ب: شناخت حضورى ومعاد
معرفت ديگرى كه من را به حجّت پيوند مى دهد ونيازمند مى كند ـ كه
برخاسته از مجموعه حضوريات من است ـ وجود نيروهاى متعدد
واستعدادهاى افزون بر ساير موجودات، چون نيروى فكر وعقل وقلب وروح
انسانى است، كه بيانگر قدر وارزش من است واين كه از مجموعه آن چه
در اطرافم هست بزرگترم وآن ها را از آگاهى ام به تصورات ذهنى مى
شناسم وبا درك نقش هاى ذهنى وتفاوت آن ها با يكديگر، به واقعيت
هستى خارج از خود پى مى برم.
(اَو لَمْ يَتَفَكَّرُوا فى اَنْفُسِهِمْ ما
خَلَقَ اللهُ السَّمواتِ والاْرْضَ وما بَيْنَهُما اِلاّ
بِالْحَقِّ واَجَل مُسَمّى).(1)
(آيا در خودشان تفكر نمى كنند كه خداوند آسمان ها وزمين را
نيافريده مگر با هدفدارى وزمانمندى معين).
كه نتيجه تفكر در نفس وتوجه به اين حضوريات، من را به عالم واقع مى
بَرَد وبه هدف مندى وعالم هستى متوجه مى كند. شناخت من از خود
ومقايسه آن با هستى، ارزش من را گوشزد مى كند، كه انسان با اين
مجموعه استعدادها، از دنيا بزرگ تر است. وهدف از آفرينش وى، محدود
به دنيا نيست. وهمين است كه حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
(فما خُلِقت ليشغلنى اكل الطيبات كالبهيمة المربوطة همّها علفها).(2)
(خلق نشدم كه خوردن غذاهاى پاكيزه، من را مانند حيوانِ پروارى، به
خود مشغول نمايد).
ودر سخن ديگرى مى فرمايد:
(لسنا للدنيا خلقنا).(3)
(ما براى دنيا خلق نشديم).
محدود به دنيا بودن، اين همه امكانات واستعدادها را لازم نداشت
وتنها غريزه كافى بود، تا چون حيوانات لذت را به بهترين شكل انجام
دهد واز هر دغدغه وترس وغم برهد.
استعدادها وتوانمندى هاى بسيار وانفعالات وحالات روانى، انسان را
بزرگ تر از دنيا نشان مى دهد ومى فهماند دنياى ديگرى در پيش روى
اوست وعوالم ديگرى را بايد درنوردد، همان گونه كه امكانات جنين در
رَحِم، نشانه حركت به دنياى بزرگ تر است. از اين رو حضرت على عليه
السلام به فرزندش امام حسن عليه السلام وهمه نسل ها مى گويد:
(واعلم انّك انمّا خُلِقتَ للآخرة لا للدنيا).(4)
(به حق، توبراى آخرت خلق شده اى نه براى دنيا).
عظمت قدر واستمرار حيات انسان، در حوزه هاى بزرگ تر از دنيا وروابط
گسترده وپيچيده انسان با خود وهستى، آن چنان است كه:
اگر يك ذرّه را برگيرى از جاى |
|
خلل يابد همه عالم سراپاى |
اين قدر واستمرار وروابط، ضرورت برنامه ريزى ومعاد را به دنبال
دارد واين سان برنامه ريزى، از توان غريزه انسان وعلم وعقل او
بيرون است، زيرا انسان از غريزه ضعيفى برخوردار است وبايد تجربه
هاى متعددى انجام دهد، تا بياموزد ودچار خسران نشود.
عقل، نورى است كه در محدوده دنيا راه را روشن مى كند واز دنياى
ديگر وروابط پيچيده آن، بى خبر است; گواين كه غريزه وعقل در همان
محدوده خود هم نيازمند هدايت هستند. به ناچار كسى بايد براى انسان
برنامه ريزى كند واستمرارش را نشان دهد وضابطه ها را در كنار رابطه
ها به او بياموزد. آن كس، بايد از انسان آگاه تر وعالِم بر همه
جنبه هاى بشرى باشد، تا بتواند ضوابط را به او ارائه نمايد ووى را
از خسران وسوختن برهاند. او كسى جز خالق نخواهد بود، كه هم مى
تواند مربى انسان باشد وهم هادى را، به سوى خلق گسيل دارد. او است
كه از اين راه وروابط آگاه است واز هر كشش وسستى ونسيانى فارغ مى
باشد.
وبا اين سير است كه سوره قدر تبيين مى شود. چرا نزول قرآن در ماه
رمضان؟ وچرا در شب؟ وچرا رجحان آن بر هزار سال؟ وچرا نزول ملائكه؟
وبر چه كسى؟
ميزان معرفت نفس وخودآگاهى او از خود، به گستردگى وجود انسان
وميزان توجه به حضوريات بستگى دارد. همين تفاوت در بسط وجودى است
كه تفاوت آگاهى انسان ها را ايجاد مى كند.
وبراى همين منظور كه نفس بسط يابد وتوجه بيش ترى به حضوريات داشته
باشد، تا معارف ارزشمند را به دست آورد، در ماه رمضان به رياضت
وكنترل نفس امّاره وشب زنده دارى ـ امر مى شود، تا به قدر وارزش
وجودى اش پى ببرد، ونياز به وحى را با تمام وجود احساس كند. واز
اين رواست كه در اين شب قرآن نازل شده وهمه امورات وبرنامه ريزى
هاى يك ساله نازل مى شود. بر چه كسى؟ بر كسى كه آگاهى گسترده دارد
وبر تمام راه انسان ومعاد او واقف است وآزاد از همه كشش ها است. آن
كس كه هم سوبا رسول است وجامعه را از ضلالت وبن بست به فلاح ورويش
سوق مى دهد.(5)
حضرت على عليه السلام مى فرمايد:
(انا من رسول الله كالضوء من الضوء والذراع من العضد).(6)
(هم خوانى من با رسول خدا، مانند نور با نور ودست به بازواست).
اللّهم عرّفنى نفسك، فانّك ان لم تعرّفنى نفسك، لم اعرف رسولك;
اللّهم عرّفنى رسولك، فانّك ان لم تعرّفنى رسولك، لم اعرف حجّتك;
اللّهم عرّفنى حجّتك، فانّك ان لم تعرّفنى حجّتك، ضللت عن دينى.
اللّهم لا تُمتنى ميتةً جاهليّة; ولا تُزغ قلبى بعد اذ هديتنى.
ضرورت حجّت در قرآن
با تبيين نياز انسان به حجّت وضرورت آن با توجه به ارزش آدمى، ونيز
برهان هاى ديگر عقلى، نوبت به بررسى راه هاى نقلى با استفاده از دو
منبع نور، يعنى قرآن ونهج البلاغه مى رسد. اين دو بهترين گواه صادق
بر ضرورت وبالاتر از آن ـ وجود حجّت خواهند بود.
قرآن كريم در موارد بسيارى بر اين امر گواهى داده وضرورت وجود حجّت
را خبر مى دهد. خداوند بر انسان منت نهاده واو را مورد خطاب قرار
داده وبراى او حجّت آورده، تا براى انسان كه امانت ومسئوليت را
پذيرفته، عذرى نماند. در آيه (47) سوره قصص آدمى در برابر خداوند
به محاجّه برمى خيزد، كه: بايد براى ما رسولى مى فرستادى وحجّت را
بر ما تمام مى كردى(7)،
در حالى كه خداوند براى ردّ عذر انسان حجّت را در مرحله آغازين با
او همراه كرده است ومى فرمايد:
(رُسُلا مُبَشِّرِينَ ومُنْذِرينَ لِئَلاّ
يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وكانَ
اللهُ عَزيزاً حَكيماً).(8)
((به تمام انبيا از نوح تا خاتم وحى كرديم) پيامبرانى كه بشارت
دهنده وبيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم
بر خدا باقى نماند وخداوند عزيز وحكيم است).
عزّت وحكمتِ كاملِ حق اقتضا دارد با منت گذاشتن بر انسان ومخاطب
قرار دادن او، حجّت را بر او تمام كند، تا در فرداى حساب، به بهانه
نبود حجّت عذر تراشى نكند.
از اين روآدمى در مقابل پروردگار هيچ عذرى براى عدم انجام حق
ونپذيرفتن حجّت ندارد، واگر به زعم خود برهانى دارد، به نص قرآن
باطل وواهى است.(9)
در آيه ديگر مى فرمايد:
(وَلِكُلِّ اُمَّة رَسُولٌ).(10)
(وبراى هر امتى رسولى است)
واز آن روكه هر امتى اجلى دارند:
(وَلِكُلِّ اُمَّة اَجَلٌ).(11)
(وبراى هر امتى سرانجامى است)
واين امت مُؤَجّل كه حيات ومرگى دارند، نيازمند رسولى از خودشان
هستند تا راه را بنماياند وامت را از ظلمت برهاند:
(وَما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ
بِلِسانِ قَوْمِهِ).(12)
(هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش).
در بيان ديگرى مى فرمايد:
(وَلَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ اُمَّة رَسُولا
أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ ..)..(13)
(در هر امتى رسولى را برانگيختيم تا آن ها را به عبوديت وصراط
مستقيم دعوت نمايد واز راه هاى انحرافى وعبادت طاغوت بازدارد).
ادامه آيه سخن از واكنش مردم در برابر دعوت انبيا است:
(فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُمْ
مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلالَةُ..)..
انسان ها در برابر دعوت، دوگروه مى شوند; گروهى هدايت مى شوند
ودسته اى ديگر به ضلالت تن مى دهند، ولى حجّت بر آن ها تمام است،
زيرا انتخاب آن ها با بيّنه ووجود حجّت است. اين آيه بر وجود رسول
وحجّت واهداف او تأكيد وصراحت دارد.
قرآن در جاى ديگر مى فرمايد:
(يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناس بِاِمامِهِمْ..)..(14)
(روزى كه ما هر جماعتى را همراه رهبرشان فرا مى خوانيم)
آيه نشان مى دهد آدم ها بر اساس امامى كه برگزيده اند، مؤاخذه مى
شوند. اين گزارش از واقعيتى است كه انسان ها بدون امام نخواهند
بود، هرچند امام آن ها باطل باشد، گواين كه بايد از جانب خداوند
براى آن ها امامِ حَقّى نصب شده باشد، تا بتوانند انتخاب كنند.
آياتى كه براى انسان اهدافى را ترسيم مى كند نيز با توجه به اهداف
وتحقق آن ها، وجود حجّت ورسول را ضرورى مى نمايد، تا توسط آن ها،
انسان راهِ رسيدن به اهداف را پيدا كند. از جمله اين آيات، آيه
شريفه ذيل است:
(اَيَحْسَبُ الاْنسانُ اَنْ يُتْرَكَ سُدى).(15)
(آيا آدمى گمان مى كند كه بيهوده وبدون هدف رها شده است)
آيات ديگرى كه در بررسى پيوستگى حُجَج الهى به آن ها به زودى اشاره
مى شود نيز به وضوح ضرورت حجّت را مى رساند.
ضرورت وجود حجّت از ديدگاه نهج البلاغه
على عليه السلام در جامعه اى است كه از يك سوجريان رسالت به انحراف
كشيده شده است واز سوى ديگر كشورگشايى وتسلط بر زمين هاى خاور دور
وامپراتورى شرق ـ ايران ـ وهجوم سيل غنائم جنگى ووفور نعمت ها،
تبختر دست اندركاران وتسلط جريان نفاق، ورسوخ يهود را به دنبال
داشته است. در چنين شرايطى هجوم فرهنگى وبازگشت مجدد جاهليت ودر
نهايت ختم همه اين جريان ها به يزيد بن معاويه مشهود است. او به
صراحت انكار نبوّت ورسالت كرده وگفته است:
لعبت هاشم بالملك فلا |
|
خبر جاء ولا وحى نزل(16)
|
اين وضع مى طلبد على عليه السلام بر اصول تأكيد كند وبا طرح مجدد
اهداف وموازين، جامعه را از ارتداد وانحراف نجات دهد وبه آن ها
گوشزد كند كه بزرگ ترين خسارت اين است كه جامعه نوپاى اسلامى آن چه
را به دست آورده، با متاع قليل واشياى پستى مبادله نمايد.
(ولبئسَ المتجر اَن تَرى الدنيا لنفسك ثمناً وممّا لك عند الله
عوضاً..)..(17)
(چه بد تجارتى است كه دنيا را بهاى خويشتن ببينى واين سراى
ناپايدار را به عوض آن نعمت ها، كه خدا در آن جهان مهيّا كرده است،
بستانى).
از اين رو على عليه السلام، با تكيه بر مهم ترين اصل، كه در معرض
فراموشى است، يعنى حُجَج الهى وولايت علوى وسيره نبوى مى گويد: با
ولايت طاعات قبول مى شوند وعبوديت معنا پيدا مى كند وراه حق وصراط
مستقيم روشن مى گردد. على عليه السلام به هر مناسبت ودر هر فرصتى
از رسول ودعوت به او واز بازگشت قوم به احياى سنت رسول الله وكتاب
خداوند سخن مى گويد.
اين توجه وسعى على عليه السلام در دعوت به اهداف، چراغ راهى براى
همه كسانى است كه بر انحرافات امروز جامعه حسرت مى خورند وشاهد
غارت سرمايه ها، وعقب گردها هستند. كسانى كه بر فراموشى آرمان ها
غصه مى خورند، وبه سبب بدعت ها به خود مى پيچند، بايد مانند على
عليه السلام دعوت را شروع كنند، تا آدم ها جاى اهداف را نگيرند
وهوس ها جاى ميزان ها ننشيند.
براى اين كه خودشان با ديدن اين فشارها از راه به در نروند وبه
خوارج نپيوندند، ويا در چنگال بايدها ونبايدهاى مصلحتى اسير نشوند،
تا با ضعف ها به رشوه قانع شوند ودم فروبندند، وبراى اين كه بر خود
يأس را هموار ندارند، بايد از على عليه السلام بياموزند كه چه وقت
بايد سخن گفت: (نَطَقْتُ حينَ تَعْتَعوُا)(18)
وچگونه صبر كرد؟ وبه چه دعوت كرد؟ وچگونه دعوت كرد؟ تا از همان راه
انحرافى كه رفته اند، برگردند وموانع بازگشت را بردارند.
از اين رواست كه على عليه السلام در نهج البلاغه بيش تر از همه
مباحث، مبحث حجّت را طرح مى كند، چه به عنوان عام وچه به عنوان
خاص. على عليه السلام تأكيد دارد كه به جامعه بفهماند، خداوند
انسان ها را به حال خود رها نكرده است.
هدفدارى انسان
به گفته مرحوم سيد رضى كم تر خطبه ومنبرى بود كه حضرت بر آن قرار
مى گرفت، مگر اين كه قبل از شروع به خطبه مى فرمود:
(ايّها النّاس اتّقوا الله فما خلق امرؤ عبثاً فيلهو، ولا تُرِكَ
سُدى فيلغو).(19)
(اى مردم! اطاعت خدا را بكنيد. هيچ انسانى بدون هدف وبيهوده خلق
نشده، تا لهوپيشه كند ودل مشغول باشد، وهيچ كس رها نشده تا هر چه
بخواهد، انجام دهد وبار تكليف ومسئوليت را وانهد).
هيچ فردى بيهوده وبدون هدف آفريده نشده، تا دل مشغول دارد وقواى
فكرى خود را به كار نگيرد ومتذكر اهدافى كه خدا، برايش رسم كرده
نشود وبه لذت هاى فنا پذير روى بياورد. هيچ انسانى رها نشده وآزاد
نيست وبدون مسئوليت وتكليف نمى باشد، تا هر كارى بخواهد انجام دهد
وسرگرم شود واز راه بماند.
بنابر اين، خلقت آدمى هدف دار است وعبث نيست، آدمى جهت رسيدن به آن
اهداف، داراى برنامه است. به انسان در همه مراحل توجه شده وبراى او
تكليف ومسئوليتى تعيين گرديده، تا بتواند با مسئوليت پذيرى وانجام
آنچه از او خواسته اند، به هدف راه يابد وبه ملاقات حق بشتابد.
آن حضرت عليه السلام در خطبه ديگرى مى فرمايد:
(فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثاً ولم يترككم سدى ولم يَدَعكم فى
جهالة ولا عمى. قد سمّى آثاركم وعلم اعمالكم وكتب آجالكم وانزل
عليكم الكتاب تبياناً).(20)
(خداوند سبحان، شما را به عبث نيافريده وبى هدف وانگذاشته ودر
نادانى ونابينايى رها نساخته است. آنچه را بايد به انجام رسانيد
معلوم كرده وبه كردارتان آگاه است ومدّت عمر شما را معيّن كرده
است. براى شما كتابى نازل كرده است كه بيان دارنده هر چيزى است).(21)
حضرت در ابتداى خطبه به صفات حق، علم وغلبه وقدرت او اشاره دارد.
چنين خدايى با اين صفات، خدايى نيست كه بود ونبودش يك سان باشد. او
با تو مرتبط است وبر تومسلط است وبر هر شىء احاطه دارد. در نتيجه
تودر برابر چنين خدايى، مسئول هستى وبايد در فرصتى كه به توداده،
عامل باشى، وبار امانتى را كه بر دوش شما گذاشته، به منزل برسانى.
كتابش را رعايت كنى وحقوق وتكاليفش را انجام دهى. زيرا حكمت خداوند
اقتضا دارد كه هيچ مرحله اى از حيات براى انسان بدون برنامه نباشد.
او انسان را عبث وبيهوده خلق نكرده است. او از خلقت هدفى دارد وبعد
از خلق، انسان را به خود وانگذاشته وزندگى را براى او پوچ قرار
نداده است. اگر خدا براى اين دنيا برنامه اى را تدارك ديده، آدمى
را نسبت به آن بى خبر قرار نداده واو را در ظلمت رها نكرده است;
زيرا او را به خير وشر ونور وظلمت هدايت كرد. براى چگونه زيستنِ
او، كتاب را نازل كرد وبا چه كسى رفتن، نبى ورسول را برانگيخت;
وبايدها ونبايدها وراه را با اكمال دينش به پايان برد، پس بر انسان
حجّت را تمام وبراى او مواضع عذر را بيان كرد. آن گاه حضرت امير
عليه السلام بعد از مرحله معرفت وشناختِ حق ومبدأ وراه وراهنما، به
چگونگى آمادگى آدمى اشاره دارد، واخلاق وموانع خُلق او را بيان مى
كند.
چگونه حجّت خدا، بر ما حجّت را تمام كرده واندكى را جا نگذاشته
است; او با تعيين جايگاه آدمى ورابطه او با خالق، بر ضرورت حجّت
تصريح دارد.
در پايان خطبه، امام آگاهانه مى فرمايد: ملازم راه بودن واز اهداف
غافل نشدن، واز امكانات وحجّت باطنى بهره گرفتن، به اين است كه از
آنچه زمينه عبث ولغو را فراهم مى كند وموجب فراموشى حجّت باطنى
وظاهرى ـ ذكر ورسول ـ مى شود پرهيز كرد، وآن را تكذيب نمود.
هميشگى وپيوستگى حجّت
بحث ضرورت وجود حجت، با اشاره به بعضى از دليل هاى عقلى ونقلى آن
گذشت. در اين مرحله از دوام واستمرار حجّت سخن مى گوييم.
بعد از اين كه ضرورت وجود حجّت براى انسان ثابت شد، به طور طبيعى
تا انسان موجود است، بايد چنين حجتى همراه او باشد. در غير اين
صورت خلاف آن چه تبيين شد، پيش خواهد آمد. بنابر اين تركيب خاصّ
آدمى وساختمان وجودى او وهدف دار بودن وى ونيز محدود نبودن به
دنيا، راه وراهبرى را لازم دارد. قرآن بر اين مطلب واستمرار وجود
راهبر، صحّه مى گذارد ونهج البلاغه ـ كه محور بحث ما است ـ نيز
بدان اشاره دارد.
پيوستگى حجّت در قرآن
ابتدا اين بحث را از منظر قرآن، با نگاهى كلّى وگذرا به بعضى از
آيات، بررسى مى كنيم وسپس ادامه بحث را در نهج البلاغه پى مى
گيريم.
قرآن مى فرمايد:
(... واِنْ مِنْ اُمَّة اِلاّ خَلا فيها
نَذيرٌ).(22)
(... وهيچ امّتى نبوده مگر اين كه در آن هشدار دهنده اى گذشته است)
شايسته است براى فهم آيه، نظرى اجمالى به سوره فاطر افكنده شود، تا
هم از نور هدايت قرآن بهره مند شويم وهم جايگاه آيه را به دست
آوريم.
سوره فاطر مكى است ودر ابتداى بعثت وآغاز دعوت رسول براى جامعه اى
كه گروهى از آن، معاند واندكى سرگشته هستند، مطرح مى شود. سوره با
حمد خداوند آغاز مى شود، هموكه فعّال ما يشاء است ومخلوقات به ويژه
جامعه انسانى را متحوّل مى كند وبعد از خلق آن ها به تقدير وتدبير
وتعيين حدّ ومرز وايجاد فاصله، همراه با ارتباط بين آن ها اقدام مى
كند.
آيه از رسالت ملائكه براى تمام نظام هستى سخن مى راند، آن گاه
انسان ها را متوجه نعمت هايى مى كند كه توجه به آن ها خالقيّت
ورازقيّت ووحدانيّت حق را شهادت مى دهد، ونياز آدمى به اين راه را
ثابت مى كند، زيرا به رغم همه موانع وخود فريبى ها، امور به حق
رجعت دارد، بنابر اين آدمى بايد باور كند كه راهش تا حق ادامه دارد
ومحدود به دنيا نخواهد بود، هرچند شيطان او را وسوسه كند. از اين
رو انسان بايد دشمنان خود را بشناسد كه آنها او را دعوت به ماندن
وتوقف در چهار ديوارى دنيا مى كنند. بايد باور كند اين ها دشمن او
هستند، نه دوست او; هرچند حرف ها ودعوت هاى آن ها، او را خوش آيد.
آدمى بايد خوب شود واز لغوگريزان باشد واز بى خيال بودن فاصله
بگيرد; در غير اين صورت نرمى مار، نيش او را به همراه دارد وخنكى
لذت، گرمى آتش را.
به طور طبيعى، آدم ها در مقابل اين تذكّرها وموانعِ شيطانى، دو
دسته خواهند شد; آن ها كه با تذكّرها به ادامه راه خود ايمان مى
آورند وبر اساس ايمان، اعمال جهت دار را انجام مى دهند، كه خداوند
از تقصيرات آن ها خواهد گذشت وبراى آن ها اجر در راه بودن وبه قرب
حق رسيدن را در نظر خواهد گرفت.
در مقابل اين ها گروه دومى هست، كه از راه چشم مى پوشد وبه خسران
تن مى دهد وسوختنِ نرفتن را مى چشد.
راستى! در نظام قانونمند هستى كه راهى را براى آدمى قرار داده اند
وضيافتى براى او مهيّا نموده اند، تفاوت ندارد آن كه در صراط قدم
برمى دارد، با آن كه به بى راهه وچپ وراست مى گرايد ودشمنانِ او
اعمال زشتش را برايش زينت مى دهند واو هم باور كند كه همين راه
است! حقّا كه هدايت وضلالت دست او است، كه اين گونه زمينه ها را
فراهم مى كند وحجت ها را تمام مى نمايد، تا آدمى انتخاب كند; آن هم
آگاهانه وهوشيارانه، چنان انتخابى كه از آن دفاع كند وبا همه
گمراهى، آن را توجيه نمايد وتزيين كند ونيكو بپندارد.
واى بر ما كه از اين معجزه زنده، كه اين چنين با فرياد، آيه ها را
بر ما تلاوت مى كند وآفات ودشمن ها را مى شناساند تا در درياى
غفران حق شناور شويم وبه ما مى گويد: خوب شويد تا اجر بگيريد، چشم
مى پوشيم وكافر مى شويم وخانه دشمن را محل امن خود مى پنداريم;
غافل از اين كه در دست دشمن اسير، ودر دام او مى سوزيم.
ببين چه رسول مهربان ورؤوفى، خود را با تمام وجود وقف ما مى كند
وبراى ما دل مى سوزاند، تا ما را بسازد وبا وجود اين كه ما زشتى ها
را انتخاب كرده ايم ودر خانه دشمن منزل گرفته ايم وبه خسران نشسته
ايم، باز ما را رها نمى كند.
(وَاللهُ الَّذِى اَرْسَلَ الرِّياحَ..)..(23)
(وخدا همان كسى است كه بادها را روانه مى كند..).
خداوند در عالم ملكوت، رسولانى به نام ملائكه دارد، ودر طبيعت،
رسولانى به نام رياح دارد. بادهاى نشأت گرفته از رحمت حق با وزيدن،
زمين مرده را روح مى دهند وزنده مى كنند. يادآورى اين نعمت وارتباط
خاص باد وابر وباران با احياى زمين مرده، معرفتى توحيدى را در
انسان زنده مى كند. تنها خداوند است كه چنين قدرتى دارد واو است كه
بر قدرت خويش قاهر است ومغلوب آن نمى گردد.
عده اى در محدوده اى خاص، ممكن است قدرت داشته باشند، ولى توان
اداره چنين قدرتى را ندارند وسوار بر قدرت نيستند، بلكه اسير آن
هستند. قدرت فريب شان مى دهد وعزيز نخواهند بود. عزّت وتسلط بر
قدرت، خاص حق است وآدمى كه به تسخير طبيعت روآورده وقدرت مند شده،
درياها وكرات را مسخّر كرده واتم ها را شكافته است، وقتى مى تواند
به اين قدرت جهت دهد كه هماهنگ با نظام هستى وخالق آن شود واين
ممكن نيست، مگر اين كه به حق اعتراف نمايد وبه قدرت او اقرار كند
واعمال وكردارش را جهت دار نمايد، در غير اين صورت نقشه ها وطرح
هاى ناشى از قدرت ناهماهنگ، جز گرفتارى ونا امنى، حاصلى به بار
نخواهد داشت.
امروزه بشر براى اين كه در چنگ قدرت خويش گرفتار نيايد، تصميم به
نابودى سلاح هاى مخرّب گرفته است، كه گاه قدرت تخريبى يكى از آن
ها، ده برابر زمين را نابود خواهد كرد! اين نقشه ها با همه پيچيدگى
وگستردگى، از آن رو كه از جهتى برخوردار نبوده وهماهنگ نيست
خريدارى نخواهد داشت، وچيزى جز هلاكت طراحان صحنه را در پى ندارد.
(وَاللهُ خَلَقَكُمْ..)..(24)
بخش سوم سوره مرورى بر كيفيت خلقت آدمى است. تأمّل در پيدايش انسان
او را به ادامه راه خود فرا مى خواند، وبر خالقيت حق ـ الله ـ
گواهى مى دهد; كه چگونه او را جفت آفريد. اين، وحدت حق را گواهى مى
دهد. بعد از خلقت، آگاه بودن خدا از انسان مطرح است ووجود كتابى كه
همه مراحل سير آدمى را دربردارد، آن گاه بر تفاوت انسان ها اشاره
دارد كه گروهى دستاوردى ندارند وگروه ديگرى...
تذكر به تحول دو زمان شب وروز، وماه وخورشيد وتسخير آن ها براى
انسان، وزمان مند بودن آن ها، وتذكر اين نكته كه الله وخالق ورازق
وعليم وحكيم وقدير، كسى جز ربّ نيست. الله است كه شما را مى
پروراند وديگران هرگز نمى توانند، مربى شما باشند; زيرا كسى بايد
مربى باشد، كه بر استعدادها وامكانات انسان واقف بوده، هدف انسان
را كه براى آن خلق شده، بشناسد واو جز كسى كه انسان را خلق كرده
وبه او رزق داده وهمه زمين وآسمان ها را مسخر او كرده، نمى تواند
باشد.
(يا اَيُّهاَ النّاسُ اَنْتُمُ الْفُقراءُ
اِلَى اللّهِ..)..(25)
(اى مردم شما نيازمندان به سوى خداوند هستيد).
چند قسمتى از سوره كه از آن سخن رفت، حمد خداوند واثبات خالقيت
والوهيت او، از راه توجه به نعمت ها وچگونگى خلقت وتدبير ومرحله اى
بودن اشيا بود.
در اين بخش خطابى ديگر به جميع توده ها به چشم مى خورد، تا افتقار
ذاتى خود را دريابند وآن را با غناى ذاتى حق پيوند بزنند، وبر غناى
حق متّكى باشند.
احساس نياز به خدا، به آدمى مى فهماند براى حيات وتداوم آن بايد بر
غناى او تكيه كند، كه او غنى وبى نياز است. اگر خداوند اراده كند،
انسان ها را از صحنه هستى مى زدايد وخلق جديدى ايجاد مى كند. از آن
جا كه انسان ها فقر ذاتى دارند وهمه محتاجند، هيچ كس توانايى
برداشتن بار ديگرى را ندارد، وهيچ انسانى ـ چه به طور فردى وچه به
صورت جمعى ـ توان اداره امور ديگران وحلّ مشكلات وزدودن فقر آنان
را ندارد. هرچند امروزه بشر ادعاى بى نيازى از خدا واستغناى از
انبيا ورسولان الهى را دارد، ولى اين فقر را كسى احساس مى كند، كه
براى زندگى خود ادامه اى را باور دارد وخود را محدود به حيات دنيوى
نمى داند.
او عوالم ديگرى را احتمال مى دهد ودر اين راه دراز بابضاعت وتوشه
كمى كه دارد، به حق ودستگيرى او نياز پيدا مى كند. وآهش را بلند مى
نمايد ومى گويد:
(آه من قلّة الزاد وبُعد الطريق).(26)
(واى از كمى توشه ودورى راه)
پاورقى:
(1)
روم، 8. اين آيه به بهترين شكل ترتب معارف بشر در مورد
هستى را، بر معرفت نفس بيان مى كند، كه توضيح بيش تر آن در
حوزه برداشت از سوره روم آمده است.
(2)
نهج البلاغه، نامه 45.
(3)
نهج البلاغه، نامه 55.
(4)
نهج البلاغه، نامه 31.
(5)
در لابلاى مباحث آينده اين برهان وجهات گوناگون آن، تكرار
مى شود وبه آن اشاره هاى اجمالى وتفصيلى مى شود.
(6)
نهج البلاغه، نامه 45، در بعضى از نسخه ها به جاى (الضوء
من الضوء)، (الصِنو من الصِنو) است، كه به معناى نخلى
متّكى به نخل ديگر است.
(7)
(... لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك ونكون من
المؤمنين).
(9)
(
والّذِينَ يُحاجّونَ في
اللّهِ...حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ...)، شورى، 16.
(16)
تاريخ طبرى، ج10، ص60، دار التراث، بيروت، باتحقيق محمد
ابو الفضل ابراهيم. شاعر در مورد يزيد مى گويد:
يا ايّها القبر بحوارينا
ضممتَ شرّ الناس اجمعينا
مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 53، دار الهجرة، قم، سال 1363 خليفه اى كه سه سال حكومت كرد، سال اول فرزند رسول الله را
كشت وسال دوم واقعه حرّه وفاجعه شهر مدينه را درست كرد ودر
سال سوم مولد رسول، قبله رسول، وخانه خدا را به منجنيق
بست.
(17)
نهج البلاغه، خطبه 32.
(18)
نهج البلاغه، خطبه 37. (در آن هنگام، كه زبان همگان بسته
بود، اين من بودم كه به سخن آمدم).
(19)
نهج البلاغه، حكمت 370.
(20)
نهج البلاغه، خطبه 86.
(21)
در سراسر كتاب از آوردن متن كامل سخنان آن حضرت عليه
السلام ـ به جهت رعايت اختصار ـ پرهيز شده است. برخواننده
عزيز است كه با مراجعه به متن كامل نهج البلاغه ودقّت
وتأمل در آن، با اين نوشتار همراه گردد.
(26)
نهج البلاغه حكمت 77، در بعضى از نسخه ها به جاى (بعد
الطريق)، (طول الطريق) ضبط شده است.