برگى از آسمان
شرحى بر توقيعات حضرت مهدى (ع)
حجت الاسلام ميرزا على بابائى
- ۳ -
فصل هشتم : التفقه فى الدين دانشمند شدن در دين
عن ابى جعفر عليه السلام قال اكمال كل التفقه فى الدين و
الصبر على الناثية و التقدير المعيشة
امام باقر عليه السلام فرمود: كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبر
در بلا و اقتضاء در زندگى است . سوره توبه آيه 122.
قال الله تعالى ما كان المؤ منون لينفروا كافة فلولا نفر من
كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم
يحذرون
شايسته نيست مؤ منان همگى (به سوى ميدان جنگ و جهاد) كوچ كنند چرا كه از هر گروهى
طائفه اى از آنان كوچ نمى كنند (و طايفه اى بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام
) آگاهى پيدا كنند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود آنها را انذار نمايند تا (از
مخالفت فرمان پروردگار) بترسند و خوددارى كنند.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال اذا اراد الله بعيد فقهه فى
الدين
حضرت صادق عليه السلام فرمود چون خداوند خير بنده ئى خواهد او را در دين دانشمند
كند.(100)
درنگ كرد در امور
ابن طيار بر حضرت صادق عليه السلام عليه بعضى از سخنرانيهاى پدرش عليه السلام را
عرضه كرد تا به جمله اى از آن رسيد فرمود بايست و ساكت باش سپس فرمود در امورى كه
به آن مواجه مى شويد و حكمش را نمى دانيد وظيفه اى جز ايستادن و درنگ كردن و ارجاع
دادن آنرا به ائمه هدى عليهم السلام ندارند. تا ايشان شما را بر اعتدال در راه راست
يا هدفتان وادارند و گمراهى را از شما بردارند و حق را به شما بفهمانند خداى تعالى
فرمود اگر نمى دانيد از اهل قرآن بپرسيد.(101)
آيه شريفه در سوره نحل آيه 43 است در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام
وارد شده مى خوانيم كه اهل ذكر امامان عليهم السلام هستند از جمله در روايتى از
امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه در پاسخ سؤ ال از آيه فوق فرمود:
نحن اهل الذكر و نحن المسؤ لون ما اهل ذكريم و از ما بايد سؤ ال شود.(102)
عن ابى جعفر عليه السلام قال الوقوف عند الشبهة خير من
القنحام فى الهلكة و تركك حديثا لم تروه خير من رواتيك حديثا لم تحصه حضرت
باقر عليه السلام فرمود از امر مشتبه باز ايستادن بهتر است از بهلاكت افتادن .
عن هشام بن سالم قال قلت لابى عبد الله عليه السلام ما حق
الله على خلقه فقال ان يقولوا ما يعلمون و يكفوا عما لا يعلمون فاذا فعلوا ذلك فقد
ادوا الى الله حقه
هشام گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم حق خدا را بر مردمان چيست فرمود:
اينكه آنچه دانند به گويند و از آنچه ندانند باز ايستند چون چنين كنند حق خدا را به
او پرداخته اند (از علم خود مضايقه نكنند و ندانسته چيزى نگويند)(103)
عن زيد الشحام عن ابى جعفر عليه السلام فى قول الله عزوجل
فلينظر الانسان الى طعامه قال قلت ماطعامه قال علمه الذى ياءخذه عمن ياءخذزيد
شحام از امام باقر عليه السلام درباره گفتار خداى عزوجل (در سوره عبس آيه 24) بايد
انسان به غذاى و خوراك خويش نظر داشته باشد. پرسيد معنى خوراك چيست فرمود علمى را
كه فرا مى گيرد نظر كند از كه فرا مى گيرد (زيرا علم غذاى روح است و خوبش موجب صحت
و بدش باعث مرض روح مى گردد).(104)
مقدس اردبيلى
جماعتى از علماء از سيد فاضل مير علامه براى من (علامه مجلسى ) حكايت كردند كه گفت
در يكى از شبها در صحن مطهر حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بودم . آن موقع
قسمت عمده شب گذشته بود. در اثنائيكه در صحن گردش مى كردم ديدم شخصى از مقابل من به
طرف حرم منور اميرالمؤ منين مى رود. وقتى نزديك رفتم ديدم استاد بزرگوارم مولانا
احمد اردبيلى قدس سره است . من خود را از وى پنهان نگاه داشتم تا اينكه به طرف درب
حرم آمد. در بسته بود ولى به مجرد رسيدن او در باز شد و او داخل حرم گرديد. شنيدم
كه سخن مى گويد مثل اينكه با كسى تو گوشى حرف مى زند. آنگاه از حرم بيرون آمد و در
بسته شد من هم از عقب سر او رفتم تا از شهر نجف خارج شد و به سمت كوفه رفت . من
دنبال او بودم ولى او مرا نمى ديد. همين كه وارد مسجد كوفه شد رفت به سمت محرابى كه
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا شهيد شده و مدتى در آنجا ايستاد. سپس برگشت
و از مسجد بيرون آمد و آهنگ نجف كرد. من همچنان پشت سر او بودم تا اينكه رسيديم
نزديك مسجد حنانه در آنجا سرفه ام گرفت . به طورى كه نتوانستم خوددارى كنم . وقتى
صداى سرفه مرا شنيد برگشت نگاهى بمن كرد و مرا شناخت . پرسيد تو مير علامه هستى
گفتم آرى . گفت اينجا چه مى كنى گفتم از موقعى كه شما وارد صحن مطهر شديد تاكنون
همه جا با شما بوده ام . شما را به صاحب ابن قبر قسم مى دهم آنچه امشب بر شما گذشت
از اول تا آخر به من اطلاع دهيد. گفت مى گويم ولى با اين شرط كه تا من زنده ام به
كسى نگويى وقتى به وى اطمينان دادم فرمود در پاره اى از مسائل علمى فكرى مى كردم و
حل آن برايم مشكل مى نمود به دلم گذشت كه بروم خدمت اميرالمؤ منين و حل آن مشكل را
از حضرت بخواهم موقعى كه به در حرم رسيدم چنانكه ديدى در بسته برويم گشوده شد و
داخل حرم گرديدم و از خداوند مسئلت نمودم كه شاه ولايت جواب سؤ الم را بدهد ناگهان
صدائى از قبر منور شنيدم كه فرمود برو به مسجد كوفه و از قائم ما عج الله تعالى
فرجه الشريف سؤ ال كن زيرا او امام زمان تو است من هم آمدم پهلوى محراب و آن حضرت
را آنجا ديدم . مسئله خود را پرسيدم و حضرت جواب آنرا مرحمت فرمود و اينك به منزل
بر مى گردم .(105)
كرامت سيد مهدى قزوينى قدس سره
در دارالسلام حاجى نورى است كه سيد مهدى قزوينى از فحول علماء سال هزار و سيصد هجرى
است از اجله سادات قزوين ، آبا و اجداد او از قزوين هجرت به نجف اشرف نمودند و آقاى
سيد مهدى از نجف به حله هجرت كردند و به بركت ايشان زياده از صد هزار نفر مستبصر
شدند و ايشان قبر ابوعلى حمزه بن قاسم علوى را كه نسب به قمر بنى هاشم ابوالفضل
العباس عليه السلام مى رساند ظاهر نمودند. قبل هر آن گمان مى كردند كه صاحب قبر
حمزه بن جعفر است در نجم الثاقب قصه او را نقل فرموده و كذا در جنة الماءوى خلاصه
اش اين است كه مى فرمايد من براى ارشاد عوام يك مرتبه بيرون رفتم و در قريه اى نازل
شدم و مهمان هر يكى از ايشان شدم . اهل قريه از من درخواست كردند قبرى كه معروف است
به قبر حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام بروم زيارت كنم . من گفتم قبرى كه صاحب او
را نمى شناسم زيارت نمى كنم . حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام در رى در نزد
شاهزاده عبدالعظيم مدفون است . سپس از قريه حمزه رفتيم به قريه بديه و در نزد بعضى
از سادات منزل كردم . در وقت نماز برخواستم پس از اداى نافله شب مشغول تعقيب بودم و
منتظر طلوع فجر بودم . به ناگاه سيدى بر من وارد شد كه مى شناختم او را به صلاح و
تقوى و از سادات همان قريه است . بر من سلام كرد و فرمود مولانا ديروز در قريه حمزه
بودى و او را زيارت نكردى . گفتم چون صاحب قبر را نمى شناختم زيارت نكردم مى گويند
اين قبر حمزه بن موسى بن جعفر عليه السلام است و ايشان در رى مدفونند. فرمودند رب
شهرة لااصل لها اين قبر ابو على قاسم العلوى است . از فرزندان عباس بن على بن
ابيطالب است و يكى از علما اجازه و اهل حديث است و علماء رجال او را ذكر كرده اند و
او را به ورع و تقوى ثنا گفته اند. سيد فرمود من پيش خود گفتم اين از عوام سادات
اين قريه است شايد از كسى شنيده باشد. پس برخواستم ببينم فجر طالع شده ، سيد
برخواست و رفت من غفلت كردم سؤ ال كنم كه از كجا اين مطلب را دانستى . پس مشغول
نماز شدم چون آفتاب طالع شد. مردم به ديدن من آمدند از آن جمله سيد مشاراليه بود.
گفتم شما قبل الفجر نزد من آمديد و فرموديد اين قبر ابو على است از كدام كس شنيدى
گفت يا سيدى من قبل الفجر به نزد شما نيامدم . من ديشب را در بيرون قريه بودم اكنون
براى زيارت شما آمده ام . سيد فرمودند از كتب رجال كتاب رجال نجاشى در نزد من بود
چون نگاه كردم ديدم نوشته است حمزة بن القاسم ابن على ابن على بن عبيدالله بن
العباس ابن على بن ابيطالب عليه السلام . ابوبعلى الخ سيد فرمود اكنون بر من لازم
شد كه بروم زيارت حمزه چه آنكه كسى كه قبل از الفجر بر من وارد شد بلا شك امام زمان
عجل الله تعالى فرجه بوده پس از آن روز اين مزار شريف معروف و مشهور گرديد.(106)
كرامت شيخ مرتضى انصارى ؛
در كتاب عبقريه الحسان مفصلا نقل كرده كه خلاصه و مختصر آن اين است كه شيخ انصارى
در يكى از زيارات مخصوصه به كربلا مشرف شد در ميان حرم مطهر حضرت سيدالشهدا عربى
دست او را بوسيد و گفت بالله عليك انت الشيخ مرتضى فرمود بلى من شيخ مرتضى هستم گفت
قواعد و آداب شيعه را به من تعليم بده . شيخ فرمود تو كيستى و از اهل كجا هستى و چه
باعث شد كه اعتقادات شيعه را مى خواهى عرض كرد شيخنا من اهل سماوه هستم . خواهرى
دارم در بعضى قبايل كه سه منزل از سماوه دور است . من به ديدن خواهرم رفتم چون
مراجعت كردم در بين راه شيرى نمودار شد اسب من مستسبع شد و به جاى خود گويا خشك شد.
صداى غرش شير بلند شد من چاره نديدم به جز توسل بمشايخ ثلاثه ديدم ثمرى نكرد متوسل
به على بن ابى طالب عليه السلام در حال ديدم سوارى به نزد من حاضر شد و آن شير آمد
صورت به پاى اسب او ماليد و آن اسب رم نمى كرد فرمود همراه من بيا. ايشان از پيش به
آرامى مى رفتند و من اسب خود را مى دواندم و به ايشان مى رسيدم تا اينكه فرمود ديگر
ديگر شير به تو ضرر نمى رساند و راه همين است كه مى روى عرض كردم يا سيدى شما
كيستيد، فرمود تو به كى متوسل شدى ؟ گفتم به اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه
السلام فرمود من همان على بن ابيطالبم . گفتم يا سيدى راه نجات را به من نشان دهيد.
فرموده عقيده خود را درست بنما، عرض كردم اعتقاد درست كدام است فرمود برو در نجف
اشرف به نزد شيخ مرتضى انصارى هر چه مى گويد بشنو اكنون به نزد شما آمدم شيخ معلمى
براى او تعيين كرد و سفارش نمود كه از خلاف تقيه خوددارى بنمايد.(107)
فصل نهم : والتعاهد للقرآن
من كتاب على عليه السلام الى حارث الهمدانى و تمسك بحبل
القرآن و استنصحه و احل حلاله و حرم حرامه و صدق بما سلف من الحق و اعتبر بما مضى
من الدنيا ما بقى منهافان بعضها يشبه بعضا و اخرها لا حق باولها و كلها حائل مفارق
و عظم اسم الله ان تذكره الا على حق ... الخ
از نامه هاى حضرت على عليه السلام به حارث همدانى (يكى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه
السلام بود) مى فرمايد در آن نامه و به ريسمان قرآن چنگ زن (طبق احكام و دستورات آن
رفتار كن ) و آن را پند دهنده خويش قرار داده و حلالش را حلال و حرامش را حرام بدان
(تا سعادت و نيكبختى دنيا و آخرت را نصيب و بهره تو گرداند.) و حقى را كه پيش از
اين بوده باور بدار (پيغمبران پيش از پيغمبر اكرم و آنچه از جناب حق تعالى براى
امتهاى خود آورده اند را تصديق نما) و به گذشته دنيا عبرت و پندگير براى مانده آن
(مانده آن را بگذشته قياس كن بدان كه مانده همچون گذشته با هزاران درد و اندوه
خواهد گذشت ) زيرا بعض آن مانند بعض ديگر و آخرش به اولش پيوسته و همه آن نابود
شونده و از دست رونده است و نام خدا را بزرگ شمار در اينكه به آن سوگند يادكنى مگر
بر امر حق و راست و بجا (يا جائيكه صلاحيت داشته باشد پس زنهار بر روح يا براى امر
بى اهميت به نام او سوگند ياد كنى ) الخ
(108)وصيت امير المؤ منين عليه السلام به فرزندش محمد حنيفه فرموده است
تا مى توانيد دست از تلاوت قرآن و عمل به فرامين آن بر مداريد واجبات آن را در محل
خود به كار ببريد. دستوراتش را از حلال و حرام و امر و نهى و شب خيزى عمل كنيد شب و
روز قرآن را كه پيمانسيت از خداى متعال تلاوت نمائيد بر هر مسلمانى واجب است هر روز
ولو به اندازه پنجاه آيه هم باشد به عهدنامه خدا توجه كند. درجات و مراتب بهشت برين
به اندازه آيات قرآن مجيد است . چون فرداى قيامت شود به قارى قرآن خطاب مى رسد
بخوان و به درجات عاليه چنان ارتقاء پيدا كن . آن روز پس از پيغمبران و صديقان هيچ
كس مرتبه اش بالاتر از قارى قرآن نيست .(109)
عن ازهرى قال قال على بن الحسين عليه السلام لومات من بين
المشرق و المغرب لما استوحشت بعد ان يكون القرآن معى و كان عليه السلام اذا قراء
مالك يوم الدين يكررها حتى كاد ان يموت زهرى گويد حضرت على بن الحسين عليه
السلام فرمود اگر همه مردم كه ما بين مغرب و مشرق هستند، بميرند من از تنهايى هراس
وحشت نكنم پس از آن كه قرآن با من باشد و آن حضرت عليه السلام شيوه اش اين بود كه
هر گاه مالك يوم الدين مى خواند آن قدر تكرار مى كردند كه نزديك بود بميرد.(110)
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود همانا
سزاوارترين مردمان به ترس از خدا در نهان و عيان آن كس است كه قرآن را در بر دارد و
آينه سزاوارترين مردمان در نهان و آشكار به نماز خواندن و روزه گرفتن آن كس است كه
قرآن را در بر دارد. سپس به آواز بلند فرمود اى دارنده قرآن به وسيله آن فروتنى
پيشه كن تا خدايت بالا برد و بدان وسيله تكبر ورزى و عزت طلبى نكن كه خدا خوار و
زبونت كند. اى در بردارنده قرآن براى خدا خود را بدان بياراى تا خدايت بدان بيارايد
و با قرآن براى مردمان خود آرائى كن كه خدايت ترا بدان زشت كند هر كه قرآن را (با
تدبير و فهميدن ) ختم كند گويا نبوت را در دل خود جاى داده ولى به او وحى نمى رسد و
هر كه قرآن را آن طور كه شايد فراهم كند (چنين كسى ) در برابر آن كس كه به او
نادانى كند (بردبار ورزد چون او) نادانى نكند و در برابر كسى كه به او كسى كه بر او
خشم گيرد (شكيبائى ورزد) خشم نكند و با هر كس كه با او تند كند تندى كند ولى بگذرد
و نديده گيرد و بيامرزد و حلم ورزد و به خاطر بزرگ داشت قرآن مجيد و هر كه قرآن به
او داده شود باز گمان كند كه به يك تن از مردم بهتر از آنچه او دارد چيزى داده اند
آن كس بزرگ دانسته آنچه را خداوند كوچك شمرده و كوچك دانسته آنچه را خداوند بزرگ
شمرده است .(111)
حضرت امام على بن الحسين عليه السلام به قران مجيد تفعل مى كند در بحار مروى است كه
امام زين العابدين بعد از نماز فجر تا طلوع شمس سخن نمى فرمود يعنى تعقيب نماز و
اذكار اشتغال داشت و در آن روز كه زيد متولد گرديد بشارت او را به امام آوردند.
امام عليه السلام با اصحاب ملتفت شدند فرمود چه مى بينيد كه اين مولود را به آن نام
گذارم هر يك چيزى به عرض رسانيدند. آن حضرت فرمود اى غلام قرآن براى من بياور چون
قرآن به دست گرفت و بگشود در اول صفحه اين آيه مباركه است فضل
الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيمايعنى خداوند آنان را كه در راه خدا
جهاد مى ورزند بر آنان كه از جهاد فرو نشستند به اجرى عظيم برتر مى دهد. جضرت مصحف
را بر هم نهاد مرتبه ديگر باز كرد اين آيه در اول صفحه بودان
الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله
فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من
الله فاستبشروا ابيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم
(112)يعنى خداوند تعالى نفوس و اموال مؤ منين را در مجاهد فى سبيل الله
خريدارى فرمود كه در عوض آن بهشت به ايشان كرامت فرمايد و اين مؤ منان در راه خدا
مقاتلت نمايند پس بكشند و كشته شوند و اين وعده ايست كه خدا بحق نهاده است و در
تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و كيست كه از خداى متعال به عهد خويش وفا به عهد
وافى تر باشد پس بشارت داد شما را در اين مبايعة كه نموديد يعنى جانى فانى مالى پر
و بال داديد و بهشت جاويدان كه از همه چيز برتر و بابهاتر مى باشد گرفتيد. اين است
فوز عظيم و رستگارى بزرگ چون امام زين العابدين بدين آيه معجز دلالت بديد دو مرتبه
فرمود: هو و الله زيد هو و الله زيد چون حضرت سجاد عليه
السلام بعلم امامت مى دانست كه يكى از فرزندانش مسمى بزيد خواهد بود و در راه خدا
جهاد خواهد كرد و شهيد خواهد شد.(113)
عن الصادق قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله ان اهل
القرآن فى اعلى درجة من الادمين ما خلا النبيين و المرسلين فلا تستضعفوا اهل القرآن
حقوقهم فان لهم من الله العزيز الجبار لمكانا عليا.حضرت صادق عليه السلام
فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است همانا اهل قرآن در بلندترين درجات
آدميان هستند بجز پيغمبران و مرسلين . پس حقوق اهل قرآن را اندك و كم مشماريد زيرا
براى ايشان از طرف خداى عزيز جبار مقام بلند است .(114)ائمه
معصومين عليهم السلام فرموده اند كسى كه از ناحيه قرآن پى به مقام ما نبرد از فتنه
و فساد خلاصى ندارد. ايضا كسى كه در امور دينى خود از قرآن خدا و سنت رسول او صلى
الله عليه و آله استفاده كند كوههاى علم از جاى كنده شود او همچنان بر جاى خود
استوار باشد و كسى كه دين خود را از دهان مردم بگيرد مردم او را مردد گذارند و راز
حقيقت را براى او نگشايد.(115)
در شرح شافيه ابى فراس است كه قيصر روم به يكى از خلفاى بين عباس نامه نوشت كه ما
در انجيل خوانده ايم هر كس سوره بخواند كه آن سوره خالى از هفت حرف باشد خداوند
متعال جسد او را به آتش جهنم حرام مى كند آن هفت حروف عبارت است (ثا ج خ ز ش ظ ف )
و ما طلب كرديم در تورات و انجيل آن سوره را نيافتيم كه هيچيك از اين حروف در او
نباشد آيا شما در كتب خود چنين سوره اى را ديده ايد خليفه علماء را جمع نمود و سؤ
ال كرد هيچ كدام ندانستند پس از حضرت امام على النقى بن محمد بن الرضا عليه السلام
سؤ ال نمودند حضرت فرمود آن در قرآن ما است و مخصوص به امت پيامبر رحمت است كه سوره
فاتحة الكتاب است كه هيچ يك از اين حروف در اين سوره چيست ؟ فرمود (ثا ثبور است جيم
جهنم اتس خاء خبث زاء زقوم شين شقاوت ظاء ظلمت فاء آفت ) جواب نامه را نوشت به قيصر
روم پس قيصر بسيار مسرور شد و اسلام آورد.(116)
عن سماعة بن مهران قال قال ابوعبدالله عليه السلام ان العزيز
الجبار انزل عليكم كتابه و هو الصادق البار فيه حبركم و خبر من قبلك خبر من بعدكم و
خبر اسماء و الارض و لو اتاكم من يخبر كم عن ذلك لتعجبتم حضرت صادق عليه
السلام فرمود همانا خداى عزيز و جبار كتابش را بر شما فرود فرستاد و او است راست گو
و نيك خواه در آن كتاب است . آگاهى از شما و آنانكه پيش از شما بودند و آنانكه پس
از شمايند و آگاهى از آسمان و زمين و اگر كسى نزد شما آيد و از آنها به شما آگاهى
دهد هر آينه شما در شگفت شويد.(117)
حضرت باقر عليه السلام فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نخستين كسى
هستم كه روز قيامت بر خدا عزيز جبار وارد مى شوم با كتابش و اهل بيتم سپس امتم
(وارد شوند) پس از ايشان بپرسم چه كرديد با كتاب خدا و اهل بيت من
(118). يعقوب احمر گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم من بدهكارى
زيادى دارم و به اندازه اى در ناراحتى و اندوهم كه قرآن از دهنم رفته است . حضرت
صادق عليه السلام فرمود: قرآن قرآن . همانا يك آيه از قرآن و يك سوره از آن روز
قيامت بيايد تا هزار درجه بالا رود يعنى در بهشت پس گويد اگر مرا نگهداشته بودى و
حفظ مى كردى تو را بدين مقام مى رسانيد.(119)
زاذان خواص اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام سعد خفاف مى گويد از زاذان فارسى پرسيد
شما قرآن را بسيار خوب و صحيح تلاوت مى كنيد آيا پيش كه ياد گرفته ايد. زاذان تبسمى
كرده و گفت روزى مشغول خواندن اشعار بودم و مرا صداى خوب و شيرينى بود در اين هنگام
اميرالمؤ منين عليه السلام از آن عبور مى كردند از خوشى صدايم به عجب آمده و فرمود
چرا تلاوت بكنم و قسم به خدا كه بيش از آن اندازه اى كه در حال نماز براى من واجب
است قرائت نمايم ياد ندارم و نمى توانم بخوانم . آن حضرت مرا به نزديكى خود طلبيده
و در گوش من كلماتى را تلاوت فرمودند كه من آشناى به آن كلمات نبودم و نفهميدم
معانى آنها را سپس امر كردند كه دهان خود باز كن چون باز كردم از آب دهن مباركش
قطره اى به دهانم انداخت . قسم به خدايم كه هنوز از پيشگاه آن حضرت قدم بر نداشته
بودم كه متوجه شدم قرآن را با اعراب و قرائت صحيح حفظ كرده ام و پس از آن احتياج
نداشتم كه در قسمت قرآن از كسى تعلم كنم .(120)
سعد خفاف مى گويد اين قصه را در محضر حضرت باقر عليه السلام نقل نمودم آن حضرت
فرمود زاذان راست گفته است . اميرالمؤ منين عليه السلام اسم اعظم را به گوش زاذان
خواند.(121)
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
|
آيا بود كه گوشه چشمى هم به ما كنند
|
قرآن مجيد براى عمل كردن است
خداوند عالميان در قرآن مجيد در سوره انعام آيه 155 مى فرمايدو
هذا كتاب انزلناه مبارك فاتبعوه و اتقوالعلكم ترحمون يعنى اين قرآن كتابى
است كه ما را فرو فرستاده ايم از (احكام ) آن پيروى كنيد و پرهيزكار شويد تا
مهربانى خدا شامل شما گردد. از كتاب خصال شيخ صدوق اعلى الله مقامه است كه حضرت
امام صادق عليه السلام فرمود قرآن خوانان سه طائفه از اهل دوزخند و ديگر آن كه قرآن
را فرا گرفته و الفاظ آن را حفظ كرده ولى به احكام آن عمل نمى كنند اين طايفه هم از
اهل دوزخند. سيم آنكه قرآن را فراگرفته و آن را در فكر خود پرورش داده و به آيات
محكم آنكه وظايف عمليه را بيان مى كند عمل كرده به آيات متشابه آنه احوال آخرت و
عالم غيب را متعرض شده ايمان دارد واجبات آن را انجام مى دهد. حلال آنها را از فتنه
هاى گمراه كننده در ربوده و رها كرده و اين طايفه از اهل بهشتند و هر كس را بخواهند
مى توانند شفاعت كنند.(122)
يعنى حلال قرآن را حلال مى دانند و حرام قرآن را حرام مى شمارند و مخالفت با حلال و
حرام قرآن نمى كنند.
يكى از فوائد قرائت قرآن
از كتاب مكارم الاخلاق طبرسى است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند هر كس
صد آيه از قرآن مجيد از هر كجاى آن باشد بخواند و بعد از آن هفت مرتبه بگويد يا
الله (و بعد از آن براى حاجت خودش دعا كند) پس اگر دعا كند خدا سنگها را بشكافد
خواهد شد (يعنى هر چند حاجت او مشكل و سخت باشد خدا روا مى كند.)(123)از
كتاب علل الشرايع شيخ طوسى است كه حضرت امير مؤ منان على بن ابيطالب عليه السلام
فرمودند گاه مى شود كه خدا عازم مى شود كه همه اهل زمين را به واسطه گناهان و
كارهاى بدشان هلاك كند ولى چون مى بيند پيرمردها روانه مى شوند براى نماز خواندن و
فرزندان مشغول تعليم گرفتن قرآن هستند بر اهل زمين ترحم مى كند و عذاب را بر آنها
عقب مى اندازد.(124)
على عليه السلام چه زيبا مى فرمايداما الليل فصافون اقدامهم
تالين لاجزاء القرآن يرتلونها ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستبشرون به دواء دائهم
فاذا مروا باية فيها تشويق ركنوا اليها طعما و تطلعت نفوسهم اليها شوقا و ظنوا انها
نصب اعينهم و اذا مروا باية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان رقير
جهنم و شهيقها فى اصول اذانهم در اين خطبه اى كه پيرامون صفات پرهيزكاران
فرموده آنها شب هنگام برپا ايستاده قرآن را با تاءمل و انديشه مى خوانند و با
خواندن و تدبر در آن خود را اندوهگين مى سازند و به وسيله آن پدر مال درد خوش كوشش
دارند (از خواندن و عمل به قرآن چاره هاى از عذاب و سختى رستخيز را مى جويند) پس هر
گاه به آيه اى برخوردند كه شوق آورده و اميدوارى در آن است (پاداش نيكوكار را بيان
مى كند) به آن طمع مى نمايند و با شوق به آن نظر مى كنند مانند آنكه پاداشى كه آيه
از آن خبر مى دهد در برابر چشم ايشان است و آنرا مى بينند و هر گاه به آيه اى
برخورند كه در آن ترس و بيم است (از كيفر بدكارى سخن مى گويند) گوش دلشان را به آن
مى گشايند چنانكه گويا شيون و فرياد اهل دوزخ را در بيخ گوشهايشان است .(125)
حضرت على عليه السلام فرمود هر كه قرائت كند قرآن را در نماز در حال ايستاده براى
هر حرفى كه مى خواند صد حسنه دارد و اگر نشسته بخواند پنجاه حسنه دارد و اگر در غير
نماز قرآن را با وضو بخواند بيست و پنج حسنه دارد اين نيست كه بگوئى (المر) يك
حرفست بلكه الف ده حسنه و لا ده حسنه و لا ده و ميم ده حسنه و راه ده حسنه دارد.(126)
فصل دهم : حسن الخلق
در سوره قلم آيه 4 و انك لعلى خلق عظيم تو صاحب اخلاق
عظيم و برجسته اى هستى اخلاقى كه عقل در آن حيران است . لطف و محبتى بى نظير، صفا و
صميميتى بى مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله اى توصيف ناپذير اگر مردم را به
بندگى خدا دعوت مى كنى تو خود بيش از همه عبادت مى نمايى و اگر از كار بد باز مى
دارى تو قبل از همه خوددارى مى كنى آزارت مى كنند و تو اندرز مى دهى ناسزايت مى
گويند و براى آنها دعا مى كنى ، بر بدنت سنگ مى زنند و خاكستر داغ بر سرت مى ريزند
و تو براى هدايت آنها دست به درگاه خدا برمى دارى آرى تو كانون محبت و عواطف و
سرچشمه رحمتى .قال انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق حضرت
رسول صلى الله عليه و آله فرمود من براى اين مبعوث شده ام كه فضائل اخلاقى را تكميل
كنم .(127)عن
ابى عبد الله عليه السلام ان حسن الخلق يبلغ يصاحبه درجه قائم الليل و صائم النهارامام
صادق عليه السلام فرمود حسن خلق صاحبش را به درجه كسى مى رساند كه شبها به عبادت مى
ايستد و روزها روزه دار است .
حضرت صادق عليه السلام از پدرانش عليهم السلام حديث كند كه اميرالمؤ منين عليه
السلام با يك نفر كافر ذمى (كه در پناه اسلام ) است همراه شد آن مرد ذمى به آن حضرت
گفت اى بنده خدا مى خواهى به كجا بروى . فرمود مى خواهم به كوفه بروم (پس سر دو راه
رسيدند و مرد ذمى به جاى ديگرى مى رفت ) چون راه ذمى گشت اميرالمؤ منين عليه السلام
نيز همراه او به آن گشت مرد ذمى گفت مگر نمى خواستى كه به كوفه بروى فرمود چرا ذمى
گفت راه كوفه را رها كردى فرمود مى دانم گفت پس چرا با اينكه مى دانى به راه من
گشتى اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود از اين به پايان رساندن خوش رفاقتى است كه
مرد رفيق راهش را در هنگام جدائى چند گامى بدرقه كند و اينكه پيغمبر ما صلى الله
عليه و آله به ما دستور داده است ذمى گفت اينگونه دستور داده فرمود آرى ذمى گفت پس
بطور مسلم هر كه پيرويش كرده به خاطر همين كردارهاى بزرگوارانه او بوده و من تو را
گواه مى گيرم كه پيرو دين تو و بر كيش شمايم و مرد ذمى با اميرالمؤ منين عليه
السلام برگشت و همينكه او را شناخت مسلمان شد.(128)
عن ابى جعفر عليه السلام ان اكمل المؤ منين لعانا احسنهم خلقاامام
باقر عليه السلام فرمود كامل ترين مردم از لحاظ ايمان خوش خلق ترين آنهاست .(129)عن
ابى عبد الله عليه السلام قال اربع من كن فيه كمل ايمانه و ان كان من قرنه اى قدمه
ذنوبا لم ينقصه ذلك قال و هو الصدق و اداء الامانة و الحياء و حسن الخلق
امام صادق عليه السلام فرمود: چهار چيز در هر كه باشد ايمانش كامل است و اگر سرتا
پايش گناه باشد نقضى به او نرساند و آنها راستگويى و رد امانت و حيا و حسن خلق و
خوش اخلاقى است .(130)
از اخلاق پيغمبر صلى الله عليه و آله عن بحر السقاء قال قال لى
ابو عبدالله عليه السلام يا بحر حسن الخلق يسر ثم قال الا اخبرك بحدث ما هو فى يدى
احد من اهل المدينه قلت بلى الخ بحر سقا گويد امام صادق عليه السلام به من
فرمود اى بحر خوش خلقى ما به آسانى امور است (شادى مى بخشد) سپس فرمود آيا داستانى
را كه همه اهل مدينه مى دانند برايت نقل نكنم ، عرض كردم چرا فرمود: روزى رسول خدا
صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كنيز يكى از انصار آمد و خود او هم
ايستاده بود كنيز گوشه جامه پيغمبر را گرفت ، پيغمبر صلى الله عليه و آله به خاطر
آن زن برخاست ولى او چيزى نگفت پيغمبر صلى الله عليه و آله هم به او چيزى نفرمود تا
سه بار اينكار كرد، پيغمبر صلى الله عليه و آله در مرتبه چهارم برخاست و كنيز پشت
سرش بود آنگاه كنيز رشته اى از جامه حضرت برگرفت و برگشت مردم به او گفتند خدا ترا
چنين و چنان كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را سه بار نگهداشتى و چيزى به او
نگفتى كه او هم به تو چيزى نفرمود از پيغمبر چه مى خواستى كنيز گفت ما بيمارى داريم
اهل خانه مرا فرستادند كه رشته ئى از جامه پيامبر برگيرم تا بيمار از آن شفا جويد و
چون خواستم رشته را برگيرم مرا ديد و برخاست من از او شرم و حيا كردم كه رشته را
برگيرم در حالى كه مرا مى بيند و نمى خواستم در گرفتن رشته با او مشورت كنم تا
اينكه (در مرتبه چهارم ) برگرفتم .(131)
مولى الرضا قال سمعت اباالحسن عليه السلام يقول لا يكون
المومنن مؤ منا حتى يكون فيه ثلث خصال سنة من ربه و سنة من نيته و سنة من وليه
فالسنة من ربه كتمان سره قال الله تعالى عزوجل عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا
من ارتضى من رسول و اما السنة من نيته فمداراه الناس فان الله عزوجل امرئيته
بمداراة الناس فقال خذالعفو و اءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين و اما السنة و من
وليه فالصير فى الباءساء و الضراء فان الله عزوجل يقول و الصابر موسل فى الباءساء و
الضراءآزاد كرده حضرت گويد از امام رضا عليه السلام شنيدم مى فرمود مؤ من مؤ
من نيست تا سه خصلت در او باشد روشى و سنتى از پروردگارش سنتى و روشى از پيغمبرش
روشى از امامش سنت و روش پروردگارش راز پوشى است خدا عالم بغيب است و بر راز نهانى
خود مطلع نكند كسى را جز رسولى كه ببيند روش پيغمبرش مداراى با مردم است كه خداى
عزوجل پيغمبرش را دستور به مدارا داده و فرمود عفو و چشم پوشى را شيوه خود كن . به
نيكى دستور بده و از نادانان روگردان و اما سنت امام صبر در سختى و زيان منديست
زيرا خداى عزوجل مى فرمايد صبر كنندگان در سختى و زيانمندى
(132)
مكارم اخلاق حسنه علماء
حكايت نقل شده كه شيخ بهائى رحمة الله معاصر بود با ميرداماد روزى شاه عباس صفوى
باتفاق شيخ و ميرداماد سواره راه مى رفتند و اسب سيد سركشى مى كرد و جلوتر از همه
راه مى رفت و سيد هم نمى توانست اسب را آرام ببرد و اتفاقا اسبى كه شيخ بهاءالدين
سوار بود كاملا آرام كه عقب تر و آهسته تر راه مى رفت شاه عباس خواست ادعا فى
الضمير و نيت اين دو عالم بزرگ و مجتهد وقت آگاه باشد اذا شاه عباس خود را به نزديك
شيخ بهائى نموده و اشاره كرد كه سيد چرا جلوتر راه مى رود مثل اينكه فهماند سادات
نوعا سبك روح مى باشند شيخ بهاءالدين از گفتار و اشاره شاه ناراحت شد و فرمود شاه
بايد ملتفت باشد كه آن حيوان كه سيد او را سوار است كه مى داند كه مركب آن سيد و
ذريه رسول خدا و عالم و مجتهد است لذا وجد مى كند از وجد و شوق آرام نمى تواند راه
رود و شاه نبايد اعتراض كند شاه پس از لحظه اى خود را به سيد رسانيد اشاره به شيخ
بهائى كرد و گفت بين جماعت شيوخ و ملاها اصولا تنبل مى شوند اسبى را كه سوار است
نمى تواند راه ببرد به جمعيت برسد سيد از كلام شاه عباس ناراحت شد و گفت شاه نبايد
بعلماء اعتراض كند شيخ بهاءالدين آن قدر داراى علوم و فنون است كه اسب از حمل آن
عاجز است . شاه از اسب پياده شد و سجده شكر بجا آورد و گفت كه از جمله نعمتهاى زمان
من موافقت علماء است .(133)
نقل است از ابن عباس كه خوش خلقى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مرتبه اى بود كه
روزى در مسجد تشريف داشتن اصحاب در دور دائره آن حضرت به خدمت كارى كمر خدمت ، بسته
اعرابى در مسجد در آمد شمشيرى حمايل نموده ، سوسمارى در دامى گرفته : گفت يا محمد
انك كاذب ساحر اصحاب در صدد قتلش خواستند كه در آيند آن حضرت منع فرمود. به
اعرابى فرمود كه اى برادر گرامى خواهم گفت محمد ساحر و كذاب را فرمود محمد منم و
ليكن ساحر و كذاب نيستم رسول خدايم اعرابى گفت سوگند به لات و عزى كه اگر نه به جهت
وجاهت و جمال و حسنت بود من اين شمشير را از خونت سيراب مى كردم و قسم به لات كه
ايمان به تو نياورم مادامى كه اين سوسمار به تو ايمان نياورد. سوسمار آنجا افكند.
رسول صلى الله عليه و آله گفت اى سوسمار سوسمار گفت لبيك يا رسول الله اشهد ان لا
اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله اعرابى گفت يا رسول الله از در مسجد در
آمدم در همه عالم هيچ كس از من دشمن بدتر به شما نبود اكنون بيرون روم هيچ كس را
نسبت به شما از خود دوسترى نمى دانم .(134)
در خبر است كه سيد عالم صلى الله عليه و آله با يكى از صحابه در صحراى مدينه مى
گذشت مشاهده فرمود كه زنى بر سر چاهى مى خواست كه آب بكشد و عاجز بود آن حضرت نزد
آن تشريف فرموده گفت اى عجوزه من از برايت آب كشم ان احسنتم
احسنم لانفسكم حضرت بر سر چاه تشريف آورده آب كشيد و بر دوش مبارك خود
گذارد فرمود به آن زن كه پيش رو راه خانه خود به من نماى آن شخص كه رفيق حضرت بود
هر چند سعى نمود كه از حضرت بستاند كه خود به خانه برد حضرت قبول نفرموده گفت من
اولى از امتم به تحمل مشقت پس آن عجوزه پيش مى رفت حضرت آن عقب روان بود تا كه به
در خيمه رسيد و مشك آب را در آنجا بر زمين گذارد و رجوع فرمود عجوزه در خيمه شد و
با فرزندان تقرير نمود كه جوانمردى زيباروئى ، شيرين كلامى ، خوشبوئى با من تلطف
كرده اين مشك را برداشت و در اينجا رسانيد گفتند كه به كجا رفت گفت اين است كه مى
رود ايشان در عقب حضرت روان شده بشناختند برگشته گفتند اى مادر اين آيه كس است كه
به او ايمان آورده ايم و شب و روز مشتاق جمالشيم و پيوسته لاف محبتش مى زنيم .
عجوزه با فرزندان از خيمه بيرون دويدند و در دست و پاى حضرت افتادند و پيرزن بسيار
بگريست گفت يا رسول الله گستاخى نمودم و شما را نشناختم چگونه از عهده آن عذر در
آيم آن حضرت او را تسلى فرموده و دعاى خير در حق ايشان نمود و به تلطف بازشان
گردانيد. پس جبرئيل اين آيه را نازل فرمود كه و انك خلق عظيم تو صاحب اخلاق عظيم و
برجسته اى هستى .(135)
سوره فرقان آيه 63عباد الرحمن الذين يمشوك على الارض هونا و
اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلامابندگان خاص خداوند رحمن آنها هستند كه با
آرامش و بى تكبر بر زمين راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آن ها را مخاطب سازند به
آنها سلام مى گويند (با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند) در واقع نخستين توصيفى كه
از عبادالرحمن و بندگان خاص شده است نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام
اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود
را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه از چگونگى راه
رفتن انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت توجهى از اخلاق او پى برد.(136)
در حديثى جالب از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه روزى از كوچه عبور مى
كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤ ال كردند عرض كردند
ديوانه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته . پيامبر
صلى الله عليه آنها را به سوى خود فراخواند و فرمود مى خواهيد ديوانه واقعى را به
شما معرفى كنم همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند فرمود:المتبختر
فى مشيه الناظر فى عطفيه المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لايرجى خيره و لا يؤ من شرط
فذلك المجنون و هذا مبتلى كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پيوسته به دو
طرف خود نگاه مى كنند پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غير از خود را نمى
بيند و انديشه اش از خود فراتر نمى رود) كسى كه مردم بخير او اميد ندارند و از شر
او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است .(137)
دومين وصف بنده گان خاص حلم و بردبارى است واذا خاطبهم
الجاهلون قالوا سلاما
هنگامى كه آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و بجهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در
پاسخ آنها سلام مى گويند سلامى كه نشانه بى اعتنايى تواءم با بزرگوارى نه ناشى از
ضعف نقل است كه روزى سفيهى دشنام به عبد الله عباس داد چون سفاهت او را دانست گفت
هيچ حاجتى دارى كه روا سازم و هيچ مهمى دارى تا به قضاى آن قيام و اقدام نمايم مرد
سفيه چون آن ملايمت را ديد شرمنده شد بعد از آن جز طريق خدمت سلوك ننمود.(138)
صدوق در امالى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه چون وفات سعد بن عباد به
حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد حضرت برخاست با صحابه و به خانه سعد آمد و
فرمود كه او را غسل دهند و خود بر عضاده در ايستاد تا او را غسل دادند و حنوط و كفن
كردند و برداشتند و آن حضرت از عقب جنازه او بى كفش و رداء به هيئت اصحاب مصيبت
روان شد گاهى جانب راست جنازه را مى گرفت و گاهى طرف چپ را تا او را به قبر
رسانيدند پس حضرت خود داخل قبر او شد و به دست مبارك خود او را در لحد گذاشت و خشت
بر او چيد مى فرمود كه سنگ بدهيد و خاك بدهيد و گل بدهيد و فرجه هاى (شكافها) ما
بين خشتها را پر مى كرد پس چون فارغ و خاك بر قبرش ريختند و قبرش را درست كردند
حضرت فرمودند كه من مى دانم كه بدن او مى پوسد و از هم مى پاشد و ليكن خدا دوست مى
دارد بنده را كه چون كارى كند محكم بكند پس مادر سعد از كنارى صدا زد كه اى سعد
گوارا باد ترا بهشت . حضرت فرمود كه اى مادر سعد ساكت باش و جزم مكن بر پروردگار
خود بدرستى كه سعد را در قبر فشارى رسيد پس آن حضرت با مؤ منان برگشتند پس از حضرت
پرسيدند كه سبب چه بود كه در جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هاى ديگر نمى
كردى فرمودند اما بى كفش و رداء رفتن براى آن بود كه ديدم ملائكه در جنازه او بى
كفش و رداء مى روند من نيز به ايشان تاءسى كردم و اما آنكه گاهى جانب راست جنازه را
مى گرفتم و گاهى جانب چپ را پس دست من در دست جبرئيل بود هر جا كه او مى گرفت من مى
گرفتم . گفتند يا رسول الله تو بر او نماز كردى و به دست خود او را دفن كردى و بعد
از آن فرمودى كه به او فشارى رسيد فرمود بلى زيرا كه او با اهل خود كجخلقى و بد
اخلاقى بود به سبب فشار قبر به او رسيد.(139)
در معراج السعادة روايت كرده كه روزى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كردند
كه فلان زن روزها را روزه مى گيرد و شبها را به عبادت به پا مى دارد و ليكن بداخلاق
است و از كج خلقى و بداخلاقى به همسايگان خود آزار و اذيت مى رساند آن حضرت فرمود
هيچ چيزى براى او نيست و او از اهل جهنم است و فرمودند بداخلاق و بدخلقى بنده را مى
رساند به اسفل درك جهنم . فرمودند كه خدا منع كرده است قبول توبه بدخلق را عرض
كردند چرا يا رسول الله فرمود بعلت اينكه هر وقت از گناهى توبه كرد در گناه بدتر مى
افتد و فرمود بداخلاقى و سوء خلق گناهى است كه آمرزيده نمى شود.(140)
و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مرويست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله نوشت
به ميان مهاجر و انصار و هركه ملحق به ايشانست از اهل يثرب كه همسايه آدمى مثل نفس
اوست كه بايد ضرر به او نرساند و حرمت همسايه بر همسايه مثل حرمت مادر است .(141)
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود كه نيكوئى با همسايگان باعث عمران و آبادى ديار
مى گردد و فرمود كه از ما نيست كسى كه نيكوئى با همسايه نكند و فرمود حضرت پيغمبر
صلى الله عليه و آله فرموده است كه ايمان نياورده است به من هر كه سير بخوابد و
همسايه او گرسنه باشد.(142)
فصل يازدهم : امر بالمعروف و النهى عن المنكر
وصيت مى كنم تو را امر به معروف و نهى از منكر كنى ، امر به معروف و نهى از منكر
واجب كفائى مى باشد و در صورتى كه بعضى از مكلفين قيام بكنند از ديگران ساقط است و
اگر اقامه معروف و جلوگيرى از منكر موقوف بر اجتماع جمعى از مكلفين باشد واجب است
اجتماع كنند.(143)
الامر بالمعروف و النهى عن المنكر قال الله عزوجل لاخير فى
كثير من بخوليهم لا من امر بصدقه او معروف او اصلاح بين الناس
(144)يكى از وصاياى حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام به على بن الحسين
صدوق امر به معروف و نهى از منكر است . مى فرمايد تو را وصيت مى كنم به امر به
معروف و نهى از منكر كه خداوند عزوجل فرموده در بسيارى از سخنان در گوشى جلسات
محرمانه و مخفيانه آنها كه بر اساس نقشه هاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيست
مگر اينكه كسى كه در نجواى خود توصيه به صدقه و كمك به ديگران يا انجام كار نيك و
يا اصلاح در ميان مردم مى نمايد.
امر به معروف و نهى از منكر واجب كفائى مى باشد و در صورتى كه بعضى از مكلفين قيام
بكنند از ديگران ساقط است و اگر اقامه معروف و جلوگيرى از منكر موقوف بر اجتماع
جمعى از مكلفين باشد واجب است اجتماع كنند.(145)
شرايط امر به معروف
چند چيز شرط است در واجب بودن امر به معروف و نهى از منكر اول آنكه كسى مى خواهد
امر به معروف و نهى از منكر كند بداند كه آنچه شخص مكلف بجا نمى آورد واجب است بجا
آورد و آنچه بجا آورده بايد ترك كند و بر كسى كه معروف و منكر را نمى داند واجب
نيست . دوم آنكه احتمال بدهد امر و نهى تاءثير مى كند پس اگر بداند اثر نمى كند
واجب نيست چهارم آنكه در امر و نهى مفسده اى نباشد پس اگر بداند يا گمان كند اگر
امر يا نهى كند ضرر جانى و يا عرضى و آبروئى يا مالى قابل توجه به او مى رسد واجب
نيست بلكه با احتمال وقوع ضرر جانى يا عرضى و آبروئى يا مالى موجب حرج بر بعضى مؤ
منين واجب نمى شود بلكه در بسيارى از موارد حرام است . توضيح المسائل حضرت آيت الله
العظمى امام خمينى رحمة الله عليه
دليلى بر واجب بودن امر به معروف و نهى از منكر آيات چندى است از جمله آيه اول
و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم
المفلحون بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از
منكر نمايند و آنها راستكارانند.(146)
آيه دوم كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن
المنكر و تؤ منون بالله شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده
شديد (چه اينكه ) امر به معروف مى كنيد و نهى از منكر و به خدا ايمان داريد.(147)
آيه سوم والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض يامرون
بالمعروف ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة يطيعون الله و رسوله
اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم مردان و زنان با ايمان دوست و ولى و
يار و ياور يكديگرند آنها مردم را به نيكها دعوت مى كند مردم را از زشتيها و بديها
و منكرات باز مى دارند و نهى از منكر مى كنند نماز را بر پا مى دارند و به ياد خدا
هستند و با ياد ذكر او دل را روشن و عقل را بيدار و آگاه مى دارند و زكوة اموال
خويش را در راه خدا مى پردازند اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى كنند خداوند آنها را
به زودى مشمول رحمت خويش مى گرداند خداوند توانا و حكيم است بر خلاف منافقين امر مى
كنند بر منكرات و زشتيها و نهى مى كنند از معروف .المنافقون و
منافقات بعضهم من ياءمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم نسوالله
فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون
(148)
چهارم التابئون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الاءمرون
بالمعروف و اناهون عن المنكر والحافظون لحدود لله و بشر المؤ منين
(149)
(مؤ منان كسانى هستند كه ) توبه كنندگانند و عبادتكاران و سپاس گويان و سياحت
كنندگان و ركوع كنندگان و سجده آوران و آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر و
حافظان حدود (و مرزهاى ) الهى و بشارت بده به اين چنين مؤ منان .
پنجم الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتو الزكوة و
امروا بالمعروف و نهو عن المنكر و لله عاقبة الامور
(150)ياران خدا كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قوت
بخشيديم نماز را بر پا دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر
مى نمايند يعنى آنها هرگز پس از پيروزى همچون خود كامگان و جباران به عيش و نوش و
لهو و لعب نمى پردازند و غرور و مستى فرو نمى روند بلكه پيروزى ها و موفقيت ها را
نردبانى براى ساختن خويش و جامعه قرار مى دهند آنها پس از قدرت يافتن تبديل به يك
طاغوت جديد نمى شوند ارتباطشان با خدا محكم و با خلق خدا نيز مستحكم است چرا كه
نماز سمبل پيوند با خالق است زكات رمزى براى پيوند با خلق و امر به معروف و نهى از
منكر پايه و اساس ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود همين چهار صفت براى معرفى اين
افراد كافى است و در سايه آن عبادات و اعمال صالح و ويژگى هاى يك جامعه با ايمان
پيشرفته فراهم است .(151)
ششم يا بنى اقم الصلوة وامر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر
على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور(152)
پسرم نماز را برپادار و امر به معروف و نهى از منكر كن و در برابر مصائبى كه به تو
مى رسد با استقامت و شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم و اساسى است .
هفتم يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم تارا و قودها
الناس و الحجارة عليها ملائكه غلاظ شداد و لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما
ياءمرون
(153)اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خويش را از آتشى
كه هيزم آن انسانها و سنگها هستند نگاهداريد آتشى كه فرشتگان به آنها گمارده شده كه
خشن و سختگيرند و هرگز مخالفت فرمان خدا نمى كنند و دستورات او را دقيقا اجرا مى
نمايند در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد كسى از ياران پيامبر صلى الله
عليه و آله سؤ ال كرد چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ كنم حضرت صلى الله عليه
و آله فرمود:تاءمرهم بما امر الله و تنهاهم عماتها هم الله ان
اطاعوك كنت قد وقيتهم و ان عصوك قد قضيت ما عليك آنها را امر به معروف و نهى
از منكر مى كنى اگر از تو پذيرفتند آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر
نپذيرفتند وظيفه خود را انجام داده اى .(154)
از امير مؤ منان على عليه السلام در تفسير آيه فوق فرمودعلموا
انفسكم و اهليكم الخير و ادبوهم منظور اين است كه خود را و خانواده خويش را
نيكى بياموزيد و آنها را ادب كنيد.(155)
اهميت امر به معروف و نهى از منكر علاوه بر آيات فراوان قرآن مجيد اخبار و احاديث
زيادى در منابع معتبر اسلامى نيز درباره اهميت اين دو وظيفه بزرگ اجتماعى و امر به
معروف و نهى از منكر وارد شده است در آنها به خطرات و عواقب شومى كه بر اثر ترك امر
به معروف و نهى از منكر در جامعه بوجود مى آيد اشاره گرديده به عنوان نمونه :
1. امام باقر عليه السلام مى فرمايد:ان الامر بالامعروف و
النهى عن المنكر فريضه عظيمه بها تقام الفرايض و تاءمن المذاهب و تحل المكاسب و ترد
المظالم و يعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامرامر به معروف و نهى
از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض و واجبات با آنها برپا مى شوند و
بوسيله اين دو راه ها امن مى گردد و كسب كار مردم حلال مى شود حقوق افراد تاءمين مى
گردد و در سايه آن زمين ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود در پرتو آن (امر
به معروف و نهى از منكر) همه كارها روبراه مى گردد.(156)
2. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:من امر بالمعروف و
نهى عن المنكر فهو خليفة الله فى ارضه و خليفة رسول الله و خليفة كتاب كسى
كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين و جانشين پيامبر و كتاب
او است .(157)
3. مردى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد در حالى كه حضرت بر فراز منبر نشسته
بود و پرسيد: من خير الناس از همه مردم بهتر كيست ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و
آله فرمود:امرهم بالمعروف و انهاهم عن المنكر و اتقاهم لله و
ارضاهم ؛ آن كس كه از همه بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كند و آن كس كه
از همه پرهيزكارتر باشد در راه خشنودى خدا از همه بيشتر گام بردارد.(158)
4. در حديث ديگرى از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود بايد امر به
معروف و نهى از منكر كنند وگرنه خداوند ستمگرى را بر شما مسلط مى كند كه نه به
پيران احترام مى گذارد و نه به خردسالان رحم مى كند نيكان و صالحان شما دعا مى كنند
ولى مستجاب نمى شود و از خداى يارى مى طلبند اما خدا به آنها كمك نمى كند و حتى
توبه مى كنند و خدا از گناهشان در نمى گذرد.(159)
5. حضرت على عليه السلام مى فرمايد:و ما اعمال البر كلها و
الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى
؛ تمام كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون
آب دهان است در برابر درياى پهناور
(160)
6. حضرت امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام به ده بخش سازمان شده به شهادت بر
يگانگى خدا كه پايه مليت است ، نماز كه فريضه است ، روزه كه سپر آتش است ، زكات كه
پاك كننده مال است ، حج كه اقامه شرع است ، جهاد كه عزت است ، امر به معروف كه
پايدارى در ايمان است ، نهى از منكر كه اتمام حجت است ، نماز جماعت كه موجب الفت
است ، عصمت در امام عليه السلام كه اساس رجوب اطاعت و فرمانبردارى از امام عليه
السلام است .(161)
داستان ها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند چه بد مثلى دارد
گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند ولى آنها به خودشان ستم مى كردند. از امام باقر
عليه السلام روايت شده كه فرمود:الاصل فى ذلك بلعم ثم ضربه
الله مثلا لكل مؤ ثر هواه على الله من اهل القبله يعنى اصل آيه درباره بلعم
است سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره كسانى كه هواپرستى را بر خداپرستى و
هدايت الهى در اين امت مقدم بشمرند بيان كرده .(162)
|