چشم به راه مهدى

جمعى از نويسندگان مجله حوزه

- ۱۶ -


دسته سوم :
مستكبران و مفسدان ، دشمنان اصلى امام هستند. و سپاه سلحشور امام ، با آنان به شدت برخورد مى كند و زمين را از لوث وجودشان پاك خواهد ساخت .
اينها، اشارتهايى بود به ويژگيهاى موافقان و مخالفان مهدى .
روشن شد، ياران امام مؤ منان راستين و انسانهاى وارسته اى هستند كه در همه كمالات انسانى و اسلامى سر آمد مردمان روزگار خويش هستند و از پيش ، خود را براى همكارى با امام آماده كرده اند دشمنان حضرت ، جاهلان بى بصيرتند كه مشعلداران تحجرند و با فهم وارونه از دين و يا ضعفهاى اخلاقى ، آلت دست دشمنان حضرت واقع مى شوند و به همراهى منافقان و مشركان خودخواه ، با امام درگير مى شوند.
كسانى مى توانند در ركابش شمشير بزنند كه اسلام را در همه زواياى زندگى ، تجسم بخشند و به روزگار انتظار، زمينه قيام را فراهم آورند كه نزديك شدن به ولى عصر، با تقربى معنوى امكان دارد و امام ، به هنگام فراهم آمدن شرايط و وجود ياران توانا و شايسته ظهور خواهد كرد. هر چه شمار مؤ منان مخلص افزايش يابد، جامعه و زمان به امام نزديك تر مى شود. آن كس كه دعوى انتظار دارد، ولى پاكباز نيست ، نه تنها توفيق ياورى را پيدا نمى كند كه بر امام راه خواهد بست و جامعه اى كه انديشه ها و ارزشهاى الهى را در خود جاى نداده و در آتش ستم و اختلاف مى سوزد، نمى تواند مردان كارساز پرورش دهد. مرحوم سيد بن طاووس ‍ در وصيتى مفصل به فرزندش مى نويسد:
((اى فرزند، اى محمد، ترا و برادرت را و هر كس را كه اين كتاب را بخواند، به آشتى و درستى در معامله با خداى عزوجل و رسول او(ص ) و حفظ و رعايت فرمان خدا و رسول كه درباره ظهور مولاى ما مهدى (ع ) بيان فرموده اند و بشارت داده اند، سفارش مى كنم ، چه قول و عمل بسيارى از مردم از نظرهاى فراوان با عقيده آنان مخالف است . مثلا بارها ديده ام كه اگر بنده اى يا اسبى يا درهم و دينارى از آنان گم شود، سراپا متوجه آنان مى شوند و براى يافتن ، نهايت كوشش را به عمل مى آورند، اما نديده ام كه كسى براى تاءخير ظهور آن حضرت و عقب افتادن اسلام و تقويت ايمان مسلمانان و قطع ريشه كافران و ستمكاران به اندازه دلبستگى به اين امور ناچيز دلبسته باشد و به اندازه اى كه براى از دست دادن اين اشياء متاءثر مى گردد، متاءثر باشد. پس چنين كسانى چگونه مدعى آنند كه به حق عارفند و به رسول او واقف و به امامت آن حضرت معتقد و چگونه ادعاى دوستى آن بزرگوار مى كنند و درباره چگونگى هاى والاى او به مبالغه مى پردازند))(591)
فلسفه غيبت در منابع كلام شيعى
هيچ يك از شيعه و اهل سنت وجود مهدى را انكار نكرده اند
باور به مهدى موعود، از زمان حيات پيامبر اسلام ، ميان مسلمانان رواج داشته است و رسول الله او را از اهل بيت و فرزندان فاطمه معرفى مى كرد(592) تواتر اين اخبار در حدى است كه هيچ يك از شيعه و اهل سنت وجود مهدى را انكار نكرده اند با اين تفاوت كه براى عموم اهل سنت مهدى پيام آور ((آخرالزمان )) است ولى شيعه ، حكمت وجودى خود را با فلسفه غيبت و ضرورت انتظار مهدى ، گره زده و با اتكاى به همين اعتقاد ديد غيب گرايانه خود را توانمند كرده و با ايمان به آن توانسته سده هاى پر مخاطره اى را پشت سر بگذراند و با خوديارى اجتماعى در فساد محيط حل نشود جامعه خود را تهذيب كند و با ديدى روشن بينانه و اميدوارانه ، به آينده بنگرد و به قول عروضى سمرقندى ((به غايت متمسك باشد)) (593) خود را باز يابد و با بهره گيرى از اين اعتقاد از خدمت به دستگاههاى ستم دورى جويد و ابزار حاكمان زور مدار و زر سالار و تزوير گر واقع نشود.
هر خروجى جز با تاييد او و نايبان او را باطل بداند و بر خلاف مظلوميت ، اقليت و عوامل فراوان بازدارنده ، از تنگناهاى ويران ساز تاريخ سرافراز بيرون آيد و هر حاكميتى جز حكومت اسلام را نفى كند و از اين راه انديشه خود را بعدى جهانى ببخشد و مدعى گردد اين مهدى ((صاحب السيف )) است كه در نهايى ترين مصاف حاميان و حاملان داد و بيداد همه مظاهر ستم را با قيام دادگرانه خود در سطح جهانى از ميان بر خواهد داشت و همه طاغوتها را سركوب خواهد كرد و بر تمام مظاهر و نمودهاى كفر و شرك و نفاق و تعارضهاى باطل چيره مى شود، خاوران و باختران را مى گشايد و حكومت واحد جهانى را چونان پرنيانى بر گسترده كره خاكى مى گستراند و ميان همه انسانها به داد حكم مى راند و دين را چون ماه از محاق بدعتها در آورد و به آن عزت الله و حقايق مكتوم جهان را ظاهر گرداند.
پس در يك كلمه ، ((مهدى ))، در ضمير تشيع ، انسان كاملى است كه به جامعه آرمانى اسلام جامه عمل مى پوشاند و از اين راه ، به همه آرمانهاى مردان خدا تحقق مى بخشد.
اين بود كه مدام ضرورت انتظار فرج و تعمق در فلسفه غيبت از سوى رهبران راستين اسلام گوشزد شده است به گونه اى كه هر چه غيبت طولانى تر گرديد، انتظار عمق بيشترى يافت و هر چه انتظار عميق تر گرديد فلسفه غيبت روشن تر شد تا جايى كه در سده هاى پيشين در شهرهاى شيعه نشين جهان اسلام انتظار مهدى به صورت سمبليك در بامداددان و شامگاهان به نمايش در آمد و گزارشاتى از آن ، در سفرنامه ابن بطوطه (594) معجم البلدان ياقوت حموى و روضة الصفاى مير خواند (595) آمده است .
فلسفه غيبت در زبان دانايان غيب
پيامبر اكرم و ائمه عليه السلام نخستين كسانى هستند كه به منظور رفع شبهات ، از علت غيبت سخن رانده اند و در مجموعه هاى روايى ، احاديث زيادى در اين باب جمع آورى شده است .
نعمانى از على عليه السلام نقل مى كند كه ايشان دليل غيبت را: غربال انسانهاى صالح از گمراه و دانا از نادان مى داند(596) و بر اساس روايت ديگرى حضرت در منبر كوفه فرمود:
((زمين ، از حجت الهى خالى نمى ماند، ولى خداوند به دليل ستم پيشه بودن خلق و ستم و زياد روى آنان را وجود حجت بى بهره مى سازد.(597) ))
روايات ديگرى كه بيشتر در عصر تقيه جمع آورى شده اند، حاكى از اين هستند كه بشر قادر به درك فلسفه حقيقى غيبت نيست و اين راز پس از ظهور آشكار خواهد شد.
در دوران امامت حضرت باقر (از 5 تا 114 ه - ق ) و حضرت صادق (از 114 تا 148 ه‍ ق ) با توجه به نهضتهاى دينى و بازار گرم مناظره هاى مذهبى و ضرورت نقد عقايد كيسانيه زيديه ، غلات و اسماعيليه ، در خصوص غيبت امام به فلسفه غيبت توجه بيشترى صورت گرفت . روايات زيادى از امام صادق در اين زمينه به دست ما رسيده است .
عبيدالله بن فضل هاشمى مى گويد: از امام ششم شنيدم كه فرمود:
((صاحب الامر، غيبتى دارد كه تخلف ناپذير است و هر جوينده باطلى در آن به شك مى افتد و اجازه نداريم علت آن را بيان كنيم . حكمت غيبت و، همان حكمتى است كه در غيبت حجتهاى پيشين وجود داشته است و پس از ظهور، روشن خواهد شد، چنانكه حكمت كارهاى خضر از شكستن كشتى و كشتن پسر بچه و بر پاداشتن ديوار شكسته وقتى براى موسى روشن شد كه آن دو، از هم جدا شدند. غيبت امرى از امور الهى و سرى از اسرار و غيبتى است از غيبتهاى او.))(598)
در روايت ديگرى ، امام صادق عليه السلام علت غيبت را آزمايش الهى مى داند(599) .
از ديد امام جعفر صادق عليه السلام تصدى خلافت توسط عباسيان به معناى غصب حقوق سياسى ايشان ، به عنوان پيشواى بر حق مسلمانان بود و عباسيان از همان از ابتدا نسبت به ايشان و علويان بدگمان شدند. امام كه سياست تقيه را در پيش گرفته بود، احاديثى را در زمينه غيبت امام عصر عليه السلام در ميان راويان حديث شيعه نشر داد و اين نكته را روشن ساخت : بر امام منصوص الهى ، لازم نيست ، قيام كند، تا حقوق سياسى خود را به دست آورد. او بايد رهبرى روحانى خود را داشته باشد و وظايف خويش را انجام دهد تا زمانى كه جامعه خود، به اندازه كافى از آگاهى و شعور سياسى بر خوردار شود و با مراجعه به ائمه عليه السلام خواستار برقرارى حكومت اسلامى و شيعى گردد.
بر مبناى همين عقيده بود كه امام صادق عليه السلام آشكار اعلام كرد: ((مهدى : به قدرت سياسى دست خواهد يافت (600) ))
امام صادق عليه السلام به گونه روشن ، بيان كرد كه كدام يك از فرزندان ايشان ، مهدى شمرده مى شود (601) و پيش از ظهورش او را غيبتى بايد و منشاء او چيزى جز خوف از كشته شدن (602) و عدم آمادگى مرمان نيست (603) و به دوستان خود توصيه كرد كه در هر بامداد و پسين در انتظار فرج باشند.(604)
در بيان امام صادق عليه السلام فلسفه غيبت و انتظار رابطه تنگاتنگى دارند و هر دو، به فعل انسانها باز مى گردند. چون اين مردم هستند كه شايستگى خود را براى ظهور يا عدم ظهور امام غايب به نمايش ‍ مى گذارند و با كارهاى ناپسند خود بين خويشتن و امام حجاب مى گردند از اين روى به همه شيعيان خود سفارش مى كند:
((در دولت باطل خموش و چموش باشند و در انتظار دولت حق به سر برند و بدانند كه خدا، حق را به كرسى خواهد نشاند و باطل را محو خواهد ساخت .))
از آنان مى خواهد:
((هدنه و آرامش بر دين دارى خود صبر كنند.(605) ))
امام صادق عليه السلام از ستمى كه بر شيعيان اعمال مى شد غفلت نداشت و به همين دليل تعمق در فلسفه و علت غيبت را سفارش مى كرد.
امام صادق عليه السلام به عمار ساباطى فرمود:
((شما، به چشم خود نگاه كنيد كه حق امام شما و حق خود شما در دست ستمكاران است . آنان جلو شما را گرفته اند و دارايى شما را برده اند و شما را ناچار كرده اند به كشت و كار تلاش براى گذران و خرج دنيا و طلب معاش زندگى و صبر بر ديندارى خودتان و عبادت مخصوص به خودتان و اطاعت از امام خودتان با بيم از دشمن .(606) ))
رحلت امام صادق و تاويل مهدى
ارتحال امام صادق عليه السلام و فشارهايى كه از خارج بر شيعيان اعمال مى شد سبب گرديد تحليلهاى نادرستى از علت غيبت صورت گيرد و انتظار به تيغ دودمى تبديل شد كه دستگاهى ستم ، با عوام فريبى و به منظور رسيدن به اغراض سياسى خود، كوشيدند در جايى عنصر انتظار را از جامعه بگيرند و در جايى ديگر با تشديد آن راه تلاشهاى عملى و سياسى را در عينيت جامعه به روى آنان ببندند.
در اين بستر تاريخى است كه فرقه هاى شيعى اسماعيليه ، ناووسيه و فطحيه به وجود آمدند.
اسماعيليه مدعى شدند: اسماعيل فرزند امام صادق (كه در زمان حيات پدر فوت كرده بود) نمرده است و جانشين حقيقى امام صادق عليه السلام اوست و نخواهد مرد، مگر اينكه دنيا را تحت امر خود در آورد بعدها، اين تلقى در ميان اسماعيليان پيش آمد كه مقصود از مهدى پايان يافتن دوره اى از رسالت و آغاز دوره ديگرى از آن است . در اين دوره ، پاره اى از احكام و آثار اسلام كه تغيير يافته ، اصلاح مى شود. نخستين مهدى آنان ، محمد بن اسماعيل (م : 198 ه‍ ق .) بود. البته بايد دانست كه زيديه ، بيشتر از اسماعيليه دست به تاويل مهدى زده اند و آن را شرط امام مى دانستند. مهدويت از نظر زيديه ، همان امامت است كه با ارشاد و هدايت مردم همراه باشد.(607) و ناووسيه ، پيروان عجلان بن ناووس ، به غيبت خود امام صادق عليه السلام باور يافتند و گفتند: ايشان وفات نيافته بلكه غيبت كرده و بايد تا بازگشت او به عنوان به انتظار نشست .(608) ))
دفاع نقلى از فلسفه غيبت
با شهادت امام موسى كاظم عليه السلام شكاف ديگرى در ميان اماميه به وجود آمد. گروهى او را همان امام غايب پنداشتند. آنان به تدريج به چهار گروه كوچك تر تقسيم شدند و اين زنگ اعلان خطرى بود به عالمان دين . در اين عصر هنوز عقل گرايى به شكل معتزله در شيعه رونق نيافته و بود و راويان حديث با جمع آورى سخنان پيشوايان تشيع و نشر و پخش آن مى كوشيدند به پرسشهاى مردم پاسخ دهند. به همين دليل تعدادى از ارباب نظر با تدوين مجموعه هاى روايى مربوط به غيبت كوشيدند تا مردم را از گم گشتگى رها سازند.
حسن بن محبوب زراد، صاحب كتاب مشيخه كه در اصول شيعه مشهورتر از كتاب مزنى و امثال اوست و بيش از صد سال جلوتر از عصر غيبت زندگى مى كرد برخى از اخبار مربوط به غيبت امام را در آن درج كرد.
على بن حسن بن محمد طائى طاطرى ، از اصحاب موسى بن جعفر نيز كتابى در غيبت نوشت .(609) على بن عمر اعرج كوى و ابراهيم بن صالح انماطى كوفى ، دو تن ديگر از اصحاب امام موسى بن جعفر نيز درباره غيبت كتاب نوشتند.
اين مهم ، در عصر امام رضا، عليه السلام ، نيز ادامه يافت .
عباس بن عشام ناشدى اسدى (م : 220 ه‍ ق .) و فضل بن شاذان ازدى نيشابورى (م : 260 ه‍ ق ) و حسن بن على بن ابى حمزه سالم بطاينى كوفى كه همگى از اصحاب و معاصران امام رضا عليه السلام بودند آثارى را در زمينه ياد شده گردآورى كردند.
عصر آشفتگى و حيرت
كوشش خلفاى عباسى ، براى زير نظر گرفتن امامان شيعه كه پيش از رحلت امام رضا آغاز شده بود، در عصر امام جواد امام هادى و امام حسن عسكرى عليهم السلام ادامه يافت .
بازداشتن امامان شيعى از هر تلاش فرهنگى و سياسى ، سبب شد تا با شهادت امام حسن عسكرى (260 - 232 ه‍ ق ) بيشترين انشعاب به شيعه راه يابد.
امام عسكرى ، چون تحت نظر بود، كوشش كرد تا هويت فرزندش حجت بن الحسن ، كه به سال 256 ه - ق . تولد يافته بود براى ديگران پوشيده ماند. بويژه ايشان فرصت ايجاد ارتباط با پيروان خود را نداشت و بيشتر آنان از تماس آزاد با آن حضرت محروم بودند، تا اينكه پس از پنج سال و هشت ماه و پنج روز امامت در روز جمعه هشتم ربيع الاولى سال 260 ه - ق . به دست معتمد خليفه عباسى ، در 28 سالگى ، به شهادت رسيده و در محدوده منزل خود در سامراء، در جوار پدرش امام هادى عليه السلام به خاك سپرده شد.
خليفه المعتمد على الله (256 - 279 ه - ق .) در جست و جوى فرزند وى بر آمد و دستور داد، خانه امام را بازرسى كنند. ماءموران اتاقها را مهر كردند و قابله ها را به ميان زنان و كنيزكان ايشان فرستادند و بر كار آنان گماشتند و... .
تنها خواص شيعه بودند كه در زمان حيات امام حسن عسكرى ، از وجود فرزند ايشان آگاهى داشتند (610)
و حضرت حجت همزمان با شهادت امام عسكرى از انظار ناپديد شد.(611) و پس از هفت سال ، ميراث امام حسن عسكرى عليه السلام در ميان مادر امام و جعفر برادر امام ، تقسيم شد.(612)
جعفر مشهور به ((كذاب )) كوشيد امامت را از آن خود كند و عده اى را دور خود جمع كرد، ولى به نتيجه نرسيد. زيرا از همان سال غيبت ، تا سال 329، كه سال در گذشت . ابوالحسن على بن محمد سيمرى ، آخرين نايب خاص امام دوازدهم است ، چهار نايب از سوى حضرت حجت براى در اختيار گرفتن زمام امور شيعيان معين شدند و از آن پس غيبت كبرى آغاز گرديد ولى عملا ادعاهاى جعفر كذاب شيعه را پريشان تر كرد و ميدان را براى تاخت و تاز مخالفان بويژه معتزله ، اصحاب حديث و سنت ، زيديه و خليفه عباسى باز گذاشت و دوره اى آمد كه شيعه در تاريخ خود مانند آن را كمتر شاهد بوده است . دشمنان از هيچ تبليغ ناروا و سخت گيرى كوتاهى نكردند. مؤ منان بسيارى دچار حيرت شدند و اختلاف به اندازه اى رسيد كه به نقل شيخ مفيد چهارده انشعاب در شيعه به وجود آمد كه از آن ميان فقط سه فرقه به وجود مهدى يقين داشتند. گسترش دامنه شبهات مؤ منان و انديش ورانى را كه بر اساس تفكر شيعى به غيبت مهدى پايبند مانده بودند به نوشتن كتابهاى ديگرى در اين موضوع واداشت . حسن بن حمزه بن عبدالله بن محمد بن حسن بن محمد بن يحيى معروف به ابن اخى طاهر، (م : 358) و محمد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى ، معروف به ابن ابى زينب كه در اوايل غيبت صغرى متولد شده و از شاگردان ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى ، (م : 342 ه - ق .) است ، از آن جمله اند.
نعمانى ، در مقدمه الغيبة درباره راه يافتن تريد در دل مردم در امر غيبت امام زمان مى نويسد:
(( و شكوا جميعا الا القليل فى امام زمانهم و ولى امرهم و حجة ربهم التى اختارها لعلمه .(613) ))
محمد بن حسن بن احمد بن على صامت قمى ، از علمايى بود كه از قطع رابطه مستقيم با امام دچار تزلزل شد و كتابى در اين باب نوشت . به گفته او رواياتى را كه جمع آورى كرده ، در الاصول الاربعماءة وجود داشته و پيش ‍ از سال 260 ه - ق .به دست شيعيان نگارش يافته است .(614)
اخبارى مربوط به بيست سال پيش از شروع غيبت كبرى در حدود سال 352 ه - ق . وجود دارد كه نشان مى دهد حيرت و نااميدى از بازگشت سريع امام دوازدهم ويژگى بارز محافل اماميه بوده است . حملات شديد به غيبت و فلسفه آن از سوى چون : ابوالقاسم بلخى (615) و زيديه همچون ابوزيد علوى (616) و صاحب بن عباد(617) اين حيرت را در ميان اماميه ، از نيشابور تا بغداد گسترش داد، تا آن كه شمارى خود را ترك گفتند.(618)
ضرورت تبيين عقلى غيبت
از عصر آشفتگى و حيرت كه رابطه ظاهرى و عينى شيعيان با امام خود بريده شده ، تبيين فلسفه غيبت با بهره گيرى از عقل و دلايل عقلى از اهميت ويژه اى برخوردار گرديد. براى بيشتر اماميه اين سؤ ال مطرح بود كه مهدى كجاست و تا چه زمانى در پرده غيبت خواهد ماند و علت غيبت چيست ؟
از توجيه هايى كه براى پديده غيبت امام رواج يافته بود بيان منسوب به خود امام است كه به اسحاق بن يعقوب كلينى نوشت :
((نياكانش ، همگى به ظاهر بيعت حاكمان خود را به گردن داشته اند اما او خود را مخفى ساخته تا با شمشير قيام كند و بيعت هيچ حاكم جورى را بر گردن نخواهد داشت .(619) ))
در واقع عصر غيبت عصر آمادگى براى سرنگونى حكومت ستم و بيداد است ولى اين سخنان چنانكه بايد مخالفان را قانع نمى ساخت و با اوج گيرى بحثهاى كلامى ، وجود مجموعه هاى روايى كلينى ، نعمانى و صدوق پاسخ ‌گوى نياز روز نبود. ولى ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى پيش از اين عصر از سده سوم ، فلسفه غيبت را بر اساس ديدگاه متكلمان بررسى كرده بود و از اين نظر پيشگام بحقهاى عقلى در حوزه فلسفه غيبت شمرده مى شود. پس از او علماى ديگر شيعه از او پيروى كردند. ابوالحسن محمد بن بشر سوسنجردى ابوالحسن على بن وصيف الناشى الاصغر (م : 365 - 27 ه - ق .) شيخ مفيد ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمانى (م : 336 - 413 ه - ق .) سيد اجل علم الهدى ابوالقاسم على بن حسين مرتضى (م : 436 355 ه - ق .) و شيخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسى (م : 46 - 385 ه - .ق .) همه با واسطه يا مستقيم از او دانش ‍ فرا گرفته اند.
با اين حال ابن نديم قول شاذى را درباره غيبت به ايشان نسبت داده و مى نويسد:
((ابوسهل اسماعيل بن على نوبخت درباره قائم آل محمد نظرياتى داشت و كسى بر او در اين سخنان پيشى نگرفته است .
وى مى گفت : من عقيده دارم محمد بن حسن امام بود و در غيبت از دنيا رفت و جانشين او در امامت در همان غيبت پسرش بود و همين ترتيب را ساير پسران پس از وى دارند تا زمانى كه امر خداوند ظهور او تعلق يابد.(620) ))
درستى اين سخنان بر ما روشن نيست ، زيرا افزون بر اينكه در هيچ يك از منابع شيعى به آن اشاره نشده است بخشى از كتاب التنبيه ابوسهل را كه شيخ صدوق در كمال الدين نقل مى كند با راءى صاحب نظران شيعى ، در خصوص غيبت تفاوتى ندارد.(621)
در زمان ابوسهل است كه حسين بن منصور حلاج بيضاوى ، صوفى معروف ، در مراكز عمده شيعه بويژه در قم و بغداد به تبليغ و انتشار آراء و عقايد خود پرداخت .
او، ابتدا خود را رسول امام غايب و دليل و باب آن حضرت معرفى مى كرد.
ابوسهل كه عقايد او را بر وفق اماميه نيافت به رد ديدگاههاى او همت كرد و طى دو مناظره رو در رو عامه را از او برگرداند.
آخرين مناظره حلاج و ابوسهل در حدد سالهاى 298 و 301 ه‍ ق . در اهواز اتفاق افتاد.(622)
شيخ صدوق و فلسفه غيبت
در زمان ابن بابويه قمى (شيخ صدوق ) علم كلام در ميان اماميه مورد بحث بود و خيلى از جمله خود وى رد كردن مخالفان را از راه استناد به كلام خدا و حديث پيامبر و امامان يا از راه معانى گفته هاى ايشان كافى مى دانستند. شايد وى از نخستين متفكران شيعى است كه عقل گرائى را بويژه در بخشهايى از كمال الدين پيشه خود ساخت قسمتهايى از اين كتاب بر گرفته از كتاب الانصاف نوشته ابوجعفر بن قبه رازى يكى از بزرگان متكلمان شيعه است كه در ابتدا از معتزله بود بعد به شيعه اماميه گرويد و المستر شد را ابوالقاسم كعبى ، در نقد آن نوشت و ابوجعفر، كتاب المتثبت را در رد آن نگاشت و كعبى ، نقض المتثبت را در رد آن نوشت .(623)
ايشان در مقدمه كتاب خود به اشكالاتى اشاره مى كند كه در عصر وى بر اماميه در خصوص ضرورت غيبت وارد مى شد. از جمله مى نويسد.
چرا امام زمان همانند امامان ديگر شيعه با اسم و رسم مشخص نيست ؟ اگر تشخص ضرورت ندارد در آن صورت امامان پيشين نيز مى توانستند غايب باشند و همان دلايلى كه براى غيبت امام زمان آورده مى شود براى غيبت آنان نيز قابل عرضه بود و اگر داراى فلسفه خاصى نيست پس چرا امام دوازدهم از ديده ها غايب است ؟(624) ))
شيخ در جواب مى نويسد:
((دشمنان ما، نسبت به آثار حكمت الهى در جهل مانده اند و از مواقع حق و مناهج سبيل در مقامهاى حجتهاى الهى غفلت كرده اند چون ظهور حجتهاى الهى بر سبيل امكان و تدبير اهل زمان است حال اگر شرايط غيرممكن باشد نهان شدن او برابر حكمت خواهد بود و تدبير اقتضا مى كند كه در پرده باشد و خدا او را از ديده ها پنهان بدارد تا وقت بلوغ كتاب فرا رسد چنانكه برخى از حجتهاى پيشين نيز در نهان بوده اند.))
شيخ صدوق ، با استناد به روايت عبدالحميد بن ابى الديلم از امام صادق عليه السلام مى نويسد:
((در عصر ابراهيم ، چون امكان ظهور حجت نبود خداوند او را از ديده ها پنهان داشت و نمرود فرزندان رعاياى خود را براى جستن ابراهيم مى كشت و ابراهيم ستم ديدگان را با افكار خود آشنا مى كرد. وقتى شمار آنان به اندازه معين رسيد ابراهيم رسالت الهى خود را آشكار ساخت پيامبران پس از ابراهيم نيز، بر حسب شرايط زمان خود پنهان يا آشكار پيام خود را به مردم مى رساندند تا اين كه زمان موسى فرا رسيد. فرعون براى يافتن موسى فرزندان بنى اسرائيل را مى كشت خداوند زاده شدن او را پوشيده داشت و موسى را در كنار فرعون پروراند تا اينكه زمان مناسب اظهار دعوت فرا رسيد
پس از وفات موسى نيز اين سبك و سياق ادامه يافت تا عيسى پيام آسمانى خود را بر مردم عرضه داشت . زمان او زمان مناسبى بود. خداوند او را از ديد جامعه دور نداشت . حواريون عيسى نيز، بعضى در پنهان بعضى آشكارا رسالت خود را ابلاغ كردند تا محمد بن عبدالله (ص ) به رسالت برگزيده شد. پيامبر نيز، اوصياى خود را معين كرد و به آمدن مهدى ، خاتم ائمه ، خبر داد. رهبرى كه زمين را پس از آن كه از ستم انباشته گرديده از عدل و داد پر مى گرداند.(625) ))
شيخ صدوق ، فلسفه غيت امام زمان را همان فلسفه اى مى داند كه در غيبت پيام آوران و پيشوايان الهى پيشين وجود داشته است (626)
شيخ صدوق ، در كمال الدين نشان مى دهد كه مساءله مهدويت از مسائلى بوده كه در اسلام سابقه داشته است و برخى از فرقه ها در جستن مصداق دچار خطا شده اند وقتى پيامبر(ص ) رحلت كرد عمر خطاب مدعى شد: او نمرده است و مانند موسى از ميان قومش غايب شده است و به زودى ظهور خواهد كرد.
و ابوبكر آيه : (( انك ميت و انهم ميتون (627) )) را به وى به خاطر نشان ساخت آن گاه عمر از نظر خود دست كشيد.(628)
به نقل شيخ صدوق بعد از عمر كيسانيه در شناخت مهدى كژ رفتند و گفتند: محمد بن حنفيه نمرده است ، تا جائى كه اسماعيل بن محمد حميرى ، سيد شعرا، ابتدا تحت تاءثير اين نظريات قرار گرفت و امامت محمد حنفيه را پذيرا شد و اشعارى را در اين باره سرود ولى در پى ديدار با امام جعفر صادق عليه السلام متوجه خطاى خود شد و از راهى كه رفته بود برگشت (629)
وى ، در قصيده طولانى كه درباره غيبت امام زمان سروده ، بيم از جان و نبودن شرايط مناسب براى گسترش حكومت دينى امام عليه السلام را علت غيبت ايشان دانسته است :
(( ولكن روينا عن وصى محمد
و ما كان فيما قال بالمتكذب
بان ولى الامر يفقده لايرى
مستيتر الفعل الخائف المترقب
آن جا كه مى سرايد:
(( له غيبة لابد من ان يغيبها
واقفه فصلى عليه الله من متغيب ))
شيخ صدوق در بخشى از كلام خود اين اشكال را مطرح مى كند:
((اگر بيم از جان سبب غيبت امام شده در اين عصر كه شيعه از آسايش و امنيت بيشترى نسبت به دوره بنى اميه برخوردار است چرا ظهور نمى كند؟))
پاسخ مى دهد:
((ظهور حجتهاى الهى و پنهان شدن آنان بر حسب امكان و تدبير اهل ايمان و با ميزان حكمت سنجيده مى شود(630) ))
به دنبال آن بخشهايى از اشكالات ابوالحسن على بن احمد بن بشار را رد خصوص فلسفه غيبت نقل مى كند و جواب محمد بن عبدالرحمن بن قبه رازى را كه ابتدا از معتزله بود بعد به اماميه پيوست و از مشايخ بزرگ اماميه شد، در پى آن مى آورد.
ابن قبه ، كلام ابن بشار را در نفى وجود حجت ، مردود مى داند و مى نويسد:
((اگر شما بگوييد او كجاست ؟ مى گوئيم : آيا منظور شما اين است كه به او دستور دهيم بر مركب سوار شده و خدمت شما بيايد و خود را بر شما عرضه كند؟ يا مى خواهيد تا براى او خانه اى بنا كنيم و او را به آن خانه بفرستيم و اهل شرق و غرب به آن آگاه شوند؟ نه ما به چنين توانايى داريم و نه اين گونه چيزى بر حجت واجب است ؛(631) ))
در يكى از مجالس امير سعيد ركن الدوله ملحدى از شيخ صدوق پرسيد:
((در فلان جنگ كه چيزى نمانده بود تا روم بر مسلمانان غلبه كند امام زمان شما كجا بود و چرا خروج نكرد؟))
شيخ جواب داد:
((در روزگار پيامبر نيز شمار كافران بيشتر و قدرتشان بالاتر بود با اين حال چهل سال پيامبر رسالت خود را ابراز نكرد و مترصد فرصت شد(632) ))
شيخ اثبات مى كند كه اعتقاد شيعه به مام زمان يك اعتقاد مبتنى بر انكار محسوسات معقولات و عادات نيست .(633)

next page

fehrest page

back page