انتظار
فصلنامه ى تخصصى مطالعات ويژه امام مهدى (عج )

بنياد فرهنگى حضرت مهدى موعود(عج )

- ۸ -


توضيح بيشتر آيات
إ ذا وقع القول عليهم ؛ يعنى وقت مشخص و حادثه ى موعود رخ نمايد.
دابة ؛ به هر جنبنده بر روى زمين مى گويند، چنان كه در آيه ى 56 هود آمده است :
هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه خدا بر آن تسلّط دارد.
در سوره ى نمل به معناى انسان مرده اى است كه خدا زنده اش مى كند [و او با مردم سخن مى گويد] به قرينه ى اءخرجنا مِن الا رض و تكلّمهم .
ذكر آيه بدان سبب است كه پس از ظهور مهدى و مسيح ، بسيارى از مردم ، بر دين و مذهبِ پدرى خود كه بِدان خو و الفت گرفته اند، باقى خواهند ماند، چنان كه قرآن درباره ى مردمِ زمان پيامبران در آيه ى 104 سوره ى مائده گفته است :
و هنگامى كه به آن ها گفته شود: به سوى آن چه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بياييد، مى گويند: آن چه از پدران خود يافته ايم ، ما را بس است ؛ آيا اگر پدران آن ها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند [باز از آن ها پيروى مى كنند؟!].
يوم نحشر مِن كلِّ اُمّة ...؛يعنى از هر امتى ، گروهى كه آيات ما را تكذيب كنند، محشور مى كنيم .
يوم ينفخ فى الصور...؛ اشاره به حشر اكبر و قيامت كبرى ست .
قيامت صغرى كه آيات بِدان اشاره دارد، بر اين انديشه استوار است كه به برپايى دولت عدل مطلق و بهره مندى انسان از امنيّت و عدل و خودكفايى اقتصادى و اجتماعى كه از پرتو دولت مهدى به دست مى آيد، نبايد بسنده كرد؛زيرا تنها هدف مورد انتظار، قيام مهدى (عج ) و مسيح نيست ، بلكه هدف ديگرى وجود دارد، كه گفت و گوى ميان اديان و مذاهب و ارزيابى آن ها بر اساس شيوه هايى است كه واقعيت ها و حوادث تاريخ را روشن مى كند، كه لازمه ى آن زنده كردن شهود و مردان تاريخ سازى است كه اساس مذاهب و انديشه ها بودند و خداوند، رسولش عيسى را ذخيره كرد تا شهود تاريخى را در پيشگاه حاكم والا مرتبه ، مهدى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله زنده كند.
برخى نمى پذيرند كه شيعه به قيامت صغرى (رجعت ) معتقد باشد، اما شيعيان باور دارند عيسى بن مريم عليه السّلام بار ديگر به دنيا برمى گردد و به امام مسلمانان اقتدا مى كند، چنان كه در روايت بخارى است :
كيف بكم إ ذا نزل عيسى بن مريم و إ مامكم منكم .
چگونه خواهيد بود آن زمان كه عيسى پسر مريم ، از آسمان فرو آيد و امام از شما باشد؟
آيا اينان نمى پرسند چگونه مردم مى فهمند اين شخص ، عيسى بن مريم است اگر مردگان را زنده نكند و كور مادر زاد و مبتلايان به پيسى را شفا ندهد؟! آيا آنان مى پندارند عيسى كه مردگان را زنده مى كند، انسانى را كه تازه مرده است ، زنده مى كند تا ساعتى زندگى كند، سپس بميرد؟ يا اين كه تاءثير وى ماندگارتر و كارش مهم تر است ؟ به اين كه شخصى را كه قرن هاست مرده است ، زنده كند تا سال ها زندگى كند.
مهم تر اين است كه شخصيتى مثل على بن ابى طالب عليه السّلام زنده شود كه مسلمانان در موقعيت و جايگاه وى پس از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله اختلاف نظر دارند. برخى مى گويند: موقعيت رسالت و نقش سياسى وى مانند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله است ، جز اين كه پيامبرى پس از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نيست و مخالفت با امام على روا نيست ، چنان كه نافرمانى پيامبر را نمى توان كرد.
امام از قول پيامبر، كتاب هايى را نوشت كه امامان بعدى به ارث بردند تا به مهدى (عج ) رسيد. اما برخى منكر تمامى اين مطالب اند و امام را چهارمين شخص در فضيلت [پس از ابوبكر و عمر و عثمان ] مى دانند، بلكه برخى فضيلتى براى امام قايل نيستند!(296)
مهدى (عج ) صحيفه ى جامعه اى را كه امام على عليه السّلام بر پوست ، به خط خود و املاى پيامبر نوشت ، به مردم نشان مى دهد. اين كتاب را امامان - به بيان الهى - پس از پيامبر، يكى پس از ديگرى به ارث بردند و محتوايش را منتشر كردند. از اين طريقِ يگانه ى مورد اعتماد، سنت نبوى ، به نقل از امامان ، در كتب شيعه هست و معصوم به نقل از پيامبر مى نوشت و معصومى ديگر حديث را روايت مى كرد، چنان كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:
اگر ما به راءى و ميل خود، به مردم فتوا مى داديم ، هلاك مى شديم . آن چه مى گوييم به نقل از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و دانشى است كه يكى پس از ديگرى ، به ارث برده و ذخيره نموده ايم ، چنان كه مردم طلا و نقره را ذخيره مى كنند.(297)
اما برخى بر اعتقادى كه از پدران به ارث برده و بِدان خو كرده اند، باقى مى مانند.
براى آن كه دليل حِسى باشد و بهانه اى دست كسى نماند، نگارنده ى هر كتابى زنده مى شود، تا با دست خود، آن چه را نوشته ، بنگارد و مردم بدانند وى كتاب را نوشته است و او با مردم ، چنان كه ديده و پيش آمده ، سخن بگويد. مثلا عيسى به مسيحيان خواهد گفت : دينى كه در دست شماست ، از من نيست ، بلكه مثلا از (پولِس ) [:: يكى از حواريون ] است . عيسى ، پولس را زنده مى كند تا به مردم بگويد چگونه رسالت مسيح را كه به رسالت محمد و اهل بيتش ‍ بشارت مى داد، تحريف كرده و مسيح را خاتم رسولان ، بلكه يكى از اقاليم [:: خدا، پسر و روح القدس ] قرار داده است .
بنابراين ، دولت مهدى فقط براى اقامه ى عدل مطلق در جامعه ى بشرى نيست ، بلكه براى ايجاد فكرى يكسان و مذهبى واحد است ؛ مذهبى كه بر متون درست و معتبر تاريخى استوار است . از اين رو، دولت مهدى ، پايان جنبش انبيا و رسولان و پيروزى عقل و دانش و توحيد بر نادانى و خرافه و شرك است .
يهود و مسيحيت و انتظار رهبر موعود
به رغم دشمنىِ تاريخى شديد ميان يهود و مسيحيان ، به پندار كشتن عيسى بن مريم به دست يهود، پيروان هر دو دين در قرن 19 و 20 ميلادى ، به وحدت نظر در ظهور مسيح و پشتيبانى از برنامه اى سياسى رسيدند كه بر پايى دولت اسراييل بود؛ از آن رو كه به پندارشان مقدمه ى ظهور مسيح به شمار مى آمد. بدين بهانه صدها كليسا و گروه هاى مسيحىِ امريكايى و اروپايى براى پشتيبانى دولت اسراييل بسيج شدند.(298) در سال 1980، سازمانى به نام (سفارت بين المللى مسيحيان ) در قدس اشغالى تاءسيس شد كه اهداف مؤ سسان آن به اختصار چنين بود:
ما بيش از اسراييلى ها، صهيونيست هستيم و قدس تنها شهرى است كه مورد عنايت خداست و خداوند تا ابد اين سرزمين را به اسراييل داده است .
اعضاى سفارت معتقدند:
اگر اسراييل نباشد، مكانى براى بازگشت مسيح نيست .
بلافاصله پس از راه اندازى سفارت ، جشن بين المللى ساليانه ى يهودى - مسيحى ، با نام (عيد عريش ) برگزار شد و بيش از هزار روحانىِ مسيحى در آن شركت كردند و در سال 1982، سه هزار رهبر مذهبى مسيحى در آن حضور داشتند.
(سفارت بين المللى مسيحيان ) يكى از سازمان هاى مهم بود كه براى شنيدن مذاكرات كميسيون هاى كنگره ى امريكا، به هنگام طرح جريان نبرد عرب ها با اسراييل ، به ويژه بر سر قدس ، دعوت مى شد. در سال 1985، رهبرى مسيحيان صهيونيست ، كنفرانسى در (بال ) سوييس برگزار و اعلام كرد:
ما گروه هايى از دولت هاى مختلف و نمايندگان كليساها، در اين جا گرد آمده ، در اين سالن كوچك كه در 88 سال پيش دكتر (تئودور هرتزل ) به همراه اولين شركت كنندگان كنفرانس صهيونيستى ، در آن تجمع نمودند و سنگ بناى پيدايش دولت اسراييل را نهادند. همگى براى نيايش و خشنودى پروردگار جمع شده ايم ، تا اشتياق خود را به مردم و سرزمين و عقيده ى اسراييل و همراهى خود را اعلام كنيم و بگوييم : دولت اسراييل را تاءييد مى كنيم .(299)
در امريكا، كنيسه اى به نام (Indespensationalism) تاءسيس شد كه شمار پيروانش به شش ميليون نفر مى رسد. اعضا معتقد به بازگشت مسيح اند، كه از جمله شرايطش ، برپايى دولت صهيونيستى و تجمع يهوديان دنيا در فلسطين است .
از شمار پيروان اين كنيسه ، (جرج بوش ) اوّل و (ريگان ) رؤ ساى جمهور پيشين امريكا هستند. در اكتبر 1983، ريگان در برابر انجمن دوستى امريكا و اسراييل ، گفت :
(من مى پرسم : آيا ما همان نسلى هستيم كه شاهد نبرد (هِرْمَجيدون ) خواهيم بود؟ پيش گويى هاى زمان گذشته ، زمانى را كه اكنون در آن به سر مى بريم ، توصيف مى كند).(300)
گفته ى ريگان مستند به كتاب (erth planet grad late The) [:: سيّاره ى فانى بزرگ زمين ] نوشته ى (هال ليندسى ) (lindsey Hal) است كه نخستين بار در سال 1970 منتشر شد و پانزده ميليون نسخه فروش كرد. در اين اثر، مهم ترين فلسفه ى پايان تاريخ و بازگشت مسيح ، بازگشت يهود به سرزمين اسراييل ، پس از هزاران سال دانسته شده است . هم چنين گفته شده است : قوم ياءجوج ، اتحاد شوروى است كه همراه عربها و هم پيمانان شان ، به اسراييل حمله مى كند. اين كتاب تاءكيد دارد: ارتش نظامى اسراييل بر نيروهاى شر پيروز مى شود و پس از نبرد (هرمجيدون )، وضع براى بازگشت نجات بخش مسيح آماده مى شود. هرمجيدون نام منطقه اى در دشت (المَجْدل ) فلسطين است كه نيروهاى شر و خير در آن جا نبرد خواهند كرد.(301)
گفت و گوى مسلمانان درباره ى مهدى موعود (عج )
در پرتو عقايد مشترك شيعى و سنى درباره ى برنامه ى الهى در آخرالزمان و اين كه رهبر موعود؛ مهدى از ذريه ى پيامبر و فاطمه و از نسل امت اسلامى است و قرآن و سنّت ، شيوه ى وى مى باشد، سنى و شيعه ، دو نوع گفت و گو مى توانند داشته باشند:
نخست : گفت و گوى شيعى - سنى با هدف ايجاد بنيان محكم وحدت اسلامى كه بر وحدت قبله و كتاب و خاتميت پيامبر و آينده ى مشرق با ظهور مهدى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله استوار است . مسايل اختلافى را با روح محبت و برادرى و بحث علمى مى توان بررسى كرد. شايد از مهم ترين مسايل رو در روى مسلمانان ، نشانه هاى الهى و ضوابطى است كه مهدى موعود (عج ) را مشخص ‍ مى كند. به ويژه آن كه دو تجربه ى سياسى بزرگ ، در اين باره هست ؛ تجربه ى مهدى اسماعيلى در قرن سوم و چهارم هجرى و تجربه ى مهدى سودانى در قرن سيزدهم .
دوم : گفت و گوى اسلامى - مسيحى .
گفت و گوى اسلامى - مسيحى
در بسيارى از انديشه هاى دينى ، مسيحيان و مسلمانان مشتركند، چه درباره ى خداى متعال يا نبوت يا پايان سعادتمندانه ى زمين و نقش ‍ مسيح در اين باره . نشر انديشه هاى مشترك كه بسيارى از مردم مسيحى و اسلامى از آن ناآگاهند، گسست بزرگى را كه ميان مسيحيان و مسلمانان هست ، پر مى كند. نيز احساسات منفى و سياست هاى اشتباهى را كه به سبب وضع استثنايى ، دولت هاى دو طرف در طول تاريخ انجام داده اند، كم مى كند. اگر شكاف ميان پيروان اديان پر شده و انديشه ى دشمنى از بين رَوَد و تقدير و احترام متقابل به جاى آن بنشيند، مى توان در مسايل اختلافى با روح محبت و احترام بحث كرد.
اين مساءله سخت و محال نيست ؛ زيرا ميان مسلمانان و مسيحيان ، مطلبى وجود ندارد كه سبب اختلاف شود. برعكس آن چه در طول تاريخ بر روابط مسيحى - يهودى حاكم بوده است ؛ زيرا يهوديان نمى پذيرند عيسى پسر مريم است ، بلكه به وى و مادرش ، صفات زشتى نسبت مى دهند و اعتراف مى كنند عيسى را كشته اند! مسيحيان نيز اين مطلب را قبول دارند. اما به رغم اين وضع ، تلاش هاى يهوديانِ صهيونيست ، نتيجه ى مثبت داده و مسيحيان ، هم پيمانِ قدرتمند اسراييل شده اند و ميليون ها مسيحى ، اسراييل را بيش از خود يهود، تاءييد و حمايت مى كنند!
منبع شناسى : نگاهى به كتاب غيبت نعمانى (302)
نجم الدين طبسى
تدوين : مصطفى كاظمى
پيشگفتار
آگاهى از معارف ناب ائمه ى معصومين عليهم السّلام تنها با دست يابى به روايت هاى صحيح و معتبر امكان پذير است كه آن نيز به شناسايى منابع معتبر و موثق بستگى دارد. از اين رو، شايسته است ، پيش از پرداختن به مباحث مهدويت و بررسى حديث هاى موجود در اين باره ، منابع موجود در اين زمينه را بشناسيم در نخستين گام ، به كتاب غيبت نعمانى مى پردازيم ؛ زيرا يكى از منابع كهن و بسيار معتبر در زمينه ى مهدويت و امام زمان (عج ) است .
در آغاز اين بحث ، درباره ى شخصيت نگارنده ى كتاب ، سخن مى گوييم . سپس انگيزه ى وى از نگارش كتاب و سرفصلهاى آن را مى آوريم . در ادامه ، ثقه بودن سه تن از مشايخ وى را از نظر علم رجال بررسى مى كنيم .
در پايان نيز به بررسى شخصيت رشته پيوند ما با كتاب ؛ يعنى (ابوالحسين محمد بن على شجاعى ) و دلايل معتبر بودن كتاب و صحت انتساب آن به نعمانى مى پردازيم .
1 - شخصيت نگارنده
نام ايشان ، محمد بن ابراهيم بن جعفر الكاتب معروف به ابن ابى زينب (303) است . در علم رجال ، چند نفر به (كاتب ) شهرت يافته اند، كه وى ، يكى از آنهاست . او، كاتب محدّث بزرگ ؛ شيخ كلينى بوده و بخش بسيارى از كافى را نوشته است . وى اهل منطقه ى نعمانيه ى عراق بين واسط و بغداد و عراقى اصل بود و در سال 360 ه‍.ق . درگذشت .
نجاشى درباره ى او مى نويسد: شيخ من اصحابنا، عظيم القدر، شريف المنزله ، صحيح العقيده (304) يعنى هيچ انحرافى در عقيده اش نيست و شيعه ى دوازده امامى است . آقابزرگ طهرانى در كتاب الذريعة (305)، پس از ستودن نعمانى مى نگارد: كتاب الغيبه للحجة ، للشيخ ابى عبدللّه الكاتب النعمانى المعروف بابن زينب تلميذ ثقة الاسلام (الكلينى ) يظهر من بعض المواضع ان الكتاب كان موسوما (او معروفا) بِ‍(ملاء العيبة فى طول الغيبة ). از گفته ى آقابزرگ طهرانى چنين بر مى آيد نعمانى دست پرورده ى كلينى است و شهرت كتاب به نام غيبت و نيز و ضعش تعينّى است نه تعيينى ؛ زيرا نام تعيينى آن (ملاء العيبة فى طول الغيبة ) است . نعمانى ، نگاشته هاى ديگرى نيز مانند (الفرائض الرد على الاسماعيليه ، التفسير و التسلى ) دارد كه همه آن ها جز همين كتاب غيبت از بين رفته اند. علامه حر عاملى مى گويد كه بخشى از تفسير نعمانى را ديده است . شايد بخش مورد نظر حر عاملى ، همان روايت هايى است كه از امام صادق (ع ) نقل كرده و مقدمه ى تفسير خويش را به نام (محكم و متشابه ) قرار داده است . البته بايد دانست كه برخى از نويسندگان ، (تفسير محكم و متشابه ) را به سيد مرتضى نسبت مى دهند.
نعمانى براى دست يابى به منابع ناب حديث ، سفرهاى فراوانى به مناطق گوناگون داشته است . وى به شيراز، بغداد، اردن و حلب و سفر كرده است . سفر او به حلب ، سفر پربارى بود؛ زيرا در آن جا توانست كتاب (غيبت ) خود را منتشر كند.
2 - دليل نگارش
نگارنده گفته است كه با ديدن پراكندگى فكرى شيعيان و شك كردن برخى از آنان در مساءله ى غيبت امام زمان (عج ) به گردآورى روايت هاى ائمه ى معصومين عليهم السّلام درباره ى غيبت همّت گماشته است . او با استناد به اين سخن امام صادق ، من دخل فى هذا الدين بالرجال اخرجه الرجال كما ادخلوه فيه و من دخل فيه بالكتاب و السنة ، زالت الجبال قبل ان يزول ناآگاهى از روايت را دليل مردم مى داند. البته او اذعان دارد كه گردآورى همه ى سخنان ائمه ى معصومين عليهم السّلام درباره ى غيبت به مجموعه اى فراتر از اين كتاب نياز دارد.
3 - محتويات كتاب
اين كتاب از 26 باب به شرح زير تشكيل شده است :
1) در نگه دارى سرّ آل محمد عليهم السّلام از نااهلش . 2) اخبار اعتصام به حبل الله . 3) بحث امامت . 4) ائمه ى اثنا عشر از قرآن و تورات و انجيل و رواياتى كه از طريق سنى و شيعه رسيده است . 5) درباره ى كسانى كه مدعى امامت شوند و برداشتن علم قيام و امامت قبل از قيام قائم . 6) احاديثى حول امامت از طريق عامه . 7) كسى كه درباره ائمه شك كند. 8) لزوم حجت در زمين . 9) چنان چه دو تن روى زمين باشند، يكى امام است . 10) آنچه درباره ى غيبت از جميع ائمه رسيده است . 11) تحمّل مشقّات و انتظار فرج . 12) سختى ها و ناملايمات شيعه در غيبت . 13) صفات و سيرت حضرت . 14) علايم پيش از ظهور. 15) اوضاع نابسامان جامعه قبل از ظهور. 16) نهى از تعيين وقت براى ظهور. 17) سختى ها و مشكلات حضرت از جانب جهّال هنگام قيام . 18) خروج سفيانى . 19) پرچم صاحب ، پرچم رسول خداست . 20) جيش الغيب . 21) وضع شيعه هنگام خروج قائم . 22) دعوت جديد. 23) سن حضرت هنگام امامت و زمان امامتش . 24) رواياتى درباره اسماعيل پسر امام صادق عليه السّلام . 25) هركس ، امام خود را شناخت ، تقديم و تاءخر امر ظهور، زيانى به او نخواهد داشت . 26) مدت حكومت قائم پس از قيام .
4 - مشايخ نعمانى :
نعمانى در اين كتاب ، از هفده تن از مشايخ خود، نقل كرده است . آنان عبارتند از: ابن عقدة ، ابن هوذة ، ابوعلى كوفى ، باورى ، ارزنى ، عبدالعزيز موصلى ، ابوالحارث طبرانى ، عبدالواحد موصلى ، بندنيجى ، على ابن الحسين ،(306) ابن جمهور قمى ، حميرى ، محمّد بن عبداللّه طبرانى ،(307) ابن علاّن دهنى ، اسكافى ،(308) كلينى و موسى بن محّمد قمى .
از ميان هفده نفر به جز چند تن مانند كلينى و ابن عقدة ، ديگران براى ما ناشناخته هستند. چون پرداختن به پيشينه ى هر يك از اين هفده نفر و جايگاه آنان در كتاب هاى رجالى شيعه و سنى در اين مجال اندك ممكن نيست ، تنها به چند تن از آنان اشاره خواهيم كرد.
نكته
به فرض ، اگر توثيقى براى اين هفده نفر، يافت نشود، آيا اصلى وجود دارد كه براساس آن ، مشايخ ثقات را ثقه بدانيم ؟ يعنى اكنون كه در ثقه بودن نعمانى ، بحثى نيست ، پس افرادى نيز كه وى از آن ها حديث ، نقل كرده است بايد ثقه باشند. در پاسخ بايد گفت چنين اصلى وجود ندارد. به عبارت ديگر، شيخوخة و مشايخ اجازه ثقات بودن ، دليلى بر ثقه بودن نيست و به وسيله ى وثاقت مستجيز، نمى توانيم وثاقت مجيز را احراز كنيم . البته به نظر مامقانى ، دليل بر حسن بودن آن مشخص مى شود. با اين حال ، به نظر برخى از معاصران ، فراوانى روايت ثقه از شخصى ، دليل وثاقت آن شخص ‍ است . براى مثال ، كلينى از سهل بن زياد، روايت هاى بسيارى نقل مى كند برخى تا دو هزار مورد گفته اند و ممكن نيست كه كلينى در دو هزار مورد، از فردى ضعيف ، حديث نقل كند.
اكنون اگر نتوانسته باشيم توثيقى براى آنان بيابيم ، مى توانيم اين اصل را با اين هفده نفر، هم آهنگ سازيم .
1) ابن هوذة
نخستين فرد مورد بحث از شمار مشايخ نعمانى ، (احمد بن نصر بن هوذة ابوسليمان باهلى ) است كه ايشان را احمد بن نصر و يا ابن نصير ناميده اند. آيت اللّه خويى قدّس سرّه مى گويد: (احمد بن نصره همان احمد بن هوذة است .)(309) اين نكته براى ما سودمند است ، زيرا ممكن است (احمد بن نصر) توثيق نداشته باشد، ولى (احمد بن هوذة ) توثيق شده باشد، كه در اين صورت مشكل ما حل خواهد شد.
آيت اللّه خويى قدّس سرّه در ادامه مى گويد: (نام برده ، 87 مورد در سند احاديث واقع شده است )، امّا از وثاقتش هيچ سخنى نمى گويد.
مامقانى نيز درباره ى او از شيخ نقل مى كند كه وى در سال 331 ه‍.ق . از تلعكبرى حديث نقل كرده و تلعبكرى ، شيخ اجازه ى اوست و در 8 ذى الحجة 332 ه‍.ق . نزديك پل نهروان درگذشته و نام او در كتاب رجال شيخ طوسى نيز آمده است . روش رجال شيخ ، اين گونه است كه نام همه ى اصحاب و معاصران ائمه معصومين عليهم السّلام را به ترتيب معاصر بودن بيان مى كند، ولى هيچ تضمينى نمى دهد كه اينان ثقه اند يا نه . مامقانى مى گويد: (من بيشتر از اين ، چيزى نيافتم ، ولى از همين مطلب بر مى آيد كه ايشان از اماميه است ؛ زيرا شيخ طوسى در رجال خويش ، نام ايشان را آورده ، ولى از مذهبش ، سخنى نرانده است ، اگر انحرافى داشت - براى نمونه ، اگر زيدى بود - شيخ مى گفت كه مشكل دارد. مطلب ديگر اين كه اين شخص ، شيخ اجازه ى شمارى از موثقان است و اين سبب حسَن بودن وى مى شود.)(310)
همان گونه كه مى دانيد روايت حسنه ، روايتى است كه راوى آن امامى است ، ولى توثيق نشده است . براى مثال مى گويند (حسنه ى على بن ابراهيم عن ابيه )؛ يعنى اين روايت از ابراهيم بن هاشم است . چون پدر، امامى بوده و توثيقى ندارد، مى گويند روايت حسنه است ، البته بايد گفت كه بعضى افراد، فراتر از توقثيق هستند و اگر توثيق نشده اند، به دليل بزرگى مقامشان بوده است مانند: حضرت زينب عليها السّلام ، حضرت عباس عليه السّلام ، حضرت معصومه عليها السّلام ، حضرت عبدالعظيم عليه السّلام .(311) استادمان ، آيت اللّه اشتهاردى نقل مى كردند كه آيت اللّه سيد احمد خوانسارى در درس خود فرموده بودند: (اگر بعضى ها توثيق نشده اند، براى اين نيست كه مجهول الحالند، بلكه اجلّ از توثيقند و ابراهيم بن هاشم از اين قبيل است ) مرحوم ميرداماد در (الرواشح ) (راشحه ى 33) درباره ى شيخ اجازه چند حالت اجازه را نقل مى كنند كه ما به دو صورت آن اشاره مى كنيم . براى مثال ، يك وقت اين آقاى زيد كه به من اجازه ى روايت داده ، اجازه روايت كتاب خودش را داده است . در اين صورت ، نقل شخصى حتى مثل نعمانى از اوسبب وثاقتش ‍ نمى شود و بايد وثاقت او براى ما محرز شود. ولى گاهى اين شخص ، اجازه ى روايت از كتاب معروفى مانند كافى را مى دهد. در اين صورت ، وثاقتش لازم نيست ؛ يعنى اگر ثقه هم نباشد، ما مى توانيم از او روايت نقل كنيم . اين در سلسله قرار گرفتن ، براى تشريفات است . و كارى است كه مرحوم نمازى در (مستدركات رجال الحديث ) به آن پرداخته است .. ايشان ، همه ى افرادى را كه در سلسله ى احاديث بوده و ديگران نياورده اند، گردآورى كرده است . اگر هم ديگران بيان كرده اند، ايشان مطالب بيشترى درباره ى آن شخص ‍ بيان مى كند. كسانى را كه ديگران از (ممن لم يرو عنهم ) شمرده اند، ايشان با دليل جزء (ممن رُوى عنهم ) مى آورد يا اين كه معاصر بودن آن را ثابت مى كند. بنابراين ، اگر بخواهيم درباره ى راويان تحقيق كنيم ، پيش از اين كه خود را به زحمت اندازيم و كتاب هاى متعددى را ببينيم ، ابتدا بايد اين كتاب را ببينيم . در بيشتر موارد اگر گفته شده است : (لم يذكره ) يعنى اين كه ديگر به خودتان زحمت ندهيد؛ زيرا در كتاب هاى ديگر، درباره ى ايشان ، چيزى نيامده است .
2) ابوعلى كوفى
نام وى (احمد بن محمد بن يعقوب بن عمار ابوعلى كوفى ) است . وى به قرينه نزديك بودن سال وفاتش با نعمانى و رواج داشتن نسبت دادن نام شخص به جدش ، ظاهرا همان احمد بن محمد بن عمار است (312) كه نامش در كتاب (الفهرست ) شيخ طوسى نيز آمده و ثقه و جليل القدر است .(313) نجاشى درباره ى ايشان مى گويد: (شيخ من اصحابنا، ثقة جليل ، كثير الحديث الاصول ، صنف كتب منها كتاب اخبار آل النبى و فضائله و توفى سنه 346.)(314) مرحوم نمازى نيز مى نويسد: (ثقة جليل بالاتفاق )(315) وى كوفى است . بد نيست بدانيد كه ابن عدى در (الكامل ) مى گويد: (هر جا من گفتم فلانى كوفى است ؛ يعنى ضعيف است .) اين مساءله به اين دليل بوده است كه بيشتر مردم كوفه ، شيعه بوده اند، چه به معناى شيعه دوازده امامى و چه به معناى دوست دار على بن ابى طالب عليه السّلام به هرحال ، اين كار ضد ارزش شمرده مى شده است . همين گونه يكى از معاصران به نام (محمد بن ابوزهو) در كتابش مى نويسد كه دو چيز از نشانه هاى ساختگى بودن حديث است : يكى اين كه راوى آن ، شيعه باشد. دوم اين كه در فضيلت اهل بيت عليهم السّلام باشد.
3) ابن عقدة
(احمد بن محمد بن سعيد ابوالعباس كوفى ) معروف به (ابن عقدة ) از مشايخ مهم (نعمانى ) است كه حديث فراوانى از او نقل كرده است . درباره ى ايشان به كتاب هاى اهل سنت و شيعه ، نظرى خواهيم افكند.
خود (نعمانى ) در مقدمه اش مى گويد: (در وثاقت و اطلاع از حديث وى ، جاى هيچ بحث و تاءملى وجود ندارد.)(316) افرادى مانند آيت اللّه خويى قدّس سرّه در موضوعات توثيق يك نفر را كافى مى دانند، مگر اين كه معارض داشته باشد، چنان كه خواهيم ديد، ايشان هيچ معارضى ندارد. پس اگر ايشان ، توثيق ديگرى جز همين توثيق نعمانى را نداشته باشد، براى ما كفايت مى كند. با اين حال خواهيد ديد كه افزون بر توثيق هاى وارده ، تعريف و تمجيد فراوانى نيز از ايشان شده است . البته منظور از نبود معارض ، اهل سنت نيستند؛ چون بيشتر كسانى را كه سنى ها ضعيف مى كنند، به دليل عقايدشان است . اين مساءله را جوزجانى بنيان نهاده است . وى در كتاب (احوال الرجال ) هر كس را كه به على بن على طالب عليه السّلام عنايتى دارد، منحرف مى نامد، براى نمونه ، (حريض بن عثمان ) كسى است كه پس از نماز صبح و نماز مغرب ، هفتاد مرتبه على را لعن مى كرد. يكى از همراهانش نقل مى كند كه از مصر تا مكه با وى همراه بودم . سوار بر شتر نمى شد و پياده نمى شد مگر اين كه على را لعن مى كرد و من هفت سال پشت سر او نماز خواندم و اين كارش ترك نشد. جوزجانى درباره ى چنين فردى مى گويد: (ثقة الاّ انه كان يسّب على ). هم چنين درباره ى عمر سعد مى گويد: (ثقة الاّ انه قتل الحسين ). قتل امام حسين و اهل بيت عليهم السّلام براى آنان ، هيچ اهميتى ندارد. با اين حال ، هنگامى كه به بعضى صحابه مى رسند، اگر كسى به آن ها حرفى بزند از اعتبار ساقط مى شود. براى مثال ذهبى هنگامى كه به ابن عقده مى رسد، ايشان را به عرش ‍ مى برد، اما مى گويد: (من از اين شخص ، روايت نقل نمى كنم ؛ چون زمانى به مسجد براثا مى رفت و در مذمت شيخين نقل حديث مى كرد). بنگريد كه بعضى از صحابه ، ملاك مى شوند. او مى گويد ابن عقدة ، ثقة است ؛ يعنى نه دروغ گوست و نه اين كه دقت نظر ندارد، بلكه تنها مشكلش اين است كه : (يذمّ الشيخين ). با اين حال هنگامى كه به (حريض بن عثمان ) مى رسد، سه دفعه مى گويد: (ثقة ، ثقة ، ثقة ).
با اين كه (بشار اوّاد) در شمار افراد كج فهم و متعصبان درجه ى يك است ، ولى در تعليقه اى كه بر كتاب (سير ذهبى ) دارد، از جمله ى ذهبى ، تعجب مى كند و مى گويد: (كيف يكون ثقة من كان يسّب على ابن ابى طالب ). همين ذهبى درباره ى شيخ طوسى نيز مى گويد: (كان ذكيا و ليس بزكى ). معلوم نيست كه آيا ذهبى ، فحش نامه مى نويسد يا سير اعلام النبلاء؟ هنگامى كه به شيخ مفيد مى رسد، مى گويد: (رئيس الروافض ) است و دويست كتاب دارد كه من - الحمد لله - هيچ كدام را نديدم .
از اين كه بگذريم در بررسى منابع شيعه ، به نظر شيخ درباره ى ايشان مى رسيم . شيخ طوسى درباره ى ابن عقدة مى فرمايد: جليل القدر، عظيم المنزلة ، له تصانيف و ذكر نامه ها فى الفهرست .(317) اما مشكلى دارد و آن ، اين كه (كان جاروديا)، زيدى جارودى بوده است . (صنّف لهم و ذكر اصولهم ) ايشان همه ى كتاب هايى را كه بزرگان ما نوشته بودند، فهرست كرده و گردآورده است . در ادامه شيخ مى فرمايد كه از ابن عقدة ، نقل شده است كه من ، 120 هزار حديث را با سندشان از حفظ هستم و 300هزار حديث ديگر هم در دسترس ‍ دارم كه كه آن ها را نقل مى كنم .. تعلبكرى از ايشان نقل كرده است كه اجاز لنا ابن الصلت عنه بجميع رواياته ؛ يعنى هر چه روايت كرده است من به آن دسترسى دارم .
اكنون به نظر اهل سنت درباره ى ايشان مى پردازيم . ذهبى در (سير اعلام النبلاء) مى گويد: (ابوالعباس الكوفى الحافظ). حافظ نزد اهل سنت ، رتبه اى است و به كسى گفته مى شود كه دست كم ، متن و سند صد هزار حديث را در حفظ دارد.(318) بعد مى گويد: (احد الاعلام الحديث ، نادرة الزمان و صاحب التصانيف ). امّا در آخر، نيشش را مى زند: (على ضعف فيه ) وى در سال 249 ه‍.ق . به دنيا آمده است وى (طلب الحديث سنة بضع و ستين و مئتين ). و در كوفه ، بغداد و مكه ، چنان حديث از او نوشته شده است كه قابل شمارش و وصف نيست .نكته ى ديگر اين كه ذهبى مى گويد: جمع التراجم و الابواب و المشيخه و انتشر حديثه و بعد صيته . همه جا سخن از ابن عقده و احاديث وى بود و صدا و آواى او به جاهاى دوردست هم رسيده بود. سپس مى گويد: و كتب عمّن دبّ و درج من الكبار و الصغار و المجاهيل و جمع الغثّ الى السمين و الخذر الى الدر الثمين . يعنى در كتاب هايش ، همه چيز هست . درّ هست سنگ ريزه هم هست ، از آدم هاى ناشناس هم ، حديث نقل كرده است . بعد اسم چند نفر از اهل سنت را مى آورد كه از وى ، حديث نقل كرده اند. يكى از آن ها طبرانى است - سليمان بن احمد طبرانى صاحب معجم كبير، معجم اوسط و معجم اصغروى دويست كتاب نوشته است . ديگرى ، ابن عدى ، صاحب كتاب 8 جلدى (الكامل فى الضعفا)، شاگرد ابن عقدة است . نفر سوم ، ابن شاهين ، صاحب كتاب (تاريخ اسماء السقاط) قديم است . افراد بعدى ، ابن جعابى و ابن القرّى ، هستند كه همه ، پاى درس ابن عقدة مى رفتند و از ايشان ، حديث مى گرفتند.
نكته ى سومى كه ذهبى درباره ى ابن عقدة ، بيان مى كند، اين است كه : از ابن عقدة احاديثى به من رسيده كه از سنخ صحيح اعلايى است . (وقع لى حديثه بعلوّ). سپس يكى از آن احاديث را مى آورد كه سندش به (شعبى ) مى رسد؛ يعنى كسى كه دائم الخمر و معروف به قمارباز خمار بوده است و قسم مى خورد كه على بن ابى طالب عليه السّلام رحلت كرده و قرآن را حفظ نبوده است وى ، حديثى را از ابن عقدة ذكر مى كند، كه سندش به شعبى مى رسد كه مى گويد: من حديث را از على نقل مى كنم كه فرمود: من نزد رسول اللّه بودم كه عمر و ابوبكر از جلوى ما عبور كردند. در اين لحظه ، پيامبر رو كرد به من و گفت : يا على هذان سيد اكهول اهل الجنة من الاولين و الاخرين الاّ النبيين و المرسلين . جالب است بدانيد درباره ى همين حديث ، بحثى ميان امام جواد عليه السّلام و يحيى بن اكثم كوفى واقع شده است . يحيى در مجلسى ، از امام پرسش هايى مى كند. يكى از آن ها همين مساءله است كه مگر پيامبر نفرموده است : عمر و ابوبكر سيدا كهول اهل الجنة ؟ امام در پاسخ مى فرمايد: اصلا كسى پير، وارد بهشت نمى شود و همه ى بهشتيان ، جوان هستند. سپس ‍ امام مى فرمايد: اين حديث از ساخته هاى معاويه است كه آن را در مقابل حديث الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة وضع كرده اند. سپس ذهبى ، حديث ديگرى از ايشان نقل مى كند كه سندش ‍ به سفيان مى رسد. كه پيامبر فرمود: لا يجتمع حب على و عثمان الا فى قلوب نبلاء الرجال . آن گاه آقاى ذهبى مى گويد: قد رمى ابن عقدة بالتشيع ؛ مى گويند ابن عقدة شيعه است ، ولى اين گونه نيست و اين روايت هايى كه از او آورديم نشان مى دهد كه او غلّوى ندارد. امّا مى افزايد: كسى كه به رتبه ى ابن عقدة برسد و در دل ، نسبت به خليفه و سابقين ، كينه اى داشت باشد، يا معاند است يا زنديق . ذهبى در جايى ديگر مى گويد: مردى از بنى هاشم نزد ابن عقدة بود كه بحث ميان شان در گرفت . ابن عقده رو كرد و به او گفت : ساكت شو! من درباره ى فضايل خانواده ى شما 300 هزار حديث از حفظ دارم . بنگريد يعنى چقدر؟ كتاب وسائيل الشيعه كه 30 جلد است ، 35 هزار حديث دارد. حال شما ببينيد كه 300 هزار حديث ، چند جلد كتاب مى شود.
ذهبى ، سخنى نيز از حاكم نقل مى كند، كسى كه كارشناس فن است . سمعت ابا على الحافظ يقول : ما راءيت احدا احفظ الحديث الكوفيين من ابى العباس بن عقده . سپس گفته ى (دار قطنى ) را مى آورد، كه هم در رجال كتاب دارد و هم در سنن . وى مى گويد: اهل كوفه معقتدند از زمان ابن مسعود تا زمان ابن عقدة ، شخصيتى مانند ابن عقدة و حافظتر از وى نبوده است . ذهبى پس از نقل اين دو سخن مى گويد: (بله . در كوفه شايد اين گونه بوده و حافظتر از وى نيامده باشد، اما اين گونه نيست كه بگوييم در جاهاى ديگر نيز نظير نداشته است . و اين سخن درست نيست ؛ زيرا پس از ابن مسعود و على ، كسان ديگرى بودند كه از ايشان بالاتر - در اين جا نيز حاضر نيست على را مقدم كند! - آن گاه افرادى را نام مى برد مانند: علقمه ، مسروق ، عبيده ، ثم ائمه حفاظ كابراهيم النخعى ، منصور، الاعمش ، مسعر، الثورى و سپس مى افزايد: ثم هولاء يمتازون عليه بالاتقان و العدالة التامه و لكنه اوسع دائرا فى الحديث منهم . در ستودن آنان نيز يك جانبه قضاوت نمى كند، بلكه مى گويد: هم عدالت شان بيشتر است و هم اتقان شان . درباره ى فراوانى آگاهى وى از حديث ، شخصى به نام برقانى نقل مى كند كه : ما چهار برادر بوديم و سال ها در دروس ابن عقدة شركت مى كرديم و در كوفه كتاب ها و دفترها پر كرده بوديم . هنگامى كه خواستيم از نزد او برگرديم ، به ما گفت : آيا آن چه از من شنيديد، براى شما كفايت مى كند؟ ما گفتيم : بله . ما هر كدام ، از شما صد هزار حديث نقل كرده ايم . ابن عقدة گفت : اين مقدار كم ترين احاديثى است كه من از يكى از استادانم فرا گرفته ام . به همين دليل دار قطنى مى گويد: يعلم ما عند الناس و لا يعلم الناس ما عنده . همه ى اين ها درباره ى حافظه ى ابن عقدة بود. و درباره ى دقت نظر ايشان نيز ابن جعابى مى گويد: ابن عقدة سه بار براى نقل حديث به بغداد آمد. بار دوم كه آمد، به من گفت : برو احاديث ابن صاعد را بياور تا ببينم . من نزد ابن صاعد رفتم . او نيز مسندى را كه درباره ى على بن ابى طالب بود، به من داد و من هم آن را به ابن عقدة دادم . وى آن را مطالعه كرد و به من برگرداند. به او گفتم : نظرتان چيست ؟ گفت : در آن ، يك غلط وجود دارد. گفتم چيست ؟ پاسخ داد: نمى گويم مگر اين كه از بغداد خارج شوم . پس من منتظر شدم تا روز موعود فرا رسيد. هنگامى كه از شهر دور شديم ، گفتم : اكنون به وعده ات ، وفا كن . وى گفت : ابن صاعد، حديثى را نقل كرده كه سندش اين گونه است عن ابى سعيد الاشج عن يحيى بن زكريا بن ابى زائده ، حال آن كه ابى سعيد اشج در شبى به دنيا آمد كه در آن شب ، يحيى درگذشته است . پس اين سند، اشتباه است . ابن جعابى مى گويد: هنگامى كه به بغداد برگشتم و قضيه را به ابن صاعد گفتم ، چنان خشمگين شد كه گفت : هر تكه از گوشت بدنش را به هر شاخه اى از اين درخت آويزان مى كنم . او مرا رسوا كرده است . با اين حال هنگامى كه به دفترهايش مراجعه كرد، ديد در سند روايت ، اشتباه كرده است و سند صحيح اين گونه بوده : عن شيخ غير الاشج عن ابى زائدة . حال عنايت كنيد كه چنين شخصى تنها 300 هزار حديث درباره ى اهل بيت عليهم السّلام از حفظ دارد و اين گونه دقت نظر هم دارد، امّا بعضى ها از ايشان ، دل خوشى ندارند. براى مثال ، عبداللّه بن احمد بن حنبل مى گويد: از زمانى كه ابن عقدة رشد كرد، احاديث كوفه فاسد شد. خود ذهبى هم مى گويد: ايشان مشكلى ندارند جز اين كه مسالب شيخين را مى گويد و در مجموع ، مشكل ايشان تشيع اش است .
5 - ناقل كتاب نعمانى
كسى كه اين كتاب را از نعمانى نقل كرده است ، ابوالحسين محمد بن على الشجاعى است . وى تنها رشته ى پيوند ما با كتاب غيبت نعمانى است . با اين حال ، ايشان در شمار معاريف نبوده و هيچ توثيقى درباره ى ايشان وارد نشده است . ما يك مجهول داريم و يك مهمل . مجهول آن است كه در كتب رجالى آمده امّا نه مدح شده است و نه ذم . مهمل هم آن است كه اصلا نامش در كتاب رجالى ، نيامده است . بناى نمازى در (المستدركات ) اين است كه بسيارى از اين مهمل ها را گرد آورده و در اين زمينه ، بسيار زحمت كشيده است . پس براساس اين تفسير، شجاعى مجهول مى شود؛ چون نامش در رجال آمده است . نجاشى مى گويد: (من ابوالحسين را ديدم كه كتاب غيبت را براى نعمانى مى خواند. تسترى نيز همين سخن نجاشى را بى كم و كاست آورده است و چيز ديگرى اضافه ندارد.(319) نمازى با صراحت مى گويد: (هيچ ذكرى از ايشان به ميان نيامده است .)(320) در ادامه ، سخن نجاشى را مى آورد.
حال بايد در اين جا بحث كنيم كه اگر نتوانستيم اين شخص را توثيق كنيم ، آيا اصل كتاب نيز زير سؤ ال خواهد رفت يا نه ؟
راه حل
درباره ى اصل كتاب مشكل نداريم ؛ زيرا نجاشى مى گويد: شجاعى به فرزندش وصيت كرده بود كه كتاب را به من بدهند. اكنون اين كتاب نزد من است . يعنى وى اقرار مى كند كه كتاب نعمانى پيش او است . نجاشى نيز كسى است كه كارشناس فن است و شهادت او بر اين كه اين كتاب ، همان كتاب نعمانى است ، انتساب كتاب را به نعمانى ، براى ما قطعى مى كند. تسترى نيز سخنى را نقل مى كند كه شايد به وسيله ى آن ، بسيارى از قضايا براى ما حل شود. ايشان مى گويند:(321) ما اگر اصول مشهوره و مصنفات معروفه ى پيشينيان را داشتيم ، مى توانستيم به صحت بسيارى از روايت ها، حكم كنيم . توجه كنيد. مگر كلينى و ديگران ، روايت هايشان را از كجا آورده اند؟ اين ها همه از اصول (اربعماءئة ) كه از اصول شيعه است ، حديث را بيان كرده اند. ايشان در ادامه مى فرمايد: پيشينيان درباره ى صحيح ، يك اصطلاحى دارند و 2معاصران ، اصطلاحى ديگر.
هنگامى كه پيشينيان مى گويند روايت صحيح است ، بدان معناست كه آن خبر معتبر است و اعتبار خبرى دارد و كارى به مخبر آن ندارند. هر چند ممكن است اعتبار مخبرى نيز داشته باشد. اين گونه تقسيم بندى روايت ها از نظر سند به صحيح ، موثق ، حسن و ضعيف را علامه حلى انجام داده است . البته پيش از ايشان نيز اين كارها سابقه داشته است ، ولى به نام ايشان ثبت شد. بعد اين تقسيم بندى ها گسترش پيدا كرد، به گونه اى كه مرحوم قمى در جلد دوم (قوانين )، ظاهرا آن را به 45 صورت تقسيم مى كند. صحيح در اصطلاح معاصران به معنانى اعتبار مخبرى است . يعنى همه ى رجال سند، امامى عادل باشند. ايشان ادامه مى دهد كه اكثر واسطه ها، مشايخ اجازه هستند. مانند امروز كه از بزرگان ، اجازه ى روايت مى گيرند. اين اجازه ى روايت ، تشريفاتى است و تنها براى پيوند سلسله ى سند است . ايشان مى فرمايد: كه فلانى به من اجازه داده است و خودش نيز از فلانى اجازه گرفته است تا مى رسند به كتاب كافى . حال فرض كنيد در سلسله ، واسطه ى چهارم را نشناخته ايم . آيا اين كار، كافى را از اعتبار مى اندازد؟ در واقع ، اگر مشايخ اجازه ، مشكلى داشته باشند، به خود كتاب لطمه نمى خورد؛ چون بسيارى از اين روايت ها، در مصنفات اصحاب ائمه و اصول آن ها گرفته شده است . با پذيرش اين سخن ، ديگر براى مشكلى به وجود نمى آيد. به يقين ، پيوند نعمانى به بعضى از مشايخى - به ويژه ابن عقدة - كه روايت هاى زيادى از وى نقل مى كند، اعتبار زيادى به كتاب مى دهد. پس از مجموع سخنان نجاشى و تسترى به دست مى آيد كه هر چند شجاعى توثيق نشده است ، اما در اعتبار و صحت انتساب كتاب به نعمانى ، جاى هيچ شك و شبهه اى وجود ندارد.
خلاصه
1 - نعمانى ، فردى ثقه ، جليل القدر و عظيم المنزلة و در شمار علما و فقهاى بزرگوار شيعه ى دوازده امامى است .
2 - دو تن از مشايخ وى كه از آن ها بسيار حديث نقل كرده است ، نزد علماى شيعه ، ثقه و معتبر هستند و اين خود، اعتبار بيشترى به كتاب مى دهد.
3 - در انتساب اين كتاب به نعمانى ، جاى هيچ ترديدى نيست و كسى منكر آن نشده است . در مجموع ، كتاب غيبت نعمانى يكى از دسته اوّل ترين و معتبرترين منابع ما در مباحث مهدويت به ويژه در مساءله غيبت به شمار مى رود.
حديث شناسى : بررسى احاديث مهدويت و ولادت حضرت مهدى (عج )
على اصغر رضوانى
شبهه ى جهالت و ضعف راويان احاديث مهدويّت
يكى از شبهاتى كه با عقيده ى مهدويّت مطرح است ، وجود روايت هاى ضعاف يا مجاهيلى است كه در تراث مهدويّت به چشم مى خورد. گاه گفته مى شود كه مؤ لفين اين تراث با ذوق خود، هر حديثى را جمع نموده اند، بى آن كه در صحت يا ضعف آن ها تاءملى كرده باشند.
نويسنده ى معاصر (عبدالرسول لارى ) معروف به (احمد الكاتب ) در كتاب خود در اين باره مى نويسد: (نزد قدماء اخباريين ، اين چنين معروف بوده كه هر روايتى را بدون بررسى در سند آن اخذ مى نمودند، ولى بعد از آن ، حركت جديدى پديد آمد و بين روايات تميز داده مى شد تا زمانى كه حركت اصوليين پديدار گشت و اخبار را به دسته هاى مختلف از قبيل : صحيح ، حسن ، قوى ، ضعيف تقسيم نمودند. ولى اين تطور و حركت ، شامل روايت هاى تاريخى را كه حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده ، نگرديد).(322)
وى در جاى ديگرى از كتاب خود مى نويسد: (من معتقدم كه خواننده ى عادى ، احتياجى ندارد كه خود را به زحمت انداخته و علم درايت و روايت را فراگرفته تا بتواند روايت هاى تاريخى را كه در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسكرى (عج ) وارد شده ، بررسى نمايد و يا اين كه از علماى متخصص در تاريخ بوده باشد؛ زيرا مؤ لفين اين كتب كه مجموعه ى اين نوع روايت ها را جمع كرده اند، خود را از ابتدا راحت نموده و گفته اند كه ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفى - نظرى مى نماييم و احتياجى به روايت هاى تاريخى نداريم و اگر چنان چه توجهى به آن ها مى نماييم ، از باب تاءييد است ...) سپس مى گويد: (اعتقاد من بر اين است كه اينان از باب اين كه شخص غريق به هر شيئى دسترسى پيدا نمود اخذ مى كند، هر روايتى را جمع نموده اند و الاّ خود از هر كس ‍ ديگر آگاه تر به ضعف اين رواياتند....).(323)
ما در اين مقاله ى مختصر، اشكال مطرح شده را در دو بخش مورد بحث و مناقشه قرار مى دهيم :
1 - بررسى منابع حديثى و مصادرى كه عمدتاً تراث مهدويّت در آن ها وارد شده است و نيز بيان مبنا يا مبناهايى كه مؤ لفين آن كتب در جمع آورى احاديث براى خود در نظر گرفته اند.
2 - توجيه مجموعه ى احاديثى كه درباره ى ولادت امام مهدى (عج ) در مجموعه هاى حديثى وارد شده است با در نظر گرفتن اين كه در ميان آن ها، ضعاف و مجاهيل نيز وجود دارد.

next page

fehrest page

back page