اندوخته خداوند

هادى نجفى

- ۱۵ -


پاداش منتظر

(عَنْ أَبي بَصيرٍ، ومُحَمَّدِ بن مُسْلِمٍ، عَنْ أبي عَبْدِاللّهِ عَنْ آبائِهِ عَنْ أَميرِالمُؤْمِنينَ - عليهم السّلام - قال: المُنْتَظِرُ لِأَمْرِنا کَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ في سَبيلِ اللّهِ).(1)

(يعني:

از أبوبَصير ومحمّد بن مُسْلِم منقول است که حضرتِ أبوعبداللّه (يعني: إمامِ صادق - عليه السّلام -) از پدرانش - عليهم السّلام - نقل فرموده که نقل کردند أميرمؤمنان - عليه السّلام - فرمود:

کسي که أمرِ ما (2) را چشم به راه باشد، مانندِ کسي است که در راهِ خدا به خونِ خويش درغَلطَد)..

کساني که حضرت قائم را ديده اند

شيخِ کُليْني (ره) در کافي يک باب را به نام بُردنِ کساني که حضرتِ قائِم - عليه السّلام - را ديده اند اختصاص داده(3) وشيخِ صدوق هم در کمال الدّين وتمام النّعمه بابي را ويژه ياد کردِ کساني ساخته که حضرتِ قائِم - عليه السّلام - را مشاهده کرده وديدار نموده وبا او سخن گفته اند.(4)

شيخِ طوسي (ره) يک فصلِ الغيبه را به أخبارِ کساني تخصيص داده که إمام - عليه السّلام - را ديده اند.(5) علّامه مجلسي نيز در بحارالأنوار يک باب را به يادکردِ کساني که آن حضرت - صَلَواتُ اللّهِ عَلَيه - را ديده اند وهمچُنين يک بخشِ (نادر) را به يادکردِ کساني که آن حضرت عليه السّلام - را در غَيبتِ کُبري وقريب به زمانِ ما رؤيت کرده اند، مُختَص گردانيده.(6) علّامه نوري (ره) در نجم الثّاقب(7)، وشيخ علي أکبرِ نهاوندي در العَبْقَريّ الحِسان(8)، وعلّامه صافي در منتخب الأثر(9)، هريک بابي را درباره کساني که إمام - عليه السّلام - را در دورانِ غَيبتِ کُبري ديده اند، تأليف کرده اند.

برخي از أصحابِ ما (= إماميّه) نيز رساله هائي مستقل در اين باره نگاشته اند؛ مانندِ علّامه سيّد هاشم بن سُلَيمان توبليِ بَحْراني (درگذشته به سالِ 1107) که تبصرة الوليّ فيمَن رَأَي المَهديّ (عليه السّلام) را تأليف کرده(10)، وميرزا محمّدتقي بن کاظم بن مولي محمّدتقيِ مجلسي، مشهور به: ألماسي (درگذشته به سالِ 1159 ه. ق). که مؤلّفِ کتابِ فارسي - ولي ناتمامِ - بهجة الأولياء فيمَن فازَ بِلقاءِ الحجّة عليه السّلام است(11)، وسيّد جمال الدّين محمّد بن حسينِ يزديِ حائريِ طباطبائي (درگذشته در حدود سالِ 1313) که بدايع الکلام فيمَن فاز بلقاء الإمام عليه السّلام را نوشته(12) وعلّامه نوري (ره) (درگذشته به سالِ 1320 ه. ق). که رساله جنّةالمأوي في ذِکرِ مَن فازَ بِلقاءِ الحجّة عليه السّلام را نوشته(13)، وشاگردش شيخ محمّدباقرِ بيرجندي (درگذشته به سالِ 1352 ه. ق). که کتابِ بغيةالطّالب فيمَن رَأَي الإمامَ الغائِب (عليه السّلام) را تأليف کرده(14)، وشيخ علي أکبرِ نهاوندي (درگذشته به سالِ 1369) نيز الياقوتُ الأَحمَر فيمَن رَأَي الحُجَّةَ المُنتَظَر را نگاشته است.(15)

شيخِ کُليْني (ره) در کتابِ کافي، در نخستين حديثي که در بابِ مذکور آورده است، گويد:(16)

(عَن عَبْدِاللّهِ بنِ جَعفرٍ الحِمْيَريِّ قالَ: اجْتَمَعْتُ أَنَا والشَّيْخُ أَبُوعَمْرٍو - رَحِمَهُ اللّه - عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحاقَ فَغَمَزَني أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ؛ فقُلْتُ لَهُ: يا أَباعَمْرٍو! إِنّي أُريدُ أَنْ أَسأَلَکَ عَنْ شَيْ ءٍ ومَا أَنَا بِشاکٍّ فيما أُريدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ، فَإِنَّ اعْتِقادِي وديني أَنَّ الأَرْضَ لَاتَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلّا إِذَا کانَ قَبْلَ يَومِ القِيامَةِ بِأَربَعينَ يَوْمًا، فَإِذا کَانَ ذلِکَ رُفِعَتِ الحُجَّةُ وأُغْلِقَ بابُ التَّوْبَةِ، (فَلَمْ يَکُ يَنْفَعُ نَفْسًا إِيمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ في إِيمانِها خَيْرًا)، فَأُولئِکَ أَشْرارٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ - عَزَّ وجَلَّ - وهُمُ الَّذينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ القِيامَةُ ولکِنّي أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدادَ يَقينًا وَإِنَّ إِبراهيمَ - عَلَيْهِ السَّلام - سَأَلَ رَبَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - أَنْ يُرِيَهُ کَيْفَ يُحْيِي الْمَوْتَي (قالَ: أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قالَ: بَلي ولکِنَّ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي) وقَدْ أَخْبَرَني أَبوعَليٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحاقَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ - عَلَيْهِ السَّلام قَالَ: سَأَلْتُهُ وَقُلْتُ: مَنْ أُعامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وقَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ؟ فَقالَ لَهُ: العَمْرِيُّ ثِقَتي، فَمَا أَدَّي إِلَيْکَ عَنّي فَعَنّي يُؤَدِّي وما قالَ لَکَ عَنّي فَعَنّي يَقُولُ، فَاسْمَعْ لَهُ وأَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ. وأَخْبَرَني أَبُوعَليٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَامُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلام - عَنْ مِثْلِ ذلِکَ، فقالَ لَهُ: الْعَمْرِيُّ وابْنُهُ ثِقَتانِ، فَمَا أَدَّيَا إِلَيْکَ عَنّي فَعَنّي يُؤَدِّيانِ ومَا قَالَا لَکَ فَعَنّي يَقُولانِ، فَاسْمَعْ لَهُمَا وأَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتانِ المَأْمُونانِ، فَهذا قَوْلُ إِمامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فيکَ.

قالَ: فَخَرَّ أَبُوعَمْرٍو سَاجِدًا وبَکي ثُمَّ قالَ: سَلْ حَاجَتَک.

فَقُلْتُ: أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبي مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ السَّلام -؟

فقالَ: إي وَاللَّهِ ورَقَبَتُهُ مِثْلُ ذا - وأَوْمَأَ بِيَدِهِ.

فَقُلْتُ لَهُ: فَبَقِيَتْ واحِدَةٌ.

فَقالَ لي: هاتِ.

قُلْتَ: فَالْاِسْمُ؟

قالَ: مُحَرَّمٌ عَلَيْکُمْ أَنْ تَسْأَ لُوا عَنْ ذلِکَ، ولَا أَقُولُ هذا مِنْ عِنْدِي، فَلَيْسَ لي أَنْ أُحَلِّلَ ولَا أُحَرِّمَ، ولکِنْ عَنْهُ - عَلَيْهِ السّلام -، فإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطانِ أَنَّ أَبَامُحَمَّدٍ مَضَي ولَمْ يُخَلِّفْ وَلَدًا وقَسَّمَ ميراثَهُ وأَخَذَهُ مَن لَا حَقَّ لَهُ فيهِ وهُوَ ذا عِيالُهُ يَجُولُون، لَيْسَ أَحَدٌ يَجْسُرُ أَن يَتَعَرَّفَ إِلْيَهِمْ أَوْ يُنيلَهُمْ شَيْئًا، وإِذا وَقَعَ الْاِسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ، فاتَّقُوا اللَّهَ وأَمْسِکُوا عَنْ ذلِکَ).

(يعني:

از عبداللّه بن جعفرِ حِمْيَري(17) منقول است که گفت: من وشيخ أبوعَمْرو(18) - که خدايش رحمت کُناد - را نزدِ أحمد بن إسحاق(19) ملاقات افتاد، أحمد بن إسحاق به من إشارت نمود که از او درباره جانشين (= جانشينِ إمام يازدهم - عليهما السّلام -) بپرسم. به او گفتم: اي أبوعَمْرو! مي خواهم چيزي از تو بپرسم والبتّه در آنچه مي خواهم از تو بپرسم شکّي ندارم؛ چه باور ودينِ من آن است که زمين از حجّت تهي نمي مانَد مگر آنکه تنها چهل روز به رستاخيز مانده باشد، وچون آن زمان برسد، حجّت برداشته شود ودرِ توبه بسته گردد (پس آنکس را که پيش از آن إيمان نياورده يا در عينِ إيمان نيکيي نيندوخته، إيمان آوردَنَش سودي) نبخشد (س 6 ي 158)؛ اينان گروهي از آفريدگانِ بدکارِ خدايْ - عزّ وجلّ - اند ورستاخيز بر اين جماعت بر پا مي شود.(20) ليک دوست دارم يقينم افزون شود وإبراهيم - عليه السّلام - نيز از پروردگارش - عَزَّ وجَلّ - درخواست تا به او نشان دهد چگونه مردگان را زنده مي کند ((خداوند)گفت: مگر إيمان نياورده اي؟ گفت: چرا، ولي تا دلم بيارامَد) (س 2 ي 260). وأبوعلي أحمد بن إسحاق مرا خبر داد وگفت که از أبوالحسن (يعني: إمامِ هادي) - عليه السّلام - پُرسيده وگفته: (در أُمورِ ديني)با که بده بستان کُنَم يا (21) از که بياموزم وسخنِ که را بپذيرم؟ به او فرمود: عَمْري موردِ اعتمادِ من است؛ آنچه از جانبِ من به تو برسانَد، براستي از جانبِ من مي رسانَد، وآنچه از جانبِ من به تو بگويَد، براستي از جانبِ من مي گويَد؛ سخنش را بشنو وإطاعت کن، که موردِ اعتماد واطمينان است. وهم أبوعلي مرا خبر داد که از أبومحمّد (يعني: إمام حَسَنِ عسکري)- عليه السّلام - نيز مانندِ همين سؤال را پُرسيده وآن حضرت به أبوعلي گفته است: عَمْري وپسرش(22) موردِ اعتمادند؛ آنچه از جانبِ من به تو رسانند، براستي از جانبِ من مي رسانند، وآنچه به تو بگويند، براستي از جانبِ من مي گويند. سخنشان را بشنو وايشان را إطاعت کن، که هردو موردِ اعتماد واطمينان اند. اين سخنِ دو إمامِ درگذشته درباره توست.

حِمْيَري گفت:

أبوعَمْرو به سَجده افتاد(23) وگريست. سپس گفت: خواسته ات را بپرس. گفتم: تو جانشينِ أبومحمّد (يعني: جانشينِ إمامِ عسکري) - عليه السّلام - را ديده اي؟ گفت: آري به خدا وگردنِ او چنين بود - وبادستش إشاره کرد.(24)

گفتم: اکنون يک پُرسش مانده. گفت: بپُرس. گفتم: نامش چيست؟ گفت: بر شما حرام است که در اين باره سؤال کنيد واين را از پيشِ خود نمي گويم - که مرا نَرَسَد حلال کنم وحرام کنم -، بلکه اين نظرِ خودِ آن حضرت - عليه السّلام - است؛ چه سُلطان(25) چُنين مي پندارد که أبومحمّد (يعني: إمامِ عسکري - عليه السّلام -) درگذشته وفرزندي بر جايْ ننهاده وميراثِ او را تقسيم کرده است وکسي که حقّي در آن نداشته آن را برگرفته(26) واينک خانواده اش آواره اند؛ کسي نيست که جرأت داشته باشد خود را به ايشان بشناسانَد يا چيزي به آنها برسانَد؛ وچون نام در ميان آيد، جستجو نيز آغاز مي شود (و در پيِ يافتن وآزاردنِ إمام برخواهند آمد)؛ پس از خدا پروا کنيد واز اين کار دست بداريد)..

شيخِ کُليني - که خدايش رحمت کُناد - گفته است: شيخي از أصحابِ ما که نامش از يادم رفته برايم روايت کرد که أبوعَمْرو مثلِ اين را از أحمد بن إسحاق پُرسيد واو همينگونه پاسخ داد.(27)

علّامه مجلسي در مِرآةُالعُقول در ذيلِ اين حديث گفته است: (حديثِ نخست صحيح است وسندِ بعديِ آن (يعني آن که در آخرِ حديث ياد شده) مُرسَل است).(28)

شمائل حضرت قائم

(عَن جابِر الجُعْفيّ قالَ: سَمِعْتُ أباجعفرٍ - عَلَيه السَّلام - يقولُ:

سَأَلَ عُمَرُ بنُ الخَطّابِ أَميرَالمؤْمِنينَ - عَلَيه السَّلام - فَقالَ: أَخْبِرني عَنِ الْمَهديِّ مَا اسْمُه؟

فقالَ - عَلَيه السَّلام -: أَمّا اسْمُه فَإِنَّ حَبيبي عَهِدَ إِليَّ أَن لا أُحَدِّثَ بِهِ حَتَّي يَبْعَثَهُ اللّهُ.

فقالَ: أَخْبِرْني عَن صِفَتِه؟

قال - عليه السّلام -: هُوَ شابٌّ مَربُوعٌ، حَسَنُ الوَجْهِ، حَسَنُ الشَّعْرِ، يَسيلُ شَعْرُهُ عَلَي مِنْکَبَيْهِ، ويَعْلُو نُورُ وَجْهِهِ سَوادَ شَعْرِ لِحْيَتِهِ ورَأْسِهِ، بِأَبي ابْنَ خِيَرَةِ الْإِماءِ).(29)

(يعني:

از جابرِ جُعْفي(30) منقول است که گفت: از أبوجعفر (يعني: إمامِ باقر) - عليه السّلام - شنيديم که فرمود:

عُمَر بنِ خَطّاب از أميرِمؤمنان - عليه السّلام - پرسيد وگفت: مرا در بابِ مَهدي آگهي دِه که نامِ او چيست؟

أميرِمؤمنان - عليه السّلام - فرمود: أمّا نامش؛ حبيبم (يعني: رسولِ خدا - صلّي اللّه عليه وآله -) به من سفارش فرمود که نامِ او را بر زبان نرانَم تا آنگاه که خداوند او را برانگيزَد.

گفت: مرا از صفتِ او خَبَر دِه؟

أميرِمؤمنان - عليه السّلام - فرمود: او جواني است ميانه بالا، نيکورويْ، نيکومويْ، مويِ سرش بر شانه ها ريخته، وفروغِ رويش بر سياهيِ مويِ مَحاسن وسر فائق آمده؛ پدرم به فدايِ فرزندِ بهترينِ کنيزان!).

طول عمر حضرت قائم

(عَن سَعيدِ بْنِ جُبَيْرٍ قالَ: سَمِعْتُ سَيِّدَ الْعابِدينَ عَليَّ بْنَ الْحُسَيْنِ - عَلَيْهِما السَّلام - يَقولُ:

فِي القائِمِ سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ وهُوَ طُولُ الْعُمرِ).(31)

(يعني:

از سَعيد بن جُبَيْر(32) منقول است که گفت: شنيدم سرورِ عبادتگران، عليّ بن الحسين - عليهما السّلام -، مي فرمود:

در قائِم سُنَّتي از نوح است، که درازايِ زندگاني باشد).

مي گويم: شيعيان در نگارشهاشان به (يادکردِ مُعَمَّران) پرداخته اند تا مردمان (از أخبارِ معمّران آگاه باشند و) طولِ عمرِ حضرتِ قائِم (عجل الله فرجه) را بعيد نينگارنَد. از اين شمارست، صدوقِ أُمَّت در کتابش، کمال الدّين وتمام النّعمه(33)، ونيز معلّمِ أُمَّت، شيخِ مفيد، در الفُصُولُ الْعَشرَة فِي الغَيبة(34)، ونيز شريفِ مُرتضي عَلَمُ الهُدي در أمالي اش(35)، ونيز علّامه مجلسي در بحارالأنوار...(36)

شيخ محمّد بن عليِّ کَراجَکي (درگذشته به سالِ 449 ه. ق). - که از شاگردانِ شريفِ مرتضي بوده است - نيز کتابِ البُرهان عَلي صحّةِ طولِ عمرِ الإمام صاحبِ الزّمان (عليه الصّلاة والسّلام) را پرداخته ودر کنزالفوائدش درج نموده.(37) شيخِ طوسي هم در الغَيبة(38) فصلي را به بيانِ عمرِ آن حضرت - عليه السّلام - اختصاص داده است که شايانِ مراجعه مي باشد. همو در مسائلِ کلاميّه اش چُنين گفته: (در درازنايِ زندگانيِ قائِم - عليه السّلام - استبعادي نيست؛ زيرا جُز وي کساني از پيشينيان - مانندِ شُعَيْبِ پيامبر ولقمان عليهما السّلام - سه هزار سال زيسته اند، وهمچُنين اين أمري ممکن است وخداي تعالي را قدرتِ آن هست).(39)

فيلسوفِ زبَردست، کمال الدّين ميثم بن عليّ بن ميثمِ بَحْراني (درگذشته به سالِ 669 ه. ق).، گفته است:

(وأمّا درباره طولِ عُمرِ آن حضرت، نهايتِ واکنشي که خصم مي توانَد نشان دهد آن است که اين طولِ عُمر را بعيد بشمارَد؛ که آن هم، از چند رويْ، مردود است:

نخست آن که هرکه در أَخبار وسرگذشتهايِ مُعَمَّران بنگَرَد درمي يابد که ميزانِ عُمرِ آن حضرت وبيش از آن هم عادي است. چه، درباره لقمان که پرورنده کَرکَس ها بود(40)، نقل شده که هفت هزار سال بزيست، وروايت کرده اند که عمرو بن حممة الدوسي چهارصد سال بزيست، وديگر مُعَمَّران نيز از همين دست هستند.

دوم آن که خداي تعالي درباره نوح - عليه السّلام - خبر مي دهد ومي فرمايد: (فَلَبِثَ فيهم أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عامًا).(41)

سوم آن که ما وخصم دربابِ زنده بودنِ خضر وإلياس - عليهماالسّلام - از أنبياء، وسامري ودجّال از أشقياء، همداستانيم وچون اين دربابِ اين دو طرفِ متقابل روا باشد، چرا در بابِ گروهِ ميانين - يعني طبقه أولياء - روا نباشد؟!).(42)

علّامه بزرگ، محمّدحسين آل کاشف الغطاء، گفته است: (... کساني که بقاءِ آن حضرت را در طولِ اين مدّتِ متجاوز از هزار سال بعيد مي شمارَند، گويا از ماجَرايِ عُمرِ حضرتِ نوح (عليه السّلام)غفلت يا تَغافُل مي کنند که به نصِّ قرآن پنجاه سال کمتر از هزار (يعني: نهصد وپنجاه سال) ميانِ قومِ خويش درنگ فرمود(43) وکمترين سِنّي که از براي او گفته شده هزار وششصد سال است وبيش از آن هم، تا سه هزار سال، گفته اند.(44)

پى‏نوشتها:‌


(1) کمال الدّين وتمام النّعمة: 645 ح 6 (؛ پهلوان: 548:2، وکمره اي: 358:2).

(2) (مُراد، أَمرِ فَرَج وظُهور است. نگر: أصولِ کافي، با ترجَمه شادروان سيّدجوادِ مُصطفوي، 198:2).

(3) الکافي 329:1.

(4) کمال الدّين وتمام النّعمة:434.

(5) الغيبة:152.

(6) بحار الأنوار 104:13 و143 طبعِ أمين الضّرب؛ و: 1:52 - 77، طبعِ حروفيِ ايران.

(7) نجم الثّاقب /152 ط. 1346 ه.

(8) العبقريّ الحسان 57:2.

(9) منتخب الأثر /412.

(10) صاحبِ الذّريعه آن را در کتابش (326:3) ياد کرده است (ومتنِ آن نيز به سالِ 1411 ه. ق. در شهرِ مقدّسِ قم از سويِ (مؤسّسة المعارف الإسلاميّه) تحقيق ونشر شده).

(11) الذّريعة 160:3.

(12) الذّريعة 6:3.

(13) اين رساله در آخرِ مجلّدِ سيزدهمِ بحارالأنوار طبع گرديده ودر الذّريعة 159:5 ياد شده است.

(14) الذّريعة 133:3.

(15) الذّريعة 272:25.

(مي افزايم: از ديگر کساني که أخبارِ مربوط به رؤيتِ سَروَرمان، حضرتِ حجّة بن الحسن - روحي وأرواح العالمين له الفداء -، را ضبط کرده اند، شيخِ مفيد - قَدَّسَ اللّهُ روحَه العزيز - است که يکي از أبوابِ الإرشادش را (بابُ ذِکْرِ مَنْ رَأَي الإمامَ الثّاني عَشَر عليه السّلام وطَرفٍ مِن دَلائِلِه وبَيِّناتِه) قرار داده (تحقيق مؤسّسه آل البيت - عليهم السّلام -، 2: 354 - 352)).

(16) (اين حديث به نقل از کافي، در تبصرة الوليّ (تحقيق مؤسّسه معارف إسلامي، صص 54 - 52) وإعلام الوري (تحقيق غفّاري، ص 396 و397) وحليةالأبرار (ط. قم، المطبعة العلميّة، 1356 ه. ش.، 687:2 و688) آمده است).

(17) (عبداللّه بن جعفر بن حسن بن مالک بن جامعِ حِمْيَريِّ قُمّي، از بزرگانِ إماميّه قم است که به سالِ دويست ونود واند به کوفه آمده، وأهلِ کوفه از او حديث شنيده اند. کتابهايِ بسياري تأليف کرده بوده و(ثقه) است. از مؤلّفاتِ اوست: کتاب الغيبة والحيرة.

نگر: تبصرة الوليّ، ص 29 و30، هامش، و: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 500:1 و499، و: معالم العلماء، ص 73؛ و: رجال النّجاشي، ص 219 و220).

(18) (أبوعَمْرو عثمان بن سعيد عَمْريِ زيّات - که (سَمّان) هم خوانده مي شده است - ثقه وبس جليل القدر است - چنان که جَلالتِ قَدرش از همين روايتِ چهل حديث نيز هويدا مي گردد. او نخستين نائبِ خاصِّ إمامِ دوازدهم - عَجَّلَ اللّهُ تعالي فَرَجَه - بوده.

نگر: الموسوعة الرجاليّة الميسّرة، 559:1؛ و: تبصرة الوليّ، ص 53، هامش؛ و: خورشيدِ مغرب، ص 45).

(19) (أبوعلي أحمد بن إسحاق بن عبداللّه بن سعد بن مالک بن أحوصِ أشعريِ قمي، بس گرانقدر است وثقه واز عالمانِ صاحبِ تأليف. او را از خواصِّ إمامِ عسکري - عليه السّلام شمرده اند وگفته اند به شرفِ زيارتِ صاحب الزّمان - عليه السّلام - نائل گرديده است.

نگر: معالم العلماء، ص 14؛ و: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة، 48:1؛ و: تبصرة الوليّ، ص 29، هامش؛ و: رجال النّجاشي، ص 91).

(20) (علّامه مجلسي - قُدِّسَ سِرُّه - فرموده: يعني پس از مرگِ ايشان با دميده شدن در صور، قيامت بر پا مي شود. نگر: مرآةالعقول، 6:4).

(21) (علّامه مجلسي - قُدِّسَ سِرُّه - ترديد را از راوي مي داند. نگر: همانجا).

(22) (يعني محمّد بن عثمان - که دومين نفر از نائبانِ چهارگانه است. نگر: مرآةالعقول، 7:4).

(23) (قاعدتًا: سَجده شکر. نيز نگر: مرآةالعقول، 7:4).

(24) (اين عبارت وعَمَلِ عَمْري را به گونه هايِ مختلف فهميده وشرح کرده اند.

علّامه محمّدباقرِ مجلسي - أعلَي اللّهُ مَقامَه - ذيلِ حديثي ديگر، از ميانِ چند وجه، ظاهرًا اين معنا را پسنديده که يعني: او ميانِ دو دستش را فاصله داد ودر هر دست دو انگشتِ إبهام وسبّابه را گشود تا - چُنان که ميانِ عرب وعجم معمول است - به درشتي واستواريِ گردنِ آن حضرت إشاره کند. نگر: مرآةالعقول، 2:4 و3.

وجوهِ مختلف در مرآةالعقول (2:4 و3) وترجَمه هايِ کمال الدّين وکافي و... ديده شود)).

(25) (مُراد، خليفه عبّاسي، معتمد (محمّد بن متوکّل)، است که در روزِ پنجشنبه دوازدهم رجبِ سال دويست وپنجاه وشش خليفه شد. نگر: مرآةالعقول، 7:4.

نيز نگر: کمال الدّين، ط. جامعه مدّرسين، 1405 ه. ق.، ص 476؛ و: الخَرائج والجَرائح ط. مؤسّسة الإمام المهدي (عليه السّلام) 1103:3).

(26) (مُراد، جعفرِ کذّاب است (نگر: مرآةالعقول، 7:4).

همچُنين نگر: کمال الدّين، ط. جامعه مدّرسين، 1405 ه. ق.، ص 441 و442 و476؛ و: پهلوان، 172:2 و173 و226 - 224).

(27) (اين تَرجمه بنا بر آن است که عبارتِ کافي يِ مطبوع وبه تَبَعِ آن الأربعون حديثايِ آقايِ نجفي را درست بدانيم؛ يعني:

قال الکلينيّ رَحِمَهُ اللّه: وحَدَّثَني شَيخٌ مِن أَصحابِنا - ذَهَبَ عَنّي اسمُه - أَنَّ أباعمرٍو سَأَلَ عن أحمد بن إسحاق عَن مِثلِ هذا، فأجابَ بِمِثلِ هذا.

ولي اين عبارت درست به نظر نمي رسد، وگويا عبارتِ متنِ مطبوعِ تبصرةالوليّ صحيح است که بجايِ (سأل عن)، (سأل عنه) دارد. در اين صورت پُرسشگر أحمد بن إسحاق است وپاسخ دهنده أبوعمرو؛ وهمين درست بايد باشد).

(28) مرآةالعقول 5:4.

(29) الإرشاد:332 (؛ طبعِ مؤسسه آل البيت عليهم السّلام - با تفاوتِ جُزئي -: 382:2؛ ونگر: الغيبه يِ طوسي، ط. مؤسّسة المعارف الإسلاميّة، ص 470؛ و: إعلام الوري، تحقيق: علي أکبر الغفّاريّ، ص 434 (با تفاوتِ اندک)؛ و: کشف الغمّة، تحقيق السّيّدهاشم الرّسوليّ، ط. مکتبة بني هاشمي، 464:2؛ و: روضةالواعظين، ط. مجيدي وفَرَجي، 23:2؛ و: الخرائج والجرائحِ راوندي، ط. مؤسّسة الإمام المهدي (عليه السّلام)، 1152:3. نيز سنج: پهلوان: 552:2 و553).

(30) (أبوعبداللّه (به قولي: أبومحمّد) جابِر بن يزيدِ جُعْفي، از خواصِّ أصحابِ إمامِ صادق - عليه السّلام - واز ثِقات بشمارست.

نگر: الموسوعة الرّجاليّة الميسّرة 162:1؛ و: مناقب آلِ أبي طالب (عليهم السّلام)، ابنِ شهرآشوب، ط. انتشاراتِ علّامه، 281:4).

(31) کمال الدّين وتمام النّعمة:322 ح 4 و5 (؛ پهلوان: 591:1، وکمره اي: 439:1).

(32) (أبومحمّد سَعيد بن جُبَيْر (95 - 45 ه. ق).، عالمِ بزرگ وفقيه ومُفَسِّرِ قرآنِ کريم واز تابعان بود که از إمامِ سجّاد - عليه السّلام - روايت کرده است. حَجّاج بن يوسفِ ثَقَفي - که از قضا خود نيز در همان سال به دَرَک واصل شد وبه قولِ ابنِ عِماد: (فيها أراحَ اللّهُ العبادَ والبلادَ بموتِ الحَجّاج بن يوسُف بن أبي عقيل الثَّقَفي الطّائفي في ليلةٍ مُبارَکةٍ عَلَي الأُمَّة) - سَعيد را به شهادت رسانيد. قبرِ او در (واسط) است.

نگر: الموسوعُ الرّجاليّة الميسّرة، 386:1؛ و: شَذَرات الذَّهَب، دارالکتب العلميّة، 1: 110 - 108).

(33) کمال الدّين وتمام النّعمة:575 - 536.

(34) الفصول العشرة /27 - 22.

(35) أمالي السّيّد المرتضي 1: 195 - 165.

(36) بحار الأنوار 13: 77 - 59 طبعِ أمين الضّرب؛ و: 51: 293 - 225 طبعِ حروفيِ ايران.

(37) کنزالفوائد 114:2.

(38) الغيبة:258.

(39) الرَّسائل العشر /99.

(40) (مراد لُقمان بن عاد است که بِنا بر پاره اي گُزارشهايِ کهن به اندازه عمرِ هفت کَرکَس که يکي پس از ديگري پرورش داد، بزيست، وواپسين کَرکَسِ او از اين هفت کَرکَس، (لُبَد) نام داشت. (نگر: کتاب الغَيْبَة، الطّوسي، ط. مکتبة نَينَوي الحَديثة، ص 79؛ و: کمال الدّين وتمام النّعمة، ط. جامعه مدرّسين، 1405 ه. ق.، ص 559؛ و: لسان العرب، ذيلِ (لبد)؛ و:..).. گويند که اين لقمان بن عادِ مُعَمَّرِ کَرکَسْ پَروَر، همانا، جُز لُقمانِ حکيمِ مذکور در قرآنِ کريم است. (نگر: اللّوامع الإلهيّة، ط. 2، صص 490 - 448)).

(41) سوره عنکبوت: 14 (؛ يعني: پس در ميانِ آنان هزارسال مِنهايِ پنجاه سال (= نهصد وپنجاه سال) به سر بُرد).

(42) قواعد المرام في علم الکلام /191.

(43) (إشارتِ مرحوم کاشف الغطاء به آيتِ 14 از سوره عنکبوت است: وَلَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلي قَوْمِهِ فَلَبِثَ فيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمسِينَ عامًا..)..

(44) (طابعِ أصل الشّيعة، آقايِ علاء آلِ جعفر، به اين مصادر ومنابع توجّه داده است:

تفسير الکشّافِ زَمَخشَري 200:3 (ط. دارالمعرفه يِ بيروت)؛ و: تفسير القرآن العظيمِ ابنِ کثير 418:3 (ط. دارالمعرفه يِ بيروت)؛ و: زادالمسيرِ ابنِ جوزي 261:6 (نشرالمکتب الإسلامي / بيروت)).