كاوشى در خبر سعد بن عبد الله اشعرى قمى

نجم الدين طبسى

- ۵ -


اين پاسخ در صورتى قابل قبول است که سند هر دو حديث بى اشکال وصحت آن محرز باشد. حال آن که صحت حديث سعد - از نظر موازين فنّى - مورد ترديد است. هر چند از نظر ما، قوت متن است واعتناى بزرگان به اين روايت دليل صحت آن است.

اشکال 5. حديث مذکور، بيانگر اين است که خداوند متعال، به موسى وحى کرد: (اگر محبتت، بر من خالص است، محبّت اهل خود را از دلت بيرون کن) در حالى که محبت خالق ومحبت آفريدگان، دو موضوع متفاوت است؛ هم چنان که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرموده است: (من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم؛ زنان و.)..

در پاسخ گفته اند ميان اين دو موضوع تعارضى نيست وميان محبّت خالق با محبّت مخلوق تعارضى نيست. به اين دليل که، اولى ناظر بر مقام اندکاک وبه هم رسيدن تمام محبت ها است ومحبت تمامى چيزها در محبت خداوند است. پس، براى محب وعاشق، محبوبى به جز او نيست. پس همهِ محبّت ها در پيشگاه او فانى هستند ونظرى به سوى غير او ندارند. هم چنان که انسان، در هنگام انديشيدن به چيزى، همه چيز، غير آن را فراموش مى کند، بلکه خود تفکر واين که مشغول انديشيدن به امرى است را نيز فراموش مى کند. البته حضرت موسى (عليه السلام) در فکر آوردن شعله اى از آتش به اهلش بود که خداوند به او امر فرمود: (قلبش را از محبّت اهلش فارغ سازد). چون هنگامى که، بر او وحى نازل مى شد، مناسب بود در رسيدن به اين مقام واخذ وتلقى وحى، تنها به خدا وکلام او توجه کند وفکرش را از غير او فارغ سازد.

رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز در حال تلقى وحى در اين مقام، بلکه بالاتر از اين مقام قرار داشت.

ولذا مى بينيم که حضرت موسى (عليه السلام) بعد از تلقى وحى، اهلش را ترک وبه سرعت وبى درنگ به سوى فرعون حرکت مى کند واين مقامى است که آن را به بالاترين مراتب قدسى وملکوتى مى رساند. اگر تنافى به نظر مى رسد در مقام فعليت است؛ يعنى اشتغال فعلى قلب به محبت خدا، در مقامى از مقامات قرب، منافات با اشتغال فعلى قلب به حب غير او وتوجه به غير او را دارد.(1)

ولى به نظر ما اين جواب اصل اشکال را تقويت مى کند وشبهه را دفع نمى کند. لذا بايد به پاسخ هاى ديگر روى آورد.

1. دوست داشتن خانواده وزندگى در همه حال ناپسند نيست، ولى اشتغال تام وشغل قلب به محبّت او در بعضى احوال ممدوح است وگاهى جزء لوازم بندگى است.

2. لازم نيست که خلع حب اهل وفرزند براى هميشه باشد، بلکه در هنگام حضور مشهدى از مشاهد وتکليم خداوند چنين امرى شده است.

اشکال 6. آيت الله العظمى خويى (ره) مى فرمايد:

در حديث مذکور، حضرت حجت (عليه السلام)، مانع از نوشتن پدرش مى شد. امام (عليه السلام)، او را با پرتاب گلوله اى طلايى، مشغول مى کرد؛ در حالى که اين گونه کارها، از بچهِ مميّز، قبيح است، چه رسد به کسى که عالم به غيب باشد ومسايل صعب ومشکل را پاسخ دهد که اين امر قابل قبول نيست.(2)

آقاى تسترى نيز، همين اشکال را در دو مسئلهِ جداگانه مطرح مى کند که يکى مشترک است ميان قاموس الرجال واخبارالدخيله وآن مسئلهِ لعب وبازى حضرت حجت (عليه السلام) است؛ در حالى که نشانه هاى امامت، اين است که: امام، بازى نمى کند واخبار صحيحى بر اين امر گواهى مى دهند؛ به گونه اى که چند خبر را در کتاب اخبار الدخيله به شرح زير بيان مى دارد:

- در خبر صفوان جمال، وى از حضرت امام صادق (عليه السلام) درباره صاحب اين امر سؤال مى کند. وآن حضرت در پاسخ مى فرمايد: (انّه لا يلهُو ولا يلعب) همانا صاحب اين امر، لهو ولعب نمى کند.(3)

- وابو الحسن موسى (عليه السلام)، را استقبال مى کند، در حالى که وى صغير بود وبزغالهِ مکّى نوزادى، همراه داشت. به آن بزغاله مى گفت (اُسجُدى لِربّکَ) (به پروردگارت سجده کن!) امام صادق (عليه السلام)، فرزندش را در آغوش مى گيرد ومى بوسد ومى فرمايد: (پدر ومادرم فداى کسى شوند که لهو ولعب نمى کند).(4)

- روايت صحيح معاويه بن وهب که وى از امام صادق (عليه السلام)، دربارهِ نشانه هاى امامت، سؤال مى کند؛ حضرت در پاسخ مى فرمايد:

طهاره الولاده وحسن المنشأِ، ولا يلهو ولا يَلعَبُ.

از نشانه هاى امامت، پاکى ولادت ونيکى دودمان ولهو ولعب نکردن است.(5)

کتاب اثبات الوصيه مسعودى، وکتاب دلائل الامامه طبرى نيز، خبرى چنين را نقل مى کنند. که جماعتى، بعد از رحلت امام رضا (عليه السلام)، براى آزمايش واحراز امامت امام جواد (عليه السلام)، محضر وى مشرف مى شوند يکى از آنان، على بن حسان واسطى بود. وى اسباب بازى هاى ساخته شده از نقره را براى هديه به وى که هنوز در دوران طفوليت وکودکى اش بود با خود برده بود، تا امام جواد (عليه السلام) را امتحان کند. وى مى گويد:

همين که هديه را دادم. آقا با خشم وغضب به من نگاه کرد واسباب بازى ها را به طرف راست وچپ پرتاب نمود. سپس فرمود: (خدا ما را اين گونه نيافريده است (يعنى ما، لهب ولعب نمى کنيم).

سپس مى گويد:

من از آن حضرت معذرت خواهى کردم وايشان نيز مرا عفو فرمود و...من اسباب بازى ها را با خود برگرداندم.(6)

پاسخ ها

1. آرى! شکى نيست که امام، لهو ولعب نمى کند ودليل آن از معنى اين واژه ها پيداست؛ معنى لعب اين است که انسان، کارى را بى اين که هدف صحيحى از آن در نظر داشته باشد، انجام دهد.

ومعنى لهو اين است که هر آن چيزى که انسان را از کارهاى مهمّش باز دارد ومشغول سازد.

معلوم است که امام، اين گونه بازى ها وسرگرمى ها را انجام نمى دهد، امّا مسئله اين است که اگر چنان چه خود بازى وسرگرمى، هدف نباشد، بلکه هدف وانگيزهِ صحيحى پشت آن ها پنهان باشد، در اين صورت اشکال پيدا نمى شود ومنع برداشته مى شود وبلکه در مواردى لازم مى گردد. چنان که دانشمندان علم روان شناسى وتربيت وپرورش، معتقدند که اين چنين بازى ها وسرگرمى هايى براى بچه ها فوايد بسيارى مانند رشد جسم وپرورش اندام و... دارد. ونيز مى گويند: (از نشانه وعلامت هاى ناسلامتى جسم وبلکه روحى بچه اين است که به بازى کردن، ميل ورغبت نشان ندهد).

فرقى که ميان بچه هاى اشخاص عادى با آن بزرگواران وجود دارد اين است که، کودکان ديگر، به احکام وغايت کارها آگاهى ندارند، ولى امام به آن امور آگاه است. واز دقايق حکمت الهى وصفات کمال و... پرده برمى دارد.

علاوه بر اين، نفى اين گونه رفتار از آن سروران گرامى، اگر براى شان نقص نباشد کمال هم نيست.

2. منظور از دورى امامان از لهو ولعب اين است که آنان از رفتار وکردارهاى عادى که انسان از انجام دادن در مقابل ديگران شرم مى کند منزه وپاکند.

3. نمونه هايى داريم که امامان در سنين کودکى بازى مى کردند.

الف) پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، فرزندان دختر گرامى اش (امام حسن وامام حسين (عليه السلام)) را بازى مى داد وآن دو نيز به پشت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سوار مى شدند وجدّشان را به بازى وادار مى کردند. حضرت مى فرمود: (نِعمَ المَطّيهُ مَطيتکُما ونِعم الرّاکبان اَنتُما؛ چه مرکب خوبى داريد وچه سوارى هاى خوبى هستيد).

اين روايت را شيعه وسنّى نقل کرده است.

ب) پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) به امام حسين (عليه السلام) در سن کودکى فرمود: (حَزَقّه، حَزَقّه، تَرَقّ عَين بَقّه)

پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، امام حسين (عليه السلام) را به سينه مى چسباند واو را تشويق مى کرد ومى فرمود: (بيا بالا، بيا بالا، (يعنى با پاهايش از سينهِ وى بالا رود)).

پ) حضرت فاطمهِ زهرا (سلام الله عليها)، فرزندانش - امام حسين وامام حسين (عليه السلام) - را بازى مى داد ودر اين حال به امام حسن (عليه السلام) مى فرمود: (اِشبَه اباکَ يا حَسَن) وبه امام حسين (عليه السلام) مى فرمود: (اَنتَ شَبيهٌ بِأبى لَستَ شبيهاً بِعَلى)

ونمونه هاى ديگرى مانند کشتى گرفتن آن دو امام وتشويق والدين، در نماز ودر حال سجده بر پشت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) سوار شدن وموجب طولانى شدن سجدهِ آن حضرت و...

مرحوم حائرى مى فرمايد:

فَلاِ َِن الائمه (عليهم السلام) لهم حالات فى صغرهم کحال سائر الاطفال، من جملتها ابطاء الحسين (عليه السلام) فى الکلام وتکرير النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) لاجله التکبير، وبکاوِه (عليه السلام) فى المهد وهزّ جبرئيل المهد، حتّى انشد فى ذلک اشعار، وعرفته المخدرات فى الاستار، وکذا رکوبه (عليه السلام) على ظهر النّبى، وهو فى السجود مما لا يقبل الجحود.(7)

ائمهِ طاهرين (عليهم السلام) در کودکى، حالاتى همانند حالات ديگر کودکان دارند. براى نمونه، به سختى - ودير - سخن گفتن امام حسين (عليه السلام)، تکرار شدن تکبيره الاحرام پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به خاطر امام حسين (عليه السلام) در سنين کودکى.

گريهِ آن امام در گهواره وتکان دادن جبرئيل گهوارهِ وى را به گونه اى که در اين زمينه شعراء اشعار زيادى به نظم درآوردند. واين جريان را حتى زنان پرده نشين نيز مى دانند.

نيز، سوار شدن امام حسين (عليه السلام) بر پشت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)، در حال سجود واين مطلب از مواردى است که هرگز قابل انکار نيست.

مرحوم نمازى گويد:

والاشکالات المزعومه على هذه الرّوايه الشريفه مردوده. فان عمل مولانا الحجّه المنتظر (عليه السلام) ومنعه اياه من الکتابه، کان حفظاً عن الغلو وهو العمل على طبق الصوره البشريه، واثبات عملاً بأنّا بشر مثلکم، وکم لها من نظير من آبائِهِ البرره.(8)

يعنى اشکالات موهوم بر اين روايت شريفه مردود است وکار حضرت حجت (عليه السلام) مبنى بر منع کردن حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) از نوشتن، براى اين بود که جلوى اعتقاد - بعضى از شيعيان - به غلّو در حق آنان را بگيرد وبه آنان چنين بفهماند که کارهاى امامان نيز طبق روال اعمال بشرى مى باشد.

مانند اين کار حضرت حجت (عليه السلام)، از ساير ائمهِ طاهرين (عليهم السلام) نيز بسيار صادر شده است.

آقاى صافى مى فرمايد:

فنفى صدور هذه الافعال عنهم (عليهم السلام)، لو لم يرجع الى اثبات نقص فيهم، لا يکون کمالاً لهم....(9)

نفى اين گونه رفتارها از ائمهِ طاهرين (عليهم السلام) - در سنين کودکى - اگر براى آن ها نقص نباشد، کمال نيست. پس لازمهِ نفى اين گونه کردارها، اين است که آنان از رفتارهاى عادى که معمولاً، انسان از اين که مردم او را در آن حال مشاهده کنند، شرم وحيا مى کند پاک ومنزه هستند، نيز شهوت وميل جنسى از آنان نفى شود. در حالى که از تمامى رفتار وکردار آنان کمالات روحى ومقامات شامخ شان آشکار است.

ونيز مى فرمايد:

اگر به تاريخ انبيا وائمه (عليهم السلام) مراجعه کنيم. در مى يابيم که اين گونه رفتارها از آنان بسيار زيادتر از آن مقدار است که ذکر کرديم ودر روايت سعد آمده است وبارزترين آن وقايع وجرياناتى است که ميان پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ودو نوهِ عزيزش (عليه السلام) حتى در نماز وديگر احوال روى داده است... وکسى نگفته که اين لعب وبازى است وارتکاب آن از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ودو سبط عزيزش (عليه السلام)، جايز نيست. (از آن جمله است) سوار شدن بر پشت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به ويژه در حال نماز...

پس آيا چنين مى پندارى که انبيا واوصيا از اين ملاطفاتى که بين پدران وفرزندان واقع مى شود محروم وممنوع هستند؟...(10)

4. نمونهِ ديگر، قصهِ حضرت يوسف (عليه السلام) در قرآن است. برادران حضرت يوسف (عليه السلام)، خواستند نقشهِ خود را دربارهِ وى پياده کنند. واو را از پدر جدا سازند... پس به پدر گفتند: (اى پدر! چرا ما را دربارهِ يوسف، امين نمى دانى؟ در حالى که ما خيرخواه او هستيم!

(اَرسِلهُ مَعنا غداً، يَرتع ويَلعَب. اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ).(11)

فردا او را با ما بفرست؛ تا گردش کند وغذاى کافى بخورد وبازى وتفريح کند. ما نگهبان وحافظ او هستيم.

طبرسى در مجمع البيان مى گويد:

لعب وبازى کردن به حضرت يوسف که در صغر سنّ وکودکى بوده، نسبت داده شده است وبچه، با بازى کردن ملامت نمى شود. دليل بر صغر سن بودن حضرت يوسف، قول برادرانش است که گفتند: (انّا له لحافظون) ما از وى نگهدارى مى کنيم. اگر کبير بود، نيازى به حفاظت ونگهبانى برادرانش نداشت.

دليل ديگر بر صغير بودن وى، فرمايش حضرت يعقوب (عليه السلام) مى باشد که فرمود: (اَخافُ اَن يَأکُلَه الذّئبُ واَنتُم عنه غافِلوُن)(12)؛ (مى ترسم شما غفلت کنيد، واو را گرگ بخورد).

خوف بر جان براى کسى است که نتواند در مقابل خطرى مانند حملهِ گرگ از خود دفاع کند که اين دربارهِ پيرمرد سالخورده ويا کودک خردسال صدق مى کند.

ابوعبيده، (يرتع) را به لهو تفسير کرده است. هم چنان که، لعب وبازى کردن که به حضرت يوسف نسبت داده شده است، ايراد واشکالى نداشت. که (يرتع) به معنى (لهو) به دليل خردسالى حضرت يوسف، اشکال ومانعى ندارد.

طبرسى از ابن زيد نقل کرده که منظور از (لعب)، بازى هاى مباح مانند: تيراندازى ومسابقهِ دو و... است.(13)

بنابراين، لعب، خصلت ذاتى بشر است؛ به همين دليل گفته شده: نفى صدور اين افعال از آنان اگر اثبات نقص بر ايشان نباشد، اثبات کمال نخواهد بود. تنها لازمه اش اين است که امامان (عليهم السلام) را از شهوت وميل جنسى و... منزّه کنيم؛ چرا که کمالات روحى ومقامات والاى آنان در اين جا ظاهر مى شود.

اشکال 7. حديث ياد شده متضمّن اين است که امام عسکرى (عليه السلام)، براى بازى دادن فرزندش انار طلايى داشت که نقش هاى بديعش در ميان دانه هاى قيمتى آن مى درخشيد؛ در حالى که اين کار، از اعمال مالداران دنيا پرست است.

پاسخ ها

شيخ عباس قمى در سفينه البحار با استدلال به آيه اين گونه پاسخ داده است:

1. (قُل مَن حَرم زينَهَ اللّهِ التى اخرَجَ لِعبادِهِ والطيِباتِ مِنَ الرٍّزقِ).(14)

بگو چه کسى زينت هاى الهى را که براى بندگان خود آفريده، وروزى هاى پاکيزه را حرام کرده است؟

(يَعمَلون َ لَهُ ما يَشاء مِن مَحاريبَ وتَماثيلَ وجِفانٍ کالجوابِ وقُدُورٍ راسِياتٍ...).(15)

آن ها، هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى کردند: معبدها، تمثال، مجسّمه ها، ظرف هاى بزرگ غذا، حوض ها وديگ هاى ثابت و...

2 - معنى زهد، ضايع وتباه کردن مال ودارايى وهم چنين تحريم حلال نيست. بلکه، زهد وپارسايى در دنيا اين است آن چه که در دست تو است محکم تر از آن چه که در پيش خداست، نباشد.(16)

البته در مجمع البحرين، معناى مترف به گونه زير آمده است.

(مترف: کسى که در دنيا متنعّم بوده ولى در طاعت خدا نباشد).

ونيز کسى که در عيش ونوش فرورفته وبى هيچ قيد وبند، هر کارى را بخواهد انجام مى دهد. وعده اى متنعّم را مترف گفته اند؛ به دليل اين که او در دست يابى به مال وثروت بى قيد وبند شده وهيچ چيز نمى تواند او را در رسيدن به آن، باز دارد.

وباز گفته است: (مترف، وسعت داده شده در امور دنيوى وشهوت هاى آن است).(17)

امام على (عليه السلام) مى فرمايد: (استلانوا ما استوعَرَه المترفون؛ طلب چيرگى کنيد از آن چه که دنياداران سخت مى گيرند).

وباز در نهج البلاغه مى فرمايد:

فشارَکَوا اَهَل الدُّنيا فى دنياهُم ولَم يُشارِکوُا اَهَل الدُّنيا فى اخِرَتِهِم سَکَنوا الدُّنيا بِاَفضَلِ ما سُکِنَت واَکَلوُها بافضَلِ ما اُکِلَت فَحَظُوا مِنَ الدّنيا بِما حَظِى بِهِ المُترَفُونَ واَخَذُوا مِنها ما اَخَذهُ الجبابرهُ المُتَکَبّرونَ، ثُم انقَلَبوا عنها بالزّادِ المُبَلّغِ والمَتجَرِ الرّابِحِ.

(پرهيزکاران) با اهل دنيا در دنياى شان شريک شدند، ولى اهل دنيا در آخرت آن ها شريک نشدند. پرهيزکاران در بهترين منزل ها سکونت کردند. وبهترين خوراکى ها را خوردند پس در دنيا از آن چه که دنياداران بهره مند بودند واز دنيا بهره مند شدند آن گونه که ياغيان خودخواه آن بهره مند بودند.

سپس، با زاد وتوشهِ فراوان وتجارتى پر سود به سراى آخرت شتافتند. (يعنى دنيا وآخرت پرهيزکاران آباد است).(18)

بنابراين، پاسخ نخست، به غير از پاسخ هاى سفينه البحار، و... اين است که با استناد به فرمايش امام على (عليه السلام)، بهره مند بودن از نعمت هاى دنيا، نه تنها دليل مترف ودنياپرست بودن نيست، بلکه استفادهِ درست از آن ها پسنديده است، به شرطى که آدمى را از ياد خدا وجهان آخرت غافل نسازد. در منتخب الاثر مى فرمايد: (اذن فما شأن هذه الرمانه الذهبيه التى لم تکن اصلها من الذهب بل کانت منقوشه به وما کان قيمتها)(19)؛ يعنى اين انار که در اصل از طلا نبوده چه ارزشى دارد. وکجا وچگونه با اعراض از دنيا منافات دارد، ومناسب مترفين است.

دوم اين که، خود انار از جنس طلا نبوده است. بلکه با طلا تزيين شده بود وآن را يکى از اهالى بصره به وى اهدا کرده بود.

سوم اين که، سعد در توصيف انار مبالغه کرده است. به جهت اين که چشم او به جمالى افتاده که بالاتر از او جمالى نيست - جز جمال خدا - وهمه چيز را جميل وزيبا مى ديد وتوصيف زيبايى انار به اين دليل بوده است.

اشکال 8.

حديث ياد شده اين معنا را دربر دارد که يهود به ظهور حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) خبر مى دادند ومى گفتند: وى بر عرب چيره مى شود. هم چنان که بخت نصر بر بنى اسرائيل مسلط شد، ولى وى (در ادعاى نبوت) دروغ مى گفت واين خلاف قرآن است؛ چرا که در قرآن آمده است، يهودى ها به دشمنانشان ظهور حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را وعده مى دادند وبه آنان مى گفتند: هنگامى که وى ظهور کند با کمک يهوديان از دشمنان آن ها انتقام مى گيرد. خداوند متعال مى فرمايد:

(... وکانوا من قبلُ يَستفتحُون عَلَى الذينَ کَفرُوا، فلمّا جاءَهُم ما عَرفُوا کَفَرُوا بِهِ).(20)

... وپيش از اين به خود نويد پيروزى بر کافران را مى دادند، پس هنگامى که پيامبر شناخته شدهِ خويش به نزد آنان آمد، بروى کافر شدند.

در اخبار آمده است که، انصار، همين که پيش گويى ظهور پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) را از يهود شنيدند. به مسلمان شدن روى آوردند وگفتند: اين همان پيامبرى است که يهود، ظهورش را مژده مى داد.(21)

پاسخ

البته قوم يهود، پيش گويى هايى دربارهِ ظهور پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مى کردند ومى گفتند وى چنين وچنان خواهد کرد، در حالى که آنان وى را تکذيب کردند. شکى نيست که اين تکذيب در قرآن مجيد آمده است وبين پيش گويى يهود وانکارشان منافاتى نيست؛ به دليل اين که اخبار ومژدهِ آنان پيش از دعوت وبعثت پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ويا پيش از ولادت آن حضرت بود. چون که پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با حق وحقيقت ظهور کرد، آنان به خاطر حسد وعناد، حق وى را انکار کردند وگمراه شدند.

اشکال 9.

آقاى خويى وآقاى تسترى وبرخى ديگر از علما مانند صاحب کتاب مشرعه بحار الانوار(22) مى گويند: اين حديث شامل فوت احمد بن اسحاق در زمان زندگانى حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) مى باشد؛ چرا که آن حضرت خادم خود، کافور را براى تجهيز وى فرستاد، در حالى که وى به طور قطع، پس از امام نيز، زنده بود.

پاسخ ها

1. احتمال دارد که احمد بن اسحاق دو نفر باشند؛ يکى از آن دو که معروف است سال ها پس از رحلت امام (عليه السلام) فوت کرده باشد - حدوداً در سال 300 ه.ق - وديگرى که مجهول است، در زمان زندگانى امام (عليه السلام) فوت کرده باشد. دليل اين احتمال، خود اين روايت است که، فوت احمد بن اسحاق را در زمان زندگانى امام (عليه السلام) تأييد مى کند. البته چگونه ممکن است شيخ صدوق (ره) که عارف به رجال بود اين اشکال را متوجه نشود واطلاعى از فوت احمد بن اسحاق نداشته باشد. اين احتمال را آقاى صافى در کتاب منتخب الاثر بيان فرموده است، ومجهول بودن وى را در حديث مذکور پذيرفته، وگفته است: (اين امر بر ضعف حديث مزبور دلالت ندارد).(23)

ما، اگر اين احتمال را کاملاً نپذيريم، جاى احتمال باقى است ودافعى هم بر آن نيست.

2. شما، ناچار مسئلهِ وفات را از روايات واز نصوصى گرفته ايد در حالى که قطع وعلم بدون در نظر گرفتن اين نص به وجود مى آيد، ولى با توجه به اين نصّ قول ديگرى آشکار مى شود، وشما نمى توانيد اين نص را کنار بگذاريد. مگر اين که معارض باشد. در اين صورت، ميان آن دو، به حکم متعارضين، رفتار مى گردد که اين امر نمى تواند دليل بر وضع وجعلى بودن روايتى باشد که کنار گذاشته شده است.

3. در نقل هاى ديگر، به ويژه در کتاب دلايل الامامه، طبرى، اين ذيل ديده نمى شود ونمى توان به خاطر اين ذيل کل روايت را از کار انداخت.

البته اشکال هاى ديگرى نيز بر اين روايت وارد شده است که براى رعايت اختصار از آن چشم مى پوشيم. هر چند، از دقت وتأمّل در اين مطالب، به آن ها نيز پاسخ داده مى شود.

در پايان اين بحث، بايد يادآور شويم که امارات وقراين صحت در صدور اين روايات، آن قدر زياد است که اگر ده ها، اشکال ديگر هم بر آن وارد شود، باز، روايت را از قوّت ووثاقت به صدور نمى اندازد.

در پايان بحث انتظار مى رود دوباره اصل جريان به دقت مطالعه شود(24) تا معلوم شود که بسيارى از اين اشکالات مورد ندارد.

پاورقى:‌


(1) همان، ص 370.
(2) معجم الرجال، ج 8، ص 78.
(3) اصول کافى 1، 311.
(4) همان.
(5) اصول کافى 1، 284.
(6) بحار الانوار، ج 50، ص 58.
(7) منتهى المقال، ج 3، ص 327.
(8) مستدرکات علم الرجال، ج 4، ص 38.
(9) منتخب الاثر، ج 3، ص 359.
(10) همان، ص 359.
(11) سوره يوسف/ 12.
(12) همان/ 13.
(13) مجمع البيان، ج 5، ص 214.
(14) سوره الاعراف/ 32.
(15) سوره سبا/ 13.
(16) سفينه البحار، ج 1، ص 568.
(17) مجمع البحرين، ج 6، ص 30.
(18) نهج البلاغه، نامهِ 27.
(19) منتخب الاثر، ج 3، ص 360.
(20) سوره بقره/ 89.
(21) بحار، ج 15، ص 94.
(22) مشرعه البحار، 2، ص 220.
(23) منتخب الاثر، ج 3، ص 377.
(24) بحار الانوار، 52، ص 78؛ معجم احاديث الامام المهدى (عجل الله فرجه)، 4، ص 266.