حجت به چه معناست

سيد عبد المجيد فلسفيان

- ۵ -


بوده وانتهاى علم اين ها به چهار ديوارى دنيا خلاصه مى شود، ويا غافل از شناخت ارزش خويش هستند، ويا براى دين ورسول چندان رسالتى قائل نيستند.

(سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كُبيراً).(1)

(او پاك ومنزّه است واز آنچه مى گويند بسى والاتر است).

نكته ديگرى كه حضرت دارند، انتخاب كلمه (خلق) به جاى انسان يا بشر ويا ناس است، كه معناى عامى دارد وساير مخلوقات از جمله جنّ را دربر مى گيرد.

لطافت ديگر وجود كلمه (اَو) است كه مى توان آن را به معناى واو گرفت، يعنى نبى وكتاب وسنت وحجّت وآيات بيّنات، هميشه در بين خلق موجود است يا (اَو) به معناى خودش باشد، كه دلالت دارد: حد اقل يكى از اين ها از خلق جدا نيست.

(رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم..).(2)

حضرت آن گاه در توصيف حُجَج الهى وارتباط آن ها با هم ديگر در ادوار مختلف زمانى، سخن مى گويد، كه هيچ عاملى رسولان را در تبليغ رسالت واداى امانت ووفاى به عهد مانع نشد. كمى عدد اين ها وكثرت مخالفان وتكذيب كنندگان، موجب كوتاهى اين ها در انجام وظيفه نشد، حضرت امام حسين عليه السلام فرمود:

(واللّه لو لم يكن فى الدنيا ملجأ ولا مأوى لما بايعت يزيد بن معاوية).(3)

(اگر در دنيا هيچ پناهگاهى نداشته باشم با يزيد بيعت نخواهم كرد).

با اين كه حجج الهى در يك زمان با هم نبودند، ولى از آن جا كه هدف مشترك داشته واز يك منبع تغذيه مى شدند وهمه امت واحد بودند، پيشينيان آن ها پيامبران آينده را مى شناختند وبه ديگران مى شناساندند وزمينه را براى ظهور آن ها فراهم مى كردند ومردم را در انتظار آن ها آماده مى نمودند. آن ها مبشرانى براى آينده بعد از خود بودند. در آيه (6) سوره صف، وآيه (157) سوره اعراف، دو رسول اولى العزم ـ موسى وعيسى ـ جامعه بشرى را به ظهور وبعثت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وسلم خبر دادند، ويوسف به ظهور موسى در جامعه بنى اسرائيل خبر داد.

انبياء ورسولانِ بعد، از پيامبران گذشته ياد كردند واز اهداف آن ها واز قوم وعاقبت امرشان خبر دادند. قرآن يكى از فوائد ارتباط واطلاع انبياء از پيشينيان را، تسكين وتثبيت قلب نبى ذكر مى كند:

(وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وجاءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ ومَوْعِظَةٌ وذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ).(4)

(وهريك از سرگذشت هاى پيامبران خود را كه بر تو حكايت مى كنيم، چيزى است كه دلت را بدان استوار مى گردانيم، ودر اينها حقيقت براى توآمده، وبراى مؤمنان اندرز وتذكرى است).

آيات سوره هود از فشارى كه رسول از مخالفان مى بيند، خبر مى دهد كه چگونه برخورد كفار ونسبت افترا دادن به رسول وانتظارهاى بى جا وبى موردى كه آن ها داشتند، بر رسول سنگين آمده واين، حكايت از خسران وجودى آن ها دارد كه قدر خود را نشناخته وارزش ها را در فرشته بودن رسول جستجو مى كردند!

خداوند در برابر اين ها رسول را با (بينات) مسلح مى كند; بينات وشاهدى از خود پيامبر(5)، يعنى على عليه السلام وريشه اى كه او در تاريخ دارد ودر اديان سابق، اسمش مكتوب وثابت است. آن گاه از دو گروهى كه در برابر هم صف بندى كرده، سخن مى گويد ورسول را به عظمت كارش آگاه مى كند.(6) آن گاه به داستان نوح، اولين پيامبر اولى العزم، مى پردازد ودر آيات بعدى، پس از ذكر اين داستان غيبى، رسول را به صبر دعوت مى كند واز عاقبت امر خبر مى دهد.

(... فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقينَ).(7)

سپس داستان هود را دنبال مى كند واز ثمود وپيامبرشان صالح سخن مى راند واز ابراهيم وقوم لوط سخن مى گويد واز شعيب در ميان قوم مدين وسپس از جريان موسى وفرعون خبر مى دهد. آن گاه خطاب به حضرت رسول صلى الله عليه وآله وسلم مى فرمايد:

(فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ ومَنْ تابَ مَعَكَ).(8)

(توـ اى پيامبر ـ وكسانى كه به حق بازگشته وهمراه تو هستند آنطور كه امر شده ايد واز شما خواسته شده، بايد استقامت كنيد).

پيامبر در اين باره فرمود:

(شيّبتنى هود).(9)

(سوره هود من را پير كرد)

خداوند براى سبك كردن اين مسئوليت سنگين، از انبياء وقوم آن ها وعاقبتِ هر يك، سخن راند، تا دل رسول را قوى دارد وموعظه وتذكر باشد براى آن ها كه به رسول پيوسته اند.

(على ذلك نسلت القرون ومضت الدهور..).(10)

واين سنت جاريه الهى در استمرار انبياء وعدم انقطاع حجج الهى، در ادوار مختلف تاريخ عبور ملت ها وگذشت روزگار وپديد آمدن نسل هاى جديد ادامه يافت، تا به خاتم انبياء واز او به خاتم اوصيا رسيد. مرحوم صدوق در كتاب امالى روايتى را از امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت رسول روايت مى كند، كه حضرت، برگزيدگان الهى را از آدم عليه السلام تا على عليه السلام برمى شمارد.(11)

آن گاه حضرت در پايان، از بعثت رسول وشرايط فرهنگى واجتماعى عصر بعثت، واين كه خداوند حضرت را برگزيد تا به وعده اش عمل كرده، حجّت را بر خلق تمام كند ودور نبوت را به پايان برساند، سخن مى گويد. ان شاء الله در مبحث خاتميت توضيح اين بخش خواهد آمد.

حضرت در ذيل خطبه، اين كلام نورانى را مى فرمايد: درست است نبوت به حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم ختم شد وبعد از او، پيامبرى مبعوث نخواهد شد، لكن خاتميت به معناى ختم حجّت نيست، تا ديگر براى خلق حجتى نباشد، بلكه به شيوه انبياى سَلَف، آن حضرت نيز، حجتى را براى امتش به جا گذاشت. زيرا هدف دار بودن وعنايت ولطف حق ونياز آدمى اجازه نمى دهد خلق بدون حجّت باشد. خلق خدا در مسير حركت وسلوك خويش به سوى حق، هم نيازمند صراط روشنى است وهم راهنمايى كه راه عبوديت را به او بنماياند. از اين رو حضرت مى فرمايد:

(خلّف فيكم ما خلّفت الانبياء فى اممها، اذ لم يتركوهم هملا، بغير طريق واضح، ولا علم قائم).(12)

(محمّد صلى الله عليه وآله وسلم نيز در ميان امّت خود چيزهايى به وديعت نهاد كه ديگر پيامبران در ميان امّت خود به وديعت نهاده بودند، زيرا هيچ پيامبرى امّت خويش را بعد از خود سرگردان رها نكرده است، بى آن كه راهى روشن پيش پاى شان گشوده باشد يا نشانه اى صريح وآشكار براى هدايت شان قرار داده باشد).

اين كلام درست همان معناى حديث متواتر ثقلين است.

خطبه 91

(فلمّا مهد ارضه وانفذ امره اختار آدم عليه السلام خيرة من خلقه، وجعله اوّل جبلّته واسكنه جنّته وارغد فيها اُكُله، واوعز اليه فيما نهاه عنه واعلمه انّ فى الاقدام عليه التعرض لمعصيته والمخاطرة بمنزلته، فاقدم على ما نهاه عنه ـ موافاة لسابق علمه ـ فاهبطه بعد التوبة ليعمر ارضه بنسله وليقيم الحجّة به على عباده، ولم يُخَلهِمْ بعد ان قبضه، مما يؤكد عليهم حجّة ربوبيته ويصل بينهم وبين معرفته بل تعاهدهم بالحجج على السن الخيرة من انبيائه ومتحمّلى ودائع رسالاته، قرناً فقرناً حتى تمت بنبينا محمد صلى الله عليه وآله وسلم حجته وبلغ المقطع عذره ونذره).

(چون زمينش را بگسترد وفرمان خود روان ساخت، آدم را از ميان آفريدگان خود برگزيد واو نخستين آدميان بود. در بهشت خود جايش داد وعيش او فراوان وگوارا گردانيد وبه او آموخت كه از چه كارهايى پرهيز كند وگفتش كه اگر چنان كارهايى از او سر زند مرتكب معصيت شده است ومقام ومنزلتش به خطر افتاده. ولى آدم به كارى كه خداوند از آن نهيش كرده بود، مبادرت ورزيد، وعلم خدا در مورد او به وقوع پيوست هنگامى كه آدم توبه نمود خداوند او را به زمين فرستاد تا زمينش را به فرزندان خود آبادان سازد واز سوى خدا بر بندگانش حجّت وراهنمايى باشد.

خداوند، جان آدم بگرفت. ولى مردم را در امر شناخت خويش بدون حجّت رها ننمود تا ميان مردم وشناخت خود فاصله اى نيفتد، بلكه به زبان پيامبرانش، حجّتها ودليلها فرستاد واز ايشان پيمان گرفت. پيامبران قرنى پس از قرنى بيامدند وودايع رسالت او را به مردم رسانيدند. تا به وجود پيامبر ما محمّد صلى الله عليه وآله وسلم حجّتش را تمام كرد وديگر، جاى عذرى براى كسى باقى نگذاشت وهر هشدار وبيم كه بود، بر همگان بداد).

اين كلام قسمتى از طولانى ترين خطبه نهج البلاغه به نام (خطبه اشباح) است. خطبه درباره ربوبيّت پروردگار وصفات او است. حضرت اين خطبه را در جواب سؤال كسى فرمود كه از حضرت خواست براى او خداوند را وصف كند. حضرت مى فرمايد:

چون خداوند نا محدود است ودر محدوده عقل بشر نمى گنجد، بايد او را از طريق آثارش شناخت. آثارى كه خود او به ما ارائه داده، يعنى آيات انفسى وآفاقى.

خداوند به سه طريق ما را نيازمند معرفت خويش كرده است، كه خواهد آمد. حضرت در اين خطبه نشانه هاى قدرت حق را توضيح مى دهد. وقتى آدم به خلقت خود توجه كند مى بيند از اسپرم به انسانِ صاحب عرض وطولى تبديل مى شود، به تعبير قرآن:

(وَمِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُراب ثُمَّ اِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِروُن).(13)

(واز نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، پس بناگاه شما به صورت بشرى هر سوپراكنده شديد).

اين طريق اول است. راه دوم عجائبى است كه آثار حكمت از آنها حكايت دارند. جهانى بر پايه جمال ونظام وداراى هدف، بر چه چيزى جز حكمت گواهى دارد؟

وراه سوم; نياز ذاتى مخلوقات به خالق هستى ودرك اين نياز توسط مخلوقات است.

(واعتراف الحاجة من الخلق الى ان يقيمها بمساك قوته... فصار كل ما خلق حجة له ودليلا عليه).(14)

(واعتراف آفريدگان بدين حقيقت كه سراسر ناتوان وفقيرند ونيازمند وحقير; واوست كه بايد بر آنان رحمت آرد، وبه قوّت خود بر پاى شان دارد... پس هر چه آفريده برهان آفريدگارى ودليل خداوندى او است).

بنابر اين همه مخلوقات وآن چه خلق كرده، حجّت ودليل بر وجود خداوند هستند. ادله عقليه براى اثبات خالق حكيم، تمام وكامل است; ولى خداوند براى تأكيد بر اين حجّت وجلوگيرى از غفلت انسان ونبود عذر آدمى، پس از مهيا كردن زمين وخلق آدم عليه السلام، او را حجّت قرار داد.

(ولم يخلهم بعد ان قبضه ممّا يؤكد عليهم حجَّة ربوبيته... حتّى تمّت بنبيّنا محمّد صلّى اللّه عليه وآله حجّته..).(15)

بعد از قبض روح آدم عليه السلام بندگانش را براى معرفت مقام ربوبيتش، از حجّت محروم نكرد ومردم را بدون حجّت رها ننمود وتوسط انبياء وحاملان رسالت با مخلوقاتش عهد وپيمان بست، وهر امّتى پس از امّت ديگر، اين چنين سرنوشت محتومى را گذراندند، تا با بعثت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم نبوت به آخر رسيد وبعد از او پيامبرى نخواهد آمد; امّا حجّت هميشه مى باشد، چون نياز به او هميشه هست.

خطبه 94

(فاستودعهم فى افضل مستودع واقرّهم فى خير مستقر تناسختهم كرائم الاصلاب الى مطهّرات الارحام، كلّما مضى منهم سَلَف قام منهم بدين الله خلف).

(خداوند پيامبران را در برترين وديعتگاهها به وديعت نهاد ودر بهترين قرارگاهها جاى داد. آنان را از صلبهايى كريم به رحمهايى پاكيزه منتقل فرمود. هرگاه يكى از ايشان از جهان رخت بر بست ديگرى براى اقامه دين خدا جاى او را گرفت).

حضرت خطبه را با ذكر صفات خدا شروع مى كند واز آن جا كه خداوند نا محدود است، غايتى براى او قابل تصور نيست. مبارك ومستدام است.

اين وجود غير متناهى وغير قابل درك، حتى براى همت هاى والاى دورانديش كه از تيزبينى خاصّى برخوردارند قابل درك نخواهد بود. نهايتِ درك ما از او به اندازه عقل ما است. حضرت در جاى ديگرى مى فرمايد:

(ولا تقدّر عظمة الله سبحانه على قدر عقلك فتكون من الهالكين).(16)

(عظمت خداى سبحان را به اندازه عقل خودت مَسنج كه از هلاك شوندگان حساب مى شوى).

ودر وصف ملائكه مى فرمايد:

(متولهة عقولهم ان يحدّوا احسن الخالقين).(17)

(فرشتگانى كه عقلشان از شناساندن ووصف كردن بهترين آفرينندگان واله وحيران است).

به دنبال اين كلام، حضرت علت ناتوانى آن ها را توضيح مى دهد كه آن چه قابل درك است، چيزى است كه داراى شكل واعضا وجوارح باشد ومحدود به زمان باشد كه با به سرآمدن اجل وزمانش فانى شود.(18)

بنابر اين ارتباط با وجود حىّ قيوم ازلى ابدى، جز با واسطه ممكن نيست.

(وانت كما تقول وفوق ما نقول)

خداوند بايد خود را به خلق بشناساند. خداوند آن طور است كه مى گويد، نه آن چه كه ما مى گوييم. به اين جهت ما نياز به حجّت داريم كه احسن الخالقين را به ما بشناساند. به همين علت حضرت از حُجَج الهى مى گويد وابتدا از طهارت پدران ومادران آن ها مى گويد، واين كه خداوند آن ها را در بهترين وديعت گاه ها گذاشت ودر بهترين ارحام مادران، آن ها را مستقر كرد. اين از اعتقادات شيعه است كه نياكان وپدران ومادرانِ انبياء موحّد بودند; نه شركى در آن ها راه يافته بود ونه فسق وفجورى از آن ها سر زده است. جريان حضرت ابراهيم و(آذر) كه در قرآن آمده است،(19) هر چند در ابتدا از آن استشمام مى شود كه پدر ابراهيم مشرك بوده، ولى چنين نيست، زيرا قرآن تصريح دارد كه پدر ابراهيم مشرك نبوده است; در نتيجه آذر پدر او نيست. گواين كه آيات سوره مريم از مناظره ابراهيم با پدرش سخن دارد، واو پدر را انذار مى كند، تا از بت پرستى دست بردارد. وقتى پدر او را تهديد مى كند، ابراهيم در كمال ادب مى فرمايد:

(... سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبّى..).(20)

(درود بر تو باد، به زودى از پروردگارم براى تو آمرزش مى خواهم).

در سوره توبه خداوند بيان مى كند كه مسلمان حق ندارد براى مشرك دعا كند; آن گاه مى گويد استغفار ابراهيم، زمانى مشخص داشت ودر واقع مهلتى براى استغفار آذر بود. وقتى با سرآمدِ موعِد، پدر در شرك باقى ماند، ابراهيم از او تبرى جست.(21)

اين آيات نشان مى دهد كه آذر در حال شرك ماند وايمان نياورد. از سويى قرآن خبر مى دهد ابراهيم در آخر عمر ـ بعد از ساختن كعبه وپس از اين كه خداوند در پيرى به او اسماعيل واسحاق را عطا كرد ـ عرض مى كند:

(رَبَّنَا اغْفِرْ لى ولِوالِدَىَّ ولِلْمُؤْمِنينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ).(22)

(پروردگارا! روزى كه حساب برپا مى شود، بر من وپدر ومادرم وبر مؤمنان ببخشاى)

ابراهيم براى والدينش طلب مغفرت مى كند; اگر اين والد همان آذر باشد، ابراهيم حق ندارد براى او كه مشرك است، استغفار كند.

پس والد وپدر ابراهيم عليه السلام، آذر نبوده است. واژه (والد) صراحت در كسى دارد كه شخص، فرزند او باشد، ولى (اب) كلمه عامى است كه بر جدّ وشوهر مادر وهر سرپرستى اطلاق مى شود.(23)

بعد از اين كه حضرت از طهارت پدران ومادرانِ انبياء خبر مى دهد، از پيوستگى آن ها سخن مى گويد:

(كلّما مضى منهم سلف قام منهم بدين الله خلف).(24)

(هرگاه يكى از ايشان از جهان رخت بربست ديگرى براى اقامه دين خدا جاى او را گرفت).

در اولين خطبه نهج البلاغه، كه كلمه (واتر) داشت وتصريح بر استمرار حجج الهى بود، ابن ابى الحديد معتقد است: نياز به فاصله زمانى است كه يك نبى ظهور كند وبميرد وسپس نبى ديگرى ـ بعد از مدت زمانى ـ مبعوث شود(25); هر چند توضيح داده شد (وتر) اين معنا را نمى رساند، بلكه به معناى اتصال است.

هر زمان كه پيامبرى به پايان مسير خود رسيد ودرگذشت، شخص ديگرى از جانشينان صالح آن ها، حافظ دين خداوند خواهد بود.

بنابر اين در نگاه عقل وقرآن وعلى عليه السلام حجج الهى تداوم، پيوستگى واستمرار دارند.

خاتميت پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم

با تصريح قرآن وتأكيد رسول ومعصومين (عليهم السلام)، پيامبر اسلام آخرين فرستاده ربّ العالمين، وخاتم پيامبران است.

(ما كانَ مُحَمَّدٌ اَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ ولكِنْ رَسُولَ اللهِ وخاتَمَ النَّبِيّين وكانَ اللهُ بِكُلِّ شَىْء عَليماً)(26)

(محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى او فرستاده خداوند وكسى است كه پيامبران به او ختم مى شوند وپايان مى پذيرند وخداوند به هر چيزى بسيار دانا است).

سوره احزاب(27) در نگاهى سريع، با خطاب هاى متعددى به نبىّ ومؤمنان، شروع شده، مسئوليت ها وويژه گى هاى رسول را برمى شمارد، وبه مسئوليت اهل ايمان در برابر رسول اشاره دارد، ورسول را الگو وسرمشق نيكوى آنان معرفى كرده، بر عصمت وطهارت اهل بيت تأكيد مى نمايد، وبا تقابل بين اهل بيت وزنان پيامبر، به معرفى اهل البيت مى پردازد كه آنها نه رجال قريش هستند ونه زنان رسول; آياتى از سوره، از احزاب ودشمنان داخلى ـ منافقان ـ ودشمن خارجى، مشركان وكفار سخن مى گويد واز صف بندى دوجبهه ايمان وكفر واتحاد كفر ونفاق، هرچند در شكل حزب هاى مختلف، گفتگومى شود وتا انتهاى عالَم وقيام ساعت، اين تقابل پى گيرى مى شود.

در پايان اين سوره به عرضه امانت بر زمين وآسمان وكوه ها، وسرباز زدن آنها از پذيرش اين امانت، وقبول آن توسط انسانِ برخوردار از آگاهى وآزادى كه جهول وظلوم بودن علامت آن است، اشاره مى شود، واز عاقبت اين آزادى وموضع گيرى انسان در برابر اين امانت گفتگومى شود كه انسان آگاه وآزاد در پذيرش امانت، ممكن است به آن خيانت كند، وراه كفر ونفاق در پيش گيرد; يا حقّ آن را تأديه نمايد وبا گرايش وعشق به آن، توجه وگرايش وتوبه حق را به خود جذب كند.

پس سوره با محور قرار دادن شخص رسول، صفات او را بيان مى كند ودوستان ودشمنان او را معرفى مى نمايد، وآنچه را كه ويژه رسول است از جمله خاتم بودن او، ذكر مى كند، وخصوصيات تداوم دهندگان او را توضيح مى دهد كه اهل بيت او واز عصمت وطهارت برخوردار واز هر پليدى وناپاكى مبرّا هستند، وبا تاكيد بر آزادى وآگاهى انسان از موضع گيرى او در برابر اين امانتِ وحى سخن مى گويد.

اين اشاره گذرايى بود به كليت سوره، وتفصيل آن را به مباحث تفسيرى ارجاع مى دهيم.(28)

بنا بر اين آيه، كه از محكمات آيات مى باشد وبراى احدى شبهه اى در آن پيش نيامده است; همراه با احكام واتقان به اين مطلب، صراحت دارد كه رسول الله، خاتم النبيين است نه اينكه رسول خاتِم (به كسر تا) انبياء باشد تا گفته شود كه شايد رسول ديگرى را به عنوان پيامبر خاتم معرفى كرده است. او خاتَم است يعنى او كسى است كه پيامبران وحى به او پايان مى پذيرند واو آخرين آنها است. چرا كه كلمه خاتَم مثل عالَم وحاتَم در اصطلاح ادبى اسم است براى چيزى كه اشياء وافراد به او ختم مى شوند، ومُهر را نيز از اين جهت خاتَم مى گويند كه نامه وقرار داد ونوشته با آن پايان مى يابد; واز آنجا كه دارنده گان چنين مُهرهايى ـ اعم از ملوك ودولتمردان وصاحب منصبان ـ آن مهرها را نگين انگشتر قرار مى دادند، به نگين انگشتر نيز خاتَم گفته مى شود.

وهمين صراحت قرآن در كلام رسول واهل بيت عصمت عليهم السلام همراه توضيح وتبيين، تأكيد وتثبيت مى شود. از جمله، در سخنى امير المؤمنين عليه السلام بعد از اينكه از انقياد وتسليم محضِ عالَم هستى در برابر خداوند، سخن مى گويد ودر عبارتى كوتاه قرآن را توصيف مى كند، در باره پيامبر چنين مى فرمايند:

(ارسله على حين فترة من الرسل وتنازع من الالسن فقفّى به الرسل وختم به الوحى فجاهد فى الله المدبرين عنه والعادلين به).(29)

(خداوند او را در دوره فترت وفقدان رسولان ودر دوره اختلاف ها ودرگيرى هاى زبان ها وفرهنگ ها فرستاد  واو را در پى وادامه رسولان قرار داد ووحى را به او ختم كرد. او در راه خدا با كسانى كه از خدا اعراض كرده بودند ونيز كسانى كه برايش شريك قرار داده بودند، جهاد كرد).

حضرت امير عليه السلام در اين خطبه همان معناى (خاتَم) را توضيح مى دهند، (خَتم به الوحىَ)خداوند به وسيله پيامبر، به وحى خاتمه وپايان مى دهد، نه اينكه رسولِ خاتِم ورسول كسى كه ختم كننده وحى است باشد.

در كلام ديگرى مى فرمايند:

(بابى انت وامّى يا رسول الله! لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوة والانباء وأخبار السماء).(30)

(پدر ومادرم فداى توباد اى رسول خدا! با مرگ تورشته اى بريده شد كه به مرگ غير توبريده نشده بود. رشته نبوت وخبرهاى غيبى وخبرهاى آسمانى).

اين خطبه، اولين خطبه(31) حضرت است كه در هنگام غسل دادن وتجهيز پيامبر ايراد فرموده اند. در اين خطبه بعد از عبارت (بأبى انت وامى) تصريح دارند كه آنچه كه با مرگ ساير پيامبران قطع نشد با مرگ پيامبر قطع گشت، ونبوت پايان پذيرفت. نبأ وخبرهاى مهم غيبى، همچنين اخبار وگزارش هاى آسمانى، ودر يك كلمه وحى منقطع گشت; وديگر نه پيامبرى ظهور خواهد كرد ونه وحى بر احدى نازل خواهد شد; وبا مرگ پيامبر طومار وحى درهم پيچيده مى شود.

شخصيت ممتاز رسول صلى الله عليه وآله وسلم ـ كه مادر گيتى هرگز مثل او نخواهد زائيد ـ از اين جهان رخت برمى بندد ودامن كشان تا بارگه دوست رهسپار مى شود; واين چنين مصيبت عظيمى سبك كننده همه مصيبت ها مى شود، وهمه در چنين مصيبتى خود را يتيم مى بينند; وعلى عليه السلام اين كوه صبر، تاب نمى آورد واز اشك خود سيل جارى مى كند; ودر نهايت از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم مى خواهد كه در برِ دوست از ما يادى داشته باشد، تا او بر فقر ويتيمى ما ترحمى نمايد، تا شايد از جانب او اين فقدان نبوت وابوّت تدارك شود كه در برابر هر چيزى كه فوت مى شود او خلف وجانشينى خواهد گذاشت:

(عندك مما فات خلف)(32)

آنچه گفته شد امرى قطعى واز قطعيات اعتقاد هر مسلمانى است كه رسالت رسول با خاتميت او، امر واحد تفكيك ناپذيرى است، وآنچه بايد گفته شود وقابل طرح است اين كه:

چرا خاتميت؟

وچرا انقطاع وحى وچرا قطع رابطه عالم غيب وشهود؟

وچرا محروم شدن بشر از اين چشمه حيات؟

وچرا يتيم شدن او از داشتن چنين پدر وحيانى؟ وچرا...؟!

مهم پاسخ به اين چراهاست:

1 ـ آيا از آن جهت است كه بشر به دوران افول استعدادهايش رسيده، ديگر تحمل وحى را ندارد ولياقت وشايستگى چنين پيوندى را با عالم غيب دارا نيست؟

2 ـ يا از آن جهت است كه ديگر فردى از افراد انسان استعداد پيامبر شدن را ندارد ومادر گيتى توان زائيدن چنين فرزندى را از دست داده؟ هر چند جامعه به آن حد از بى ظرفيتى وبى لياقتى نرسيده باشد؟

3 ـ يا از جهت تأثير ناپذيرى انسان از وحى وبى اثر بودن آن در زندگى انسان است كه بود ونبود آن براى انسان امروزى مساوى است وانسان با عصيان وطغيانش به وحى پشت پا زده است.

4 ـ چون پيامبر خود انسان كاملى است واز او كامل تر كسى نيست، پس نبوت به او ختم مى شود كه عرفاء به اين وجه تمسك مى جويند.(33)

5 ـ ويا از جهت كامياب شدن وحى در رسيدن به اهدافش ـ كه هدايت انسان ها است ـ مى باشد وبا تحقق اهداف وحصول مطلوب، ديگر نزول وحى تحصيل حاصل وبى فايده است.

6 ـ يا از جهت استغناى بشر از وحى است، زيرا وحى متعلق به دوران قبل از بلوغ عقلى وعلمى انسان، ودوران بت پرستى او بود واكنون كه انسان با رشد عقلى وگسترش علوم واوج گيرى عرفان به دوران صنعتى وفرا صنعتى دست يافته، خود با عقل گرائى وعقلانيت، پاسخگوى نيازهاى خويش است واز وحى مستغنى است.

ويا جهت ديگرى دارد كه بايد خودِ وحى پاسخگوى آن باشد كه چرا شروع ونزول وحى وچرا ختم وقطع آن؟

شايد بتوان گفت كه پاسخ اول تا سوم گوينده اى ندارد وتنها به عنوان احتمال مطرح مى باشد، چرا كه واقعيت خارجى سير تحول انسان ها وجوامع، خلاف آن را نشان مى دهد وبشر شاهد تحول فكرى وعقلى وتكامل همه جانبه خود مى باشد وهمين تحول سريع وتكامل شتابان، كسانى را در حوزه دين وادار به طرح پاسخ پنجم وششم نموده است.

پاورقى:‌


(1) اسراء، 43.
(2) نهج البلاغه، خطبه 1.
(3) بحار، ج 44، ص 329.
(4) هود، 120.
(5) هود: 17.
(6) پيشين: 24.
(7) پيشين: 49.
(8) پيشين، 112.
(9) امالى شيخ صدوق، مجلس 41، ح4، ص304.
(10) نهج البلاغه، خطبه 1.
(11) امالى صدوق، مجلس 63، ح3، ص486.
(12) نهج البلاغه، خطبه 1.
(13) روم، 20.
(14) نهج البلاغه، خطبه 91.
(15) مدرك پيشين.
(16) نهج البلاغه، خطبه 91.
(17) نهج البلاغه، خطبه 182.
(18) مدرك پيشين.
(19) انعام: 74.
(20) مريم: 47.
(21) توبه: 113 و114.
(22) ابراهيم، 41.
(23) الميزان، ج 7، ص 163.
(24) نهج البلاغه، خطبه 94.
(25) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، 1/114.
(26) احزاب: 40.
(27) همراه با اين قسمت، سوره احزاب مطالعه ودقّت شود.
(28) تفسير سوره احزاب از نگارنده.
(29) نهج البلاغه، خطبه 133.
(30) مدرك پيشين، خطبه 235.
(31) امير المؤمنين عليه السلام در زمان حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم ساكت بوده وخطبه اى از او نقل نشده است، تنها خطبه اى در يمن هنگامى كه به آنجا از جانب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وسلم گسيل شد ايراد نمود وخطبه ديگرى هم در هنگام عقد فاطمه زهرا عليها السلام، از آن حضرت روايت شده است.
(32) دعاى مكارم الاخلاق، امام سجاد عليه السلام
(33) تفسير موضوعى، جوادى آملى، ج 8، ص 12، 13.