عقيده نجات بخش

آية الله العظمى لطف الله صافى گلپايگانى

- ۳ -


نظام حکومت حضرت مهدى

برنامه زمامدارى حضرت مهدى عليه السلام وروابط کارمندان ومتصديان امور بر اساس حق وعدالت اجتماعى وبدون هيچ گونه استکبار جريان خواهد يافت وبه مردم چنانکه در نهج البلاغه است:

فيريکم کيف عدل السيرة ويحى ميت الکتاب والسنة(1) سيره وروش داد گرانه را نشان خواهد داد وآنچه را از کتاب وسنت مرده باشد زنده خواهد کرد.

در حديث است: علامة المهدى أن يکون شديداً على العمال: علامت مهدى عليه السلام اين است که سخت گير بر عمال وکارمندان حکومتى است.

در حديثى از امير المؤمنين عليه السلام چگونگى بيعت گرفتن حضرت مهدى عليه السلام ومواردى که بر آن بيعت خواهد گرفت بيان شده است.

از جمله اين است که دزدى نکنند، مرتکب زنا نگردند، به مسلمانى فحش ودشنام ندهند، هتک حرمت کسى را ننمايند، به خانه اى هجوم نبرند، کسى را به غير حق نزنند، طلا ونقره وگندم وجو را گنج وذخيره نکنند، مسجدى را خراب ننمايند، شراب ننوشند، خز وحرير نپوشند، کمر بند طلا نبندند، راهزنى ننمايند، راهى را انا امن نسازند، مواد غذايى را احتکار نکنند وامر به معروف ونهى از منکر نمايند.

بر خود نيز شرط مى نمايد که مانند آنها سلوک کند، از لباسى که آنها مى پوشند بپوشد، بر مرکبى مثل مرکب آنها سوار شود، چنانکه آنان مى خواهند باشد، به اندک راضى گردد، زمين را به يارى خدا از داد پرکند، چنانکه از ستم پرشده باشد، خدا را چنانکه حق پرستش او است عبادت کند وحاجب ودربان براى خود قرار ندهد.(2)

عقيده به اين ظهور واين برنامه ها واين گونه رابطه ها بين رعيت وحاکم که بايد در تمام جهان مستقر گردد، ميزان ومعيار اسلامى بودن حکومات وزمامداريها را مشخص مى سازد وجهت وهدف تأسيس حکومت را تعيين مى کند، ومعتقد به اين ظهور، برقرارى اين عدالت واين روابط را خواستار مى شود، روابط استکبارى واستضعافى واستعبادى را بهر شکل وصورت که باشد، رد کرده وبا آن مبارزه مى نمايد.

معتقد به اين ظهور وعدالت اجتماعى اسلامى، اگر مسؤول ومتصدى کارى باشد، خود را خدمتگزار مردم وبراى مردم مى داند واگر از افراد عادى است، با مسؤولان امور، سلوک خود را عادى ومنزه از تملق وفروتنى هاى بى مورد مى سازد، واز آنان توقع تبعيض ومسامحه در انجام وظيفه نمى کند، بلکه در برقرارى عدالت اجتماعى با آنان همکارى مى نمايد.

رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با عدل وقسط

در احاديث واخبار بسيارى که شيعه وسنى در کتابهاى مورد اعتماد ومعتبر حديث، راجع به اوصاف وعلائم ومشخصات حضرت صاحب الامر، مهدى منتظر عليه السلام روايت کرده اند، اين نشانه وعلامت، مشهور ومعروف ومتواتر است که: زمين را پر از قسط وعدل مى فرمايد، چنانکه از ظلم وجور پر شده باشد.

از جمله احمد بن حنبل در مسند وابو داود در سنن، اين علامت را که از اوصاف فعلى وبرنامه حکومتى آن حضرت است، از رسول خدا صلى الله عليه وآله به اين لفظ روايت کرده اند.

يملا الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجورا: (3) زمين را از قسط وعدل پر مى کند چنانکه از ظلم وجور پر شده باشد.

ودر حديث ديگر است که فرمود:

اُبشرکم بالمهدى، يبعث فى امتى على اختلاف من الناس وزلازل، فيملا الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً، يرضى عنه ساکن السماء وساکن الارض، يقسم المال صحاحاً.

فقال له رجل: ما صحاحاً؟ قال: بالسوية بين الناس قال: ويملا الله قلوب امة محمد صلى الله عليه وآله غنى، ويسعهم عدله...(4)

مژده مى دهم شما را به مهدى که او در امت من، به هنگام اختلاف وسختيها برانگيخته مى شود. پس زمين را از قسط وعدل پر مى کند، همانطورى که از جور وظلم پر شده باشد. از او راضى مى گردد ساکنان آسمان وزمين. مال را در بين مردم بطور مساوى وبرابر تقسيم مى نمايد، وخدا دلهاى امت محمد صلى الله عليه وآله را از بى نيازى پر مى کند وايشان را عدل او فرا مى گيرد.

ودر حديث ديگر است:

فيملا الارض قسطاً وعدلاً، کما ملئت ظلماً وجوراً.(5)

ودر روايت ديگر است:

يخرج رجل من أهل بيتى يواطى اسمه اسمى وخلقه خلقى فيملاها عدلاً وقسطاً کما ملئت ظلماً وجورا.(6)

بيرون مى آيد مردى از اهل بيت من که اسمش، اسم من وخلقش خلق من است، پس زمين را از عدل وقسط پر مى کند، چنانکه از ظلم وجور پر شده باشد.

ودر حديث ديگر از پيغمبر اکرم - صلى الله عليه وآله - نقل شده است:

لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد، لطول الله ذلک اليوم حتى يخرج رجل من ولدى، فيملأها عدلا وقسطا کما ملئت جورا وظلما.(7)

اگر از دنيا باقى نماند مگر يک روز، خدا آن روز را طولانى ودراز گرداند، تا بيرون آيد مردى از فرزندان من، پس پر کند دنيا را از عدل وقسط، مثل آنکه از جور وظلم پر شده باشد.

معناى احاديث فوق:

معناى اين احاديث را شايد بسيارى واضح بدانند وبين قسط وعدل وهمچنين بينظلم وجور، مانند دو کلمه ى مترادف فرقى نگذارند وقسط وعدل را به داد، وظلم وجور را به ستم ترجمه نمايند.

بنابراين، عطف قسط را به عدل، وظلم را به جور، بايد يک نوع تأکيد بگيرند.

ولى بنظر مى رسد که در اين احاديث، تمام مطلب در تأکيد خلاصه نمى شود ولفظ قسط وعدل مترادف نمى باشند. چنانکه دو کله مقابل آنها جور وظلم نيز مترادف نيستند.

توضيح اين مطلب حساس ومهم، موقوف بر بيان دو مقدمه است:

نظام امامت، نظام عدل وقسط است

نظام امامت در آن معانى وابعادش که با نظامات اسلامى يا نظام تمام اسلامى ارتباط دارد، حسن اجراى اين نظامات را به عدل وحق عهده دار است.

اين نظامات عبارت است از: نظام فکرى واعتقادى معقول ومنطقى، نظام متعادل اخلاقى، نظام متوازن اقتصادى ومالى، نظام عدل اجتماعى، نظام صحيح سياست واداره وحکومت، نظام معتدل ارضاء واشباع غرائز، نظام صحيح آموزش وپرورش ونظامات ديگر.

وبه عبارت ديگر نظام امامت نظام اجراى تمام اين نظامات است؛ وشخص امام - عليه السلام - نمونه اعلا ونمايش عملى وتجسم ظهور تمام برنامه ها ونظامات اسلامى است. واگر اين عبارت کوتاه نباشد، همانند آينه در برابر آفتاب که حاکى از آفتاب است، وجود امام نيز حاکى از حقيقت اسلام ومعارف ونظامات اسلام است.

امامت يگانه نظامى است که استثمار واستکبار واستعمار واستفاده هاى نامشروع را که موجب فاصله ها وتقسيم بندى ها وتوزيع هاى غير عادلانه است از بين مى برد وقسط وعدل را بر قرار مى سازد واز افراط وتفريط جلوگيرى مى نمايد.

در اين نظام هم قوانينى که در اين نظام، اساس عمل است به عدل وحق وبرقرارى توازن وتعادل نظر دارد وهم حاکم ونظام حکومت وقوه مجريه اى که اجراى اين قوانين را به عهده دارد از طريق عدل منحرف نمى گردد.

واين يکى از مشخصات ومعرف اين رژيم است که استقرار آن، عدل مطلق وخير واحسان برقرار مى کند واموال ومواد مورد نياز، ومشاغل ومناصب را به قسط وعدل توزيع وتقسيم مى نمايد وغرائز فطرى وجسمى انسان را اشباع وطغيان وسرکشى آنها را مهار مى نمايد چنانکه به همين معانى نظر دارد بعضى آيات واحاديث مثل آيه ى:

(الذين ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلاة، وآتوا الزکوة، وامروا بالمعروف ونهوا عن المنکر)(8): آنانکه وقتى ايشان را در زمين قدرت وتمکن دهيم، نماز را به مى دارند وزکات مى دهند، وامر به معروف ونهى از منکر مى نمايند.

ومانند اين حديث معروف که از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - روايت شده است وعلماى بزرگ در شرح وتفسير آن، تحقيقات وتوضيحات مهمى بيان داشته اند:

اعرفوا الله بالله، والرسول بالرسالة، واولى الأمر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان(9): خدا را به خدا وپيغمبر را به پيامبرى واولياى امر امامان را به امر به معروف وعدل واحسان بشناسيد.

ومانند اين جمله در ضمن احاديث اوصاف حضرت مهدى - عليه السلام -: يقسم المال صحاحا، فقال له رجل: ما صحاحا؟ قال: بالسوية بين الناس(10): حضرت مهدى - عليه السلام - مال را به طور صحيح قسمت مى نمايد، مردى از معنى آن پرسيد، پيغمبر - صلى الله عليه وآله فرمود: به طور مساوى در بين مردم تقسيم مى نمايد.

نظام امامت، استضعاف را به هر صورت وشکلى که باشد، خواه به صورت استثمار صنعتى، يا استثمار سرمايه دارى، يا استثمار فردى وجمعى، وخواه به آن استعباد يا استکبار ويا استعمار بگويند، از ميان بر مى دارد وبا هر نظام استضعافگر اعلان جنگ مى دهد، چنانکه على - عليه السلام - مى فرمايد:

الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له والقوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه(11): ذليل در نزد من عزيز است تا حق او را بگيرم، وقوى در نزد من ضعيف است تا حق ضعيف را از او بگيرم.

عدى بن حاتم در ضمن آن سخنرانى بسيار مشهور ومعروفى که در مجلس معاويه وبه درخواست واصرار او، پيرامون شخصيت حضرت على - عليه السلام - ايراد کرد که براى هر جمله وفرازش، آن هم در چنان موقعيت حساسى، نمى توان قيمت قائل شد ومعاويه را تحت تاثير قرار داد، مى گويد:

لا يخاف القوى ظلمه، ولا ييأس الضعيف من عدله.(12)

قوى وضعيف هر دو در امان بودند، قوى از ظلم على - عليه السلام - نمى ترسيد، چون مى دانست هر گاه بخواهد او را کيفر ومجازات کند، از حد قانون تجاوز نمى نمايد وبه هواى نفس وکينه شخصى کيفر نمى دهد، ضعيف نيز از عدل او مأيوس نمى گرديد. چون مى دانست که اگر تمام اقويا وزورمندان در يک صف بايستند ويک نفر ضعيف در صف ديگر، على - عليه السلام - در کنار ضعيف مى ايستد واز او حمايت مى کند. او حاکم وزمامدارى است که هرگز حق ضعيف را وا نمى گذارد واز احقاق حق او صرف نظر نمى کند.

بحثى در الفاظ مترادف

علماء ومحققان علم لغت وادب مى گويند: اختلاف عبارات واسماء، دلالت بر اختلاف معانى دارد وعطف کلمه اى بر کلمه ديگر، در صورتى صحيح است که از کلمه دوم، معنائى غير از معناى اول اراده شود، مثلا اگر زيد لقبش عالم يا فيلسوف باشد، نمى گويند: زيد وفيلسوف آمد.

بنابراين، آنچه در قرآن مجيد واحاديث شريفه وکلام عرب وعجم آمده است، به هنگام عطف دو لفظ متقارب المعنى به يکديگر، از لفظ معطوف، معنائى غير از معطوف عليه اراده شده است. بلکه مى گويند محال است که در لغت واحد، لفظ مختلف، ومعنى واحد باشد، چنانکه بسيارى از نحويين ولغويين گمان کرده اند.

حتى اين که محققان مى گويند: موردى نداريم که حرکت دو کلمه مختلف باشد، ولى معنى واحد باشد، مثلا الفاظى که بر وزن مفعال،مفعل،فعول وفعال باشند، هر کدام معنائى را افاده مى نمايند که ديگرى آن معنى را افاده نمى کند وفردى که محقق نباشد، گمان مى کند تمام اين صيغه ها فقط مفيد مبالغه مى باشند.

وقتى که اختلاف حرکات، موجب اختلاف معانى باشد، اختلاف کلمات، به طريق اولى بايد بر اساس اختلاف معنى باشد.(13)

بنابراين در اين احاديث، سطور مسلم، از قسط، معناى عدل واز عدل، معناى قسط، همچنين از جور، معناى ظلم، وازظلم معناى جور اراده نشده است واز هر لفظ وکلمه، معنائى غير از کلمه ى ديگر، اراده شده است.

لذا براى فهم دقيق مقصود ومعناى اين احاديث ومعناى اين چهار کلمه، وقتى منفردا يا با عطف به يکديگر، در کلامى آمده باشند، مراجعه به کتابهاى معتبر لغت وکلمات لغويين که بطور اختصار وبه مقدارى که بحث، زياد طولانى نشود، لازم است.

يکى از کتب معتبر لغت، تاج العروس است؛ تاج العروس در کلمه ى جور مى گويد: الجور نقيض العدل جار عليه، يجور جورا فى الحکم، اى ظلم والجور ضد القصد او الميل عنه: جور نقيض عدل وبه معناى ستم در حکم کردن است وبه معناى ضد ميانه روى وانحراف از آن نيز آمده است.

لسان العرب نيز که يکى از کتابهاى مورد اعتماد لغت است، جور را مانند تاج العروس معنى کرده است.

ابو هلال عسکرى در الفروق اللغويه مى گويد: جور خلاف استقامت در حکم است. لذا خيانت جزئى را ظلم مى گويند نه جور، اما گرفتن مالى را از صاحبش به زور وجبر، هر چند يک درهم باشد، جور مى گويند.

معنى ظلم

تاج العروس گفته است: ظلم تصرف در ملک غير واز حد گذشتن است.

ولسان العرب مى گويد: ظلم چيزى را در غير جا وغير موضع خود گذاردن است.

وراغب نيز در مفردات، ظلم را مثل لسان العرب معنى نموده است.

معنى عدل

امير المؤمنين - عليه السلام - در پاسخ اين پرسش که کداميک از عدل وجود افضل است، فرمود: العدل يضع الامور مواضعها (14) عدل: کارها را بر جاى خود مى نهد.

عدل چنانکه در تاج العروس ولسان العرب آمده است، ضد جور است وآن چيزى است که در نفوس، مستقيم شمرده شد وميانه روى باشد وترک افراط وتفريط وحکم به حق است. وعادل آن کسى است که هواى نفس، او را از حق منحرف نمى کند که حکم به جور بدهد.

راغب مى گويد: عدل تقسيم وتقسيط کردن به مساوات است. وبنابراين روايت شده است: بالعدل قامت السماوات والارض(15): آسمانها وزمين، بر عدل وتقسيم مساوى وبرابر بر پا است که اگر در اجزاء واعضاء واشياى آن کم وزيادى بود وهر چيز وهر رکنى از آن، از آنچه بايد داشته باشد، چيزى کم مى داشت، يا چيزى زيادتر بر آن بود، برپائى آسمان وزمين به هم مى خورد.

از اين عبارت معلوم مى شود که عدل وتوزيع وتقسيم برابر ومتساوى به اين نيست که تمام اشياء از هر چه بايد داشته باشند، مانند هم داشته باشند بلکه غرض اين است که همه، آنچه را ومقدارى را که بايد داشته باشند وآنچه را که داشتن آن، در بقاء اين نظام مؤثر است وآسمان وزمين ومنظومه ها وکهکشانها وکوه ودريا وآب وانسان وحيوان وکليه جانداران وجماد ونبات ومعادن به آن برقرار است، بايد داشته باشند.

معنى قسط

راغب در مفردات مى گويد: القسط هو النصيب بالعدل: قسط، نصيب به عدالت است.

در لسان العرب وتاج العروس آمده است که: قسط، وعدل وحصه ونصيب است. وگفته شده است که اقساط به کسر همزه فقط عدل در قسمت است. در حديث آمده است: اذا حکموا عدلوا، واذا قسموا اقسطوا: وقتى حکم برانند عدالت کنند، وزمانى که قسمت کنند به عدالت قسمت نمايند وبه عدل نصيب وحصه بدهند.

ابو هلال عسکرى در الفروق مى گويد: فرق بين نصيب وقسط، اين است که نصيب بر آنچه کمتر وزيادتر از استحقاق باشد اطلاق مى شود ولى قسط حصه اى است که به عدل واستحقاق معين شده است؛ وگفته مى شود: قسط القوم الشىء بينهم، اذا قسموه على القسط؛ وقتى چيزى را به قسط وعدل تقسيم کنند مى گويند: آن را بين خود تقسيط کردند.

وجايز است که گفته شود: قسط اسم است از براى عدل در قسمت وگفته شده است که قسط آن نصيبى است که شخص، استحقاق آن را دارد وبه آن نيازمند است.

قسط در قرآن مجيد

در قرآن مجيد، ماده ى ق س ط مکرر آمده است. از جمله در آيه:

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات، وانزلنا معهم الکتاب والميزان، ليقوم الناس بالقسط).(16)

مفاد آيه اين است: فرستادن پيامبران با نشانيها ونازل کردن کتاب وميزان، براى برپايى وقيام مردم به قسط وعدل است. اگر چه ظاهر اين است که از قسط، معناى عام وعدل کلى ومطلق اراده شده است، ولى در آوردن کلمه قسط به جاى عدل، شايد اين عنايت باشد که خواننده وشنونده به نصيب به عدل وحق ونظم اقتصادى، واهميت مداخله آن در قيام اجتماع به عدل متوجه گردد.

وضمنا به اين نکته هم بايد توجه داشت که مکتب انبيا در اعصارى که تعادل مالى واقتصادى در برقرارى جامعه به عدل، مؤثر شناخته نمى شد، آن را پيشنهاد کرده وهدف فرستادن پيامبران ووحى وتعاليم وبرنامه وکتاب بر آنان، نظم مالى واقتصادى را نيز متضمن مى باشد.

چون عدل مطلق، بدون تعادل مالى ونظام اقتصادى محکم وبرنامه صحيح وتوليد وتوزيع حاصل نخواهد شد.

در آيه ى ديگر مى فرمايد: (قل امر ربى بالقسط)(17): بگو پروردگار من فرمان به قسط داده است. که از اين آيه نيز يا معناى عدل عام ومطلق مراد است يا خصوص تقسيم وتوزيع به نصيب وحق وعدل واز جمله اين آيه است: (شهد الله أنه لا اله الا هو والملائکة واولوا العلم قائما بالقسط).(18)

در اين آيه نيز ظاهر اين است که از قيام خدا به قسط، همين اراده شده است که همه چيز را طبق حکمت، به نصيب معين وبه مقدارى که لازم باشد آفريده است:

نموده خلق، هر چيزى که بايد
چنان داده نگارش اين جهان را
از او عالم شده آنسان منظم
  جهان آراسته آنسان که شايد
که به، هرگز نيابد زان، گمان را
که نه در آن زياد ونه در آن کم(19)

ودر آياتى ديگر مانند

وان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى...(20): اگر نترسيد که مبادا درباره يتيمان مراعات عدل وداد نکيند....

وآيه ى: (واقيموا الوزن بالقسط)(21): وهر چيز را به ترازوى عدل وانصاف بسنجيد محتمل است که عدل در امور مادى ومالى وقابل توزيع وتقسيم، اراده شده باشد؛ چنانکه در مثل آيه ى (کونوا قوامين لله شهداء بالقسط)(22): در راه خدا پايدارى واستوار بوده وگواه عدالت ودرستى باشيد. وآيه ى (ذلکم اقسط عند الله)(23) و: اينها درست تر ومحکم تر است نزد خدا وآيه ى (وان حکمت فاحکم بينهم بالقسط)(24): واگر حکم کردى بين آنها به عدالت حکم کن ظاهر اين است که عدل در حکم، اراده شده است.

قسط در نهج البلاغه

در نهج البلاغه نيز قسط، به همين معناى تقسيم به عدل واستحقاق طبق نظام آمده است.

مانند اينکه در وصف آفرينش طاووس در خطبه ى 163 مى فرمايد:

وقل صبغ الا وقد اخذ منه بقسط: وکم رنگى است مگر آنکه از آن به قسط ونصيب لازم گرفت.

ودر خطبه 183، در وصف حضرت بارى تعالى مى فرمايد:

وقام بالقسط فى خلقه، وعدل عليهم فى حکمه: خدا به قسط در خلق خود ايستاد هر چيز را به نصيب عدل ومقدار لازم وحصه ى متعادل وموافق با نظام آفريد ودر حکم خود برايشان، به عدل حکم فرمود.

ابعاد متعدد عدل

بايد توجه داشت که بسيارى از مردم در تعريف عدل واطلاق لفظ عادل مسامحه مى نمايند ونظامى را که رهبر سياسى وکسى که اداره ى امور را در آن نظام در اختيار دارد به اغراض شخصى ومنافع خود وکسان خود حکومت نکند وقانونى را که هست وبه دست دارد در حق همگان يکسان اجرا نمايد، عادل مى گويند. خواه آن قانون را، مردم به حق وعلم وفهم قبول کرده باشند، يا از راه جهل واشتباه، يا تحميل پذيرفته باشند.

مثلا انوشيروان را دادگر ونظام او را عادل مى گويند با اينکه نظامى که انوشيروان بر اساس آن حکومت داشت، نظام استضعاف واستعباد واستبداد وکثيف ترين نظام طبقاتى بود.

واين انوشيروان بود که حکومت را حق خود مى دانست وآن را مثل اموالى که از قباد - پدرش - ارث برده بود، حق خود مى دانست وخاندانها وافراد ديگر را از آن محروم مى شمرد.

واين حاکم وحکومت بود که آن نظام ناهنجار غير عادلانه را حفظ مى کرد وتبعيضاتى را که بود اجرا مى نمود.(25)

داستان تهى شدن خزانه ونياز انوشيروان به پول براى جنگ با روم وپيشنهاد مرد کفش فروش به پرداخت پول مورد نياز در برابر رفع تبعيض ولغو محروميت فرزندش از تحصيل علم، که فردوسى نيز آن را در شاهنامه آورده است، يکى از ادله ى فساد آن نظام است.

وقتى پيشنهاد کفش فروش را به شاه رساندند، قبول نکرد. وچنانکه در شاهنامه است، گفت:

برو همچنان بازگردان شتر
چو بازارگان بچه، گردد دبير
چو فرزند ما برنشيند به تخت
هنر نايد از مرد موزه فروش
  مبادا کزو سيم خواهيم ودر
هنرمند وبا دانش ويادگير
دبيرى ببايدش، پيروز بخت
سپارد بر او، چشم بينا وگوش

بديهى است عامه وعوام، اگر چنين حاکمى را عادل ودادگر بدانند، عقلا وروشنفکران اين نظام وکسى را که حافظ اين نظام غير انسانى وتبعيض گر است، دادگر نمى خوانند ومجرى قانون انحصار علم به طبقه خاص وشاهزادگان ولشکريان را ظالم وستمکار مى گويند.

چنانکه يان اسمتى -رهبر رژيم نژادپرست آفريقائى - که مجرى قوانين حکومت رودزيا است، ظالم است. وحکومت هائى که طرفدار وحامى او هستند ستمکارند.

همچنين حاکم نظام کمونيستى ورژيم سرمايه دارى، چون هر دو رژيم از جهاتى با کرامت وآزادى وشرافت انسان وحقيقت وواقعيت وفطرت، مخالف است ستمگرند.

چنانکه حاکمى که با زور وقدرت شخصى حکومت را به دست گرفت وخود را بر مردم تحميل کرد، اگر چه در رتق وفتق وحل وفصل امور بر اساس عدل وقسط حکومت کند، ظالم است.

بنابراين، اينگونه عدلهاى عاميان وعوام پسند را نبايد عدل شمرد. هر چند به گونه اى وبه نسبت ظلم مطلق آن را عدل گويند وهر چند يکى از ابعاد عدل را واجد باشد.

آنچه را مى توان عدل مطلق دانست که از هيچ جهتى ظلم نباشد وبه هر گونه اش که بنگرى، عدل باشد. وتمام ابعاد عدل را که به چند بعد مهم آن ذيلا اشاره مى شود واجد باشد:

عدل حاکم

عدل حاکم، که حکومت او مشروع باشد وبر اساس زور واستعباد وبه منظور فرمان رانى وتسلط بر مردم وتحميل بر خلق الله وملاحظه هوى وهوس وغرض ومنافع شخصى خود واشخاص معين وطبقه وحزب وگروه وجمعيت خاص وتبعيض نباشد وحاکم بر مبانى نادرستى برگزيده نشده باشد وفقط تقوا ميزان انتخاب باشد، که اگر فرضا حاکم يا قاضى، ديگرى را از خود لايق تر وشايسته تر بشناسد، بدون تعلل ومسامحه، کرسى حکومت را به او واگذار نمايد وقوانين بر پايه مساوات اجراء گردد وستمى وجود نداشته باشد. که اين قسم، بعد سياسى عدل وقسط است.

بعد قانونى قسط وعدل

از اين بعد، به عدل قانون تعبير مى کنيم، ومقصود اين است که در قوانين، مصالح ومنافع همگان، واقع وحقيقت، نيازمنديهاى افراد جامعه وخواسته هاى حقيقى وفطرى وغرائز بشر منظور شده باشد. وبراى فرد وطبقه وصنف خاصى در شرايط متساوى امتيازى نباشد وبر قانون فطرت بشر تحميل نباشد. نصيب هر کس را از نعمتها ومواهب به عدل واستحقاق تعيين کند ونقشه ى توزيع وتقسيم اشياء ومواد طبيعت، در زندگى آزاد انسانها پياده گردد وهمه سهم واقعى خود را ببرند.

مثلا از نعمت هوا، انسان، حيوان ونبات، هر يک به مقدار نيازى که دارد بهره مى برند. يا از نعمت آب ومواد غذائى، تمام اجزاء واغصان واوراق وشاخ وبرگ يک درخت، بطور مساوى بهره مى برند. يعنى هيچيک بيشتر از آنچه بايد ببرند وکمتر از آن، نصيبشان نمى شود. نه اينکه همه مقدار واحد وبه اندازه ى واحد مى برند، بلکه هر کدام آنچه را که لازم دارند.

فرضا ماده اى که برگ از آن ساخته مى شود، شکوفه وميوه ماده ديگرى که لازم دارند، هر کدام سهم خود وآنچه را که لازم دارند وحقشان باشد مى برند، مانند اعضاى بدن که به هر کدام مواد لازم مى رسد.

نظير اين نقشه، در زندگى انسانها ومعاش وتوليد وتوزيع نعمتها، وقتى پياده شود عدل ونصيب به عدل، استحقاق وسهام صحيح ومتعادل برقرار مى گردد. ناموس عدل وقسط، چنانکه در عالم تکوين است، بايد در عالم اختيار ومحيط خداداد آزاد بشر نيز مقرر باشد واستفاده از مواهب ومواد لازم مادى ومعنوى، به قدر استعداد وکفايت واشباع غرائز، در دسترس هر کس باشد که براى سالخوردگان وافتادگان، حتى ديوانگان وحيوانات هم در اين تقسيم به قسط سهم کافى مقرر باشد.

پاورقى:‌


(1) منتخب الاثر، از همين نويسنده.

(2) منتخب الاثر، بحث مربوط به امام زمان.
(3) منتخب الاثر، ب1، ف2، ص142 ح5.
(4) منتخب الاثر، ب1، ف2، ص147، ح14.
(5) منتخب الاثر، ف2، ب1، ح13، ص146.
(6) منتخب الاثر، ف 2، ب 2، ح 3، ص 179.
(7) منتخب الاثر، ب 25، ف 2، ح 1، ص 247.
(8) سوره ى حج، آيه ى 41.
(9) کافى، ج 1، ص 85.
(10) منتخب الاثر، ص 147.
(11) نهج البلاغه، خطبه 37. در اين موضوع به نهج البلاغه مراجعه فرمائيد تا نظام عمل وضد استضعاف امامت را بشناسيد.
(12) سفينة البحار، ج 2، ص 171.
(13) رجوع شود به الفروق اللغويه، صفحه ى 13 تا 16، الباب الاول فى الابانة عن کون اختلاف العبارات، موجبا لاختلاف المعانى فى کل الغة.
(14) سفينة البحار، ج 2، ص 166.
(15) سفينة البحار، ج 2، ص 166.
(16) سوره ى حديد، آيه ى 25.
(17) سوره ى اعراف، آيه ى 29.
(18) سوره ى آل عمران، آيه ى 18.
(19) اشعار از گنجينه گهر مرحوم مغفور آيت الله آقاى آخوند ملا محمد جواد صافى - رضوان الله تعالى عليه - والد نگارنده است.
(20) سوره ى نساء، آيه ى 3.
(21) سوره ى الرحمن، آيه ى 9.
(22) سوره ى مائده، آيه ى 8.
(23) سوره ى بقره، آيه ى 282.
(24) سوره ى مائده، آيه ى 42.
(25) مخفى نماند که حديثى به اين لفظ ولدت فى زمن الملک العادل به پيغمبر - صلى الله عليه وآله - نسبت داده اند که اعتبار آن ثابت نيست ومحققان واهل فن آن را از اخبار موضوعه جعلى شمرده اند وقرائن وشواهد هم ضعف آن را تأييد مى نمايد که در اينجا مجال شرح وبيان آن نيست.