شد موسم عيش و طرب ، بگذشت هنگام كَرَب
|
جام مىِ گلگون طلب ، از گُل عذارى مه جبين
|
قدّش چو سرو بوستان ، خدّش به رنگ ارغوان
|
بويش چو بوى ضِيمَران ، جسمش چوبرگ ياسمين
|
چشمش چو چشم آهوان ، ابروش مانند كمان
|
آب بقايش در دهان ، مهرش هويدا از جبين
|
رويش چو روز وصل او،گيتى فروز و دل گشا
|
مويش چو شام هجر من ، آشفته و پُر تاب وچين
|
با اين چنين زيبا صنم ، بايد به بُستان زد قدم
|
جانْ فارغ از هر رنج و غم ، دل خالى از هرمهروكين
|
خاصه كنون كاندر جهان ، گرديده مولودى عيان
|
كز بهر ذات پاك آن ، شد امتزاج ماء و طين
|
از بهر تكريمش ميان ، بربسته خيل انبيا
|
از بهر تعظيمش كمر، خم كرده چرخ هفتمين
|
مهدى امام منتظر، نوباوه ى خيرالبشر
|
خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش نگين
|
مهر از ضيائش ذرّه اى ، بدر از عطايش بدره اى
|
درياز جودش قطره اى ، گردون ز كِشتش خوشه چين
|
مرآت ذات كبريا، مشكوة انوار هُدا
|
منظور بعثِ انبيا، مقصود خلق عالمين
|
امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان ، بغضش سَقَر
|
خاك رهش زيبد اگر، بر طُرّه سايد حور عين
|
دانند قرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر
|
اصحاب علم و معرفت ، ارباب ايمان و يقين
|
سلطان دين ، شاه زَمَن ، مالك رقاب مرد و زن
|
دارد به امر ذوالمِنَن ، روى زمين ، زير نگين
|
ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر
|
خيل ملايك سر به سر، در بند الطافش ، رهين
|
حُبّش سفينه نوح آمد در مَثَل ، ليكن اگر
|
مهرش نبودى نوح را مى بود با طوفان قرين
|
گرنه وجود اقدسش ، ظاهر شدى اندر جهان
|
كامل نگشتى دين حق ز امروز تا روز پسين
|
ايزد به نامش زد رقم ، منشور ختم الاوصيا
|
چونان كه جدّ امجدش گرديد ختم المرسلين
|
نوح و خليل و بوالبشر، ادريس و داود و پسر
|
از ابر فيضش مُستَمِد، از كان علمش مُستعين
|
موسى به كف دارد عصا، دربانيش را منتظر
|
آماده بهر اقتدا، عيسى به چرخ چارمين
|
اى خسرو گردون فَرَم ، لختى نظر كن از كَرَم
|
كفارِ مُستولى نگر، اسلام مستضعف ببين
(79)
|
قسمتى از يك مسمط در مدح امام زمان
(عج )
مصطفى سيرت ، على فر، فاطمه عصمت ، حسن خو
|
هم حسين قدرت ، على زهد و محمد علم مَه رو
|
شاه جعفر فيض و كاظم حلم و هشتم قبله گيسو
|
هم تقى تقوا، نقى بخشايش و هم عسكرى مو
|
مهدى قائم كه در وى جمع ، اوصاف شهان شد
|
پادشاه عسكرى طلعت ،نقى حشمت ، تقى فر
|
بوالحسن فرمان وموسى قدرت و تقدير جعفر
|
علم باقر، زهد سجاد و حسينى تاج و افسر
|
مجتبى حلم و رضيه عفّت و صولت چو حيدر
|
مصطفى اوصاف و مجلاى خداوند جهان شد(80)
|
ختامُهُ مِسْك
پيام امام زمان (عج )
ما رفته بوديم جبهه ها در زمان جنگ . يك شب ، نيمه شبى از چادرى كه دعاى توسل بود
در آن ، خارج شديم . در آن همنشينى و انس بيابان و شب و آسمان و حالى كه ما
داشتيم ، در يك عوالمى غرقه بوديم كه شخصى به ما نزديك شد. بعد از اين كه صحبت كرد،
فهميديم كه يكى از فرماندهان رده بالاست . آمده بود به سخن گفتن و در حقيقت حالى
كردن در آن نيمه شب . مى گويد صحبتش كه تمام شد، گفت : ببخشيد، من مى خواهم يك
حكايتى را براى شما بگويم . گفت : مدتى پيش ، من در چادر خود خوابيده بودم . نيمه
هاى شب خواب ديدم كه يك شخص سبز پوشى وارد چادر من شد. به گونه اى بود كه من
برخاستم و حس كردم امام زمان (عج ) است . در اين بين امام زمان (عج ) فرمودند: كه
برويد پهلوى امام تان . پنج تا پيام دارم به ايشان منتقل كنيد. مى گويد: بعد من از
خواب پريدم و گفتم : رؤ ياى كاذبه است و نمى دانم چه است و اين را فراموش كردم . دو
هفته بعد در جماران جلسه بود. جلسه كه تمام شد، همه كه خارج شدند، امام گفت : شما
بايست . من ايستادم . وقتى ايستادم ، گفت : حالا بگو ببينم پيام چيست ؟ (اگر اين
حرف را كسى مى زد كه عادت دارد شعار بدهد و پرت بگويد، من شك مى كردم در پذيرش آن ،
ولى اين آدم چشم هايش حرف مى زد به جاى لب هايش ). آقا! شما بايست ببينم . ايستادم
. بگو ببينم پيغام چيست ؟ من گفتم : ببخشيد كى ، چى ، كجا؟
امام ، مَطلع پيام را برايم ذكر كردند. به يادم آمد. تكرار كردم كاملش را.(81)
اين حكم مال من نيست
در قضيه ى بهمن ماه 57 كه رژيم شاه ، حكومت نظامى را از ساعت مثلا 9 شب آورده بود
به 4 بعد از ظهر. ساعت 2 و 10 دقيقه ، زنگ تلفن محل اقامت امام در مدرسه ى رفاه به
صدا در آمد. پشت خط، مرحوم طالقانى بود. ايشان به آن كسى كه گوشى را بر مى دارد، مى
گويد: به امام بگوييد امروز اعلام كردند ساعت 4 حكومت نظامى است . حكم چيست ؟ چه
كار بايد كرد؟ امام مى فرمايند كه به ايشان بگوييد: اگر با مردم تماس دارند، بگويند
كه مردم بيشتر بيايند. اين جزئى از تاريخ انقلاب است . مرحوم طالقانى آن طورى كه
دخترش در كتاب مى گويد، شروع مى كند به گريه كردن كه به اين سيد بگوييد (به اين
پيرمرد بگوئيد) مى داند كه چه كار دارد مى كند؟ (متن مكتوبش هست ). آن رژيمى كه 17
شهريور را درست كرده ، اِبا ندارد از اين كه قتل عامى ديگر صورت دهد. امام مى گويد:
به او بگوييد (اين حكم مال من نيست
). اتفاقا همان شب كلانترى ها فتح شد. ...و قصه ى اين انقلاب تمام ، و
پيروز شد.(82)
نداى ولىّ عصر (عج )
22 بهمن 57 يوم اللّه بود. واقعا ما در معرض كشته شدن بوديم . فقط نداى ولىّ عصر
(عج ) به داد ما رسيد. فردى كه الآن زنده است ، پيام برد به دبيرستان علوى . (خدمت
امام امت ) گفت : حضرت مهدى (عج ) مى فرمايد: در خانه نمانيد. اگر مانديد، كشته مى
شويد. لذا امام خيلى محكم فرمود: در خانه نمانيد. آقاى طالقانى به امام عرض كرد:
آقا! مردم را درو مى كنند. اين ها عصبانى هستند، آخر كارشان است .
امام فرمود: بايد بيرون بريزند. ايشان [آقاى طالقانى ] خيلى اصرار كرد. [امام ]
فرمود: اگر پيام از جاى ديگرى باشد، باز [بر سر حرف ] خود ايستاده ايد؟ [آقاى
طالقانى ] گفت : چَشم ، تسليم هستم . لذا 22 بهمن يوم اللّه است .(83)
اعتقادى : مبانى اعتقادى مهدويت (1)
مسعود پور سيد آقايى
ديدگاه ها
مساءله ى مهدويّت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاى مختلف و زواياى گوناگون قابل
بررسى است . مى توان آن را از جنبه هاى اعتقادى ،(84)
تاريخى ،(85)
فلسفه ى تاريخ ،(86)
روان شناختى ، تربيتى ، اجتماعى و... مورد كنكاش و بررسى قرار داد. نوع رويكرد به
مساءله و تعيين حوزه ى بحث و زاويه ى ديد براى اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست
آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتى تام دارد.
آن چه در اين جا ارايه مى شود، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادى است . اين نگاه ،
حوزه اى وسيع و پردامنه را در برمى گيرد و نسبت به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و
ريشه اى بودن آن از نقشى مهم تر و اهميتى دو چندان برخوردار است .
مبانى اعتقادى
همان طور كه اشاره شد حوزه ى مباحث اعتقادى مهدويت ، حوزه اى وسيع و گسترده است .
آن چه ما از آن گفت وگو مى كنيم نه تمامى اين مباحث كه مبانى و ريشه هاى اساسى بحث
مهدويت است .
مهدويت و اعتقاد به امام زنده ى غايب برخاسته از ريشه ها و پايه هاى مستحكمى است كه
ما از آن ، به مبانى اعتقادى ياد مى كنيم . بدون اين پايه ها و ريشه هاى عميق
برخاسته از براهين عقلى و نقلى ، هيچ رويشى شكل نمى گيرد و دوامى نمى آورد. برخى از
مباحث قابل طرح در مبانى مهدويت عبارتند از:
1 - امامت (اهميت ، ضرورت ، ويژگى ها، راه انتخاب و...)
2 - مهدويت از منظر آيات و روايات (شيعه و سنى )
3 - نظرى اساسى به مجموعه ى احاديث مهدويت
4 - دلايل تولد امام مهدى (عج )
5 - فلسفه ى غيبت
6 - نقش امام در عصر غيبت (فوايد امام غايب )
7 - وضعيت شيعه در عصر غيبت (ولايت فقيه )
8 - قيام و انقلاب ، پيش از قيام حضرت
9 - وظايف شيعه در عصر غيبت
10 - طول عمر حضرت
11 - انتظار
12 - ديدار با حضرت
13 - جايگاه حضرت (بررسى افسانه ى جزيره ى خضرا)
14 - ويژگى هاى ياران حضرت
15 - علايم و شرايط ظهور
16 - حكومت جهانى (امكان ، شكل و...)
17 - سيره ى حضرت (در عصر غيبت و ظهور)
18 - دين در عصر ظهور و....
از اين مجموعه بدون ترديد مهم ترين و ريشه اى ترين مساءله همان مباحث امامت و ضرورت
آن است . مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشاره اى به اهميت و جايگاه و
بستر اين بحث داشته باشيم . مقصود از جايگاه ، روشن كردن اين نكته است كه بحث امامت
، به چه زمينه هايى احتياج دارد و در چه فضايى مطرح مى شود و اساسا در بستر و سير
مباحث اعتقادى در چه جايگاه و رتبه اى قرار مى گيرد.
1 - اهميت امامت
شيعه با اعتقاد به امامت گره خورده است و با اين طرح ، راه خويش را در تاريخ آغاز
كرده و در اين راه رنج ها برده است ، تا آن جا كه به اعتراف برخى محققان
(87) آن قدر كه در اين راه شمشير كشيده شد و جان فشانى شد، در هيچ برهه
اى از زمان و در مورد هيچ يك از ديگر آموزه هاى دين ، شمشير زده نشده و جان فشانى
نشده است .
اين جان فشانى و اهتمام ، از آن جا برخاسته كه به گفته ى قرآن ، امام مكّمل دين و
متمّم همه ى نعمت هايى است كه خداوند در هستى قرار داده است .(88)
رسول صلّى اللّه عليه و آله آن قدر كه به اين امر سفارش مى كرد به هيچ يك از امور
ديگر سفارش نمى كرد(89)
و آن قدر كه براى اين مهم از اولين روزهاى دعوت علنى تا آخرين لحظات عمرش در بستر
بيمارى ، گام برمى داشت و اقدام مى كرد، براى هيچ كار ديگرى اقدام نمى كرد و زمينه
سازى نمى نمود.(90)
امروز و در اين نسل ، ما امامت را پذيرفته ايم ، ولى هنوز براى بسيارى از ما، طرح
امامت و در نتيجه ، بحث امام زمان (عج ) گنگ و مبهم مى باشد و به صورت ميراثى از آن
پاسدارى مى شود. ميراثى كه هنوز عمق و ضرورتش را نچشيده ايم .
طرح هايى كه امامت را براى چند نسل بر اساس نص و سنت مى گيرند و سپس شورايى حسابش
مى كنند. و طرح هايى كه امامت را در حد رهبرى تفسير مى كنند و شرايطش را حذف مى
كنند، خواه از نسل على عليه السّلام يا ديگرى و طرح هايى كه امامت را موروثى و
سلطنتى و نور چشم بازى خيال مى كنند. و طرح هايى كه امامت را غيرقابل تحليل مى
شناسند و بر اساس تعبد با تمام ابهامش باورش مى كنند. تمام اين طرح ها، امامت را
نفهميده اند و جايگاه و بنيادهايش را نشناخته اند و در تاريكى تير انداخته اند.
شايد اين همه تفسير و تاءويل از آن جا مايه مى گيرد كه ما حكومت ها را در همين
اشكال موجود دنبال مى كنيم و در ميان همين سيستم ها نقد مى زنيم و از آن جا كه هيچ
كدام از اين ها با امامت نمى خواند يا از كنار آن مى گذريم يا آن را تخفيف مى دهيم
تا مورد قبول روشنفكران قرار گيرد.
شايد اين گمان ها از اين جا برخاسته اند كه ما امامت را مبهم طرح كرده ايم و آثار و
مرزها و اثراتش را نشان نداده ايم و اين طرح حكومتى را جدى نگرفته ايم .
اگر ما جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم ، بر اساس همان ضرورت ،
وجود امام زمان (عج ) را احساس مى كنيم و از زير بار اشكال هاى بنى اسراييلى ، آزاد
مى شويم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقى از امام مى رسيم . آن هم نه عشقى
ساده و سطحى ، كه عشق شكل گرفته و جهت يافته و تبديل شده به حركت و به سازندگى مهره
هايى كه اين حكومت سنگين و بلند به آن احتياج دارد.
2 - بستر بحث
با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحى و رسالت ، به امامت مى رسيم . با پذيرش و اثبات
اين نكته كه خدايى هست و ما محتاج اوييم كه : يا ايها الناس انتم الناس الفقراء الى
اللّه
(91) از حكم و خواسته ى او مى پرسيم و به ضرورت وحى و دين و اضطرار به
رسول و حجت مى رسيم . اين همان جريانى است كه در اذان و دعا نيز نشان دارد.
در اذان پس از تكبير به توحيد مى رسيم و ادامه ى توحيد رسالت است و ادامه ى رسالت ،
امامت . چه بگويى و چه بگذرى كه دست آورد رسول احتياج به وصى و محافظى دارد. در دعا
نيز مى خوانيم : اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك الله عرفنى
رسولك ... اللهم عرفتنى حجتك ....(92)
ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحى و اضطرار و افتقار الى الله ، ارتباطى اساسى و
تنگاتنگ است . بحث ضرورت و اضطرار الى الحجة به دنبال اضطرار به خدا و غيب و معاد و
وحى مطرح مى شود و مى بينيم كه مرحوم كلينى در كافى ، بحث را با همين عنوان دقيق و
حساب شده ى اضطرار الى الحجة آغاز كرده است .
اين خلاصه احتياج به توضيح دارد: با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از
دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسى ، تجربى ، عقلى و قلبى و غريزى
آدمى ، پاسخ گوى روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به
قدر و استمرار و ارتباطهاى محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتوانى و نارسايى
اين نيروها و امكانات براى اين انسانِ بيشتر از هفتاد سال رسيديم . ناچار ضرورت وحى
و دين مطرح مى شود و در فرض ضرورت ، ديگر تحليل هاى فرويدى و يونگى و اريك فرومى يا
تحليل هاى طبقاتى و تاريخى جايگاهى نخواهد داشت . چون اين ها آن جايى مطرح مى شوند
كه دين ، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امرى غير ضرورى
اين گونه در زندگى انسان از گذشته تا حال تاءثيرگذار يا مطرح بوده است . با اين
احتمال و اضطرار به وحى و مذهب ، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامى راه
ها نيست كه مذهب تنها راه است ؛ و حداقل اين چنين مذهبى ، تمامى روابط انسان با
خود، با اشياء و با افراد ديگر است و براى اين انسانى كه تجربه و علم نمى تواند
پاسخ گوى روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاى محتمل با روابط احتمالى پيچيده
باشد، حداقل مذهب در حوزه ى حيرت ها و يا احكام و شرايع نيست ، بلكه تمامى زندگى
عادى است . اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحى به احتياج به خدا و معاد و وحى روى
بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم ، ديگر به انتظار از دين نمى پردازيم ؛
چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت . چه بسا تو هيچ انتظارى هم از دين
نداشته باشى ، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است . دين با رسول
آغاز مى شود و رسول با دگرگون كردن تلقى انسان از خويش ، اضطرار به مذهب و احتياج
به دين را در جان انسان مى نشاند. حتى اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد.
آن جا كه دين با رسول آغاز مى شود، ديگر از انسان نمى پرسند كه از دين چه انتظارى
دارى كه مى گويند: تو محتاجى ، تو مفتقرى ، تو مضطرى . انتم الفقراء الى الله و
الله هو الغنى الحميد.(93)
آزادانديش ترين دين شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است ، آغاز
نكرده اند، گرفتار شده اند و در واقع با اين پيش فرض كه دين ضرورى نيست و يك راه در
كنار ديگر راه هاست ، به تحليل آن پرداخته اند و در حد يك امر قدسى به آن روى آورده
اند و همين پيش فرض براى گرفتارى آن ها كافى است . چون فرض ديگرى هم هست و آن
ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمى بيشتر از هفتاد سال
استعداد دارد و بيش از يك زندگى راحت و دام رورى بزرگ به او امكانات داده اند.
در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان ، به اضطرار و ضرورت وحى و
معاد و رسول مى رسيم و با رسول پيوند مى خوريم و به همان دليل كه به وحى و رسول
محتاجيم ، به امام و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامه ى رسالت است ؛ چون به شهادت
قرآن دو چيز مانع از كفر آدمى است . يكى قرآن ، و ديگرى ، وجود رسول . كيف تكفرون و
انتم تتلى عليكم آيات اللّه و فيكم رسوله .(94)
به شهادت اين آيه ، معلوم مى شود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از كفر است . اول
، تلاوت قرآن و دوم ، وجود پيامبر. پس بايد پس از پيامبر، خليفه اى باشد كه مانند
پيامبر، حافظ امت باشد و كتاب خدا به تنهايى كافى نيست . افزون بر اين كه كتاب خدا،
شامل همه ى قوانين نيست ، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد
به باب علم او يعنى على عليه السّلام و عترت پيامبر مراجعه كرد. آنانى كه فرياد
حسبنا كتاب اللّه سر دادند، مى دانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن مى
گويد: اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول . و مى گويد: ما ينطق عن الهوى .
3 - ضرورت امامت
امام شؤ ونى دارد(95)
كه از جمله ى آن ها پيشوايى و رهبرى جامعه است . امامت كه همان پيشوايى و جلودارى
است ، طرح سياسى شيعه براى اداره ى جامعه است . در نگاه شيعه ، آدمى هم چنان كه
مضطر به وحى است ، مضطر به امام معصوم نيز هست .
اين اضطرار و ضرورت از طرق مختلفى قابل استدلال است .(96)
آن چه در اين جا آورده مى شود، نگاه به مساءله از منظر ديگرى است . در اين نگاه ،
ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طريق ديگر بررسى شده است . يك ، اهداف حكومت و
ديگرى ، قلمروى حكومت .
1 - 3 - اهداف حكومت
امروزه اهداف حكومت ها در آزادى و امنيت و رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه مى شود.(97)
اگر اهداف حكومت ها فقط همين ها باشد، احتياجى به طرح امامت و رهبرى شيعه نيست كه
همان شورا و انتخاب ، راه گشا است . اما اگر اهداف حكومت را رشد انسان ها در تمامى
ابعاد و استعدادها بدانيم يعنى همان كه قرآن گوشزد مى كند.(98)
و اين كه به آدمى بياموزند كه چگونه با حواس ، احساس ، فكر، عقل ، قلب ، وهم و خيال
خود برخورد كند و به او هدايت و فرقان و ميزان را ارزانى كنند و او را براى تمامى
رابطه هاى محتمل و يا مظنون و يا متيقن آماده سازند آن وقت چاره اى جز پيوند با
امامت شيعه و امام معصوم نيست . اين رهبرى و سرپرست ، هدفى بالاتر از امنيت و
پاسدارى و بالاتر از رفاه و پرستارى دارد. اين رهبرى با هدف آموزگارى و شكوفا كردن
استعدادهاى انسان و با هدف تشكيل جامعه ى انسانى براساس قسط(99)
همراه است .
حكومت هايى كه جامعه ى انسانى را تا سرحد يك دام پرورى بزرگ پايين مى آورند، نه
تنها به اين همه وحى و كتاب و پيامبر و امام نيازى ندارند كه حتى به عقل هم - قوه ى
سنجش و انتخاب - هم نيازى نيست كه عقل هم زيادى است و تنها غرايز و فكر - قوه ى
نتيجه گيرى - و تجربه براى او كافى است . اين چنين حكومت هايى نه تنها اسلامى كه
انسانى هم نيست ؛ چون اين اهداف با اندازه هاى عظيم انسان ناسازگار است .
اگر اهداف حكومت را هدايت انسان در تمامى ابعاد وهم ، حس ، فكر، عقل ، قلب و روح او
بدانيم ، آن وقت بايد به كسى روى بياوريم كه به اين همه آگاه است و از تمامى كشش ها
و جاذبه ها آزاد است و تركيب آگاهى و آزادى همان عصمتى است كه در فرهنگ سياسى شيعه
مطرح است و عصمت ، ملاك انتخاب حاكمى است كه مردم به آن راه ندارند؛ چون نه از دل
ها آگاهند و نه بر فردا مسلط هستند.
امام از ما به ما و مصالح ما آگاه تر و نسبت به ما از ما مهربان تر است . چون آگاهى
او شهودى و وجودى است و محبت او غريزى و محدود نيست كه ربوبى و محيط است .
با تغيير اهداف حكومت ، معيار انتخاب و روش انتخاب تفاوت مى كند. اين چنين اهداف
بلندى ، معيار و روش ديگرى را مى طلبد؛ همان معيار و روشى كه در تفكر غنى و بينش
عميق شيعه مطرح است . همين است كه دين مرضى - خداپسند - دين همراه مقام ولايت است .
و رضيت لك الاسلام دينا.(100)
حكومتى كه مى خواهد پاسدار امنيت و رفاه باشد، مى تواند با شورا و انتخاب مردم مشخص
شود، اما حكومتى كه هدف هدايت ، رحمت ، بينات ، ميزان و فرقان را دارد و تمامى نسل
ها را در نظر مى گيرد و تمامى عوالم و بيشتر از هفتاد سال دنيا را ملاحظه مى كند،
پايه ها و ريشه هاى ديگرى را مى طلبد. پايه هايى كه ريشه در درك ضرورت و اضطرار
آدمى به حجت و امام دارد و با تسليم و اطاعت به همراهى و معيت او مى رسد و از تقدم
و تاءخر نجات مى يابد، كه : المتقدم عليكم مارق و المتاءخر عنكم زاهق ، فمعكم معكم
لا مع غيركم .
2 - 3 - قلمرو حكومت
قلمرو حكومت تا كجاست ؟ تنها در محدوده ى خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت
هستى و تا بى نهايت عمر انسان ؟ اگر تنها در محدوده ى هميشه ى دنيا و 60 سال باشد،
نه تنها هيچ نيازى به امام نيست كه به وحى و كتاب و پيامبر هم نيازى نيست ؛ چون
براى روشن كردن يك چراغ فتيله اى ، احتياجى به نيروى اتمى نيست . اين محدوده نياز
به اين همه استعدادهاى فردى و اجتماعى و عالى ندارد. بلكه غرايز كافى است و به بيش
از آن نيازى نيست . اما براى انسان مستمر و مرتبط با تمامى عوالم متيقن و محتمل و
مظنون كه از استعدادهاى او برداشته مى شود، چاره اى جز پيوند با آگاهى كه به تمامى
اين مجموعه آگاه باشد، نيست . آدمى بيش از هفتاد سال است و حكومت كه قلمروى آن وسيع
تر از خانه و جامعه و دنياست ، حاكمى مى خواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين
مجموعه مسلط باشد. اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، مى توان به همين
حكومت ها با اين شكل و شمايل هاى استبدادى و قراردادى و حكومت فلاسفه و دانشمندان و
نخبگان دل خوش كرد و با روش هاى گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم
كشاند. اما اگر انسان در رابطه اى ديگر مطرح شود و در وسعتى ديگر بررسى شود، ناچار
موضوع و شكل مساءله به طور كلى دگرگون خواهد شد.
و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است . مساءله
اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد، پيوندى
با جامعه و پيوندى با كل نظام و با كل هستى . اين تنگ چشمى است كه انسان فقط در
محدوده ى جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او
را در مساءله ى حكومت و رهبرى محدود و تاريك مى سازد. اگر اين ديد محدود و طرح غلط
را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستى مطرح كنيم ، ناچار اين انسان با اين پيوند و
ارتباط به حكومتى نياز دارد هماهنگ با نظام هستى و به حاكمى نياز دارد آگاه به اين
نظام و به قانونى نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت . اين چنين حكومت و قانون و
حاكمى ، مردمى ، انسانى ، واقعى و حقيقى خواهد بود. در اين ديدگاه و با اين بينش
وسيع و مترقى است كه طرح امامت شيعه جان مى گيرد و مفهوم مى شود. در اين بينش ،
حكومت ، امامت است و حاكم ، امام و قانون ، قانونى هماهنگ با كل اين نظام . در اين
ديد حاكم بايد به تمام روابط انسان با هستى آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و
گذشته از اين آگاهى ، بايد از جذبه ها و كشش ها آزاد باشد كه خلق را به راهى ديگر
نكشد و شتر حكومت را بر در خانه ى خويش نخواباند.
جمع اين آگاهى و آزادى مى شود همان عصمت كه ملاك انتخاب حاكم است و در هنگامى كه
معصوم را نپذيرفتند، كار ولى فقيه - آن هم فقيهى كه نشانه ها و علايمش را خود معصوم
بيان كرده است - اين است كه اين زمينه ها را فراهم كند و به معصوم دعوت نمايد و
پرچم او را برافرازد و با تربيت مهره هاى كارآمد و دگرگون كردن تلقى توده ها و
تشكيل حكومت دينى ، زمينه ساز ظهور آن حضرت و حكومت جهانى و فراگير او باشد.
در هر حال ، اين چنين طرحى مى شود طرح حكومتى تشيع و اين چنين طرحى با چنين بينش
وسيع و مترقى ، سزاوار اين همه خون در تاريخ و اين همه شور و حماسه در جامعه ى
انسانى است . ما امامت شيعه و طرح حكومتى تشيع را فقط اين گونه مى توانيم بفهميم و
در اين جايگاه مى توانيم لمس كنيم . يك مساءله ى مهم اين كه اين حاكم را تحميل نمى
كنند، فقط در دسترس مى گذارند. اين تويى كه بايد آن را كشف كنى و بردارى . تويى كه
براى استخراج نفت چراغت و سوخت كارخانه ها و ماشين هايت اين قدر كوشايى و كشف مى
كنى و بهره برمى دارى ، بايد به خاطر نياز عظيم ترى كه نياز تو را در هستى تاءمين
مى كنند و تو را و جامعه ات را از سطح دام پرورى بالا مى آورد، بكوشى و براى اين
كوشش مهره هايش را بسازى و افرادش را آماده كنى .
خدا براى انسانى كه در هستى طرح شده و با كل نظام رابطه دارد، حاكمى انتخاب كرده و
در دسترس گذاشته است و او را با ملاك عصمت يعنى آگاهى و آزادى همراه ساخته است تا
در هر دوره ، آن ها كه مى خواهند به پا خيزند و مهره هايش را فراهم سازند.
امامت ، طرح آن هايى است كه در اين زندان نمانده اند و انسان را در جايگاه خودش طرح
كرده اند و امام جلودار كسانى است كه جلوتر از زمان را مى خواهند. چون امام براساس
واقعيت هايى ، حكومت و رهبرى مى كند كه هنوز علوم انسانى آن را كشف نكرده اند و
جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهى انسان است ؛ چون چنين امامى ضرورت دارد. پس
وجود دارد و چنين امامى را تو بايد كشف كنى و چنان امامتى را تو بايد زمينه ساز
باشى .
با اين بينش ، تولد چنين امامى يك ضرورت است ، حتى اگر تمامى تاريخ بر آن بشورند و
تمامى قدرت ها و حكومت ها آن را نخواهند حكومت هايى كه در چارچوبه ى منافع خويش و
يا در محدوده ى هفتاد سال دنيا حكمران هستند و انسان ها را به بيگارى كشيده اند و
آن ها را تا سرحد يك جامعه ى دام پرورى به ابتذال كشانده اند و در مدارى بسته به
چرخ انداخته اند.
اين امام ضرورت دارد. پس وجود دارد. پس متولد مى شود، در حالى كه تمام قدرت ها و
چشم هاى خليفه ى عباسى براى نابود كردنش بيدار نشسته اند؛ كه موسى در دامن فرعون
بزرگ مى شود و در حقيقت ، فرعون هاى حاكم تاريخ ، خود زادگاه موساهاى تاريخ هستند.
موساهايى كه حكومت محدود آن ها را درهم مى شكنند و انسان را در جايگاه خودش در هستى
رهبرى مى كنند تا تمامى رابطه هاى انسان ، حساب شده و هماهنگ باشد. ما تولد چنين
امامى را پيش از آن كه از دهان تاريخ و شهادت تاريخ بشنويم ، از شهادت همين ضرورت
شنيده ايم و باور كرده ايم كه انسان در اين هستى ، پيوند و رابطه دارد و به اين
رابطه ها آگاهى ندارد. پس رسالتى مى خواهد و امامتى ؛ رسالتى كه قانون اين رابطه
ها را بياورد و امامتى كه در هر نسل جلودار آن ها و امام زمان شان باشد.
كسانى كه اين گونه اضطرار به ولى را احساس كرده اند، مى توانند از جان و مال خود در
راه اين حق عظيم و پيمان الهى بگذرند و هستى خود را فداى امام كنند و هم چون ياران
حسين عليه السّلام جلوى او سرخ و گلى ظاهر شوند؛(101)
كه بدون ولىّ، زندگى محدود و كور است و با او مرگ ، استمرار و حيات جاويد است .(102)
اين بينش ، آثار زيادى دارد و نه تنها بر انتظار ما از حجت و انتظار ما براى حجت مؤ
ثر است كه بر تربيت و اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد نيز تاءثيرگذار است و تربيت و
اخلاق ديگرى را مى طلبد كه در جاى ديگرى بايد از آن گفت وگو كرد.