خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱۲ -


8- ليله مباركه

شب قدر، در قرآن كريم، علاوه بر سوره (قدر)، در سوره(دخان) نيز مطرح گشته است. در آيات آغاز اين سوره، از نزولِ قرآن در شب قدر، وتعيين امور بر طبق حكمت، سخن رفته است:

(اِنّا اَنزلْناهُ فى لَيلةٍ مُبارَكَةٍ، اِنّا كُنّا مُنذِرين. فيها يفْرَقُ كُلُّ اَمرٍ حَكيمٍ. اَمراً مِن عِندِنا، اِنّا كُنّا مُرسِلين).(1)

- ما قرآن را، در شبى با بركت وخجسته( شب قدر)، فرو فرستاديم، تا خلق را بياگاهانيم وهشدار دهيم. در اين شب، هركارى،بر طبق حكمت، فيصله مى يابد، وتعيين مى گردد. اين همه به فرمان ماست، كه فرشتگان را فرو مى فرستيم.

دراين آيات نيز، سخن از شب قدر وشب تقدير وبركت است، وسخن از نزول قرآن است، وفرود آمدن فرشتگان به امر خدا: در اين ليله مباركه، قرآن را فرستاديم. در اين شب، هر امرى،بر طبق حكمت، فيصله مى يابد، وجدا جدا تقدير وتعيين  مى شود.

دراين آيه نيز، فعل به صورت مستقبل( يفْرَقُ) ادا شده است، ودلالت بر استمرار دارد، مى فهماند كه اين تفريق وتحكيم امور، همواره در چنين شبى انجام مى پذيرد.

در فصل آينده خواهيم گفت كه تنظيم امور، در طول زمانى، مستلزم اجمال وتفصيل است، يعنى: نخست همه امور را بطور كلى تعيين كنند، وسپس جزئيات آن را در جريان تحقق قرار دهند. فرض كنيد: شما برنامه ومخارج يك ساله خود را، همراه كارها ووظايفى كه داريد، ابتدا در نظر مى گيريد وتعيين مى نماييد. سپس در طول سال، بر طبق آن برنامه تعيين شده، بطور دقيق ومنظَّم، عمل مى كنيد. اين حقيقت كه لازمه طبيعى نظم وتنظيم است، ومربوط است به (تفريق) امور، يعنى: فيصله دهى وجدانهى يك يك امور ومسائل، در حديثى ياد شده است. در اين حديث، امام صادق عليه السلام  مى فرمايد:

... قالَ: (فيها يفرَقُ كُلُّ اَمرٍ حكيمٍ) فَكَيفَ يكُونُ حَكيماً، اِلّا ما فُرِقَ...(2)

خداوند فرموده است:(در اين شب، هر كارى استوار وبا حكمت، معين  مى شود) وچگونه چيزى،استوار وبا حكمت تواند بود، مگر آنچه به طور مشخص، برنامه ريزى وتعيين شده باشد؟

بنابراين، جريان يافتن استوار ومنظم امور گوناگون در عالم، با اين همه ژرفى وپهناورى،با ميلياردها ميليارد اجزا وافراد، وبا ميلياردها ميليارد قانون وناموس چنين است كه نخست در برنامه اى دقيق، وتقديرى حكيمانه مقرر مى گردد، وسپس در ارتباط با خليفه خدا در زمين( يعنى: مُجرى وناظر اجرا)، به مرحله تحقق مى رسد. وبدينگونه، اين آيات همه دلالت دارد بر استمرارِ وجودِ (حُجَّّتِ خدا) در زمين. واكنون، حُجَّتِ خدا در زمين، وواسطه فيض، وولىّ مطلق، وبه تعبير شيخ بهاءُ الدّين عاملى:(صاحبِ اسرار خدايى در اين جهان)(3)، امام موعود، قطب دوران، روح جهان، حقيقت زمان، وعِدْلِ قرآن، حضرت حُجَّتِ بن الحسن المَهدى است، صَلَواتُ الله وسلامُه عليه. واو خود، صاحبِ شب قدر است، وآستان اعلاى او، محل فرود آمدن روح وفرشتگان است در شب قدر. در حديث است كه:

مردمان، در شب قدر، در حال نمازند ودعا، ومسئلت كردن از درگاه خدا، وصاحب اين امر، سرگرم است به كار فرشتگانى كه نزد او فرود مى آيند، ومقدّرات وامور وپرونده حوادث سال را پيش او مى آورند...(4)

9- احتجاج

در قرآن كريم، سخن از خلافت الهى در زمين رفته است: خدا به فرشتگان گفت: (از جانب خود، در زمين خليفه اى بگذارم وبگمارم).(5) درباره اين موضوع در فصل بعد سخن خواهيم گفت.

در اينجا، يادآورى مى كنيم كه مقصود از تعبيرهاى(ولىّ مطلق)، (ولى كامِل)، (ولى زمان)، (ولى عصر)، (حُجَّتِ ناطق)، و(صاحب شبِ قدر) ... همان (خليفه خدا) است در زمين. وپس از درگذشت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وپايان يافتن دور نبوت وپيامبرى،اين مرتبه بزرگ، از آن اوصياى پيامبراست، يعنى: على ويازده فرزندش.

با توجه به اين حقايق قرآنى واسلامى، چگونه به ذهن خطور داد، كه چنين امرى،و چنين ارتباطى با خدا وباطن عالم واسرار تقدير، متعلق به خلفاى عباسى باشد، امثال منصور دَوانيقى، وهارونُ الرَّشيد، وجعفر متوكِّل، يا متعلق به خلفاى اُموى باشد، امثال يزيد بن معاويه، ووليد بن عبدُ المَلِك، ومَروان حِمار؟! آيا اينان مى توانند وارث عهد الهى باشند وخليفه خدا باشند در زمين؟ خلافت عهد خدايى است. وعهد خدايى، جز به پاكان، ونيكان، ومعصومان، ومطهِّران نخواهد رسيد. اينانند كه مى توانند وارث علوم انبيا، وحامل عهد خدا باشند، كه (لا ينالُ عَهْدِى الظّالِمين)...

اين است واينها، كه مسئله شب قدر، وخلافت الهى در زمين، وحضور مداوم آن- كه به تعبيرى ديگر: ادامه بقاى قرآن است در ارض وادامه حُجِّيت آن- در رابطه مستقيم قرار دارد با لزوم امام. واز اينجاست كه (سوره قدر)، و(سوره دخان)، از مهمترين دليلهاى حضور ولزوم (امامت حَقّه) و(خلافت الاهيه) است در زمين. واز عظيمترين اسناد تداوم ناموس الهى است، در جهان ارض. وبر اساس اين شناخت قرآنى است، كه امام نهم، حضرتِ جواد(عليه السلام)، تعليمى به شيعه مى دهد، بسيار گرانقدر، ومعرفت آموز، مىفرمايد:

- يا مَعشَرَ الشّيعة! خاصِموا بسورةِ (اِنا اَنزَلناه( فى ليلةِ القدر)) تَفْلُجُوا.

فَوَاللهِ اِنَّها لَحُجَّةُ الله- تباركَ وتعالى- على الخَلْقِ بَعدَ رسولِ الله-  صلّى اللهُ عليه وآلِه وسلَّم- واِنَّها لَسَيدَةُ دينِكُم، واِنَّها لَغايةُ عِلمِنا. يا مَعشَرَ الشَّيعَة! خاصِموا ب(حم* والكتابِ المُبين* اِنّا اَنزَلناه فى ليلةٍ مباركةٍ، اِنّا كُنّا مُنذِرين*)، فَاِنَّها لِوُلاةِ الاَمْر، خاصَّةً، بَعدَ رسولِ الله-  صلّى اللهُ عليهِ وآلِه-...(6)

- اى پيروان تشيع! با مخالفانِ امامت، به سوره (اِنّا اَنزَلْناه) استدلال كنيد، تا پيروز گرديد. (105) به خدا سوگند، اين سوره، پس از درگذشت پيامبر، حجّت خداى متعال است بر خلق. (106) اين سوره، نقطه اوج دين شماست. اين سوره، نشانه اَبعاد علم ماست. اى شيعيان! همچنين به سوره (حم دُخان)، كه در آن، آيه (اِنّا اَنزَلناهُ فى ليلةٍ مباركة) آمده است، استدلال كنيد! اين سوره( واين مقام)، پس از رسول الله، خاصِّ ولى امر( حجّت خدا) است درهرعصر....

يعنى: لزوم امام را با اين سوره اثبات كنيد. بپرسيد از آنان كه معناى اين سوره چيست؟ ونزول فرشتگان وعرضه مقدّرات، در شب بر چه كسى است؟

يعنى: پس از درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز اين سوره مصداق دارد وخواهد داشت، بپرسيد: آن مصداق كيست؟

10- معيار انسان

انسانى كه در كره زمين زندگى مى كند، در بسيارى از امور با جانوران شريك است. جانوران نفس مى كشند، حركت مى كنند، مى خورند، مى خوابند، توليد مثل مى كنند، اصوات را مى شنوند، اشيا را مى بينند، عواطف ولذتهايى دارند، ودردها وآسيبهايى نيز به آنها مى رسد. انسان عادى، از اين جهتها مانند جانوران وحيوانات است.(7) بلكه انسان تربيت نيافته، وانسانِ گمراه در بسيارى از امور وصفات واحوال حيات مادى، از جانوران نيز پست تر است وناتوان تر- (بَلْ هُم اَضَلُّ سَبيلا).(8)

انسان، چه وقت، از مرحله حيوانيت مى گذرد، وبه مرزِ انسانيت مى رسد، وبه تعبير سعدى: (آدميت)؛ وقتى كه به مرتبه طيران آدميت برسد، خويشتن را از حَضيض طبيعت رهايى دهد، وبه اوج واقعيت برساند. انسان تا هنگامى كه همين ظواهر را بنگرد، وبا همين ظواهر سر وكار داشته باشد، واسير (خور وخواب وخشم وشهوت) باشد، وشناخت درستى از حقايق عالم، وحقايق وجود خود نداشته باشد، با حيوانات، فاصله چندانى ندارد. انسان هنگامى از اين مرحله فاصله مى گيرد، كه از حركت در ظاهر، ديدن ظاهر، شنيدن ظاهر، وحضور ظاهرى، در مرحله حيات اين جهانى، بگذرد، وبه مرحله باطن، وديدن باطن، وشنيدن باطن، وحركت در باطن، وحضور باطنى برسد. وبه سخن ديگر: از وجود مُلكى خود فراتر رود، وبه ملكوت ( واقعيت وجودى، ماهيتِ باطنى) خويش پى برد، وبه آن برسد، وآن را بيابد، وسپس از راه پى بردن به واقعيتِ وجودى خويش، به واقعيت وجودى ديگر اشيا وملكوتِ آنها نيز پى ببرد وبرسد وبيايد.

آنچه  باجمال- ذكر شد، در گرو شناخت صحيح است از خود، واز عالم. واين شناخت صحيح، در گرو شناخت رابطِ وجودى وماهيتِ حقيقى اشياء است. وشناختِ دوم، در گرو شناختِ (يدُ اللهِ المَبسوطَة) است در عالم، وتوجه به آن، كه همان (ولى زمان) است يعنى:هويتِ باطنه عالَم.

وبراى هدايت به همين شناخت است، وباور به همين واقعيت، كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خواهد تا مردم، به (شب قدر) باور آورند. زيرا اين باور واعتقاد، از جنبه نظرى وشناختى، موجب  مى شود تا شناخت انسان، درست ومطابق واقع وموافق قانون خدايى جهان باشد، واز جنبه عملى واقدامى، سبب مى گردد تا انسان داراى موضع صحيح، وسياست درست، ورهبرى خدايى باشد، ودر نتيجه به حركت تكاملى وكمالى دست يابد وبه سعادت بزرگ برسد.

شيخ مفيد، با اسناد، آورده است كه حضرت امامِ جواد(عليه السلام) از پدران خود، از امير المؤمنين (عليه السلام) از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، نقل كرده است كه به اصحاب فرمود:

آمِنُوا بِلَيلَةِ القَدْر، فَاِنَّهُ ينزَلُ فيها اَمرُ السَّنَة. واِنَّ لِذلكَ وُلاةً مِن بَعدى: على بن ابيطالبٍ واَحَدَ عَشَرَ مِن وُلْدِهِ.(9)

- شب قدر را باور بداريد! در اين شب تقدير امور سال فرستاده  مى شود. اين شب را، پس از من نيز صاحبانى است. صاحبان اين شب پس از من، على ويازده فرزند اويند.

حديث مشهورى نيز، كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده است، ناظر به همين حقايق است:

مَن ماتَ ولَمْ يعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ، ماتَ ميتَةً جاهليةً.

- هر كس، بى آنكه امام زمان خود را شناخته باشد، از جهان برود، همچون مردم دوران جاهليت از جهان رفته است.

انسانى كه خط حركت صحيح را، در حيات خود نشناسد، حركات وسكنات وفعاليتهاى او در زندگى، درجهت تكامل نخواهد بود. حركت تكاملى انسان، حركت روى خطِ صحيحِ (وجود) و(تكليف) و(غايت) است. شناخت اين خط، كه همان (صراط مستقيم) است، بدون شناخت راهنماى خط ممكن نيست. وحركت در غيرخط، انحطاط است وابطال فرصت وعمر. به سخن ديگر: حركت تكاملى، حركت به سوى كمال است وبهترين وبالاترين كمال، كمال مطلق است. كمال مطلق خداست. پس حركت  تكاملى،حركت در راه خدا، وبه سوى خداست. بلكه بايد گفت، حركت تكاملى،منحصر است به حركت به سوى خدا: (لا اله الا الله). ومعلوم است كه حركت به سوى خدا، بدون شناختِ (حُجَّتِ خدا)، كه راهنماى خط است، ممكن نيست. اين است كه حضرت امام رضا(عليه السلام)- در حديث مشهور- خود را، به عنوان حجّت خدا، از شروط (لا اله الا الله) مى داند- وَاَنا مِن شُروطها.

بنابراين، نشناختنِ امام، نشناختنِ خطِّ حركتِ  تكاملى وخصوصيات آن است. ونشناختن اين خط، يا مستلزم ركود است وسقوط، يا انحراف وحركت در جهت ضد. واينها همه، دورى ودور شدن از هدايت است، وسقوط در ورطه هلاك وجاهليت.

وهمين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، در حديث مشهور (ثِقْلَين)، كه ياد شد، دو چيز را با هم، وتفكيك ناپذير، عامل هدايت ونجات شمرده ومعرفى فرموده است: قرآن وعترت، يعنى: برنامه وراهنما، كتاب ومعلم. كتاب بدون معلم وجدا از معلم، ومعلم بدون كتاب وجدا از كتاب، مفيد فايده اى چندان نخواهند بود. كتابِ حق ( نَزَّلََ الكِتابَ بالحَقّ).(10) معلمِ صادق ( وَكُونوا مَعَ الصّادقين )(11)، عامل هدايتِ تام وتمام است، وتمسك به اين هر دو، وپيروى از اين هر دو، مستلزم نجات است، وبيرون آورنده انسان است از ظلمات طبيعت، وجهل، وجاهليت.

گفته اند:

هر كس حقيقت زمان خويش را، كه امام زمان- حاضر يا غايب- مَظهر آن است، درك نكرده بميرد، معدوم محض  مى شود... نابودى محض در آن است كه شخص حقيقت زمان خويش را درك نكند.

البته، انسان هيچگاه معدوم محض نمى شود. انسان براى بقا وزندگى در جهان جاويد آفريده شده است، وبه حقايق وجودى خود پايدار است وفنا وموتى ندارد، فقط به عوارض وجودى فانى مى شود ومى ميرد، يعنى به بدن. پس انسان، در هيچ حال، معدوم نخواهد شد، ليكن از نظر فقدان جوهر انسانى، در صورتِ نشناختن حقيقت زمان، انسان در حكم معدوم خواهد بود، واز نظر هدايت الهى ومعرفت اسلامى، وسعادت جاودانى، وبقاى مينُوى، در زمره هدايت نايافتگان ومردمان عصر جاهليت.

حاج شيخ عباس قمى، در اين مقام بيانى دارد، كه توجه به آن سودمند است، مى فرمايد: مشكوف باد، كه در ميان علماى اسلام، شبهه اى نيست كه رسول خدا-  صلّى الله عليه وآله  فرمود:

(مَن ماتَ ولَم يعْرِفْ اِمامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهليةً)- هر كس بميرد وحال آنكه امام زمان خود را نشناخته باشد، بر كفر ومردن زمان جاهليت مرده. واين حديث، دركتب شيعه وسنى، فوق حد استفاضه روايت شده، بلكه در جمله اى از صِحاحِ عامّه، ودر اكثر كتب اهل سُنّت، به طور ارسال مسلَّم، نقل شده... همچنين در طريقه شيعه متواتر است كه هيچگاه روى زمين از (حُجَّة الله)، يعنى: امام وخليفه پيغمبر-  صلّى الله عليه وآله- خالى نخواهد بود، اگر طَرفَةُ العَينى زمين بى حُجَّت باشد، اهل خود را فرو مى برد. واين مطلب، مطابق با قواعد عقليه، كه ممكن در استفاضه از حضرت واجب تعالى، واسطه فيض مى خواهد، كه صاحب عصمت وجنبه قدسيه باشد. پس بر هر مسلمانى واجب است كه اگر خواهد از كفر جاهليت خارج شود، امام زمان خود را بشناسد، واو را واجبُ الاِطاعه، وواسطه نزول رحمت والطاف الهيه قرار دهد. كسى كه اعتقاد داشته باشد به رسالت حضرت خاتمُ الانبياء، محمد بن عبدالله- صلَواتُ الله عليه وآله- وبه امامت امامهاى گذشته كه اول ايشان،اميرالمؤمنين على بن ابيطالب- عليه السّلام- است، ويازدهم ايشان، حضرت امام حسن عسكرى- عليه السّلام- است، بايد اعتقاد داشته باشد كه امام زمان، وامام ثانى عشر، حضرت خَلَفِ صالح، حُجَّت بن الحسن العسكرى- صلَوات الله عليه- مهدى موعود، وقائم منتظر، وغايب از انظار، وساير در اقطار است، كه به حسب نُصوص متواتره، از حضرت رسول، وامير المؤمنين، وساير امامان گذشته- صلواتُ الله عليهم اجمعين- تصريح به اسم ووصف وشمايل وغيبت آن جناب رسيده، بلكه اختلافى نيست در ميان فرق معروفه مسلمين، در اينكه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله وسلم) خبر دادند به آمدن مهدى- عليه السَّلام- در آخرُ الزَّمان، كه همنام است با آن حضرت (محمد). ودين آن حضرت را رواج دهد، وزمين را از عدل وداد پر كند.(12)

اين است كه بايد كوشيد تا- به هر اندازه كه ممكن است- با حقيقت زمان، وسرِّ دوران، وروح جهان آشنا شد، وبه او متوجه گشت، تا حيات انسان، حيات بيدارى وشناخت باشد، ومرگ او نيز مرگ بيدارى وشناخت وصعود، نه مرگ جاهليت وسقوط( زيرا انسان هر آنگونه كه زندگى كند، همانگونه مى ميرد)، وتا مرگ انسان، درگاهى باشد، براى ورود به جهانِ حياتِ واقعى، جهانى كه فنا وتغير وزوال در آن نيست، جهانيكه (لَهَِى الحَيوان) است، حيات است در حيات، وزندگى است در زندگى، وهمه چيز آن، حضور است وجاودانگى...

فصل نهم: در علوم عقلى

1- نظرگاههاى علوم عقلى

در فصلهاى پيشين، مسائل موضوع را، از نظرگاههاى (علوم نقلى) (113) ديديم، وبا آياتى چند از (قرآن كريم) در اين باره، بويژه (سوره قدر)، بيشتر آشنا شديم، واز حقايقى مستند، ومطالبى والا آگاهى يافتيم. (114) اكنون مى خواهيم وارد حوزه (علوم عقلى) شويم، وبا ديدگاههاى اين علوم نيز، درباره مسئله (مهدى موعود)، آشنا كرديم.

اين يك اصطلاح ومواضعه وقرارداد است، در فرهنگ اسلامى، كه مشهور شده است، يعنى: تقسيم علوم به (علوم عقلى ) و(علوم نقلى )، وگرنه مى دانيم كه بسيارى  از مطالب وموضوعات ومسائل (علوم نقلى ) نيز (عقلى ) است، مستند است به (ارتكاز)،  و(فطرت)، و(عقل). علاوه بر اين، قبول آنها مبتنى بر قبول مبادى آنهاست. وقبول مبادى آنها مبتنى بر عقل واجتهاد (تشخيص مستقل) است.

بايد همواره سپاسگزار عالمان ومؤلفان سده ها وعصرها باشيم كه با كوششهاى مداوم آنان اين حقايق به دست ما ونسل ما رسيده است، همچنين مؤلفان اين عصر... نيز بايد دعاگوى ارواح پاك استادان بزرگ وپاكدلى باشيم، كه با زحمات بسيار، وبى هيچ چشمداشت، ما را در زمره شاگردان خويش پذيرفتند، واز علوم ومعارف خود بهره مند ساختند. البته اندكى، از آنكه ما قابليّت بيشتر نداشتيم...

مى دانيم كه علوم غير نقلى، به دو بخش تقسيم  مى شود: علوم عقلى،و علوم تجربى وآزمايشى؛ يا علوم عقلى وعلوم حسى؛ يا علوم تجريدى وعلوم مادّى. بحث درباره طول عمر را از نظر علوم تجربى وحسى، براى فصل بعد مى گذاريم. در اين فصل، به رشته هاى علوم عقلى مى پردازيم، وبه مسائل مهدويت از ديدگاههاى اين علوم.

الف- در معانى قرآنى

از نظر معارف حق قرآنى، وشناختهاى اسلامى،زمين  وجهان ارض- مركز خلافت الاهيه است. همواره زمين جايگاه خليفه الهى است، وتا زمين باشد اين چنين است، وهيچگاه جز اين نخواهد بود- چنانكه در فصل پيش اشاره كرديم. قرآن كريم  مى فرمايد:

(وَاِذْ قالَ رَبُّكَ لِلمَلائِكَةِ: اِنّى جاعِلُ فى الاَرضِ خَليفَة...).(13)

-  اى محمد! در نظر داشته باش كه خدا به فرشتگان گفت:(من اندر زمين خليفه اى بگذارم..).

امام ابوالحسن على بن موسى الرّضا(عليه السلام) نيز، در شرح منطقِ قرآن، وحتميت وجود (خليفةُ الله) در زمين، وتعليم اين اصلِ بنيادى، در شناخت عمل، چنين  مى فرمايد:

اَلاِمامُ اَمينُ الله فى اَرضِه، وحُجَّتُهُ على عبادِه، وخَليفَتُه فى بلادِهِ.(14)

- امام، امانتدار خداست در زمين، وحجّت خداست در ميانِ مردمان، وخليفه خداست در آباديها وسرزمينها تعبيرهاى قرآن كريم، وحديث شريف، در اين مقام، قابل توجه وتأمل بسيار است، بويژه تعبير(فِى الاَرض)، (يا: (فى اَرضِه))، وتعبير (اَمينُ الله). با تأمل در تعبير (فى الاَرض)، پى مى بريم كه (تَكَوُّنِ انسانى ارض)، با حضور خليفه خدا تحقق خواهد گشت، وگرنه زمين سياره اى خواهد بود مانند سياره هاى ديگر. آنچه زمين را، (هويتِ الهى) مى دهد، وآن را، به عنوانِ محل سكونت انسان، برقرار مى دارد، وبه صورت نشئه تربيت وآزمايشگاه جهان وجود درمى آورد، ومحل نزول فيض، وآمد وشدگاهِ فرشتگان مى سازد، حضور خليفه خدا، وصاحبِ سرِّ الهى(ولايتِ كلّى) است در اين سياره. واين چگونگى كه ياد شد، تا هر زمان كه زمين اهلى وساكنانى داشته باشد ادامه دارد، يعنى تا هنگام پديد آمدن نشانه هاى رستاخيز، وبه هم ريختن اوضاع كيهانى اين منظومه.

بنابراين، تا زمين به عنوان مسكن انسان بر سر پاست، هيچ آن خالى از حجّت خدا- پيامبر يا امام- نخواهد بود. اگر يك انسان در زمين باشد، همو، حجّت وخليفه خداست. اگر دو تن يا بيشتر باشند، يكى از آنان حجّت وخليفه خداست- چنانكه در تعاليم آمده است.(15) وچنانكه در فصل پيشين، به پاره اى از اين حقايق، اشاره كرديم.

ب- در فلسفه الهى

فلاسفه اسلام نيز، به مسئله ولى كامل، وحضور خليفة الله در زمين توجه كرده اند. آنان نيز اين حقيقت را بر پايه مبانى واستدلالهاى خويش مُبَرهَن ساخته اند، وبا تعبيرهايى كه ويژه اصحاب فلسفه است، آن را توضيح داده اند. شيخ فلاسفه اسلام، ابوعلى ابن سينا، در كتاب(الشِّفاء) در فصلى كه راجع به امام وخليفه گفتگو مى كند، ومقامات ومراتب باطنى واخلاقى وعلمى انسان كامل را گزارش مى دهد،  مى گويد:

... وَمَن فازَ، مَعَ ذلك، بِالخَواصِّ النَّبَوية، كادَ يصيرُ ربّاً اِنسانياً... وكادَ اَن تُفَوَّضَ اليهِ اُمورُ عبادِ الله. وهُوَ سلطانُ العالَمِ الاَرضىّ، وخليفةُ اللهِ فيه.(16)

- هر كس، علاوه بر آنچه(درباره امام وخليفه) گفته شد، داراى خواص پيامبرى باشد، چنين كسيربُ النَّوع انسان تواند بود... وامور بندگان خدا به دست او سپرده تواند شد. واوست فرمانرواى جهان خاكى، وهمو خليفة الله است در زمين.

روشن است كه مقصود از (اَلعالَمُ الْاَرْضىّ)، جميعِ كايناتِ ارضى است، (119) كه تحت استيلاى ولايتى امام است، چنانكه از تعبير (رَبّاً اِنسانياً) نيز البته با توجه به ابعاد وسيع (ارض) در جهانشناسى اسلامى، بر پايه تعاليم ائمه طاهرين (عليه السلام)- نمونه هايى از اين تعاليم، در اين باره، در كتاب (الهيئة والاسلام) ذكر شده است.

استفاده  مى شود، كه مقصود، صاحب تأثير بودن است در تربيت صورت نوعيه. وتعبير (تفويض امور)، هم شامل ولايت تكوينى است، وهم ولايت تشريعى.

فيلسوف بزرگ، ميرداماد حسينى نيز، حقيقت ياد شده را، با تأييد وتأكيد، نقل كرده وتقدير فرموده است.(17)

ج- در فلسفه سياسى

در فلسفه سياسى اسلامى نيز، مسئله امام ومربّى الهى وحاكم اسلامى، به صورتى شايسته، مطرح گشته است. در اينجا نظرم به (فلسفه سياسى فلسفى) است، (121) يعنى: آراء وتحقيقات وشناختها وجهان بينيهاى فيلسوفان بزرگ اسلامى، در مسئله حكومت وسياست، وتشكيل جامعه درست، ومديريت صحيح اجتماع.

اين يادآورى مربوط به تقسيماتى است كه بحتم بايد در قلمرو معارف اسلامى وارد گردد. براى شناخت خالص (معارف قرآن كريم) در نظر گرفتن اين تقسيمات لازم است. در مثل، همين (فلسفه سياسى اسلامى ) مورد بحث را، مى توان به سه بخش عمده تقسيم كرد: 1- فلسفه سياسى قرآنى . 2- فلسفه سياسى فلسفى .  3- فلسفه سياسى كلامى .  مقصود از قسم نخست، فلسفه ونگرش ونظام سياسيى است كه درطرح وتبيين آن، هيچيك از آراء مكاتب فلسفى، وهيچيك از افكار ومشربها دخالت نداشته باشد، ومحض وخالص وسره، استنباط از قرآن وحديث باشد. در ديگر اقسام معارف وشعب شناخت وتأمل اسلامى (الهى، اخلاقى، طبيعى، و..). نيز مىتوان اين (تفكيك) را، واين دقت وتقسيم را، معمول داشت. تأكيد بر اين تفكيك وتعيين حدود، براى سره كردن وخالص ساختن معارف وحى وعلم (قرآن كريم) است از هر جريان فكرى ديگر، واز هر گونه خلط وامتزاج، واقتباس والتقاط، كه از هنگام ترجمه فلسفه هاى قبل از اسلام، وعرضه وتبليغ مكتبها ومشربهاى عرفانى واعتقادى غير مسلمين در ميان مسلمين، انجام پذيرفته است. در اين باره، اشارات وتنبيهاتى در كتاب (دانش مسلمين) آورده ام، از جمله، در فصل نهم، وفصل يازدهم. البته تحقيق وتفصيل اين بحث بسيار مهم ولازم، موكول است به كتاب (شيخ مجتبى قزوينى ومكتب تفكيك). از خداى بزرگ، توفيق عرضه اين خدمت دينى وعلمى وشناختى وتربيتى واجتماعى را مى طلبى،و از (ولىّ زمان) وساطت در اعطاى اين توفيق را درخواست مى كنم، وخود را، همواره نيازمند دعاى ياران ودوستان، وهمّت صاحب همتان مى دانم...

دراين باره، معلم ثانى، ابو نصر فارابى، صاحب تحقيقات ونظريات بسيار مهم است. او در كتاب(آراءُ اَهلِ المَدينة الفاضلة)، نظرهاى خود را ابراز داشته است.

هرعضوى از اعضاى مدينه فاضله را صلاحيت آن نيست، كه رياست مدينه فاضله را بر عهده گيرد. رئيس مدينه فاضله نمى تواند هر كسى باشد، زيرا رياست به دو چيز است: يكى آنكه شخص از حيث سرنوشت وطبيعت، آماده آن مقام باشد، ديگر آنكه واجدِ مَلَكه وهيئت ارادى چنان كارى باشد... چنين انسانى، انسانِ كاملى است كه بالفعل، هم عقل است وهم معقول... اين رئيس، هم معلّم است، وهم مرشد، وهم مدبّر... همه مردم، بر حَسَبِ فطرت، به معلم نيازمندند، وهم بايد از راه تربيت وتمرين، به مراحلى كه براى آن آمادگى دارند برسند. فارابى، نظامِ اجتماعى خود را بر اساس (عالم اكبر) و(عالم اصغر) نهاده است، وبراى بر پاى بودن اجتماع، وجود (معلم) را كه همان (امام) باشد، ضرورى ميداند. واين يكى از عقايد شيعه است، كه بايد امام بر اجتماع، اشراف كامل داشته باشد. ميان نظريه فارابى در مورد ارتباط رئيس مدينه فاضله با خدا به توسط (عقل فَعّال)، وعقايد نصيرُ الدّين طوسى، درباره (امام معصوم)، شباهت بسيار است...(18) وهمچنانكه بقاى روح وجسم عالم، مرهونِ وجود امام است، بقاى مدينه نيز وابسته به بقاى رئيس مدينه است... امام متصل به عقل الهى است. اوست كه از حقايق پرده بر مى گيرد، واز بركت (علم تأويل)، همه معارفِ حسّى ووَهْمى وخيالى، در قالبِ صحيح معقولات مطلَقه ووحى الهى، در نظراو روشن است...(19)

يار صفحة:‌


(1) دخان: 3-5.

(2) تفسير (البرهان)، ج4، ص 487.

(3) در قصيده معروف او: (وسيلة الفوز والامان فى مدح صاحب الزّمان)، در اين بيت: امام الورى طود النّهى منبع الهدى  وصاحب (سرّ الله) فى هذه الدّار. 29 بيت، از اين قصيده بلند وزيبا با ترجمه، در (ادبيات وتعهد در اسلام) آورده شده است، صفحات 340- 348.

(4) نور الثقلين، ج5، ص 641.

(5) بقره: 30.

(6) اصول كافى، كتابُ الحُجَّة، (بابٌ فى شأنِ اِنّا اَنزَلناهُ فى ليلةِ القدرِ و تفسيرِها)، حديث 6.

(7) بلكه پاره اى از جانوران، از جهت ديدن برخى موجودات وشنيدن برخى صداها وآگاه شدن از برخى حوادث، از انسان عادى برترند.

(8) فُرقان: 44.

(9) (الارشاد )، ص 348 .

(10) بقره: 17.

(11) توبه: 119.

(12) تَتِمَّةُ المُنتهى، ص300-301.

(13) بقره: 30.

(14) (عُيونُ اَخبارِ الرّضا)، ج1، ص 219، چاپ قم(1377).

(15) اصول كافى، كتاب الحُجَّة.

(16) الشِّفاء، پايان الاهيات.

(17) (اَلقَبَسات)، چاپ جديد، ص397.

(18) تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ص438-441.

(19) (تاريخ فلسفه در جهان اسلامي)، ص 438 441.