دادگستر جهان

ابراهيم امينى

- ۶ -


قرآن ومهدويت

فهيمى: داستان  مهدويت اگر صحت داشت، بايد در  قرآن كريم ذكرى از آن شده باشد در صورتيكه حتى لفظ مهدى هم در آن  كتاب آسمانى ديده نميشود.

هوشيار: اولا لازم نيست هر موضوع صحيحى با تمام خصوصيات ومشخصاتش در قرآن  كريم وارد شده باشد. چه بسيار جزئيات صحيح ودرستى داريم كه آن كتاب آسمانى اصلاً  متعرضش نشده است. وثانياً آياتى چند، در آن كتاب مقدس وجود دارد كه اجمالاً، روزى رانويد مى دهد كه:حق پرستان وحزب خداپرست وطرفداران دين ومردم شايستهء جهان، قدرت وحكومت زمين  را قبضه مى نمايند ودين اسلام برتمام اديان  غالب مى گردد. از باب نمونه:

در سوره انبياء مى فرمايد: (ما بعد از آنكه در تورات نوشته بوديم در زبور نوشتيم كه بندگان شايستهء ما وارث زمين مى شوند).(1)

در سوره ء نور مى فرمايد: (خدا به كسانى  از شما كه ايمان آورده اند وعمل شايسته انجام داده اند وعده داده كه آنان را خليفهء زمين گرداند، چنانكه گذشتگانشان را نيز قبلاً خليفه گردانيده بود ودينى را كه برايشان پسنديده است استوار ونيرومند گرداند وترسشان را به ايمنى تبديل كند تا مرا عبادت كنند وچيزى را شريك قرار ندهند(2) در سورهء قصص فرموده: (ما اراده كرديم كه: بر ضعفاى زمين  منت نهاده پيشوا ووارث زمينشان گردانيم).(3)

در سوره صف فرموده: (او خداييست كه رسولش را با هدايت ودين حق فرستاد تا بر تمام اديان  غالب گردد، اگر چه مشركين آنرا مكروه  داشته باشند).(4)

از اين آيات اجمالاً استفاده مى شود كه: دنيا روزى را در پيش دارد كه قدرت  وادارهء زمين به دست مؤمنين ورجال شايسته افتاده پيشوا وپيشرو تمدن بشريت مى گردند ودين  اسلام بر تمام اديان غالب مى شود ويكتاپرستى جايگزين شرك مى گردد. آن عصر درخشان، همان روز نهضت مصلح غيبى ومنجى بشريت ومهدى موعود مى باشد وآن انقلاب جهانگير وهمه جانبه، توسط مسلمين شايسته انجام مى يابد.

نبوت عامه وامامت

فهيمي: نمى دانم شما شيعيان چه اصرارى داريد كه وجود امامى را حتماً اثبات  كنيد؟ به طورى در عقيدهء خودتان پافشارى مى كنيد كه اگر در ظاهر هم امامى وجود نداشت، ميگوييد: غائب است. با توجه به اينكه پيغمبران احكام خدا را براى مردم بيان  نموده اند، دستگاه آفرينش اصلاً چه احتياجى به وجود امام دارد؟

هوشيار: همان برهانيكه براى اثبات نبوت عامه اقامه مى شود وفرستادن احكام را بر خدا ايجاب مى كند، عين همان برهان، وجود امام وحجت وحافظ احكام را نيز اقتضا دارد. براى توضيح واثبات مدعا ناچاريم ابتدائاً برهان  نبوت عامه را اجمالاً بيان كنيم سپس باثبات مقصد بپردازيم.

شما اگر در مقدماتى كه در جاى خود به اثبات رسيده وحالا هم مى خواهم آنها را به طور اجمال تذكر  بدهم، توجه ودقت كامل بفرماييد موضوع نبوت عامه برايتان روشن مى گردد.

1: آفرينش ويژهء انسان جوريست كه نمى تواند به تنهايى چرخ زندگى  خويش را بچرخاند بلكه به همكارى وتعاون همنوعانش نيازمند مى باشد. باصطلاح، مدنى واجتماعى آفريده شده ناچار است به حالت اجتماعى زندگى  كند. ناگفته پيداست كه تزاحم در منافع وحصول اختلاف، از ثمرات زندگى اجتماعى است زيرا هر فردى از افراد اجتماع، جديت مى كند كه تا سرحد قدرت وتوانايى از منافع محدود مادى برخوردار گردد وموانع وصول به مقصد را از پيش پاى خود برطرف سازد، در صورتى كه ديگران نيز در صدد رسيدن به همين مقصد مى باشند. ازاينجهت است كه تزاحم در منافع وتجاوز وتعدى به  حقوق همديگر پيش آمد مى كند.از اين رهگذر است كه وجود قانون براى ادارهء اجتماع ضرورى مى گردد تا به بركت وجود قانون حقوق افراد محفوظ بماند واز تجاوز زورمندان جلوگيرى شود واختلاف واختلال مرتفع گردد. لذا مى توان گفت كه: وجود  قوانين بهترين گنجى است كه بشريت تا كنون بدان راه يافته است ومى توان حدس زد كه: بشر ازهمان اوائل تشكيلات اجتماعى خويش، كم وبيش، از وجود قانون برخوردار بوده وهمواره بدان احترام مى گذاشته است.

2: بشر به نيروى استكمال مجهز شده وتوجه به كمال وسعادت، ارتكازى وفطرى اوست. در تمام كوشش هاى مداوم خويش، جز تحصيل كمالات حقيقى هيچ هدف ومقصدى ندارد. تمام افعال وحركات وجديتهاى خستگى ناپذيرش در اطراف آن هدف عالى دور مى زند.

3: چون انسان در مسير ترقى وتكامل واقع شده وتوجه به كمالات حقيقى در نهادش  گذاشته شده است بايد وصول به آن غايت برايش ميسر باشد، زيرا كار عبث ولغو در دستگاه آفرينش وجود ندارد.

4: اين موضوع نيز به اثبات رسيده كه انسان از جسم وروح تركيب يافته، از جنبهء جسم، مادى است، ليكن روحش درعين حاليكه شدت ارتباط واتصال را با بدن دارد وبه وسيلهء آن، تكامل مى يابد، خودش از عالم مجردات محسوب مى گردد.

5: چون انسان  از تن وروح تركيب يافته قهراً دو نوع زندگى هم خواهد داشت: يكى حيات وزندگى دنيوى كه مربوط به تن اوست، ديگرى زندگى نفسانى ومعنوى كه به روانش ارتباط دارد. در نتيجه، نسبت به هريك از آن دوزندگى، سعادت وشقاوتى خواهد  داشت.

6: چنانكه در ميان بدن وروح شدت اتصال وارتباط ويگانگى برقرار است همچنين بين زندگى دنيوى وزندگى نفسانى نيزارتباط واتصال كامل وجود دارد. يعنى كيفيت زندگى دنيوى وحركات وافعال بدنى انسان ، در روح وى  تأثير مى كنند چنانكه حالات وملكات وصفات نفسانى نيز، نسبت به صدور افعال ظاهرى مؤثرند.

7: بشر چون در صراط تكامل واقع شده  وتوجه به كمال  فطرى وطبيعى اوست

وخلقت خدا هم عبث نيست، بايد وسيلهء رسيدن به غايت وكسب كمالات انسانيت، در دسترسش قرار گرفته باشد وبتواند راه  وصول بآن غايت وطريق احتراز از انحراف را تشخيص دهد.

1. 8: بشر طبعاً خودخواه ومنفعت جوست وبغيرازمصالح ومنافع خويش اصلاً منظورى ندارد. بلكه جديت مى كند كه همنوعانش را نيز استثمار كند وازنتيجهء كوشش آنان  بهره مند گردد.

9: بشر در عين حاليكه هميشه دنبال كمالات واقعى خويش مى گردد ودر جستجوى آن حقيقت، هر درى را مى كوبد، ولى غالباً از تشخيص آنها عاجز مى ماند زيرا اميال وخواسته هاى نفسانى واحساسات درونى وى غالباً راه  تشخيص حقيقت وصراط مستقيم انسانيت را برعقل عملى تاريك مى نمايند واو را به سوى انحراف ووادى هاى شقاوت سوق مى دهند.

چه قانونى بشر را سعادتمند مى كند؟

چون بشر ناچار است به حالت اجتماعى زندگى كند  وتزاحم در منافع وتعدى واستخدام همنوع، از لوازم حتمى زندگى اجتماعى است، بايد قانونى در بين بشر حكومت كند تا از حدوث اختلال وپراكندگى مانع گردد. آن قانون در صورتى مى تواند جامعه را به خوبى اداره كند كه واجد شرائط ذيل باشد:

1: آن قوانين بطورى جامع وكامل باشند كه در تمام شئون اجتماعى وانفرادى اشخاص نفوذ ودخالت داشته باشند، تمام حالات  واحتياجات بشر مراعات شده باشد ونسبت به هيچ موضوعى غفلت وسهل انگارى واقع نشده باشد. چنين قوانينى بايد بر طبق احتياجات واقعى وطبيعى افراد جعل وتدوين گردد واز متن حقيقت وخارج گرفته شود.

2  2: آن قوانين بايد بشر را به سوى سعادت وكمالات واقعى سوق دهند نه سعادت وكمالات پندارى وخيالي.

3: بايد سعادت جهان  بشريت در آن قوانين  مراعات شده باشد ومحدود به تأمين منافع افراد معينى نباشد.

4: بايد اجتماع را بر پايه هاى فضائل وكمالات انسانيت بنا نهد وآنها را به سوى آن هدف عالى سوق دهد به طورى كه افراد آن اجتماع، زندگى دنيوى را طريق وصول به كمالات وفضائل انسانيت بدانند وبه عنوان استقلال، بآن نگاه نكنند.

5: آن قوانين صلاحيت داشته باشند كه از تجاوز وتعديات وهرج ومرج مانع شوند وحقوق تمام افراد را تضمين كنند.

6: در جعل وتدوين آن قوانين جنبهء روح وزندگى معنوى هم، كاملاً مراعات شده باشد به طوريكه هيچيك از آنها نسبت به روح ونفس، ضرر وزيانى وارد نسازد وانسان را از صراط مستقيم تكامل منحرف نكند.

7: اجتماع را از عوامل انحراف از جادهء مستقيم انسانيت وسقوط در واديهاى هلاكت، منزه وپاك سازد.

8: واضع آن قوانين بايد تمام جهات مصالح ومفاسد وموارد تزاحم وبرخورد آنها را بداند، از اقتضائات ازمنه وامكنه مطلع باشد.

بشر به طورحتم، به چنين قوانينى نيازمند است واز ضروريات زندگى او بشمار مى روند وزندگى بدون قانون در حكم سقوط انسانيت مى باشد،ليكن  اين موضوع قابل بحث است كه آيا قوانين مجعول بشر از عهده انجام اين مسئوليت بزرگ بر مى آيند وصلاحيت ادارهء اجتماع را دارند يا نه؟

ما عقيده داريم قوانينى كه به توسط افكار كوتاه بشر تدوين شود ناقص است وصلاحيت كامل براى ادارهء اجتماع ندارد. چند  موضوع را به عنوان دليل وشاهد مى توان ذكر كرد:

1: علوم واطلاعات بشر ناقص ومحدود است. بشر عادى از احتياجات مختلف انسان ونواميس آفرينش وجهات  خير وشر وموارد تزاحم وبرخورد قوانين وتأثير وتأثر وفعل وانفعالات آنها واقتضائات امكنه وازمنه، اطلاعات كامل ندارد.

2: بر فرض محال كه قانون گذاران بشر از عهدهء جعل وتدوين  چنين قوانين جامعى برآيند اما بدون شك، از ارتباط عميقى كه بين زندگى دنيوى وزندگى معنوى برقرار است وتأثيراتى كه اعمال وحركات ظاهرى در نفس دارند، بى اطلاعند واگر مختصر اطلاعى هم داشته باشند ناقص وناچيز است. اصولاً مراقبت از زندگى نفسانى از برنامهءآنان خارج است وسعادت بشر را جز از ناحيهء امور مادى نمى نگرند، در صورتيكه اين دو نوع زندگى كمال ارتباط را دارند وانفكاك بين آنها امكان پذير نيست.

3: چون بشر خودخواه است، استخدام واستثمار نمودن همنوع براى او طبيعى است وهر فردى از افراد انسان منافع خويش را بر مصالح ديگران ترجيح مى دهد، پس رفع اختلاف وجلوگيرى از استخدام، از صلاحيت او خارج است، زيرا خواسته ها واميال قانونگذاران بشر،هرگز اجازه نمى دهند كه از منافع خودشان ووابستگانشان چشم پوشى نمايند ومصالح بشريت را منظور بدارند.

4: قانونگذاران بشر هميشه، باانظار كوتاه ومحدود خويش قوانين را تدوين مى كنند وآنها را در قالب تعصبات وعادات وافكار كوتاه خويش مى ريزند،لذا قوانين را به نفع عدهء معدودى جعل مى كنند ودرحين وضع، توجهى به مصالح ومفاسد ديگران ندارند. چنين قوانينى سعادت عموم انسانيت در آنها منظور نشده است. فقط قوانين خداييست كه بر طبق ناموس آفرينش ودر خور احتياجات واقعى بشر تدوين گرديده، از هر گونه انحراف واغراض شخصى منزه است وسعادت جهان انسانيت در آنها منظور شده است ازاينجا روشن مى شود كه: بشر به قوانين خدايى كاملاً نيازمند است والطاف خداوندى اقتضا دارد كه برنامهء كاملى را تهيه نموده توسط پيمبران ارسال دارد.

سعادت اخروى

انسان در عين حال كه شب وروز به زندگى دنيوى  سرگرم است، در باطن ذات ونفس خويش نيز، زندگى مرموز وپوشيده اى دارد، اگر چه اصلاً توجهى بدان زندگى نداشته وآنرا به كلى فراموش نموده باشد. نسبت به آن زندگى مجهول نيز سعادت وشقاوتى خواهد داشت. يعنى افكار وعقائد حقه واخلاق پسنديده واعمال شايسته، سبب استكمال وترقى روحانى مى گردند وسعادت وكمال او را فراهم مى سازند،چنانكه عقائد باطل واخلاق زشت واعمال ناشايسته باعث نقصان وشقاوت وانحراف نفس مى گردند. پس انسان اگر در صراط مستقيم تكامل واقع شود جوهر ذات وحقيقتش پرورش وتكامل يافته به عالم اصلى خويش  كه عالم نورانيت وسرور است صعود ورجوع مى نمايد واگر  تمام كمالات روحانى  واخلاق پسنديده انسانى را فداى ارضاى قواى حيوانى نمود واسير خواسته هاى نفسانى گشت وبه صورت حيوانى هوسباز وكامجو، يا ديوى درنده وخونخوار درآمد، چنين شخصى از صراط مستقيم تكامل، انحراف يافته در وادى هاى هلاكت وشقاوت سرگردان خواهد گشت. پس انسان نسبت به زندگى روحانى نيز، محتاج به برنامه وراهنماى كاملى است وبدون كمك نمى تواند اين مسير خطرناك ودقيق را طى كند، زيرا اميال وخواهشهاى نفسانى وقواى حيوانى، غالباً راه حقيقت بينى وقضاوت صحيح را بر عقل عملى تاريك مى نمايند  واو را بسوى واديهاى هلاكت سوق مى دهند، خوب را بد وبد را خوب در نظرش جلوه مى دهند. تنها آفرينندهء انسان وجهانست كه به كمالات حقيقيه وسعادت واقعى انسان واخلاق نيك وبد واقف است ومى تواند برنامه ودستورالعمل جامعى براى نيل به سعادت نفسانى واحتراز از عوامل شقاوت به دست بشر بدهد، پس انسان در تأمين سعادت اخروى خويش نيز، نيازمند به پروردگار جهان است.

از اينجا نتيجه مى گيريم كه: پروردگار حكيم هرگز نوع انسان را كه براى هر يك از سعادت وشقاوت مستعد است،  تحت نفوذ قواى حيوانى وتسلط  خواهشهاى نفسانى قرار نداده ودر وادى جهالت وسرگردانى رهايش نمى كند، بلكه الطاف بى پايانش اقتضا دارد كه بوسيلهء پيغمبران برگزيده اى كه ازجنس بشرند، احكام وقوانين وبرنامه هاى كاملى كه سعادت دنيوى واخروى افراد را تأمين كند، براى مردم بفرستد وراه سعادت وشقاوت را به آنان بياموزد تا عذرشان منقطع گردد وطريق وصول به غايت برايشان هموار شود.

راه تكامل

راه تكامل انسان وصراط مستقيم رجوع الى الله، همان عقائد حقه واعمال نيك واخلاق پسنديده اى است كه خداوند متعال آنها را بر قلوب پاك انبياء نازل كرده تا به مردم ابلاغ نمايند. ليكن بايد دانست كه اين راه، راه قراردادى وتشريفاتى كه هيچ سنخيت ومناسبتى با مقصد نداشته باشد نيست بلكه طريقى است واقعى وحقيقى كه از عالم ربوبى سرچشمه گرفته هركس در آنراه واقع شود در باطن ذات سيرتكاملى نموده به عالم وسيع وبهشت رضوان صعود مى كند.

به عبارت ديگر: دين حق طريق مستقيمى است كه هر كس در آن  واقع شود، جوهر ذات وانسانيتش كامل گشته از  صراط مستقيم انسانيت بعالم سرور ومنبع كمالات رجوع مى نمايد. وهركس از راه مستقيم ديانت منحرف گردد ناچار راه فضائل انسانيت را گم كرده  در راههاى غير مستقيم حيوانيت واقع شده صفات حيوانيت ودرندگى را تقويت نموده، از پيمودن صراط دقيق انسانيت عاجز مى شود. چنين شخصى جز زندگى سخت وسقوط در هاويهء جحيم سرنوشتى نخواهد داشت.

عصمت پيمبران

الطاف خداوندى چنين اقتضا  دارد  كه پيامبرانى را بفرستد تا احكام وقوانين  لازم  را به مردم ابلاغ كنند وآنان را به سوى غايت وهدف ايجاد هدايت وكمك نمايند. در صورتى منظور حق تعالى تأمين مى شود واحكام ودستورات لازم بدون كم وزياد، در دسترس مردم گذاشته مى شود وعذرشان  منقطع مى گردد كه پيغمبر از خطا واشتباه ونسيان در امان ومحفوظ باشد، يعنى در گرفتن احكام وضبط آنها وابلاغ به مردم، از خطا ونسيان  معصوم باشد.علاوه بر اين بايد خودش به حقيقت آن احكام متحقق باشد وبه علم خويش عمل نمايد وقولاً وعملاً مردم را به سوى كمالات حقيقى دعوت كند تا عذرشان منقطع گردد ودر تشخيص راه حق، در ضلالت وسرگردانى واقع نشوند زيرا پيغمبر اگر به احكام دين پابند ومقيد نباشد كلامش از اعتبار ساقط مى شود ومردم به وى اعتمادى نخواهند نمود زيرا او برخلاف گفتارش عمل مى كند وبه واسطهء عمل خويش، مردم را به سوى خلاف آن احكام دعوت مى نمايد. ومعلوم است كه دعوت عملى اگر از دعوت قولى مؤثرتر نباشد كم اثرترهم نخواهد بود.

به بيان ديگر: علوم ومدركات ما از خطاء واشتباه معصوم ومحفوظ نيستند، زيرا حواس وقواى مدركه در حصول آنها دخالت دارند وخطاهاى حواس بركسى پوشيده نيست. اما علوم واحكامى كه از جانب پروردگارعالم، براى هدايت مردم، به پيمبران، وحى والهام مى شود،از اين قبيل نيست واز راه حواس وقواى مدركه آنها را تحصيل نكرده اند وگرنه لازم مى آيد كه خطاء واشتباه در معلومات آنان نيز راه داشته باشد واحكام واقعى بدست مردم نرسد، بلكه علوم آنان به اين طريق است كه حقائق عوالم غيبى بر باطن ذات وقلب آنان نازل مى شود، عين آن حقائق را به علم حضورى مشاهده مى نمايند وآنچه را باچشم دل مشاهده مى كنند از عالم بالا نازل كرده در دسترس مردم قرار مى دهند، چون عين آن حقايق را مشاهده ودرك مى كنند پس در گرفتن وتحمل وضبط آنها، خطاء واشتباهى راه ندارد.

به همين علت، از عصيان ومخالفت آن دستورات معصوم ودر امان هستند وبه علوم خويش عمل مى نمايند زيرا كسى كه عين حقايق وكمالات وسعادت خويش را مشاهده كند بدون شك برطبق مشاهداتش رفتار مى كند وهرگز تخلف نمى نمايد، زيرا تمام طرق وراههاى اشتباه كارى نفس وقوا، بر او بسته است وكمالات حقيقى خويش را با چشم دل مشاهده مى كند وچنين شخصى هرگز كمال خويش را از دست نمى دهد.

برهان عقلى بر امامت

بعد از روشن شدن دليل نبوت عامه، اكنون تصديق مى فرماييد كه عين همين برهان  نيز اقتضا دارد كه هر وقت پيغمبرى در  بين مردم موجود نبود، بايد يكى ازافراد انسان جانشين وخزينه داراحكام خدايى باشد ودر تحمل ونگهدارى وتبليغ آنها سعى وكوشش نمايد، زيرا منظور حق تعالى از بعثت پيمبران وفرستادن احكام، در صورتى تحقق مى پذيرد والطافش به حد كمال مى رسد وحجت بر بندگان  تمام مى شود كه تمام آن قوانين ودستورات  بدون كم وزياد، در بين بشر محفوظ بماند. پس در مورد فقدان پيمبران، لطف خدا چنين اقتضا دارد كه يكى از افراد انسان را مسئول حفظ ونگهدارى وتحمل احكام نمايد.

آن فرد برگزيده  نيز، بايد در گرفتن احكام وضبط وابلاغ آنها از خطاء واشتباه معصوم باشد تا منظور حق تعالى تأمين شود  وحجت بر بندگان تمام گردد. بايد به حقيقت وواقعيت احكام دين  متحقق باشد وخودش بدانها عمل كند تا ديگران اعمال واخلاق واقوال خويش را با اعمال وى تطبيق نمايند وازاو پيروى كنند ودريافتن راه حقيقت، دچار شك وحيرت نشوند وعذر ودستاويزى به دستشان نيايد.  چون امام نيز بايد در تحمل اين مسئوليت بزرگ، از خطاء واشتباه معصوم ومحفوظ باشد، بايد گفت كه: اين قبيل علومش را از راه حواس وقواى مدركه كسب نكرده وبا علوم معمولى مردم بسى تفاوت دارد، بلكه به واسطهء راهنمايى پيغمبر، چشم بصيرتش روشن شده حقائق وكمالات انسانيت را با چشم دل مشاهده مى كند، چون چنين است از خطاء واشتباه معصوم است وهمين مشاهدهء حقائق وكمالات است كه علت عصمت وى شده وباعث اين مى شود كه بر طبق علوم ومشاهداتش عمل نمايد وبه واسطهء علم وعمل، امام وپيشوا وپيشرو انسانيت  گردد.

به عبارت ديگر: هميشه بايد در بين نوع انسان، فرد كاملى وجود داشته باشد كه به تمام عقائد حقهء الهى عقيده مند بوده تمام اخلاق وصفات نيك انسانى را به كار بسته  به تمام احكام دين عمل نمايد وهمه را بدون كم وزياد بداند. در تمام اين  مراحل، از خطاء واشتباه  وعصيان معصوم باشد. بواسطهء علم وعمل، تمام كمالات ممكنهء انسانى، در وى به فعليت رسيده پيشرو وامام قافلهء انسانيت باشد. اگر نوع انسان، زمانى از چنين فرد ممتازى خالى گردد لازم مى آيد كه احكام الهى كه به منظورهدايت انسانيت نازل گشته محفوظ نمانده از بين مردم مرتفع گردد وافاضات وامدادهاى غيبى حق تعالى منقطع شود وبين عالم ربوبى وعالم انسانى ارتباطى برقرار نباشد.

به عبارت  ديگر: بايد هميشه در بين نوع انسان، فردى وجود داشته باشد كه همواره مورد هدايت وتأييدات وافاضات حق تعالى بوده باشد وبه واسطهء افاضات معنوى وكمك هاى باطنى، هر فردى را بر طبق استعدادش به كمال مطلوب برساند وگنجينه وخزينه دار احكام الهى باشد تا افراد بشر، در صورت احتياج وعدم ايجاد مانع، از علومش بهره مند گردند. وجود مقدس امام، حجت حق ونمونهء دين وانسان  كاملى است كه مى تواند در حد توانايى بشر، خدا را بشناسد وپرستش كند، اگراو وجود نداشته باشد، خدا به حد كمال شناخته وعبادت نمى شود. قلب وباطن امام خزينهء علوم خداوندى ومخزن اسرار الهى است، ومانند آيينه اى است كه حقائق عالم هستى در آن جلوه گر شود تا ديگران از انعكاسات آن حقائق بهره مند گردند.

جلالى: راه حفظ احكام وقوانين دين منحصر به اين  نيست كه يكنفر همهء آنها را بداند وعمل كند، بلكه اگر تمام احكام وقوانين ديانت در بين افراد انسان تقسيم گردد وهردسته اى يك سلسلهء آن احكام را بدانند وعمل نمايند، در آنصورت نيز، تمام احكام دين، از حيث علم وعمل، در بين نوع انسان محفوظ ميماند.

هوشيار: فرضيهء جنابعالى از دو راه مردود است:

اول: در طى بحثهاى گذشته گفته شد كه: هميشه بايد در بين نوع انسان فرد ممتازى وجود داشته باشد كه تمام كمالات ممكنهء انسانيت، در وى فعليت وتحقق يافته ودر متن صراط مستقيم ديانت قرار گرفته باشد وازجنبهء تعليم وتربيت، ازما سوى الله بى نياز باشد. اگر چنين فرد كاملى از ميان نوع مفقود گردد، انسانيت بى حجت وبى غايت مى شود، ونوع بى غايت انقراض برايش ضروريست. ليكن در مورد فرضيهء شما، چنين فرد كاملى وجود ندارد، زيرا هر يك از آن افراد، گرچه يك سلسلهء احكام را مى داند وعمل مى كند، اما هيچيك از آنها در متن صراط مستقيم ديانت واقع نشده اند بلكه از جادهء حقيقت منحرف هستند، زيرا بين مراتب صراط مستقيم واحكام ديانت يك پيوند نا گسستنى وارتباط عميقى برقرار است كه تقطيع آن، امكان پذير نيست.

دوم: چنانكه قبلاً تذكر داده شد احكام وقوانينى كه از جانب خداوند متعال به منظور هدايت انسانها نازل گشته بايد هميشه در بين آنها ثابت ومحفوظ بماند، بطوريكه تمام راههاى تغير وتبدل ونابودى بر آنها مسدود شده از هر خطرى در امان باشند تا مردم به صحت آن ها كاملاً اعتماد داشته باشند واين موضوع درصورتى تحقق مى پذيرد كه خزينه دار وحافظ آن ها فرد معصومى باشد كه از خطرات سهو ونسيان ومعصيت در امان باشد. ليكن در فرضيهء شما چنين نيست، زيرا خطاء وفراموشى وعصيان، براى هر يك از آن افراد امكان دارد. در نتيجه، احكام خداوندى از تغير وتبدل در امان نيستند وحجت خدا تمام نيست وعذر بندگان قطع نمى گردد.

يار صفحه:


(1)(ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكران الارض يرثها عبادى الصالحون)، آيه105.
(2) (وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من  قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبد لنهم من بعد خوفهم امناً يعبدوننى لا يشركون بى شيئاً)، آيه 55.
(3)(ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثين)، آيه 4.
(4)(هو الذى ارسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الذين كله ولو كره المشركون)، آيه 9.