7- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى از محمد بن
على کوفى واو از اسماعيل بن مهران واو از محمد بن ابى حمزه واو از
ابان بن تغلب واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که
آنحضرت فرمود: در آينده خداوند سيصد وسيزده (مرد) بمسجد (ى در) مکه
مبعوث خواهد کرد که اهل مکه ميدانند که آنان از پدرانشان
ونياکانشان متولد نشده اند، بر آنان شمشيرهائى است که هزار کلمه بر
آن نوشته شده وهر کلمه اى کليد هزار کلمه است وخداوند باد را مامور
ميکند که از هر بيابانى بگويد: اين همان مهدى است که بحکم داود حکم
ميکند وگواهى نمى طلبد.
8- خبر داد ما را احمد بن هوذه ابو سليمان او گفت: حديث کرد مرا
ابراهيم ابن اسحاق نهاوندى از عبد الله بن حماد انصارى واو از ابى
الجارود واو از: ابى جعفر امام باقر عليه السلام که فرمود: ياران
قائم سيصد وسيزده مرد از فرزندان عجم خواهند بود که بعضى از آنان
بروز در ميان ابر حمل ميشود وبنام خود وبنام پدرش ونسبش وخصوصياتش
معروف است وبعضى از آنان در بسترش بخواب باشد که بمکه اش ديدار کند
بدون قرار وقت قبلي.(1)
9- حديث کرد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى از محمد بن حسان رازى واو از محمد بن على کوفى واو از على بن
حکم واو از على بن ابى حمزه واو از ابى بصير واو از: ابى جعفر امام
باقر عليهما السلام اينکه قائم عليه السلام در ميان گروهى بشماره
اهل بدر سيصد وسيزده مرد از ثنيه ذى طوى سرازير ميشود تا آنکه پشت
خود را بحجر الاسود تکيه ميدهد (وپرچم پيروز) را باهتزاز در
مياورد. على بن ابى حمزه گويد: اين را بابى الحسن موسى بن جعفر
عليه السلام نقل کردم فرمود: (کتاب منشور است).(2)
10- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى عطار از محمد بن حسان رازى واو از محمد بن على صيرفى واو از
عبد الرحمن بن ابى هاشم واو از عمرو بن ابى المقدام واو از عمران
(بن ظبيان) واو از ابى تحيى حکيم بن سعد(3)
که او گفت: شنيدم على عليه السلام ميفرمود: ياران قائم همگى جوانند
پير مرد در ميانشان نيست مگر باندازه سرمه در چشم يا بقدر نمک در
ميان توشه راه ودر توشه راه کمتر از هر چيز نمک است.
11- خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را
ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن حماد
انصارى از على بن ابى حمزه که گفت: ابو عبد الله جعفر بن محمد عليه
السلام فرمود: در آن ميان که جوانان شيعه بر پشت بامهاى خودشان
بخوابند در يک شب بدون قرار وقت قبلى (بصاحبشان) ميرسند وصبح در
مکه خواهند بود.
12- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد
ما را على بن حسن بن فضال او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حمزه
ومحمد بن سعيد وآندو گفتند: حديث کرد ما را حماد بن عثمان از
سليمان بن هارون عجلى که گفت: شنيدم ابا عبد الله (امام صادق) عليه
السلام ميفرمود: همانا صاحب اين امر يارانش براى او نگهدارى شده که
اگر همه مردم از ميان بروند خداوند ياران او را باو ميرساند
وآنانند کسانى که خداى عز وجل فرمود: (فان
يکفر بها هولاء فقد وکلنا بها قوما ليسوا بها بکافرين)-
الانعام: 79: (اگر اينان بان کافر بشوند پس بتحقيق که ما موکل کرده
ايم بان گروهى را که بان کافر نيستند) وآنانند کسانى که خداى در
باره آنان ميفرمايد (فسوف ياتى الله بقوم
يحبهم ويحبونه اذله على المؤمنين اعزه على الکافرين)-
المائده: 54 (خداوند گروهى را خواهد آورد که آنان را دوست ميدارد
وآنان خدا را دوست ميدارند ودر برابر مومنين ذليل وفروتن اند ولى
در مقابل کافرين عزيز وسر افراز).
13- حديث کرد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى عطار از محمد بن حسان رازى واو از محمد بن على کوفى که گفت:
حديث کرد ما را عبد الرحمن بن ابى هاشم از على بن ابى حمزه واو از
ابى بصير واو از): ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که فرمود:
ياران طالوت به رودى آزمايش شدند که خداوند فرمود: (بزودى شما را
برودى مبتلا خواهيم کرد)(4)
وياران قائم عليه السلام نيز بمانند آن آزمايش خواهند شد.
وضع شيعه هنگام خروج قائم
رواياتى که احوال شيعه را بهنگام خروج قائم عليه السلام وپيش از آن
وبعد از آن بيان ميکند
1- حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد
ما را حميد بن زياد از على بن صباح او گفت: حديث کرد ما را ابو على
حسن بن محمد حضرمى او گفت: حديث کرد مرا جعفر بن محمد(5)
از ابراهيم بن عبد الحميد که گفت: خبر داد مرا کسيکه شنيدم بود:
ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: هنگاميکه قائم خروج
ميکند کسيکه بنظر خويش از اهل اين کار بود از اين کار بيرون ميرود
وکسيکه همانند پرستندگان آفتاب وماه است در اينکار داخل ميشود.(6)
2- حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفى او گفت: حديث کرد ما را
اسماعيل بن مهران از حسن بن على بن ابى حمزه واو از مفضل بن محمد
اشعري(7)
واو از حريز واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام واو از
پدرش واو از على بن الحسين عليهما السلام که آنحضرت فرمود:
هنگاميکه قائم قيام کند خداوند از هر مومنى بيمارى را برطرف ميکند
ونيرويش را باو باز ميگرداند.
3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را على
حسن تيملى او گفت: حديث کرد ما راحسن ومحمد فرزندان على بن يوسف
ازسعدان بن مسلم واو از صباح مزني(8)
از حارث بن حصيره(9)
واو از حبه عرنى که گفت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: گوئى مى
بينم که شيعيان ما در مسجد کوفه خيمه ها زده اند وقرآن را بهمان
طور که نازل شده بمردم مياموزند توجه داشته باش که قائم ما
هنگاميکه قيام کرد آن را ميشکند وقبله اش را درست ميکند. (شرح:
محتمل است که محراب مسجد در زمان ظهور ساختمانى وهيئتى داته باشد
غير مناسب با شئون مسجد وعبادت ولذا آنحضرت آن ساختمان را خراب وبا
زمين مساوى ميکند ومقصود از جمله (وسوى قبلته) اين باشد مانند
روايتى که رسول خدا بامير المؤمنين دستور فرمود: (ولا قبرا الا
سويته)).
4- خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن
يحيى عطار او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى او گفت: حديث
کرد ما را محمد بن على کوفى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله بن
محمد حجال از على بن عقبه بن خالد(10)
از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که آنحضرت فرمود: گوئى
مى بينم شيعه على را که مثانى بدست وبمردم (از سر نو) مياموزند.
(شرح: ظاهرا (مثانى) کنايه از قرآن است واينکه حضرت بکنايه فرموده
وصراحتا نفرموده قرآن را از سر نو مياموزند شايد بمنظور تقيه
باشد).
5- حديث کرد مارا ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را
ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما راعبد الله بن حماد
انصارى ازصباح مزنى واو از حارث بن حصيره واو از اصبغ بن نباته که
گفت: شنيدم على عليه السلام ميفرمود: گوئى مى بينم که عجم خيمه
هايشان در مسجد کوفه است وقرآن را همانطور که نازل شده بمردم
مياموزند. عرض کردم: يا امير المؤمنين مگر همان طور که نازل شده
نيست؟ فرمود: نه هفتاد نفر از قريش بنام خودشان ونامهاى پدرانشان
از قرآن محو شده است وابو لهب را جانگذاشته اند مگر بمنظور سرزنش
رسول خدا صلى الله عليه وآله چون عموى او بود. (شرح: ظاهر اين
روايت تحريف قرآن استولى آن بر خلاف مذهب اعلام اماميه است وچون در
سند اين روايت حارث بن حصيره استکه مجهول است وصباح بن قيس است که
نزد غضائرى ضعيف است وزيدى مذهب لذا روايت قابل استناد نيست).
6- خبر داد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد الله بن موسى علوى
واو از کسيکه روايت کرده واو از جعفر بن يحيى واو از پدرش واو از):
ابى (عبد الله) جعفر (بن محمد) عليهما السلام که آنحضرت فرمود:
چگونه خواهيد بود هنگاميکه ياران قائم عليه السلام خيمه ها در مسجد
کوفان بر پا کنند سپس مثال تازه اى براى آنان بيرون آورده شود امر
تازه اى که بر عرب سخت خواهد بود. (شرح: ظاهرا مقصود از مثال تازه
قرآن باشد).
7- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد مرا جعفر بن محمد
بن مالک او گفت: حديث کرد ما را ابو طاهر وراق او گفت: حديث کرد
مرا عثمان بن عيسى از ابى الصباح کنانى که گفت: در محضر ابى عبد
الله (امام صادق) عليه السلام بودم که پير مردى داخل شد وعرض کرد:
فرزندانم مرا عاق کرده اند و(برادرانم) ستم بر من روا داشته اند
ابو عبد الله عليه السلام فرمود: مگر ندانسته اى که حق را دولتى
است وباطل را دولتى وهر دو در دوران حکومت رفيقش ذليل است (يعنى حق
در دوران حکومت باطل وباطل در دوران حکومت حق) (پس هر آنکس که
آسايش دوران باطل نصيبش گردد در دوران حکومت حق از او قصاص گرفته
ميشود).
8- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت: حديث کرد ما را
ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت حديث کر مرا عبد الله
بن حماد انصارى از محمد بن جعفر بن محمد عليهما السلام واو از:
پدرش عليه السلام که فرمود: چون قائم قيام کند بکشورهاى روى زمين
هر کشورى کسى را ميفرستد وميگويد فرمان تو در کف دست تو است(11)
هنگاميکه کارى پيش آمد کند که آنرا نفهى وندانى چگونه در آن قضاوت
کنى بکف دست خود نگاه کن وبانچه در آنست عمل کن. فرمود: وسپاهى
بقسطنطينه ميفرستد که چون بکنار خليج برسند چيزى بر قدمهايشان
مينويسند وبر روى آب راه ميروند. روميان که آنان را مى بينند بروى
آب راه ميروند ميگويند: اينان که ياران اويند بر روى آب راه ميروند
پس خود او چگونه است؟ اينهنگام دروازه هاى شهر را بر روى آنان
ميگشايند وآنان داخل شهر ميشوند وهر آنچه را که ميخواهند در شهر
دستور ميدهند.
9- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد
ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد مرا محمد بن الحسين بن
ابى الخطاب از محمد بن سنان واو از حريز واو از ابان بن تغلب که
گفت: شنيدم ابا عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام ميفرمود: دنيا
پايان نپذيرد تا آنگاه که آواز دهنده اى از آسمان آواز دهد: (اى
اهل حق گرد هم آئيد) پس همگى بر يک قطعه زمين گرد آيند سپس بار
ديگر آواز دهد: (اى اهل باطل گرد هم آئيد) پس آنان همگى بر يک قطعه
زمين گرد آيند. گفتم: اينان ميتوانند بميان آنان در آيند؟ فرمود:
نه بخدا قسم واين است قول خداى عز وجل (ما
کان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب)-
آل عمران: 179 (خداوند مومنين را بر آنچه شما هستيد رها نميکند تا
آنگاه که نا پاک را از پاک جدا سازد).
10- حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفى او گفت: حديث کرد ما را
اسماعيل بن مهران او گفت: حديث کرد ما را حسن بن على بن ابى حمزه
از پدرش ووهيب وآندو از ابى بصير که گفت: ابو عبد الله (امام صادق)
عليه السلام فرمود: هر يک از شما براى خروج قائم آماده کند ولو يک
تير که چون خداى تعالى بداند که او چنين نيتى دارد اميدوارم که
عمرش را بتاخير اندازد تا آنکه او را درک کند (واز اعوان وانصارش
گردد).
حضرت قائم دعوت به احکام تازه اى مى نمايد
آنچه روايت شده در باره اينکه قائم عليه السلام دعوت تازه اى را از
سر ميگيرد واينکه اسلام غريبانه آغاز شد وسر آنجام همچون آغازش
غيرب خواهد شد.
1- حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او گفت: حديث کرد
مرا على بن الحسن تيملى او گفت: حديث کرد مرا دو برادرم محمد واحمد
فرزندان حسن از پدرشان واو از ثعلبه بن ميمون واز جميع کناسي(12)
وآندو از ابى بصير واو از کامل واو از): ابى جعفر (امام باقر) عليه
السلام که آنحضرت فرمود: همانا قائم ما چون قيام کند مردم را بامر
نوينى دعوت کند همانطور که رسول خدا صلى الله عليه وآله دعوت فرمود
واسلام غريبانه آغاز شد وهمچون آغازش بحال غربت باز خواهد گشت پس
خوشا بحال غريبان. (شرح: مقصود از غريبان کسانى هستند که در آغاز
وانجام اسلام که حال غربت دارد باو بگروند وچون غربت اسلام بلحاظ
کم بودن مسلمانان است از اينرو آن مسلمانان نيز چون اند کند غريب
خواهند بود).
2- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد
ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن الحسن بن
ابى الخطاب او گفت: حديث کرد ما را محمد بن سنان از ابن مسکان واو
از ابى بصير واو از): ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام که
آنحضرت فرمود: اسلام غريبانه آغاز شد وبزودى همچون آغاز بحال غربت
بازگشت خواهد کرد پس خوشا بحال غريبان. عرض کردم: خداوند حال شما
را اصلاح فرمايد اين را براى من شرح دهيد فرمود: (از آنجهت که)
دعوت کننده ما دعوت نوينى را از سر ميگيرد همانطور که رسول الله
صلى الله عليه وآله دعوت فرمود. (وخبر داد ما را عبد الواحد بن عبد
الله بهمين سند از محمد بن سنان واو از حسين بن مختار واو از ابى
بصير واو از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام مانند همين حديث
را).
3- و(بهمين سند) از ابن سنان واو از عبد الله بن مسکان واو از مالک
جهنى که گفت: به ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام عرض کردم: ما
صاحب اين امر را با صفتى توصيف ميکنيم که هيچ کس از مردم آنچنان
نيستند فرمود: نه بخدا قسم اين (هرگز) نميشود تا آنجا که خود او
عليه شما بهمين احتجاج کند وشما را بسوى آن دعوت کند. (شرح: ظاهرا
مقصود آنست که توصيف هائى که شما براى صاحب الامر کرده ايد درست
نيست وآنحضرت در آن اوصاف با بقيه مردم شريک است حتى موقعيکه خود
او ظاهر شود ومردم بواسطه آنکه او متصف بان اوصاف نيست بانکارش
برخيزند خود حضرت بمقام دفاع برآيد واحتجاج کند ومردم را بخود ويا
باوصافى که در اوست دعوت فرمايد).
4- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد ما را
محمد بن مفضل بن ابراهيم او گفت: حديث کرد ما را محمد بن عبد الله
بن زراره از سعد بن ابى عمر (و) جلاب واو از: جعفر بن محمد عليه
السلام که آنحضرت فرمود: همانا اسلام غريبانه آغاز شد وبزودى بحال
غربت همچون آغاز باز خواهد گشت پس خوشا بحال غريبان.
5- حديث کرد ما را عبد اواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد
ما را احمد بن محمد بن على بن رباح زهرى او گفت: حديث کرد ما را
محمد بن عباس بن عيسى حسني(13)
از حسن بن على بطائنى واو از شعيب حداد واو از ابى بصير که گفت: به
ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام عرض کردم: مرا از معناى
اينکه امير المؤمنين عليه السلام فرموده است: (که اسلام غريبانه
آغاز شد وبزودى بحالت آغازش باز خواهد گشت پس خوشا بحال غريبان)
آگاه فرما. فرمود: اى ابا محمد هنگاميکه قائم عليه السلام قيام
ميکند دعوت فرمود، گويدبرخاستم وسر مبارکش را بوسه زدم وعرض کردم:
گواهى ميدهم که تو امام منى در دنيا وآخرت، دوستت را دوست دارم
ودشمنت را دشمن ميدارم وگواهى ميدهم بر اينکه تو ولى خدائى فرمود:
خدا رحمتت کند.
سن مبارک آن حضرت هنگام امامت وزمان امامتش
آنچه در باره سن امام قائم عليه السلام رسيده است وروايتى که راجع
است بزمان امامت او
1- خبر داد ما را على بن احمد از عبد الله بن موسى او گفت: حديث
کرد مرا محمد بن الحسين بن ابى الخطاب از محمد بن سنان واو از ابى
الجارود واو از: ابى جعفر امام باقر عليه السلام او شنيده که
آنحضرت ميفرمود امر- امامت- در کمسالترين ما است وگمنامترين ما.
(خبر داد ما را على بن الحسين او گفت: حديث کرد ما را محمد بن يحيى
او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسان رازى از محمد بن على صيرفى
واو از محمد بن سنان واو از ابى الجارود واو از ابى جعفر باقر عليه
السلام ومانند اين حديث را).
2- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را احمد بن
مابنداذ او گفت: حديث کرد ما را احمد بن هلال از ابى مالک حضرمى
واو از ابى السفاتج واو از ابى بصير که گفت: بيکى از آندو حضرت-
ابى عبد الله (امام صادق) يا ابى جعفر (امام باقر) عليهما السلام
عرض کردم: آيا ميشود که اين امر بکسيکه بحد بلوغ نرسيده است ميرسد؟
فرمود: اينکار خواهد شد. عرض کردم پس چه خواهد کرد؟ فرمود دانش ويا
کتابهائى براى او بارث ميگذارد واو را بخودش وا نمى گذارد. (شرح:
توضيح روايت ظاهرا آنست که سائل پس از آنکه ميشنود که پيش از بلوغ
هم ممکن است کسى بامامت برسد متحير ميشود که بچه در حال طفوليت با
وظيفه سنگين امامت چه خواهد کرد؟ واما عليه السلام ميفرمايد که
چنين نيست که او امام شود واو را بخودش وا گزارند بلکه آنکسيکه
امامت را باو واگذار ميکند- خدايمتعالى ويا امام قبلي- باو افاضه
علم ميکند وکتابهائى بارث باو ميرسد که بوظايف خود در اثر علم
واستفاده از کتابهاى موروثى که از ودائع امامت است آشنا ميشود).
3- حديث کرد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث
کرد ما را محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد ما را محمد بن حسين
بن ابى الخطاب از محمد بن جعفر قرشى او گفت: حديث کرد ما را محمد
بن حسين بن ابى الخطاب از محمد بن سنان واو از ابى الجارود که گفت:
ابو جعفر (امام باقر) عليه السلام بمن فرمود اينامر نميشود مگر در
گمنان ترين ما وکم سالترين ما.
4- خبر داد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را احمد بن
مابنداذ او گفت: حديث کرد ما را احمد بن هلال از اسحاق بن صباح واو
از): ابى الحسن امام رضا عليه السلام که آنحضرت فرمود: همانا که
اين- کار- بزودى بکسى خواهد رسيد که داراى حمل است. (شرح: محقق
معاصر آقاى غفارى احتمال داده است که بجاى (حمل) کلمه (خمول) باشد
وتصحيف شده است مانند رواياتى که قبلا گذشت: (الامر فى اصغرنا سنا
واخملنا ذکرا) وگفته است که در بحار پس ازنقل اين خبر گفته است:
(بيان) شايد معنايش آنست که آنحضرت بواسطه کوچکى اش محتاج بحمل است
وخودش نميتواند راه برود- واحتمال ميرود که با خاء نقطه دار باشد
يعنى گمنام، پايان نقل. مترجم گويد: احتمال اولى مرحوم مجلسى که
بسيار بعيد است وعبارت روايت اگر اين چنين معنى شود از اسلوب گفتار
عرب بکلى خارج خواهد شد وعبارت روايت اين است (ان هذا سيفضى الى من
يکون له الحمل)(14)
واحتمال دومى گر چه بعيد نيست ولى اگر بدانمعنى بگيريم احتمال آقاى
غفارى اقرب است چون خمل مصدرش خمول استنه خمل. وبنظر مترجم مناسبتر
آنست که روايت بدون قول بتصحيف اين چنين معنا شود: که اينکار بزودى
بکسى خواهد رسيد که توانائى حمل آن را دارد ومقصود حضرت رضانه تنها
امر امامت باشد بلکه باز عامت وقيام بامر امت ورتق وفتق امور وبا
توجه باينکه حضرت رضا زير بار خلافت ظاهرى نرفت وبواسطه نبودن
شرايط مساعد شايد در خود توانائى آن را نديد، ولذا از پذيرفتن آن
امتناع فرمود گوئى ميخواهند بفرمايند که بار امامت وزعامت بزودى
بکسى خواهد رسيد که توانائى آن را دارد که اوضاع را مساعد کند
ومخالفين را درهم بکوبد وزمين را پر از عدل وداد کند). اى گروه
شيعه(15)
خداوند شما را رحمت کند بنگريد بانچه ازامامان راستگو عليهم السلام
در باره سن حضرت قائم عليه السلام رسيده است وفرموده اند که هنگام
رسيدن امر امامت بانحضرت از همه امامان کم سالتر خواهد بود وبهيچ
يک از امامان پيش از او در اين سن امامت نرسيده است وباينکه فرموده
اند از همه ما گمنامتر خواهد بود که گمنام بودنش اشاره بانست که
شخص او غايب ميشود واز نظرها پنهان ميگردد. پس وقتى پيش از آنکه
آنحضرت پا بعرصه وجود بگذارد روايات متواتر ومتصل مانند اينگونه
امور را خبر داده واين پيش آمدها را پيش بينى نموده ودر خارج هم
اين چنين محقق شده لازم است که شک ها از کسيکه خداوند دل او را باز
کرده ونورانى وهدايتش فرموده وديده بصيرت او را روشن نموده زائل
گردد. وسپاس خدائيرا که هر يک از بندگانش را که بخواهد برحمتش
مخصوص ميگرداند وآنان را بامر خود واولياء اش تسليم ميسازد وبحقيقت
هر آنچه فرموده يقين دارشان ميکند تا بحقانيت همه گفتارهاى امامان
عليهم السلام بدون هيچ شک وترديدى اطمينان خاطر داشته باشند که
خداوند عز وجل مقام حجت هاى خود عليهم السلام را بالا برده ومقام
ديگران را پائين آورده است تا غير آنان باشند وپاداش تسليم شدن
بگفته هاى آنان وبازگشت بسوى ايشان را هدايت وثواب قرار داده وبر
شک وترديد در گفته آنان کورى وشکنجه دردناک قرار داده است وما از
او مسئلت داريم که بر آنچه منت گذاشته پاداش نيکعطا فرمايد وآنچه
را که مرحمت فرموده بيشترش کند ودر آنچه بسوى آن رهبرى فرموده
بصيرت نيکو بخشد که ما بواسطه او وبراى او هستيم.
رواياتى که درباره اسماعيل پسر امام صادق است
در باره اسماعيل بن ابى عبد الله عليه السلام ودلالت بر برادرش
موسى بن جعفر عليهما السلام
1- حديث کرد ما را ابو العباس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده او
گفت حديث کرد ما را ابو عبد الله جعفر بن عبد الله محمدى از کتابش
در رجب بسال دويست وشصت وهشت او گفت: حديث کرد ما را حسن بن على بن
فضال او گفت: حديث کرد ما را صفوان بنيحيى از اسحاق بن عمار صيرفى
که گفت: برادرم اسماعيل بن عمار براى ابى عبد الله (اما صادق) عليه
السلام دين واعتقادش را توصيف کرد وگفت: من گواهى ميدهم که خدائى
بجز الله نيست واينکه محمد فرستاده اوست واينکه شماها وامامان را
يکى يکى توصيف کرد تا رسيد بحضرت صادق عليه السلام سپس گفت: وپس از
اسماعيل حضرت فرمود: اما اسماعيل، نه.
2- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را حميد بن
زياد او گفت حديث کرد مرا حسن بن محمد بن سماعه از احمد بن حسن
ميثمى او گفت حديث کرد ما را ابو نجيح مسمعى از فيض بن مختار که
گفت: به ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام عرض کردم: فدايت شوم
چه ميفرمائيد در باره زمينى که من از حکومت وقت مى پذيرم سپس آنرا
بمستاچر ميدهم باين شرط که هر چه خداوند از آن بيرون آورد نصفش ويا
يک سومش وکمتر از اين ويا بيشتر مال من باشد آيا چنين شرطى روا
است؟ فرمود ک اشکالى ندارد. فرزندش اسماعيل باو عرض کرد: پدر جان
فراموش کردى فرمود: فرزندم مگر من خود با مستاجرم اين چنين معامله
نميکنم؟ مگر نه اين است که همين خاطر من فراوان بتو ميگويم که
همراه من باش وتو اينکار را نميکني؟ پس اسماعيل بر است وبيرون رفت.
من عرض کردم: فدايت شوم چرا اسماعيل ملازم خدمت شما نميشود؟ تا هر
وقت که شما از دنيا رفتيد کارها باو برسد همانطور که پس از پدرتان
کارها بشما رسيد؟ فرمود: اى فيض، موقعيت اسماعيل (از من) همچون من
از پدرم نيست. عرض کردم: فدايت شوم من شکى در اين نداشتم که پس از
شما مردم بسوى او روى خواهند آورد پس اگر چيزيکه ما ميترسيم- يعنى
مرگ- اتفاق افتاد والبته از خدا عافيت ميطلبيم در آنصورت بچه کسى
رو آوريم؟ حضرت از جواب من خود دارى کرد من زانويش را بوسيدم وعرض
کردم: به پيرى من رحم کن که موضوع آتش دروزخ در ميان است، من بخدا
قسم اگر طمعي(16)
داشتم که پيش از تو بميرم اهميتى نميدادم ولى ميترسم که پس از تو
زنده بمانم. بمن فرمود: در جاى خود باش سپس بر خاست وپرده اى در
اطاق بود بالا زد وداخل شد اندکى آنجا بماند سپس مرا صدا زد: اى
فيض داخل شو، من داخل شدم ديدم در نمازگاهش نشسته ونمازش را گذاشته
واز قبله منحرف شد، پس من در روايارويش نشستم که ابو الحسن موسى
عليه السلام داخل شد واو آن روز پسر بچه اى بود وبدنستش تازيانه اى
بود حضرت او را بر زانويش نشانيد وباو فرمود پدر ومادرم بفدايت اين
تازيانه که بدست دارى چيست؟ عرض کرد: ببرادرم على گذر کردم اين
شلاق بدست داشت وچهارپائى را با آن ميزد من از دستش گرفتم. پس ابو
عبد الله عليه السلام بمن فرمود: اى فيض همانا صحيفه هاى ابراهيم
وموسى برسول خدا رسيد واو على برابراى آنها امين دانست سپس على
عليه السلام حسن را امين آنها گرفت سپس حسن عليه السلام حسين را بر
آنهاامين گرفت وحسين عليه السلام على بن الحسن را امين بر آنها
گرفت، سپس على بن الحسين عليهما السلام محمد بن على را بر آنها
امين گرفت وپدرم مرا بر آنها امين گرفت، ومن اين فرزندم را با
اينکه کم سن است بر آنهاامين دانستم وآنها نزد او است، من مقصود
آنحضرت را درک کردم. پس عرض کردم: فدايت شوم مرا بيش از اين عنايت
فرما. فرمود: اى فيض پدرم هرگاه ميخواست دعايش برنگردد مرا در طرف
راستش مينشانيد ودعا ميکرد ومن آمين ميگفتم پس دعايش رد نميشد من
هم با اين فرزندم همين کار ميکنم وديروز در همين موقف تو بياد
افتادى ومن تو را به نيکى ياد کردم. فيض گفت: من از شادى بگريه
افتادم سپس بانحضرت عرض کردم: اى سيد من زيادتر بفرما. فرمود: پدرم
هرگاه بسفر ميرفت ومن بهمراهش بودم همين که خواب آلود ميشد وبر
شترش سوار بود من شتر سوارى خود را بنزديک او ميبردم وبازوى خودم
را بالش او ميکردم ويک ميل ودو ميل بهمان حال بودم تا آنچه مايل
بود از خواب بهره مند ميشد اين فرزندم نيز با من همين کار را
ميکند. عرض کردم من بفداى تو زيادتر بفرما، فرمود: اى فيض آنچه را
که يعقوب از يوسف مى يافت من از اين فرزندم مييابم. عرض کردم: آقاى
من زيادتر فرما، فرمود: او همان صاحب تو است که ديروز از او پرسيدى
برخيز وبحق او اقرار کن پس من بر خاستم تا دست وسرش را بوسه زدم
دعا برايش نمودم. پس ابو عبد الله عليه السلام فرمود: در بار اول
که تو پرسيدى بمن اجازه داده نشد. عرض کردم: فدايت شوم اين موضوع
را از تو نقل کنم؟ فرمود: آرى بعيال واولاد ورفيقانت نقل کن
وهمراهم زن وفرزندانم بود واز دوستانم يونس بن ظبيان بهمراه من
بود، چون خبر را بانان رساندم همگى خدا را بر اين (نعمت) سپاس
گفتند، يونس گفت: نه بخدا قسم تا اينکه اين خبر را از خود او بشنوم
با شتاب بيرون رفت من هم بدنبالش رفتم همينکه بدر خانه حضرت رسيدم
شنيدم که ابى عبد الله عليه السلام بيونس که پيش از من رسيده بود
ميفرمايد: يونس، مطلب همانست که فيض بتو گفته است ساکت باش وبپذير.
يونس عرض کرد: شنيدم واطاعت کردم سپس من داخل شدم ابو عبد الله
عليه السلام تا داخل شدم بمن فرمود: اى فيض او را باخود بير (او را
با خود بير) عرض کردم: اطاعت ميکنم.
3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد بن عقده او گفت: حديث کرد
ما را قاسم بن محمد بن حسن بن حازم از کتابش او گفت: حديث کرد ما
را عبس ابن هشام از درست بن ابى منصور واو از وليد بن صبيح که گفت:
ميان من ومردى که عبد الجليلش ميگفتند سخنى بود (از قديم) او بمن
گفت که: ابا عبد الله (امام صادق) عليه السلام اسماعيل را وصى خود
کرده است گويد: من اين را به ابى عبد الله عليه السلام عرض کردم،
واينکه عبد الجليل حديث کرد بمن که شما اسماعيل را وقتبيکه زنده
بود سه سال پيش از مرگش وصى خودتان کرده بوديد فرمود: اى وليد نه
بخدا قسم واگر چنين کارى کرده ام فلانى بوده- يعنى ابو الحسن موسى
عليه السلام- ونامش را برد.
4- خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد الله بن يونس او گفت: حديث کرد
ما را احمد بن محمد بن رباح زهرى کوفى او گفت: حديث کرد ما را احمد
بن على حميرى او گفت: حديث کرد ما را حسن بن ايوب از عبد الکريم بن
عمرو خثعمى واو جماعه صائغ(17)
که گفت: شنيدم که مفضل بن عمر از ابى عبد الله (امام صادق) عليه
السلام مى پرسيد آيا خداوند فرمانبرى از بنده اى را واجب گرداند
وسپس خبرهاى آسمانى را از آن بنده پوشيده نگهدارد؟ ابو عبد الله
عليه السلام باو فرمود: الله بزگوارتر وکريم تر وببندگانش مهربانتر
ودلسوزتر از آنست که اطاعت بنده اى را واجب گرداند وسپس هر بامداد
وشام خبرهاى آسمان را از آن بنده اش مکتوم بدارد. راوى گويد: سپس
ابو الحسن موسى عليه السلام نمايان شد ابو عبد الله عليه السلام
بمفضل فرمود: خوش دارى که صاحب کتاب على را به بيني؟ مفضل عرض کرد:
چه چيزى بيش از اين مرا ميتواند مسرور کند، حضرت فرمود ک او صاحب
کتاب على است همان کتاب مکنونى که خداى عز وجل فرموده است: جز
پاکانان را مس نميکنند. (شرح: ظاهرا اشاره بقرآنى است که امير
المؤمنين عليه السلام آن را جمع کرده واز ودائع امامت است).
5- حديث کرد ما را محمد بن همام او گفت: حديث کرد ما را حميد بن
زياد او گفت: حديث کرد ما را حسن بن محمد بن سماعه او گفت: حديث
کرد ما را احمد بن حسن ميثمى از محمد بن اسحاق واو از پدرش که گفت:
بر ابى عبد الله عليه السلام وارد شدم وپرسيدم که صاحب اين امر پس
از او کيست؟ بمن فرمود او همان صاحب بهمه است وموسى عليه السلام
بچه اى بود که در يکطرف خانه به بزغاله ماده اى از بزغاله هاى مکه،
ميفرمود: بخدائيکه تو را آفريده است سجده کن. (شرح بهمه: بزغاله
ويا بره را گويند).
6- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلى او گفت: حديث کرد
ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى از عبد الله بن حماد انصارى واو از
معاويه بن وهب که گفت. بخدمت ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام
رسيدم ابا الحسن موسى عليه السلام را ديدم که آنروز سه ساله بود
وبزغاله ماده اى از اين بزغاله هاى مکه بهمراه داشت که طناب گردنش
را گرفته وبان ميگفت بان خدائيکه تو را آفريده است سجده کن، آنهم
سه بار اينکار را کرد کودکى باو گفت: اى آقاى من باو بگو بميرم
موسى عليه السلام بکودک فرمود: واى بر تو من زنده کنم وبميرانم؟
خداوند زنده ميکند وميميراند.
7- از سخنان مشهور ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام هنگاميکه
کنار قبر اسماعيل ايستاد: اندوه من بحال تو بيش از اندوه من بر
جدائى تو است بار الها من همه آنچه را که اسماعيل از حق من که بر
او واجب کرده بودى کوتاهى نموده است باو بخشيدم تو نيز هر حقى را
از خودت که باو واجب کرده اى واو در آن کوتاهى نموده است بمن ببخش.
8- وزراره بن اعين روايت شده است که گفت: بخدمت ابى عبد الله (امام
صادق) عليه السلام رسيدم وسرور فرزندانش موسى عليه السلام در سمت
راست او در پيش رويش آرامگاهى بود که پوششى بر آن انداخته بود حضرت
بمن فرمود: اى زراره، داود بن کثير رقى وحمران وابى بصير را نزد من
بياور مفضل بن عمر نيز بمحضر آنحضرت وارد شد، من بيرون شدم وافرادى
را که فرموده بودند حاضر کردم مردم نيز يکى پس از ديگرى مى آمدند
تا آنکه در آن خانه سى نفر شديم. چون مجلس پر شد فرمود: اى داود
صورت اسماعيل را براى من باز کن داود صورت او را باز کرد ابو عبد
الله عليه السلام فرمود: او زنده است يا مرده؟ داود عرض کرد: اى
مولاى من او مرده است، پس او را بيکايک اهل مجلس نشان ميداد تا
باخرين کس که در مجلس بود رسيد وهمگى پايان يافت همه ميگفتند: اى
مولاى من او مرده است فرمود: بار الها گواه باش، سپس دستور فرمود
تا غسلش دادند وحنوطش کردند ودر کفن اش پيچيدند. چون از کار تجهيز
فارغ شد بمفضل فرمود: اى مفضل کفن را از صورت او بکنارى زن مفضل
کفن را از صورت او بکنار زد، فرمود: آيا زنده است يا مرده؟ عرض
کرد: مرده است. فرمود: بار الها بر آنان گواه باش. سپس او را بسوى
قبر برداشتند وچون در لحدش نهادند فرمود: اى مفضل صورتش را باز کن
وبجمعيت فرمود: آيااو زنده است يا مرده؟ بانحضرت عرض کرديم: مرده
است. فرمود: بارالها گواه باش وشما نيز گواه باشيد که همانا بزودى
باطل گران بشک خواهند افتاد، ميخواهند که نور خدا را با دهنهايشان
خاموش کنند- سپس اشاره بموسى کرد- وخداوند نور خود را کامل خواهد
کرد هر چند مشرکان ناخوش داشته باشند. سپس ما خاک بر روى او ريختيم
دو باره همان سخن را تکرار کرد وفرمود: آن مرده ايکه حنوط شده وکفن
گشته ودر اين لحد بخاک سپرده شده کيست؟ عرض کرديم: اسماعيل است.
فرمود: بارالها گواه باش. سپس دست موسى عليه السلام را گرفت
وفرمود: او حق است وحق از او است تا آنکه خداوند زمين را وهر که را
بر آنست وارث شود. ومن اين حديث را نزد بعضى از برادرانم يافتم واو
گفت: که حديث را از ابى المرجى بن محمد غمر تغلبى استنساخ نموده
وگفت کمه براى او شخصى که معروف بابى سهل است حديث کرده وابى سهل
روايت ميکند از ابى الفرج وراق بندار قمى واو از بندار واو از محمد
بن صدقه(18)
ومحمد بن عمرو وندو از زراره وابى المرجى گفته که او اين حديث را
به بعضى از برادرانش نشان داده او گفته که اين حديث را حسن بن منذر
با سنديکه داشته از زراره براى او روايت کرده است ودر آن اضافه
کرده که (ابا عبد الله عليه السلام فرمود: بخدا قسم حتما (بر ما)
صاحب شما ظهور خواهد کرد در حاليکه بيعت هيچ کس بر گردن او نباشد
وفرمود: صاحب شما ظاهر نميشود تا آنکهاهل يقين در باره او شک کنند
(بگو که او خبر بزرگى است وشما ازآن رو گردانيد).(19)
9- حديث کرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلى او گفت: حديث کرد
ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت: حديث کرد ما را عبد الله
بن حماد انصارى از صفوان بن مهران جمال که گفت: من حاضر بودم که
منصور بن حازم وابو ايوب خزاز از ابى عبد الله (امام صادق) عليه
السلام پرسيدند وعرض کردند: خداوند ما را فداى شما گرداند اين
جانها است که صبح وشام از ميان ميرود پس از در گذشت تو امام ما
کيست؟ فرمود: هر وقت چنين اتفاق افتاد پس اين- ودست خود را بر بنده
شايسته موسى عليه السلام زد واو پسر بچه اى ود پنجساله که دو جامه
سفيد بتن داشت وفرمود: اين وعبد الله بن جعفر آن روز در آن اطاق
حاضر بود.
درباره اينکه هر کس امام خود را شناخت تقدم وتاخر
اين امر زيانى برايش ندارد
آنچه رسيده در باره اينکه کسيکه امام خودش را بشناسد زيانى برايش
نيست که اين امر زود بشود يا دير
1- خبر داد مرا محمد بن يعقوب- رحمه الله- او گفت: حديث کرد ما را
على بن ابراهيم از پدرش واو از حماد بن عيسى واو از حريز واو از
زراره که گفت: ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرمود: امام
خودت را بشناس که اگر شناختى زيانى بتو نخواهد رسيد خواه اينکار
زود بشود يا دير.(20)
2- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مرا حسين بن محمد
ابن عامر از معلى بن محمد واو از محمد بن جمهور واو از صفوان بن
يحيى واواز محمد بن مروان واواز فضيل بن يسار که گفت: از ابى عبد
الله (امام صادق) عليه السلام معنى اين آيه را پرسيدم يوم ندعوا کل
اناس بامامهم- الاسراء: 71 (روزيکه هر گروهى با پيشوايانشان
ميخوانيم) فرمود: اى فضيل امام خودت را بشناس که چون امام خودت را
شناختى زيانى بحال تو نخواهد داشت که اينکار پيش يا پس بيفتد
وکسيکه امام خود را بشناسد سپس پيش از آنکه صاحب اين امر قيام کند
بميرد بمنزله کسى است که در سپاه آنحضرت نشسته باشد نه بلکه بمنزله
کسى است که زير پرچم از نشسته باشد. محمد بن يعقوب گفت: اين قسمت
روايت را بعضى از اصحاب ما چنين روايت کرده است (بمنزله کسى است که
با رسول خدا بدرجه شهادت رسيده باشد).(21)
3- خبر داد ما را محمد بن يعقوب از على بن ابراهيم واو از صالح بن
سندى واو از جعفر بن بشير واو از اسماعيل بن محمد خزاعى که گفت:
ابو بصير از ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام پرسيد ومن مى
شنيدم عرض کرد: بنظر شما من قائم را درک ميکنم؟ فرمود: اى ابا بصير
مگر امامت خودت را نميشناسي؟ عرض کرد: آرى بخدا قسم وتو همان امام
مني- ودست او را گرفت- حضرت فرمود: بخدا قسم براى تو مهم نيست اى
ابو بصير که شمشير بکمر در سايه ايوان قائم عليه السلام نباشي.
4- خبر داد ما را محمد بن يعقوب او گفت: حديث کرد مارا عده اى از
اصحاب ما از احمد بن محمد واو از على بن نعمان واو از محمد بن
مروان واو از فضيل بن يسار که گفت: شنيدم ابو جعفر (امام باقر)
عليه السلام ميفرمود: هر کس بميرد وامامى براى او نباشد مرگش مرگ
جاهليت است وکسيکه بميرد در حاليکه بامامش شناسا باشد زيانى بحال
او نخواهد داشت که اينکار پيش بيفتد ويا پس وکسيکه بميرد واو عارف
بامامش باشد مانند کسى است که در خدمت قائم عليه السلام در خيمه او
(ايستاده) باشد.
5- خبر داد ما را محمد بن يعقوب از على بن محمد واو از سهل بن زياد
واو از حسن بن سعيد واو از فضاله بن ايوب واو از عمر بن ابان که
گفت: شنيدم ابى عبد الله (امام صادق) عليه السلام ميفرمود: نشانى
ر(22)
بشناس که هرگاه آنرا شناختى اينکار پيش بيفتد ويا پس بحال تو زيانى
نخواهد داشت که خداى تعالى ميفرمايد: روزيکه هر گروهى را با
پيشوايشان فرا ميخوانيم پس هر کس که امام خود را بشناسد مانند کسى
است که در خيمه امام منتظر عليه السلام است.
6- حديث کرد ما را احمد بن محمد بن سعيد او گفت: حديث کرد مرا يحيى
ابن زکريا بن شيبان او گفت: حديث کرد ما را على بن سيف بن عميره از
پدرش واو از حمران بن اعين واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه
السلام که آنحضرت فرمود: امامخود را بشناس که چون او را شناختى
زيانى بحال تو نخواهد داشت که اين کار پيش بيفتد يا پس زيرا خداى
عز وجل ميفرمايد: يوم ندعوا کل اناس بامامهم پس هر کس امام خود را
شناخت مانند کسى است که در خيمه قائم عليه السلام باشد.
مدت حکومت قائم پس از قيام
آنچه روايت شده در مدت حکومت قائم عليه السلام پس از قيامش
1- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابن عقده کوفى او گفت: حديث
کرد مرا على بن حسن تيملى از حسن بن على بن يوسف واو از پدرش ومحمد
بن علي(23)
واو از پدرش واو از احمد بن عمر حلبى واو از حمزه بن حمران واو از
عبد الله بن ابى يعفور واو از: ابى عبد الله (امام صادق) عليه
السلام که آنحضرت فرمود: حکومت قائم عليه السلام نوزده سال وچند
ماه است (قائم عليه السلام حکومت ميکند....)
2- وخبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه باهلى او گفت: حديث کرد
ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى بسال دويست وهفتاد وسه او گفت:
حديث کرد ما را ابو محمد عبد الله بن حماد انصارى بسال دويست وبيست
ونه او گفت: حديث کرد مرا عبد الله بن ابى يعفور او گفت:(24)
ابو عبد الله (امام صادق) عليه السلام فرمود: حکومت قائم از ما
نوزده سال وچند ماه خواهد بود.
3- خبر داد ما را احمد بن محمد بن سعيد ابنعقده او گفت: حديث کرد
ما را محمد بن مفضل بن ابراهيم بن قيس بن رمانه اشعرى وسعدان بن
اسحاق بن سعيد واحمد بن حسين بن عبد الملک (زيات) ومحمد بن احمد بن
حسن قطوانى از حسن بن محبوب واو از عمرو بن ثابت واو از جابر بن
يزيد جعفى که گفت: شنيدم ابا جعفر محمد بن على (امام باقر) عليه
السلام ميفرمود: بخدا قسم که حتما مردى از ما اهل بيت سيصد
(وسيزده) سال باضافه نه حکومت ميکن گويد: بانحضرت عرض کردم: اين کى
خواهد شد؟ فرمود پس از فوت قائم عليه السلام. بانحضرت عرض کردم:
قائم عليه السلام در جهان خود چقدر بر پا است تا آنکه (مدت حکومت
قائم آل محمد عليهم السلام) بميرد؟ فرمود: نوزده سال از روز قيامش
تا روز مرگش.
4- خبر داد ما را على بن احمد بندنيجى از عبيد الله بن موسى علوى
واو از بعضى از رجالش واو از احمد بن حسن واو از اسحاق واو از احمد
بن عمر بن ابى شعبه حلبى واو از حمزه بن حمران واو از عبد الله بن
يعفور واو از): ابى عبد الله عليه السلام که فرمود: همانا قائم
(عليه السلام) نوزده سال وچند ماه حکومت خواهد کرد. اکنون که غرضى
که داشتيم بجا آورديم وبانچه ميخواستيم رسيديم وآنرا که دلى باشد
ويا گوش فرا دهد وهيچ فرو نگذارد در آنچه گفتيم کفايت است وبلاغ پس
سپاس ميکنيم خدايرا بر اينکه بر ما انعام فرمود وشکر گزاريم بر
اينکه بر ما احسان کرد سپاسيکه او اهل آن است وشکريکه استحقاقش را
دارد ومسئلت داريم که بر محمد وآلش که برگزيدگان ونيکان وپاکانند
درود بفرستد وما را در گفتار ثابت بزندگى دنيا ودر عالم آخرتپاى بر
جا کند وهدايت ودانش وبينائى وفهم ما را افزونتر گرداند ودلهاى ما
را پس از آنکه ما را هدايت کرد گمراه نفرمايد واز جانب خود رحمتى
را بر ما ارزانى دارد که او کريم است وبخشنده. وسپاس خدايرا که
پروردگار عالميان است ودرود خدا وسلام مخصوصش که فراوان ومبارک
وپاکيزه وافزاينده وپاک است بر محمد وفرزندان پاکش باد..
پىنوشتها:
(1)
در بعضى از نسخه ها است که (در بسترش به خواب باشد که در
مکه ديده مى شود) ودر بعضى از نسخه ها: (بدون قرار قبلى به
مکه اش مى رسانند).
(2)
علامه ى مجلسى گويد: يعنى اين در کتاب منشور ثبت شده است
ويا آنکه کتاب منشور با او است وو يا آنکه پرچم کتاب منشور
است.
(3)
عمران بن ظبيان حنفى کوفى را ابن حبان در ثقات آورده است
او از ابى تحيى - باتاء - حکيم بن عسد - بضم حاء بصيغه ى
تصغير - حنفى کوفى - عجلى گويد: او ثقه است وابن حيان او
را نيز از ثقات شمرده است (تهذيب التهذيب).
(4)
مضمونى است که از آيه ى شريفه ى (ان الله مبتليکم بنهر)
اخذ شده است.
(5)
ظاهرا او جعفر بن محمد بن (ابى) الصباح کوفى است که از
ابراهيم بن عبد الحميد فراوان روايت مى کند.
(6)
در بعضى از نسخه ها است که (ودر روش پرستندگان آفتاب وماه
داخل مى شود).
(7)
در بعضى از نسخه ها است (از ابى الفضل بن محمد اشعرى) ومن
به اين دو عنوان کسى را در اين طبقه نيافتم چرا، نجاشى در
رجالش گفته است فضل بن محمد اشعرى واو را کتابى است روايت
مى کند از او (حسن بن على بن فضال) وظاهرا اين غير از آن
است چون طبقه هاشان اختلاف دارد.
(8)
او صباح بن يحيى مزنى است کنيه اش ابا محمد وکوفى است ودر
نزد نجاشى ثقه است ولى در نزد استادش ابن غضائرى ضعيف است
چنانچه در جامع گفته است.
(9)
حارث بن حصيره در اصحاب امام صادق معنون است وعلامه ى
مامقانى گفته است که او امامى مجهولى است وحبة بن جوين
عرنى از اصحاب امير المؤمنين وحسن بن على عليهما السلام
است وعلامه ى مامقانى گفته: حسن است.
(10)
على بن عقبة بن خالد اسدى کنيه اش ابو الحسن واهل کوفه
وثقة است کتابى دارد که جماعتى آن را نقل کرده اند از جمله
عبد الله بن محمد حجال اسدى است که او نيز ثقة وثبت است
ودر بعضى از نسخه ها على بن عقبة بن زيد نوشته که غلط است.
(11)
در بعضى از نسخه ها در هر دو مورد روايت که کلمه ى (کف)
است (کتف) نوشته شده است.
(12)
ظاهرا او جميع بن عمير (هر دو با وزن مصغر) بن عبد الرحمن
عجلى کوفى است که در کتابهاى عامه وخاصه عنوان شده است جز
آنکه عامه گويند او را فضى وضعيف است.
(13)
در بعضى از نسخه ها (حضينى) است.
(14)
براى توجه واستفاده ى بيشتر خواننده، عبارت روايت نقل شد.
(15)
در بعضى از نسخه ها (اى گروه مؤمنين) است.
(16)
شايد در اصل به جاى (لو طمعت) جمله ى (لو اطمأننت) بوده
يعنى اگر مطمئن بودم، وتصحيف شده است.
(17)
اين نام مشترک است ميان جماعة بن سعد جعفى صائغ وجماعة بن
عبد الرحمن صائغ کوفى مجهول، ودر بحار (حماد الصائغ) است.
(18)
ودر بعضى از نسخه ها چنين است: که او استنساخ کرده از ابى
المرجى محمد بن معمر تغلبى واو گفته که حديث کرده براى او
کسى که معروف به ابى سهل است واو روايت مى کند از ابى
الصلاح وروايت کرده آن را به ندار قمى از بندار بن محمد بن
صدقة.
(19)
در نسخه اى چنين است:بگو او خبر بزرگى است وشما در آن
اختلاف داريد.
(20)
مجلسى - رحمه الله - فرموده مقصود حکم به مساوات ميان دو
کار است پس اشکال بر اينکه ضرر در صوت تقدم تصور ندارد
وارد نيايد يا اينکه تقدم را از راه تبعيت واستطراد آورده
مانند (لايستأخرون ساعة ولا يستقدمون). وممکن است مقصود
مفهوم جمله باشد که اگر کسى امام را نشناسد از تقدم هم
زبان مى بيند.
(21)
پاداشى که به اينان داده مى شود از جهت نيتى است که دارند
چون تصميم داشته اند که هرگاه امام حق ظهور کند او را يارى
نموده ودر راهش جهاد کنند ودر زير پرچمش شهيد شوند هم
چنانکه اهل بهشت به واسطه نيتى که در دنيا داشتند که هر
چند بمانند مؤمن وصالح باشند در بهشت مخلداند وهم چنين
دوزخيان به واسطه ى نيتى که داشتند که اگر در دنيا بمانند
کافر وفاجر باشند در آتش مخلداند.
(22)
در بعضى از نسخه ها است: (امامت را بشناس).
(23)
مقصود، محمد بن على بن يوسف است زيرا تيملى از حسن ومحمد
فرزندان على ابن يوسف روايت مى کند وآنان از پدرشان چنانچه
مکرر در پيش نقل شده است.
(24)
سند سقط دارد زيرا عبد اللن بن ابى يعفور از اصحاب امام
صادق عليه السلام است ودر زمان حضرت صادق وفات کرده است
ووفات امام صادق به سال يکصد وچهل وهشت بود وشايد آنکه سقط
شده حمزة بن حمران ويا حسين بن ابى العلا باشد که از قلم
مؤلف افتاده است.