اتفاق در مهدى موعود عليه السلام

سيّد على اكبر قرشى

- ۱ -


مقدمه دفتر
باسمه تعالى
اعتقاد به يك منجى جهانى ، اختصاص به اسلام ندارد بلكه تمامى مذاهب جهان ، منتظر روزى هستند كه شخصيتى الهى ظهور نموده و كاخهاى بيداد زورمندان و زر اندوزان را ويران كند، بلكه بايد گفت : هر انسان آگاه و انديشمندى درمى يابد كه اين وضع نابهنجار كنونى جهان و اين مسير غيرطبيعى در زندگى بشر، از هيچ دوامى برخوردار نيست و بايد در انتظار مصلحى بود كه پا به عرصه رزم نهد و با توانى شگرف در برابر همه طاغوتهاى جهان ، با قامتى استوار بپا خيزد و آنان را از اريكه هاى قدرت ، به زير كشيده و زندگى را به راه درست خويش بازگرداند.
در ميان تمامى معتقدان به وجود نجاتبخشِ انسانهاى به زنجير كشيده شده ، دين اسلام بويژه ((مذهب شيعه ))، اهتمامى خاص براى اين مساءله قايل است و منجى جهان را حضرت مهدى عليه السّلام از سلاله پاك پيامبر مى داند؛ چرا كه جهان ، هرگز نمى تواند از امامى راستين ، خالى باشد، در نتيجه انسانها نيز موظفند كه از چنين رهبرى پيروى كنند. و البته پر واضح است چنين امامى جز با امامان شيعه - كه با على بن ابى طالب عليه السّلام جانشين به حق پيامبر شروع شده و با امام زمان ، مهدى موعود عليه السّلام خاتمه پيدا مى كند - تطبيق ندارد.
از اين رو، مؤ لف محترم در كتاب حاضر كوشش نموده تا با استناد به روايات اسلامى ، اين حقيقت را به اثبات رساند كه تنها نجاتبخش ستمديدگان و برپا كننده عدل جهانى ، در كوتاه سخن ، پياده كننده مذهبِ به حق ؛ يعنى دين مبين اسلام ، همان ((مهدى موعود)) دوازدهمين امام مورد اعتقاد ما شيعيان است كه به فرمان خود پيامبر از سوى پروردگار حكيم ، تعيين شده است .
اين دفتر، پس از بازبينى مجدد و ويرايشى نو، اثر مذكور را به زيور چاپ آراسته و به علاقه مندان صلح و عدالت واقعى ، عرضه مى دارد؛ به آن اميد كه چونان چراغى فروزان ، مسير تكامل پرخطرشان را روشن ساخته و ان شاءاللّه مورد پذيرش حقتعالى قرار گيرد.
در خاتمه ، از خوانندگان محترم تقاضا داريم ؛ چنانچه هرگونه انتقاد يا پيشنهادى دارند به
آدرس :
قم - دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
صندوق پستى 749 / بخش فارسى ارسال دارند.
با تشكر فراوان
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرّسين حوزه علميه قم
مقدمه مؤ لف
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اَلْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ عَدَدَ اللَّيالِى وَالدُّهُورِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ مِنَ الْيَوْمِ اِلى يَوْمٍ يُنْفَخُ فِى الصُّورِ.
در طول قرون متمادى ، كتابهاى زيادى در باره حضرت مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - نوشته شده است ، ولى هيچيك از آنها به سبك اين كتاب نيست .(1) در اين كتاب با استفاده از منابع اهل سنّت اثبات مى شود كه شيعه و اهل سنّت در باره امام زمان عليه السّلام متفق القول هستند و وحدت نظر دارند. به عبارت ديگر: اهل سنّت نيز مانند شيعه مى گويند: مهدى موعود عليه السّلام فرزند نهم امام حسين و فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و در سال 255 هجرى در شهر ((سامرّا)) از مادرى به نام ((نرجس )) متولّد شده است و در آخرالزمان نيز ظهور كرده و حكومت جهانى واحدى تشكيل خواهد داد.
من وقتى كه در اثر مطالعات به اين حقيقت ، ملهم و واقف شدم ، كتابهاى ديگر را در اين زمينه مورد بررسى قرار دادم تا ببينم كه آيا آنان اين سبك (وحدت نظر شيعه و اهل سنّت در باره مهدى موعود - عج اللّه تعالى فرجه الشريف -) را مستقلاً تعقيب كرده اند يا نه ؟ تا كارم عمل تكرارى نشود، ولى ديدم آنان - جزاهم اللّه خيراً - مطالب را از شيعه و اهل سنّت به صورت كلّى نقل كرده اند و سبك فوق را بالاستقلال در نظر نگرفته اند مانند كتاب ((المهدى )) تأ ليف آيت اللّه صدر - قدس سرّه - كه اكثر مطالب آن از كتب برادران اهل سنّت جمع آورى شده است . و همچنين كتاب شريف ((الامام المهدى عند اهل السّنة )) تأ ليف جناب ((مهدى فقيه ايمانى )) كه مطالب 56 كتاب از كتب معتبر برادران اهل سنّت را در باره حضرت مهدى عليه السّلام عكسبردارى كرده و به صورت دو كتاب وزين ، در آورده است - جزاهم اللّه خيراً - .
و اخيراً نيز پس از آنكه يادداشتهاى كتاب را فراهم نمودم و براى تكميل آنها به كتابخانه هاى آستان قدس و حوزه مقدسه قم سفر كرده و نوشتن كتاب را شروع نمودم ، كتاب پرارزش ((من هو المهدى عليه السّلام )) تأ ليف جناب ((ابوطالب تجليل )) به دستم رسيد، بعد از مطالعه اين كتاب ديدم اكثر مطالب من به طور گسترده در آن گردآورى شده است . به همين خاطر ابتدا به فكر افتادم كه از كار خود منصرف شوم ، ولى بعداً ديدم آن كتاب هم در عين حال كه خواسته هاى مرا در بر دارد، سبك مرا بالاستقلال تعقيب نكرده است ؛ زيرا من مى خواستم كتابى نوشته شود كه در عين مختصر بودن ، اتفاق شيعه و اهل سنّت را بالاستقلال در باره حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - اثبات نمايد و ديگر گفته نشود: فرق ميان شيعه و اهل سنّت آن است كه اهل سنّت مى گويند مهدى موعود را قبول داريم ، ولى ايشان هنوز متولد نشده و معلوم نيست چه كسى است فقط اينقدر مى دانيم كه از نسل حضرت فاطمه و حضرت حسين عليهماالسّلام خواهد بود. و شيعه مى گويد مهدى موعود - عجل اللّه تعالى فرجه الشريف - متولد شده و در قيد حيات است و هر وقت خداوند بخواهد ظهور مى كند.
* * *
اين كتاب ، داراى سه فصل و مجموعاً در سه مطلب خلاصه مى شود. در مطلب اوّل اثبات مى شود كه منظور و مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حديث متواتر: ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) دوازده امام ؛ على بن ابى طالب و يازده فرزندش عليهم السّلام هستند و نمى شود گروه ديگرى مراد باشد.
در مطلب دوّم اثبات مى شود: مهدى موعود - صلوات اللّه عليه - كه آمدنش به طور متواتر از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده ، فرزند نهم امام حسين و فرزند چهارم امام رضا و فرزند بلافصل حضرت امام حسن عسكرى عليهم السّلام است و شخص مجهول و نامعلومى نيست .
و در مطلب سوّم ، اقوال حدود چهل نفر از بزرگان اهل سنّت نقل مى شود كه همه آنان ولادت امام زمان عليه السّلام را نوشته و ولادت او را به طور قطع و يقين بيان داشته اند. بدين طريق شيعه و اهل سنّت در باره مهدى موعود عليه السّلام به توافق مى رسند و معلوم مى شود كه شهرت عدم ولادت آن حضرت و نسبت مجهول بودنش ، بى اساس ‍ است .
* * *
همه مطالب كتاب ، بدون استثنا از كتب برادران اهل سنّت جمع آورى شده و نگارنده از اين كار دو نظر داشته است ؛ يكى اينكه : برادران اهل سنّت موقع مطالعه آن عذرى نياورند و بگويند كه اين مطالب در كتابهاى ما نيست ، ديگر آنكه : سبب تحكيم اعتقاد مطالعه كنندگان شيعه شود و بدانند آنچه آنان عقيده دارند مورد تصديق اهل سنّت نيز مى باشد. اين مزيّت كتاب به نظر من سبب نزديك شدن اهل سنّت و شيعه نسبت به يكديگر خواهد گرديد و گر نه مى بايست مانند كتابهاى ديگر، با كيفيتى مخصوص ‍ تاءليف نمايم نظير: كتاب غيبت محمّد بن ابراهيم نعمانى ، معاصر مرحوم كلينى و كمال الدين صدوق و غيبت شيخ طوسى و كفاية الاثر محمّد بن على خزّاز رازى و عاشر بحار و منتخب الاثر آيت اللّه صافى - جزاهم اللّه خيرا - و دهها كتاب ديگر.
نا گفته نماند كه جوّ حاكم در دورانهاى بنى اميه و بنى عباس و نظير آنان سبب گرديد كه بسيارى از حقايق اسلامى به دست فراموشى سپرده شود و در ميان مسلمانان گسترش ‍ نيابد و ترويج نشود و در مقابل ، بسيارى از چيزها كه هماهنگ با آنان بود به وجود آمد و تبليغ شد نظير مسأ له ((جبر، خلق قرآن )) و امثال آنها.
جلال الدين عبدالرحمان سيوطى (2) در حالات يزيد بن عبدالملك بن مروان - كه بعد از عمر بن عبدالعزيز به حكومت رسيد - مى نويسد: او چون خلافت را به دست گرفت گفت : مانند عمر بن عبدالعزيز رفتار كنيد، اطرافيان او چهل نفر شيخ (عالم دربارى ) را پيش او حاضر كردند و همه آنان شهادت دادند كه بر خلفا حساب و عذابى نيست ! و او بعد از چهل روز از خلافتش (از عدالت و تقوا، به ظلم و بى بندوبارى ) برگشت . ببينيد حقايق را به چه وضعى در آوردند.
((موقعى كه منصور عباسى از مالك بن انس امام مذهب مالكى خواست كتاب ((موطّأ )) را بنويسد تا مردم را بر فقه او وادار نمايد، با او شرط كرد كه بايد در كتاب خود از على بن ابى طالب عليه السّلام حديثى نقل ننمايى (3) و نيز به او گفت : از شوّاذ بن مسعود و شدائد بن عمر و رخصتهاى ابن عبّاس اجتناب كن !)).(4)
به هر حال ، در اثر جريانهاى اشاره شده و انزواى امامان عليهم السّلام ، شهادت ، تبعيد و زندانى شدن آنان و مخالفت صددرصدِ خلفا با مطرح شدن اهل بيت عليهم السّلام سبب گرديد كه ((مسأ له مهدويت )) در ميان برادران اهل سنت به دست فراموشى سپرده شود و اين مقدار كه در كتابها نقل شده و محفوظ مانده از كرامات بلكه از معجزات است كه خداوند خواسته است حجت ، بر همه اهل اسلام تمام شود. امروز كه وضع زمان عوض ‍ شده ، اميد است دانشمندان اسلامى ، اين حقايق را ترويج كرده و وظيفه الهى خويش را در رابطه با اين حقيقت ادا نمايند.
من اين كتاب را در حدّ سعه و امكانات خويش نوشته ام ، اميدوارم محققين والامقام اسلامى كه امكانات و اطلاعات بيشترى دارند، اين هدف را تعقيب كرده و كتابهاى مفصّل و قانع كننده ترى در اين زمينه تأ ليف نمايند. از خداوند متعال خواهانم كه كتاب من با اين سبك نوين ، فتح البابى براى دانشمندان اسلامى باشد؛ بزرگانى كه در حوزه هاى علميّه زندگى مى كنند و به كتابهاى متنوع و بيشترى دسترسى دارند، بهتر مى توانند از عهده اين كار برآيند و خدمت ارزنده اى به اسلام و مسلمين بنمايند.
اكنون كه بحمد اللّه ((مجمع تقريب بين مذاهب اسلامى )) به دستور مقام معظّم رهبرى حضرت آيت اللّه خامنه اى در ايران تشكيل يافته و مى خواهد از اين راه با حول و قوّه الهى ، وحدت اسلامى را آن مقدار كه امكان دارد تحقّق بخشد، لازم است نويسندگان محترم اسلامى از اين قبيل كتابها بسيار بنويسند و قطعاً در راه وحدت اسلامى اثر بس ‍ درخشانى خواهد داشت .
در گذشته كه ((دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه )) در مصر تشكيل گرديد، هر سه ماه يك مجلّه به نام ((رسالة الاسلام )) منتشر مى كرد. در شماره چهارم از سال دوّم ، مقاله اى نشر شد كه در آن حديث ((اِنّىِ تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَعِتْرَتِى ...)) را ((كتاب اللّه و سنّتى !!)) نقل كرده بود. در همان وقت به امر مرحوم آيت اللّه بروجردى يكى از فضلاى قم به نام آقاى شيخ ((قوام الدين قمى )) رساله اى تحت عنوان ((حديث الثقلين )) نوشت و در آن رساله ، مأ خذ اين حديث را از كتب صحاح ، مسانيد، سنن ، تفسير و تواريخ حتى از كتب لغت كه به مناسبتى نقل شده بود، جمع نمود كه در حدود پنجاه كتاب معتبر بلكه بيشتر رسيد. آنگاه همان رساله را به ((دارالتقريب )) فرستاد و در باره آن نظر خواهى كرد، دارالتقريب آن را با هزينه خود چاپ و نشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت : ((امّا بعد، اين رساله مختصرى است در رابطه با حديث ثقلين كه آن را علامه فاضل شيخ محمَّد قوام الدين وشنوى تأ ليف كرده است )).
اين رساله در عين مختصر بودن ، همه روايات و اسانيد اين حديث را شامل است . مؤ لف در تأ ليف آن ، راه حكمت و اعتدال را رفته و از مجادله و عداوت احتراز جسته است ومطالب خويش را بادلايلى استدلال كرده كه شيعه واهل سنّت آن را مى پسندد. دارالتقريب اين رساله را بدان جهت نشر كرد كه مورد اتفاق دو طايفه بزرگ مؤ منين در اصول تشريع است . سنت پاك رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از ثابت ترين اساسهاست كه اهل اسلام ، دين خود را بر آن پايه گذارى مى كنند. هر روايتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هر طريقى كه باشد وقتى صحيح بودن آن معلوم شد، بر مؤ منين است كه از صميم قلب آن را قبول نمايند و به حكم آن گردن نهند و امتثال نمايند: (فَلاَ وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً).(5)
اين كتاب ، همه احاديث وارده در باره مهدى موعود عليه السّلام را از پراكندگى رهانيده و آنها را در يك رديف قرار مى دهد و مصداق احاديثى را كه به طور مطلق وارد شده اند تعيين مى كند به طورى كه خواننده بعد از مطالعه آن ، هر جا حديثى در رابطه با آن حضرت ببيند فوراً نظرش به امام زمانى كه فرزند نهم امام حسين عليه السّلام و فرزند بلافصل حضرت عسكرى عليه السّلام و مولود سال 255 ه . ق سامرّاست ، منصرف خواهد شد. و همچنين در نقل مطالب و ذكر اسامى ، كاملاً جانب احترام مراعات شده است و هرگز به فكر مبارزه طلبى ، مجادله و تشديد تفرقه نبوده ايم بلكه با حسن نيت و ملاحظه برادرى و رسيدن به توافق به مضمون :(اُدْعُ اِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوعِظَةِ الْحَسَنَةِ...)(6) قدم برداشته ايم ؛ زيرا راه صحيح و مورد رضاى خدا و طريقى كه بتواند در قلوب ، اثر بگذارد همين است .
از خداوند متعال خواستاريم زحمتى كه در تأ ليف آن كشيده شده به منّ و كرم خويش ‍ قبول فرمايد و براى مؤ لّف ، ذخيره آخرت قرار دهد و اهل اسلام را از آن بهره مند گرداند:(اِنّهُ نِعْمَ الْمُجِيبُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ).
نا گفته نماند كه يادداشتهاى كتاب قبلاً تهيه شده بود ولى نوشتن آن در سوّم صفرالخير 1411 مطابق 3/6/69 شروع شد و در 23 ربيع الثانى 1411 مطابق 21/8/69 به پايان رسيد.
اروميّه - سيّد على اكبر قرشى
* * *
فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره خلفاى دوازده گانه
امام احمد بن حنبل از جابر بن سمره نقل كرده مى گويد: شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
((يَكُونُ بَعدى اِثْنَا عَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُريْشٍ؛
يعنى :
بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند بود كه همه آنان از قريش هستند)).(7)
اين حديث در سطح عجيبى از آن حضرت نقل شده كه به هيچ وجه قابل شك و ترديد نيست و اهل حديث به متواتر بودن آن اذعان كرده اند؛ مثلاً احمد بن حنبل آن را در مسند خويش ، ج 5، با 34 سند از جابر بن سمره نقل مى كند بدين طريق : ج 5، ص 86 با يك سند، ص 87 با دو سند، ص 88 با دو سند، ص 89 با يك سند، ص 90 با سه سند، ص 92 با دو سند، ص 93 با سه سند، ص 94 با يك سند، ص 95 با يك سند، ص 96 با دو سند، ص 97 با يك سند، ص 98 با چهار سند، ص 99 با سه سند، ص 100 با يك سند، ص 101 با دو سند، ص 106 با دو سند، ص 107 با دو سند، ص 108 با يك سند و در بعضى از آنها به جاى ((خليفه )) كلمه ((امير)) ذكر شده است . مى شود گفت : مسند جابر بن سمره را در نقل احمد بن حنبل نوعاً اين حديث تشكيل مى دهد(8) . و در ينابيع المودّه (9) نقل شده است كه ((كُلُّهُمْ مِنْ بَنِى هاشِمٍ؛ همه آنان از بنى هاشم هستند)).
اين حديث در صحيح بخارى (10) از جابر بن سمره چنين نقل شده است :
((قَالَ: سَمِعْتُ النَّبِىَّ يَقُولُ: يَكُونُ اِثْنا عَشَرَ اَمِيراً فَقَالَ كَلِمَةً لَمْ اَسْمَعْها فَقالَ اَبِى اِنَّهُ قَالَ: كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)).
يعنى :
((شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دوازده نفر امير خواهند بود، كلمه ديگرى فرمود كه من نشيندم ، پدرم گفت : پيامبر فرمود: همه آنان از قريش خواهند بود)).
ابو ميساى ترمذى آن را در صحيح (11) خود به عبارت : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ أَمِيراً... كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ)) نقل كرده و اضافه مى كند كه حديثى است حسن و صحيح و مى افزايد كه اين حديث از ابن مسعود و عبداللّه بن عمر نيز نقل شده است .
((مسلم بن حجاج نيشابورى )) آن را در صحيح (12) خود با شش طريق نقل نموده است . و نيز ابو داوود آن را در سنن خود نقل مى كند(13) . همچنين حاكم نيشابورى (14) و صاحب كنزالعمّال (15) آن را با سه طريق از ضحاك بن قيس و جابر بن سمره و ابن مسعود نقل كرده اند.
سيوطى مى گويد: ((اين حديث با الفاظ مختلف منقول است و آنگاه آن را با نُه عبارت نقل مى كند))(16) حافظ بن حجر از عبداللّه بن عمر نقل كرده مى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:
((يَكُونُ خَلْفِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً، أ بُو بَكْرٍ لا يَلْبَثُ اِلاّ قَلِيلاً؛
يعنى :
بعد از من دوازده نفر خليفه خواهند شد، ابوبكر زندگى نمى كند مگر مدت كوتاهى )).
بعد مى گويد: قسمت اوّل اين حديث ، متّفق عليه است ، بخارى و مسلم و ديگران آن را با طرق عديده نقل كرده اند. (17)
نا گفته نماند كه : لازم نيست بيشتر از اين در باره اين حديث شريف صحبت شود؛ زيرا صحت و حتمى بودن آن جاى بحث نيست و همه آن را قبول كرده و به صدورش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذعان نموده اند، مهم اين است كه بدانيم منظور آن حضرت از اين دوازده نفر چه اشخاصى هستند؟
توجيه حديث
گفتيم : مهم آن است كه بدانيم مراد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين دوازده خليفه چه كسانى هستند؟ خلفاى بنى اميّه نمى شود مراد باشند؛ زيرا آنان چهارده نفر بودند نه دوازده نفر و اسامى آنان به نقل از ((مروج الذهب مسعودى )) به قرار ذيل مى باشد:
((معاوية بن ابى سفيان ، يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد، مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان ، وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ، هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد بن عبدالملك ، يزيد بن الوليد، ابراهيم بن الوليد و مروان محمد الحمار)).
خلفاى بنى عباس نيز يقيناً منظور نيستند؛ زيرا آنان 37 نفر بودند و از طرف ديگر كسانى كه غير از اينان خلافت كرده اند عددشان به دوازده نفر نمى رسد و آنان عبارتند از: خلفاى اربعه و امام حسن عليه السّلام و عبداللّه بن زبير. بنابراين بايد اين دوازده نفر را مشخص كرد؛ زيرا قطعاً رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيز گزافى نفرموده و نيز قصد معماگويى هم - نعوذباللّه - نداشته است .
به نظر شيعه مراد از اين حديث ، امامان دوازده گانه يعنى على بن ابى طالب و يازده فرزند او عليهم السّلام هستند. اما روايات برادران اهل سنّت نيز - چنانكه خواهد آمدصريحند در اينكه منظور آن حضرت ، ((امامان دوازده گانه اند)). ولى عجيب اين است كه مى بينيم علماى آنان به اين روايات توجّه نكرده و يا از آنها غفلت نموده و تأ ويلهاى گوناگونى را براى حديث ذكر كرده اند و احتمالات مختلفى را ابراز نموده اند.
حافظبن حجرعسقلانى درذيل حديث فوق ،سه احتمال از سه نفر نقل مى كند:
احتمال اوّل : از قاضى عياض است كه مى گويد:
((لَعَلَّ الْمُرادَ بِالاِثْنَى عَشَرَ فِى هذِهِ الاَحادِيثِ وَما شابَهَها اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَ قُوَّةِ اْلاِسْلامِ وَاسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...)).
يعنى :
((احتمال دارد منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن باشد كه بعد از من در زمان قدرت و عزّت اسلام ، دوازده نفر خليفه خواهند بود و اين عدّه تا زمان وليد بن يزيد كه در زمان او فتنه ها بروز كرد و تا سقوط بنى اميه و تسلط بنى عباس ادامه داشت به وجود آمده اند)).(18)
ابن حجر پس از نقل اين احتمال مى گويد: ((سخن قاضى عياض بهترين احتمالى است كه گفته شده ، مؤ يد اين سخن آن است كه در بعضى روايات آمده است :
((كُلُّهُمْ يَجْتَمِعُ عَلَيهِ النّاسُ؛
يعنى :
مردم بر حكومت آن دوازده نفر، گردن مى نهند)).
توضيح مطلب آن است كه :
مردم بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر حكومت ابوبكر، عمر، عثمان و على تا جريان حكمين اجتماع كرده اند و پس از واقعه حكمين ، معاويه خويش را خليفه خواند و پس از صلح حسن مجتبى همه بر حكومت معاويه جمع شدند و پس از معاويه به حكومت يزيد گردن نهادند؛ زيرا كار حسين بن على عليهماالسّلام پيشرفتى نكرد و قبل از تشكيل حكومت ، كشته شد.
پس از يزيد اختلاف به وجود آمد تا بالا خره بعد از قتل عبداللّه بن زبير كار عبدالملك مروان بالا گرفت و همه ، حكومت وى را پذيرفتند، در زمان چهار پسر عبدالملك يعنى : وليد، سليمان ، يزيد و هشام ، وضع بدين منوال بود ولى عمر بن عبدالعزيز را كه ميان سليمان و يزيد به خلافت رسيد نبايد به حساب آورد؛ زيرا اجتماع فوق در عصر او نبود.
پس ، خلفاى اربعه ، معاويه ، يزيد، عبدالملك و چهار فرزندش مى شوند يازده نفر، دوازدهمين نفر را هم مى شود وليد بن يزيد بن عبدالملك به حساب آورد كه بعد از عمويش ((هشام )) مردم بر حكومت او اجتماع كردند و بعد از چهار سال حكومت بر او شوريده و خونش را ريختند و از آن روز فتنه ها به وجود آمد و احوال متغيّر گرديد و ديگر اجتماعى حاصل نشد؛ زيرا مغرب اقصى از دست عباسى ها خارج گرديد و مروانيان بر آن حكومت كردند و كار به ضعف گراييد و از خلافت جز اسمى باقى نماند.
احتمال دوّم :
آن است كه در صفحه 213 از ابوالحسن بن منادى نقل كرده كه گفته است : شايد منظور از ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) آن دوازده نفرى است كه بعد از مهدى موعود خواهند آمد. در كتاب دانيال نبى آمده : چون مهدى از دنيا برود، پنج نفر از فرزندان سبط اكبر (امام حسن عليه السّلام ) و پنج نفر از فرزندان سبط اصغر (امام حسين عليه السّلام ) به خلافت مى رسند كه آخرين آنان حكومت را به طور وصيّت به يكى از فرزندان سبط اكبر مى سپارد و بعد از او پسرش در جاى وى مى نشيند و عدد به دوازده نفر مى رسد.
احتمال سوّم :
نظر ابن جوزى است كه مى گويد: شايد منظور دوازده نفر خليفه تا قيام قيامت باشند كه همه آنان عمل به حق خواهند كرد گر چه از هم فاصله داشته باشند، مؤ يّد اين احتمال روايتى است كه مسدّد در مسند كبير خود از ابوالخلد نقل مى كند كه در ذيل خبر فرموده :
((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ)).
نا گفته نماند كه حافظ ابن حجر(19) و جلال الدين سيوطى (20) ، قول قاضى عياض و سخن فتح البارى را نقل و قبول كرده اند و هر دو در تعيين احتمال سوم كه منظور دوازده خليفه تا قيامتند، گفته اند كه : ((آنان عبارتند از ابوبكر، عمر، عثمان ، على عليه السّلام ، حسن عليه السّلام ، معاويه ، عبداللّه بن زبير، عمر بن عبدالعزيز و احتمالاً مهدى عباسى كه او در ميان عباسيان مانند عمر بن عبدالعزيز در بنى اميّه است و نيز طاهر عباسى كه مردى عادل بود، مى ماند دو نفر شايد يكى از آنها ((مهدى موعود)) باشد كه او نيز از اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است )).
(اما بايد گفت : اينان يازده نفر مى شوند و نفر دوازدهمى را ذكر نكرده اند.) محمود احمد العينى در كتاب عمدة القارى در شرح صحيح بخارى نظير سخن قاضى و فتح البارى را گفته است .
نظرى به تأ ويلهاى سه گانه
نا گفته نماند كه حديث :
((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً))
متواتر و يقينى است و در آن شكى وجود ندارد؛ چنانكه از صواعق نقل شد. از طرف ديگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم - نعوذباللّه - قصد معماگويى نداشته تا ما با استحسان يا با پاره اى از مرجّحات ، گروهى را تعيين كرده و به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت بدهيم . و انگهى اين محدّثان و مورّخان هر سه تأ ويل را به صورت ((احتمال )) و ((شايد)) گفته اند؛ لذا بجاست مورد ارزيابى و بررسى و نقد قرار گيرد. با توجه به اين مطالب ، نظر خويش را در رابطه با هر سه تأ ويل بيان مى كنيم :
اوّلاً:
اگر مراد از خليفه دوازده گانه آنانى باشند كه قاضى عياض گفته است در آن صورت چه نتيجه اى بر اين حديث مترتب مى شود؟ به عبارت ديگر: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه به حكم (ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى # اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى )(21) همه چيز را از منبع وحى آسمانى دريافت مى كرد مى خواسته است چه مطلبى را تفهيم كند؟ و از اينكه از ميان يك گروه شما دوازده نفر تعيين كنيد و آنان بعد از من خليفه مى شوند، چه فايده اى را در نظر گرفته بود؟ اين - نعوذباللّه - به معمّاگويى شبيه تر است تا بيان حقيقت .
ثانياً :
قاضى عياض مى گويد: شايد منظور، خلفايى است كه در زمان قدرت اسلام و عزّت خلافت ، حكومت مى كردند. به قضاياى ذيل توجه فرماييد تا ببينيم آيا آن وقت ، وقت عزّت خلافت و قدرت اسلام بود؟!
مسعودى در حالات وليد بن يزيد بن عبدالملك (كه قاضى عياض زمان او را زمان عزّت خلافت مى داند) مى نويسد: روزى وليد آيه (وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ # مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ)(22) را خواند و پس از خواندن اين دو آيه خشمگين شد به طورى كه قرآن مجيد را در جايى نصب كرد و تيرباران نمود! تا كلام اللّه پاره پاره شد و اين دو شعر را خواند:
اَتُوعِدُ كُلَّ جَبّارٍ عَنِيدٍ - فَهَا اَنا ذاكَ جَبَّارٌ عَنيدُ
اِذا ما جِئْتَ رَبَّكَ يَوْمَ حَشْرٍ - فَقُلْ يا رَبِّ خَرَّقَنِيَ الْوَليِدُ
يعنى :
((آيا تو هر جبّار لجوج را مى ترسانى ؟ بدانكه آن جبّار لجوج ، من هستم ، وقتى كه روز قيامت پيش پروردگارت آمدى ، بگو خدايا وليد مرا پاره پاره كرد!)).(23)
سيوطى در حالات وليد مى نويسد: او فاسق و دايم الخمر بود، حرمتهاى خدا را از بين برد، خواست شراب را بر بام كعبه بنوشد! كه مردم بر وى شوريدند و او را به قتل رساندند و چون سر بريده وليد را پيش برادرش سليمان آوردند، گفت : خدايش لعنت كند، او شارب خمر، فاسق و لاابالى بود، حتى مى خواست با من لواط كند! ((فَقالَ بُعْداً لَهُ اَشْهَدُ اَنَّهُ كانَ شَرُوباً لِلْخَمْرِ، ماجِناً فاسِقاً وَلَقَدْ راوَدَنِى عَنْ نَفْسِى ))(24) .
آيا مى توان گفت در زمان او خلافت ، عزيز و اسلام قوى بود؟! تا قاضى عياض بگويد: ((يُحْتَمَلُ اَنْ يَكُونَ الْمُرادُ اَنَّهُمْ يَكُونُونَ فِى مُدَّةِ عِزَّةِ الْخِلافَةِ وَقُوَّةِ الاِسْلامِ وَاِسْتِقامَةِ اُمُورِهِ...)) و بعد اضافه كند كه يكى از آن دوازده نفر وليد بن يزيد است ؟!
باز جلال الدين سيوطى از عبداللّه بن حنظله - كه با اهل مدينه بر يزيد بن معاويه خروج كرد - نقل مى كند كه او به مردم گفت :
((وَاللّهِ ما خَرَجْنا عَلَى يَزيدَ حَتّى خِفْنا اَنْ نُرْمى بِالْحِجارَةِ مِنَ السَّماء، اِنَّهُرَجُلٌ يَنْكَحُ اُمَّهاتِ الاَْوْلادِ وَالْبَناتِ وَالاَخَواتِ وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَدَعُ الصَّلاةَ)).(25)
((به خدا قسم ! ما عليه يزيد خروج نكرديم مگر پس از آنكه ترسيديم از آسمان سنگباران شويم ؛ يزيد مردى است كه با مادران ، دختران و خواهران خود زنا مى كند و شراب مى خورد و نماز را ترك مى نمايد)).
سبط ابن جوزى در ماجراى ورود اهل بيت عليهم السّلام به كاخ يزيد نقل كرده كه يزيد پس از ورود اسرا در مقابل همه آشكارا گفت :
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا - خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَلْ - ((بنى هاشم (منظور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است ) با ملك و حكومت بازى كردند و گر نه از آسمان خبرى نيامده و وحى نازل نشده است )).(26)
يقيناً اگر ابوالفضل قاضى عياض مالكى ، اين فجايع را به نظر مى آورد، هرگز نمى گفت : ((زمان يزيد، زمان عزّت خلافت و قدرت اسلام بود)).
ثالثاً:
اگر بگوييم منظور حضرت ، دوازده نفرى است كه بعداز مهدى موعود خواهند آمد، اين احتمال با كلمه ((بعدى )) چگونه سازش دارد؟ آيا مراد آن بود كه بعد از من كارى صورت نخواهد گرفت و حكومت و خلافتى نخواهد بود تا بعد از چند هزار سال ، مهدى عليه السّلام بيايد و برود و بعد دوازده نفر خليفه شوند! وانگهى به كتاب دانيال چقدر مى شود اعتماد كرد؟ آيا واقعاً كتابى از دانيال برجاى مانده است ؟! و چرا حضرت - نعوذباللّه - معمّا گفت و نفرمود منظور، خلفاى بعد از مهدى است ؟ و كلمه ((لا يَزالُ الاِسْلامُ عَزيِزاً...)) مخصوص به زمان خلفاى بعداز مهدى است و حتى درزمان مهدى هم اسلام عزيز نخواهدبود.
رابعاً:
در احتمال سوّم با استفاده از جمله ((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقِّ)) يازده نفر نام برده شده و دوازدهمين نفر آن معلوم نيست و نيز اگر بنا باشد عبداللّه بن زبير را مصداق ((كُلُّهُمْ يَعْمَلُ بِالْهُدى ...)) بدانيم چرا بعضى حاكمان ديگر را از آنان نشماريم ، مثلاً عضدالدوله ديلمى از عبداللّه بن زبير بدتر بود؟
اگر اين مورّخان و محدثان به اين فكر مى افتادند كه ببينند آيا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خودش اين كلام را تفسير كرده يا نه ؟ آن وقت مى ديدند كه حضرت خودش ‍ به طور واضح مراد خويش را از دوازده خليفه مكرّراً بيان فرموده است ، اينك شواهد آن را ذيلاً نقل مى نمايم :
رواياتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين زمينه نقل شده و همه آنها تعيين و تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) هستند، زيادند، فصل دوّم كتاب در رابطه با ((مهدى شخصى )) است همه اش شاهد و دليل اين مطلبند، در اينجا به بعضى از روايات اشاره مى شود و تكميل آن در فصل آينده خواهد آمد:
1 - شيخ الاسلام محمد بن ابراهيم حمّوئى (27) شافعى از عبداللّه بن عباس نقل مى كند كه :
((قَالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اِنَّ خُلَفائِى وَاَوْصِيائِى وَحُجَجَ اللّهِ عَلى الْخَلْقِ بَعْدِى لاَِثْنا عَشَرَ، اَوَّلُهُمْ اَخِى وَآخِرُهُمْ

وَلَدِى ، قِيلَ يا رَسُولَ اللّهِ وَمَنْ اَخُوكَ؟ قا لَ: عَلِىُّ بْنُ أَبِى طالِب ، قِيلَ: وَمَنْ وَلَدُكَ؟ قَالَ: الْمَهْدِىُّ الّذِى يَمْلاُ اْلاَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلاً كَما

مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً)).
يعنى :
((خلفا و اوصياى من و حجتهاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند، اوّل آنان برادر من و آخرشان پسر من است ، گفته شد: يا رسول اللّه ! برادر شما كيست ؟ فرمود: على بن ابى طالب ، گفته شد: فرزند شما كيست ؟ فرمود: مهدى و او همان است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد)).(28)
حافظ سليمان قندوزى حنفى اين حديث را در ينابيع المودّه (29) نقل مى كند، بنابراين ، خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ((اثناعشر)) را بيان فرموده كه منظور، امامان دوازده گانه يعنى : على بن ابى طالب و فرزندان او عليهم السّلام هستند.
2 - على بن شهاب همدانى شافعى در كتاب مودّة القربى به نقل از ينابيع المودّه (30) و شيخ الاسلام حمّوئى شافعى در فرائد السمطين (31) از عبداللّه بن عباس نقل مى كند كه :
((قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَناَ سيِّدُ الْمُرْسَلِينَ وَعَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ

اَوَّلُهُمْ عَلِىُّ بْنُ اَبِى طالِبٍ وَآخِرُهُمْ اَلْقائِمُ)).
يعنى :
((من آقاى پيامبرانم و على بن ابى طالب آقاى اوصياست و اوصياى من بعد از من دوازده نفرند كه اوّل آنان على بن ابى طالب و آخرشان مهدى قائم است )).
حافظ قندوزى حنفى ، همين حديث را در ينابيع المودّه (32) از فرائد و در باب 94، ص ‍ 487 از غاية المرام از فرائد نقل كرده است و حديث شريف ، تفسير حديث ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) مى باشد.
3 - و ايضاً در ينابيع المودّه (33) از مناقب از على بن ابى طالب عليه السّلام نقل مى كند كه :
((قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم : اَلاَئِمَةُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ اَنْتَ ياعَلِىُّ وَ آخِرُهُمْ الْقائِمُ الّذِى يَفْتَحُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ

عَلَى يَدَيْهِ - مَشارِقَ الاَْرْضِ وَ مَغاربَها)).
يعنى :
((پيامبر اكرم فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند اوّلشان تو هستى ياعلى ! و آخرين آنان قائم آل محمَّد است . و او همان است كه خدا به دست او شرق و غرب زمين را فتح كرده و زير پرچم اسلام در مى آورد)).
4 - و نيز در ينابيع المودّه (34) از مناقب در حديث معراج نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:
((فَقُلْتُ يا رَبِّ! وَمَنْ اَوْلِيائِى ؟ فَنُودِيتُ يا مُحَمَّدُ! اَوْصِيائُكَ الْمَكْتُوبُونَ عَلَى سُرادِقِ عَرْشِى فَنَظَرْتُ فَرَأَيْتُ اِثْنَى عَشَرَ نُوراً وَفِى كُلِّ نُورٍ

سَطْراً اَخْضَرَ عَلَيْهِ اِسْمُ وَصِي مِنْ اَوْصِيائِى اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ...)).
يعنى :
((من گفتم خدايا! اوصياى من كدامند؟ ندا آمد يا محمَّد! اوصياى تو همانها هستند كه در سراپرده عرش من نوشته شده اند، نگاه كردم دوازده نور ديدم و در هر نور در سطرى سبز، نام يكى از اوصياى من نوشته شده بود كه اوّل آنان على و آخرشان قائم مهدى بود...)).
اين روايت نيز مانند روايات ديگر تفسير و بيانى بر حديث ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) است .
5 - و نيز حافظ قندوزى از شيخ كبير صلاح الدين صفدى در شرح دائره نقل كرده كه گفته است : ((اِنَّ الْمَهْدِيَّ الْمَوْعُودَ هُوَ اْلاِمامُ الثّانِي عَشَرَ مِنَ اْلاَئمَّةِ، اَوَّلُهُمْ سَيِّدُنا عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْمَهْدِيُّ رَضِيَاللّه عَنْهُمْ وَنَفَعَنا بِهِمْ)).(35)
يعنى :
((مهدى موعود امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر مى باشد كه اوّل آنان آقاى ما على ، و آخرشان حضرت مهدى - رضى اللّه عنهم - مى باشد)).
معلوم مى شود كه حديث شريف در نظر شيخ صلاح الدين ، مسلّم و يقينى بوده ، كه به طور ارسال مسلّم گفته : اوّل دوازده امام على عليه السّلام و آخر آنان مهدى عليه السّلام مى باشد.
6 - در ينابيع المودّه (36) عباية بن ربعى از جابر بن عبداللّه نقل كرده كه فرمود:
((قاَلَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَناَ سَيِّدُ الْنَبِيِّينَ وَ عَلِيُّ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ وَاِنَّ اَوْصِيائِى بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ اَوَّلُهُمْ عَلِيُّ وَآخِرُهُمْ الْقائِمُ الْمَهْدِيُّ)).
اين حديث شريف كه تفسير ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) است ، تحت شماره دوّم از مودّة القربى و فرائد السمطين از ابن عبّاس نقل شد و در اين حديث از جابر بن عبداللّه نقل شده است .
7 - رواياتى كه در فصل بعد در تعيين حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - خواهد آمد، همه شاهد اين مطلبند، براى نمونه يكى از آنها را در اينجا مى آوريم : مورّخ و محدّث معروف ؛ خوارزمى حنفى (متوفاى 568) از سليم بن قيس از سلمان فارسى نقل مى كند كه مى گويد:
((دَخَلْتُ عَلَى النَّبِيِّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وَ اِذاَ الْحُسَيْنُ عَلَى فَخِذِهِ وَ هُوَ يُقَبِّلُ عَيْنَيْهِ وَيَلْثَمُ فاهُ وَيَقُولُ: اِنّكَ سَيِّدٌ اِبْنُ سَيِّدٍ اَبُو

سادَةٍ، اِنَّكَ اِمامٌ اِبْنُ اِمامٍ اَبُو اَئِمَّةٍ، اِنَّكَ حُجَّةٌ، اِبْنُ حُجَّةٍ، اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِكَ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ)).(37)
يعنى :
((داخل منزل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شدم ديدم حسين عليه السّلام روى زانوى آن حضرت است ، وى چشمهاى حسين را مى بوسيد و دهانش را مى بوييد و مى فرمود: تو بزرگ و پسر بزرگ زاده اى و پدر بزرگانى ؛ تو امام و پسر امامى ، پدر امامانى ، تو حجت و پسر حجّتى و پدر نُه نفر حجت كه همه از صلب تو هستند و نُهم آنان قائم آنان است )).
بنابراين ، رواياتى كه از بزرگان اهل سنت نقل گرديده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حديث : ((يَكُونُ بَعْدِى اِثْنا عَشَرَ خَلِيفَةً)) را بارها با عبارات مختلف به طورى كه شكّى باقى نمانده تفسير و بيان فرموده است كه نامهاى مباركشان در فصل بعدى خواهد آمد.
8 - در رابطه با اين مطلب ، روايتى به طور مسلّم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه جز معناى دوازده خليفه ، معناى ديگرى نمى شود بر آن يافت . اينك به آن حديث توجه مى كنيم : سيد مؤ من شبلنجى از على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليه - نقل مى كند كه :
((قاَلَ: قُلْتُ يا رَسُولَ اللّهِ اَمِنّا آل مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ اَوْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقَالَ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا بَلْ مِنّا يَخْتِمُ اللّهُ بِهِ الدِّينَ كَما فَتَحَ بِنا)).(38)
يعنى :
((گفتم : يا رسول اللّه ! آيا مهدى آخرالزمان از ما آل محمّد است يا از غير ما؟ فرمود: نه ، بلكه از ماست و خدا به وسيله او دين را ختم مى كند چنانكه با ما شروع كرده است )).
همين حديث شريف را حافظ بن حجر در صواعق محرقه (39) از طبرانى نقل كرده و محمد صبّان در اسعاف الراغبين (40) از طبرانى آورده است . شبلنجى در نور الابصار پس ‍ از نقل حديث مى گويد: اين حديث را طبرانى در اوسط، ابو نعيم در حليقة الاولياء و عبدالرحمان بن حمّاد در عوالى نقل كرده اند.
و نيز همين حديث را امام عبدالرؤ وف مناوى در كنوز الحقائق (41) آورده است ، اين حديث كه مى گويد: ((خدا دين را با ما شروع كرد و با مهدى عليه السّلام ختم مى كند)) حاكى است كه خلافت و وصايت در على عليه السّلام و در اولاد اوست و بيان : ((اِثْناعَشَرَ خَلِيفَةً)) مى باشد.
9 - حافظ ابو عبداللّه محمد بن يوسف كُنجى شافعى (متوفاى 658هجرى ) در كتاب ((البيان فى اخبار صاحب الزمان عليه السّلام )) به سند خويش از حذيفه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ يَوْمٌ واحدٌ لَبَعَثَ

اللّهُ فِيهِ رَجُلاً اِسْمُهُ اِسْمِى وَ خُلْقُهُ خُلْقِى يُكَنّى اَبا عَبدِاللّهِ، يُبايِعُ لَهُ النّاسُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقام ، يَرُدُّ اللّهُ بِهِ الدِّينَ وَ يَفْتَحُ فُتُوحاً فَلا

يَبْقى عَلى ظَهْرِ اْلاَرْضِ اِلاّ مَنْ يَقُولُ لا اِلهَ اِلاّ اللّه ، فَقامَ سَلْمانُ فَقالَ: يا رَسُولَ اللّه ! مِنْ اَيِّ وُلْدِكَ هُوَ؟ قالَ: مِنْ وُلْدِ اِبْنى هَذا، و

ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلى الْحُسَيْنِ عليه السّلام )).(42)
يعنى :
((اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند در آن روز، مردى را مبعوث خواهد كرد كه اسم او اسم من و خُلق او خُلق من است . كنيه او ابوعبداللّه است ، مردم با او بين ركن و مقام بيعت مى كنند، خداوند به وسيله او دين را بر مى گرداند و فتوحاتى مى كند كه بر روى زمين كسى نمى ماند مگر آنكه ((لا اِلهَ اِلاّ اللّه )) مى گويد: پس سلمان برخاست و گفت : اى رسول خدا! آن مرد از كدام پسرت مى باشد؟ فرمود: از اين پسرم و با دست خود بر حسين عليه السّلام زد)).
در اين روايت ، تصريح شده كه امام زمان عليه السّلام از نسل امام حسين عليه السّلام است .
10 - ابن صباغ مالكى (متوفاى 855) در فصول مهمه از ابو سعيد خدرى نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به فاطمه 3 فرمود:
((... يا فاطِمَةُ! اِنّا اَهْلَ بَيْتٍ أُعْطِينا سِتَّ خِصالٍ لَمْ يُعْطها أَحَدٌ مِنَ الاَوَّلينَ وَلا يُدْرِكُها أَحَدٌ مِنَ الا خِرينَ غَيْرُنا، نَبِيُّنا خَيْرُ الاَنْبِياءِ وَ وَصيُّنا

خَيْرُ اْلاَوْصِياءِ وَهُوَ بَعْلُكِ وَ شَهِيدُنا خَيْرُ الشُّهداءِ وَ هُوَ عَمُّ اَبِيكِ وَمِنّا مَنْ لَهُ جَناحانِ يَطيرُ بِهِما فِى الْجَنَّةِ حَيْثُ يَشاءُ وَ هُوَ جَعْفَرٌ وَمِنّا

سِبْطا هذِهِ الاُمَّةِ وَهُما اِبْناكِ وَمِنّا مَهْدِيُّ الاُمَّةِ الَّذي يُصَلِّي خَلْفَهُ عيسى بْنُ مَرْيمَ ثُمَّ ضَرَبَ عَلى مَنْكِبِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام وَقالَ

مِنْ هذا مَهْدِيُّ هذِهِ الاُمَّةِ)).(43)
يعنى :
((... اى فاطمه ! ما اهل بيتى هستيم كه شش خصلت به ما عطا شده كه به احدى از اولين داده نشده و احدى از آخرين هم به آن نخواهد رسيد جز ما؛ نبىّ ما بهترين انبياست . و وصىّ ما بهترين اوصيا مى باشد. و او همسر تو است . و شهيد ما بهترين شهداست كه عموى پدرت مى باشد. و از ماست آنكه برايش دو بال هست ، با آن دو در بهشت پرواز مى كند به هر جا كه بخواهد و او جعفر است . و از ماست دو سبط اين امت و آنان دو پسر تو هستند. و از ماست مهدى امت ، كسى كه عيسى بن مريم ، پشت سر او نماز مى گزارد، سپس بر دوش حسين عليه السّلام زد و فرمود: مهدى امت از اين (پسر) خواهد بود)).
در اين نقل نيز، امام زمان عليه السّلام از اولاد امام حسين عليه السّلام معرفى شده است .

next page

fehrest page