چشم به راه مهدى

جمعى از نويسندگان مجله حوزه

- ۱۳ -


دوره غيبت كبرا
سومين بخش از زندگى امام زمان را دوران غيبت كبرا تشكيل مى دهد. پس از آن كه شيعه با مساءله غيبت امام عصر عليه السلام ماءنوس شد و زمينه غيبت دراز مدت فراهم آمد گشت . ابتداى اين بخش از زندگى حضرت ، با فوت آخرين سفير از سفراى چهارگانه حضرت شروع شد و پايان آن را كسى جز پروردگار آگاه نيست .
در اين قسمت از زندگى حضرت مهدى عليه السلام نيز، نكاتى است كه به آن اشاره مى كنيم : از آن جا كه تجربه طولانى امامت در پيش روى بود و بيم آن مى رفت كه حضور عادى امام در ميان مردم ، به شهادت وى بانجامد و در نتيجه امامت و رهبرى ، كه رمز تحرك و حيات شيعه است ، در اهدافش ناكام بماند، اين غيبت طولانى آغاز شد، تا امام زمان عليه السلام به عنوان محور و مصدر اول باقى بماند و روزى به رهبرى او، دين حق ، جهان گستر و فراگير گردد. به اين علت و علتهاى ديگرى كه در فلسفه غيبت نهفته است (421) ، حجت خدا در پشت پرده غيبت قرار گرفت و خورشيد گونه از پس ابرها، نور افشانى خواهد كرد.(422)
راز طول عمر
پرسشى كه از دير باز در اين باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است (423) و در اين زمان نيز گاهى رخ مى نمايد، اين است كه راز عمر طولانى آن حضرت چيست ؟ آيا اين امر در راستاى قوانين طبيعى عالم است ، يا جنبه غيبى و اعجازى دارد؟
آيا امكان دارد از نظر ظاهرى ، فردى در اين عالم ، عمرى طولانى را سپرى كند و شاداب و با طراوت باقى بماند؟ اصولا چه مى شد اگر امام زمان عليه السلام در ظرف زمانى ظهورش به دنيا مى آمد و در همان زمان ، سياست خود را به انجام مى رسانيد.
براى رسيدن به پاسخ اين پرسش ، توجه به چند اصل كلى لازم است :
1. طول عمر، از شاخه هاى مساءله عمومى ترى به نام ((حيات )) است .
حقيقت و ماهيت حيات ، هنوز بر بشر مجهول است و شايد بشر، هيچ گاه هم از اين راز سر در نياورد. بشرى كه اين اندازه ناتوان است و موضوع حيات را درست نمى شناسد و از ويژگيهاى آن ، آگاهى كامل و همه جانبه ندارد، چگونه مى خواهد مساءله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به ديه ترديد به آن بنگرد؟
2. اگر پيرى را عارض بر حيات بدانيم و يا آن را قانونى طبيعى بشناسيم كه بر بافت و اندام موجودات زنده ، از درون ، عامل نيستى را نهفته دارد و به مرور زمان ، موجود زنده را خواه ناخواه ، به مرحله فرسودگى و مرگ مى رساند، باز معنايش آن نيست كه اين پديده ، قابل انعطاف پذيرى و در نتيجه تاءخير نباشد. بر همين اساس ، دانش بشرى ، گامهاى مؤ ثرى درباره درمان پيرى برداشته و هنوز هم بر اين مهم پاى مى فشرد و رشته هاى تخصصى براى اين مساءله به وجود آورده است .
در اواخر قرن نوزدهم ، براثر پيشرفتهاى علمى ، اميد به زندگى طولانى تر رونق بيشترى يافت و شايد در آينده نه چندان دور، اين رؤ ياى شيرين به واقعيت بپيوندد(424) .
در مجموع ، دانش بشرى در زمينه عقب انداختن پيرى ، موفقيتهاى چشمگيرى به دست آورده و از رابطه تنگاتنگى بين اسرار تغذيه در مقابله با پيرى و فرسودگى ارائه داده است .
در پرتو آنچه اشارت شد، مى توان گفت : درباره عمر طولانى مهدى موعود عليه السلام هيچ گونه شگفتى باقى نمى ماند و امكان علمى و نظرى آن ، جاى ترديد ندارد او، با دانش خدادادى ، بر اسرار خوراكيها، آگاهى دارد و بعدى ندارد كه با استفاده از روشهاى طبيعى و علمى ، بتواند مدتى دراز در اين دنيا بماند و آثار فرسودگى و پيرى ، در وى پديدار نگردد.
3. اصولا، وجود استثناها در هر امرى ، از جمله امور طبيعى اين عالم ، مساءله ايست روشن و انكار ناپذير. گياهان ، درختان ، جاندارانى كه در دامن طبيعت پرورده مى شوند و از سابقه كهن و زيستى طولانى برخوردارند، كم نيستند. چه استبعادى دارد كه در عالم انسانى هم ، براى نگهدارى يك انسان و حجت خدا، به عنوان ذخيره و پشتوانه اجراى عدالت و نفى و طرد ظلم و ظالمان ، قائل به استثنا شويم و او را موجودى فراتر از عوامل طبيعى و اسباب و علل و ظاهرى بدانيم كه قوانين طبيعت ، در برابرش انعطاف پذيرى دارند و او بر آنها تفوق و برترى . اين امرى است ممكن ، گرچه عادى و معمولى نباشد. به گفته علامه طباطبائى :
((نوع زندگى امام غائب را به طريق خرق عادت (مى توان پذيرفت ). البته خرق عادت ، غير از محال است و از راه علم ، هرگز نمى توان خرق عادت را نفى كرد. زيرا هرگز نمى توان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار مى كنند، تنها همانها هستند كه ما آنها را نديده ايم ، يا نفهميده ايم ، وجود ندارد؛ از اين روى ، ممكن است در فردى و يا افرادى از بشر، اسباب و عواملى به وجود آيد كه عمرى بسيار طولانى ، هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تاءمين نمايد.(425) ))
4. از ديدگاه تاريخى ، معمرين و دراز عمران فراوانى با نام و نشان بوده اند كه هر يك چند برابر افراد معمولى زمان خويش ، زيسته اند. روشن ترين و در عين حال ، مستندترين آن ، حضرت نوح عليه السلام است . قرآن تصريح مى كند كه 950 سال فقط پيامبر بوده است (426) و حتما عمر وى بيش ‍ از اين بوده است . داستان خضر پيامبر نيز، مصداقى ديگر از اين اصل كلى است .(427)
با توجه به اين نمونه هاست كه مى توان برخوردارى حجت خدا را از عمرى طولانى پذيرفت و دليل امكان آن را وجود انسانهاى دراز عمر در تاريخ دانست كه تا هزاران سال گفته شده است .(428)
5. از همه اينها گذشته ، اگر از زاويه ايمان به غيب ، به اين پديده بنگريم ، پاسخ همه اعتراضها و اشكالها داده مى شود و نيازى به فلسفه بافى و ارائه شواهد ديگر نيست .
تاءثير گذارى علل و عوامل طبيعى ، به دست خداوند است : (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ).
و اوست كه اگر بخواهد شيشه را در بغل سنگ نگه مى دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنين حجت خدا و ذخيره عالم آفرينش ناتوان است .
كريمى كه جهان پاينده دارد
تواند حجتى را زنده دارد
به گفته شيخ طوسى :
((بر اساس آيه شريفه : (( يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب )) هر آنى كه مصلحت در تاءخير، تا زمان ديگر باشد، تداوم عمر آن حضرت ، ضرورت مى يابد و اين امر، تا آخرين زمان لازم ، ادامه دارد و راز و رمز آن ، به دست كسى است كه مفاتيح غيب و ام الكتاب در نزد اوست .(429) ))
پروردگارى كه درباره حضرت يونس پيامبر، به هنگامى كه در شكم ماهى قرار داشت ، مى فرمايد:
(( ولو لا انه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون )) (430) .
پس اگر نه از تسبيح گويان مى بود، تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
مى تواند بر اساس قدرت و مشيت مطلقه اش ، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع ) را در اين عالم آماده سازد و او را تا روز معين و معلومى نگه دارد. بر اساس اين اصل ، طول عمر امام عصر (ع )، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. و قانون معجزه ، حاكم بر قوانين طبيعى در اين عالم است و نمونه هاى فراوان دارد:
دريا براى موسى شكافته مى شود(431) .
آتش برابر ابراهيم سر دو سلامت مى گردد(432) .
در مورد حضرت عيسى ، كار بر روميان مشتبه مى گردد و مى پندارند كه وى را دستگير كردند كه چنان نبوده است (433) .
پيامبر اسلام (ص ) از ميان حلقه محاصره قريشيان كه ساعتها در كمين او بوده اند، بيرون مى رود(434) .
هر يك از اين موارد و نمونه هاى ديگر، نشانگر تعطيل شدن يكى از قانونهاى طبيعى است كه به قدرت و لطف خداوند رخ داده است . پاسدارى از حجت خدا در مدتى طولانى نيز، از مصاديق همين اصل كلى و باور ايمانى است .
بنابراين طول عمر آن حضرت استبعادى ندارد و با دلايل طبيعى و مادى و غيبى و معنوى قابل پذيرش و اثبات است .
اما اينكه چرا آن حضرت ، در ظرف زمانى ظهور، به دنيا نيامد و ايفاى نقش نكرد.
اولا، در باور ما مسلمانان ، بويژه شيعيان ، زمين ، هيچ گاه خالى از حجت نيست ، چه آشكار و چه پنهان (435) همواره بايد آسياى وجود بر قطب و مدار امام و حجت بچرخد. اگر امام زمان (ع )، در آن عصر به دنيا نيامده بود و بعد قدم به دنيا مى گذاشت ، در اين فترت ، زمين بى حجت و امام مى ماند و اين با ادله قاطع و باور ما مسلمانان سازگار نيست (436) .
ثانيا، شخصى كه مى خواهد دنيا را متحول سازد و دست به اصلاحى همه جانبه و فراگير بزند، عدل را بگستراند و ظلم و ستم را در همه اشكال و انواع آن ، برچيند، تمدن بشرى را كه بر اساس زر و زور و تزوير بنا گرديده ويران سازد و تمدنى همه جانبه و بر اساس ارزشهاى الهى و معنوى ايجاد كند، بايد داراى عده و عده فراوان باشد، با ابزار مدرن و پيشرفته آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره ، از علل سقوط و صعود ملتها تجربه بيندوزد، تا بتواند حركتى اساسى و بنيادى را آغاز و رهبرى كند و موانع را از سر راه بشر بردارد.
اين امر ممكن نيست مگر از كسى كه طلوع و غروب تمدنها را ديده و با كوله بارى از تجربه و شناخت به ميدان آمده باشد.
بدين سان ، امام زمان (ع ) در دوران طولانى غيبت ، راههاى ايجاد جامعه صالح را در مقايسه با دنياى فاسد، پايه گذارى مى كند و با آگاهى و اقتدار و در زمانى مناسب به اذن خدا، ظهور مى كند و بر همه تاكتيكها و روشهاى دنيايى بشرى محيط است و راه مقابله با آن را به درستى مى شناسد و اين مساءله ، در دوران طولانى امامت و غيبت ، تا ظهور، براى آن حضرت ، ممكن مى گردد. غيبت و طول عمر، باعث مى شود كه آن رهبر ذخيره شده ، به گونه اى نيكوتر و فراگيرتر رهبرى خويش را آغاز كند.
لازمه انقلابى آن چنان بزرگ و عميق ، موقعيت روحى ويژه اى است كه رهبر مكتبى از آن بايد برخوردار باشد. مقدار توانايى روحى ، بستگى دارد به نشيب و فرازها و دگرگونيهايى كه آن رهبر به خود ديده است . مهدى (ع )، در دل تاريخ فرو رفته و از موقيعت امامت و برترى خويش بر تاريخ پرتو افكنده ، با آزمودگى و تجربه اى كه در اين مدت طولانى كسب كرده است ، توانايى دگرگونى اساسى جهان را نخواهد داشت و به اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاءالله .
مكان و مسكن (437)
از مسائلى كه درباره زندگى امام زمان (ع )، مورد بحث گفت و گوست ، مكان و محل سكونت ايشان است . آيا آن حضرت ، در مكان خاصى سكونت دارد، يا نه ؟ اگر در مكان ويژه اى است آن مكان كجاست ؟ اگر مسكن خاصى ندارد، پس چگونه زندگى مى كند و شناخته نمى شود؟ روايات و اخبارى كه در اين زمينه است گوناگون و گاه ، مخالف يكديگرند. پيش از بررسى اين احاديث ، يادآورى يك نكته ضرورى است :
آيا منظور از غيبت حضرت حجت (ع )، غيبت شخصى است ، يا غيبت عنوانى ؟ به عبارت ديگر، آيا آن حضرت ، به گونه اى زندگى مى كند كه هيچ گاه با مردم در تماس نيست و امكان ندارد كسى مكان ايشان را پيدا كند؟ يا اين كه آن حضرت با مردم در حشر و نشر است ، با آنان زندگى مى كند و معاشرت دارد، لكن به گونه ناشناس . او، مردم را مى شناسد، ولى مردم ايشان را نمى شناسند. در عين حال ، مكانى را براى سكونت برگزيده است . بحث از مكان و مسكن آن حضرت ، در هر دو فرض قابل بررسى است . رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد چند دسته اند:
1. برخى از آنها محل خاصى را تعيين نمى كند و جايگاه حضرت را در بيابانها و كوهها معرفى مى كند. از آن جمله حضرت مهدى (ع )، به پسر مهزيار مى فرمايد:
(( يا بن المازيار ابى ابو محمد عهد الى ... و امرنى ان لا اءسكن من الجبال الا و عرها و من البلاد الا عفرها و...(438) ))
فرزند مهزيار! پدرم امام حسن (ع )، از من پيمان گرفت ... و فرمان داد كه براى سكونت كوههاى سخت و سرزمينهاى خشك و دور دست را برگزينم .
اين بخش از روايات ، گوياى آن است كه حضرت از حوزه دسترسى مردم به دور است و به سختى و دشوارى زندگى مى كند و كسى از محل سكونت وى آگاه نيست . اين كه در كدام منطقه و كدام سرزمين است ، مشخص نيست .
2. دسته دوم رواياتى است كه منطقه خاصى را به عنوان محل سكونت آن حضرت ، نام مى برند و محدوده آن را نيز تعيين مى كنند.
مدينه و پيرامون آن : ابى بصير مى گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:
(( لابد لصاحب هذا الامر من عزلة و لابد فى عزلته من قوة و ما بثلاثين من وحشة ، و نعم المنزل طيبة .)) (439)
صاحب الزمان (ع ) را عزلت و غيبتى است كه در آن ، غيبت ، نيرومند است به سى نفرى كه با حضرت هستند و وحشت و تنهايى را از وى دور مى كنند. (و به قوت وى مى افزايند) و خوب جايگاهى است (مدينه ) طيبه .
از ظاهر روايت استفاده مى شود كه حضرت در مدينه منوره ، منزل دارد و افرادى هم همواره با ايشان هستند، به صورت ناشناس . البته اين مساءله با غيبت عنوانى سازگارتر است ، تا غيبت شخصى . امام (ع ) مانند ساير مردم زندگى مى كند، لكن كسى او را نمى شناسد و افراد خاصى با او در ارتباط هستند. ولى جمله : ((سى نفر با حضرت هستند)) با فلسفه غيبت ناسازگار است ؛ چه اين كه از اين چند نفر، اگر كوچك ترين سخنى در رابطه با مكان و منزل حضرت شنيده شود، به تدريج ، آن راز معلوم مى گردد و فلسفه غيبت از بين مى رود. روايت ديگرى است كه مكان حضرت را كوه ((رضوى )) در اطراف مدينه ، نام مى برد. عبدالاعلى آل سام مى گويد:
((با امام صادق (ع ) از مدينه خارج شديم ، به روحاء (اطراف مدينه ) كه رسيديم حضرت نگاهش را به كوهى دوخت و مدت زمانى ادامه داد... و فرمود: اين كوه ((رضوى )) نام دارد. خوب پناهگاهى است براى خائف (امام زمان ) در غيبت صغرا و كبرا.(440) ))
صاحب مراصد الاطلاع ، مى نويسد:
((رضوى ، كوهى است بين مكه و مدينه ، در نزديكى ينبع ، داراى آب فراوان و درختان زياد. كيسانيه مى پندارند كه محمد حنيفه ، در آن جا زنده و مقيم است .(441) ))
رجالى معاصر علامه شوشترى نيز مى گويد در نصوص معتبره رسيده است كه جايگاه حضرت ، در غيبت صغرى و كبرى كوه ((رضوى )) است . و اما اين كه ((كيسانيه )) كوه رضوى را مقر محمد حنيفه مى دانند، لازمه اش اين نيست كه جايگاه حضرت مهدى (ع ) نباشد، چون ((كيسانيه )) اخبارى كه از پيغمبر(ص ) شنيده بودند و به تواتر ثابت شده بود كه مهدى (ع ) غيبتى دارد، آن را بر محمد حنيفه تطبيق كردند و گفتند مكان او در كوه رضوى است . اصولا، هر انحراف و شبهه اى منشاءش ، مطلب حقى است كه مورد سوء استفاده قرار مى گيرد.(442)
مكه و پيرامون آن : از برخى روايات ، استفاده مى شود كه آن حضرت در مكانى به نام : ((ذى طوى )) پيرامون مكه زندگى مى كند و از همان جا نيز همراه يارانش قيام خواهد كرد، از آن جمله : امام باقرمى فرمايد:
(( يكون لصاحب هذا الامر غيبة فى بعض الشعاب او ماءبيده الى ناحية ذى طوى ...(443) ))
امام زمان (ع ) را غيبتى است در بعضى از دره ها و اشاره كرد به منطقه ((ذى طوى )). در ادامه اين روايت و روايات ديگر، محل ظهور و خروج آن حضرت و مركز تجمع ياران و دوستان وى نيز، همين منطقه ياد شده است .(444)
3. دسته سوم اخبارى است كه مانند دسته اول ، جايگاه خاصى را نام نمى برد، ولى از وى به عنوان فردى كه با مردم حشر و نشر دارد و به گونه ناشناس زندگى مى كند، نام برده است .
امام صادق مى فرمايد:
(( ان فى صاحب هذاالامر لشبها من يوسف الى ان قال فما تنكر هذه الامة ان يكون الله يفعل بحبته ما فعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب الامر يتردد بينهم يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لا يعرفونه حتى ياءذن الله له ان يعرفهم نفسه كما اذن ليوسف حين قال له اخوته انك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف ))(445) .))
صاحب الامر(ع ) شباهتى نيز به يوسف پيامبر(ع ) دارد... جاى انكار نيست كه خداوند با حجت خود، همان كارى را انجام دهد كه با يوسف داد. صاحب الزمان (ع )، آن مظلوم حق از دست داده ، در ميان مردم رفت و آمد مى كند در بازار قدم مى نهد و گاهى بر فرش منزلهاى دوستان مى نشيند، لكن او را نمى شناسند تا زمانى كه خداوند به وى اذن دهد تا وى خود را معرفى كند، آن گونه كه يوسف (ع ) را اجازه داد هنگامى كه برادرانش گفتند: تو يوسفى ؟ گفت : آرى ، من يوسفم .
اين روايت ، صراحت در اين معنى دارد كه غيبت حضرت حجت (ع )، غيبتى است عنوانى . در ميان جمع و جامعه است ، با مردم حشر و نشر دارد، زندگى طبيعى و معمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى و مناسك حج شركت مى جويد، ولى ناشناخته است و اين امرى است كه سابقه داشته و دارد. فردى سالها در محلى زندگى مى كند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لكن او را به گونه اى مى شناسند كه در واقع آن نيست و هيچ مشكلى هم به وجود نمى آيد.
اين سه دسته از روايات را چگونه مى توان پذيرفت و آيا راه جمعى بين آنها هم هست يا نه ؟ به نظر مى رسد، اصل اولى كه با عقل و عرف سازگار است ، زندگى به شيوه عادى و معمولى است ؛ زيرا اين گونه زندگى ، حساسيت برانگيز نيست و براى حضرت نيز، آسان تر و طبيعى تر است . البته اين منافات ندارد كه آن حضرت در بيشتر وقتها، و يا در روزگار ويژه ، در مكه و مدينه حضور داشته باشد.
طبيعى است كه گاهى شرايطى پيش آيد كه زندگى معمولى خطر آفرين شود و با فلسفه غيبت منافات داشته باشد. در اين صورت ، عزلت و دورى گزيدن از جامعه ضرورى مى نمايد و شايد دستور امام حسن (ع ) به فرزندش كه كوهها و بيانها را برگزين (به قرينه ذيل روايت ) در آن مواردى باشد كه نياز به اين شكل زندگى كردن پيش آيد.
بنابراين ، بين اين سه دسته از روايات ، تضاد و تنافى نيست و نام بردن مكانى خاص ، با زندگى به شكل ناشناس قابل جمع است . انتخاب كوهها و مكانهاى دست نيافتنى در حال ضرورت و نياز نيز، امرى است طبيعى و موافق با اصل تقيه .
زن و فرزند
محور ديگرى كه پيرامون زندگى شخصى و كيفيت معيشت امام عصر (ع ) نياز به بررسى دارد، مساءله زن و فرزند آن حضرت است آيا با توجه به فلسفه غيبت و اين كه آن حضرت به شيوه ناشناس زندگى مى كند و كسى از مكان وى آگاه نيست ، ازدواج و داشتن فرزند، با اين مساءله سازگار است ؟
منابعى كه در اختيار است ، يا اشكال سندى دارند و يا ابهام دلالى و نظر قاطعى را ارائه نمى دهند. در اين جا، سه احتمال وجود دارد:
1. اساسا حضرت مهدى (ع ) ازدواج نكرده است .
2. ازدواج انجام گرفته ، ولى اولاد ندارد.
3. ازدواج كرده و داراى فرزندانى نيز هست .
اگر احتمال اول را بپذيريم ، لازمه اش اين است كه امام معصوم (ع ) يكى از سنتهاى مهم اسلامى را ترك كرده باشد و اين با شاءن امام سازگار نيست . اما از طرفى ديگر چون مساءله غيبت ، اهم است و ازدواج مهم ، ترك ازدواج ، با توجه به آن امر مهم تر، اشكالى را ايجاد نمى كند و گاهى براى مصلحت بالاتر، لازم و واجب نيز هست .
اما احتمال دوم كه اصل ازدواج را بپذيريم بدون داشتن اولاد، جمع مى كند بين انجام سنت اسلامى و عدم انتشار مكان و موقعيت حضرت . اما باز اين اشكال باقى است كه اگر قرار باشد، آن حضرت شخصى را به عنوان همسر برگزيند، يا بايد بگوييم كه عمر او نيز مانند عمر حضرت طولانى است كه بر اين امر دليلى نداريم ، با اين كه بگوييم مدتى با حضرت زندگى كرده و از دنيا رفته است كه در اين صورت ، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل كرده و پس از آن ، تنها و بدون زن و فرزند زندگى را ادامه مى دهد.
احتمال سوم آن است كه آن حضرت ازدواج كرده و داراى اولاد نيز هست و اولاد آن حضرت نيز فرزندانى دارند و...
اين مساءله ، افزون بر آن كه دليل محكمى ندارد، اشكال اساسى آن اين است كه اين همه اولاد و اعقاب ، بالاخره روزى در جست و جوى اصل خويش مى افتند و همين كنجكاوى و جست و جو، مساءله را به جايى باريك مى كشاند كه با فلسفه غيبت حضرت ، نمى سازد.
البته برخى خواسته اند از رويات و بعضى از ادعيه ، بر اين احتمال اقامه دليل كنند كه اشاره اى به ادله آنان مى كنيم :
1. مفضل بن عمر گويد از امام باقر(ع ) شنيدم كه فرمود:
(( ان لصاحب هذا الامر غيبتين احدهما تطول حتى يقول بعضهم مات و يقول بعضهم قتل و يقول بعضهم ذهب حتى لايبقى على امره من اصحابه الانفر يسير و لايطلع على موضعه احد من ولده و لاغير الا المولى الذى يلى امره .(446) ))
صاحب الزمان (ع ) را دو غيبت است : يكى از آن دو، به اندازه اى طولانى شود كه بعضى گويند آن حضرت از دنيا رفته و برخى گويند كشته شده است و بعضى نيز بر اين باور باشند كه جز اندكى از ياران بر امامت وى ماندگار نماندند و كسى هم از مكان و جايگاه زندگى آن حضرت ، آگاه نيست نه از فرزندان و نه ديگرى ، جز آن كسى كه امور وى را پى مى گيرد.
استدلال براى اثبات زن و فرزند براى حضرت ، به جمله اخير روايت است : (( و لايطلع على موضعه احد من ولده ...)) اما اين استدلال از چند جهت اشكال دارد:
الف . اين روايت را نعمانى در كتاب غيبت خود، نقل كرده و به جاى كلمه ((ولد)) كلمه ((ولى )) آورده است ، به اين شكل : (( و لا يطلع على موضعه احد من ولى و لاغيره (447) )) بنابراين ، اعتمادى بر آن روايت ، با توجه به اين نقل نيست . دست كم ، با وجود اين احتمال ، استدلال تمام نيست .
ب . در روايت نيامده است كه الان امام زمان (ع ) داراى زن و فرزند است و از اين جهت ، اجمال دارد. شايد به فرزندانى كه بعدا در آستانه ظهور و يا بعد از آن به دنيا خواهند آمد اشاره داشته باشد.
ج . شايد از باب مبالغه در خفاء باشد. يعنى اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مى داشت ، از جايگاه و سر غيبت او، آگاه نمى شدند(448) . با اين احتمال نيز، استدلال به روايت براى اثبات اولاد براى امام زمان (ع )، نا تمام است .
2. دليل ديگر بر اثبات فرزند براى حضرت ، روايتى است كه ابن طاووس ‍ از امام رضا(ع ) نقل كرده است :
(( ... اللهم اعطه فى نفسه و اهله و ولده و ذريته و جميع رعيته ما تقر به عينه و تسر به نفسه ...(449) ))
الها! مايه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان (ع ) را در او و خانواده و فرزندان و ذريه و تمام پيروانش فراهم فرما.
به اين روايت هم نمى توان استدلال كرد، چون :
الف . از جهت سند قابل اعتماد نيست .
ب . به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد كه پيش از ظهور است يا بعد از آن .
از اين جهت مجمل است .
3. روايت ديگرى نيز از ابن طاووس از امام رضا(ع ) نقل كرده است كه فرمود:
(( اللهم صل على ولاة والائمة من ولده ))(450) .))
اين روايت ، بنابر تصريح ابن طاووس ، متن ديگرى دارد به اين شكل :
(( اللهم صل على ولاة عهده و الائمة من بعده (451) .))
بنابراين ، روشن نيست كه مقصود فرزندان بعد از او مراد است ، يا امامان پس از او. علاوه بر اين كه اين دو روايت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پيش از آن .
4. امام صادق مى فرمايد:
(( ... كاءنى ارى نزول القائم فى مسجد السهله باءهله و عياله .(452) ))
اين روايت نيز گذشته از ضعف سند، دلالتى بر اثبات فرزند براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور ندارد. بنابراين ، اين گونه از روايات كه بدان اشارت كرديم ، در حدى نيستند كه وجود زن و فرزند را براى امام زمان (ع ) پيش از ظهور اثبات كنند. از سوى ديگر، رواياتى داريم كه با صراحت ، وجود فرزند را از آن حضرت نفى مى كند از آن جمله : مسعودى نقل مى كند: على بن حمزه ، ابن سراج و ابن ابى سعيد مكارى بر امام رضا(ع ) وارد شدند، على بن حمزه به حضرت عرض كرد: از پدرانت نقل كرده ايم كه هيچ امامى از دنيا نمى رود، تا فرزندش را ببيند؟
امام رضا فرمود:
((آيا در اين حديث ، روايت كرده ايد: مگر قائم ))(453)
برخى خواسته اند با تمسك به داستان ((جزيره خضراء)) بگويند كه امام عصر (ع )، فرزندانى دارد و بر آن جزيره ، زير نظرى وى ، جامعه نمونه و تمام اعيار اسلامى را تشكيل داده اند(454) .
لكن با بررسيهاى گسترده اى كه انجام گرفته ، جزيره خضراء، افسانه اى بيش نيست و هيچ واقعيت ندارد.(455)
علامه مجلسى اين داستان را جداگانه در نوا در بحار نقل كرده و مى نويسد:
((چون در كتابهاى معتبر بر آن دست نيافتم ، آن را در فصلى جداگانه آوردم ))(456) .
شيخ آقا بزرگ تهرانى اين داستان را داستانى تخيلى و رمانتيك شمرده است .(457)
افزون بر اين ، داستان به گونه اى است كه نمى توان آن را پذيرفت :
تناقضات فراوان ، سخنان بى اساس و... در سلسله سند آن ، افراد ناشناخته اى وجود دارند كه نمى توان بر آنان اعتماد كرد(458) . بنابراين ، از اين راه نمى توان زن و اولادى براى حضرت مهدى (ع ) ثابت كرد.
سرانجام
پرسشى در اين جا مطرح مى شود كه حضرت مهدى (ع ) چه مدت پس از ظهور زندگى مى كند و چگونه از دنيا مى رود.
آنچه مسلم است ، مدت حكومت و حاكميت مهدى (ع )، بايد به اندازه اى باشد كه پايه هاى ظلم و ستمگرى ويران گردد و بر جاى آن بنياد عدل و داد استوار گردد بدون ترديد، اين مساءله اساسى ، زمان مى طلبد و فرصت مى خواهد. كارى است كارستان و بنا نيست كه همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه و روش غير عادى به پيش ببرد، بنابراين عقل و شواهد ديگرى اقتضا مى كند كه آن حضرت مدتى طولانى حيات داشته باشد تا بتواند در اين دنياى گسترده ، تحولى همه جانبه و فراگير، ايجاد كند و جهان را به اسلام و ارزشهاى اسلامى آشنا سازد.
اما اين مدت چه اندازه به طول مى انجام ، خيلى روشن نيست ، روايات وارده از طريق عامه و خاصه ، گوناگون است :
پنج ، بيست ، سى و چهل سال ، در منابع اهل سنت (459) .
نوزده ، بيست ، سيصد و نه سال ، در منابع شيعى (460)
اما اين كه چگونه از اين جهان خواهد رفت ، به مرگ طبيعى يا غير طبيعى ؟ اختلافهايى در روايات به چشم مى خورد.
برخى از روايات مى گويند كه آن حضرت مدتى حكومت خواهد كرد سپس وفات مى كند و مسلمانان بر او نماز مى گذارند.(461)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه مرگ آن حضرت طبيعى نخواهد بود و به دست جنايتكاران ، با مشخصاتى كه براى آنان در روايات ذكر شده ،
به شهادت مى رسد(462) .
بررسى و قضاوت در اين امر مبتنى بر دو مساءله است :
1. آيا همه امامان معصوم (ع ) شهيد مى شوند، يا امكان دارد كه به مرگ طبيعى از دنيا بروند. در فرض اول ، دليل و مستند آن چيست ؟
2. اگر در ساير ائمه (ع ) پذيرفتم كه همه به شهادت رسيده اند، نسبت به امام زمان (ع ) چه خواهد شد؟ اجل طبيعى يا شهادت ؟
بدون ترديد، امامان معصوم (ع ) تا زمان امام عصر (ع )، همگى معاصر با سردمداران پليد و حاكمان قسى القلب و خون آشامى بوده اند، آسايش و آرامش نداشته اند.
اما آيا همه آن بزرگواران ، به شهادت رسيده اند، يا خير، برخى از آنان به مرگ طبيعى از دنيا رفته اند، بين علماى شيعى نزديك به زمان معصوم ، اختلاف است :
شيخ صدوق بر اين باور است :
((همه معصومين (ع )، به اجل غير طبيعى از دنيا رفته اند... كسى كه چنين عقيده نداشته باشد از ما نيست .))(463)
شيخ مفيد، در جواب صدوق مى نويسد:
(( فاما ما ذكره ابوجعفر، رضى الله عنه ، من مضى نبينا و الائمة (ع ) بالسم والقتل فمنه ثابت و منه مالم يثبت و المقطوع به ان اميرالمؤ منين (ع ) الحسن (ع ) و الحسين (ع ) خرجوا من الدنيا بالقتل ولم يمت احدهم حتف انفه و ممن مضى بعدهم مسموما موسى بن جعفرو يقوى فى النفس امرالرضا(ع ) و ان كان فيه شك ، فلا طريق الى الحكم فيمن عداهم بانهم سموا او اغتيلوا او قتلوا صبرا، فالخبر بذلك ، يجرى مجرى الا رجاف و ليس بتيقنه سبيل ))(464) .))
آنچه را كه شيخ صدوق در رابطه با درگذشت پيامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) به ستم و قتل گفته ، برخى از آنها ثابت است و برخى مشكوك . اما شهادت اميرالمؤ منين على و امام حسن و امام حسين (ع ) به قتل حتمى و قطعى است . پس از ايشان ، مسموميت و شهادت موسى بن جعفر (ع ) نيز قطعى و مسلم است . درباره امام رضا(ع ) نيز قول قوى مسموميت و شهادت ايشان است ، گرچه جاى ترديد هست . اما در ديگر ائمه (ع ) راهى براى اثبات اين كه آنان به وسيله ستم يا ترور و يا قتل صبر، به شهادت رسيده اند، در دست نيست .
آنچه از راه احساسات گفته مى شود، يقين آور نخواهد بود.
علامه مجلسى پس از آن كه روايات را زير عنوان : (( انهم عليهم السلام لايموتون الا بالشهادة )) مى آورد، نظر شيخ مفيد را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و مى نويسد:
((با توجه به اخبار فراوانى كه مبنى بر شهادت ائمه (ع ) در دست است و نيز نمونه هاى خاصى كه در برخى از آنان وجود دارد، نمى توان آن را نفى كرد. البته غير از على و فاطمه و حسن و حسين و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا(ع ) كه دليل قطعى بر شهادت آنان داديم در ديگر ائمه (ع ) چنين دليل قطعى نداريم ، اما دليل بر نفى هم نداريم و قرائن و شواهد تاريخى مؤ يد شهادت آنان نيز هست . شايد مقصود شيخ مفيد هم نفى قطع و تواتر است ، نه رد دومى و نفى اصل مساءله .(465) ))
بزرگانى كه به شهادت همه امامان معصوم (ع )، به دست جنايتكاران قاتل هستند دلايلى دارند، از جمله : امام رضا مى فرمايد:
(( ما منا الا مقتول (466) .))
يا امام حسن مجتبى (ع ) مى فرمايد:
(( والله لقد عهد الينا رسول الله (ص ) ان هذا الامر عليكم اثنا عشر اماما من ولد على و فاطمة ، ما منا الامسموم او مقتول (467) ))
به خدا سوگند، پيامبر(ص ) به ما اين عهد و وعده را داد كه امر امامت را دوازده تن از فرزندان على و فاطمه (ع ) به دست خواهند گرفت و هر يك از آنان ، مسموم يا مقتول خواهند شد.
قائلين به شهادت ائمه ، اصل كلى را از اين روايات استفاده كرده اند و بر اين نظرند كه ساختار بدنى پيامبر(ص ) و امامان (ع ) به گونه اى است كه زمينه و ظرفيت حيات و عمر طولانى را دارند، مگر عارضه و حادثه اى از خارج بر آنان تحميل شود(468) .
ولى برخى از بزرگان كليت اين احاديث : (( مامنا الا مسموم او مقتول )) را نپذيرفته اند.
طبرسى مى نويسد:
((بسيارى از اصحاب ما، بر اين باورند كه امام حسن عسگرى (ع ) و ساير ائمه (ع ) با شهادت از دنيا رفته اند و بر اين معنى به روايتى از امام صادق (ع ) استدلال كرده اند كه : (( ما منا الا مقتول او شهيد)) و الله اعلم بحقيقة ذلك .(469) ))
جمله اخير ايشان گوياى اين معنى است كه شهادت همه ائمه (ع ) در نظر ايشان قطعى و مسلم نبوده است .
با توجه به نكات ياد شده روشن شد كه اگر نظر شيخ صدوق را بپذيريم و به روايات (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند باشيم و آنها را از نظر سند بپذيريم ، امام زمان (ع ) به دست جنايتكاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شيخ مفيد را بپذيريم و به روايات : (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پايبند نباشيم بايد بگوييم كه چگونگى مرگ آن عزيز، روشن نيست . والله اعلم .

next page

fehrest page

back page