حديث شب ميلاد

سيد مجتبى بحريني

- ۱ -


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام الله وبرکاته وتحياته وصلواته على مولى صاحب الزمان صاحب الضياء والنور، والدين المأثور، واللواء المشهور، والکتاب المنشور، وصاحب الدهور والعصور، وخلف الحسن، الامام الموتمن، والقائم المعتمد، والمنصور المويد، والکهف والعضد، وعماد الاسلام، ورکن الانام، ومفتاح الکلام، وولى الاحکام، وشمس الظلام، وبدر التمام، ونضره الايام، وصاحب الصمصام، وفلاق الهام، والبحر القمقام، والسيد الهمام، وحجه الخصام، وباب المقام ليوم القيام. والسلام على مفرج الکربات، وخواض الغمرات، ومنفس الحسرات، وبقيه الله فى ارضه، وصاحب فرضه، وحجته على خلقه، وعيبه علمه، وموضع صدقه، والمنتهى اليه مواريث الانبياء، ولديه موجود آثار الاوصياء، وحجه الله وابن رسوله، والقيم مقامه، وولى امر الله ورحمه الله وبرکاته.

قسمتى از زيارت سرداب جلالت انتساب

مصباح الزائر 419، بحار الانوار 84:102

پشت بر روزگار بايد کرد
چون ز رخسار پرده برگيرد
پيش شمع رخش چو پروانه
از پى يک نظاره بر در او
تا کند يار روى در رويت
تات در بوته زار بگدازد
تا نهد بر سرت عزيزى پاي
ور تو خود را ز خاک به داني
تا دهى بوسه بر کف پايش
  روى در روى يار بايد کرد
در دمش جان نثار بايد کرد
سوختن اختيار بايد کرد
سالها انتظار بايد کرد
دلت آيينه وار بايد کرد
قلب خود را عيار بايد کرد
خويش چون خاک خوار بايد کرد
خود تو را سنگسار بايد کرد
خويشتن را غبار بايد کرد

ديوان عراقى 178

پيشگفتار

حمد خدى يکتا را، وسپاس خالق توانا را، سلام وصلوات سيد رسل ياسين وطاها را، ودرود وتحيات ارباب آيه تطهير وقربى را، که طغرى صحيفه وديباچه کتابچه را به اسامى ساميه والقاب زاکيه شان زينت مى بخشيم: على امير المومنين، فاطمه الزهراء، الحسن المجتبى، الحسين سيد الشهداء، على السجاد، محمد الباقر، جعفر الصادق، موسى الکاظم، على الرضا، محمد التقى، على النقى، الحسن العسکرى، الحجه المنتظر المهدى. بر اساس وعده ى که در مقدمه کتاب گذشته - حديث قبل از ميلاد - داديم که دو نوشتار ديگر براى تکميل بحث در اين زمينه بياوريم، با استمداد از قادر ازلى، واستعانت از صاحب مقام اولى الامرى حضرت ابا صالح المهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - در اين فرخنده ايام که هنوز شعاع ميلاد وفروغ مولود نيمه شعبان، مظهر يهدى الله لنوره من يشاء، در دل دوستان وسينه سوزان منتظران حضرتش باقى است، در مقام وفى عهد وانجام وعد بر آمديم. اميد که عنايت ولطف آن وجود مقدس همراه بوده، خامه را از خطا وخلل وقلم را از لغزش وزلل محفوظ دارد. مشکلات بسيارى که بر سر اين راه است هر چند گاه وبيگاه موجب ياس وناميدى ودلسردى وافسردگى مى گردد، ولى باز شور وشوقى که در ايام ميلاد مسعود آن محور بود، قطب آسيى وجود، حجت معبود، وکلمه محمود حضرت حجه بن الحسن العسکرى عليه السلام، از دوستان ومنتظران حضرتش در فراهم آوردن محافل ومجالس، واقدام به نشر آثارى که دلها را به آن ناحيه مقدس رهنمون مى گردد، بروز وظهور پيدا مى کند، نااميدى را به اميد ودلسردى را به دلگرمى تبديل مى کند. باشد که خدمات همگى منظور نظر ومورد عنايت آن امام مامون ومقدم مامول قرار گيرد، که قرار هم خواهد گرفت، چه بسا توفيق خدمت به آن آستان مقدس نشانه لطف باشد ورمز عنايت. اين نوشته بيانگر ولادت با سعادت آن جان جانان وگرامى تر از جان، مولود نيمه شعبان است، ومى تواند قسمت دوم کتاب حديث قبل از ميلاد قرار گيرد، همان گونه که کتاب بعد - ان شاء الله - بازگو کننده آنچه پس از ولادت حضرتش در ملک وملکوت روى داده، خواهد بود. هر چند از لحظه ولادت حضرتش مکرر ماجرى دلنشين ميلادش گفت وشنود گرديده، ودر صحيفه ها ونوشته ها به عناوين مختلف آمده است، ولى جريان آن قدر دلرباست وماجرا دلنشين، که نه تنها تکرارش ملال نمى آورد بلکه ملال مى زدايد، وشور ونشاط مى آفريند. آخر، داستانى است در عالم خلقت بى نظير، وتاريخى است در آفرينش بى مانند، وحديثى است در هستى بى قرين، ونسخه ى بى مثل وشبيه. آرى، جريان ولادت موعود امم وجامع کلم، مهدى آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - است، چرا چنين نباشد؟ مهدى عليه السلام طاق است، وآنچه هم متعلق به اوست طاق، واگر جفتى براى او متصور است.

باز جفت ابروى طاق اوست، قسم بر جفت ابرويت که طاق است نيست بالاتر ز طاق آن دو ابروى بلند بر زبان عشقبازان تو سوگندى دگر.(1)

اميد است نکات ودقايقى که با استعانت از خود آن وجود مقدس در اين نوشتار مى آوريم، براى همه دوستان حضرتش مفيد افتد، وبشارت ها در سايه اشارت ها فراهم آيد.

مشهد مقدس
جمعه هفدهم شعبان المعظم 1420
سيد مجتبى بحرينى
5/ 9/ 1378

حکيمه خاتون، بانوى راز دار (عمه مولود)

عمه سلطان دين حکيمه با صفا   روز گشاده است شب نزد امام هدى

يکى از محترمات خاندان رسالت وزنان با شخصيت دودمان ولايت جناب حکيمه خاتون، دختر حضرت جواد الائمه عليه السلام است، که نام شريفش در جريان ولادت امام زمان عليه السلام فراوان به ميان مى آيد، وبسيارى از حقايق نسبت به آن وجود مقدس به وسيله اين بانوى محترم به ما رسيده است، لذا کاملا مناسب است در آغاز اين نوشتار، قدرى با او آشنا شده، نسبت به اين مخدره ى که صاحب کمالات بسيار ودارنده خصائص وامتيازاتى بوده، معرفتى اجمالى پيدا کنيم. براى حضرت جواد عليه السلام پنج فرزند نقل شده: حضرت امام على نقى عليه السلام، وموسى، وفاطمه، وامامه، وحکيمه.(2) در نقل مرحوم محدث قمى نام مادر اين مخدره نيز معلوم مى شود. وى از قول صاحب تحفه الازهار چنين نقل مى کند: حضرت جواد عليه السلام را چهار پسر بود: ابوالحسن امام على نقى عليه السلام وابواحمد موسى مبرقع، وابواحمد حسين، وابوموسى عمران، ودختران آن حضرت فاطمه وخديجه وام کلثوم وحکيمه بود ومادر ايشان ام ولدى - کنيزى - بود که سمانه مغربيه مى گفتند واز ام الفضل، دختر مامون حضرت جواد عليه السلام فرزندى نداشت.(3) هر چند تاريخ ولادت آن بانوى مجلله در دست نيست، ولى با توجه به آنچه در کتب حديثى ومتون تاريخى نسبت به وفات آن مخدره نقل شده، مى توان به مطالبى آگاه شد ومجهولاتى را معلوم نمود. وفات آن محترمه را در سال 274 هجرى قمرى نوشته اند.(4) با توجه به اين که شهادت پدر بزرگوارش در سال 220 هجرى بوده، اين بانو 54 سال بعد از باب گرامى اش در قيد حيات بوده است. از طرف ديگر، با عنايت به حديثى که مرحوم سيد بن طاووس راجع به حرز حضرت جواد عليه السلام از حکيمه خاتون آورده است، مى توان به حقيقتى پى برد. حکيمه گويد: پس از رحلت پدرم حضرت جواد عليه السلام براى تعزيت وتسليت نزد ام الفضل - همسر حضرتش - رفتم، او را سخت در جزع واضطراب ديدم. او مطالبى براى من نقل نمود تا سخن را به حرزى که پدرم - جواد الائمه عليه السلام - براى پدر او - مامون عباسى - مرقوم فرموده بود، رساند.(5) معلوم مى شود در موقع شهادت حضرت جواد عليه السلام جناب حکيمه خاتون در سن رشد وکمال بوده که به عنوان تسليت گويى نزد ام الفضل رفته است. به احتمال ولادت آن بانو حدود سال 210 هجرى مى باشد، ودوران زندگى وروزگار حياتش قريب 64 سال بوده است، ودر موقع ولادت برادر زاده اش در نيمه شعبان سال 255 هجرى، بانويى چهل وپنج ساله بوده، و19 سال پس از ميلاد حضرتش در قيد حيات وزندگى بوده است. او از همان لحظه ولادت در حال نوزادى تا دوران جوانى، مکرر به افتخار ديدار حضرتش نائل آمده است، آرى، برادر زاده اش را در سن جوانى وروزگار شباب زيارت نموده، وآن قامت قيامت نمايى که قيام وقوام هستى به او بوده، ديده وديده از جهان پوشيده.

قيامت قامت وقامت قيامت
موذن چون ببيند قامت او
  قيامت مى کند آن سر وقامت
به قد قامت بماند تا قيامت

سخن در شرح حال جناب حکيمه خاتون بود، ابوالحسن محدث - که نسبش با پنج واسطه به امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السلام مى رسد - آن مکرمه را تزويج نمود واز او صاحب سه فرزند پسر گرديد.(6) مرقد اين بانوى مجلله در سامرا در حرم مطهر عسکريين پايين پا چسبيده به ضريح مقدس مى باشد.(7) مرحوم مجلسى - اعلى الله مقامه - در اين زمينه سخنى دارد. گويد: بدان که در قبه شريفه عسکريين عليهما السلام قبرى است منسوب به نجيبه کريمه، عالمه فاضله، تقيه رضيه، حکيمه دختر حضرت ابوجعفر جواد عليهما السلام، ونمى دانم چرا کسى متعرض زيارتى براى آن بانو نشده با آن فضيلت وجلالتى که داشته، وبا آن اختصاصى که به حضرات معصومين عليهم السلام دارا بوده است، تا آن جا که اسرارشان را نزد او به وديعه مى نهادند، ووالده ماجده حضرت - قائم عجل الله تعالى فرجه الشريف - در نزد او بوده ودر موقع ولادت حضرتش توفيق حضور داشته است، وپيوسته آن حضرت را در زمان حيات حضرت عسکرى عليه السلام ديدار مى نموده، وپس از وفات حضرتش از سفرا ونواب بوده - مقام سفارت ووساطت ميان مردم وامام عصر عليه السلام را داشته - لذا سزاوار است آن بانو را به آنچه بر زبان جارى مى شود که مناسبتى با فضيلت وجلالت او دارد، زيارت نمود.(8) آرى، جناب حکيمه خاتون صاحب کمالات ودارنده خصائص وامتيازاتى است: دختر امام است، خواهر امام است، عمه امام است، از جهات مختلف وجوانب متعدد با مقام حجيت وامامت پيوند دارد، وهمان تعبيرى که در زيارت عمه کريمه اش حضرت فاطمه معصومه عليها السلام مى خوانيم در حق او هم شايستگى دارد: السلام عليک يا بنت ولى الله، السلام عليک يا اخت ولى الله، السلام عليک يا عمه ولى الله. بانويى است که عصر ودوره چهار معصوم را درک نموده است، وبه افتخار حضور در محضر چهار امام نائل آمده، وبه امر برادر بزرگوارش حضرت هادى عليه السلام عهده دار تعليم وتربيت وپرورش وآموزش جناب نرجس خاتون بوده است. آقا امام دهم عليه السلام به او فرمود: ى دختر رسول خدا، نرجس را به منزل ببر وفرائض وسنن واحکام شريعت را به او بياموز که او همسر فرزندم ابومحمد خواهد بود. (9)در کنار همه اين فضائل، ودر جنب همه اين کمالات، حکيمه خاتون فضيلت وکمالى دارد که همه آن امتيازاتش را تحت الشعاع قرار داده است، ونام نامى اش با آن کمال عجين شده، واسم سامى اش با آن فضيلت پيوندى ناگسستنى پيدا نموده است. دختر وخواهر وعمه صاحبان مقام ولايت بودن در محترمات بيت رسالت سابقه دارد، ولى جناب حکيمه فضيلتى دارد که از آغاز عالم هيچ کدام از بانون با شخصيت عالم خلقت آن فضيلت را نداشته اند. کمالى به او ارزانى شده که هيچ يک از خواتين بيوت نبوت وولايت آن کمال را واجد نبوده اند، حکيمه خاتون از آغاز فراهم آمدن مقدمات همسرى پدر ومادر امام عصر عليه السلام وروزگار حمل ومقدمات ولادت حضرتش کاملا در جريان بوده وعهده دار آن مراسم نمونه بوده است. تا آن جا که سرانجام به مقام پر افتخار قابله ى براى مولود نيمه شعبان، نور آل محمد حضرت بقيه الله الاعظم - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - نائل آمده است. حکيمه خاتون کيست؟ تا قبل از نيمه شعبان سال 255 هجرى صاحب آن عناوين بود که آورديم، ولى از آن تاريخ، همه جناب حکيمه را به عنوان قابله مهدى آل محمد عليهم السلام مى شناسند، واين افتخار نصيب او شده که نامش در صحيفه تاريخ ولادت موعود امم رقم بخورد وجاويد بماند.

گويا وقت آن رسيده که با تفصيل جريان ميلاد حضرتش آشنا شويم. خوب است در اين جهت ابتدا از متون معتبر وکتب کهن بهره برداريم. شايد نخستين کسى که تفصيل واقعه ولادت حضرت را نقل نموده مورخ معروف ومورد اعتماد، مرحوم على بن الحسين مسعودى هذلى باشد، که در کتاب پر ارزش وگران قدر اثبات الوصيه آورده است. کتابى که در سال 332 هجرى از تاليفش فارغ شده وآن را با اين جمله به پايان رسانده است: عمر حضرت صاحب عليه السلام از وقتى که به دنيا آمده تا اين زمان که سال 332 هجرى است 76 سال و11 ماه ونيم است که چهار سال وهشت ماه آن را با پدر بزرگوارش زندگى نموده و72 سال وچند ماه است که در امامت منفرد است.(10) واينک جريان را مسعودى در اين کتاب از جناب حکيمه خاتون براى ما نقل مى کند. گويد: من فراوان به محضر برادر زاده ام حضرت عسکرى عليه السلام شرفياب مى شدم وپيوسته در حق او دعا مى کردم که خدا فرزندى به او عنايت فرمايد.(11)

آخر عمه به برادر زاده علاقمند است ومى خواهد هر چه زودتر ديده اش به ديدار فرزند برادر زاده اش روشن گردد، آن هم چنين عمه ى وچنان برادر زاده ى وآن چنان فرزند برادر زاده اي!

-: عمه جان خدا هر چه زودتر به تو فرزندى عنايت فرمايد تا چشم عمه باز است او را ببيند. خدا مى داند جناب حکيمه خاتون چه شور وشوقى براى ولادت فرزند برادر زاده اش داشته است، وبراى تحقق آن امر در رسيدن آن وعد، که هر چه امر است ووعد در آن جا جمع شده وجلوه مى کند، دقيقه شمارى مى نموده، وپس از ميلاد آن وجود مقدس دل پاکش مالامال از چه سرور ونشاطى شده است که با توجه به آنچه حمزه بن نصر، غلام حضرت هادى عليه السلام نقل کرده است، مى توان تا حدودى به اين حقيقت پى برد. گويد: لما ولد السيد تباشر اهل الدار بمولده.(12) آن گاه که آقا متولد شد همه اهل خانه به ولادت او شاد ومسرور گرديدند. چه زيباست اين تعبير: لما ولد السيد، هستى به فدى اين نوزاد که از لحظه ولادتش سيد است وآقا، ى سيد انس وجان داد از غم تنهايى مرديم ز هجرانت ى کاش که باز آيى آيا شود ى مولا کز راه وفا اين دم شمس رخ نيکويت بر خلق تو بنمايى ى پرده نشين دل، وى صفوه آب وگل ى زينت هر محفل، وقت است برون آيى درياب که بى ياريم، بى مونس وغمخواريم درمانده وناچاريم، تا چند شکيبايى.(13)

از حاشيه بگذريم، ادامه متن را بياوريم، هر چند حواشى هم متن گونه است. سرانجام انتظار جناب حکيمه خاتون به پايان رسيد. گويد: در يکى از روزها که طبق معمول به منزل برادر زاده ام رفته بودم، مانند هميشه براى ولادت فرزند حضرت دعا کردم. حضرت به من فرمود: عمه جان، امشب آن مولود به دنيا مى آيد، آن مولودى که در انتظار بوديم، روزه ات را نزد ما افطار کن وشب را پيش ما بمان. عرض کردم: آقى من، اين مولود از کدام بانو متولد مى شود؟ فرمود: از نرجس خاتون. او، همان جاريه ى بود که پيش من از همه محبوب تر بود وجايگاه خاصى در قلب من داشت ومن هر گاه به منزل برادر زاده ام، حضرت عسکرى عليه السلام مى رفتم نرجس خاتون - آن محور ادب - به استقبال من مى شتافت وبوسه بر دستان من مى نواخت، وبا دست خود پاپوش از پايم مى گرفت. آن روز هم وقتى بر او وارد شدم در مقام بر آمد که چون ساير ايام گذشته وروزهاى پيشين همان احترامات را در حق من رعايت نمايد، که من بر او پيشى گرفته، بر دستش افتادم وآن را بوسيدم ونگذاردم آنچه در گذشته نسبت به من انجام مى داد، انجام دهد. او از من به عنوان سيادت وبزرگوارى ياد کرد وسيدتى خطاب نمود، من هم متقابلا با او همان گونه گفتگو کردم که براى او تازگى داشت، چون از من خطاب سيدتى نسبت به خودش نشنيده بود. گفتم: انکار نکن وا ز اين سخن من ناراحت نشو، زيرا که شايسته چنين احترامات وخطاباتى هستى، خداوند به زودى همين امشب فرزندى به تو عنايت مى کند که سيد وآقاست در دنيا وآخرت.(14) آرى، چگونه جناب حکيمه بگذارد نرجس خاتون با دست خود کفش از پى او در آورد؟ دستى که چند ساعت بعد مى خواهد آقى وجود ومولى هستى، حضرت ابا صالح المهدى - عجل الله تعالى فرجه الشريف - را در آغوش بگيرد!

-: نرجس، عزيز من، عروس با کمال وادب من، ديگر گذشت آن زمانى که تو گلبوسه بر دست من مى نواختى، ومرا شرمنده احترام ولطفت مى نمودى، حالا من بايد دست تو را ببوسم، من بايد به تو احتراص خاص بگذارم، آخر تو مادر مهدى آل محمدى، تو آن بانويى که خدا در ميان همه زنان عالم هستى صدف رحم تو را جايگاه پرورش آخرين در در دانه خزانه ربوبى اش قرار داده، واين تاج افتخار را بر تارک تو نهاده که حامل نسخه غيب وسر کتاب لاريب باشى وبه زودى آن لولو شاهوار را در کنار خود خواهى ديد.

عنوان نسخه غيب، سر کتاب لاريب عکس مقدس از عيب، محبوب دلربا را ناموس اعظم حق، غيب مصون مطلق کاندر شهود اويند، روحانيان حيارى آيينه تجلى، معشوق عقل کلى سرمايه تسلى، عشاق بينوا را اصل اصيل عالم، فرع نبيل خاتم فيض نخست اقدم، سر عيان خدا را.(15)

آرى، من بايد دست تو را ببوسم که مادر آن پسرى هستى که آبى علوى وامهات سفلى آرزوى بوسيدن غبار قدم او را دارند. بگذريم. دومين شخصيت از بزرگان اصحاب ما که جريان ولادت حضرت را با تفصيل آورده، مهين محدث شيعه، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، مرحوم صدوق - اعلى الله مقامه - است. همان بزرگ مردى که به دعى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ولادت يافته، ودر توقيع شريف ومکتوب ميمونى که به عنوان بشارت ولادتش از آن ناحيه مقدس شرف صدور يافته، به عنوان انه فقيه خير مبارک ستوده شده است.(16) وى در کهن کتاب وارزنده نوشتارى که به امر جهان مطاع آن وجود مقدس سمت تحرير يافته - يعنى کتاب شريف کمال الدين - (17) چنين آورده است. گويد:

حديث کرد براى من استادم، محمد بن الحسن بن الوليد از محمد بن يحيى العطار - که هر دو از رجال بزرگ حديث ومورد اعتماد هستند - از ابو عبد الله الحسين بن رزق الله، از موسى بن القاسم بن حمزه بن موسى بن جعفر، از جناب حکيمه خاتون که گفت: حضرت ابومحمد حسن بن على عليه السلام سراغ من فرستاد وفرمود: امشب افطار نزد ما بمان که شب نيمه شعبان است، وخدا امشب حجت را نمودار سازد، همان که حجت پروردگار است در زمين. به حضرت عرض کردم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس. گفتم: فدى شما شوم، من در او اثرى از حمل نمى بينم. فرمود: مطلب همان است که براى تو گفتم. از خدمت برادر زاده ام حضرت عسکرى عليه السلام نزد نرجس خاتون آمدم، سلام کردم ونشستم، او به عنوان احترام براى بيرون آوردن کفش از پى من به طرفم آمد وگفت: يا سيدتى، کيف امسيت؟ ى سيده وبانوى من چگونه شام کرديد؟ گفتم: تو بانو وسيده من هستى. اين سخن من براى او خوش آيند نبود. گفت: اين چه حرفى است که شما مى گوييد؟ گفتم: دختر جانم، به زودى خدا به تو فرزندى در همين امشب خواهد داد که آقى دنيا وآخرت است. نرجس خاتون از اين گفته من آزرم به خود گرفت. من نمازم را خواندم، افطار کردم واستراحت نمودم. نيمه شب که براى نماز وتهجد برخاستم، نرجس خاتون خوابيده بود وهيچ خبرى از وضع حمل نبود. پس از نماز، تعقيب خواندم ودو مرتبه استراحت کردم. ديگر بار که برخاستم، نرجس هم برخاست ونماز خواند واستراحت نمود. من از حجره بيرون آمدم که طلوع فجر را جويا شوم، ديدم فجر نخستين چون دم گرگى در آسمان پديدار گشت، در حالى که هنوز اثرى از حمل در نرجس خاتون ظاهر نشده بود. صدى حضرت عسکرى عليه السلام بلند شد: عمه جان، شتاب منما که امر نزديک شده است. من هم شروع به خواندن الم سجده ويس نمودم، که ناگاه نرجس با بيم وفزع از خواب برخاست، پيش او رفتم ونام خدا را بر او خواندم. گفتم: چيزى احساس مى کني؟ گفت: آرى، عمه جان. گفتم: دل به خود دار، اضطرابى نداشته باش، همان است که گفتم.(18)

عمه سلطان دين حکيمه با صفا
خفته به آسودگى در حرم کبريا
نشسته شد منتظر ستاده گه در دعا
قائم امر اله، صاحب سر خدا
  روزه گشاده است شب نزد امام هدى
آمده حور از جنان، فرشتگان از سما
که بامدادان شود، ز مهد نرجس به پا
به دعوت احمدى به صولت حيدرى.(19)

خوب است در حاشيه آنچه آورديم به اين جهت توجه داشته باشيم که سيره سلف صالح وروش گذشتگان ما انجام مستحبات وترک مکروهات بود، علاوه بر امتثال فرائض وواجبات وترک محرمات. مى بينيم حکيمه خاتون روز چهاردهم ماه شعبان روزه دارد، وبا تهجد وشب زنده دارى انس والفت. گويا اهتمام به انجام دستورات مستحبى وپى بند بودن به ترک آنچه خوش آيند صاحب شريعت نيست - ولو در مرز مکروه وغير حرام - جزء لا ينفک زندگى آنان بوده است، ودر مقام امتثال همه اوامر ولو مستحب، وترک همه نواحى هر چند تنزيهى وکراهتى، بوده اند. از مرحوم ملا محمد صالح برغانى برادر مرحوم شهيد ثالث چنين نقل شده که در عالم رويا شرفياب محضر پيامبر اکرم صلى الله عليه وآله شد واز حضرت مطالبى پرسيد. از جمله اين بود که عرض کرد: سبب چيست که علمى گذشته صاحب کشف وکرامت بودند، وابواب کشف وکرامت براى علمى اين عصر مسدود است؟ آن جناب فرمود: علمى زمان سابق احکام را بر دو قسم کرده بودند: واجب وحرام (يعنى در مقام عمل) آنچه مستحبات بود چون واجبات آن را به عمل مى آوردند، وآنچه مکروهات ومباحات بود چون محرمات ترک مى نمودند، لهذا ابواب کرامات بر روى ايشان مفتوح بود وليکن شما احکام را بر پنج قسم نموده ايد (يعنى در مقام عمل) وتارک مندوبات ومرتکب مکروه ومباح مى باشيد، لهذا ابواب کرامات ومکاشفات بر روى شما مسدود است.(20) آنان در چه حال وهوايى زندگى مى کردند وما در چه وضعى، ما که هر روز به بهانه ى واجب مسلمى را به دست نسيان مى سپريم وحرامى حتمى را بدون هيچ پروايى انجام ميدهيم، تا آن جا که اگر کسى بخواهد آن واجب را بياورد يا آن حرام را ترک نمايد در جامعه مسلمين با ديده ى دگر به او مى نگرند) گويا منکرى آورده وبدعتى گذارده. آه وافسوس آن زمان بيشتر است که از ناحيه جمعى که بايد سمبل قداست وتقوى ومرزدار ونگهبان حلال وحرام حق باشند اين امور ديده وشنيده شود. يا در ايام ميلاد مسعود قطب دايره امکان، امام انس وجان حضرت صاحب العصر والزمان - عجل الله تعالى فرجه الشريف - محرمات حتمى ومنکرات مسلم اجرا گردد. خدا مى داند به قلب شريف آن وجود مقدس چه مى گذرد.

خداى، گواهى که فعلا جز اين از من وامثال من ساخته نيست که گاه وبيگاه ترشحى از نوک قلم داشته باشيم وخامه را در مسير حراست از خانه وحفظ کيان صاحب خانه - دين وامام، شريعت وصاحب شريعت - به کار گيريم، ويا براى مرزدارى وسنگربانى از حقايق مسلم مذهب وآيين لب بگشاييم وسخن آريم، همان دين وشريعتى که بازيچه دست نااهلان گشته وهر کس هر روز ضربه ى به عنوان حمايت از او به او مى زند، باشد به اين حديث عامل باشيم: قال رسول الله صلى الله عليه وآله: اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه، فمن لم يفعل فعليه لعنه الله...(21) رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هر گاه بدعت ها در امت من ظاهر شود پس بايد عالم علمش را نمايان سازد، که هر کس چنين نکند لعنت ونفرين خدا بر او باد. راستى شرم آور است در مملکت اسلامى، در قبه الاسلام، در برابر گنبد مطهر وقبه گردون سى حضرت ثامن الائمه عليه السلام در ايام نيمه شعبان به عنوان ولادت امام عصر عليه السلام برنامه اجرى نواهى غير مشروع اعلام بشود، ويا در شهر مقدس ديگرى پسران ودختران در معابر عام رژه بروند، ويا در مجالس جشن ولادت حضرت، دختران براى مردان وزنان سرود بخوانند. با هيچ مقياس وميزانى نمى توانم آنچه را شاهد هستم بسنجم ومحملى براى آن بيابم، عزيزان من هر چه حرام بوده حرام هست وحرام خواهد بود. چه زود برگشتيم وهمه حقايق ثابت چهارده قرن گذشته وميراث سلف صالح خود را از دست داديم. چاره ى نيست جز اين که به درگاه خدا بناليم وعرض کنيم: اللهم انا نشکو اليک فقد نبينا (صلواتک عليه وآله) وغيبه امامنا (ولينا) وکثره عدونا وقله عددنا، وشده الفتن (بنا) وتظاهر الزمان علينا، فصل على محمد وآل محمد، واعنا على ذلک بفتح منک تعجله وضر تکشفه ونصر تعزه وسلطان حق تظهره ورحمه منک تجللناها وعافيه منک تلبسناها برحمتک يا ارحم الراحمين.(22) بگذريم، کجا بوديم وکجا رسيديم!

بگذشت زمانى وجهان بى سر وجان شد
دوران صداقت دگر آخر به سر آمد
احکام شريعت همه در پشت سر افتاد
  معنى، همه بر چيده والفاظ بيان شد
ايمان وحقيقت ز ميان رفت ونهان شد
هو لغو وخرافات ودغل ورد زبان شد.(23)

سومين شخصيتى که باز تفصيل ماجرى ولادت حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالى فرجه الشريف - را آورده است، ابوجعفر محمد بن جرير بن رستم طبرى از بزرگان علمى اماميه در سده چهارم هجرى مى باشد. دو کتاب ارزشمند او، دلائل الامامه والمسترشد از نفائس کتب حديثى شيعه است. او با دو واسطه از جناب حکيمه خاتون چنين نقل نموده: وقتى امام يازدهم عليه السلام به من خبر داد امشب چه واقع مى شود، نرجس خاتون به استقبال من آمد وگفت: عمه جان، من فدى شما شوم. گفتم: بلکه من قربان تو گردم ى سيده زنان اين عالم. او خواست آب بر پايم بريزد وآ را شستشو دهد، قسمش دادم که چنين نکند وبه او گفتم که امشب صاحب چه فرزندى خواهد شد. تا اين خبر را به او دادم، ديدم پوششى از وقار وپرده ى از هيبت او را فرا گرفت.... پس از نافله شب که براى جستجوى طلوع فجر به ستارگان نگاه مى کردم شاهد سقوط بعض آنها بودم ونزديک شدن صبح را دريافتم. در دلم چيزى گذشت. برادر زاده م فرمود: عجله مکن که خواهد شد، دعايى مى خواند که نفهميدم چه بود....(24) چهارمين کس از قدمى اصحاب که جريان ولادت حضرت را بازگو نموده است حسين بن حمدان حضينى است که متوفى به سال 358 هجرى مى باشد.(25) او از مشايخ واساتيد مورد اعتمادش نقل نموده که حضرت عسکرى عليه السلام فرمود: من نزد عمه هايم رفته بودم، در جمع آنها جاريه ى ديدم نرجس نام. نگاه من به او طول کشيد، عمه ام حکيمه سبب پرسيد. گفتم: عمه جان، نظر من به او از روى تعجب است که خدى نسبت به او چه اراده واختيارى دارد، عمه ام براى کسب اجازه به محضر پدر بزرگوارم شرفياب شد وآن جاريه را تسليم من نمود. آن گاه گويد: يکى از اساتيد مورد اعتمادم از حکيمه، دختر حضرت جواد عليه السلام براى من چنين نقل کرد که پس از آن (رفتن نرجس خاتون به منزل حضرت عسکرى عليه السلام عليه السلام) من پيوسته نزد برادر زاده ام مى رفتم ودر حقش دعا مى کردم که خداوند فرزندى به او عنايت فرمايد، تا يکى از روزها که شرفياب شده، دعا کردم، فرمود: افطار نزد ما باش که آنچه دعا مى کردى محقق خواهد شد. وخداوند فرزندى بزرگ به ما ارزانى خواهد داشت. گفتم: آقى من، اين مولود عظيم از چه کسى متولد مى شود؟ فرمود: از نرجس. همان جاريه ى که بسيار مورد علاقه من بود. برخاستم نزد او رفتم. او خواست همان احتراماتى که هميشه نسبت به من عهده دار بود، انجام دهد، مانع شدم وبر پى او افتاده، بوسيدم. ويک ديگر را به سيادت وبزرگوارى ياد کرديم، وچون به من گفت: فدى شما گردم، من در پاسخ گفتم: من وتمام عالميان فدى تو گرديم. اين سخن من برايش خوش آيند نبود. گفتم: چرا خوش ندارى وحال آن که خدا به زودى همين امشب فرزندى به تو ارزانى دارد که آقى دنيا وآخرت است، وهو فرج المومنين، فرزندى که فرج اهل ايمان است. از اين کلام آزرمى به خود گرفت. هر چه در او دقت وتامل نمودم اثرى از حمل مشاهده نکردم، به برادر زاده ام عرض کردم: من نشانى از حمل در نرجس نمى بينم؟ تبسمى نمود وفرمود: ما گروه اوصيا - خاندان رسالت - کيفيت حمل ونحوه ولادتمان با ساير خلق فرق دارد زيرا که نور اللهيم، وآنچه از عوارض همراه با قذارت وپستى است با ما ارتباطى ندارد.

گفتم: آنچه فرموديد کى محقق خواهد شد؟ فرمود: موقع طلوع فجر. شب را نزديک نرجس خوابيدم، حضرت عسکرى عليه السلام هم در صفه وايوان منزل استراحت فرمود. من بيدار شدم نافله شبم را خواندم ونماز وترم را به جى آوردم. با خود انديشيدم: فجر طالع شد (هنوز خبرى نشده است) که صدى حضرت عسکرى عليه السلام از ميان ايوان بلند شد: عمه جان هنوز فجر طالع نشده. ديدم نرجس به جنبش آمد. نزديکش رفتم واو را در بر گرفتم ونام خدا را بر او بردم، گفتم: چيزى احساس مى کني؟ گفت: آرى....(26) آنچه در اين نقل بيشتر حائز اهميت است، ومناسب است در آن دقتى داشته باشيم، روح ادب واحترامات متقابلى است که در آن ديده مى شود. نرجس خاتون چگونه احترام حکيمه را دارد وچه فروتنى وتواضعى نسبت به او ابراز مى نمايد: من دختر قيصر روم بوده ام وصاحب چنين وچنان عناوينى وفعلا هم همسر حجت خدا، ولى حکيمه خاتون دختر امام عليه السلام است، فرزند زاده پيغمبر آخر الزمان است، عمه همسر من است، احترامش بر من فرض ولازم. ومتقابلا آن گاه که جناب حکيمه با خبر مى شود که نرجس خاتون به زودى صاحب فرزندى بس بزرگ مى گردد ولقب پر افتخار ام القائم به او اختصاص پيدا مى کند خود را بر قدم هاى او مى افکند وپوششى از گلبوسه هاى مهر وادب بر آنها مى نهد. چه خوب است همه ما در هر موقعيت وشرايطى که هستيم، به خصوص محترمات، ادب واحترامات متقابل را رعايت نماييم، که هيچ کس از رعايت ادب وادى احترام کوچک نمى شود. نکته دومى که در اين نقل حائز اهميت ونويدبخش وسرور آفرين است جمله ى است که جناب حکيمه، نرجس خاتون را به آن بشارت مى دهد: فان الله سيهب لک فى هذه الليله غلاما سيدا فى الدنيا والاخره وهو فرج المومنين. قبل از ولادت مولود نيمه شعبان دو عنوان به او داده شده که هر کدامش بيانگر عظمت وعزت اوست، يکى سيد وآقا بودن در دو سرا، هم آقى اين جاست هم سيد آن جا، که فعلا در اين عنوان سخن نمى آوريم، همين قدر بدانيم که آقى ما آقى دنيا وآخرت است. ديگرى عنوان فرج المومنين است، مادر را قبل از ولادت فرزند نويد مى دهند که فرزند تو فرج المومنين است، چه خوب نويدى وچه زيبا بشارتي! آرى، فرج اهل ايمان فقط به کف با کفايت اوست، که از خود اين تعبير استفاده مى شود اهل ايمان قبل از ظهور سراسر نور آن مظهر يهدى الله لنوره من يشاء پيوسته دچار غم وگرفتار رنج واندوه هستند وگشايش وفرج آنها از همه سختى ها به ظهور آن وجود مقدس محقق خواهد شد.

پاورقى:‌


(1) گنج غزل 179.
(2) انيس المومنين 215.
(3) منتهى الامال 350:2.
(4) رياحين الشريعه 150:4.
(5) مهج الدعوات 36، بحار الانوار 94: 361 - 354 .
(6) رياحين الشريعه 157:4.
(7) مفاتيح الجنان 519.
(8) بحار الانوار 79:102.
(9) کمال الدين 423 باب 41.
(10) اثبات الوصيه 263.
(11) همان، 249.
(12) اثبات الوصيه 251.
(13) سروده شهاب خوانسارى گل نرگس 86.
(14) اثبات الوصيه 249.
(15) ديوان کمپانى 202.
(16) تنقيح المقال 154:3.
(17) کمال الدين وتمام النعمه 3.
(18) کمال الدين، 425 - 424 باب 42.
(19) ديوان شمس اصطهباناتى - منظومه شمس - 358.
(20) تذکره العلما 219.
(21) اصول کافى کتاب العلم باب البدع ح 2.
(22) مصباح المتهجد 524.
(23) گفتار شيعه در اصول وفروع 13.
(24) دلائل الامامه 269 - 268.
(25) طبقات اعلام الشيعه، نوابغ الروات فى رابع المات 112.
(26) مدينه المعاجز 588.