسيد گفت: اى فرزند رسول خدا! من در روزهاى را حتى شما کاسه ليس شما بودم. اکنون شما را رها کنم؟! همانا بوى من تند وبد وحسب من پست وچهره من سياه است. پس، آيا دريغ مى فرمايى از من بهشت را تا بوى من خوش وجسمم عالى وچهره ام سفيد گردد؟ نه! به خدا قسم که از شما جدا نمى شوم تا اينکه خون سياه من با خون شما در آميزد. پس، امام عليه السلام هم به او اذن دادند. ومحمد بن ابى طالب گويد: پس از شهادتش امام حسين عليه السلام در کنار او ايستاده، فرمودند: خداوندا! چهره او را روشن وبوى او را خوش نما وبا نيکان محشورش گردان وشناسائى بين او وبين آل محمد (عليهم السلام) ايجاد فرما. علماى ما از حضرت باقر عليه السلام نقل کرده اند که ايشان از قول پدرشان حضرت زين العابدين عليه السلام نقل کرده اند که فرمودند: بنى اسد در هنگام دفن کشته ها در ميدان جنگ حاضر بودند، بعد از چند روز جون را يافتند که دفن کنند، مشاهده کردند که بوى مشک از او به مشام مى رسد.(15)

مى بينيم که در اين قهرمان حماسه عاشورا در اثر جوشش عشق سيد وسالارشان، انقلاب ودگرگونى ناگهانى بوجود آمده که هر کدام ره چند صد ساله را در لحظه اى پيموده اند.

تمامى آثار محبت مربوط به انقلاب ماهيت است

با نظرى اجمالى بر آثار عشق ومحبت به دست آورديم که تمامى آثار گرانبهاى اکسير عشق، از انقلاب ماهيت عاشق به وجود مى آيد، وگر نه با حفظ جمود وايستائى فرد، اين همه آثار وتابش اشعه نور محبت امکان پذير نيست ويا، به عبارت فنى وعلمى ديگر، امواج خرواشان در ساحل درياى محبت از امواج وتغييرات درونى وجوهرى عاشق پديد مى آيد که گفته اند: کل ما بالعرض لابد وان ينتهى الى ما بالذات. ونيز حکما در دليل اثبات حرکت جوهرى گفته اند: وجود جوهر وجودى است که محل وموضوع نمى خواهد وروى پاى خود مى ايستد ووجود عرض، وجودى است که موضوع مى خواهد، وبه تعبير ديگر، اعراض نمودهاى بود جوهر وسواحل ودامنه هاى آن محسوب مى شوند. وچون حرکت در برخى از مقولات مانند مقوله وضع، کم وکيف مورد قبول فلاسفه قائل به حرکت مى باشد واعراض دامنه ها ونمودهاى جواهرند، بنابر اين کمالات اعراض بايستى به جواهر منتهى شود. يعنى حرکت در مقولات عرضى منتهى به حرکت در جوهر وذات اشياء مى شود ودر نتيجه، خروش درونى اشياء است که به سواحل ودامنه هاى آنها نيز سرايت کرده، آنها را به حرکت در مى آورد وآنچه که براى ما محسوس است حرکت در اعراض مى باشد که به برهان عقلى ما را به حرکت جواهر وذوات راهنمايى مى کند. آثار وخواص ديگر محبت نيز نسبت به انقلاب ماهيت چنين حکمى دارد. وقتى آتش عشق درون وذات وطبيعت وحقيقت کسى را سوخت وروح او را فراگرفت، اين خروش وهيجان درونى در همه اطوار وشئون وحرکات وسکنات او اثر مى گذارد، ودر نتيجه، در راه محبوب خسته نمى شود وتسليم محبوب مى گردد، جز او به کسى توجهى ندارد ودر بيقرارى وانتظار بسر مى برد ودر آستانه او مى نشيند وهمچنين...

انقلاب ماهيت در احاديث

اکنون انقلاب ماهيت را در کلمات در ربار امامان وپيشگامان عشق ومحبت سلام الله عليهم اجمعين مى بينيم. مثلا زيارت قبر امام حسين عليه السلام که از آثار عشق ومحبت نسبت به اوست، چنين تغيير ودگرگونى ايجاد مى کند که شقى را به سعيد مبدل مى کند، حيات معنوى مى دهد، وطول عمر ايجاد مى کند، موجب غفران مى گردد، طلاى وجود انسان را خالص مى کند وآثار ديگر...

1- عبد الله بن ميمون قداح گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: ما لمن اتى قبر الحسين بن على عليه السلام زائرا عارفا بحقه غير مستنکف ولا مستکبر؟ قال: يکتب له الف حجه مقبوله والف عمره مبروره، وان کان شقيا کتب سعيدا ولم يزل يخوض فى رحمه الله.(16)

چه اجرى است براى کسى که قبر امام حسين عليه السلام را با معرفت زيارت کند وتکبر وخودپسندى نشان ندهد؟ فرمودند: براى او هزار حج مقبول وهزار عمره نيکو نوشته مى شود واگر شقى باشد در زمره سعدا نوشته مى شود وهمواره در رحمت خدا مستغرق مى گردد.

2 - عن عبد الملک الخثعمى عن ابى عبد الله عليه السلام قال لى: يا عبد الملک لا تدع زياره الحسين بن على عليهما السلام ومر اصحابک بذلک يمد الله فى عمرک ويزيد الله فى رزقک ويحييک الله سعيدا ولا تموت الا شهيدا ويکتبک سعيدا.(17)

عبدالملک گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اى عبد الملک! زيارت حسين بن على عليه السلام را از دست نده وياران خود را نيز به آن توصيه کن که زيارت آن حضرت موجب ازدياد عمر وروزى است وخدا به وسيله آن تو را با خوشبختى محشور مى کند ونمى ميرى مگر به شهادت وخداوند تو را در زمره سعدا مى نويسد.

3 - عن سليمان بن خالد عن ابى عبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول: ان لله فى کل يوم وليله ماه الف لحظه الى الارض يغفر لمن يشاء منه ويعذب من يشاء منه ويغفر لزائرى قبر الحسين بن على عليهما السلام خاصه ولاهل بيتهم ولمن يشفع له يوم القيامه کائنا من کان. قلت: وان کان رجلا قد استوجب النار؟ قال: وان کان، ما لم يکن ناصبيا.(18)

سليمان بن خالد گويد: شنيدم از امام صادق عليه السلام که مى فرمودند: خداوند در هر روز وشب صدهزار مرتبه بر زمين عنايت دارد که هر کس را بخواهد مى آمرزد وهر کس را بخواهد عذاب مى کند وزائران قبر امام حسين عليه السلام را مخصوصا مى بخشد ونيز خانواده هاى آنان وشفاعت شدگان او را در روز قيامت هر کس باشد مى آمرزد. راوى گويد: گفتم حتى اگر مستوجب آتش باشد؟ فرمودند: ولو مستوجب آتش باشد مادامى که ناصبى نباشد.

4 - عن ابى جعفر عليه السلام فى قوله: ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه فيحب بهذا ويبغض بهذا. فاما محبتنا فيخلص الحب لنا کما يخلص الذهب بالنار لا کدر فيه. من اراد ان يعلم حبنا فليمتحن قلبه. فان شارکه فى حبنا حب عدونا فليس منا ولسنا منه والله عدوهم وجبرئيل وميکائيل والله عدو الکافرين.(19)

امام باقر عليه السلام در مورد آيه کريمه که مى فرمايد: خدا براى کسى در داخل سينه اش دو قلب قرار نداده است. مى فرمايند: تا با يکى دوست بدارد وبا ديگرى دشمنى کند. اما محبت ما باعث خالص شدن محبت مى شود، آن گونه که طلا با آتش خالص مى شود که ديگر کدورتى در آن نيست. پس، کسى که مى خواهد محبت ما را بداند بايد قلب خود را امتحان کند، اگر ديد که با محبت ما محبت دشمنان ما نيز وجود دارد، پس از ما نيست وما نيز از او نيستيم، وخداوند وجبرئيل وميکائيل دشمنان اويند وخداوند دشمن کافران است.

پاورقى:‌


(1) حديد 13.
(2) زمر 22.
(3) انشراح 3 - 1.
(4) اربعين مجلسى 95.
(5) حشر 21.
(6) زمر 22.
(7) آيا دين جز محبت است؟ (بحار 237:69 ح 5).
(8) سيره ابن هشام 291:3 (چاپ حلبى)، به نقل تاريخ پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) 445.
(9) بحار 23:70 ح 23.
(10) کافى 201 ، 200:1.
(11) چراغ در ميان شيشه است وشيشه چون ستاره درخشان (نور 35).
(12) بحار 24:70 ذيل ح 23.
(13) ابصار العين، 95. مقصود زهير از نقل داستان سلمان اين بود که بگويد اين واقعه پيشگويى شده واکنون من مسرور وخوشحالم.
(14) اى جون! تو آزادى از جانب من.
(15) ابصار العين 105.
(16) نور العين:117 باب 142، کامل الزيارات (چاپ نجف) باب 57 ح 3.
(17) نور العين:117، کامل الزيارات باب 61 ح 5.
(18) نور العين:139 ح 1 باب 155، کامل الزيارات (چاپ نجف) باب 68 ح 4.
(19) بحار 51: 27 ح 1.