أنوار صاحب الزمان

سيد حسن ابطحى

- ۵ -


چگونه توجيه مي شود اينکه ما شيعيان معتقديم همه عالم وحتي عو

با توجّه به اينکه ما شيعيان معتقديم همه عالم وحتّي عوالم ديگر برزخ وبهشت وجهنّم براي ائمّه (عليهم السّلام) در شهود کامل است واز آنان پوشيده نيست مسأله عرض تسليت خدمت امام زمان (عليه السّلام) يا گريه آن حضرت براي امام حسين (عليه السّلام) چگونه توجيه مي شود وحال آنکه همه آنها به نظر شيعه در حضور يکديگرند وفراق آن گونه معنائي که نزد ما دارد نزد آنان ندارد.

پاسخ ما:

عرض تسليت به پيشگاه ائمّه وصدقه دادن براي امام زمان (عليه السّلام) وحجّ رفتن براي امام زمان (عليه السّلام) وامثال اينها که در کتاب مکيال المکارم به آنها زياد اشاره شده وعلماي بزرگ هم دستور داده اند وهمه اينها براي اظهار محبّت است. شما صدقه براي امام زمان مي دهيد وامام زمان امام مأمون است که مي گوئيم:

السّلام عليک ايّها الامام المأمون در امن الهي است وخدا اراده کرده که ايشان را نگه دارد وهيچ مرضي به ايشان متوجّه نمي شود حالا يا با اراده الهي يا با علم وعمل خود حضرت هر چه باشد آن وجود مقدّس مأمون است وهيچ ناراحتي هم ايشان پيدا نمي کنند.

امّا چرا ما صدقه بدهيم؟ تنها براي اظهار محبّت است.

مي گويند:

مورچه اي يک ران ملخي براي حضرت سليمان مي برد چون وقتي حضرت سليمان مسجدالاقصي را ساخت همه هدايائي براي حضرت سليمان بردند مورچه هم ران ملخي را که از نظر مورچه، بزرگ است به دندان مي گيرد ومي برد. حالا اگر اين مورچه فکر کند گوشت چند روز خوراک حضرت سليمان تأمين شده خيلي نادان است. اين تنها اظهار محبّتي است که مي خواهد بکند. يا حضرت يوسف را آورده اند در ميان بازار بفروشند وبه مزايده گذاشته اند.

پولدارهاي شهر مصر هم جمع اند. ديدند پيرزني کلاف نخي را بافته وعقب جمعيّت در صف ايستاده است به او گفتند:

تو چطور خودت را حاضر کرده اي بيائي در اين جمع بايستي؟ چون او را به مزايده گذاشته اند وقيمتهاي بالائي را مي خواهند. پيرزن گفت:

من مي خواهم اسمم در رديف خريداران يوسف باشد گرچه مي دانم او را به من نمي دهند. حالا ما هم مي خواهيم اسممان در بين دوستان امام زمان (عليه السّلام) باشد هر چه داريم در اختيار امام زمان (عليه السّلام) مي گذاريم. در حرم حضرت رضا (عليه السّلام) دو رکعت نماز آن هم با حواس پرتي هديه به حضرت رضا (عليه السّلام) مي کنيم اگر همين نماز ما را امام رضا (عليه السّلام) بخواند خدا از امامت خلعش مي کند اين چه نمازي است که ما مي خوانيم؟ در عين حال در دعاي بعد از زيارت حضرت رضا (عليه السّلام) مي گوئيم:

واوصل هديتي اليه خدايا هديه مرا به ايشان برسان کما ينبغي له همان طور که سزاوار او است يعني خودت نمازم را طبق لياقت ايشان درست کن وبه او بده.

وبلکه مي گوئيم:

وزده في ذلک ما ينبغي لک حالا از اين هم اضافه اش کن به آنچه که سزاوار هديه دادن تو به علي بن موسي الرضا (عليه السّلام) است. به او عنايت فرما حالا شما فکر نکنيد ما که براي امام زمان (عليه السّلام) صدقه مي دهيم خدمت مي کنيم. امام زمان (عليه السّلام) را سالم نگه داشته ايم اگر تمام عمر عبادتهاي خوبمان را به حضرت رضا (عليه السّلام) يا به امام زمان (روحي فداه) هديه دهيم مثل همان مورچه است که خيال کند حضرت سليمان با اين ران ملخ چند روزي مصرف گوشتش تأمين شده. پس فقط اين هدايا اظهار محبّت است ونبايد فکر کنيم که آنها اثر ذاتي دارد.

گريه کردن بر سيّدالشّهداء (عليه السّلام) هم از اين قبيل است وائمّه (عليهم السّلام) هم همين طور گريه مي کنند. حضرت وليّ عصر غير از اين چطور اظهار محبّت به حضرت سيّدالشّهداء بکند؟ اين اظهار محبّت است. ويک مقداري از گريه نه به خاطر اين است که به بدن مبارک سيّدالشّهداء شمشير خورده ودردشان آمده پس من بنشينم گريه کنم همان طور که براي فرزندم گريه مي کنم، بلکه براي اين است که چرا بشر اين قدر بي لياقت باشد که قلب عالم امکان آمده مي خواهد با او حرف بزند، او را هدايت کند، آن وقت اين بشر نادان او را مي کشد. اين مصيبت است وبراي اين بايد گريه کرد. در متن روايات وقتي نگاه مي کنيم خيلي از چيزها هست که از نظر عامّه مردم گريه ندارد عامّه مردم چون فکرشان روي اين مسائل متمرکز نيست وروي اصل قضيّه نمي روند گريه مي کنند والاّ اگر شرح دهيم که حضرت سيّدالشّهداء در روز عاشورا لحظه به لحظه خوشحال تر مي شد. هر چه بلا شديدتر مي گرديد، صورت امام حسين (عليه السّلام) روشن تر مي شد وسر حال تر وبشّاش تر مي شد.(1)

اگر اين مطلب را بگوئيم هيچ کس گريه نمي کند وموجب خوشحالي هم ممکن است بشود. روضه خوانها مطابق فکر مردم که اهل ظاهرند اين گونه روضه مي خوانند ولذا وقتي اينها را مي گويند اضافه مي کنند حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام) در يک جا اظهار شکستگي کرد وآن جائي بود که کنار بدن حضرت اباالفضل (عليه السّلام) آمد وفرمود:

الان انکسر ظهري.(2)

واز اين جمله هم منظور اين نيست که من ديگر نمي توانم کاري بکنم بلکه مي خواهند ارزش حضرت اباالفضل را بالا ببرند، والاّ امام حسين (عليه السّلام) قلب عالم امکان است وهمان جا اگر اراده مي کردند. همه مردم روي زمين نابود مي شدند. ما به اين مطلب اعتقاد داريم که امام يداللّه است، قدرة اللّه است ولي روي جريان عادي کار مي کند. ائمّه (عليهم السّلام) وپيامبر اکرم (صلّى اللّه عليه وآله وسلّم) با ما که هستند با بُعد بشري کار مي کنند وبا بُعد ملکوتي کار نمي کنند بُعد ملکوتي ايشان را بايد با خدا مقايسه کرد وبُعد بشريشان را صد درصد بايد با ما مقايسه نمود. مثلا حضرت سليمان اگر خواست با يک بدن مورچه اي ولي با همان فکر وروح سليماني، برود درون لانه مورچه وبا مورچه ها زندگي کند اگر چه فاصله ما با ائمّه اطهار (عليهم السّلام) بيشتر از فاصله مورچه تا حضرت سليمان است. اگر حضرت سليمان توي لانه مورچه رفت بايد مثل مورچه راه برود مثل مورچه غذا بخورد ومثل مورچه ازدواج کند ومثل مورچه زندگي کند. نمي شود که بگوئيم حضرت سليمان، همان زندگي خود را داشته باشد منتهي در لانه مورچه باشد. امام عصر (عليه السّلام) از مقامي که داشته مي فرمايد:

خلقکم اللّه انوارا فجعلکم بعرشه محدقين حتّي منّ علينا بکم فجعلکم في بيوت اذن اللّه يعني شما در عرش با خدا بوديد تا آنکه بر ما خدا منّت گذاشت وشما را در ميان ما قرار داد. شما وخدا اعمال خلق را مي بينيد که فرموده:

(وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَکُمْ ورَسُولُه ُ وَالْمُؤْمِنُونَ).(3)

خدا وپيامبر وائمّه:

در آن بُعد روحي با هم بودند ولي در بُعد بدني با ما هستند که منّ علينا بکم شما را به شکل ما درآورده تا ما با شما انس بگيريم والاّ فکر نکنيد ائمّه در عالم بالا به اين شکل بوده اند. ائمّه (عليهم السّلام) طوري هستند که اگر خدا را ديدي وشناختي آنها را ديده وشناخته اي من عرفکم فقد عرف اللّه کسي که شما را بشناسد خدا را شناخته کسي که شما را ببيند خدا را ديده. بنابراين در بُعد دنيائي حضرت سليمان وقتي بخواهد وارد لانه مورچه شود تمام شرائط يک مورچه را بايد داشته باشد همچنين اگر امام (عليه السّلام) بخواهد در کره زمين زندگي کند بايد شرائط مردم زمين را داشته باشد يعني ازدواج بکند گرسنه بشود شمشير بخورد ودردش بيايد وهمه اينها را داشته باشد. ودر بُعد ملکوتي هم مَثل اعلاي الامثال العليا بلي او مَثَل اعلاي پروردگار است که از هيچ چيز متأثّر نشود وهيچ چيز او را ناراحت نکند همان طور که خداي تعالي را هيچ چيز متأثّر نمي کند.

بنابراين اگر ما نمازي مي خوانيم عبادتي مي کنيم هديه اي مي دهيم وتسليتي عرض مي کنيم در بُعد بشري خودمان مي باشد ودرست است وما آنها را مثل خودمان تصوّر مي کنيم وآنها هم در اين بُعد همين طور هستند (قُلْ اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ).(4)

بگو اي پيامبر من بشري مثل شما (در اين بُعد) (يُوحي اِلَيَّ) واين (يُوحي اِلَيَّ) او را به آن بُعد ملکوتي ارتباط مي دهد. يعني پيامبر دو بُعد دارد يک بُعد مثل ما ويک بُعد هم مَثل خدا. مِثل خدا اگر بگوئيم غلط است چون مِثل بايد صد در صد شباهت داشته باشد. اينها مَثل اعلاي پروردگارند والمثل الاعلي که در زيارت جامعه هم هست.

اينکه حضرت مهدي با کشور شوروي متحد مي شود وشما آن را صراحتا رد کرديد چرا؟

اينکه حضرت مهدي (عليه السّلام) با کشور شوروي متّحد مي شود وشما آن را صراحتا رد کرديد چرا؟ اگر جوابتان اين است که شوروي کمونيستي است شايد سير مذهب گرائي شوروي اين باشد که به يک کشور مسلمان تبديل گردد در ضمن اگر هم کمونيستي باقي بماند چه ايرادي دارد که حضرت مهدي براي از بين بردن دشمنان خود با يکي از دشمنها متّحد شود؟ پاسخ ما:

من اين مطلب را نمي گفتم وبلکه يک چيز ديگري را رد کردم ودر فيلم نوستر آداموس.(5)

اين بود که شوروي با آمريکا متّحد مي شوند وقيام حضرت را از بين مي برد. ومن اين را رد کردم چون سؤال کننده مي گويد:

شايد شوروي به يک کشور مسلمان تبديل گردد خوب امام زمان (عليه السّلام) مي آيد که شوروي را به يک کشور مسلمان تبديل کند اين حرف ما است. در ضمن اگر حرف دوّم را قبول نداريم که حضرت با يکي از دشمنها متّحد شود تا کار خودش را پيش ببرد. چون ما معتقديم که کار حضرت کشورگشائي نيست. مثلا بخواهد آمريکا را بگيرد وشوروي به او کمک کند. چه لزومي دارد آمريکا را بگيرد. حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) آمده دين اسلام را در دنيا گسترش دهد ودنيا را پر از دين کند وقانون دين را در دنيا مستحکم کند دليلي ندارد با کمونيستها يا آمريکا بسازد تا موفّق شود. وقتي حضرت وليّ عصر (روحي فداه) تشريف بياورند با تبليغات وسخنانشان تمام دنيا را متوجّه خدا ودين اسلام مي کنند وهمه به اينها معتقد مي شوند وبراي حضرت فرقي نمي کند همه بايد تحت نفوذ دين قرار بگيرند. وامّا اينکه کشور آمريکا وشوروي مسلمان بشوند وبه کمک آمريکا وشوروي، امام زمان (عليه السّلام) دنيا را بگيرند. بله، در روايت هم داريم که مسيحي ها اوّل دسته اي هستند که مسلمان مي شوند وبه کمک حضرت مي آيند وبعد هم بقيّه مذاهب مي آيند.

کساني هم که لياقتش را ندارند کشته مي شوند. حضرت آمده دين را يکپارچه کند ودنيا را تحت نفوذ دين حقّ قرار دهد.

در مورد اتحاد حکومت حضرت مهدي با يک کشور قدرتمند، چرا نبايد

پاسخ ما:

به نظر ما همين حالا هم ايران زير نفوذ حضرت مهدي (عليه السّلام) است. حضرت مهدي (عليه السّلام) يقينا همين الان هم در مرحله اوّل پايگاه مهمّشان ايران است ودر مرحله دوّم از نظر اوضاع کنوني عراق است. يعني ايران وعراق ومحلهائي مثل لبنان ومقداري از افغانستان وآذربايجان شوروي که اکثريّتشان شيعه اند پايگاه ومرکز حضرت مهدي (عليه السّلام) است. لذا کوفه پايتخت حضرت خواهد بود.

اينکه از مکّه حضرت ظهور مي کند نه به خاطر اين است که در مکّه هميشه بماند، حضرت آنجا نمي مانند. از آنجا حرکت مي کنند ولي چون مکّه خانه خدا است وبايد عمل حضرت ابراهيم (عليه السّلام) تأييد شود که خداي تعالي فرموده:

(طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ والْعاکِفينَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ).(6)

اوّل بايد آنجا پاک شود حضرت از آنجا حرکت مي کند ومقرّ حکومتشان در کوفه است که مرکز تشيّع است. اين طور نيست که حضرت ظهور کنند وفلان آقا در ايران رهبر باشند وبگويند بيا با هم متّحد شويم اين طور حرفها نخواهد بود. ما بايد هم رهبري هم رياست جمهوري را به خود آقا تسليم کنيم بعد خودشان هر که را بخواهند در هر پستي قرار مي دهند.

شما فرموديد جنگ حضرت مهدي با تجهيزات پيشرفته امروز امکان ندارد

پاسخ ما:

ما خودمان اين حرف را نمي زنيم به جهت اينکه اطّلاع نداريم ولي روايت دارد که يخرج بالسّيف.(7)

حضرت با شمشير خروج مي کند وما فقط اين معنا را توضيح مي دهيم که چطور آن حضرت خروجش با شمشير است. مطلب را واضح ووجداني توضيح مي دهيم.

مثلا اگر همين الان آن حضرت ظهور کنند فرض مي کنيم يک ايران است ومعلوم نيست همه با حضرت باشند وجنگ نکنند ولي ايران با تمام نيرو چه مي کند اگر بخواهد با دنيا جنگ کند؟ بايد مقدار صد برابر آنچه آمريکا نيرو دارد نيرو داشته باشد وسر مردم بريزد تا بتواند کاري کند. ما ديديم عراق با دو ميليون سربازش نتوانست کاري کند از نظر طبيعي نمي شود. از راه تبليغات است نفوذ حضرت از راه تبليغ است، با تبليغات ودادخواهي براي مردم وطرفداري از مظلومين حضرت وليّ عصر نفوذي در بين مردم پيدا مي کنند بالاخص با معجزاتي که تقريبا جنبه روز دارد.

حضرت موسي وقتي آمد زمان سحره بود اينها ريسمانها را مي انداختند مار مي شد حضرت موسي عصايش را انداخت اژدها شد. خود سحره به سجده افتادند (فَاُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّدا قالُوا امَنّا بِرَبِّ هارُونَ ومُوسي).(8)

وقتي آنها ايمان آوردند بقيّه نمي توانستند کاري کنند اگر فرعون را از بين برده بود همه ايمان مي آوردند.

در زمان حضرت وليّ عصر روايت دارد که ايشان معجزاتي مي آورد که آن کسي که رادار درست کرده کسي که هواپيما درست کرده کسي که راديو درست کرده کسي که به فضا سفينه فرستاده همه مي فهمند کار ايشان معجزه است. حضرت در مکّه سخنراني مي کنند همه قيافه حضرت را بدون گيرنده وفرستنده مي بينند. يعني شما اينجا در اتاق نشسته ايد مي بينيد حضرت با شما صحبت مي کنند البتّه بدن واقعي حضرت همان است که در مکّه است واينها از نظر علمي اگر بگوئيم امواج منتقل مي کند، به هر حال معجزه است وطوري نيست که بشر بتواند. در تلويزيون چهره صورت منعکس نمي شود بعضي خيال مي کنند در تلويزيونها منتقل مي شود. آن کسي که تلويزيون را اختراع کرده مي فهمد معجزه است ومي گويد بايد ايمان آورد قبولش دارد وتحت نفوذش قرار مي گيرد. يا به ابر دستور مي دهد وابر جز بخار چيزي نيست حجم وثقالتي ندارد اين ابر بدون اينکه باد آن را ببرد جمعيّتي را بر مي دارد ومي برد فکر کنيد تمام آسمان مشهد پر از ابر شود ومردم سوار شوند وبروند. اين مسأله معجزه است وهمانهائي که رادار را اختراع کرده اند مي بينند رادار يک نقاط کوري دارد ولي اين رادار حضرت وليّ عصر (ارواحنا فداه) نقاط کور ندارد هر جا را انسان نگاه مي کند وجود مقدّس حضرت وليّ عصر را مي بيند. اگر چنين جرياني پيش بيايد اوّل کساني که ايمان مي آورند صاحبان اختراعند. وقتي فرستنده ها نبود ومافوقش بود وتبليغات با اين وسائل انجام شد که مي خواهد در مقابل بايستد. جز يک مشت افراد قدرتمند بي سوادي که مثل صدام اند واينها را با بمب نمي شود کشت عقلائي نيست جنگ با يک فرد سرکش با بمب باشد براي يک امام معصوم درست نيست که بغداد را براي صدام بمباران کند. وقتي همه اطرافش را خالي کردند وپيدايش کردند او را با شمشير مي کشند (يا با يک چاقوي ميوه خوري هم او را مي توان کشت) يخرج بالسيف.(9)

معنايش اين است. اينکه شعار مي داديم قبل از انقلاب، که توپ، تانک، مسلسل ديگر اثر ندارد اثر دارد ولي يک نيروي بالاتري که نيروي ايمان ما باشد آمده واينها را خنثي کرده خنثي شدنش نه به اين عنوان است که ديگر مسلسل کار نمي کند ولي چه کسي مي خواهد اين کار را بکند از کار افتادن اين وسائل به همان معنائي است که ما اوّل انقلاب مي گفتيم:

توپ وتانک ومسلسل ديگر اثر ندارد يعني اثر دارد ولي نوبت آنها نيست. در زمان ظهور نوبت اين بمبها وهواپيماها ورادارها وتبليغات نيست. حالا تلويزيون هست اگر شما در کنار اتاقتان تمام صورتهاي تبليغاتي را وصورت امام زمانتان را ببينيد ديگر به تلويزيون نگاه نمي کنيد واگر اين طوري شد ديگر نيازي نيست با وسائل جنگي حتّي با هفت تير جنگ کنند هفت تير ممکن است خطا برود وکس ديگر را بزند. يخرج بالسّيف.(10)

معنايش اين است که شمشير کافي است. يکي از اصحابش را مأمور مي کند که برود آن مرد سرکش در عراق را بکشد يکي را مي فرستد که به افغانستان برود و... آخرين درجه اسلحه قويشان شمشير است وگرنه با چاقو هم مي شود. مخصوصا که تنها باشد ودست بسته تحويل داده شود.

حالا اگر در شهري صد يا دويست يا حتّي نسبت به شهر سه ميليوني هزار نفر هم بماند اينها که در يک جا جمع نيستند که بشود با بمب اينها را کشت حالا هر کدام در يک محلّه هستند وقتي جمعي به يک طرف برود اينها خودشان را مي بازند وتوبه مي کنند ولي حضرت توبه يک عدّه اي را قبول نمي کند مثل برخي که در اوّل انقلاب توبه کردند ولي قبول نشد واعدام شدند. چون اينها بعدها منافق گري مي کنند چون کسي که بعد از يک انقلاب ويک جوّ جديدي ايمان آورده واگر جوّ عوض شود دوباره آن طرف مي رود وهمين ها خودشان جوّ را عوض مي کنند ولذا حضرت به خاطر اينکه جريان را به کلّي صاف کنند وچون باطن اين افراد را هم مي بيند اگر ظاهرا بخواهد ايمان آورد ولي باطنا نباشد او را مي کشد. (لا يَنْفَعُ نَفْسا ايمانُه الَمْ تَکُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ).(11)

درباره حضرت دارد که ايمان (بعد از ظهور اولي نه) بعد از اينکه حکومت مستقرّ شد اگر بنا است يک عدّه اي را بکشند آنها اگر بگويند ايمان آورديم باطنا نيست. مثلا نصيري رئيس ساواک اگر هر چه بگويد ايمان دارم نمي شود قبول کرد چون يک مشت طرفدار دارد باز مي نشستند توطئه مي کنند اين را بايد در زندان نگه دارند يا بکشند. لذا حضرت وليّ عصر ديگر مهلتي به اينها نمي دهد که در زندان باشند واين عدّه اي که مي کشد براي اين است که بعد ممکن است توطئه کنند نفاق بياورند وحکومت را بهم بريزند مثل اکثر انقلابها، ولو در يک محلّ کوچکي بوده نتوانسته دوام بياورد ودوباره وضع را برگردانده اند واينها در لابلاي انقلابيها مانده اند.

چرا گاهي در مجالس حضور امام زمان بخصوص نام برده مي شود؟

اگر اينکه اعتقاد داريم مولا امام زمان (عليه السّلام) در همه جا با ما هستند پس چرا گاهي در مجالس حضور امام زمان (عليه السّلام) بخصوص نام برده مي شود؟ مثلا خود شما مي فرمائيد در جائي که نام حضرت ابوالفضل (عليه السّلام) برده شود آقا در آنجا حضور دارد.

پاسخ ما:

سؤالشان اين است که اگر حضرت در همه جا حضور دارند چرا ما گاهي مي گوئيم که امام زمان (ارواحنا فداه) در اينجا ممکن است حاضر باشد حتّي با کلمه ممکن است يا در جائي که روضه حضرت اباالفضل (عليه السّلام) خوانده مي شود ممکن است حضرت تشريف داشته باشند؟ جوابشان اين است که روح مقدّس واحاطه علمي حضرت در همه جا هست وحضور وغياب ندارد شما در همين مجلس ما بدانيد که عملتان را خدا وپيغمبر ومؤمنون که ائمّه اطهار:

هستند مي بينند (وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَکُمْ ورَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ).(12)

در هر حالي که هستيد واحاطه اي را که خدا در وضع ما دارد امام زمان هم دارد وما را مي بينند وحضور روحي هم دارند. امّا بدن شريف حضرت وليّ عصر (عليه السّلام) همه جا ممکن نيست باشد بدن که نمي شود در همه جا باشد ما اگر مي گوئيم همه جا ايشان حضور دارند بدنشان منظور نيست روح مقدّس واحاطه علمي شان منظور است وامّا بدن شريفشان خير. همين الان که ما اينجا نشسته ايم قطعا بدن شريفشان در يکي از نقاط کره زمين هست ولي در همه جا نيست.

آنکه تقاضا مي کنيم وخواهش مي کنيم يا مي گوئيم وقتي که روضه حضرت اباالفضل (عليه السّلام) خوانده شود حضور پيدا مي کنند روح وبدن هر دو حضور پيدا مي کنند نه فقط روحشان حضور داشته باشد.

مي گويند که حضرت مهدي وقتي تشريف مي آورند که تعداد ياران حقي

پاسخ ما:

البتّه روايت دارد واينها پيشگوئيهائي است که کرده اند وحتمي هم نيست وفکر نکنيد که حتما لازم است که 313 نفر باشند. روي يک سري جريانات طبيعي که وقتي دنيا پر از ظلم وجور مي شود طبعا آن قدر از افراد خوب کم مي مانند که 313 نفر بعد از ظهور امام اطرافش هستند. امّا اينکه اين 313 نفر مثل ائمّه (عليهم السّلام) از عالم بالا به شخصه در نظر گرفته شده باشند. اين طور نيست. هر کس اهل تقوي باشد پاک باشد وسنخيّتي با امام پيدا بکند طبعا مي تواند جزء آنها باشد.

مسأله، مسأله سنخيّت است. گاهي مي شود که من از نظر فکري با شما هيچ ارتباطي ندارم. چون انسان داراي دو بُعد است. از بُعد روحي وفکري هيچ ارتباطي من با شما ندارم پس معنا ندارد که من جزء دوستان وياوران شما باشم. امّا گاهي مي شود که سنخيّت دارم وهر چه شما فکر مي کنيد من هم، همان را فکر مي کنم اين طور طبعا رفيق مي شويم. رفيق يعني همين، آنچه را که من فکر مي کنم شما هم فکر مي کنيد من فکر مي کنم اسلام حقّ است شما هم فکر مي کنيد اسلام حقّ است. من فکر مي کنم بايد عمل صالح انجام داد. شما هم همين فکر را مي کنيد. من فکر مي کنم انسان بايد نسبت به مردم مهربان باشد شما هم فکر مي کنيد انسان بايد نسبت به مردم مهربان باشد. اين طور طبعا رفيق مي شويم امّا اگر انسان اين طور نبود يک نفر مثل حجّاج بن يوسف فکر مي کرد که بايد مردم را کشت واذيّت وظلم کرد ويک نفر هم مثل پيغمبر اکرم (صلّى اللّه عليه وآله وسلّم) آن قدر رئوف ومهربان است که خدا به او مي فرمايد:

(طه ما اَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْقُرْانَ لِتَشْقي).(13)

خودت را به زحمت نينداز. ما قرآن را نازل نکرده ايم که تو اين قدر خودت را به زحمت بيندازي. (اِنَّکَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ).(14)

آنهائي که تو مي خواهي هدايت کني، خودشان هم بايد بخواهند تو هرگز نمي تواني به تنهائي وبا فعّاليّت خودت هدايتشان بکني. پس بنابراين اگر تضادّ فکري داشتيم، ولو به صورت ظاهر از بُعد جسمي با هم رفيق بشويم از نظر روحي هر وقت که باشد رفاقتمان بهم مي خورد. چون تضادّ داريم. من رسيده ام به بالين يک بچّه يتيم ونظرم اين است که بايد يک لگد به سرش زد امّا شما نظرتان اين است که بايد اين را بغل گرفت وبه او محبّت کرد واز او نگهداري کرد تا بزرگ شود ورشد پيدا کند در همين جا دعوايمان مي شود. من لگدم را بلند مي کنم که به او بزنم شما مي خواهيد در بغل بگيريد با هم اصلا تناسب ندارد من دوست دارم جيب اين شخص را خالي کنم شما دوست داريد اين جيب ديگرش را هم که خالي است پر کنيد اينها با هم تضادّ دارند. من تصميم دارم جنايت کنم شما تصميم داريد کمک به مردم کنيد اينها تضادّ است. اين قبيل افراد نمي توانند با هم رفيق بشوند. يک وقتي صحبت بود که شيعه وسنّي با هم رفيق بشوند گفتم يک زماني هست که از نظر سياسي مي گوئيم با هم رفيق بشوند بله همه با هم رفيق هستند اين حرفها را کنار بگذاريد. قرآن هم مي گويد که (يا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلي کَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وبَيْنَکُمْ).(15)

بيائيد در آن کلمه اي که بين ما وشما دعوائي نيست با هم متّفق بشويم. امّا يک زمان هست که واقعا مي خواهيم با هم رفيق بشويم نمي شود.

از معرفت خدا تا کوچکترين حکم اسلامي با هم اختلاف داريم. ما با سنّي ها در مقابل يهوديها رفيق هستيم. چشم از عيب يکديگر مي پوشانيم. يهود را بکوبيم وبه اصطلاح کمونيست را بکوبيم، مذاهب مختلف غير اسلامي را بکوبيم، مي توانيم. امّا اگر سنّي وشيعه وقتي خودمان هستيم وتنها در يک اتاقي نشسته ايم اينجا با هم اختلاف نداشته باشيم نمي شود. يا بايد شيعه، سنّي شود يا بايد سنّي، شيعه شود. چون تضادّ فکري داريم.

محال است دو نفر که تضادّ فکري دارند با هم رفيق واقعي بشوند، محال است. يک گروه مي گويند نماز دست باز باطل است يک گروه مي گويند نماز دست بسته باطل است. اين مي گويد بايد خمس داد او مي گويد خمس نبايد داد. در احکام، او اوّل غروب افطار مي کند وشيعه بيست دقيقه بايد صبر کند تا مغرب شود امثال اينها در فروع است ودر اصول احکام در يک مورد نيست که ما با آنها اتّحاد داشته باشيم در خداشناسي، همين خدائي که در قرآن معرّفي شده است قرآن که يکي است چرا ما با آنها اختلاف داريم. پيامبري را که آنها مي گويند با پيغمبري که ما مي گوئيم خيلي فرقش است. پيغمبري را که آنها م¯ر نماز يادش آمد که جُنب بوده است وبه مردم گفت:

همين طور باشيد تا من برگردم ورفت وغسل کرد وبرگشت. چيزهائي که واقعا انسان تعجّب مي کند که چرا اينها را درست کرده اند.

يا اينکه يک روز پيامبر در اتاق نشسته اند وعايشه با دختران مدينه مقابل ايشان مي رقصيدند وتار وتنبور مي زنند ناگهان درب منزل به صدا درآمد پيامبر اينها را به پستو فرستاد واوضاع را مرتّب کرد وبعد در را باز کرد جناب عمر وارد شد وبعد از مقداري که صحبت کردند وايشان رفت باز به دخترها گفت:

بيائيد وبرقصيد. يکي از دخترها رو به پيامبر کرد وسؤال نمود که چرا اين طور کرديد؟ گفتند:

اين مرد با ايماني است از اين کارهاي لغو خوشش نمي آيد به خدا قسم اينها در صحيح بخاري که پشتش نوشته است:

اصحّ الکتب بعد القرآن صحيح ترين کتابها بعد از قرآن است نوشته شده است. ما با اين پيامبري که از عمر هم بدتر باشد چطور مي توانيم زندگي کنيم احمق ترين افراد که در زمان ما ظاهر شده است نسبت داده است که علي مشروب خورد ومست کرد والبتّه اين را گذشته ها ننوشته اند واين در کتابش جعل کرده است وخدا هم الحمدللّه او را کشت.

اهل سنّت هيچ يک از ائمّه را معصوم نمي دانند وطبق دستور معاويه مي گويند که قرآن را بوسيله روايات نبايد تفسير کرد آنها عمل مي کنند ما در کجا مي توانيم با اينها رفاقت کنيم؟ فقط در جبهه جنگ، آن هم وقتي که دشمن مشترکي داريم والاّ از نظر بحثي ما نمي توانيم با اينها رفاقت کنيم. (قدري مقدّمه طولاني شد). وقتي دو نفر با هم سنخيّت فکري ندارند اينها با هم نمي توانند زندگي کنند هر چه هم بخواهند با هم رفاقت کنند بعد بهم مي زنند امّا اگر سنخيّت فکري هر چه بيشتر شد وتضادّ از بين رفت اينها اگر چه نخواسته باشند، بهم نزديک مي شوند. بعضي ها مي روند تا بگردند وامام زمان (عليه السّلام) را پيدا کنند به فرض جستجو کردي وپيدا کردي وگوشت وپوست واستخوان تو با گوشت وپوست واستخوان امام نزديک شد امّا از نظر فکري که خيلي فاصله داريد. تو فکر ومغزت را با فکر ومغز امام زمان (عليه السّلام) يکي کن ودنبال سرش هم ندو. جنس خود را همجو کاه وکهرباست خود به خود پيدا آن حضرت مي شود وبه انسان مي رسد.

در جريان انقلاب خودمان، اينهائي که افکار انقلابي داشتند با هم جمع مي شدند وآنهائي هم که افکار ضدّ انقلابي داشتند با هم جمع مي شدند. سازماني ها با هم ومبارزين با هم بودند. به يکي از رفقا که در زندان بود گفتم:

خيلي ناراحت نباش اين پاسبان بيچاره هم هميشه توي زندان است مثل شما خيلي فرق نمي کند. تازه شما قدري راحت تريد. او گفت:

زندان، زندان بودنش خيلي مسأله نيست. دو چيز است که خيلي مسأله است. يکي صحبت ناجنس (او جزء زندانيان سياسي بود وچون در آن زندانها جا نبود او را به زندان عمومي برده بودند. مثلا مي گفت:

کسي که هيچ کار نکرده وجرمش خيلي عادي است مادرش را فقط کشته است) يک چنين طرز فکري با چنان طرز فکري نمي تواند زندگي کند اين ظلم وفشار است.

پيغمبر اکرم مي فرمايد:

ما اوذي نبيّ مثل ما اوذي پيغمبر در اعلي درجه وعلوّ فکري ومردم زمانش در ادني درجه فکري، يک تضادّ عجيبي. ادب عادي نداشتند لذا مثلا عربي مي خوابيد وپاهايش را روي دوش پيامبر مي گذاشت وبا دو انگشتش با گوش پيامبر بازي مي کرد وبعد مي گفت:

براي من قصّه بگو پيامبر هم براي او قصّه حضرت موسي وعيسي را مي گفت تا او را ادب کرد. اين اذيّت است.

روح را صحبت ناجنس عذابي است اليم اين 313 نفر از آنهائي هستند که زحمت کشيده اند وسنخيّت فکري با امام (عليه السّلام) پيدا کرده اند چون سنخيّت پيدا کرده اند رفيق ومأنوس با امام شده اند. يک نفر مثل علي بن مهزيار سه روز فقط حقّ دارد خدمت امام باشد چون اگر از سه روز بيشتر شد اختلافات ظاهر مي شود. يک نفر هم يک لحظه خدمت امام (عليه السّلام) هست ويک نفر هم اصلا نمي تواند از امام (عليه السّلام) جدا شود. اصلا جاي ديگري باشد معنا ندارد. همه اهل بهشت بايد در بهشت وهمه اهل جهنّم بايد در جهنّم باشند از هم جدا هستند. (فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وفَريقٌ فِي السَّعيرِ).(16)

چرا؟ چون فکر اين طور است وسنخيّت فکري است ولذا اگر سنخيّت فکري پيش آمد ودرست شد انسان مي شود از 313 نفر باشد. شما فکر کنيد وببينيد حضرت امام زمان (عليه السّلام) چه خصوصيّاتي دارد، همه آن خصوصيّات را در خودتان بوجود بياوريد. هم امام را خواهيد ديد، هم با او حرف مي زنيد، هم با او مأنوس خواهيد بود هم جزء 313 نفر بلکه جزء بزرگان آنها خواهيد بود ولي اگر سنخيّت نداشته باشيد هر چه خدا را قسم بدهيد ودعا کنيد اين دعائي است که مستجاب نمي شود.

پاورقى:‌


(1) قال علي بن الحسين (عليه السّلام): لما اشتد الامر بالحسين بن علي بن ابي طالب (عليه السّلام) تغير نظر اليه من کان معه فاذا هو بخلافهم لانهم کلّما اشتد الامر تغيرت الوانهم وارتعدت فرائضهم ووجلت قلوبهم وکان الحسين وبعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم وتهدي جوارحهم وتسکن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لايبالي بالموت. بحارالانوار جلد 6 صفحه 154 وجلد 44 صفحه 297.
(2) بحارالانوار جلد 45 صفحه 42.
(3) سوره توبه آيه 105.
(4) سوره کهف آيه 110 وسوره فصلت آيه 6.
(5) در فيلم نوستر آداموس آمده که ابرقدرتها که در زمان پاسخ اين سؤالات در کانون بحث وانتقاد ديني شوروي وآمريکا بودند متّحد مي شوند وقيام حضرت مهدي (روحي فداه) را خنثي مي کنند.
(6) سوره بقره آيه 125.
(7) بحارالانوار جلد 52 صفحه 202.
(8) سوره طه آيه 70.
(9) بحار الانوار جلد 52 صفحه 202.
(10) بحار الانوار جلد 52 صفحه 202.
(11) سوره انعام آيه 158.
(12) سوره توبه آيه 105.
(13) سوره طه آيات 1 و2.
(14) سوره قصص آيه 56.
(15) سوره آل عمران آيه 64.
(16) سوره شوري آيه 7.