بنابراين، ايشان، حديث سعد را بدون سند آورده، به آن اعتنا کرده
وتوجّه خاصى داشته است.
- على بن حمزه طوسى، از علماء قرن ششم وصاحب کتاب هايى مانند
الوسيله، الواسطه اين شخصيت بزرگ، در کتاب الثاقب فى المناقب، حديث
سعد را به صورت مرسل از سعد نقل مى کند.(1)
- سعيد بن هبه الله راوندى، نخستين کسى که بر نهج البلاغه شرح
نوشته است، او، در کتاب الخرائج، اين قضيهِ را مختصراً از سعد نقل
کرده است.(2)
اينان، از قدما بوده اند واز کتابى نقل نمى کنند وظاهراً، خودشان
طريقى دارند.
- سيّد شرف الدين على حسينى استرآبادى نجفى، از علماى قرن دهم، در
کتاب (تأويل الايات الظاهره فى فضائل العتره الطّاهره)، از کتاب
احتجاج، طبرسى، مختصراً نقل مى کند.(3)
با اين که قبل از احتجاج، دو کتاب ديگر به نام هاى کمال الدين
وتمام النعمه ونيز دلائل الاِمامه بوده، لکن از احتجاج نقل کرده
است. اين کار او، شايد به خاطر همان توثيقى بوده که طبرسى در مقدمه
بدان اشاره کرده است.
- ابو محمّد حسن بن محمد ديلمى (از علماى قرن هشتم)، در کتاب ارشاد
القلوب، از ابن بابويه، حديث مزبور را مختصراً نقل مى کند(4)،
ولى مشخّص نمى کند که از کدام کتاب شيخ صدوق آن را مرقوم داشته است،
هر چند ظاهراً از کمال الدين نقل کرده است. ويا اينکه خود طريقى به
ابن بابويه داشته است!
- سيّدعلى نيلى نجفى (از علماى قرن نهم) در کتاب منتخب الا نوار
المضيئه، با کمى تفاوت، از ابن بابويه نقل مى کند.(5)
- حر عاملى (متوفى 1104 ه) در کتاب اثبات الهداه بالنصوص
والمعجزات، در چهار جا، حديث مذکور را نقل مى کند: در دو جا از
کتاب کمال الدين(6)
ودر دو جا از کتاب خرائج.(7)
نيز در کتاب وسائل الشيعه(8)،
جلد 13، قسمتى از اين قضيه را از کتاب کمال الدين نقل مى کند.
همچنان که مستحضريد، اعتبار وسائل الشيعه، به مراتب، بالاتر از
اثبات الهداه است وبعضى از علما به سند روايات اش نگاه نمى کردند،
بلکه اعتقاد داشتند که افراد ناتوان از بحث هاى متنى ودلا لى، به
سراغ بحث هاى سندى مى روند.
البته از نظر ما، اين مطلب مورد تأمّل است وبايد اسناد نيز مورد
بررسى قرار گيرد.
- سيد هاشم بحرانى (متوفاى 1107 ه) در چند جا از تأليفات خود، حديث
سعد را متذکّر مى شود. او، در دو جا از کتاب حليه الا برار آن را
ميآورد يکى از آن دو را مى فرمايد، از ابن بابويه نقل مى کنم(9)،
ولى کتاب اش را ذکر نمى کند، ودر جاى ديگرى تصريح مى کند که از
مسند فاطمه(10)
- ظاهراً، همان دلائل الامامهِ طبرى است، چنان که مرحوم آقا بزرگ
طهرانى بدان اشاره کرده اند(11)
- روايت مى کنم.
نيز در سه جا از کتاب مدينه المعاجز، حديث شريف را نقل مى کند: يکى
را از کمال الدين(12)،
دومى از دلائل الاِمامه طبرى(13)،
وسومى را از خرائج راوندى(14)
يادآور مى شود.
نيز قضيهِ سعد را در کتاب تبصره الولى از ابن بابويه(15)
ودر کتاب تفسير برهان، از کمال الدين.(16)
- علامهِ مجلسى (متوفاى 1111 ه) در پنج جا از بحار الانوار حديث
مذکور را نقل مى کند: در دو جا از کمال الدين(17)
ودر سه جا از احتجاج(18)
آورده است. در جلد 52، ص 78 تحقيقى دارد که در بخش بعدى به آن
اشاره خواهد شد.
- عبد على بن جمعه عروسى حويزى (متوفاى 1112) در دو جا از کتاب
تفسير نور الثّقلين(19)
از کتاب کمال الدين، بعضى از فقرات حديث را متذکر شده است.
تا اين جا، مصادر ومنابع، همه، از علماى شيعه است. ما، از اهل
تسنن، کسى را پيدا نکرديم که اين روايت را نقل کرده باشد، مگر
قندوزى (متوفاى 1294 ه) در کتاب ينابيع الموده.(20)
او، قسمتى از حديث را ذکر کرده است.
بنابراين به روايت مذکور، اعتنا شده وما نمى توانيم به آسانى آن را
کنار بگذريم وناديده بگيريم، بلکه بايد جوانب آن را بررسى کنيم.
نقد وبررسى سندى ودلالى
چنان که عرض شد، خبر مذکور، شامل مطالب مختلف وبا اهمّيّتى است
وعلما وشخصيّت هاى بزرگ دينى، به آن اعتنا کرده اند، لکن شبهات
واشکالاتى از جانب قدما ومتأخران ومعاصران، به آن وارد شده است.
بعضى، روايت را به طور کلّى رد کرده اند. شهيد ثانى از اين جمله
است. او مى گويد:
(ذکرها الصدوق فى کتاب اکمال الدين وامارات الوضع عليها لائحه؛
اين را صدوق در کمال الدين ذکر کرده، در حالى که امارات ونشانه ها
جعلى بودن آن روشن وآشکار است).(21)
گروه ديگرى از عالمان وفقيهان برجستهِ دينى، مانند مرحوم مجلسى
اوّل، علامه مجلسى ثانى، وحيد بهبهانى، آقاى نمازى، آقاى صافى گلپايگانى،
مرحوم مامقانى، به شدّت از آن دفاع مى کنند. مرحوم مامقانى مى
فرمايد: (وبالجمله فقول الشهيد الثانى: اِنّ امارات الوضع على
الروايه لائحه، من الغرائب ولو ابدله، بقوله: امارات تدل على
صحتها، لکان اولى؛ سخن شهيد ثانى، عجيب وغريب ودور از واقعيت است.
اگر ايشان، مى گفت: امارات وعلائم صحّت اين روايت، روشن وهويداست،
اَولى وبهتر بود).(22)
بيش ترين اشکالات بر اين روايت، از ناحيهِ مرحوم تسترى است. وى در
قاموس الرجال شش اشکال ودر الاخبار الدخيله، تقريباً، دوازده اشکال
کرده است. مرحوم آقاى خويى سه اشکال را مطرح فرموده است. آقاى
غفارى محقق ومصحح کتاب کمال الدين. سه اشکال را بيان کرده است.
آقاى نجاشى، يک شبهه را مطرح کرده است. البته بعضى از اين اشکالات
مشترک هستند.
اشکالاتى که در اين مورد مطرح است، به قرار زير است:
ملاقات سعد بن عبد الله قمى با امام حسن عسکرى ثابت
نيست
ملاقات سعد بن عبد الله قمى با امام حسن عسکرى (عليه السلام) ثابت
نيست.
مرحوم نجاشى، ابتدا، سعد بن عبد الله، را توثيق وتجليل مى کند ودر
بارهِ وى مى فرمايد: (مولايمان ابو محمد (عليه السلام) را ملاقات
کرده است). وسپس تشکيک مى کند ومى گويد: (بعضى از دوستان واصحاب
مان را ديدم که ملاقات سعد را با ابو محمد (عليه السلام) تضعيف مى
کردند ومى گفتند، اين حکايت، جعلى وغيرواقعى است).(23)
نيز آقاى تسترى، در قاموس الرجال گويد: (از تعبير نجاشى، چنين
برداشت وفهميده مى شود که جمعى، ملاقات سعد را با ابو محمد امام
عسکرى (عليه السلام) تضعيف مى کنند وبعيد مى دانند ومى گويند، چنان
ملاقاتى نبوده است. معقتدان به جعلى بودن اين خبر، يک نفر نيست،
بلکه جمعى هستند).(24)
جواب
علامهِ مجلسى، ضمن توثيق وتجليل از سعد بن عبد الله وقبول ملاقات
ايشان با امام حسن عسکرى (عليه السلام) به تشکيک نجاشى تعريض مى
زند ومى فرمايد:
اولاً، صدوق، به صحت وسقم اخبار ووثوق واطمينان به آن ها اعرف وآگاه
تر است، از آن بعضى ناشناس که هيچ گونه اطّلاعى از حال واحوال شان
نداريم ونمى دانيم چه کسانى هستند. از طرفى، رد کردن اخبارى که متن
آن ها، گواهى به صحّت شان مى دهد، به صرف ظن ووهم، با اين که امکان
دارد سعد بن عبد الله با امام عسکرى (عليه السلام) ملاقات کرده
باشد. زيرا، وفات سعد، تقريباً، چهل سال بعد از رحلت امام بوده است
- جز سبک شمردن واستخفاف آن ها وعدم وثوق واطمينان به اخيار ونيکوکاران
وتقصير وکوتاهى در شناخت شأن ومنزلت ائمهِ اطهار (عليهم السلام)
نيست.
سپس مى افزايد:
(وقتى که مى بينيم اخبارى شامل معجزات غريبه است، همين که اين
اخبار، به دست بعضى از افراد مى رسد، بدون هيچ تتبّعى، يا خود
اخبار را قدح وجرح مى کنند ويا راوى اش را از کار مى اندازند! اکثر
اصحاب رجال وراويانى که مورد جرح وعيب جويى واقع شده اند، جرم شان
جز نقل اين گونه اخبار نيست).(25)
مجلسى اوّل نيز از اين خبر دفاع مى کند ومى گويد:
(مصنف (شيخ صدوق) به صحت آن حکم کرده است، ونيز شيخ طوسى اخبار
آحادى که متضمن معجزات وامور غيبى باشند وتحقّق يابند معلوم شود که
از ناحيهِ معصوم است).
اين گونه اخبار را تأييد مى کند. (ولو اين که عده اى آن را قدح
کرده باشند). هر چند شيخ طوسى اين مطلب را در ضمن روايت ديگرى ذکر
کرده است. ولى از تعليل، عموميّت آن استفاده شامل اين مورد مى شود.
مجلسى اول در ادامه مى فرمايد:
(اخبارى که متضمن مغيّبات است، آن را نشانهِ موضوعه (جعلى) بودن
قرار مى دهند در حالى که آن روايت، مطالب ارزنده وسودمندى دارد که
دلالت بر صحت اش مى کند..).(26)
مرحوم ابو على حائرى، ابتدا، از مجلسى اوّل تجليل وتقدير مى کند
وفرمايش آن جناب را تأييد مى کند وبعد مى فرمايد:
(کسى که به اين خبر با ديد باز بنگرد وخوب دقت کند، به صدور آن از
ناحيهِ گنجينهِ علم وصاحب تقوا وحلم وبردبارى، پى مى برد).
او، سپس کلام مجلسى دوم را بازگو مى کند ومى گويد:
(چه نيکو فرموده، غوّاص بحار الانوار که صدوق اعرف وآگاه تر است به
صحت وسقم اخبار ووثوق به آن ها از آن بعضى که مجهول الحال هستند...
وشيخ صدوق با نقل اين روايت آن را قبول مى کند).(27)
خلاصه اين که کسانى که اين ملاقات را تضعيف کرده اند، به سند اشکال
نکرده اند، بلکه تا خود سعد، قضيّه را مفروغ عنه گرفته اند واشکال
شان به ملاقات بوده است.
البته عرض مى کنيم:
الف) اولاً، خود نجاشى، ابتدا، سعد را توثيق وتجليل مى کند وسپس،
تشکيک در ملاقات را از بعضى نقل مى کند.
ب) آن (بعضى) که تضعيف مى کنند، چه کسانى هستند؟ اگر بين تأييد آشکار
نجاشى وسخن آن بعض، تعارض باشد، در فرض تعارض، سخن آشکار وتأييد
صريح نجاشى، مقدّم بر سخن آنان است.
ج) شيخ صدوق وديگران، اين ملاقات را تأييد مى کنند.
د) سعد، همزمان - ومعاصر - با امام حسن عسکرى (عليه السلام) بوده
است، پس امکان ملاقات وى نيز وجود دارد.
بنابراين نتيجه مى گيريم که سخن آن (بعضى ناشناس)، نمى تواند در
مقابل اين همه مؤيّدات آشکار، ناقض وکارساز باشد، لذا اين ملاقات
مورد تأييد است.
سند حديث غريب وغير معروف است
از جمله کسانى که اشکال مذکور را مطرح کرده اند، آقاى تسترى است.
آقاى تسترى در قاموس الرجال گويد:
(سند اين روايت، مُنکَر وغير معروف است ونمى توان آن را پذيرفت؛
زيرا، شيخ صدوق، روايت سعد را از طريق پدرش ويا از طريق (استادش)
ابن وليد نقل مى کند، در حالى که در اين روايت، واسطهِ بين صدوق
وسعد، پنج نفرند، که سه تن از آنان (احمد) ويکى از آنان (محمد کرمانى)
است. اسم اين چهار نفر، در کتاب هاى رجالى، ذکر نشده است وديگرى
(محمد بن بحر) است که متهم به غلوّ است).(28)
ايشان، در الاخبار الدخيله مى گويد:
(همچنان که متن اش گواه بر عدم صحت اش است، سندش نيز همان طور است.
به طورى که صدوق، روايات سعد را يا از طريق پدرش ويا از طريق ابن
الوليد نقل مى کند).
آقاى غفارى نيز مى فرمايد:
(وقتى که کتاب هاى شيخ صدوق را تحقيق وتتبّع مى کنيم ومشايخ ايشان
را بررسى مى کنيم، در مى يابيم که واسطهِ (صدوق) وسعد بن عبد الله
در تمامى کتاب هاى وى، يک نفر است وآن نيز يا (پدرش) است ويا محمّد
بن حسن بن احمد وليد است، ليکن در اين خبر، واسطهِ بين مؤلّف وسعد،
پنج نفر هستند. البته، کتاب دلائل الامامهِ طبرى، اين خبر را با سه
واسطه که غير از اين واسطه ها هستند، نقل کرده است).(29)
جواب از اشکال 2
آقاى تسترى دليل غرابت سند را غير مألوف بودن مى دانند ومى گويند،
اين طريق (به سعد) پنج واسطه دارد وغير مألوف است واستنادشان به
مشيخه فقيه است که در آن جا طريق اش به سعد را بيان کرده است.
عرض مى کنيم، وجهى براى اين غرابتى که فرموده اند، نيست وقياسى که
بامن لا يحضره الفقيه فقيه کرده اند مع الفارق است. مگر اينکه
ايشان، در (فقيه)، قاعدهِ کلى داده باشد وبگويد، هر کجا که از سعد
بن عبد الله نقل مى کنند، يا از پدرشان است ويا از ابن الوليد، لکن
همچون ادعايى نفرموده اند وچنين قاعدهِ کلّى را در مشيخه فقيه اش
نداده است، لذا نمى توان آن را به ساير کتاب هاى شيخ صدوق، بسط داد.
شيخ صدوق در مشيخه فقيه چنين مى فرمايد:
(کلّ ما کان فى هذا الکتاب... وما کان فيه عن سعد بن عبد الله، فقد
رويته عن ابى ومحمّد بن الحسن، رضى الله عنهما، عن سعد بن عبد الله
ابن ابى خلف)؛(30)
هر آن چه که در اين کتاب است... ودر هر جاى اين کتاب، از سعد بن
عبد الله آورده ام، آن را از پدرم ويا از محمد بن حسن (احمد بن
الوليد) نقل کرده ام.
همان طورى که ملاحظه مى فرماييد، از عبارت مذکور، قاعده اى کلّى به
دست نمى آيد تا شامل ساير کتاب هاى شيخ صدوق بشود.
سند حديث ضعيف است
آيت الله خويى مى گويد:
(اين روايت، واقعاً ضعيف السند است، به طورى که:
الف) محمد بن بحر شيبانى توثيق نشده ومتّهم به غلّو است.
ب) رجال ديگر اين سند، از مجاهيل هستند).(31)
آقاى غفارى نيز مى گويد:
(بعضى از رجال سند، مجهول الحال وبعضى مهمل هستند..).(32)
تحقيق در رجال حديث
همان طورى که قبلاً متذکر شديم، اين حديث، دو طريق دارد: يکى، طريق
شيخ صدوق در کمال الدين وديگرى طريق طبرى در دلائل الامامه اين اشکالات،
به طريق وسند صدوق شده است، لذا ابتدا روات حديث کمال الدين را
بررسى اجمالى مى کنيم وسپس طريق طبرى را که مختصرتر است مورد نقد
قرار مى دهيم.
پاورقى:
(1)
الثاقب فى المناقب، ص 254، ب 15.
(2)
الخرائج والجرائح؛ ج 1، ص 481، ب 13، ح 22.
(3)
تأويل الايات الظاهره: ج 1، ص 299، ح 1.
(4)
ارشاد القلوب: ج 1، ص 421.
(5)
منتخب الأنوار المضيئه، ص 145.
(6)
اثبات الهداه، ج 1، ص 115، ج 3، ص 671.
(7)
اثبات الهداه، ج 1، ص 196، ص 695.
(8)
وسائل الشيعه، ج 13، ص 276، ب 19، ح 21.
(9)
حليه الابرار، ج 2، ص 557، ح 15.
(10)
حليه الابرار، ج 2، ص 568.
(12)
مدينه المعاجز، ص 593.
(13)
مدينه المعاجز، ص 594.
(14)
مدينه المعاجز، ص 615.
(15)
تبصره الولى، ص 771، ح 37.
(16)
برهان، ج 3، ص 3، ح 3.
(17)
بحار الانوار، ج 52، ص 78، ب 19، ح 1؛ ج 38، ص 88، ب 60، ح
10.
(18)
بحار الانوار، ج 13، ص 65، ب 3، ح 4،ج 104، ص 185، ب 8، ح
14 (قسمتى از حديث را نقل کرده است)؛ ج 8، چاپ سنگى، ص
212.
(19)
تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 351، ح 21، ج 5، ص 371، ح 15.
(20)
ينابيع الموده، ص 459، ب 81.
(21)
روضه المتقين، ج 14، ص 16.
(22)
تنقيح المقال، ج 2، ص 20.
(24)
قاموس الرجال، ج 5، ص 60.
(25)
بحار الانوار، ج 52، ص 88.
(26)
روضه المتقين، ج 14، ص 17.
(27)
منتهى المقال، ج 3، ص 328 (الهامش).
(28)
قاموس الرجال، ج 5، ص 60.
(29)
هامش کمال الدين، ج 2، ص 454.
(30)
مشيخه من لا يحضره الفقيه، ص 8.
(31)
معجم رجال الحديث، ج 8، ص 78.
(32)
کمال الدين، ج 2، ص 452 (پاورقى).