خرابى ديوار مسجد کوفه
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(هر گاه ديوار مسجد کوفه خراب شد از طرف آخر مجاور خانه عبد الله
بن مسعود، در آن وقت زوال ملک بنى العباس است).(1)
واز اين قبيل بسيار است مانند اينکه حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(علامت زوال ايشان آن است که خون حرامى از ما را در ماه حرام در
شهر حرام بريزند).(2)
ممکن است اين حديث هم اشاره به همان باشد، حضرت صادق عليه السلام
به زراره فرمود:
(ناچار است از کشته شدن پسرى در مدينه. گفت: لشکر سفيانى او را مى
کشد؟ فرمود: نه وليکن لشکر بنى فلان يکى از لشکر ايشان داخل مدينه
شود وکسى نفهمد که براى چه آمده، پس آن پسر را بکشد بدون جرم، پس
خدا ايشان را مهلت ندهد، در آن هنگام منتظر فرج باشيد).(3)
يا فرمود:
(از بين نخواهند رفت تا اينکه مردم را در روز جمعه در نزد مسجد
کوفه در معرض شمشير قرار دهند، تا اينکه چهار هزار از باب الفيل تا
بازار صابون فروشان کشته شوند).(4)
ويا اينکه فرمود:
(مردم در عرفات باشند ناگاه مردى که بر شتر سريع سوار باشد برسد
ومردم را به مرگ خليفه آگاه کند، در مردن او فرج آل محمد وفرج مردم
همگى است).(5)
ظاهرش مرگ يکى از خلفاى بنى العباس باشد وگرنه از مجملاتى است که
فائده اى در آنها نيست، زيرا که خليفه چه خليفه اى باشد وکى باشد؟
باز هم نشانه اى است که فقط براى اهل عرفات مفيد است نه ديگران
ونظير اينها است موت عبد الله، حضرت صادق عليه السلام فرمود:
(کيست که ضامن شود براى من موت عبد الله را تا ضامن شوم براى او
قائن را؟)
سپس فرمود:
(هر گاه بميرد عبد الله ديگر مردم بر کسى جمع نشوند واين امر منتهى
نخواهد شد مگر به صاحب شما).(6)
ان شاء الله منطبق مى شود بر مستعصم که عبد الله بود وپس از او ديگر
بر کسى جمع نشوند ونام خلافت منقرض گرديد.
اما صدر حديث وذيلش شبهه انداز است که اين از علائم قيام باشد، ولى
مبنى بر اين است که مردم بر کسى جمع باشند تا به موت او بر کسى جمع
نشوند ومعلوم نيست که چنين اتحاد واجتماعى بار ديگر رخ دهد. والله
العالم.
اما رفع شبهه از صدر وذيلش ممکن است به اينکه گفته شود مراد اين
است که قبل از موت عبد الله، مسلم قائم نيست وهر کس موت او را ضامن
شود من از آن وقت ضامن قائم مى شوم، اما نه اينکه بلافاصله هم باشد،
چنانکه در اخبار ديگر نيز وارد شده که علامت قيام قائم زوال ملک
بنى العباس است. به خصوص در آخر همين حديث فرمود:
(امر منتهى نخواهد شد مگر به صاحب شما انشاء الله. وديگر مى رود
دولتهاى سال ومى گردد دولتهاى ماه وروز)
ابو بصير عرض کرد: طول مى کشد؟
فرمود: کلا.
پس چگونه ضمانت بلافاصله است؟ پس معنى اينکه منتهى نمى شود اين امر
مگر به صاحب شما، امر اجتماع است، يعنى ديگر اجتماع بر کسى نخواهد
شد مگر به آن حضرت، نه اينکه بعد از عبد الله ديگر کسى سلطنت
نخواهد کرد.
کشته شدن هشتاد هزار از بنى العباس در رى
در روضه ى کافى است: حضرت صادق عليه السلام روزى به شعر ابولبيد
تمثل فرمود:
وتنحر بالزوراء منهم لدى الضحى
ثمانون
ألفا مثل ما ينحر البدن
سپس به معاوية بن وهب فرمود: زوراء را مى شناسى؟
عرض کرد: بغداد است.
فرمود: نه، آيا به رى رفته اى؟
عرض کرد: بلى.
فرمود: به بازار چارپايگان رفته اى؟
عرض کرد: بلى.
فرمود: کوه سياهى است از طرف راست جاده، او را ديده اى؟
عرض کرد: بلى.
فرمود: همان کوه زوراء است، در آنجا هشتاد هزار از اولاد فلان که
همه قابليت خلافت دارند کشته خواهند شد.
گفت: که مى کشد ايشان را؟
فرمود: اولاد عجم).(7)
(عجم بر فرس وغير فرس اطلاق مى شود واين امر واقع شد در جنگ مغول
ومحتمل است که همان کشتارى باشد که به خروج شروسى واقع شد).
خروج شروسى از ارمنيه وآذربايجان
على بن مهزيار که به خدمت حضرت مهدى عليه السلام رسيد، آن حضرت از
وى احوال شيعيان را در عراق پرسيد، عرض کرد:
(همه در تنگى زندگى مى کنند وشمشيرهاى بنى شيبان (بنى العباس)
همواره بر سر ايشان است.
فرمود: خدا بکشد ايشان را).
سپس فرمود: (گويا مى بينم اين جماعت را که در ديار خود کشته شوند
وامر خدا ايشان را در شب يا روز بگيرد).
عرض کرد: (يابن رسول الله چه وقت خواهد بود اين امر؟)
فرمود: (وقتى که بين شما وبين کعبه حائل شود به جمعى که هيچ بهره
اى ايشان را نسبت (يعنى قرامطه)، خدا ورسول از ايشان برى است وسرخى
در آسمان پيدا شود که در ميان سرخى عمودهايى باشد مانند عمودهايى
از نقره که متلألأ، وبا نور باشد وسه شب پيدا شود (يعنى در وسط
سرخى خطهاى سفيدى درخشنده پيدا شود) وشروسى از ارمنيه وآذربايجان
خارج شود وقصد وراى رى کند، آن کوهى را که مجاور با کوه سرخى است
که متصل به کوههاى طالقان است پس بين او وبين مروزى جنگ عظيمى رخ
دهد که صغير پير وکبير ساقط گردد وکشتار در ميان ايشان زياد شود،
پس در آن وقت متوقع باشيد خروج او را به بغداد، پس درنگ نکند تا
اينکه به ماهان رسد پس حرکت کند، تا به واسط عراق برود، پس يک سال
يا کمتر زيست کند، پس به سمت کوفه حرکت کند. پس بين ايشان از نجف
تا حيره جنگ سختى باشد که عقول را مدهوش کند، در آن هنگام هلاکت
ونابودى هر دو گروه است).(8)
ودر خبرى که از کعب الاحبار منقول است گفت:
(وجنگ اولاد عباس با جوانان ارمنيه وآذربايجان).(9)
امير المؤمنين عليه السلام نيز به سرخى که در آن حديث بود اشاره
فرمود، در آن حديثى که عمر بن سعد را مخاطب قرار داده، فرمود:
(قائم قيام نخواهد کرد تا اينکه چشم دنيا کور شود وسرخى در آسمان
نمايان شود واين علامت گريه ى حاملين عرش است بر اهل دنيا).(10)
سپس بنى العباس وانقراض ايشان را ذکر فرمود، ودر (الزم الناصب) از
کتاب عبد الله بن بشار رضيع حضرت سيدالشهداء عليه السلام چنين
گفته:
(وخروج شروسى از بلاد اروميه به سمت آذربايجان که او را تبريز مى
نامند واز آنجا اراده کند وراى رى را (مانند حديث ابن مهزيار تا: کبير
ساقط شود) سپس گفته: پس منتظر باشيد خروج او را به زوراء وآن بغداد
است وآن ارض شوم وملعون است، لشکرى بالغ بر صد وسى هزار براى تسخير
بغداد بفرستد وتا سه روز بر جسر بغداد جنگ کند چنانکه هفتاد هزار
از طرفين بر روى جسر کشته شود به طورى که آب دجله از خون رنگين واز
اجسام متعفن گردد ودوازده هزار باکره را بکارت بردارند).(11)
بالجمله اينها امورى است که راجع به بنى العباس وانقراض ايشان است
وغير اين نيز بسيار است که اخبار از احوال ايشان واختلاف ما بين
ايشان وضعف وانکسارشان نموده، الا اينکه اين چند امر شبهه انداز
است لهذا به آنها اشارت شد.
بلى اگر بر وجه بعيد احتمال داده شود که از امارت قيام است يا
احتمال تجدد شبه اين حوادث داده شود، پس از حوادث قريبه خواهد بود
که بعدا ذکر مى شود.
ستاره دنباله دار
ستاره ى دنباله دار است که معلوم نيست به چه کيفيت است وآيا از
علامات قيام است يا از علامات فرج از بنى عباس؟ وستاره ى دنباله
دار هم بسيار بوده وواقع شده است
از امير المؤمنين عليه السلام روايت است که فرمود:
(براى خروج قائم عليه السلام ده علامت است: اول آن ستاره ى دنباله
دار(وتقارب من الحادى) (الحاوى خ، المجارى خ) ومراد به طور تحقيق
معلوم نيست.
سپس فرمود: (در ظهور اين ستاره هرج ومرج خواهد شد)
وسپس فرمود:
(از علامت تا علامت ديگر فاصله هاست).(12)
پس ظاهر است که از علامات متصل به قيام نيست.
ودر (ملاحم وفتن) از امير المؤمنين عليه السلام روايت فرمود:
(زمين بغداد دو مرتبه بلا ديده، مرتبه سوم را انتظار دارد).
گفتند: (مرتبه سوم چه وقت است؟)
فرمود: (وقتى که جسر آن بسته شود وستاره هاى دنباله دار ظاهر شود،
در آن وقت بر جسر آن کتيبه هايى از لشکر کشته شوند).(13)
واين امر واقع شده است. چنانکه تواريخ متذکر است واحاديث پيش هم
اشاره داشت.
ودر (روضه کافى) اشاره به ستاره دنباله دار شده است اما ظاهر او
چنين مى نمايد که مراد ستاره نيست بلکه کنايه از شخص است.
امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
(موعد نزديک شد ومدت منقضى گشت).
(وبدالکم النجم ذو الذنب من قبل المشرق ولاح لکم القمر المنير)
وظاهر شد براى شما ستاره دنباله دار از طرف مشرق ودرخشيد براى شما
ماه نور دهنده.
سپس فرمود:
(وقتى که چنين شد برگشت به توبه کنيد وبدانيد که اگر شما پيروى
طلوع کننده از مشرق کنيد، شما را بر منهاج رسول رهبرى کند).(14)
واين ظاهر است که مراد از ستاره همان خراسانى يا سيد حسنى است که
از مشرق است ودنباله ى او کنايه از کثرت سپاه او است وقمر منير
حضرت صادق عليه السلام است.
طلوع خورشيد از مغرب
آن چه در زبانها متعارف است همين است، واما آنچه در عبارت حديث است
(وطلوع الشمس من مغربها) يعنى طلوع خورشيد از مغرب خود واين معنائى
است مجمل ومراد معلوم نيست که چگونه از مغرب خود طلوع کند.
مناسب متعارف اين است که گفته شود (وطلوع الشمس من المغرب) آن وقت
ظاهر در اين است که خورشيد از مغرب طلوع کند، على کل حال اين عبارت
از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده که بعد از ذکر دجال فرمود:
(سپس دابه الارض سر خود را بلند کند از بين خافقين به اذن خدا بعد
از طلوع خورشيد از مغرب خود).(15)
وحضرت باقر عليه السلام فرمود:
(خداوند آياتى در آخر الزمان نشان خواهد داد: دابة الأرض ودجال
ونزول عيسى بن مريم وطلوع خورشيد از مغرب خود).(16)
اگر صرفا همين دو روايت بود مى گفتم مراد از طلوع خورشيد از مغرب
خود حضرت مهدى است، ولى در حديث ديگر از امير المؤمنين عليه السلام
از پيغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود:
(پيش از ساعت، ده چيز است).
پس فرمود: (وخروج قائم وطلوع خورشيد از مغرب خود).(17)
پس معلوم نيست که از علامات قيامت است يا از علامات قيام، وجه ديگر
نيز براى طلوع خورشيد از مغرب خواهد آمد.
تشکيل امير الأمراء در مصر
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 16:3 ح 570، الزام الناصب:
128:2- ص 160، بحار: 236:52 ب 25 ح 104.
در عبارت امير المؤمنين عليه السلام معلوم نيست که مراد انقضاء
خلافت است از بغداد وتشکيل او در مصر چنانکه شد، يا اينکه بعد واقع
خواهد شد وهمچنين ذبح کبش خروف در همان حديث غير معلوم المراد است.
علائم ظهور
اين باب از ابواب عمده ى اين کتاب واز امور مهمه اى است که داعى
ومحرک اين حقير بر وضع وتاليف آن گرديده است، زيرا بسيار جاى شبهه
کارى وغلطاندازى است به خصوص که خلط هم در آنها شده است، چنانکه پيش
از اين گذشت واز اين باب فريبندگان واغواکنندگان مجال واسعى براى
گول زدن وفريب دادن پيدا کرده اند واز همين راه بسيارى از سادگان
را مى فريبند.
قبل از ورود در مقصود دو مطلب بر سبيل مقدمه ذکر مى شود:
مطلب اول:
گذشته از طبيعيين که منکر خدايند وآن را بحثى است جداگانه، مامليين
دنيا از يهود ونصارى ومسلمان وهر کس که قائل به خداى واحد وخالق
واحد است براى همه ى اين عالم، چون نظر به وجدان ايمانى وفطرت
عقلانى خود کنيم، اين دو بالصراحة قضاوت مى کنند که اين جهان بشريت
بر روى اين کره ى خاک با اين محيط افلاک، نبايد بدين وضع کنونى که
مشاهده مى شود باشد ونبايد همواره بر اين روش وسيره بماند که از هر
سرى صدايى واز هر نايى نوايى وهر جزئى از زمين را جبارى حيازت
کرده، جان ومال وخون مردم را مباح خود مى شمارد وفجايع عالمگير
شده، فسق وفجور وفواحش علنى وهتک اعراض وقتل نفوس شايع، جز منکرات
در همه ى صفحات چيز ديگر مشاهده نمى شود.
از طرف ديگر چون نظر به نوع بشر مى کنيم، مى بينيم جز عده ى قليل
انگشت شمار همه حيارى وسکارى، برخى از باب جستجوى دين وحقيقت در چاه
ويل افتاده که به هيچ وجه راه خلاصى ندارند وبرخى ديگر عنان را از
خود گسيخته، تابع هوا وشهوات گشته به راى خود ديندارى وبه هواى خود
خداپرستى مى کنند!
هرگز وجدان ايمانى وعقل سليم ربانى نمى پذيرد که دنيا براى هميشه
بر همين منوال آفريده باشد وجز همين روش چيزى ديگر از ايشان نخواهد.
بلکه اين عقل ووجدان به مقتضاى نظر در حکمت سبحان حکم مى کند که
بايد خلقت غير اين باشد وغرض وغايت خلقت غير اين باشد وآن بندگى
وستايش وپرستش است، چنانکه اين آيه:
(وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون).(18)
نيز اين حکم فطرى واين نظر فکرى را تاييد مى کند وهمچنين به مقتضاى
عدالت ذات احديت حکم مى کند که اين هرج ومرج وفتنه وفساد وظلم وجور
هم نبايد دائمى وابدى باشد، بلکه بايد روزى باشد که صفحه ى زمين از
اين لوثها پاک گردد، اگر چه به مقتضاى امتحان ومهلت؛ چنانکه در پيش
گذشت، چند روزى از وى چشم پوشى وهر کس به خود واگذاشته شود تا هر
کس از قالب خود بيرون آيد وهر چه در باطن او نهانست بيرون دهد.
مويد اين حکم نيز اين آيه است:
(فاوحى اليهم ربهم لنهلکن الظالمين ولنسکننکم
الارض من بعدهم ذلک لمن خاف مقامى وخاف وعيد).(19)
(پس خداوند به پيغمبران وحى فرمود: که هر آينه ستمکاران را هلاک
خواهم ساخت البته، وهر آينه شما را در زمين سکونت خواهم داد بعد از
ايشان، اين براى کسى است که از مقام من واز وعده هاى من بترسد).
پس به مقتضاى اين حکم وجدان وعقل، هر کس که خود را از مليين مى
شمارد چاره اى ندارد جز اينکه منتظر روزى باشد که غايت خلقت در
سراسر بشريت ظاهر ودائر گردد وفرشته ى عدالت در همه جاى زمين حکمفرما
شود والا نقض غرض واهمال خلق لازم خواهد آمد.
يعنى اگر بناى خدا بر همين باشد اهمال خلق خواهد بود اهمال کلى،
واين اهمال بيش از آن اهمالى است که در اشکال بر غيبت ايراد کرده
اند، زيرا که او اهمال جزئى وتا چندگاهى است واين اهمال کلى ودائمى
است.
واگر بناى خدا از اصل بر اين نيست ونبوده، پس اينگونه واگذارى که
هيچ روزى نباشد براى ظهور غايت خلقت ونشر عدالت، نفض غرض است واين
هم محال است.
پس هر صاحب ملتى چون به وجدان ايمانى خود نظر کند ناچار است که
منتظر يک چنين روزى باشد ولهذا يهود ونصارى منتظرند، نهايت آنان
منتظر محمد صلى الله عليه واله وسلم هستند ومى گويند او هنوز ظاهر
نشده وآن حضرت را به نام فارقليط وفارقليطا مى خوانند ونصارى نيز
منتظر نزول عيسى هستند که مى گويند او هم با محمد نازل خواهد شد
وهمچنين مخالفين مذهب ما از مسلمانان منتظر مهدى عليه السلام هستند،
نهايت مى گويند او بعد از اين متولد خواهد شد،(20)
غير از صوفيه که آنان مهدويت را نوعى مى دانند يعنى مهدويت را به
شخص خاص قائم نمى دانند، بلکه هر کس قطب وقت باشد همان مهدى است،
مهدى امرى است نوعى، منحصر به يک فرد نيست بلکه عددش بى شمار است.
پس امام حى قائم آن وليست
خواه از نسل عمر خواه
از عليست
(مولوى)
آرى بعض کمى که خود را هم شيعه مى گمارند وهم صوفيه ى متشرعه، مهدى
را همان فرد مى دانند، اما قطب را جانشين وواسطه ى او مى دانند.(21)
اين حکومت عقل ووجدان نظر به اصل مليت وعقيده ى خداپرستى به نحو
اشتراک بين همه ى مليين.
وباز قضاوت ديگر به مقتضاى وجدان اسلاميت ومسلمانى کنيم:
چون نظر به بعضى از آيات قرآنى مى کنيم ودر وعده هاى آنها تامل مى
کنيم، مى بينيم از ظهور اسلام تا کنون عملى نشده بلکه ضد آن عملى گشته
وهمچنان رو به تزايد است، پس وجدان اسلامى ما قضاوت خواهد کرد که
بايد روزى باشد که اين وعده ها يا اين گفته ها صدق پيدا کند والا
مستلزم کذب خدا ورسول است واين محال است وآن آيات اين است:
(قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون قال فانک من
المنظرين الى يوم الوقت المعلوم).(22)
(ابليس گفت: پروردگارا مرا مهلت ده تا روزى که برانگيخته خواهند
شد.
فرمود: ترا مهلت دادم تا روز وقت معلوم).
پس بايد روزى باشد که دولت ابليس برچيده شود. در سوره (ص)(23)
نيز مثل اين آيه است.
(هو الذى أرسل رسوله بالهدى ودين الحق
ليظهره على الدين کله ولو کره المشرکون).(24)
(او آن خدائى است که رسول خود را فرستاد به هدايت ودين حق، تا اينکه
ظاهر وغالب سازد او را بر همه ى دين ها، اگر چه مشرکين خوش ندارند).
نظير اين آيه در سوره ى فتح(25)
ودر سوره صف(26)
(نيز هست و) هنوز اين وعده به مقام فعليت نرسيده.
(ولقد کتبنا فى الزبور من بعد الذکر أن
الأرض يرثها عبادى الصالحون).(27)
(وهر آينه به تحقيق که نوشتيم در زبور بعد از ذکر زمين را به وراثت
خواهند گرفت بندگان صالح من).
اين وعده نيز عملى نشده.
(وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصالحات
ليستخلفنهم فى الأرض کما استخلف الذين من قبلهم وليمکنن لهم دينهم
الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدوننى لا يشرکون بى
شيئا).(28)
(خداوند وعده فرموده است کسانى را که ايمان آورده وعمل صالح کرده
اند،
آنکه آنان را جانشين گرداند در زمين، چنانکه جانشين ساخته آنان را
که پيش از ايشان بودند ودينى را که براى ايشان پسند فرموده بر
ايشان متمکن سازد وخوف ايشان را مبدل به امن کند، تا عبادت کنند
مرا وهيچگونه شرکى به من نياورند).
وغير اين از آيات که يا خود تصريح ويا تلويح دارد ويا به ضميمه
روايات اشعارش به حد ظهور مى رسد که مجموع آنها دويست وهفده آيه
است که اشاره به خصوصيات قائم عليه السلام دارد، همه آنها را در
تفسير خود جمع آورى نموده ام وچون بناى اين رساله بر اختصار است به
همان آيات اکتفا شد.
اکنون ما اگر منصفانه به وجدان ايمانى واسلامى وعقل فطرى خود
مراجعه کنيم وسپس نظرى به آن آيات افکنيم، از دل وجان تصديق اين
فرموده ى حضرت صادق عليه السلام خواهيم کرد که در تفسير اين آيه
فرمود:
(وتلک الأيام نداولها بين الناس).(29)
(اين ايام است که ما آنها را دستگردان قرار داده ايم در ما بين
مردم).
يعنى هر روز دولت دست يکى است. فرمود:
(همواره از هنگامى که خداوند آدم را آفريده؛ يک دولت براى خدا بود
ويکى براى ابليس، پس کجا شد دولت مستقل خدا؟ نيست مگر قائم واحد).(30)
پاورقى:
(1)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 481:3 ح 1049،
ارشاد مفيد: 350:2 ب 40 ح 13، عقد الدرر: ص 51 ف 1، بحار:
210:52 ب 25 ح 51، غيبت طوسى: ص 446 ف 7 ح 442، کشف الغمه:
460:2.
(2)
الزام الناصب: 121:2- ص 141.
(3)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 446:3 ح 1002.
(4)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 482:3 ج 1051
-1050، الزام الناصب: 147:2، غيبت طوسى: ص 448 ف 7 ح 448،
کشف الغمه: 461:2، بحار: 211:52 ب 25 ح 57.
(5)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 485:3 ح 1054،
بحار: 240:52 ب 25 ح 107.
(6)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 445:3 ح 1000،
غيبت طوسى: ص 447 ف 7 ح 445، بحار: 210:52 ب 25 ح 54.
(7)
روضة الکافى: ص 152 ح 198، الزام الناصب: 159:2.
(8)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 160:5 ح 1583- ص
432 ح 1868، بحار: 45:52 ب 18 ح 32.
(9)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 266:1 ح 168،
اثباة الهداة: 532:3 ب 32 ف 27 ح 464.
(10)
الزام الناصب: 129:2، بحار: 226:52 ب 25 ح 90، بشارة
الاسلام: ص 45 ب 2.
(11)
الزام الناصب: 67:1، بشارة الاسلام: ص 99 ب 4.
(12)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 25:3 ح 579،
التشريف بالمنن: ص 270 ب 58 ح 392، الزام الناصب: 163:2،
بحار: 268:52 ب 25 ح 55 (خطبه ى لولو).
(13)
التشريف بالمنن: ص 367 ح 538، ر. ک. بصائر الدرجات: ص 237
جزء 5 ب 2 ح 4-1، بحار: 178:41 ح 14.
(14)
روضة الکافى: ص 59 ح 22، بحار: 123:51 ب 2 ح 24.
(15)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 133:3 ح 67، مختصر
الدرجات: ص 32، الزام الناصب: 133:2، بحار: 195:52 ب 25 ح
26.
(16)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 97:5 ح 1518- ص
319 ح 1753، تفسير نور الثقلين: 714:1 ح 64، تفسير صافى:
118:2، تفسير على بن ابراهيم قمى: 198:1 ذيل تفسير آيه 37
سوره ى انعام، بحار 204:17 ب 1 ح 5 وج 181:52 ب 25 ح 4.
(17)
غيبت طوسى: ص 436 ف 7 ح 426، اثباة الهداة: 725:3 ب 34 ف 6
ح 45، خصال: 503:2 ب 10 ح 13، عقد الدرر: ص 327 ب 12 ف 8،
بحار: 52: 25-209 ح 48.
(20)
ر. ک. الامام المهدى عليه السلام عند اهل السنة: 152:1.
(21)
ر. ک. الامام المهدى عليه السلام عند اهل السنة: 1: 178
-145.
(25)
فتح: 28 (
هو الذى ارسل رسوله بالهدى
ودين الحق ليظهره على الدين کله وکفى بالله شهيدا).
(30)
معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام: 64:5 ح 1487،
تفسير نور الثقلين: 395:1 ح 374 به نقل از تفسير عياشى،
بحار: 54:51 ب 5 ح 38.